ترجمه نامه 31 نهج البلاغه

مِنَ الْوَالِدِ الْفَانِ الْمُقِرِّ لِلزَّمَانِ الْمُدْبِرِ الْعُمُرِ الْمُسْتَسْلِمِ [لِلدَّهْرِ الذَّامِ] لِلدُّنْيَا السَّاكِنِ مَسَاكِنَ الْمَوْتَى وَ الظَّاعِنِ عَنْهَا غَداً إِلَى الْمَوْلُودِ الْمُؤَمِّلِ مَا لَا يُدْرِكُ السَّالِكِ سَبِيلَ مَنْ قَدْ هَلَكَ غَرَضِ الْأَسْقَامِ وَ رَهِينَةِ الْأَيَّامِ وَ رَمِيَّةِ الْمَصَائِبِ وَ عَبْدِ الدُّنْيَا وَ تَاجِرِ الْغُرُورِ وَ غَرِيمِ الْمَنَايَا وَ أَسِيرِ الْمَوْتِ وَ حَلِيفِ الْهُمُومِ وَ قَرِينِ الْأَحْزَانِ وَ نُصُبِ الْآفَاتِ وَ صَرِيعِ الشَّهَوَاتِ وَ خَلِيفَةِ الْأَمْوَاتِ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ فِيمَا تَبَيَّنْتُ مِنْ إِدْبَارِ الدُّنْيَا عَنِّي وَ جُمُوحِ الدَّهْرِ عَلَيَّ وَ إِقْبَالِ الْآخِرَةِ إِلَيَّ مَا يَزَعُنِي عَنْ ذِكْرِ مَنْ سِوَايَ وَ الِاهْتِمَامِ بِمَا وَرَائِي غَيْرَ أَنِّي حَيْثُ تَفَرَّدَ بِي دُونَ هُمُومِ النَّاسِ هَمُّ نَفْسِي [فَصَدَّقَنِي] فَصَدَفَنِي رَأْيِي وَ صَرَفَنِي عَنْ هَوَايَ وَ صَرَّحَ لِي مَحْضُ أَمْرِي فَأَفْضَى بِي إِلَى جِدٍّ لَا يَكُونُ فِيهِ لَعِبٌ وَ صِدْقٍ لَا يَشُوبُهُ كَذِبٌ وَ وَجَدْتُكَ بَعْضِي بَلْ وَجَدْتُكَ كُلِّي حَتَّى كَأَنَّ شَيْئاً لَوْ أَصَابَ...

ترجمه: محمد دشتی (ره)

نامه به فرزندش امام حسن عليه السّلام وقتى از جنگ صفين باز مى گشت و به سرزمين «حاضرين» رسيده بود در سال 38 هجرى(1)

1. انسان و حوادث روزگار

از پدرى فانى، اعتراف دارنده به گذشت زمان، زندگى را پشت سر نهاده -كه در سپرى شدن دنيا چاره اى ندارد- مسكن گزيده در جايگاه گذشتگان، و كوچ كننده فردا، به فرزندى آزمند چيزى كه به دست نمى آيد، رونده راهى كه به نيستى ختم مى شود، در دنيا هدف بيمارى ها، در گرو روزگار، و در تيررس مصائب، گرفتار دنيا، سودا كننده دنياى فريب كار، وام دار نابودى ها، اسير مرگ، هم سوگند رنجها، هم نشين اندوه ها، آماج بلاها، به خاك در افتاده خواهش ها، و جانشين گذشتگان است.

پس از ستايش پروردگار، همانا گذشت عمر، و چيرگى روزگار، و روى آوردن آخرت، مرا از ياد غير خودم باز داشته و تمام توجه مرا به آخرت كشانده است، كه به خويشتن فكر مى كنم و از غير خودم روى گردان شدم، كه نظرم را از ديگران گرفت، و از پيروى خواهشها باز گرداند، و حقيقت كار مرا نماياند، و مرا به راهى كشاند كه شوخى بر نمى دارد، و به حقيقتى رساند كه دروغى در آن راه ندارد.

و تو را ديدم كه پاره تن من، بلكه همه جان منى، آنگونه كه اگر آسيبى به تو رسد به من رسيده است، و اگر مرگ به سراغ تو آيد، زندگى مرا گرفته است، پس كار تو را كار خود شمردم، و نامه اى براى تو نوشتم، تا تو را در سختى هاى زندگى رهنمون باشد. حال من زنده باشم يا نباشم.

2. مراحل خودسازی

پسرم همانا تو را به ترس از خدا سفارش مى كنم كه پيوسته در فرمان او باشى، و دلت را با ياد خدا زنده كنى، و به ريسمان او چنگ زنى، چه وسيله اى مطمئن تر از رابطه تو با خداست اگر سر رشته آن را در دست گيرى.

دلت را با اندرز نيكو زنده كن، هواى نفس را با بى اعتنايى به حرام بميران، جان را با يقين نيرومند كن، و با نور حكمت روشنائى بخش، و با ياد مرگ آرام كن، به نابودى از او اعتراف گير، و با بررسى تحولات ناگوار دنيا به او آگاهى بخش، و از دگرگونى روزگار، و زشتى هاى گردش شب و روز او را بترسان، تاريخ گذشتگان را بر او بنما، و آنچه كه بر سر پيشينيان آمده است به يادش آور.

در ديار و آثار ويران رفتگان گردش كن، و بينديش كه آنها چه كردند از كجا كوچ كرده، و در كجا فرود آمدند از جمع دوستان جدا شده و به ديار غربت سفر كردند، گويا زمانى نمى گذرد كه تو هم يكى از آنانى پس جايگاه آينده را آباد كن، آخرت را به دنيا مفروش.

و آنچه نمى دانى مگو، و آنچه بر تو لازم نيست بر زبان نياور، و در جادّه اى كه از گمراهى آن مى ترسى قدم مگذار، زيرا خوددارى به هنگام سرگردانى و گمراهى، بهتر از سقوط در تباهى هاست.

3. اخلاق اجتماعی

به نيكى ها امر كن و خود نيكوكار باش، و با دست و زبان بديها را انكار كن، و بكوش تا از بدكاران دور باشى، و در راه خدا آنگونه كه شايسته است تلاش كن، و هرگز سرزنش ملامتگران تو را از تلاش در راه خدا باز ندارد.

براى حق در مشكلات و سختى ها شنا كن، شناخت خود را در دين به كمال رسان، خود را براى استقامت برابر مشكلات عادت ده، كه شكيبايى در راه حق عادتى پسنديده است، در تمام كارها خود را به خدا واگذار، كه به پناهگاه مطمئن و نيرومندى رسيده اى، در دعا با اخلاص پروردگارت را بخوان، كه بخشيدن و محروم كردن به دست اوست، و فراوان از خدا درخواست خير و نيكى داشته باش.

وصيّت مرا بدرستى درياب، و به سادگى از آن نگذر، زيرا بهترين سخن آن است كه سودمند باشد، بدان علمى كه سودمند نباشد، فايده اى نخواهد داشت، و دانشى كه سزاوار ياد گيرى نيست سودى ندارد.

4. شتاب در تربیت فرزند

پسرم هنگامى كه ديدم ساليانى از من گذشت، و توانايى رو به كاستى رفت، به نوشتن وصيّت براى تو شتاب كردم، و ارزش هاى اخلاقى را براى تو بر شمردم.

پيش از آن كه أجل فرا رسد، و رازهاى درونم را به تو منتقل نكرده باشم، و در نظرم كاهشى پديد آيد چنانكه در جسمم پديد آمد، و پيش از آن كه خواهشها و دگرگونى هاى دنيا به تو هجوم آورند، و پذيرش و اطاعت مشكل گردد، زيرا قلب نوجوان چونان زمين كاشته نشده، آماده پذيرش هر بذرى است كه در آن پاشيده شود.

پس در تربيت تو شتاب كردم، پيش از آن كه دل تو سخت شود، و عقل تو به چيز ديگرى مشغول گردد، تا به استقبال كارهايى بروى كه صاحبان تجربه، زحمت آزمون آن را كشيده اند، و تو را از تلاش و يافتن بى نياز ساخته اند، و آنچه از تجربيّات آنها نصيب ما شد، به تو هم رسيده، و برخى از تجربيّاتى كه بر ما پنهان مانده بود براى شما روشن گردد.

پسرم درست است كه من به اندازه پيشينيان عمر نكرده ام، امّا در كردار آنها نظر افكندم، و در اخبارشان انديشيدم، و در آثارشان سير كردم تا آنجا كه گويا يكى از آنان شده ام، بلكه با مطالعه تاريخ آنان، گويا از اوّل تا پايان عمرشان با آنان بوده ام، پس قسمت هاى روشن و شيرين زندگى آنان را از دوران تيرگى شناختم، و زندگانى سودمند آنان را با دوران زيانبارش شناسايى كردم، سپس از هر چيزى مهم و ارزشمند آن را، و از هر حادثه اى، زيبا و شيرين آن را براى تو برگزيدم، و ناشناخته هاى آنان را دور كردم.

پس آنگونه كه پدرى مهربان نيكى ها را براى فرزندش مى پسندد، من نيز بر آن شدم تو را با خوبى ها تربيت كنم، زيرا در آغاز زندگى قرار دارى، تازه به روزگار روى آورده اى، نيّتى سالم و روحى با صفا دارى.

5. روش تربیت فرزند

پس در آغاز تربيت، تصميم گرفتم تا كتاب خداى توانا و بزرگ را همراه با تفسير آيات، به تو بياموزم، و شريعت اسلام و احكام آن از حلال و حرام، به تو تعليم دهم و به چيز ديگرى نپردازم.

امّا از آن ترسيدم كه مبادا رأى و هوايى كه مردم را دچار اختلاف كرد، و كار را بر آنان شبهه ناك ساخت، به تو نيز هجوم آورد، گر چه آگاه كردن تو را نسبت به اين امور خوش نداشتم، امّا آگاه شدن و استوار ماندنت را ترجيح دادم، تا تسليم هلاكت هاى اجتماعى نگردى، و اميدوارم خداوند تو را در رستگارى پيروز گرداند، و به راه راست هدايت فرمايد، بنا بر اين وصيّت خود را اينگونه تنظيم كرده ام.

پسرم بدان آنچه بيشتر از به كار گيرى وصيّتم دوست دارم ترس از خدا، و انجام واجبات، و پيمودن راهى است كه پدرانت، و صالحان خاندانت پيموده اند. زيرا آنان آنگونه كه تو در امور خويشتن نظر مى كنى در امور خويش نظر داشتند. و همانگونه كه تو در باره خويشتن مى انديشى، نسبت به خودشان مى انديشيدند، و تلاش آنان در اين بود كه آنچه را شناختند انتخاب كنند، و بر آنچه تكليف ندارند روى گردانند، و اگر نفس تو از پذيرفتن سرباز زند و خواهد چنانكه آنان دانستند بداند، پس تلاش كن تا درخواست هاى تو از روى درك و آگاهى باشد، نه آن كه به شبهات روى آورى و از دشمنى ها كمك گيرى.

و قبل از پيمودن راه پاكان، از خداوند يارى بجوى، و در راه او با اشتياق عمل كن تا پيروز شوى، و از هر كارى كه تو را به شك و ترديد اندازد، يا تسليم گمراهى كند بپرهيز.

و چون يقين كردى دلت روشن و فروتن شد، و انديشه ات گرد آمد و كامل گرديد، و اراده ات به يك چيز متمركز گشت، پس انديشه كن در آنچه كه براى تو تفسير مى كنم،

اگر در اين راه آنچه را دوست مى دارى فراهم نشد، و آسودگى فكر و انديشه نيافتنى، بدان كه راهى را كه ايمن نيستى مى پيمايى، و در تاريكى ره مى سپارى، زيرا طالب دين نه اشتباه مى كند، و نه در ترديد و سرگردانى است، كه در چنين حالتى خود دارى بهتر است.

6. ضرورت توجه به معنویات

پسرم در وصيّت من درست بينديش، بدان كه در اختيار دارنده مرگ همان است كه زندگى در دست او، و پديد آورنده موجودات است، همو مى ميراند، و نابود كننده همان است كه دوباره زنده مى كند، و آن كه بيمار مى كند شفا نيز مى دهد، بدان كه دنيا جاودانه نيست، و آنگونه كه خدا خواسته است برقرار است، از عطا كردن نعمت ها، و انواع آزمايش ها، و پاداش دادن در معاد، و يا آنچه را كه او خواسته است و تو نمى دانى.

اگر در باره جهان، و تحوّلات روزگار مشكلى براى تو پديد آمد آن را به عدم آگاهى ارتباط ده، زيرا تو ابتدا با ناآگاهى متولّد شدى و سپس علوم را فرا گرفتى، و چه بسيار است آنچه را كه نمى دانى و خدا مى داند، كه انديشه ات سرگردان، و بينش تو در آن راه ندارد، سپس آنها را مى شناسى.

پس به قدرتى پناه بر كه تو را آفريده، روزى داده، و اعتدال در اندام تو آورده است، بندگى تو فقط براى او باشد، و تنها اشتياق او را داشته باش، و تنها از او بترس.

بدان پسرم هيچ كس چون رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از خدا آگاهى نداده است، رهبرى او را پذيرا باش، و براى رستگارى، راهنمايى او را بپذير، همانا من از هيچ اندرزى براى تو كوتاهى نكردم، و تو هر قدر كوشش كنى، و به اصلاح خويش بينديشى، همانند پدرت نمى توانى باشى.

پسرم اگر خدا شريكى داشت، پيامبران او نيز به سوى تو مى آمدند، و آثار قدرتش را مى ديدى، و كردار و صفاتش را مى شناختى.

امّا خدا، خدايى است يگانه، همانگونه كه خود توصيف كرد، هيچ كس در مملكت دارى او نزاعى ندارد، نابود شدنى نيست، و همواره بوده است، اوّل هر چيزى است كه آغاز ندارد، و آخر هر چيزى كه پايان نخواهد داشت، برتر از آن است كه قدرت پروردگارى او را فكر و انديشه درك كند.

حال كه اين حقيقت را دريافتى، در عمل بكوش آن چنانكه همانند تو سزاوار است بكوشد، كه منزلت آن اندك، و توانايى اش ضعيف، و ناتوانى اش بسيار، و اطاعت خدا را مشتاق، و از عذابش ترسان، و از خشم او گريزان است، زيرا خدا تو را جز به نيكوكارى فرمان نداده، و جز از زشتى ها نهى نفرموده است.

7. ضرورت آخرت گرایی

اى پسرم من تو را از دنيا و تحوّلات گوناگونش، و نابودى و دست به دست گرديدنش آگاه كردم، و از آخرت و آنچه براى انسان ها در آنجا فراهم است اطّلاع دادم، و براى هر دو مثال ها زدم، تا پند پذيرى، و راه و رسم زندگى بياموزى، همانا داستان آن كس كه دنيا را آزمود، چونان مسافرانى است كه در سر منزلى بى آب و علف و دشوار اقامت دارند و قصد كوچ كردن به سرزمينى را دارند كه در آنجا آسايش و رفاه فراهم است.

پس مشكلات راه را تحمّل مى كنند، و جدايى دوستان را مى پذيرند، و سختى سفر، و ناگوارى غذا را با جان و دل قبول مى كنند، تا به جايگاه وسيع، و منزلگاه أمن، با آرامش قدم بگذارند، و از تمام سختى هاى طول سفر احساس ناراحتى ندارند، و هزينه هاى مصرف شده را غرامت نمى شمارند، و هيچ چيز براى آنان دوست داشتنى نيست جز آن كه به منزل أمن، و محل آرامش برسند.

امّا داستان دنيا پرستان همانند گروهى است كه از جايگاهى پر از نعمت ها مى خواهند به سرزمين خشك و بى آب و علف كوچ كنند، پس در نظر آنان چيزى ناراحت كننده تر از اين نيست كه از جايگاه خود جدا مى شوند، و ناراحتى ها را بايد تحمّل كنند.

8. معیارهای روابط اجتماعی

اى پسرم نفس خود را ميزان ميان خود و ديگران قرار ده، پس آنچه را كه براى خود دوست دارى براى ديگران نيز دوست بدار، و آنچه را كه براى خود نمى پسندى، براى ديگران مپسند، ستم روا مدار، آنگونه كه دوست ندارى به تو ستم شود، نيكوكار باش، آنگونه كه دوست دارى به تو نيكى كنند، و آنچه را كه براى ديگران زشت مى دارى براى خود نيز زشت بشمار، و چيزى را براى مردم رضايت بده كه براى خود مى پسندى.

آنچه نمى دانى نگو، گر چه آنچه را مى دانى اندك است، آنچه را دوست ندارى به تو نسبت دهند، در باره ديگران مگو.

بدان كه خود بزرگ بينى و غرور، مخالف راستى، و آفت عقل است، نهايت كوشش را در زندگى داشته باش، و در فكر ذخيره سازى براى ديگران مباش، آنگاه كه به راه راست هدايت شدى، در برابر پروردگارت از هر فروتنى خاضع تر باش.

9. تلاش در جمع آوری زاد و توشه

بدان راهى پر مشقّت و بس طولانى در پيش روى دارى، و در اين راه بدون كوشش بايسته، و تلاش فراوان، و اندازه گيرى زاد و توشه، و سبك كردن بار گناه، موفّق نخواهى بود، بيش از تحمّل خود بار مسئوليّت ها بر دوش منه، كه سنگينى آن براى تو عذاب آور است.

اگر مستمندى را ديدى كه توشه ات را تا قيامت مى برد، و فردا كه به آن نياز دارى به تو باز مى گرداند، كمك او را غنيمت بشمار، و زاد و توشه را بر دوش او بگذار، و اگر قدرت مالى دارى بيشتر انفاق كن، و همراه او بفرست، زيرا ممكن است روزى در رستاخيز در جستجوى چنين فردى باشى و او را نيابى. به هنگام بى نيازى، اگر كسى از تو وام خواهد، غنيمت بشمار، تا در روز سختى و تنگدستى به تو باز گرداند.

بدان كه در پيش روى تو، گردنه هاى صعب العبورى وجود دارد، كه حال سبكباران به مراتب بهتر از سنگين باران است، و آن كه كند رود حالش بدتر از شتاب گيرنده مى باشد، و سرانجام حركت، بهشت و يا دوزخ خواهد بود، پس براى خويش قبل از رسيدن به آخرت وسائلى مهيّا ساز، و جايگاه خود را پيش از آمدنت آماده كن، زيرا پس از مرگ، عذرى پذيرفته نمى شود، و راه باز گشتى وجود ندارد.

10. نشانه های رحمت الهی

بدان، خدايى كه گنج هاى آسمان و زمين در دست اوست، به تو اجازه درخواست داده، و اجابت آن را به عهده گرفته است. تو را فرمان داده كه از او بخواهى تا عطا كند، درخواست رحمت كنى تا ببخشايد، و خداوند بين تو و خودش كسى را قرار نداده تا حجاب و فاصله ايجاد كند، و تو را مجبور نساخته كه به شفيع و واسطه اى پناه ببرى.

و در صورت ارتكاب گناه در توبه را مسدود نكرده است، در كيفر تو شتاب نداشته، و در توبه و بازگشت، بر تو عيب نگرفته است، در آنجا كه رسوايى سزاوار توست، رسوا نساخته، و براى بازگشت به خويش شرائط سنگينى مطرح نكرده است، در گناهان تو را به محاكمه نكشيده، و از رحمت خويش نا اميدت نكرده، بلكه بازگشت تو را از گناهان نيكى شمرده است. هر گناه تو را يكى، و هر نيكى تو را ده به حساب آورده، و راه بازگشت و توبه را به روى تو گشوده است.

هر گاه او را بخوانى، ندايت را مى شنود، و چون با او راز دل گويى راز تو را مى داند، پس حاجت خود را با او بگوى، و آنچه در دل دارى نزد او باز گوى، غم و اندوه خود را در پيشگاه او مطرح كن، تا غم هاى تو را بر طرف كند و در مشكلات تو را يارى رساند.

11. شرایط اجابت دعا

و از گنجينه هاى رحمت او چيزهايى را درخواست كن كه جز او كسى نمى تواند عطا كند، مانند عمر بيشتر، تندرستى بدن، و گشايش در روزى.

سپس خداوند كليدهاى گنجينه هاى خود را در دست تو قرار داده كه به تو اجازه دعا كردن داد، پس هر گاه اراده كردى مى توانى با دعا، درهاى نعمت خدا را بگشايى، تا باران رحمت الهى بر تو ببارد.

هرگز از تأخير اجابت دعا نا اميد مباش، زيرا بخشش الهى باندازه نيّت است، گاه، در اجابت دعا تأخير مى شود تا پاداش درخواست كننده بيشتر و جزاى آرزومند كامل تر شود، گاهى درخواست مى كنى امّا پاسخ داده نمى شود، زيرا بهتر از آنچه خواستى به زودى يا در وقت مشخّص، به تو خواهد بخشيد، يا به جهت اعطاء بهتر از آنچه خواستى، دعا به اجابت نمى رسد، زيرا چه بسا خواسته هايى دارى كه اگر داده شود مايه هلاكت دين تو خواهد بود، پس خواسته هاى تو به گونه اى باشد كه جمال و زيبايى تو را تأمين، و رنج و سختى را از تو دور كند، پس نه مال دنيا براى تو پايدار، و نه تو براى مال دنيا باقى خواهى ماند.

12. ضرورت یاد مرگ

پسرم، بدان تو براى آخرت آفريده شدى، نه دنيا، براى رفتن از دنيا، نه پايدار ماندن در آن، براى مرگ، نه زندگى جاودانه در دنيا، كه هر لحظه ممكن است از دنيا كوچ كنى، و به آخرت در آيى. و تو شكار مرگى هستى كه فرار كننده آن نجاتى ندارد، و هر كه را بجويد به آن مى رسد، و سرانجام او را مى گيرد.

پس، از مرگ بترس. نكند زمانى سراغ تو را گيرد كه در حال گناه يا در انتظار توبه كردن باشى و مرگ مهلت ندهد و بين تو و توبه فاصله اندازد، كه در اين حال خود را تباه كرده اى. پسرم فراوان بياد مرگ باش، و به ياد آنچه كه به سوى آن مى روى، و پس از مرگ در آن قرار مى گيرى. تا هنگام ملاقات با مرگ از هر نظر آماده باشی، نيروى خود را افزون، و كمر همّت را بسته نگهدار كه ناگهان نيايد و تو را مغلوب سازد.

مبادا دلبستگى فراوان دنيا پرستان، و تهاجم حريصانه آنان به دنيا، تو را مغرور كند، چرا كه خداوند تو را از حالات دنيا آگاه كرده، و دنيا نيز از وضع خود تو را خبر داده، و از زشتى هاى روزگار پرده برداشته است.

13. شناخت دنیا پرستان

همانا دنيا پرستان چونان سگ هاى درنده، عو عو كنان، براى دريدن صيد در شتابند، برخى به برخى ديگر هجوم آورند، و نيرومندشان، ناتوان را مى خورد، و بزرگ ترها كوچك ترها را. و يا چونان شترانى هستند كه برخى از آنها پاى بسته، و برخى ديگر در بيابان رها شده، كه راه گم كرده و در جادّه هاى نامعلومى در حركتند، و در وادى پر از آفت ها، و در شنزارى كه حركت با كندى صورت مى گيرد گرفتارند، نه چوپانى دارند كه به كارشان برسد، و نه چراننده اى كه به چراگاهشان ببرد.

دنيا آنها را به راه كورى كشاند. و ديدگانشان را از چراغ هدايت بپوشاند، در بيراهه سرگردان، و در نعمت ها غرق شده اند، كه نعمت ها را پروردگار خود قرار دادند. هم دنيا آنها را به بازى گرفته، و هم آنها با دنيا به بازى پرداخته، و آخرت را فراموش كرده اند. اندكى مهلت ده، بزودى تاريكى بر طرف مى شود، گويا مسافران به منزل رسيده اند، و آن كس كه شتاب كند به كاروان خواهد رسيد.

پسرم بدان آن كس كه مركبش شب و روز آماده است همواره در حركت خواهد بود، هر چند خود را ساكن پندارد، و همواره راه مى پيمايد هر چند در جاى خود ايستاده و راحت باشد.

14. ضرورت واقع نگری در زندگی (ارزشهای گوناگون اخلاقی)

به يقين بدان كه تو به همه آرزوهاى خود نخواهى رسيد، و تا زمان مرگ بيشتر زندگى نخواهى كرد، و بر راه كسى مى روى كه پيش از تو مى رفت، پس در به دست آوردن دنيا آرام باش، و در مصرف آنچه به دست آوردى نيكو عمل كن، زيرا چه بسا تلاش بى اندازه براى دنيا كه به تاراج رفتن اموال كشانده شد. پس هر تلاشگرى به روزى دلخواه نخواهد رسيد، و هر مدارا كننده اى محروم نخواهد شد.

نفس خود را از هر گونه پستى باز دار، هر چند تو را به اهدافت رساند، زيرا نمى توانى به اندازه آبرويى كه از دست مى دهى بهايى به دست آورى. برده ديگرى مباش،(2) كه خدا تو را آزاد آفريد، آن نيك كه جز با شر به دست نيايد نيكى نيست، و آن راحتى كه با سختى هاى فراوان به دست آيد، آسايش نخواهد بود.

بپرهيز از آن كه مركب طمع ورزى تو را به سوى هلاكت به پيش راند، و اگر توانستى كه بين تو و خدا صاحب نعمتى قرار نگيرد، چنين باش، زيرا تو، روزى خود را دريافت مى كنى، و سهم خود بر مى دارى، و مقدار اندكى كه از طرف خداى سبحان به دست مى آورى، بزرگ و گرامى تر از (مال) فراوانى است كه از دست بندگان دريافت مى دارى، گرچه همه از طرف خداست.

آنچه با سكوت از دست مى دهى آسانتر از آن است كه با سخن از دست برود، چرا كه نگهدارى آنچه در مشك است با محكم بستن دهانه آن امكان پذير است، و نگهدارى آنچه كه در دست دارى، پيش من بهتر است از آن كه چيزى از ديگران بخواهى، و تلخى نا اميدى بهتر از درخواست كردن از مردم است.

شغل همراه با پاكدامنى، بهتر از ثروت فراوانى است كه با گناهان به دست آيد، مرد براى پنهان نگاه داشتن اسرار خويش سزاوارتر است.

چه بسا تلاش كننده اى كه به زيان خود مى كوشد، هر كس پر حرفى كند ياوه مى گويد، و آن كس كه بينديشد آگاهى يابد، با نيكان نزديك شو و از آنان باش، و با بدان دور شو و از آنان دورى كن. بدترين غذاها، لقمه حرام، و بدترين ستم ها، ستمكارى به ناتوان است.

جايى كه مدارا كردن درشتى به حساب آيد به جاى مدارا درشتى كن، چه بسا كه دارو بر درد افزايد، و بيمارى، درمان باشد، و چه بسا آن كس كه اهل اندرز نيست، اندرز دهد، و نصيحت كننده دغل كار باشد.

هرگز بر آرزوها تكيه نكن كه سرمايه احمقان است، و حفظ عقل، پند گرفتن از تجربه هاست، و بهترين تجربه آن كه تو را پند آموزد. پيش از آن كه فرصت از دست برود، و اندوه ببار آورد، از فرصت ها استفاده كن. هر تلاشگرى به خواسته هاى خود نرسد، و هر پنهان شده اى باز نمى گردد.

از نمونه هاى تباهى، نابود كردن زاد و توشه آخرت است. هر كارى پايانى دارد، و به زودى آنچه براى تو مقدّر گرديده خواهد رسيد. هر بازرگانى خويش را به مخاطره افكند. چه بسا اندكى كه از فراوانى بهتر است.

نه در يارى دادن انسان پست چيزى وجود دارد و نه در دوستى با دوست متّهم، حال كه روزگار در اختيار تو است آسان گير، و براى آن كه بيشتر به دست آورى خطر نكن. از سوار شدن بر مركب ستيزه جويى بپرهيز.

15. حقوق دوستان

چون برادرت از تو جدا گردد، تو پيوند دوستى را بر قرار كن، اگر روى برگرداند تو مهربانى كن، و چون بخل ورزد تو بخشنده باش، هنگامى كه دورى مى گزيند تو نزديك شو، و چون سخت مى گيرد تو آسان گير، و به هنگام گناهش عذر او بپذير، چنان كه گويا بنده او مى باشى، و او صاحب نعمت تو مى باشد.

مبادا دستورات ياد شده را با غير دوستانت انجام دهى، يا با انسان هايى كه سزاوار آن نيستند بجا آورى، دشمن دوست خود را دوست مگير تا با دوست دشمنى نكنى. در پند دادن دوست بكوش، خوب باشد يا بد، و خشم را فرو خور كه من جرعه اى شيرين تر از آن ننوشيدم، و پايانى گواراتر از آن نديده ام.

با آن كس كه با تو درشتى كرده، نرم باش كه اميد است به زودى در برابر تو نرم شود، با دشمن خود با بخشش رفتار كن، زيرا سرانجام شيرين دو پيروزى است (انتقام گرفتن يا بخشيدن).

اگر خواستى از برادرت جدا شوى، جايى براى دوستى باقى گذار، تا اگر روزى خواست به سوى تو باز گردد بتواند، كسى كه به تو گمان نيك برد او را تصديق كن، و هرگز حق برادرت را به اعتماد دوستى كه با او دارى ضايع نكن، زيرا آن كس كه حقّش را ضايع مى كنى با تو برادر نخواهد بود، و افراد خانواده ات بد بخت ترين مردم نسبت به تو نباشند، و به كسى كه به تو علاقه اى ندارد دل مبند، مبادا برادرت براى قطع پيوند دوستى، دليلى محكم تر از برقرارى پيوند با تو داشته باشد، و يا در بدى كردن، بهانه اى قوى تر از نيكى كردن تو بياورد.

ستمكارى كسى كه بر تو ستم مى كند در ديده ات بزرگ جلوه نكند، چه او به زيان خود، و سود تو كوشش دارد، و سزاى آن كس كه تو را شاد مى كند بدى كردن نيست.

16. ارزشهای اخلاقی

پسرم بدان كه روزى دو قسم است، يكى آن كه تو آن را مى جويى، و ديگر آن كه او تو را مى جويد، و اگر تو به سوى آن نروى، خود به سوى تو خواهد آمد.

چه زشت است فروتنى به هنگام نياز، و ستمكارى به هنگام بى نيازى همانا سهم تو از دنيا آن اندازه خواهد بود كه با آن سراى آخرت را اصلاح كنى، اگر براى چيزى كه از دست دادى ناراحت مى شوى، پس براى هر چيزى كه به دست تو نرسيده نيز نگران باش. با آنچه در گذشته ديده يا شنيده اى، براى آنچه كه هنوز نيامده، استدلال كن، زيرا تحوّلات و امور زندگى همانند يكديگرند.

از كسانى مباش كه اندرز سودشان ندهد، مگر با آزردن فراوان، زيرا عاقل با اندرز و آداب پند گيرد، و حيوانات با زدن.

غم و اندوه را با نيروى صبر و نيكويى يقين از خود دور ساز. كسى كه ميانه روى را ترك كند از راه حق منحرف مى گردد، يار و همنشين، چونان خويشاوند است. دوست آن است كه در نهان آيين دوستى را رعايت كند. هوا پرستى همانند كورى است.

چه بسا دور كه از نزديك نزديك تر، و چه بسا نزديك كه از دور دورتر است، انسان تنها، كسى است كه دوستى ندارد، كسى كه از حق تجاوز كند، زندگى بر او تنگ مى گردد، هر كس قدر و منزلت خويش بداند حرمتش باقى است، استوارترين وسيله اى كه مى توانى به آن چنگ زنى، رشته اى است كه بين تو و خداى تو قرار دارد. كسى كه به كار تو اهتمام نمى ورزد دشمن توست.

گاهى نا اميدى، خود رسيدن به هدف است، آنجا كه طمع ورزى هلاكت باشد. چنان نيست كه هر عيبى آشكار، و هر فرصتى دست يافتنى باشد، چه بسا كه بينا به خطا مى رود و كور به مقصد رسد.

بدى ها را به تأخير انداز، زيرا هر وقت بخواهى مى توانى انجام دهى. بريدن با جاهل، پيوستن به عاقل است، كسى كه از نيرنگ بازى روزگار ايمن باشد به او خيانت خواهد كرد، و كسى كه روزگار فانى را بزرگ بشمارد، او را خوار خواهد كرد. چنين نيست كه هر تير اندازى به هدف بزند، هر گاه انديشه سلطان تغيير كند، زمانه دگرگون شود.

پيش از حركت، از همسفر بپرس، و پيش از خريدن منزل همسايه را بشناس. از سخنان بى ارزش و خنده آور بپرهيز، گر چه آن را از ديگرى نقل كرده باشى.

17. جایگاه زن و فرهنگ پرهیز

در امور سياسى كشور از مشورت با زنان بپرهيز، كه رأى آنان زود سست مى شود، و تصميم آنان ناپايدار است. در پرده حجاب نگاهشان دار، تا نامحرمان را ننگرند، زيرا كه سخت گيرى در پوشش، عامل سلامت و استوارى آنان است. بيرون رفتن زنان بدتر از آن نيست كه افراد غير صالح را در ميانشان آورى، و اگر بتوانى به گونه اى زندگى كنى كه غير تو را نشناسند چنين كن.

كارى كه برتر از توانايى زن است به او وامگذار، كه زن گل بهارى است، نه پهلوانى سخت كوش. مبادا در گرامى داشتن زن زياده روى كنى كه او را به طمع ورزى كشانده براى ديگران به ناروا شفاعت كند.(3)

بپرهيز از غيرت نشان دادن بيجا كه درستكار را به بيمار دلى، و پاكدامن را به بدگمانى رساند.

كار هر كدام از خدمتكارانت را معيّن كن كه او را در برابر آن كار مسئول بدانى، كه تقسيم درست كار سبب مى شود كارها را به يكديگر وا نگذارند، و در خدمت سستى نكنند.

خويشاوندانت را گرامى دار، زيرا آنها پر و بال تو مى باشند، كه با آن پرواز مى كنى، و ريشه تو هستند كه به آنها باز مى گردى، و دست نيرومند تو مى باشند كه با آن حمله مى كنى.

دين و دنياى تو را به خدا مى سپارم، و بهترين خواسته الهى را در آينده و هم اكنون، در دنيا و آخرت، براى تو مى خواهم، با درود.


  1. ((حاضرین)) روستاهای بین شام و عراق، یا روستاهای اطراف شهر ((بالِس)) شهری از توابع شام می باشد.
  2. تأیید آزادی انسان در پرتو دین و نقدِ دموکراسی Democracy یا لیبرالیسم Liberalism که ادّعای آزادی بی قید و شرط دارند.
  3. نقد تفکّر فِمینیسم Feminism (اصالت دادن به زن یا زن سالاری) بلکه باید همه عوامل تربیت و نظارت را به کار گرفت تا زنان جامعه در پرتو دستورات کامل الهی به آسانی راه کمال را بپیمایند.
اخلاقی تربیتی تاریخی اعتقادی سیاسی علمی 
ترجمه ها

لطفاً برای انتخاب یک ترجمه، برروی نام مترجم کلیک کنید.

از وصيت آن حضرت به حسن بن على (عليهما السلام) در آن هنگام كه از صفين بازمى گشت در «حاضرين» نوشته است.

از پدرى در آستانه فنا و معترف به گذشت زمان، كه عمرش روى در رفتن دارد و تسليم گردش روزگار شده، نكوهش كننده جهان، جاى گيرنده در سراى مردگان، كه فردا از آنجا رخت برمى بندد، به فرزند خود كه آرزومند چيزى است كه به دست نيايد، راهرو راه كسانى است كه به هلاكت رسيده اند و آماج بيماريهاست و گروگان گذشت روزگار. پسرى كه تيرهاى مصائب به سوى او روان است، بنده دنياست و سوداگر فريب، و وامدار مرگ و اسير نيستى است و هم پيمان اندوه ها و همسر غمهاست، آماج آفات و زمين خورده شهوات و جانشين مردگان است.

اما بعد. من از پشت كردن دنيا به خود و سركشى روزگار بر خود و روى آوردن آخرت به سوى خود، دريافتم كه بايد در انديشه خويش باشم و از ياد ديگران منصرف گردم و از توجه به آنچه پشت سر مى گذارم باز ايستم و هر چند، غمخوار مردم هستم، غم خود نيز بخورم و اين غمخوارى خود، مرا از خواهشهاى نفس بازداشت و حقيقت كار مرا بر من آشكار ساخت و به كوشش و تلاشم برانگيخت كوششى كه در آن بازيچه اى نبود و با حقيقتى آشنا ساخت كه در آن نشانى از دروغ ديده نمى شد.

تو را جزئى از خود، بلكه همه وجود خود يافتم، به گونه اى كه اگر به تو آسيبى رسد، چنان است كه به من رسيده و اگر مرگ به سراغ تو آيد، گويى به سراغ من آمده است. كار تو را چون كار خود دانستم و اين وصيت به تو نوشتم تا تو را پشتيبانى بود، خواه من زنده بمانم و در كنار تو باشم، يا بميرم.


تو را به ترس از خدا وصيت مى كنم، اى فرزندم، و به ملازمت امر او و آباد ساختن دل خود به ياد او و دست زدن در ريسمان او. كدام ريسمان از ريسمانى كه ميان تو و خداى توست، محكمتر است، هرگاه در آن دست زنى. دل خويش به موعظه زنده دار و به پرهيزگارى و پارسايى بميران و به يقين نيرومند گردان و به حكمت روشن ساز و به ذكر مرگ خوار كن و وادارش نماى كه به مرگ خويش اقرار كند. چشمش را به فجايع اين دنيا بگشاى و از حمله و هجوم روزگار و كژ تابيهاى شب و روز برحذر دار. اخبار گذشتگان را بر او عرضه دار و از آنچه بر سر پيشينيان تو رفته است آگاهش ساز.

بر خانه ها و آثارشان بگذر و در آنچه كرده اند و آن جايها، كه رفته اند و آن جايها، كه فرود آمده اند، نظر كن. خواهى ديد كه از جمع دوستان بريده اند و به ديار غربت رخت كشيده اند و تو نيز، يكى از آنها خواهى بود. پس منزلگاه خود را نيكو دار و آخرتت را به دنيا مفروش.


و از سخن گفتن در آنچه نمى شناسى يا در آنچه بر عهده تو نيست، بپرهيز و در راهى كه مى ترسى به ضلالت كشد، قدم منه. زيرا باز ايستادن از كارهايى كه موجب ضلالت است، بهتر است از افتادن در ورطه اى هولناك. به نيكوكارى امر كن تا خود در زمره نيكوكاران در آيى. از كارهاى زشت نهى بنماى، به دست و زبان، و آن را كه مرتكب منكر مى شود، بكوش تا از ارتكاب آن دور دارى و در راه خدا مجاهدت نماى، آنسان، كه شايسته چنين مجاهدتى است.

در كارهاى خدايى ملامت ملامتگران در تو نگيرد. و در هر جا كه باشد، براى خدا، به هر دشوارى تن در ده و دين را نيكو بياموز و خود را به تحمل ناپسندها عادت ده و در همه كارهايت به خدا پناه ببر. زيرا اگر خود را در پناه پروردگارت در آورى، به پناهگاهى استوار و در پناه نگهبانى پيروزمند در آمده اى. اگر چيزى خواهى فقط از پروردگارت بخواه، زيرا بخشيدن و محروم داشتن به دست اوست. و فراوان طلب خير كن و وصيت را نيكو درياب و از آن رخ بر متاب. زيرا بهترين سخنان سخنى است كه سودمند افتد.


اى فرزند، هنگامى كه ديدم به سن پيرى رسيده ام و سستى و ناتوانيم روى در فزونى دارد، به نوشتن اين اندرز مبادرت ورزيدم و در آن خصلتهايى را آوردم، پيش از آنكه مرگ بر من شتاب آورد و نتوانم آنچه در دل دارم با تو بگويم. يا همان گونه كه در جسم فتور و نقصان پديد مى آيد، در انديشه ام نيز فتور و نقصان پديد آيد. يا پيش از آنكه تو را اندرز دهم، هواى نفس بر تو غالب آيد و اين جهان تو را مفتون خويش گرداند. و تو چون اشترى رمنده شوى كه سر به فرمان نمى آورد و اندرز من در تو كارگر نيفتد. دل جوانان نوخاسته، چونان زمين ناكشته است كه هر تخم در آن افكنند، بپذيردش و بپروردش.

من نيز پيش از آنكه دلت سخت و اندرزناپذير شود و خردت به ديگر چيزها گرايد، چيزى از ادب به تو مى آموزم. تا به جدّ تمام، به كارپردازى و بهره خويش از آنچه اهل تجربت خواستار آن بوده اند و به محك خويش آزموده اند، حاصل كنى و ديگر نيازمند آن نشوى كه خود، آزمون از سرگيرى. در اين رهگذر، از ادب به تو آن رسد كه ما با تحمل رنج به دست آورده ايم و آن حقايق كه براى ما تاريك بوده براى تو روشن گردد.

اى فرزند، اگر چه من به اندازه پيشينيان عمر نكرده ام، ولى در كارهاشان نگريسته ام و در سرگذشتشان انديشيده ام و در آثارشان سير كرده ام، تا آنجا كه، گويى خود يكى از آنان شده ام. و به پايمردى آنچه از آنان به من رسيده، چنان است كه پندارى از آغاز تا انجام با آنان زيسته ام و دريافته ام كه در كارها آنچه صافى و عارى از شايبه است كدام است و آنچه كدر و شايبه آميز است، كدام. چه كارى سودمند است و چه كارى زيان آور. پس براى تو از هر عمل، پاكيزه تر آن را برگزيدم و جميل و پسنديده اش را اختيار كردم و آنچه را كه مجهول و سبب سرگردانى تو شود، به يك سو نهادم. و چونان پدرى شفيق كه در كار فرزند خود مى نگرد، در كار تو نگريستم و براى تو از ادب چيزها اندوختم كه بياموزى و به كار بندى. و تو هنوز در روزهاى آغازين جوانى هستى و در عنفوان آن. هنوز نيتى پاك دارى و نفسى دور از آلودگى.


مصمم شدم كه نخست كتاب خدا را به تو بياموزم و از تأويل آن آگاهت سازم و بيش از پيش به آيين اسلامت آشنا گردانم تا احكام حلال و حرام آن را فراگيرى و از اين امور به ديگر چيزها نپرداختم. سپس، ترسيدم كه مباد آنچه سبب اختلاف عقايد و آراء مردم شده و كار را بر آنان مشتبه ساخته، تو را نيز به اشتباه اندازد. در آغاز نمى خواستم تو را به اين راه كشانم، ولى با خود انديشيدم كه اگر در استحكام عقايد تو بكوشم به از اين است كه تو را تسليم جريانى سازم كه در آن از هلاكت ايمنى نيست. بدان اميد بستم كه خداوند تو را به رستگارى توفيق دهد و تو را راه راست نمايد. پس به كار بستن اين وصيتم را به تو سفارش مى كنم.

و بدان، اى فرزند، كه بهترين و محبوبترين چيزى كه از اين اندرز فرا مى گيرى، ترس از خداست و اكتفا به آنچه بر تو واجب ساخته و گرفتن شيوه اى كه پيشينيانت، يعنى نياكانت و نيكان خاندانت، بدان كار كرده اند. زيرا، آنان همواره در كار خود نظر مى كردند، همان گونه كه تو بايد نظر كنى و به حال خود مى انديشيدند، همان گونه كه تو بايد بينديشى تا سرانجام، به جايى رسيدند كه آنچه نيكى بود، بدان عمل كردند و از انجام آنچه بدان مكلف نبودند، باز ايستادند. پس اگر نفس تو از به كار بردن شيوه آنان سرباز مى زند و مى خواهد خود حقايق را دريابد، چنانكه آنان دريافته بودند، پس بكوش تا هر چه طلب مى كنى از روى فهم و علم باشد، نه به ورطه شبهات افتادن و به بحث و جدل بيهوده پرداختن.

پيش از آنكه در اين طريق نظر كنى و قدم در آن نهى از خداى خود يارى بخواه و براى توفيق يافتنت به او روى آور و از هر چه تو را به شبهه مى كشاند يا به گمراهيت منجر مى شود، احتراز كن و چون يقين كردى كه دلت صفا يافت و خاشع شد و انديشه ات از پراكندگى برست و همه سعى تو منحصر در آن گرديد، آن گاه به آنچه در اين وصيت براى تو، بوضوح، بيان داشته ام، بنگر و اگر نتوانستى به آنچه دوست دارى، دست يابى و براى تو آسودگى نظر و انديشه حاصل نيامد، بدان كه مانند شترى هستى كه پيش پاى خود را نمى بيند و در تاريكى گام برمى دارد. كسى كه به خطا مى رود و حق و باطل را به هم مى آميزد، طالب دين نيست و بهتر آن است كه از رفتن باز ايستد.


اى فرزند، وصيت مرا نيكو درياب و بدان كه مرگ در دست همان كسى است كه زندگى در دست اوست و آنكه مى آفريند، همان است كه مى ميراند و آنكه فنا كننده است، همان است كه باز مى گرداند و آنكه مبتلا كننده است همان است كه شفا مى بخشد و دنيا استقرار نيافته مگر بر آن حال كه خداوند براى آن مقرر داشته، از نعمتها و آزمايشها و پاداش روز جزا يا امور ديگرى كه خواسته و ما را از آنها آگاهى نيست. اگر درك بعضى از اين امور بر تو دشوار آمد، آن را به حساب نادانى خود گذار، زيرا تو در آغاز نادان آفريده شده اى، سپس، دانا گرديده اى و چه بسيارند چيزهايى كه تو نمى دانى و انديشه ات در آن حيران است و بصيرتت بدان راه نمى جويد، ولى بعدها مى بينى و مى شناسى. پس چنگ در كسى زن كه تو را آفريده است و روزى داده و اندامى نيكو بخشيده و بايد كه پرستش تو خاص او باشد و گرايش تو به او و ترس تو از او.

و بدان اى فرزند، كه هيچكس از خدا خبر نداده، آنسان، كه پيامبر ما (صلى الله عليه و آله) خبر داده است. پس بدان راضى شو، كه او را پيشواى خود سازى و راه نجات را به رهبرى او پويى. من در نصيحت تو قصور نكردم و آنسان، كه من در انديشه تو هستم، تو خود در انديشه خويش نيستى.


بدان، اى فرزند، اگر پروردگارت را شريكى بود، پيامبران او هم نزد تو مى آمدند و آثار پادشاهى و قدرت او را مى ديدى و افعال و صفات او را مى شناختى. ولى خداى تو آن گونه كه خود خويشتن را وصف كرده، خدايى است يكتا. كسى در ملكش با او مخالفتى نكند، هرگز زوال نيابد و همواره خواهد بود. پيش از هر چيز بوده است، كه او را آغازى نيست و بعد از هر چيز خواهد بود، كه او را نهايتى نيست. فراتر از اين است كه پروردگاريش ثابت شود به دانستن و شناختن به دل يا به چشم. چون اين را دانستى، اكنون چنان كن كه از چون تويى شايسته است با وجود خردى قدر و منزلتش و اندك بودن تواناييش و فراوانى ناتوانيش و بسيارى نيازش به پروردگارش، در فرمانبردارى از او و ترس از عقوبت او و بيم از خشم او. او تو را جز به نيكى فرمان ندهد و جز از زشتى باز ندارد.


اى فرزند، تو را آگاه كردم از دنيا و دگرگونيهايش و دست به دست گشتنهايش. و تو را از آخرت خبر دادم و آنچه براى اهل آخرت در آنجا مهيا شده و براى هر دو مثلهايى آوردم، تا به آنها عبرت گيرى و از آنها پيروى كنى. مثل كسانى كه دنيا را به آزمون شناخته اند، مثل جماعتى است از مسافران كه در منزلگاهى قحطى زده و بى آب و گياه منزل دارند و از آنجا آهنگ جايى سبز و خرم و پر آب و گياه نمايند. اينان سختى راه و جدايى از دوستان و مشقت سفر و ناگوارى غذا را به جان بخرند تا به آن سراى گشاده، كه قرارگاه آنهاست، برسند. پس، آن همه رنجها را كه در راه كشيده اند، آسان شمارند و آن هزينه كه كرده اند زيان نپندارند. و برايشان چيزى خوشتر از آن نيست كه به منزلگاهشان نزديك كند و به محل موعودشان در آورد.

و مثل كسانى كه فريب دنيا را خورده اند، مثل جماعتى است كه در منزلگاهى سبز و خرم و با نعمت بسيار بوده اند و از آنجا به منزلگاهى خشك و بى آب و گياه رخت افكنده اند. پس براى آنان چيزى ناخوشايندتر و دشوارتر از جدايى از جايى كه در آن بوده اند و رسيدن به جايى كه بدان رخت كشيده اند، نباشد.


اى فرزند، خود را در آنچه ميان تو و ديگران است، ترازويى پندار. پس براى ديگران دوست بدار آنچه براى خود دوست مى دارى و براى ديگران مخواه آنچه براى خود نمى خواهى و به كس ستم مكن همان گونه كه نخواهى كه بر تو ستم كنند. به ديگران نيكى كن، همان گونه كه خواهى كه به تو نيكى كنند. آنچه از ديگران زشت مى دارى از خود نيز زشت بدار. آنچه از مردم به تو مى رسد و خشنودت مى سازد، سزاوار است كه از تو نيز به مردم همان رسد. آنچه نمى دانى مگوى، هر چند، آنچه مى دانى اندك باشد و آنچه نمى پسندى كه به تو گويند، تو نيز بر زبان مياور. و بدان كه خودپسندى، خلاف راه صواب است و آفت خرد آدمى. سخت بكوش، ولى گنجور ديگران مباش. و چون راه خويش يافتى، به پيشگاه پروردگارت بيشتر خاشع باش.


و بدان، كه در برابر تو راهى است، بس دراز و با مشقت بسيار. پيمودن اين راه را نياز به طلب است، به وجهى نيكو. توشه برگير بدان مقدار كه تو را برساند، در عين سبك بودن پشتت از بار گران. پس بيش از توان خويش بار بر پشت منه كه سنگينى آن تو را بيازارد.

هرگاه مستمند بينوايى را يافتى كه توشه ات را تا روز قيامت ببرد و در آن روز كه روز نيازمندى توست همه آن را به تو باز پس دهد، چنين كسى را غنيمت بشمار و بار خود بر او نه و فراوانش مدد رسان، اكنون كه بر او دست يافته اى، بسا، روزى او را بطلبى و نيابى. و نيز غنيمت بشمر كسى را كه در زمان توانگريت از تو وام مى طلبد تا در روز سختى به تو ادا كند.

و بدان، كه در برابر تو گردنه اى است بس دشوار. كسى كه بارش سبكتر باشد در گذر از آن، نيكو حال تر از كسى باشد كه بارى گران بر دوش دارد. و آنكه آهسته مى رود، از آنكه شتاب مى ورزد، بدحال تر بود. جاى فرود آمدن از آن گردنه يا بهشت است يا دوزخ. پس، پيش از فرود آمدنت، براى خود پيشروى فرست و منزلى مهيا كن. زيرا پس از مرگ، خشنود ساختن خداوند را وسيلتى نيست و راه بازگشت به دنيا بسته است.


و بدان، كه خداوندى كه خزاين آسمانها و زمين به دست اوست، تو را رخصت دعا داده و خود اجابت آن را بر عهده گرفته است و از تو خواسته كه از او بخواهى تا عطايت كند و از او آمرزش طلبى تا بيامرزدت و ميان تو و خود، هيچكس را حجاب قرار نداده و تو را به كسى وانگذاشت كه در نزد او شفاعتت كند و اگر مرتكب گناهى شدى از توبه ات باز نداشت و در كيفرت شتاب نكرد. و چون بازگشتى سرزنشت ننمود و در آن زمان، كه در خور رسوايى بودى، رسوايت نساخت و در قبول توبه بر تو سخت نگرفت و به سبب گناهى كه از تو سرزده به تنگنايت نيفكند و از رحمت خود نوميدت نساخت. بلكه روى گردانيدن تو را از گناه، حسنه شمرد. و گناه تو را يك بار كيفر دهد و كار نيكت را ده بار جزا دهد. و باب توبه را به رويت بگشود.

چون ندايش دهى، آوازت را مى شنود و اگر بِراز سخن گويى، آن را مى داند. پس حاجت به نزد او ببر و راز دل در نزد او بگشاى و غم خود به نزد او شكوه نماى و از او چاره غمهايت را بخواه و در كارهايت از او يارى بجوى و از خزاين رحمت او چيزى بطلب كه جز او را توان عطاى آن نباشد، چون افزونى در عمر و سلامت در جسم و گشايش در روزى.


خداوند كليدهاى خزاين خود را در دستان تو نهاده است، زيرا تو را رخصت داده كه از او بخواهى و هر زمان كه بخواهى درهاى نعمتش را به دعا بگشايى و ريزش باران رحمتش را طلب كنى. اگر تو را دير اجابت فرمود، نوميد مشو. زيرا عطاى او بسته به قدر نيت باشد. چه بسا در اجابت تأخير روا دارد تا پاداش سؤال كننده بزرگتر و عطاى آرزومند، افزونتر گردد. چه بسا چيزى را خواسته اى و تو را نداده اند، ولى بهتر از آن را در اين جهان يا در آن جهان به تو دهند. يا صلاح تو در آن بوده كه آن را از تو دريغ دارند. چه بسا چيزى از خداوند طلبى كه اگر ارزانيت دارد تباهى دين تو را سبب شود. پس همواره از خداوند چيزى بخواه كه نيكى آن برايت برجاى ماند و رنج و مشقت آن از تو دور باشد. نه مال براى تو باقى ماند و نه، تو براى مال باقى مانى.


و بدان، كه تو را براى آخرت آفريده اند، نه براى دنيا. براى فنا آفريده اند، نه براى بقا و براى مرگ آفريده اند، نه براى زندگى. در سرايى هستى ناپايدار كه بايد از آن رخت بربندى. تنها روزى چند در آن خواهى زيست. راه تو راه آخرت است و تو شكار مرگ هستى، مرگى كه نه تو را از آن گريز است و نه گزير. در پى هر كه باشد از دستش نهلد و خواه و ناخواه او را خواهد يافت. از آن ترس، كه گرفتارت سازد و تو سرگرم گناه بوده باشى، به اين اميد كه زان سپس، توبه خواهى كرد. ولى مرگ ميان تو و توبه ات حايل شود و تو خود را تباه ساخته باشى. اى فرزند، فراوان مرگ را ياد كن و هجوم ناگهانى آن را به خاطر داشته باش و در انديشه پيشامدهاى پس از مرگ باش. تا چون مرگ به سراغت آيد، مهياى آن شده، كمر خود را بسته باشى، به گونه اى كه فرا رسيدنش بناگهان مغلوبت نسازد.


زنهار، كه فريب نخورى از دلبستگى دنياداران به دنيا و كشاكش آنها بر سر دنيا. زيرا خداوند تو را از آن خبر داده است و دنيا خود، خويشتن را براى تو توصيف كرده است و از بديهاى خود پرده برگرفته است. دنياطلبان چون سگانى هستند كه بانگ مى كنند و چون درندگانى هستند كه بر سر طعمه از روى خشم زوزه مى كشند و آنكه نيرومندتر است، آن را كه ناتوان تر است، مى خورد و آنكه بزرگتر است، آن را كه خردتر است، مغلوب مى سازد، ستورانى هستند برخى پاى بسته و برخى رها شده كه عقل خود را از دست داده اند و رهسپار بيراهه اند. آنان را در بيابانى درشتناك و صعب رها كرده اند تا گياه آفت و زيان بچرند. شبانى ندارند كه نگهداريشان كند و نه چراننده اى كه بچراندشان.

دنيا به كوره راهشان مى راند و ديدگانشان را از فروغ چراغ هدايت محروم داشته. سرگردان در بيراهه اند ولى غرق در نعمت. دنيا را پروردگار خويش گرفته اند. دنيا آنها را به بازى گرفته و آنها نيز سرگرم بازى با دنيا شده اند و آن سوى اين جهان را به فراموشى سپرده اند. اندكى بپاى تا پرده تاريكى به كنارى رود. گويى كجاوه ها رسيده اند و آنكه مى شتابد به كاروان گذشتگان مى رسد. بدان، اى فرزند، كسى كه مركبش شب و روز باشد، او را مى برند، هر چند به ظاهر ايستاده باشد و مسافت را طى مى كند، هر چند، در امن و راحت غنوده باشد.


و به يقين بدان كه به آرزويت نخواهى رسيد و از مرگ خويش رستن نتوانى. تو به همان راهى مى روى كه پيشينيان تو مى رفتند. پس در طلب دنيا، لختى مدارا كن و سهل گير و در طلب معاش نيكو تلاش كن، زيرا چه بسا طلب كه به نابودى سرمايه كشد. زيرا چنان نيست كه هر كس به طلب خيزد، روزيش دهند و چنان نيست كه هر كس در طلب نشتابد، محروم ماند. نفس خود را گرامى دار از آلودگى به فرومايگى، هر چند تو را به آروزيت برساند. زيرا آنچه از وجود خويش مايه مى گذارى ديگر به دستت نخواهد آمد.

بنده ديگرى مباش، خداوندت آزاد آفريده است. خيرى كه جز به شر حاصل نشود، در آن چه فايدت، و آسايشى كه جز به مشقت به دست نيايد، چگونه آسايشى است؟ بپرهيز از اين كه مركب هاى آزمندى تو را به آبشخور هلاكت برند. اگر توانى صاحب نعمتى را ميان خود و خداى خود قرار ندهى، چنان كن. زيرا تو بهره خويش خواهى يافت و سهم خود بر خواهى گرفت. آن اندك كه از سوى خداى سبحان به تو رسد بزرگتر و گراميتر است از بسيارى كه از آفريدگانش رسد، هر چند، هر چه هست، از اوست.


جبران آنچه به سبب خاموش ماندنت به دست نياورده اى، آسانتر است از به دست آوردن آنچه به گفتن از دست داده اى. نگهدارى آنچه در ظرف است، بسته به محكمى بند آن است. نگهدارى آنچه در دست دارى، براى من دوست داشتنى تر است از طلب آنچه در دست ديگرى است. تلخى نوميدى بهتر است از دست طلب پيش مردمان دراز كردن. پيشه ورى با پارسايى به از توانگرى آلوده به گناه. آدمى بهتر از هر كس ديگر نگهبان راز خويش است. بسا كسان كه بكوشند و ندانند به سوى چه زيانى پيش مى تازند. پرگو همواره ياوه سراست. آنكه مى انديشد، چشم بصيرتش بينا شود.

با نيكان بياميز تا از آنان شمرده شوى. از بدان بپرهيز تا در شمار آنان نيايى. بدترين خوردنيها چيزى است، كه حرام باشد. ستم بر ناتوان نكوهيده ترين ستم است. جايى كه مدارا، درشتى به حساب آيد، درشتى، مدارا شمرده شود. بسا كه دارو سبب مرگ شود و بسا دردا كه خود دارو بود. بسا كسا كه در او اميد نصيحتى نرود و نصيحتى نيكو كند و كسى كه از او نصيحت خواهند و خيانت كند.

زنهار از تكيه كردن به ديدار آروزها، كه آرزو سرمايه كم خردان است. عقل، به ياد سپردن تجربه هاست. بهترين تجربه تو تجربه اى است كه تو را اندرزى باشد. فرصت را غنيمت بشمار، پيش از آنكه غصه اى گلوگير شود. چنان نيست كه هر كه به طلب برخيزد به مقصود تواند رسيد و چنان نيست كه هر چه از دست شود، دوباره، بازگردد.

از تبهكارى است، از دست نهادن زاد راه و تباه كردن آخرت. هر كارى را عاقبتى است. آنچه تو را مقدر شده خواهد آمد. بازرگان دستخوش خطر است. بسا اندك كه از بسيار بارورتر بود. در دوست فرومايه و يار بخيل فايدتى نيست. سخت مكوش با زمانه چندان كه، مركب آن رام و مطيع توست و تا سود بيشتر حاصل كنى، خطر را به جان مخر. زنهار از اين كه مركب ستيزه جويى تو را از جاى بركند.


اگر دوستت پيوند از تو گسست، پيوستن او را بر خود هموار سازد و چون از تو رخ برتافت تو به لطف پيوند روى آور و چون بخل ورزيد، تو دست بخشش بگشاى و چون دورى گزيد، تو نزديك شو و چون درشتى نمود، تو نرمى پيش آر و چون مرتكب خطايى شد، عذرش را بپذير، آنسان، كه گويى تو بنده او هستى و او ولى نعمت تو. ولى مباد كه اينها نه به جاى خود كنى يا با نااهلان نيكى كنى. دشمن دوست را دوست خود مشمار كه سبب دشمنى تو با دوست گردد. وقتى كه برادرت را اندرز مى دهى چه نيك و چه ناهنجار، سخن از سر اخلاص گوى و خشم خود اندك اندك فرو خور كه من به شيرينى آن شربتى ننوشيده ام و پايانى گواراتر از آن نديده ام.

با آنكه، با تو درشتى كند، نرمى نماى تا او نيز با تو نرمى كند. با دشمن خود احسان كن كه آن شيرينترين دو پيروزى است، انتقام و گذشت. اگر از دوست خود گسستن خواهى، جايى براى آشتى بگذار كه اگر روزى بازگشتن خواهد، تواند. اگر كسى در باره تو گمان نيك برد، تو نيز با كارهاى نيك خود گمانش را به حقيقت پيوند. به اعتمادى كه ميان شماست، حق دوستت را ضايع مكن، زيرا كسى كه حق او را ضايع كنى، ديگر دوست تو نخواهد بود. با كسانت چنان كن كه بى بهره ترين مردم از تو نباشند.

با كسى كه از تو دورى مى جويد، دوستى مكن. و نبايد دوست تو در گسستن پيوند دوستى، دليلى استوارتر از تو در پيوند دوستى داشته باشد. و نبايد انگيزه اش در بدى كردن به تو از نيكى كردن به تو بيشتر باشد. ستم آنكه بر تو ستم روا مى دارد در چشمت بزرگ نيايد، زيرا در زيان تو و سود خود مى كوشد. پاداش كسى كه تو را شادمان مى سازد، بدى كردن به او نيست.


و بدان، اى فرزند، كه روزى بر دو گونه است: يكى آنكه تو آن را بطلبى و يكى آنكه او در طلب تو باشد و اگر تو نزد او نروى او نزد تو آيد.

چه زشت است فروتنى هنگام نيازمندى و درشتى به هنگام بى نيازى. از دنيايت همان اندازه بهره توست كه در آبادانى خانه آخرتت صرف مى كنى. اگر آنچه از دست مى دهى، سبب زارى كردن توست پس به هر چه به دستت نيامده، نيز، زارى كن. دلالت جوى از آنچه بوده بر آنچه نبوده، زيرا كارها به يكديگر همانندند.

از آن كسان مباش كه اندرز سودشان نكند، مگر آن گاه كه در آزارشان مبالغت رود، زيرا عاقلان به ادب بهره گيرند و به راه آيند و ستوران به زدن.

هر غم و اندوه را كه بر تو روى آرد، به افسون شكيبايى و يقين نيكو، از خود دور ساز. هر كه عدالت را رها كرد به جور و ستم گراييد. دوست به منزله خويشاوند است. و دوست حقيقى كسى است كه در غيبت هم در دوستيش صادق باشد. هوا و هوس شريك رنج و الم است.


چه بسا بيگانه اى كه خويشاوندتر از خويشاوند است، و چه بسا خويشاوندى كه از بيگانه، بيگانه تر است. غريب كسى است كه او را دوستى نباشد. هر كه از حق تجاوز كند به تنگنا افتد. هر كس به مقدار خويش بسنده كند قدر و منزلتش برايش باقى بماند. استوارترين رشته پيوند، رشته پيوند ميان تو و خداست. هر كه در انديشه تو نيست، دشمن توست.

گاه نوميد ماندن به منزله يافتن است هنگامى كه طمع سبب هلاكت باشد. نه هر خللى را به آشكارا توان ديد و نه هر فرصتى به دست آيد. چه بسا بينا در راه، به خطا رود و نابينا به مقصد رسد.

انجام دادن كارهاى بد را به تأخير انداز، زيرا هر زمان كه خواهى توانى بشتابى و به آن دست يابى. بريدن از نادان، همانند پيوستن به داناست. هر كه از روزگار ايمن نشيند، هم روزگار به او خيانت كند. هر كه زمانه را ارج نهد، زمانه خوارش دارد. نه چنان است كه هر كه تيرى افكند به هدف رسد. چون رأى سلطان دگرگون شود، روزگار دگرگون گردد.

پيش از قدم نهادن در راه بپرس كه همراهت كيست و پيش از گرفتن خانه بنگر كه همسايه ات كيست. زنهار از گفتن سخن خنده آور، هر چند، آن را از ديگرى حكايت كنى.


از رأى زدن با زنان بپرهيز، زيرا ايشان را رأيى سست و عزمى ناتوان است. زنان را روى پوشيده دار تا چشمشان به مردان نيفتد، زيرا حجاب، زنان را بيش از هر چيز از گزند نگه دارد. خارج شدنشان از خانه بدتر نيست از اين كه كسى را كه به او اطمينان ندارى به خانه در آورى. اگر توانى كارى كنى كه جز تو را نشناسد چنان كن. و كارى را كه برون از توان اوست، به او مسپار، زيرا زن چون گل ظريف است، نه پهلوان خشن. گرامى داشتنش را از حد مگذران و او را به طمع مينداز، چندان كه ديگرى را شفاعت كند. زنهار از رشك بردن و غيرت نمودن نابجا، زيرا سبب مى شود كه زن درستكار به نادرستى افتد و زنى را كه به عفت آراسته است به ترديد كشاند.

براى هر يك از خادمانت وظيفه اى معين كن كه به انجام آن پردازد و هر يك، كار تو را به عهده آن ديگر نيندازد. عشيره خود را گرامى دار، كه ايشان بالهاى تو هستند كه به آن مى پرى و اصل و ريشه تواند كه بدان بازمى گردى و دست تو هستند كه به آن حمله مى آورى.

دين و دنيايت را به خدا مى سپارم و از او بهترين سرنوشت را براى تو مى طلبم، هم اكنون و هم در آينده، هم در دنيا و هم در آخرت. و السلام.

از وصيت هاى آن حضرت است به حضرت مجتبى عليه السّلام (يا محمّد حنفيّه) كه در سرزمين حاضرين به هنگام بازگشت از صفّين نوشته.

از پدرى فانى، پذيرنده سختى هاى زمان، عمر پشت سر گذاشته، تسليم به روزگار، نكوهش كننده دنيا، ساكن سراى اموات، سفر كننده از آن در فردا، به فرزند آرزومند به آنچه به دست نمى آيد، سالك راه تباه شدگان، هدف امراض، گروگان ايّام، نشانه تيرهاى مصائب، بنده دنيا، تاجر غرور، مديون مرگ، اسير مردن، همراه غصه ها، همنشين اندوهها، هدف آسيبها، زمين خورده شهوات، و جانشين مردگان.

اما بعد، آنچه بر من معلوم شد از روى گرداندن دنيا از من، و سركشى روزگار بر من، و روى آوردن آخرت به من، مرا از توجه به غير خود و كوشش براى آنچه از من باقى مى ماند و مرا سودى ندارد باز مى دارد، جز آنكه چون از تمام انديشه جز انديشه نسبت به خود به يك سو شدم، و رأيم مرا تصديق كرد، و از هواى نفسم بازگرداند، و حقيقت كار برايم روشن شد، اين كار مرا به كوششى جدّى واداشت كه در آن بازيگرى نيست، و به صدقى كه دروغ را به آن راهى نمى باشد.

من تو را پاره اى از خود، بلكه تمام وجود خود يافتم، چنانكه اگر رنجى به تو رسد به من رسيده، و اگر مرگت رسد مرگ من رسيده، روى اين حساب كار تو مرا مانند كار خودم به فكر و چاره انديشى واداشته، به همين خاطر اين نامه را براى تو نوشتم تا براى تو پشتوانه اى باشد خواه من زنده باشم يا مرده.


پسرم تو را سفارش مى كنم به تقواى الهى، و ملازمت امرش، و آباد كردن دل به يادش، و چنگ زدن به ريسمانش، و كدام رشته محكم تر از رشته بين تو و خداوند است اگر به آن چنگ زنى. دلت را با موعظه زنده كن، و با بى رغبتى به دنيا بميران، آن را با يقين قوى كن و با حكمت نورانى نما، و با ياد مرگ فروتن و خوار كن، و به اقرار به فانى شدن همه چيز وادار، و به فجايع دنيا بينا گردان، و از صولت روزگار، و قبح دگرگونى شبها و روزها بر حذر دار، اخبار گذشتگان را به او ارائه كن، آنچه را بر سر پيشينيان آمد به يادش آور، در شهرهاى آنان و در ميان آثارشان سياحت كن، در آنچه انجام دادند و اينكه از كجا منتقل شدند و در كجا فرود آمدند و منزل كردند دقّت كن، مى يابى كه از كنار دوستان رفتند، و به ديار غربت وارد شدند، و گويى تو هم به اندك زمانى چون يكى از آنان خواهى شد. پس منزلگاه نهايى ات را اصلاح كن، و آخرتت را با دنيا معامله مكن.


در باره آنچه علم ندارى سخن مگو، و در باره وظيفه اى كه بر عهده ات نيست حرفى نزن. در راهى كه از گمراهى در آن بترسى قدم منه، زيرا حفظ خويش به هنگام سرگردانى بهتر از اين است كه آدمى خود را در امور خطرناك اندازد.

امر به معروف كن تا اهل آن باشى، با دست و زبان نهى از منكر نما، و با كوششت از اهل منكر جدا شو. در راه خدا جهاد كن جهدى كامل، و ملامت ملامت كنندگان تو را از جهاد در راه خدا باز ندارد. به راه حق هر جا كه باشد در مشكلات و سختى ها فرو شو، در پى فهم دين باش، خود را در امور ناخوشايند به صبر و مقاومت عادت ده، كه صبر در راه حق اخلاق نيكويى است.

وجودت را در همه امور به خداى خود واگذار، كه در اين صورت خود را به پناهگاهى محكم، و نگاهبانى قوى وامى گذارى. در مسألت از خداوند اخلاص پيشه كن، كه بخشيدن و نبخشيدن به دست اوست. از خدايت بسيار طلب خير كن، و وصيّتم را بفهم، و از آن روى مگردان، مسلّما بهترين سخن سخنى است كه سود بخشد. معلومت باد در دانشى كه سود نيست خير نيست، و در علمى كه فرا گرفتنش سزاوار نيست بهره اى نمى باشد.


پسرم چون خود را سالخورده ديدم، و قوايم را رو به سستى مشاهده كردم، پيش از مرگ به وصيّتم به تو پيشدستى نمودم، و در آن برنامه هاى خوبى ثبت كردم از خوف اينكه نتوانم آنچه در خاطر دارم به تو برسانم، يا نقصى در انديشه ام يابم چنانكه در بدنم يافته ام، يا پيش از وصيت من پاره اى از خواهشهاى نفسانى بر تو چيره شود يا آفتهاى دنيا به تو هجوم آورد، در نتيجه رميده شوى و فرمان نبرى. قطعا دل جوان همانند زمين خالى است، هر بذرى در آن ريخته شود مى پذيرد.

بنا بر اين پيش از آنكه دلت سخت شود، و مغزت گرفتار گردد اقدام به ادب آموزى تو كردم، تا با عزمى جدّى به امورت روى آورى، امورى كه اهل تجربه مشقّت تجربه كردن آن را كشيده اند، و تو از زحمت طلب كفايت شده، و از تجربه دوباره آسوده گشته اى، و آنچه ما در صدد تجربه آن بوديم به دست تو رسيده، و قسمتى از آنچه بر ما پوشيده مانده براى تو روشن گرديده است.

پسرم اگر چه من به اندازه مردمى كه پيش از من بوده اند عمر نكرده ام، ولى در كردارشان دقّت، و در اخبارشان فكر نموده، و در آثارشان سياحت كرده ام، تا جايى كه همانند يكى از آنان شده ام، بلكه گويى از پى آنچه كه از وضع آنان به من رسيده عمرم را با اولين و آخرينشان گذرانيده ام، زلال اعمالشان را از تيرگى، و سود و زيان كردارشان را شناختم، از اين رو از هر چيزى پاكيزه و خالصش را برايت انتخاب كردم، و از ميان آن همه برنامه زيبايش را برايت برگزيدم، و نامعلوم آن را از تو دور داشتم، چون به امورت همانند پدرى مهربان عنايت داشتم، و قصد ادب آموزى تو را در خاطر مى گذراندم، مصلحت ديدم تو را با اين روش تربيت كنم، چرا كه در عنفوان جوانى، و در ابتداى زندگى هستى، و تو را نيّتى سالم، و باطنى پاك است.


رأيم بر اين شد كه ابتدا كتاب خدا و تأويلش را به تو بياموزم، و قوانين و احكام اسلام و حلال و حرامش را به تو تعليم دهم، و به غير آن توجه ننمايم. آن گاه ترسيدم كه آنچه از خواهشهاى نادرست و آراء ناحق و باطل مردم را دچار اختلاف نمود تا كار بر آنان اشتباه شد بر تو نيز اشتباه شود، به همين خاطر واضح نمودن اين جهت هر چند مورد پسندم نبود پيش من بهتر است از اينكه تو را به برنامه اى واگذارم كه بر آن از هلاكتت ايمن نيستم. اميدوارم خداوند تو را در اين برنامه به راه رشد موفق بدارد، و به راه راست راهنمايى كند، پس اين وصيت را به تو نمودم.

پسرم آگاه باش محبوبترين برنامه اى كه از وصيتم به آن چنگ مى زنى تقواى الهى، و اكتفا كردن به وظايفى است كه خداوند بر تو واجب نموده، و رفتن به راهى كه پدرانت و شايستگان از خاندانت آن را طى كرده اند، زيرا آنان توجه به صلاح خود را وانگذاشتند چنانكه تو توجه مى كنى، و انديشه در كار خود كردند همان گونه كه تو انديشه مى نمايى، سرانجام چنان شد كه آنچه را دانستند عمل كردند، و از آنچه تكليفشان نبود روى گرداندند.

پس اگر نفس تو از قبول راه آنان بدون آنكه بداند چنانكه آنان دانستند باز ايستاد پس بايد خواسته تو نسبت به آن راه از روى طلب فهم و كسب دانش باشد، نه افتادن در شبهه ها و بالا بردن بحثها و جدلها. و پيش از قدم نهادن در راه فهم و دانش براى شناخت آن راه از خداوند يارى بخواه، و براى به دست آوردن توفيق روى رغبت به جانب او كن، و هر چه كه تو را به اشتباه اندازد، يا به گمراهى كشاند رها ساز. و چون يقين كردى كه دلت روشنى يافته و در پيشگاه حق خاضع شده، و نظرت جمع و كامل گشته، و انديشه ات در اين زمينه از پريشانى در آمده و يك انديشه شده، آن گاه در آنچه براى تو تفسير مى كنم دقت كن. و اگر آنچه را دوست دارى برايت فراهم نشد، و به آسودگى خاطر و فكر دست نيافتى، معلومت باد جادّه را همچون شتر شب كور طى مى كنى، و به تاريكى ها گام بر مى دارى، و كسى كه قدم به اشتباه برمى دارد يا حق را از باطل تميز نمى دهد خواستار دين نيست، و در چنين موقعيتى حفظ خويشتن از پيمودن اين گونه جاده ها عاقلانه تر و بهتر است.


پسرم وصيتم را بفهم، و بدان كه مالك مرگ همان مالك حيات، و هستى بخش همان ميراننده، و فنا كننده همان باز گرداننده، و گرفتار كننده، همان عافيت بخشنده است، و مسلّما دنيا برقرار نمى ماند مگر به همان نظامى كه خداوند آن را قرار داده از وضع نعمتها و بلاها، و پاداش روز جزا، و آنچه او بخواهد و ما نمى دانيم.

اگر در رابطه با جهان و نظاماتش از درك حكمت حادثه اى درماندى آن را به حساب جهالت خود بگذار، زيرا در ابتداى كار نادان به امور آفريده شدى سپس دانا گشتى، چه بسيار است امورى كه نمى دانى و انديشه ات نسبت به آن سرگردان، و ديده ات از راه يافتن به آن ناتوان است، اما پس از مدتى به آن بينا مى شوى. پس به خداوندى كه تو را آفريده، و روزيت را عنايت كرده و اندامت را تعديل نموده پناه ببر، بايد بندگيت براى او باشد، و رغبتت متوجه او گردد، و از او بيم داشته باشى.

پسرم آگاه باش احدى از وجود خداوند چنانكه پيامبر -صلّى اللّه عليه و آله- خبر داده خبر نداده است، پس به پيشوايى آن حضرت راضى باش، و براى رسيدن به منزل نجات رهبريش را بپذير، كه من از نصيحت به تو كوتاهى نكردم، و تو در انديشه ات نسبت به صلاح خود هر چند بكوشى به ميزان انديشه اى كه من در باره تو دارم نخواهى رسيد.


پسرم معلومت باد اگر براى پروردگارت شريكى بود پيامبران آن شريك به سويت مى آمدند، و آثار ملك و سلطنت او را ديده، و به افعال و صفاتش آشنا مى شدى، اما او خدايى يگانه است همان گونه كه خود را وصف نموده، كسى در حكمرانيش با او ضديّت نمى كند، هرگز از بين نمى رود، و هميشه وجود داشته، اوّل است پيش از همه اشياء و او را اوليّتى نيست، و آخر است بعد از همه اشياء و او را نهايتى نمى باشد، بزرگتر از آن است كه ربوبيّتش به احاطه دل و ديده ثابت گردد، چون به اين حقيقت آگاه شدى در بندگى بكوش چنانكه شايسته مانند توست كه كوچك منزلت و فقير و كم قدرت و بسيار ضعيف است، و در طلب طاعت، و در ترس از عقوبت، و بيمناكى از خشم شديدا به پروردگار خود نيازمند است، زيرا چنين پروردگارى جز به خوبى تو را فرمان نداده، و جز از زشتى باز نداشته است.


پسرم تو را از دنيا و وضع آن و از بين رفتن و دست به دست شدنش آگاه كردم، و از آخرت و آنچه براى اهلش در آنجا آماده شده خبر دادم، و براى تو در رابطه با هر دو جهان مثلها زدم تا به آنها پندگيرى و بر اصول آن گام بردارى. داستان آنان كه دنيا را آزموده اند داستان مسافرانى است كه در جايى خراب و همراه با قحطى و تنگى منزل گرفته اند و عزم رفتن به منطقه اى پر نعمت و لذت و محلّى سر سبز و خرم نموده اند، رنج راه، و فراق يار، و سختى سفر، و ناگوارى طعام را تحمل كرده، تا به خانه فراخ، و منزلگاه امنشان در آيند، بنا بر اين از آن همه سختى ها دردى نمى چشند، و خرج اين سفر را خسارت نمى بينند، و چيزى نزد آنان از آنچه وجودشان را به منزل هميشگى و جاويدشان نزديك كند محبوبتر نيست.

و مثل مردمى كه مغرور به دنيا شدند مثل مسافرانى است كه در منزلى آباد و پر نعمت بودند و از آنجا به سوى محلى خشك و خراب و بى آب و گياه بار سفر بندند، پس چيزى نزد آنان ناخوشايندتر و سخت تر از جدايى از آنچه در آن بودند و رسيدن به جايى كه به جانب آن روى مى آورند و بدان جا مى رسند نيست.


پسرم خود را ميزان بين خود و ديگران قرار بده، بنا بر اين آنچه براى خود دوست دارى براى ديگران هم دوست بدار، و هر چه براى خود نمى خواهى براى ديگران هم مخواه، به كسى ستم مكن چنانكه دوست دارى به تو ستم نشود، و نيكى كن چنانكه علاقه دارى به تو نيكى شود، آنچه را از غير خود زشت مى دانى از خود نيز زشت بدان، از مردم براى خود آن را راضى باش كه از خود براى آنان راضى هستى، هر آنچه را نمى دانى مگو اگر چه دانسته هايت اندك است، و آنچه را دوست ندارى در باره تو بگويند تو هم درباره ديگران مگوى.

آگاه باش كه خودپسندى ضدّ صواب و آفت خردهاست. پس كوششت را به نهايت برسان، و در امور مادى خزانه دار وارث مشو. هرگاه به راه راست هدايت شدى در برابر پروردگارت به شدت فروتن باش.


معلومت باد كه در پيش رويت راهى دراز همراه با مشقتى سخت است، در اين راه از طلب درست، و توشه به اندازه برداشتن و سبكبارى از گناه بى نياز نيستى، پس بيش از قدرتت بر خود بار مكن، كه سنگينى اش و زر و وبالت شود.

اگر محتاجى را يافتى كه قدرت بر دوش نهادن زاد و توشه ات را تا قيامت دارد و در فرداى محشر كه به آن توشه نيازمند شدى در اختيارت بگذارد، وجودش را غنيمت بدان و زاد و توشه ات را بر دوشش بگذار، و در حالى كه قدرت اضافه كردن زاد و توشه را بر دوشش دارى تا بتوانى اضافه كن، چه بسا با از دست رفتن فرصت، چنين شخصى را بجويى و نيابى. به روز داشتن دارايى اگر كسى از تو وام خواست وامش ده تا در روز تنگدستى ات ادا كند.

آگاه باش كه در پيش رويت گذرگاه سختى است، آن كه سبكبار است در آن گذرگاه حالى بهتر از سنگين بار دارد، و آن كه دچار كندى است بد حال تر از شتابنده در آن است. در آنجا محل فرود آمدنت به ناچار يا در بهشت است يا در جهنّم، پس پيش از در آمدنت به آن جهان توشه آماده كن، و قبل از ورودت منزلى فراهم ساز، كه بعد از مرگ تدارك كردن از دست رفته ممكن نيست، و راه بازگشت به دنيا براى هميشه بسته است.


آگاه باش آن كه خزائن آسمانها و زمين در اختيار اوست به تو اجازه دعا داده، و اجابت آن را ضمانت نموده، و دستور داده از او بخواهى تا ببخشد، و رحمتش را بطلبى تا رحمت آرد، و بين خودش و تو كسى را حاجب قرار نداده و تو را مجبور به توسل به واسطه ننموده، و اگر گناه كردى از توبه مانعت نشده، و در عقوبتت عجله نكرده، و به باز گشتت سرزنشت ننموده، و آنجا كه سزاوار رسوا شدنى رسوايت نكرده، در پذيرش توبه بر تو سخت گيرى روا نداشته، و به حسابرسى گناهانت اقدام نكرده، و از رحمتش نااميدت ننموده، بلكه خوددارى از معصيت را برايت حسنه قرار داده، و يك گناهت را يك گناه، و يك خوبيت را ده برابر به شمار آورده، باب توبه و باب خشنوديش را به رويت گشوده.

هرگاه او را بخوانى صدايت را بشنود، چون با او به راز و نياز برخيزى رازت را بداند، پس نياز به سوى او مى برى، و راز دل با او در ميان مى گذارى، از ناراحتى هايت به او شكايت مى برى، و چاره گرفتاريهايت را از او مى خواهى، بر امورت از حضرتش يارى مى طلبى، از خزائن رحمتش چيزهايى را مى خواهى كه غير او را بر عطا كردنش قدرت نيست، از قبيل زياد شدن عمرها، سلامت بدنها، و گشايش روزيها.


خداوند كليدهاى خزائن خود را در اختيار تو گذاشته به دليل آنكه به تو اجازه درخواست از خودش را داده، پس هرگاه بخواهى مى توانى درهاى نعمتش را با دعا باز كنى، و باران رحمتش را بخواهى. پس تأخير در اجابت دعا نا اميدت نكند، زيرا عطا و بخشش به اندازه نيّت است، چه بسا كه اجابت دعايت به تأخير افتد تا پاداش دعا كننده بيشتر، و عطاى اميدوار فراوان تر گردد. و چه بسا چيزى را بخواهى و به تو داده نشود ولى بهتر از آن در دنيا يا آخرت به تو عنايت گردد، يا به خاطر برنامه نيكوترى اين دعايت مستجاب نشود.

و چه بسا چيزى را مى خواهى كه اگر اجابت گردد دينت را تباه كند. روى اين حساب بايد چيزى را بطلبى كه زيباييش براى تو برقرار، و وبالش از تو بركنار باشد، كه ثروت براى تو باقى نيست و تو هم براى آن باقى نخواهى بود.


پسرم معلومت باد براى آخرت آفريده شده اى نه براى دنيا، و براى فنا نه براى بقا، و براى مرگ نه براى حيات، در منزلى هستى كه بايد از آن كوچ كنى، و جايى كه از آن به جاى ديگر برسى، و خلاصه در راه آخرتى، و صيد مرگى كه گريزنده از آن را نجات نيست، و از دست خواهنده اش بيرون نرود، و ناگزير او را بيابد.

از اينكه مرگ تو را به هنگام گناه دريابد -گناهى كه با خود مى گفتى از آن توبه مى كنم- بر حذر باش، مرگى كه بين تو و توبه ات مانع گردد، و بدين صورت خود را به هلاكت انداخته باشى. پسرم مرگ را و موقعيتى كه ناگهان در آن مى افتى، و بعد از مرگ به آن مى رسى زياد به ياد آر، تا وقتى مرگ برسد خود را مهيّا، و دامن همت به كمر زده باشى، مباد كه مرگ از راه برسد و تو را مغلوب نمايد.


از اينكه رغبت دنياپرستان به دنيا، و حرصشان بر متاع اندك آن تو را فريفته كند بر حذر باش، كه خداوندت از اوضاع دنيا خبر داده، و دنيا هم با احوالاتش تو را از زوال خود آگاه نموده، و زشتيهايش را به تو نشان داده، زيرا دنيا پرستان سگانى فرياد زننده، و درندگانى شكار كننده هستند، يكديگر را مى گزند، زورمندش ضعيفش را مى خورد، و بزرگش به كوچكش به قهر و غلبه حمله مى كند. گروهى از دنياداران چهار پايانى مهار شده، و دسته اى حيوان رها شده اند، عقول خود را از دست داده، و به راه نامعلوم قدم نهاده اند، حيوانى چند كه در چراگاه آفت كه قدم در آنجا قرارى ندارد سر داده شده اند، نه چوپانى كه از آنان نگهدارى نمايد، و نه چراننده اى كه آنها را بچراند، دنيا آنان را به راه كورى و ضلالت برده، و ديدگانشان را از ديدن علائم هدايت فرو بسته، در وادى حيرت دنيا سرگردان، و در نعمت هايش غرق، و آن را به عنوان ربّ انتخاب كرده اند، از اين رو دنيا با آنان و آنان با دنيا به بازى پرداخته اند، و آنچه را به دنبال آن است فراموش كرده اند. مهلت ده، تاريكى بر طرف مى شود، گويى كاروان به منزل رسيده، اميد است آن كه بشتابد به كاروان برسد. پسرم آگاه باش كسى كه مركبش شب و روز است او را با مركب مى برند گرچه ايستاده به نظر آيد، و طى مسافت مى كند هر چند مقيم و آسوده ديده شود.


به يقين آگاه باش كه هرگز به آرزويت نرسى، و از اجل معيّن شده نگذرى، و در راه كسى هستى كه پيش از تو بوده. پس در طريق به دست آوردن مال آرام باش، و در برنامه كسب و كار مدارا كن، چه بسا تلاشى كه موجب تلف شدن ثروت شود. معلومت باد كه هر كوشنده اى يابنده، و هر مدارا كننده اى محروم نيست. نفس خود را از هر پستى به گرامى داشتنش حفظ كن هر چند تو را به نعمت هاى فراوان رساند، زيرا در برابر مقدارى كه از كرامت نفس به خرج مى گذارى عوضى به دست نياورى، بنده ديگرى مباش كه خداوند آزادت قرار داده. چه خيرى است در خيرى كه جز با شرّ به دست نيايد، و در آسايشى كه جز با سختى حاصل نگردد.

از اينكه مركبهاى طمع تو را برانند و به آبشخورهاى مهلكه وارد سازند بر حذر باش، اگر بتوانى بين تو و خداوند صاحب نعمتى نباشد چنان كن، زيرا بالاخره نصيبت را بيابى، و سهم خود را دريابى. نعمت اندك از جانب خداى پاك بزرگتر و با ارزش تر از نعمت فراوانى است كه از غير خدا برسد اگر چه همه از اوست.


تدارك آنچه به خاطر سكوت از دستت رفته آسان تر است از آنچه محض گفتارت از كف داده اى، و نگهدارى آنچه در ظرف است به محكم كردن سربند آن است، و حفظ آنچه در اختيار توست نزد من محبوبتر است از طلب آنچه در دست غير توست.

تلخى نااميدى بهتر از خواستن از مردم است. مال اندك همراه با عفت نفس از ثروت با گناه بهتر است. آدمى راز زندگيش را بهتر از ديگران حفظ مى كند. چه بسا كوشنده اى كه تلاش و سعيش به او زيان مى زند. زياده گو هرزه گو مى گردد، و آن كه نسبت به امورش انديشه كند بينا مى شود.

به اهل خير نزديك شو تا از آنان گردى، و از اهل شر جدا شو تا از آنان به حساب نيايى. بد خوراكى است خوراك حرام، و ستم بر ضعيف زشت ترين ستم است. آنجا كه نرمى درشتى است درشتى نرمى است، چه بسا دارو درد، و درد درمان است. چه بسا خير خواهى كند آن كه خير خواه نيست، و خيانت ورزد كسى كه از او نصيحت خواسته شده.

از اعتماد به آرزوها بپرهيز كه سرمايه احمقان است. عقل حفظ تجربه هاست، و بهترين چيزى كه تجربه كرده اى آن است كه تو را پند دهد. به جانب فرصت بشتاب پيش از آنكه غصه و حسرت گردد. اين طور نيست كه هر خواهنده اى به مقصد رسد، و هر غائب شونده اى باز گردد.

از زمينه هاى فساد ضايع كردن زاد و توشه و تباه كردن معاد است. براى هر كارى عاقبتى است، آنچه برايت رقم خورده زود است به تو برسد. تاجر در خطر است. و چه بسيار مال اندكى كه از مال بسيار با بركت تر است.

خيرى در يارى دهنده پست، و رفيق متّهم نيست. تا وقتى شتر زمانه رام توست آن را آسان گير. نعمتى را به اميد بيشتر به دست آوردن در خطر مينداز. از اينكه مركب لجاجت تو را چموشى كند بپرهيز.


زمان جدايى برادرت از تو خود را به پيوند با او، و وقت روى گردانيش به لطف و قرابت، و برابر بخلش به عطا و بخشش، و هنگام دوريش به نزديكى، و زمان درشتخويى اش به نرمخويى، و وقت گناهش به پذيرفتن عذر او وادار، تا جايى كه گويى تو بنده اويى، و او تو را صاحب نعمت است. اين برنامه ها را در جايى كه اقتضا ندارد انجام مده، و در باره كسى كه شايسته نيست به ميدان نياور.

دشمن دوستت را به دوستى انتخاب مكن تا دوستت را دشمن نباشى. خيرخواهى خود را نسبت به برادرت خالص كن چه خير خواهيت به نظر او خوب آيد يا زشت. جرعه خشم را فرو خور، كه من جرعه اى شيرين تر و داراى عاقبتى لذيذتر از آن نديدم. با كسى كه با تو خشونت كند نرم باش، كه به زودى نسبت به تو نرم شود. با دشمنت نيكى كن كه نيكى شيرين ترين دو پيروزى (انتقام و گذشت) است.

اگر خواستى از برادرت جدا شوى جايى براى او باقى گذار كه اگر روزى خواست برگردد دستاويز برگشت داشته باشد. آن كه به تو گمان نيك برد گمانش را عملا تحقق بخش. حق برادرت را با تكيه بر رفاقتى كه بين تو و اوست ضايع مكن، زيرا كسى كه حقش را ضايع كنى برادر تو نيست. مبادا خانواده ات بد بخت ترين مردم به خاطر تو باشند.

به كسى كه به تو علاقه ندارد علاقه نشان مده. نبايد برادرت در قطع رابطه با تو از پيوستن تو به او، و بد عمل كردنش از احسان تو به او از تو تواناتر باشد. ستم اهل ستم بر تو گران نيايد، زيرا او به زيان خود و سود تو مى كوشد، و جزاى آن كه تو را شاد نموده اندوهگين كردن او نيست.


پسرم آگاه باش رزق دو نوع است: رزقى كه تو آن را مى جويى، و رزقى كه آن تو را مى جويد، و اگر تو به او نرسى او به تو مى رسد.

چه زشت است تواضع به وقت احتياج، و ستم در زمان توانگرى. از دنيايت به سود تو همان است كه آخرتت را به آن اصلاح نمايى. اگر براى آنچه از دستت رفته ناله مى كنى پس براى هر چه به دستت نرسيده نيز ناله بزن. بر آنچه نبوده به آنچه بوده استدلال كن، زيرا امور دنيا شبيه يكديگرند.

از كسانى مباش كه موعظه به آنان سود ندهد مگر وقتى كه در توبيخ و آزردنشان جدّيت كنى، كه عاقل به ادب پند گيرد، و چهارپايان جز با ضرب تازيانه اصلاح نگردند.

غمهايى را كه بر تو وارد مى گردد با تصميم هاى قوى بر صبر و استقامت و با حسن يقين از خود دور كن. هر كه راه مستقيم را بگذاشت منحرف شد. همنشين به منزله خويشاوند است. دوست آن است كه در غيبت انسان نيز دوست باشد. هواى نفس شريك كور دلى است.


چه بسا دورى كه از نزديك نزديك تر است، و چه بسا نزديكى كه از دور دورتر است. غريب كسى است كه براى او دوست نيست. آن كه از حق تجاوز كند راه اصلاح بر او تنگ مى شود. كسى كه به ارزش خود قناعت ورزد ارزشش براى او پاينده تر است. مطمئن ترين رشته اى كه به آن چنگ زنى رشته اى است كه بين تو و خداوند است.

بى پرواى نسبت به تو دشمن توست. گاهى نوميدى دست يافتن است آن گاه كه طمع موجب هلاكت است. هر عيبى آشكار نمى گردد و هر فرصتى به چنگ نمى آيد. چه بسا بينا كه راهش را اشتباه كند، و كور دل به رشد و صواب برسد.

بدى را به تأخير انداز زيرا كه هر گاه بخواهى مى توان به سوى آن شتافت. بريدن از نادان مساوى پيوستن به داناست. آن كه خود را از زمانه ايمن بيند زمانه به او خيانت ورزد، و آن كه زمانه را بزرگ شمارد زمانه او را پست كند. اين نيست كه هر تيراندازى به هدف زند.

هر گاه وضع سلطان دگرگون گردد اوضاع زمانه تغيير كند. پيش از سفر از رفيق سفر، و قبل از خانه از همسايه خانه بپرس. از اينكه سخن خنده آور گويى بپرهيز گرچه آن را از ديگرى حكايت كنى.


از مشورت با زنان اجتناب كن، زيرا رأيشان ضعيف، و عزمشان سست است. با پوششى كه بر آنان قرار مى دهى ديده آنان را از ديدن مردمان باز دار، زيرا سختى حجاب آنان را پاك تر نگاه مى دارد، و بيرون رفتن زنان از خانه بدتر از اين نيست كه افراد غير مطمئن را بر آنان در آورى، و اگر بتوانى چنان كن كه غير تو را نشناسند. امورى كه در خور توان زنان نيست به دستشان مسپار، زيرا زن گلى است ظريف نه خادم و كار پرداز.

احترامش را در حدّ خودش مراعات كن، و او را به طمع ميانجى گرى در حق غير مينداز. آنجا كه جاى غيرت نيست از غيرت بپرهيز، چرا كه اين روش افراطى سالم را به بيمارى، و پاكدامن را به آلودگى دچار مى كند.

براى هر يك از خدمتگزارانت كارى مربوط به او قرار ده و او را نسبت به همان كار باز خواست نما، كه اين كار آنها را بهتر وامى دارد تا در خدمتت كار را به يكديگر وانگذارند. اقوامت را احترام كن، زيرا آنان بال تواند كه با آن پرواز مى كنى، و ريشه تواند كه به آن باز مى گردى، و نيروى تواند كه به وسيله آنان به دشمن حمله مى برى.

دين و دنيايت را به خدا مى سپارم، و از او بهترين سرنوشت را براى تو در امروز و فردا و دنيا و آخرت درخواست مى كنم. و السّلام.

و از سفارش اوست به حسن بن على عليهما السلام كه آن را هنگام بازگشت از صفين، در حاضرين نوشته است.

از پدرى كه در آستانه فناست. و چيرگى زمان را پذيراست، زندگى را پشت سر نهاده، به گردش روزگار گردن داده، نكوهنده اين جهان است. و آرمنده سراى مردگان، و فردا كوچنده از آن. به فرزندى كه آرزومند چيزى است كه به دست نيايد، رونده راهى است كه به جهان نيستى در آيد. فرزندى كه بيماريها را نشانه است و در گروه گذشت زمانه. تير مصيبتها بدو پران است، و خود دنيا را بنده گوش به فرمان. سوداگر فريب است و فنا را وامدار، و بندى مردن و هم سوگند اندوه هاى -جان آزار- و غمها را همنشين است و آسيبها را نشان، و به خاك افكنده شهوتهاست، و جانشين مردگان.

اما بعد، آنچه آشكار از پشت كردن دنيا بر خود ديدم و از سركشى روزگار و روى آوردن آخرت بر خويش سنجيدم، مرا از ياد جز خويش باز مى دارد، و به نگريستنم بدانچه پشت سر دارم نمى گذارد جز كه من هر چند مردمان را غمخوارم، بيشتر غم خود را دارم. -اين غمخوارى- رأى مرا بازگردانيد و از پيروى خواهش نفسم بپيچانيد، و حقيقت كار را برايم آشكار نمود، و مرا به كارى راست واداشت كه بازيچه اى در آن نبود، و با حقيقتى -رو برو ساخت- كه دروغى آن را نيالود.

و تو را ديدم كه پاره اى از منى، بلكه دانستم كه مرا همه جان و تنى چنانكه اگر آسيبى به تو رسد به من رسيده، و اگر مرگ به سر وقتت آيد، رشته زندگى مرا بريده. پس كار تو را چون كار خود شمردم، و اين اندرزها را به تو راندم تا تو را پشتيبانى بود. خواه من زنده مانم و تو را در كنار، يا مرده -و جاى گزين دار القرار-.


تو را سفارش مى كنم به ترس از خدا، و پيوسته در فرمان او بودن و دلت را به ياد او آبادان نمودن، و به ريسمان اطاعتش چنگ در زدن، و كدام رشته استوارتر از طاعت خدا ميان خود و او دارى اگر بگيريش و بدان دست در آرى. دلت را به اندرز زنده دار و به پارسايى بميران، و به يقين نيرو بخش و به حكمت روشن گردان، و با ياد مرگش خوار ساز، و به اقرار به نيست شدنش وادار ساز.

و به سختيهاى دنيايش بينا گردان، و از صولت روزگار و دگرگونى آشكار ليل و نهارش بترسان، و خبرهاى گذشتگان را بدو عرضه دار، و آنچه را به آنان كه پيش از تو بودند رسيد به يادش آر، و در خانه ها و بازمانده هاى آنان بگرد و بنگر كه چه كردند، و از كجا به كجا شدند و كجا بار گشودند و در كجا فرود آمدند. آنان را خواهى ديد كه از كنار دوستان رخت بستند و در خانه هاى غربت نشستند، و چندان دور نخواهد نمود كه تو يكى از آنان خواهى بود. پس در نيكو ساختن اقامتگاه خويش بكوش، و آخرتت را به دنيا مفروش.


در آنچه نمى دانى سخن را واگذار و آنچه را بر عهده ندارى بر زبان ميار. و راهى را كه در آن از گمراهى ترسى مسپار، كه هنگام سرگردانى گمراهى، باز ايستادن بهتر است تا در كارهاى بيمناك افتادن. به كار نيك امر كن و خود را در شمار نيكوكاران در آر. و به دست و زبان كار ناپسند را زشت شمار. و از آن كه كار ناپسند كند با كوشش خود را دور بدار. در راه خدا بكوش، چنانكه شايد، و از سرزنش ملامتگرانت بيمى نيايد. براى حق به هر دشوارى هر جا بود در شو. و در پى آموختن دين رو. خود را به شكيبايى عادت ده در آنچه ناخوشايند است، كه شكيبايى ورزيدن عادتى پسنديده و ارجمند است.

در همه كارها نفس خود را به پناه پروردگارت در آر، كه به پناهگاهيش در آورده اى استوار، و نگاهبانى پايدار، و آنچه از پروردگارت خواهى تنها از او خواه، كه به دست اوست بخشيدن و محروم نمودن، و فراوان طلب خير كن -و نيك در كارها ببين و آن را كه بهتر است بگزين- و وصيت مرا درياب و روى از آن متاب، كه بهترين گفته سخنى است كه سود دهد، و بدان كه سودى نيست در دانشى كه فايدتى نبخشد، و نه در فراگرفتن علمى كه دانستن آن سزاوار نبود.


پسركم چون ديدم ساليانى را پشت سر نهاده ام و به سستى در افتاده، بدين وصيت براى تو پيشدستى كردم، و خصلتهايى را در آن بر شمردم، از آن پيش كه مرگ بشتابد و مرا دريابد و آنچه در انديشه دارم به تو ناگفته ماند، يا انديشه ام نيز همچون تنم نقصانى به هم رساند، يا پيش از -نصيحت- من پاره اى خواهشهاى نفسانى بر تو غالب گردد، يا فريبندگيهاى دنيا تو را بفريبد. پس همچون شترى باشى گريزان -و سرسخت و نا به فرمان-. و دل جوان همچون زمين ناكشته است، هرچه در آن افكنند بپذيرد، پس به ادب آموختنت پرداختم، پيش از آنكه دلت سخت شود و خردت هوايى ديگر گيرد، تا با رأى قاطع روى به كار آرى، و از آنچه خداوندان تجربت در پى آن بودند و آزمودند بهره بردارى، و رنج طلب از تو برداشته شود و نيازت به آزمودن نيفتد.

پس به تو آن رسد كه ما -به تجربت- بدان رسيديم، و براى تو روشن شود آنچه گاهى تاريكش مى ديديم. پسركم هر چند من به اندازه همه آنان كه پيش از من بوده اند نزيسته ام، اما در كارهاشان نگريسته ام و در سرگذشتهاشان انديشيده، و در آنچه از آنان مانده، رفته و ديده ام تا چون يكى از ايشان گرديده ام، بلكه با آگاهى كه از كارهاشان به دست آورده ام گويى چنان است كه با نخستين تا پسينشان به سر برده ام.

پس از آنچه -ديدم- روشن را از تار و سودمند را از زيانبار باز شناختم و براى تو از هر چيز زبده آن را جدا ساختم و نيكويى آن را برايت جستجو كردم، و آن را كه شناخته نبود از دسترس تو به دور انداختم، و چون به كار تو چونان پدرى مهربان عنايت داشتم و بر ادب آموختنت همت گماشتم، چنان ديدم كه اين عنايت در عنفوان جوانى ات به كار رود و در بهار زندگانى كه نيتى پاك دارى و نهادى بى آك.


و اين كه نخست تو را كتاب خدا بياموزم، و تأويل آن را به تو تعليم دهم، و شريعت اسلام و احكام آن را از حلال و حرام بر تو آشكار سازم و به ديگر چيز نپردازم. سپس از آن ترسيدم كه مبادا رأى و هوايى كه مردم را دچار اختلاف گردانيد تا كار بر آنان مشتبه گرديد، بتازد و بر تو نيز كار را مشتبه سازد. پس هر چند آگاه ساختنت را از آن خوش نداشتم استوار داشتنش را پسنديده تر داشتم تا آنكه تو را به حال خود واگذارم، و به دست چيزى كه هلاكت در آن است بسپارم، و اميد بستم كه خدا توفيق رستگاريت عطا فرمايد، و راه راست را به تو بنمايد. پس اين وصيت را در عهده ات مى گذارم -و تو را به خدا مى سپارم-.

و بدان پسركم آنچه بيشتر دوست دارم از وصيتم به كار بندى، از خدا ترسيدن است و بر آنچه بر تو واجب داشته، بسنده كردن، و رفتن به راهى كه پدرانت پيمودند و پارسايان خاندانت بر آن راه بودند، چه آنان از نگريستن در كار خويش باز نايستادند چنانكه تو مى نگرى، و نه از انديشيدن چنانكه تو مى انديشى، و انجام كار چنانشان كرد كه آنچه را شناختند به كار بستند، و از بند آنچه بر عهده شان نبود رستند، و اگر نفس تو پذيرفتن چنين نتواند، و خواهد چنانكه آنان دانستند بداند، پس بكوش تا جستجوى تو از روى دريافتن و دانستن باشد نه به شبهه ها در افتادن و جدال را بالا بردن، و پيش از اين كه اين راه را بپويى بايد از خداى خود يارى جويى. و براى توفيق خود روى بدو آرى و آنچه تو را به شبهه اى دچار سازد يا به گمراهى ات در اندازد، واگذارى.

و چون يقين كردى دلت روشن شد و ترسيد، و انديشه ات فراهم شد و به كمال رسيد، و همّ تو بر يك چيز مقصور گرديد، در آنچه برايت روشن ساختم بنگر -و چون نگريستى به كار ببر-. و اگر آنچه دوست دارى تو را دست نداد و آسودگى فكر و انديشه ات ميسّر نيفتاد، بدان راهى را كه درست نمى بينى مى سپارى، و در تاريكى گام مى گذارى، و آن كه در طلب دين است نه آن است و نه اين است و در چنين حال بازداشتن خويش بهترين است.


پس پسركم وصيت مرا نيك درياب-  و از به كار بستن آن روى بر متاب-  و بدان آن كه مرگ را بر سر آدمى مى آرد همان است كه زندگى را در دست دارد، و آن كه مى آفريند همان است كه مى ميراند، و آن كه نابود مى سازد آن است كه باز مى گرداند، و آن كه به بلا مى آزمايد هم او عافيت عطا مى فرمايد، و بدان كه جهان بر پاى نمانده جز بر سنّتى كه خدا كار آن را بر آن رانده: كه يا نعمت است و يا ابتلا، و سرانجام پاداش روز جزا، يا ديگر چيزى كه خواست و بر ما ناپيداست.

پس اگر دانستن چيزى از اين جمله بر تو دشوار گردد، آن دشوارى را از نادانى خود به حساب آر چه تو نخست كه آفريده شدى نادان بودى سپس دانا گرديدى، و چه بسيار است آنچه نمى دانى و در حكم آن سرگردانى، و بينشت در آن راه نمى يابد، سپس آن را نيك مى بينى و مى دانى. پس چنگ در -رشته بندگى- كسى زن كه تو را آفريده، و به اندامت كرده و روزيت بخشيده. پس تنها بنده او مى باش و روى به سوى او آر و تنها از او بيم دار.

و بدان، پسركم كه هيچ كس چون رسول (ص) از خدا آگاهى نداده است پس خرسند باش كه او را راهبرت گيرى و براى نجات، پيشوايى اش را بپذيرى. من در نصيحت تو كوتاهى نكردم، و تو هر چند بكوشى و درباره خود بينديشى، به پايه انديشه اى كه من در حق تو دارم نخواهى رسيد.


و بدان پسركم، اگر پروردگارت شريكى داشت پيامبران او نزد تو مى آمدند، و نشانه هاى پادشاهى و قدرت او را مى ديدى، و از كردار و صفتهاى او آگاه مى گرديدى. ليكن او خداى يكتاست چنانكه خود خويش را وصف كرده است. كسى در حكمرانى وى مخالف او نيست، و ملك او جاودانه و هميشگى است. آغاز همه چيزهاست. و او را أوليّت نيست، و آخر است پس از همه اشياء و او را نهايت نيست. برتر از آن است كه ربوبيّت او را دلى فراگيرد و يا در ديده اى جاى پذيرد، و چون اين را دانستى كار چنان كن كه از چون تويى بايد كه خرد منزلت است و بى مقدار، و توانايى اش كم و ناتوانى اش بسيار و طاعت خدا را خواهان و از عقوبتش ترسان، و از خشم او هراسان كه خدا تو را جز نيكوكارى نفرموده و جز از زشتكارى نهى ننموده.


پسركم من تو را از دنيا آگاه كردم، و از دگرگون شدنش و از ميان رفتن و دست به دست گرديدنش، و تو را خبر دادم از آن جهان، و آنچه در آنجا آماده است براى مردم آن، و براى تو در باره هر دو، مثلها راندم تا از آنها پند پذيرى و دستور كار خويش گيرى. داستان آنان كه دنيا را آزمودند و شناختند همچون گروهى مسافرند، كه به جايى منزل كنند، ناسازوار، از آب و آبادانى به كنار. و آهنگ جايى كنند پرنعمت و دلخواه، و گوشه اى پر آب و گياه. پس رنج راه را بر خود هموار كنند، و بر جدايى از دوست و سختى سفر، و ناگوارى خوراك دل نهند كه به خانه فراخ خود رسند، و در منزل آسايش خويش بيارمند. پس رنجى را كه در اين راه بر خود هموار كردند آزار نشمارند، و هزينه اى را كه پذيرفتند تاوان به حساب نيارند، و هيچ چيز نزدشان خوشايندتر از آن نيست كه به خانه شان نزديك كرده و به منزلشان در آورده.

و داستان آنان كه به دنيا فريفته گرديدند چون گروهى است كه در منزلى پر نعمت بودند، و از آنجا رفتند و در منزلى خشك و بى آب و گياه رخت گشودند. پس چيزى نزد آنان ناخوشايندتر و سخت تر از جدايى منزلى نيست كه در آن به سر مى بردند و رسيدن به جايى كه بدان روى آوردند.


پسركم خود را ميان خويش و ديگرى ميزانى بشمار، پس آنچه براى خود دوست مى دارى براى جز خود دوست بدار. و آنچه تو را خوش نيايد براى او ناخوش بشمار. و ستم مكن چنانكه دوست ندارى بر تو ستم رود، و نيكى كن چنانكه دوست مى دارى به تو نيكى كنند. و آنچه از جز خود زشت مى دارى براى خود زشت بدان، و از مردم براى خود آن را بپسند كه از خود مى پسندى در حق آنان، و مگوى -بديگران آنچه خوش ندارى شنيدن آن-، و مگو آنچه را ندانى، هر چند اندك بود آنچه مى دانى، و مگو آنچه را دوست ندارى به تو گويند.

و بدان كه خود پسندى -آدمى- را از راه راست بگرداند، و خردها را زيان رساند. پس سخت بكوش و گنجور ديگرى مشو، و چون راه خويش يافتى چندان كه توانى پروردگارت را فروتن باش -و به راه طاعت او رو-.


و بدان كه پيشاپيش تو راهى است دراز، و رنجى جانگداز، و تو بى نياز نيستى در اين تكاپو از جستجو كردن به طرزى نيكو. توشه خود را به اندازه گير چنانكه تو را رساند و پشتت سبك ماند، و بيش از آنچه توان دارى بر پشت خود منه كه سنگينى آن بر تو گران آيد.

و اگر مستمندى يافتى كه توشه ات را تا به قيامت برد، و فردا كه بدان نيازمندى تو را به كمال پس دهد، او را غنيمت شمار و بار خود را بر پشت او گذار و توشه او را سنگين كن چنانكه توانى چه بود كه او را بجويى و نشانى از وى ندانى، و غنيمت دان آن را كه در حال بى نيازيت از تو وام خواهد تا در روز تنگدستى ات بپردازد.

و بدان كه پيشاپيش تو گردنه اى دشوار است، سبكبار در بر شدن بدان آسوده تر از سنگين بار است، و كندرونده در پيمودن آن زشت حالتر از شتابنده، و فرود آمدن تو در آن مسير بر بهشت يا دوزخ بود ناگزير. پس پيش از فرود آمدنت براى خويش پيشروى روانه ساز و پيش از رسيدنت خانه را بپرداز كه پس از مرگ جاى عذر خواستن نيست، و نه راه به دنيا بازگشتن.


و بدان كسى كه گنجينه هاى آسمان و زمين در دست اوست تو را در دعا رخصت داده و پذيرفتن دعايت را بر عهده نهاده، و تو را فرموده از او خواهى تا به تو دهد، و از او طلبى تا تو را بيامرزد. و ميان تو و خود كسى را نگمارده تا تو را از وى باز دارد، و از كسى ناگزيرت نكرده كه نزد او برايت ميانجى گرى آرد، و اگر گناه كردى از توبه ات منع ننموده و در كيفرت شتاب نفرموده، و چون -بدو- بازگردى سرزنشت نكند، و آنجا كه رسوا شدنت سزاست پرده ات را ندرد، و در پذيرفتن توبه بر تو سخت نگرفته و حساب گناهت را نكشيده، و از بخشايش نوميدت نگردانيده، بلكه بازگشتت را از گناه نيك شمرده و هر گناهت را يكى گرفته و هر كار نيكويت را ده به حساب آورده، و در بازگشت را برايت باز گذارده و چون بخوانيش آوايت را شنود، و چون راز خود را با او در ميان نهى آن را داند.

پس حاجت خود بدو نمايى و آنچه در دل دارى پيش او بگشايى، و از اندوه خويش بدو شكايت كنى و خواهى تا غم تو را گشايد و در كارها يارى ات نمايد، و از گنجينه هاى رحمت او آن را خواهى كه بخشيدنش از جز او نيايد: از افزون كردن مدت زندگانى و تندرستيها و در روزيها فراوانى.


پس كليد گنجهاى خود را در دو دستت نهاده كه به تو رخصت سؤال از خود را داده تا هرگاه خواستى درهاى نعمت او را با دعا بگشايى، و باريدن باران رحمتش را طلب نمايى. پس دير پذيرفتن او تو را نوميد نكند كه بخشش بسته به مقدار نيت بود، و بسا كه در پذيرفتن دعايت درنگ افتد، و اين براى آن است كه پاداش خواهنده بزرگتر شود و جزاى آرزومند كاملتر، و بود كه چيزى را خواسته اى و تو را نداده اند، و بهتر از آن در اين جهان يا آن جهانت داده اند يا بهتر بوده كه از تو بازداشته اند، و چه بسا چيزى را طلبيدى كه اگر به تو مى دادند، تباهى دينت را در آن مى ديدى. پس پرسشت در باره چيزى باشد كه نيكى آن برايت پايدار ماند، و سختى و رنج آن به كنار كه نه مال براى تو پايدار است و نه تو براى مال برقرار.


و بدان كه تو براى آن جهان آفريده شده اى نه براى اين جهان، و براى نيستى نه براى زندگانى جاودان، و براى مردن نه زنده بودن، و بدان تو در منزلى هستى كه از آن رخست خواهى بست، و خانه اى كه بيش از روزى چند در آن نتوانى نشست و در راهى هستى كه پايانش آخرت است، و شكار مرگى كه گريزنده از آن نرهد، و آن را كه جويد بدو رسد و از دست ندهد، و ناچار پنجه بر تو خواهد افكند، پس بترس از آن كه تو را بيابد و در حالتى باشى ناخوشايند: با خود از توبه سخن به ميان آورده باشى، و او تو را از آن باز دارد، و خويشتن را تباه كرده باشى. پسركم فراوان به ياد مردن باش و ياد آنچه با آن بر مى آيى و آنچه پس از مردن روى بدان نمايى، تا چون بر تو در آيد ساز خويش را آراسته باشى و كمر خود را بسته، و ناگهان نيايد و تو را مغلوب نمايد.


و مبادا فريفته شوى كه بينى دنيا داران به دنيا دل مى نهند، و بر سر دنيا بر يكديگر مى جهند. چه خدا تو را از دنيا خبر داده و دنيا وصف خويش را با تو در ميان نهاده و پرده از زشتيهايش برايت گشاده. همانا دنيا پرستان سگانند عوعو كنان، و درندگانند در پى صيد دوان. برخى را برخى بد آيد، و نيرومندشان ناتوان را طعمه خويش نمايد، و بزرگشان بر خرد دست چيرگى گشايد. دسته اى اشتران پايبند نهاده، و دسته اى ديگر رها و خرد خود را از دست داده، در كار خويش سرگردان، در چراگاه زيان، در بيابانى دشوار گذر روان، نه شبانى كه به كارشان رسد، نه چراننده اى كه به چراشان برد، دنيا به راه كورى شان راند و ديده هاشان را از چراغ هدايت بپوشاند. در بيراهگى اش سرگردان، و فرو شده در نعمت آن. دنيا را پروردگار خود گرفته اند و دنيا با آنان به بازى پرداخته و آنان سرگرم بازى دنيا و آنچه را پس آن است فراموش ساخته. باش تا پرده تاريكى بگشايد كه گويى - راه سفر بريده است- و كاروان به منزل رسيده، و آن كه بشتابد بود كه كاروان را دريابد، و بدان كسى كه بارگى اش روز و شب است او را براند هر چند وى ايستاده ماند، و راه را بپيمايد، هرچند كه بر جاى بود و راحت نمايد.


و به يقين بدان كه تو هرگز به آرزويت دست نخواهى يافت، و از اجل روى نتوانى برتافت، و به راه كسى هستى كه پيش از تو مى شتافت. پس آنچه را مى خواهى آسان گير و در آنچه به دست مى كنى طريق نيك را بپذير «چه بسا جستجو كه به از دست شدن مايه كشاند». و هر جوينده روزى نيابد و هر آهسته رو محروم نماند.

نفس خود را از هر پستى گرامى دار، هرچند تو را بدانچه خواهانى رساند، چه آنچه را از خود بر سر اين كار مى نهى، هرگز به تو بر نگرداند. بنده ديگرى مباش حالى كه خدايت آزاد آفريده، و در آن نيكى كه جز به بدى به دست نيايد و آن توانگرى كه جز با سختى و خوارى بدان نرسند، كسى چه خوبى ديده و بپرهيز از اين كه بارگيهاى طمع تو را برانند، و به آبشخورهاى هلاكت رسانند، و اگر توانى ميان خود و خدا، خداوند نعمتى را حجاب نگردانى، چنان كن كه دانى، چه تو بهره خود را بيابى و حصّه خويش را بگيرى و محروم نمانى، و اندكى از جانب خداى سبحان بزرگتر و گراميتر است از بسيار آفريدگان، هر چند همه از اوست اندك يا فراوان.


و جبران آنچه به نگفتن به دست نياورده اى آسانتر بود تا تدارك آنچه به گفتن از دست داده اى، كه نگاهدارى آنچه در آوند است به استوار بستن آن به بند است، و نگاه داشتن آنچه به دستهايت دارى دوست تر دارم تا به گرفتن آنچه در دست ديگرى است دست پيش آرى، و تلخى نوميدى بهتر تا از اين و آن طلبيدن، و ورزيدن با پارسايى بهتر تا بى نيازى و به گناه آلوده گرديدن، و مرد بهتر از هر كس نگهبان راز خويش است و بسا كوشنده كه براى زيانى كوشد كه او را در پيش است. آن كه پر گويد ياوه سراست، و آن كه بينديشد بيناست.

با نيكان بنشين تا از آنان به حساب آيى و از بدان بپرهيز تا در شمار ايشان در نيايى. بد خوراكى است كه از حرام به دست شود، و ستم بر ناتوان زشتترين ستم بود. جايى كه مدارا درشتى به حساب آيد به جاى مدارا درشتى بايد، بسا كه دارو بيمارى شود و درد درمان گردد، بسا اندرز دهد آن كه از او اندرز نپايند، و خيانت كند آن كه پى اندرز نزد او آيند، و بپرهيز از تكيه كردنت بر آرزوها كه آن كالاى احمقان است، و خرد به خاطر سپردن تجربه هاست، و بهتر چيز كه آزمودى آن بود كه پند تو در آن است. فرصت را غنيمت دان پيش از آنكه -از دست رود- و اندوهى گلوگير شود. هر خواهنده به مقصود نرسد و هر رفته باز نگردد.

از جمله زيانها توشه -رفتن- فراهم نياوردن است و آخرت را تباه كردن. هر كارى را پايانى بود و آنچه برايت مقدر شده زودا كه به تو رسد. سوداگر به خطر افكننده خويش است، و بسا اندك كه بالنده تر از بيش است.

نه در ياور بى مقدار سودى بود، و نه در دوست به تهمت گرفتار. چندان كه زمانه رام توست آن را آسان گير و به اميد بيشتر، خطر را بر خود مپذير، و بپرهيز از آنكه ستيزه جويى چون اسب سركش تو را بردارد -و به گرداب هلاكت در آرد-.


چون برادرت از تو ببرد خود را به پيوند با او وادار، و چون روى برگرداند، مهربانى پيش آر، و چون بخل ورزد از بخشش دريغ مدار، و هنگام دورى كردنش از نزديك شدن، و به وقت سختگيرى اش از نرمى كردن و به هنگام گناهش از عذر خواستن. چنانكه گويى تو بنده اويى، و چونان كه او تو را نعمت داده -و حقى بر گردنت نهاده-، و مبادا اين نيكى را آنجا كنى كه نبايد، يا در باره آن كس كه نشايد.

دشمن دوستت را دوست مگير تا دوستت را دشمن نباشى، و در پندى كه به برادرت مى دهى -نيك بود يا زشت- بايد با اخلاص باشى. خشم خود را اندك اندك بياشام كه من جرعه اى شيرين تر از آن ننوشيدم و پايانى گواراتر از آن نديدم. نرمى كن بدان كه با تو درشتى كند، باشد كه به زودى نرم شود. با دشمن خويش به بخشش رفتار كن كه آن شيرين ترين دو پيروزى است -انتقام از او كشيدن يا بر وى بخشيدن-. اگر خواستى از برادرت ببرى، جايى براى -دوستى- او نزد خود باقى گذار كه اگر روزى بر وى آشكار گرديد، بدان وسيلت بدان تواند رسيد كسى كه به تو گمان نيك برد -با كرده نيك- گمانش را راست كن.

و حق برادرت را به اعتماد دوستى كه با او دارى ضايع مگردان، چه آن كس كه حق او را ضايع كرده اى برادرت نبود. و مبادا -با رفتارى كه با كسان خود كنى- بدبخت ترين شان كرده باشى. در آن كه تو را نخواهد دل مبند، و مبادا برادرت را در پيوند با تو گسستن -عذرى- بود قويتر از تو در پيوند با او بستن، و مبادا در بدى رساندن بهانه اى اش باشد قويتر از تو در نيكويى كردن، و ستم آن كه بر تو ستم كند در ديده ات بزرگ نيايد، چه او در زيان خود و سود تو كوشش نمايد، و پاداش آن كه تو را شاد كند آن نيست كه با وى بدى كنى.


بدان پسركم كه روزى دوتاست آن كه آن را بجويى، و آن كه تو را بجويد، و اگر نزد آن نروى راه به سوى تو پويد. چه زشت است فروتنى هنگام نيازمندى، و درشتى به وقت بى نيازى. بهره تو از دنيا همان است كه آبادانى خانه آخرتت بدان است. اگر بدانچه از دستت رفته مى زارى، پس زارى كن به همه آنچه در دست ندارى.

از آنچه نبوده است بر آنچه بوده دليل گير، كه كارها همانندند و يكديگر را نظير. از آنان مباش كه پند سودشان ندهد جز با بسيار آزردن، كه خردمند پند به ادب گيرد و چارپا با تازيانه خوردن.

اندوه ها را كه به تو روى آرد از خود دور گردان، با دل نهادن بر شكيبايى و اعتقاد بى گمان. آن كه از عدالت بگرديد به ستم گراييد. يار به منزلت خويشاوند است، و دوست كسى است كه در نهان به آيين دوستى پايبند است، و هواى نفس را با رنج پيوند است.


بسا نزديك كه از دور دورتر است، و بسا دور كه از نزديك نزديك تر. و بيگانه كسى است كه او را دوستى نيست. آن كه پاى از حق برون نهد راه بر او تنگ شود. هر كه اندازه خود بداند حرمتش باقى ماند. استوارترين رشته اى كه تو راست رشته اى است كه ميان تو و خداست. آن كه در كار تو نپايد، دشمنت به حساب آيد.

آنجا كه طمع به هلاكت كشاند، نوميد ماندن به رسيدن مقصود ماند. نه هر رخنه اى را آشكار توان ديد و نه بر هر فرصتى توان رسيد. بود كه بينا به خطا افتد و كور به مقصد خود رسد.

بدى را واپس افكن چه هرگاه خواهى توانى شتافت و بدان دست خواهى يافت. و از نادان گسستن چنان است كه به دانا پيوستن، و آن كه از زمانه ايمن نشيند، خيانت آن بيند و آن كه آن را بزرگ داند، زمان وى را خوار گرداند. نه هر كه تير پراند به نشانه رساند. چون انديشه سلطان بگردد زمانه دگرگون شود.

پيش از آنكه به راه افتى بپرس كه همراهت كيست، و پيش از -گرفتن- خانه ببين كه با كدام -همسايه- خواهى زيست. بپرهيز از آنكه در سخنت چيزى خنده دار آرى، هر چند آن را از جز خود به گفتار در آرى.


بپرهيز از رأى زدن با زنان كه زنان سست رايند، و در تصميم گرفتن ناتوان، و در پرده ‏شان نگاه دار تا ديده ‏شان به نامحرمان نگريستن نيارد كه سخت در پرده بودن، آنان را از -هر گزند- بهتر نگاه دارد، و برون رفتنشان از خانه بدتر نيست از بيگانه كه بدو اطمينان ندارى و او را نزد آنان در آرى. و اگر توانى چنان كنى كه جز تو را نشناسند، روا دار، و كارى كه برون از توانايى زن است به دستش مسپار، كه زن گل بهارى است لطيف و آسيب‏پذير، نه پهلوانى است كارفرما و در هر كار دلير، و مبادا گرامى داشت -او را- از حد بگذرانى و يا او را به طمع افكنى و به ميانجى ديگرى وادار گردانى. و بپرهيز از رشك نابجا كه آن درستكار را به نادرستى كشاند، و پاكدامن را به بدگمانى خواند.

و هر يك از خدمتكارانت را كارى به عهده بگذار، و آن را بدان كار بگمار تا هر يك وظيفه خويش بگزارد و كار را به عهده ديگرى نگذارد، و خويشاوندانت را گرامى بدار كه آنان چون بال تواند كه بدان پرواز مى‏ كنى، و ريشه تواند كه به آن باز مى‏ گردى، و دست تو كه‏ بدان حمله مى‏ آورى.

دين و دنياى تو را به خدا مى ‏سپارم، و بهترين داورى را از وى براى تو درخواست دارم. امروز و هر زمان هم در اين جهان، و هم در آن جهان، و السلام.

از وصيّتهاى آن حضرت عليه السّلام است كه پس از مراجعت از صفّين در حاضرين (موضعى در نواحى صفّين) براى حسن ابن علىّ -عليهما السّلام- نوشته.
قسمت اول نامه:
(و در اندرزهاى بسيارى كه داده راههاى سعادت و نيكبختى را نشان داده است، و روى سخن امام عليه السّلام در اين وصيّت نامه با افراد بشر است نه خصوص امام حسن عليه السّلام تا گفته شود: بعضى كلمات اين وصيّت نامه مانند عبد الدّنيا و تاجر الغرور با شأن امام و مقام عصمت مناسبت ندارد، پس ناچار بايستى در صدد تأويل بر آمد يعنى از معنى ظاهر اين كلمات چشم پوشيد و بمعنى كه در ظاهر مستفاد نيست متوجّه گرديد، در صورتيكه اگر روى سخن با افراد بشر باشد بتأويل نياز نداريم، زيرا خاندان عصمت و طهارت را اگر چه خداوند از هر عيب و نقصى دور و آراسته قرار داده، ولى ايشان هم بدستور حقّ تعالى خود را نستوده در ظاهر خويشتن را مانند ديگران مى نمايانند، و با وجود اين شارح بحرانىّ «رحمه اللّه» از ابو جعفر ابن بابويه قمىّ «عليه الرّحمة» روايت كند كه امام عليه السّلام اين وصيّت را براى فرزند خود محمّد ابن حنفيّه نوشت):
(اين وصيّت نامه) از پدرى كه نزديك به نيستى و مرگ است، به (گذشت و سختيهاى) زمان اعتراف كننده، پشت كرده بعمر و زندگى (زيرا سنّ مبارك آن حضرت از شصت تجاوز كرده بود و شصت نصف عمر طبيعىّ است و چون كمتر كسى عمر طبيعىّ را دريابد، و اگر هم بعمر طبيعىّ برسد پس بعد از شصت سال هر چه بماند كمتر از گذشته است، بنابر اين بعد از شصت سال شخص بعمر پشت كرده) تسليم به (گرفتاريهاى) روزگار، بد بين بدنيا، ساكن در خانه هاى مردگان، كوچ كننده از آنها فردا (روز مرگ نزديك) به فرزند آرزو كننده آنچه (هدايت و راهنمائى مردم كه) در نمى يابد، رونده براه نابود شدگان (مرده ها) هدف بيماريها (ى گوناگون) و در گرو روزگار، و آماجگاه مصيبتها و اندوهها، و بنده دنيا (گرفتار رفتار ناهنجار آن) و سودا كننده (سعادت و نيكبختى خوبان و شقاوت و بدبختى بد كرداران) سراى خدعه و فريب و وام دار نابوديها (بيماريها و پيشآمدهاى مرگ آور كه مانند بستانكار تا وام خود را از بدهكار نگيرد دست بر ندارد) و گرفتار مرگ (كه رهائى از آن ممكن نيست) و هم سوگند رنجها، و همنشين اندوهها (زيرا چون شخص از رنج و اندوه جدا نمى شود مانند آنست كه با آنها هم سوگند و همنشين است) و نشانه آفتها و دردها، و بخاك افتاده خواهشها، و جانشين مردگان (كه بآنان خواهد پيوست).
پس از اين، در آنچه دانستم از پشت كردن دنيا از من، و سركشى روزگار بر من، و رو آوردن آخرت بمن، چيزى است كه مرا از ياد غير و كوشش بآنچه پى من است (از خانه و دارائى و فرزند) باز مى دارد (زيرا در چنين هنگام سزاوار نيست كه از كسى ياد كرده يا غمّ چيزى خورم، بلكه بايستى در صدد فضايلى كه موجب سعادت و نيكبختى است باشم) ولى چون اندوه من -نه اندوههاى مردم- بمن منحصر گرديد (هرگاه جز كار خود و هر اندوه جز اندوه خود را از ياد بردم).
پس انديشه ام مرا درست پنداشته از آرزو و خواهش نفس باز داشت، و حقيقت كار من (كوچ از دنيا) را آشكار ساخت، پس وادار نمود مرا به كوشش و تلاشى كه در آن بازيچه نيست، و براستى كه آميخته به دروغ نمى باشد (خلاصه چون ديدم دنيا بمن پشت كرده و بايستى آماده سفر آخرت شوم، هر انديشه اى جز انديشه كار خود را دور ساختم، ولى از آنجا كه)
ترا جزئى از خود يافتم (چون فرزند پاره اى از شخص است) بلكه تمام خود يافتم (چون جاى او گرفته نامش را باقى دارد) بطوريكه اگر چيزى بتو رو آورد مانند آنست كه بمن رو آورده است، و اگر مرگ ترا دريابد مانند آنست كه مرا دريافته (خلاصه انديشه ام در كار تو مانند انديشه در كار خويش است) و در اندوه افكند مرا كار تو بطوريكه كار خودم مرا در اندوه مى افكند، پس (به اين جهت) اين نامه را براى تو نوشتم در حاليكه بآن پشت قوىّ كردم (وصيّت نامه اى كه اگر بآن عمل نمائى خاطرم آسوده باشد) اگر باقى باشم براى تو يا بميرم.


پس اى پسرك من ترا وصيّت و سفارش ميكنم به پرهيزكارى و ترس از خدا، و به ملازمت امر و فرمان او، و به آباد داشتن دل خود بياد او (زيرا ياد خدا كمال نفس است، چنانكه ساختمان كمال خانه است) و به چنگ زدن به ريسمان (طاعت و پيروى) او، و كدام سبب و رشته اى از سبب و رشته بين تو و خدا استوارتر مى باشد اگر بآن دست اندازى. دلت را به موعظه و اندرز (علم و حكمت و ياد آخرت) زنده دار، و بزهد و پارسائى (دل نبستن بدنيا) بميران، و بيقين و باور (ايمان بخدا و رسول) توانائى ده، و به حكمت (دانستن احكام الهىّ) روشن نما.

و بياد آورى از مرگ ذليل و خوار گردان (پيرو هوا نباش) و به اقرار بفناء و نيست شدن (دنيا) وادار (تا نپندارد كه سراى جاويد است) و به بديها و دردهاى دنيا بينا كن (تا بآن اعتماد ننمايد) و به هجوم آوردن روزگار (پيش آمدهاى ناگوار) و زشت گردى شبها و روزها (ناهموارى و نگشتن آنها بر خواهش و آرزوى شخص) بترسان، به اخبار گذشتگان (چگونگى سرگذشتشان) آشنا كرده و به يادش آور آنچه به پيش از تو از پيشينيان رسيده است، و در سراها و باز مانده ها و نشانه هاى ايشان گردش كن، پس ببين چه كردند، و از چه جائى انتقال يافتند، و كجا فرود آمده جا گرفتند، خواهى يافت ايشان را از دوستان جدا شده و در سراى تنهائى فرود آمده اند. و چنانست كه تو در اندك زمانى يكى از آنان خواهى بود، پس منزل و آرامگاه خود را (بسبب كردارهاى شايسته) درست كن، و آخرتت را به دنياى خويش مفروش.


و در چيزيكه نمى دانى سخن مگو، و در آنچه بتو مربوط نيست گفتگو مكن، و از (رفتن) راهى خوددارى كن كه از گمراهى آن بترسى، زيرا خوددارى در هنگام سرگردانى گمراهى بهتر است از انجام دادن كارهاى ترسناك، و به نيكوكارى امر كن تا اهل آن گردى، و بدست و زبانت ناپسنديده را نهى نما، و به تلاش و كوشش خودت جدائى كن از آنكه آنرا بجا آورد، و در راه خدا (با دشمنان دين و نفس امّاره) جهاد كن جهادى كه شايسته او است (تا جائى كه توانائى دارى از جهاد خوددارى ننما) و در راه خدا از سرزنش سرزنش كننده باك نداشته باش (در امر بمعروف و نهى از منكر و سائر احكام الهىّ سرزنش كسى مانع انجام وظيفه ات نگردد) و براى (يارى) حقّ هر جا و بهر سختى باشد اقدام كن (از هيچ گونه پيشآمدى رو بر نگردان).

و در دين كسب دانش نما (احكام آنرا بياموز) و خود را به شكيبايى بر نامطلوب عادت ده، و نيكو خوئى است شكيبا بودن در راه حقّ، و در همه كارها نفس خود را بخداى خويش واگذار، زيرا تو (در اين صورت) آنرا وا مى گذارى در پناهگاهى كه نگاه دارنده و جلوگيرى كه توانا است، و در درخواست نمودن فقط از پروردگارت بخواه (بغير او رو نياور) زيرا بخشيدن و نوميد ساختن بدست او است، و (در هر كار از خدا) طلب خير و نيكوئى بسيار كن، و در وصيّت و سفارش من فهم و انديشه بكار بر، و از آن رو بر مگردان، زيرا نيكوترين گفتار سخنى است كه سود دهد (شنونده آنرا بكار برد، نه آنكه بشنود و رفتار ننمايد). و بدان نيكوئى نيست در دانائى كه (به صاحبش) سود ندهد، و سود برده نمى شود از علمى كه آموختن آن شايسته نيست (مانند سحر و جادو و علومى كه بر خلاف دستور دين و مذهب است).


اى پسرك من، چون خود را پير و سالخورده يافتم، و ديدم ناتوانى و سستى من در افزايش است، به وصيّت نمودن خويش براى تو شتافتم، و در آن فضايلى آوردم پيش از آنكه مرگ مرا دريابد و هنوز آنچه در خاطر دارم بتو نرسانده باشم يا در انديشه ام كوتاهى بيايم چنانكه در تنم كاستى يافته ام يا پيش افتد از من بتو بعضى از خواهشهاى نفس، يا آشوبهاى دنيا (وصيّت كردم پيش از آنكه پيروى از خواهش نفس و دل بستن بدنيا بر تو مسلّط شود، مبادا نصيحت و اندرزهاى مرا نپذيرى) پس مانند شتر سركش گردى، و دل جوان همچون زمين خالى است: (كه تخم در آن نپاشيده باشند) هر تخم كه در آن افشانده شود بپذيرد (و آنرا بروياند)

پس به ادب نمودن تو پرداختم (آداب دين و حكمتها و دانائيها و عبرتها را بتو يادآورى نمودم) پيش از آنكه دلت (بر اثر دوستى دنيا) سخت گردد، و عقل و خردت (به كارهاى بيهوده) گرفتار شود تا با انديشه تمام خود در كار (خويش) رو آورى بآنچه بى نياز گردانيده اند ترا آزمايش كنندگان از طلب و آزمايش آن، تا از رنج آزمايش بى نياز شده و از بكار بردن آن معاف گردى، پس از ادب (بى رنج) بتو رسيد آنچه را ما (با رنج بسيار) بآن رسيديم، و براى تو آشكار است آنچه بر ما تاريك (پنهان) بود (خلاصه آنچه ما در طلب آن رنج برديم نزد تو به رايگان آمده. باز يادآورى ميشود كه اين سخنان با مقام امامت و عصمت منافات ندارد، زيرا بطور قطع و يقين امام عليه السّلام خود و فرزندش را در اينجا بجاى ديگران گذاشته، و با اين فرمايشها هر پدر و فرزندى را سر مشق داده است).

قسمت چهارم نامه:

اى پسرك من- و اگر چه من عمر (دراز) نكردم (مانند) عمر كسانيكه پيش از من بودند- (ولى) در كارهاى ايشان نگريسته در اخبارشان انديشه نموده در باز مانده هاشان سير كردم چنانكه (مانند) يكى از آنان گرديدم، بلكه بسبب آنچه از كارهاى آنها بمن رسيد چنان شد كه من با اوّل تا آخرشان زندگى كرده ام، پس پاكيزگى و خوبى كردار آنها را از تيرگى و بدى و سود آنرا از زيانش پى بردم، و از هر كارى براى تو پاكيزه آنرا برگزيدم، و پسنديده آنرا خواستم، و نامعلوم آنرا (آنچه سبب سرگردانى است) از تو دور داشتم،
و چنان صلاح ديدم- هنگاميكه مرا كار تو وادار ساخت آنچه پدر مهربان را وامى دارد، و آنچه در ادب و تربيت تو بآن تصميم گرفتم - كه ترا ادب و تربيت نمايم و حال آنكه تو رو آورنده اى به زندگى و تازه روزگار را دريافته اى (جوان و نو رسيده اى) و داراى نيّت پاك و نفس پاكيزه هستى.


و آغاز كنم، ياد دادن كتاب خدا و تأويل آن و راههاى (حقيقت) اسلام و احكام و حلال و حرام آنرا بتو، در حاليكه براى آموزش تو از كتاب خدا بغير آن نمى پردازم، پس از آن ترسيدم كه بر تو اشتباه شود آنچه مردم از روى خواهشها و انديشه هاشان در آن اختلاف كرده اند مانند آنچه (عقائد و احكامى كه) بر آنان اشتباه گرديده، و استوار ساختن آن هر چند ميل بياد آورى آن براى تو نداشتم نيكوتر است نزد من از واگذاشتن ترا بكارى كه از هلاك و تباهى آن بر تو ايمن و آسوده نيستم، و اميدوارم كه خدا ترا در آن توفيق رستگارى عطاء فرموده و براه راست راهنمائيت فرمايد، پس ترا باين وصيّت سفارش مى نمايم.
و بدان اى پسرك من بهترين آنچه تو از وصيّت من فراگيرى پرهيزكارى و ترس از خدا است، و اكتفاء كردن بآنچه خدا بتو واجب گردانيده، و فرا گرفتن آنچه بر آن گذشته اند پيشينيانت از پدران و خويشاوندان نيكويت (مانند ابو طالب، و حمزه سيّد الشّهداء و جعفر طيّار) زيرا ايشان انديشه بينائى خود را ترك نكردند (در خود نگريسته سعادت و نيكبختى را يافتند) چنانكه تو در فكر و انديشه اى، پس در نتيجه انديشه آنان را به فرا گرفتن آنچه شناختند و باز ايستادن از آنچه مكلّف نشده بودند وارد ساخت (آنچه بر ايشان آشكار گشت باور داشته طبق آن رفتار نمودند، و از آنچه مشتبه و نامعلوم ماند دورى گزيدند) پس اگر نفس تو سرباز مى زند از اينكه آنچه خويشاوندان تو بر آن گذشتند بپذيرد بدون آنكه بداند همچنانكه آنان دانستند بايد خواست تو در آن طلب فهم و تحصيل علم و دانائى باشد نه اينكه در شبهات (سخنان درهم و برهم) افتاده در جدل و زد و خوردها فرو روى (اگر نمى خواهى طبق روش پيشينيان رفتار كنى به سخنان گوناگون و كردار گمراهان و گمراه كنندگان اعتناء مكن، بلكه احتياط و خوددارى را از دست نداده تلاش و جستجو كن تا خود حقيقت را بدست آورى) و پيش از نظر و انديشه در آن ابتداء كن بكمك خواستن از خداى خود، و برو آوردن باو براى كامروا شدن خويش و ترك هر بدى كه ترا در شكّ و شبهه اندازد، يا به ضلالت و گمراهى رساند.

پس هرگاه باور كردى كه دلت صاف و پاك گشته و فروتن و فرمانبردار است، و انديشه ات كامل گرديده و (از پراكندگى دور و) گرد آمده، و كوشش تو در آن بيك قصد باشد، بنگر و انديشه كن در آنچه براى تو (در اين وصيّت نامه) بيان كردم، و اگر براى تو آنچه دوست مى دارى از آسودگى نظر و انديشه ات گرد نيامده (دلت پاكيزه و فرمانبر نگشت و انديشه ات پراكنده بود و قصدهاى گوناگون داشتى) بدان تو مانند شترى كه پيش رويش را نبيند در خبط بوده بينا نيستى، و در تاريكى ها (گمراهيها) مى افتى، و طالب دين نيست كسيكه خبط كرده براه ندانسته رود، يا (حقّ را بباطل) بياميزد و (در اين صورت) درنگ در چنين حال (بعقل و علم) نزديكتر است.


پس از پسرك من وصيّت و سفارشم را درياب، و بدان آنكه مرگ در اختيار او مى باشد زندگى هم در اختيار او است، و آفريننده ميراننده است، و نيست كننده باز گرداننده است، و گرفتار كننده رهاننده است (خلاصه در كارها مؤثّرى جز خداى بى همتا نيست) و دنيا پابرجا نمانده مگر بر آنچه خدا براى آن قرار داده از بخششها و آزمايش و پاداش در روز رستخيز، و بر آنچه خواسته از آنچه نمى دانيم، پس اگر چيزى از امور بر تو مشكل شد (نپندار كه از روى حكمت و مصلحت نبوده، بلكه) آنرا بر نادانى خود بآن پندار، زيرا تو در نخستين بار آفرينشت نادان بودى پس دانا شدى، و چه بسيار است چيزى كه تو به (حكمت و مصلحت) آن نادانى و انديشه ات در آن سرگردان بوده، و بينائيت در آن گمراه است، پس از آن بآن بينا گردى، پس چنگ زن به (ريسمان رحمت) ايجاد كننده و روزى بخشنده و آفريننده اندام زيبايت، و بايد پرستش و بندگيت براى او، و رو آوردنت باو، و ترست از او باشد.

و بدان اى پسرك من، كسى خبر نداده از خدا چنانكه پيغمبر، صلّى اللّه عليه و آله، خبر داده است، پس او را پيشرو (سعادت و نيكبختى) خود دانسته، و پيشواى نجات و رهائى (از عذاب و سختيها) قرار ده، و من از نصيحت و اندرز داده بتو (در اين باب) كوتاهى نكردم، و تو هرگز در فكر و انديشه براى (سود) خودت به پايه فكر و انديشه من براى تو -هر چند سعى و كوشش نمائى- نمى رسى.


و بدان اى پسرك من، هرگاه براى پروردگارت شريك و انبازى بود پيغمبران او هم براى (راهنمائى) تو مى آمدند، و نشانه هاى پادشاهى و تسلّط او را مى ديدى، و كردار و صفات او را مى شناختى، و لكن خدا يكتا است چنانكه خود را وصف فرموده (در قرآن كريم سوره 18 آیه 110 مى فرمايد: «أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ» يعنى خداى شما خداى يكتا است) كسى با او در پادشاهيش و مخالفت نمى كند، و هرگز از بين نمى رود، و هميشه بوده (ابدىّ و ازلىّ) است، اوّل است پيش از همه چيزها بى اوّليّت (اوّل حقيقى است نه عددى، زيرا اگر براى او اوّليّت باشد مسبوق بعدم و نيستى مى گردد، و محدث و نو پيدا مى باشد، و اين صفت شايسته ممكن است نه واجب) و آخر است بعد از همه اشياء بدون پايان (زيرا اگر براى او پايانى باشد بعدم و نيستى خواهد پيوست، پس واجب الوجود لذاته نخواهد بود) بزرگ است از اينكه ربوبيّت و پروردگارى او بسبب احاطه دلى يا چشمى اثبات شود (برتر است از اينكه دلها بعلم و دانائى يا چشمها به ديدن كنه ذات و صفات او را درك كرده بشناسند، زيرا او هرگز محاط و محدود نگردد). پس چون اوصاف او را (بطوريكه بيان شد) پى بردى بكن چنانكه سزاوار است از چون تويى كه بجا آورد با كوچكى قدر و منزلت، و كمى توانائى، و زيادى ناتوانى، و بسيارى نيازمندى به پروردگارش، در طلب طاعت و بندگى، و ترس از عذاب و كيفر، و بيم از غضب و خشم (دور شدن از رحمت) او، زيرا امر نكرده ترا مگر به نيكوئى، و نهى نفرموده است مگر از زشتى (شارح بحرانىّ در اينجا مى فرمايد: معتزله در باب مسئله حسن و قبح عقلىّ باين كلام و مانند آن تمسّك نموده اند).


اى پسرك من، ترا از دنيا و چگونگى و از بين رفتن و درگذشت آن آگاه ساختم، و از آخرت و آنچه براى اهل آن در آن سرا آماده گشته با خبر نمودم، و براى تو در امر دنيا و آخرت مثلها زدم تا بآنها عبرت و پند گرفته از آنها پيروى كنى. مثل كسيكه دنيا را با آزمايش شناخته مانند مثل گروه مسافرينى است كه در جاى قحط و تنگى كه موافق (آرزو و خواست) ايشان نيست جاى پر آب و گياه و گوشه سبز و خرّمى را قصد كنند، و رنج راه و دورى يار و سختى سفر و ناگوارى خوراك را بر خود هموار نمايند تا به فراخى سراى خويش و جايگاهشان برسند، پس از آن سختيها درد و آزارى نمى يابند، و در صرف اندوخته (خويش) در آن راه غرامت و تاوان نبينند (آرى رنج و سختى راحت و آسودگى باشد در جائيكه بنده راه او پويد، و زيان و تاوان سود گردد آنرا كه وصال جانان جويد) و نيست چيزى خوش آيندتر نزد ايشان از آنچه آنها را بمنزل و جايگاهشان نزديك نمايد.

و داستان كسيكه فريب دنيا خورد (و آخرت را نديده انگارد) چون داستان گروهى است كه در منزل پر آب و گياه و فراوانى نعمت بودند و موافق (خواست و آرزوى) آنها نبود آمدند بمنزل و جايگاه قحط و تنگى، و هيچ چيزى نزد ايشان نارواتر و سختتر نيست از جدائى جائيكه در آن بودند آنگاه كه ناگهان بجاى نو رسيده و بسوى آن مى آيند.


اى پسرك من، در آنچه بين تو و ديگرى است خود را تراز و قرار ده، پس براى ديگرى بپسند آنچه براى خود مى پسندى، و نخواه براى ديگرى آنچه براى خود نمى خواهى، و ستم مكن چنانكه نمى خواهى بتو ستم شود، و نيكى كن چنانكه دوست دارى بتو نيكى شود، و زشت دان از خود آنچه را كه از ديگرى زشت پندارى، و از مردم راضى و خوشنود باش بآنچه كه تو خوشنود مى شوى براى آنها از جانب خود، و آنچه نمى دانى مگو و اگر چه دانسته ات اندك باشد، و آنچه دوست ندارى برايت گفته شود مگو.

و بدان گردنكشى و خود بينى ناروا و بر خلاف حقّ و آفت خردها است، پس در كسب معاش خويش تلاش كن و براى ديگرى خزانه دار مباش (با آز مال و دارائى گرد مكن و براى ديگران مگذار) و هرگاه براه راست خويش رسيدى (راه حقّ را يافتى) پس باش در فروتن تر و فرمانبرترين حالات براى پروردگارت.


و بدان كه در جلوت راهى است دور و دراز و بسيار سهمگين، و در آن ترا بى نيازى نيست از طلب نيكى و توشه برداشتن به مقدارى كه ترا برساند با سبك بودن پشتت (از بار گران معاصى و نافرمانيها) پس بيش از طاقت و توانائى بر پشت خود بار مكن كه سنگينى آن ترا بيازارد (كه در راه مانده خود را نتوانى به ديگران برسانى).

و هرگاه نيازمند و درمانده اى را بيابى كه توشه ترا بسوى روز رستخيز ببرد و فردا در هنگام نيازمنديت آنرا بتو برساند پس او را غنيمت شمرده توشه خود را بر او بنه، و بسيار باو كمك كن در حاليكه توانا هستى كه شايد (روز تنگدستى) او را بطلبى و نيابى، و غنيمت بدان كسيرا كه در زمان بى نيازيت از تو وام بخواهد تا در روز تنگدستيت بتو پس دهد.

و بدان كه در جلو تو گردنه بسيار دشوارى است، كه در آن سبكبار از گرانبار خورسندتر است، و كند رفتار از تندرو زشت و درمانده تر است، و فرودگاه تو در آن راه ناچار بر بهشت است يا بر آتش، پس پيش از رسيدنت (به آن سرا) براى خود پيشروى بفرست (تا برايت جاى آسايش و خرّمى بدست آورد) و پيش از رفتنت منزلى آماده ساز كه بعد از مرگ وسيله خوشنود گرداندن نيست، و كسى بدنيا بر نمى گردد (در آنجا كار نيكى نمى توان انجام داد تا از گناه در گذرند و بدنيا بازگشتى نمى باشد تا از كردار زشت توبه نمايند).


و بدان آن خدائى كه بدست (قدرت و توانائى) او است خزانه هاى آسمانها و زمين دعاء و درخواست را بتو اجازه داده، و پذيرفتن را ضامن گشته است، و بتو فرموده كه از او بخواهى تا ببخشد، و رحمت و مهربانى بطلبى تا مهربانى كند، و بين تو و خود كسيرا نگذاشته كه او را از تو بپوشد، و ترا ناچار نگردانيده كه نزد او شفيع و ميانجى ببرى، و ترا از توبه و بازگشت جلو نگرفته اگر بدى كرده باشى، و بكيفر (گناه) تو شتاب ننموده، و رسوايت نكرده آنجا كه شايسته رسوا شدن بودى، و در پذيرفتن توبه و بازگشت بتو سخت نگرفت، و بسبب گناه ترا در تنگى نيانداخت، و از رحمت نوميد نفرمود، بلكه خوددارى ترا از گناه حسنه و كار نيك قرار داد، و سيّئه و كار بد ترا يك گناه و حسنه و كار نيكويت را ده برابر شمرد، و براى تو در توبه و بازگشت و خوشنود ساختن را گشود.

پس هر وقت او را بخوانى صدايت را مى شنود، و هرگاه با او مناجات و راز و نياز كنى راز دلت را ميداند، پس خواست خود را باو مى رسانى، و راز دلت را پيشش آشكار مى سازى، و از اندوههايت باو شكايت و درد دل ميكنى، و از او چاره گرفتاريهايت را مى خواهى، و بر كارهايت كمك و يارى مى جويى، و از خزانه هاى رحمتش مى خواهى آنچه را كه غير او بر بخشيدنش توانا نيست: از قبيل درازى زندگانيها و درستى تنها و فراخى روزيها.


و در دو دست تو كليدهاى خزانه هايش را نهاده به چيزى كه براى تو در آن از درخواست از او اجازه فرموده، پس هرگاه بخواهى بسبب دعاء درهاى نعمتش را بگشائى، و پى در پى رسيدن بارانهاى رحمتش را درخواست نمائى، بايد دير اجابت و پذيرفتن خدا ترا نوميد نگرداند، زيرا بخشش باندازه نيّت و تصميم است (اجابت دعاء بسته بخلوص نيّت و استقامت است) و بسا اجابت تو بتأخير افتد تا پاداش براى درخواست كننده بزرگتر و بخشش براى اميدوار بيشتر باشد (چون هر چند در اجابت تأخير شود درخواست بيشتر گردد و راز و نياز بهتر كند، پس بيشتر سزاوار عطاء و بخشش شود) و بسا چيزى (از خداوند متعال) درخواست مى نمايى و بتو داده نمى شود و بهتر از آن در دنيا يا آخرت بتو داده ميشود، يا اجابت نمى شود براى چيزيكه براى تو بهتر است، و بسا چيزى را مى طلبى كه اگر بتو داده شود تباهى دين تو در آن است، پس (بنابر اين) بايد بخواهى چيزى كه نيكوئى آن برايت برقرار و آزار آن از تو بركنار باشد (خلاصه بخواه آنچه را كه موجب سعادت و نيكبختى هميشگى است) و (چون بيشتر درخواستها مال و دارائى دنيا است، در نكوهش آن مى فرمايد:) مال براى تو نمى ماند، و تو براى آن نخواهى ماند (در آخرت با تو نيست كه سود بخشد، و تو در دنيا نمى مانى كه از آن بهره ببرى).


و بدان كه تو آفريده شده اى براى آخرت نه براى دنيا، و براى نيستى نه براى هستى، و براى مردن نه براى زندگانى، و تو در جاى كوچ مى باشى، و در سراى موقّت و در راه بسوى آخرت هستى (پس دلبستن به چنين جائى روا نيست) و تو رانده مرگى كه گريزنده از آن رهائى نمى يابد، و جوينده آنرا از دست نمى دهد، و ناچار مرگ او را در مى يابد، پس بر حذر باش و بترس از اينكه مرگ ترا دريابد در وقت گناه كردن كه با خود مى گفتى از آن توبه مى نمايم و بين تو و انديشه ات جدائى اندازد كه در اين حال خود را تباه ساخته اى (زيرا با چنين انديشه دور از خردمندى گناه كرده و بكيفر آن گرفتار شده اى). اى پسرك من، بياد مرگ و بياد پيشآمدهاى بعد از مرگ كه ناگاه بآن در آيى بسيار باش، تا وقتى كه مرگ نزد تو آيد تو خود را آماده نموده و (سلاح خويش را پوشيده) كمر بسته باشى، و مبادا ناگاه مرگ ترا دريابد كه (آماده آن نباشى) بر تو غلبه نمايد.


و بترس از اينكه گول بخورى به دلبستگى و اعتماد اهل دنيا بآن و حرص و دشمنى آنان بر سر آن كه خداوند ترا از آن خبر داده (در قرآن كريم س 29 ى 64 مى فرمايد: «وَ ما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا إِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ» يعنى زندگانى دنيا فسون و بازيچه اى بيش نيست و اگر بدانند آخرت سراى زندگانى است) و دنيا خود را براى تو وصف نموده، و بديهايش را آشكار ساخته (رفتارش را در باره ديگران مى بينى). و دنيا خواهان (مانند) سگهاى فرياد كننده و درندگانى شكارجو هستند، بعضى از آنها را از بعضى ديگر بد آمده فرياد كند، و تواناى آنها ناتوانشان را بخورد، و بزرگ آنها بر كوچكشان با زور زيان رساند (و مانند) چهار پائى باشند (كه بعضى از آنها) بسته شده اند (مثل كسانيكه بيناى بدين نيستند، ولى بظاهر شرع رفتار نموده از معاصى و گناهان مى پرهيزند، پس آنها چون چهار پائى هستند كه چراننده آنرا بسته، چنانكه شارح بحرانىّ فرموده) و بعضى ديگر چهار پائى باشند رها شده كه گم كرده اند خردشان را، و در بيراهه سوارند، چهار پايانى هستند سر داده شده براى چراى آفت و زيان در بيابان سخت و دشوار چوپانى ندارند كه نگاه داريشان نمايد، و نه چراننده اى كه بچراندشان.

دنيا ايشان را براه كورى و گمراهى مى برد، و ديده هاشان را از ديدن نشانه هدايت و رستگارى پوشانده، پس در گمراهى آن سرگردانند، و در نعمت و خوشى آن فرو رفته، و (بر اثر شيفتگى و دل بستن بآن) آنرا پروردگار خود قرار داده اند، پس دنيا با آنان بازى ميكند (عقلهاشان را ربود) و ايشان هم با دنيا بازى ميكنند (سرگرم به آنند) و آنچه (مرگ و سختيهاى بعد از آن و روز رستخيز كه) در پى آنست فراموش كرده اند. اندكى مداراة كن و مهلت ده تا تاريكى برطرف شود كه گويا هودجها رسيد (مسافرين وارد شدند) نزديكست شتابنده بپيوندد (بزودى دلباختگان دنيا به كاروان پيشين كه هنوز به جايگاه هميشگى فرود نيامده اند مى رسند، و كيفر كردارشان را خواهند ديد). و بدان اى پسرك من، هر كه شتر سوارى او شب و روز را برود پس او را هم مى برد اگر چه خود او راه نرود، و راه را مى پيمايد اگر چه در استراحت و آرامش باشد (كنايه از اينكه انسان در دنيا پندارد كه ماندنى است غافل از اينكه شب و روز او را اسير مى دهد تا زندگانيش را بپايان رساند).


و يقين بدان و باور كن كه هرگز به آرزوى خود نخواهى رسيد، و هرگز از مرگ خويش نتوانى رست، و تو در راه كسانى هستى كه پيش از تو بودند، پس (با اين صورت كه از مرگ چاره اى نيست) در تلاش (مال و دارائى) مداراة كن و آسان گير، و در آنچه كسب ميشود سعى و كوشش نيكو نما (حريص نباش كه نتيجه آن هلاك و تباهى است) زيرا بسا تلاش است كه موجب نيستى مال گردد، و نيست هر تلاش كننده اى در يابنده، و هر ميانه رو نوميد گرديده، و گرامى دار نفست را از هر زبونى و پستى هر چند ترا به نعمتهاى بيشمار رساند، زيرا هرگز برابر آنچه از نفس خويش صرف ميكنى عوض نخواهى يافت، و بنده ديگرى مباش (بطمع مال و جاه بكسى سر فرود نياور) كه خدا ترا آزاد گردانيده، و چه خوبى دارد نيكوئى (مال و جاهى) كه نرسد مگر به بدى (ريختن آبرو نزد ديگرى) و چه سودى دارد گشايشى كه بدست نمى آيد مگر به دشوارى.

و بر حذر باش از اينكه شترهاى طمع و از ترا به تندى به آبشخورهاى تباهى ببرند (بر اثر طمع و آز بدنيا و كالاى آن مرتكب حرام مشو كه بعذاب الهىّ گرفتار خواهى شد) و اگر توانائى دارى كه بين تو و خدا بخشنده اى نباشد چنان خواه (آبروى خود پيش ديگرى مريز) زيرا تو (از خوان دنيا) قسمت خويش را مى يابى، و بهره ات را مى برى و اندك از جانب خداوند سبحان برتر و ارجمندتر است از بسيارى كه از خلق او برسد هر چند همه از او است.


و تدارك آنچه از تو بر اثر خاموشيت نرسيده آسانتر است از دريافتنت چيزى را كه بسبب گفتارت از دست رفته (زيرا سخن در اختيار تو است تا زمانيكه نگفته باشى، و چون گفتى تو در اختيار آنى، پس خاموشى از پر گوئى بهتر است) و نگاه دارى چيزيكه در ظرف است به استوارى بند آن است (اگر بند مشك سست باشد آب مى ريزد و از بين مى رود، همچنين اگر بند زبان شخص محكم نباشد سخن بيجا از آن بيرون آيد و پشيمانى را سودى نيست) و نگاه دارى آنچه در دو دست تو است نزد من بهتر است از خواستن آنچه در دست ديگرى است (مال و دارائى داشتن بهتر از اسرافى است كه شخص را بديگرى نيازمند سازد).

و تلخى نوميدى (درويشى) نيكوتر است از دست دراز نمودن بسوى مردم، و كار با عفّت و پاكدامنى خوبتر است از توانگرى با گناه و بزه، و مرد راز خود را بهتر نگاه مى دارد (چون كوشش براى پنهان داشتنش از ديگرى بيشتر است) و بسا كوشش كننده در چيزى است كه او را زيان مى رساند، پر گو هرزه گو ميشود، و هر كه (در كار دنيا و آخرت خويش) انديشه نمايد بينا گردد.

با نيكوكاران بپيوند تا از ايشان باشى، و از بدان جدا شو تا از ايشان نباشى، بد خوراكى است حرام، و ستم بر ناتوان زشتترين ستمست، جائيكه مداراة و هموارى سختگيرى و درشتى باشد سختگيرى و درشتى مداراة و هموارى است (آنجا كه نرمى سود ندهد درشتى پسنديده است، و آنجا كه عقل بكار نايد ديوانگى در آن شايد) بسا دارو درد و درد دارو گردد (گاهى مصلحت شخص در درويشى و بيمارى است نه توانگرى و تندرستى) و بسا پند دهد كسيكه نبايد پند دهد و پند خواسته شده خيانت كند (بسا دشمن خردمند و دور انديش يا نادان به سود و زيانت ترا پند دهد، و دوستت خيانت كرده راه نيكوئى را بتو ننمايد).
و برحذر باش از اعتماد و بستگى به آرزوها، زيرا آرزوها سرمايه احمقها و كم خردان است، و خرد نگاه دارى آزمايشها است (خردمند تجربه و آزمايش را از دست ندهد، و بى خرد زود آنرا فراموش كند) و بهتر تجربه و آزمايشى كه نمودى آنست كه ترا پند دهد، بشتاب هنگام فرصت داشتن پيش از آنكه فرصت اندوه گردد، هر جوينده اى (آنچه را مى جويد) نمى يابد، و نه هر مسافرى باز آيد (دل بدنيا بند و فرصت از دست مده و براى آخرت توشه بردار كه فرصت هموار بدست نمى آيد و مسافر مرگ باز نگردد)
و از جمله تباهكارى از دست دادن توشه (تقوى و پرهيزكارى، يا صرف مال در شهوات و خواهشهاى نفس) و تباه ساختن آخرت است، و هر كارى را پايانى است (خردمند كسى است كه انديشه پايان كار نمايد) آنچه برايت مقدّر است زود بتو مى رسد (اين همه رنج مكش و دين و دنياى خويش تباه نگردان) بازرگان و سوداگر (كه براى بدست آوردن مال و دارائى درياها و بيابانها مى پيمايد) خود را در خطر و تباهى مى اندازد، و بسا (مال) اندك كه بركت آن از (مال) بسيار، بيشتر باشد (آنچه پيشه ور و پاكدامن بدست آورد خير و بركتش در دنيا و آخرت بيشتر از دارائى توانگر بزهكار است).

و سودى نيست دريارى كننده پست و خوار (زيرا او اگر توانا بود خود را از ذلّت و خوارى مى رهاند) و نه در دوست متهّم (بنفاق و دوروئى، زيرا اعتماد باو نيست، چون سود خويش جويد و از زيان دوست باك نداشته باشد) زمانه را آسان گير و هموار دار مادامى كه شتر جوان زمانه رام تو است، و خود را بچيزى براى اميدوارى به بيشى آن در خطر و تباهى ميفكن (براى زياده كردن مال و دارائى حرص مزن كه بسختيها گرفتار خواهى شد) و بر حذر باش از اينكه شتر سواريت سركشى كند (بترس از لجاج و ستيزگى كه در كار چنان گرفتارت نمايد كه نتوانى رهائى يافت).


و وادار خود را در باره برادر (همكيش و دوست) خود بر پيوستن هنگام جدائى او، و بر مهربانى و دوستى هنگام دورى او، و بر بخشش هنگام بخل و خوددارى او، و بر نزديكى هنگام دورى نمودن او، و بر نرمى هنگام درشتى او، و بر عذر هنگام بد كارى او (خلاصه در برابر بديهاى او نيكى كن) بطوريكه مانند آن باشد كه تو او را بنده و او بر تو صاحب بخشش است، و بر حذر باش از اينكه آنچه بيان شد در غير جاى خود بكار برى (با منافق چنين رفتار كنى) يا آنها را در باره كسيكه لياقت ندارد (اوباش) بجا آورى (چون نيكى با منافق و نا اهل تخم در شوره زار افكندن است).

با دشمن دوستت دوستى مكن كه با دوست خود دشمنى كرده اى، و براى برادر (همكيش و دوست) خود پند را خالص و بى آلايش گردان (جز رضاى خدا در اندرز باو قصدى نداشته باش) خواه (اندرز تو نزد او) نيكو باشد يا زشت، خشم را كم كم فرو بر (خود را نگاه دار) زيرا من آشاميدنى شيرين تر و گواراتر از آن در پايان نديدم، و نرم باش در برابر كسيكه با تو خشم و درشتى ميكند، زيرا (نرمى تو او را شرمنده سازد، و) زود باشد كه بتو نرمى كند (اين در صورتى است كه طرف اهل باشد و گر نه در برابر خشم او درشتى بايد) و با دشمنت احسان و نيكى كن كه آن شيرين تر از (يكى از) دو فيروزى (انتقام و بكيفر رساندن، و گذشت و نيكى كردن) است (فيروزى با نيكى شيرين تر و سودمندتر است از فيروزى انتقام، و اين انديشه اخيار و نيكان است، ولى در نظر اشرار و بدان انتقام و قتل و غارت گوارتر است).

و اگر خواستى از برادر (همكيش و دوست) خود قطع كرده ببرى، پس جاى مقدارى از دوستيت را باقى گزار كه آن دوست بتواند بآن باز گردد اگر روزى از روزها آن دوستى براى او پيش آيد (هنگام دورى جستن يا زد و خورد با دوست هر سخنى باو مگو و هر كارى مكن، بلكه جاى آشتى باقى گذار تا در موقع پشيمانى هر يك از شما بكار آيد) و هر كه بتو گمان خير و نيكى برد گمانش را راست پندار (چون ترا نيك دانسته و چشم نيكى بتو دوخته، ترك خير و نيكى ناروا است) و البتّه حقّ برادر را تباه مگردان باعتماد و بستگى به دوستى كه بين تو و او است كه برادرت نيست كسيكه حقّ او را تباه سازى، و بايد اهل بيت و نزديكانت نسبت بتو بد بختترين مردم نباشند (نزديكانت ببخشش و نيكى تو از ديگران سزاوارترند، چنانكه گويند: چراغى كه خانه را بايد بر مسجد نشايد).

و البتّه آشنائى مكن با كسيكه از تو دورى جويد (چون آشنائى با كسيكه نمى خواهد، موجب سر شكستگى شخص و ستم كردن بر خود مى باشد) و بايد بريدن برادرت (همكيش و دوستت) بر پيوستن تو با او و بدى كردنش بر نيكى تو تواناتر نباشد (خلاصه هر چه او اسباب جدائى فراهم سازد تو موجبات پيوستگى پيش آور) و بايد ستم ستمگر بر تو بزرگ نيايد، زيرا او به زيان خود (كيفرى كه براى ستمگران مقرّر گشته) و سود تو (پاداشى كه به شكيبايي بر ظلم و ستم وعده شده) كوشش مى نمايد، و پاداش كسيكه ترا شاد گردانده آن نيست كه تو او را اندوهگين سازى.


و بدان اى پسرك من، روزى دو گونه است: روزى كه تو آنرا مى جويى، و روزى كه ترا مى جويد كه اگر بسوى آن نرفته باشى بتو خواهد رسيد.

چه زشت است فروتنى هنگام نيازمندى و تنگدستى و ستم و سختگيرى هنگام بى نيازى (روش مردمان فرومايه آنست كه چون نيازمند باشند فروتنى كنند، و چون بى نياز شوند درشتخويى و سركشى نمايند، و خداوند در نكوهش آنان در قرآن كريم مى فرمايد: «إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً - إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً - وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً» يعنى انسان حريص و ناشكيبا آفريده شده است، چون او را زيان رسد بسيار بى قرارى كند و چون خير و نيكوئى «مال و دارائى» باو رو آورد «از نفاق و بخشش در راه خدا» سخت خود را باز دارد) سود تو از دنيايت آنست كه جاى (هميشگى يعنى آخرت) خود را بآن اصلاح كنى (و غير آن آنچه بكار برى يا بعد از خويشتن بگذارى بتو سود نرسانده دستگيرى ننمايد) و اگر زارى ميكنى بر آنچه از دو دستت بيرون رفته پس زارى كن بآنچه بتو نرسيده است (همانطورى كه زارى بر آنچه بتو نرسيده سودى ندارد زارى بر آنچه از دستت رفته بى فايده است، بنابر اين بايستى به پيشآمد راضى بوده براى كالاى دنيا افسرده نشد) دليل آور بر آنچه كه نبوده بآنچه كه بوده است (از آنچه مى بينى بآنچه نديده اى پى بر تا از بينايان و كار آگهان باشى) زيرا امور (دنيا) مانند يكديگرند.

و بايد از كسانى نباشى كه پند دادن بآنها سود نرساند مگر هنگامى كه به آزردن و رنجاندنشان بكوشى، زيرا خردمند به ادب و ياد دادن پند مى آموزد، و چهار پايان پيروى نمى كنند مگر بكتك.

اندوههائى كه بتو رو آورد با انديشه هاى شكيبائى و نيك باورى (به خداى تعالى) از خود دور كن (بآنچه خدا خواسته تن ده كه سعادت و نيكبختى تو در آنست) هر كه راه راست و ميانه را بگذاشت از حقّ دورى گزيده و بخود ستم روا داشته است، دوست به منزله خويش است (آنچه در باره خويشاوند رعايت ميكنى در باره او نيز بايد بكار برى) دوست كسى است كه نهانيش راست باشد (آنچه در حضور اظهار مى نمايد در غياب هم چنان كند، و گر نه منافق و دو رواست كه به مصلحت خود دوست جلوه مى نمايد) و هوا و خواهش شريك كورى است (همانطور كه نابينا چيزى نمى بيند، شيفته هوا هم بكور دلى نيك و بد و سود و زيان خويش نشناسد).


بسا دور نزديكتر از نزديك و بسا نزديك دورتر از دور است (بسا بيگانه سود رساند و خويشاوند زيان) و غريب و دور از وطن كسى است كه او را دوست نبوده (هر چند در وطن باشد) كسيكه از حقّ (گفتار راست و كردار درست) بگذرد راهش تنگ است (كنايه از اينكه راه حقّ راهى است فراخ و آسان با نشانه هاى هويدا، و راه باطل راهى است تنگ و ترسناك) و هر كه بر قدر و مرتبه خويش سازش داشته باشد براى او پاينده تر مى ماند، و استوارترين سبب و ريسمانى كه فرا گرفته و بآن چنگ زنى سببى است كه بين تو و خدا باشد (هر كه به ريسمان خدا چنگ زند از هر كسى بى نياز گردد) و هر كه در باره تو بى پروا باشد (سود و زيانت را يكسان شمارد) دشمن تو است.

گاه باشد كه بدست نيامدن دريافتن است هنگاميكه طمع و آز تباه كننده باشد (بسا شخص بچيزى طمع دارد كه باعث زيان و بدبختى او است و نوميدى از آن چيز مانند آنست كه دريافته است) هر رخنه (زشتى) آشكار نمى گردد (سزاوار نيست آشكار نمائى) و هر فرصتى دريافته نمى شود (پس آنرا غنيمت شمار و از دست مده) و بسا بينا (خردمند) كه در راه راست خود خطاء كند، و كور (بى خرد نادان) كه راه رستگاريش را بيابد (بدان كار بعقل و تدبير نيست، بلكه بتوفيق خداوند است، پس به رأى و انديشه و بينائى خود مغرور نبوده و در كارها به حقّ تعالى اعتماد داشته باش).

بدى را بتأخير انداز، زيرا هر زمان بخواهى بسوى آن مى توانى شتافت، و (سود) بريدن و جدائى از نادان برابر است با پيوستن به خردمند، هر كه زمانه را ايمن و آسوده پندارد زمانه باو خيانت كند، و هر كه آنرا بزرگ شمارد او را ذليل و خوار گرداند (پس خردمند كسى است كه از آن ايمن و آسوده نبوده دل بآن نبندد و آنرا خوار شمارد تا هر بدى كه بيند بر خلاف توقّع نداند) هر كه تير بيندازد به نشانه نمى رسد (هر كه كوشش نمود و بمقصود نرسيد نبايد اندوه بدل راه دهد، بلكه به خواسته خدا و مقدّر او بايد راضى باشد) هر گاه (انديشه و كردار) پادشاه تغيير كند (اوضاع و احوال) زمانه تغيير مى نمايد (ابن ابى الحديد در اينجا مى نويسد: انوشيروان عمّال و كار گردانان مملكت را گرد آورد و در دست خود مرواريدى مى گردانيد، پس گفت: هر كه بگويد: چه چيز به مزروعات مملكت بيشتر زيان مى رساند، اين مرواريد را در دهن او نهم، يكى گفت: آمدن ملخ، ديگرى گفت: نرسيدن آب، ديگرى گفت: نيامدن باران، ديگرى گفت: وزيدن باد جنوب و نوزيدن باد شمال يعنى اختلاف هواء، آنگاه بوزير خود گفت: تو بگو كه گمان مى برم عقل تو با عقل همه رعيّت برابرى كند يا افزون باشد، وزير گفت: تغيير انديشه سلطان درباره رعيّت، و تصميم به بدرفتارى و ستم بر آنان، انوشيروان گفت: آفرين باين هوش كه پدران و اجداد من ترا شايسته دانسته اند، و آن مرواريد در دهن وزير نهاد).

پيش از راه از همراه و پيش از خانه از همسايه بپرس. بپرهيز از اينكه سخن خنده آور بگوئى هر چند آنرا از غير نقل كنى (چون موجب كوچك شدن شخص است پيش مردم).


و بپرهيز از مشورت و كنگاش با زنها، زيرا انديشه ايشان رو به ناتوانى و تصميمشان رو به سستى است، و با حجاب و پوشاندن چشمهاى آنها را از ديدار باز دار (مگذار بيرون رفته چشمشان بر مردم افتد) زيرا سخت گرفتن حجاب (پوشيدگى و آراستگى) براى ايشان پاينده تر است (هر چند در حجاب باشند از تباهكاريها محفوظند) و بيرون رفتن اينان بدتر نيست از آوردن تو كسيرا كه از جهت ايشان اعتماد و اطمينانى باو نمى باشد (خواه مرد يا زن، زيرا گاهى فساد آوردن بعضى از مردم به خانه بيش از بيرون شدن زنان است، و گاهى فساد آمدن بعضى از زنان نزد ايشان بيش از مردان است) و اگر مى توانى كارى كن كه غير ترا نشناسند، و مسلّط مكن زن را بآنچه باو مربوط نيست، زيرا زن (چون) گياهى است خوشبو نه كار فرما (پس او را از انجام امور باز دار) و در گرامى داشتن او از آنچه مربوط باو است تجاوز مكن، و او را بطمع مينداز كه شفاعت ديگرى كند، و بپرهيز از اظهار غيرت و بدگمانى در جائيكه نبايد غيرت بكار برد (در باره زن پاكدامن بد گمان و به اندك چيزى آشفته مشو) زيرا اين كار زن درست را به نادرستى، و زنى را كه (از ناشايسته) آراسته است به دو دلى و انديشه (در آن كار) وامى دارد (زنى كه بكار ناشايسته اهميّت دهد بر اثر نسبت دادن ارتكاب آن در نظر او آسان شود و ممكن است آنرا بجا آورد).

و براى هر يك از زير دستان و كاركنان خود كارى تعيين كن تا (اگر آنرا انجام نداد) او را نسبت بهمان كار مؤاخذه و باز پرسى كنى، زيرا اين روش سزاوارتر است تا اينكه كارهايت را بيكديگر وا نگذارند. و خويشانت را گرامى دار، زيرا آنان بال و پرتو هستند كه با آن پرواز ميكنى، و اصل و ريشه تو مى باشند كه بايشان باز مى گردى (از آنان كمك گرفته و بآنها سرفرازى) و دست (ياور) تو هستند كه با آن (بر دشمن) حمله ميكنى (و پيروز مى گردى).

دين و دنياى ترا نزد خدا امانت مى سپارم (كه حفظ نموده از هر پيشآمد بدى نگاه دارد) و بهترين قضاء خواسته او را اكنون و آينده و در دنيا و آخرت براى تو از درخواست مى نمايم، و درود بر آنكه شايسته است.

اين نامه از سوى پدرى (دلسوز و مهربان) است که عمرش رو به پايان است، او به سخت گيرى زمان معترف و آفتاب زندگيش رو به غروب (و خواه ناخواه) تسليم گذشت دنيا (و مشکلات آن) است، همان کسى که در منزلگاه پيشينيان که از دنيا چشم پوشيده اند سکنى گزيده و فردا از آن کوچ خواهد کرد. اين نامه به فرزندى است آرزومند، آرزومند چيزهايى که هرگز دست يافتنى نيست و در راهى گام نهاده است که ديگران در آن گام نهادند و هلاک شدند (و چشم از جهان فرو بستند) کسى که هدف بيمارى ها و گروگان روزگار، در تيررس مصائب، بنده دنيا، بازرگان غرور، بدهکار و اسير مرگ، هم پيمان اندوه ها، قرين غم ها، آماج آفات و بلاها، مغلوب شهوات و جانشين مردگان است.

اما بعد (از حمد و ثناى الهى) آگاهيم از پشت کردن دنيا و چيره شدن روزگار و روى آوردن آخرت به سوى من، مرا از ياد غير خودم و توجّه به دنيا و اهل آن باز داشته است. اين توجّه سبب شده اشتغال به خويشتن مرا از فکر مردم (و آنچه از دنيا در دست آنهاست) باز دارد و از هواى نفس مانع شود و حقيقتِ سرنوشتم را براى من روشن سازد و همين امر مرا به مرحله اى رسانده که سراسر جدى است و شوخى در آن راه ندارد، سراسر راستى است و دروغ به آن آميخته نيست و چون تو را جزيى از وجود خود، بلکه تمام وجود خودم يافتم گويى که اگر ناراحتى به تو رسد، به من رسيده و اگر مرگ دامانت را بگيرد دامن مرا گرفته، به اين جهت اهتمام به کار تو را اهتمام به کار خود يافتم، از اين رو اين نامه را براى تو نوشتم تا تکيه گاه تو باشد خواه من زنده باشم يا نباشم.


پسرم! تو را به تقواى الهى و التزام به فرمانش و آباد کردن قلب و روحت با ذکرش و چنگ زدن به ريسمان (لطف و عنايت) او توصيه مى کنم و کدام وسيله مى تواند ميان تو و خداوند مطمئن تر از «حبل الله» باشد اگر به آن چنگ زنى و دامان آن را بگيرى.

(پسرم) قلب خويش را با موعظه زنده کن و هواى نفس را با زهد (و بى اعتنايى به زرق و برق دنيا) بميران. دل را با يقين نيرومند ساز و با حکمت و دانش نورانى و با ياد مرگ رام نما و آن را به اقرار به فناى دنيا وادار، با نشان دادن فجايع دنيا، قلب را بينا کن و از هجوم حوادث روزگار و زشتى هاى گردش شب و روز آن را برحذر دار.

اخبار گذشتگان را بر او (بر نفس خود) عرضه نما و مصايبى را که به اقوام قبل از تو رسيده به او يادآورى کن. در ديار و آثار (ويران شده) آنها گردش نما و درست بنگر آنها چه کردند، از کجا منتقل شدند و در کجا فرود آمدند. هرگاه در وضع آنها بنگرى خواهى ديد که از ميان دوستان خود خارج شدند و در ديار غربت بار انداختند. گويا طولى نمى کشد که تو هم يکى از آنها خواهى شد (و در همان مسير به سوى آنها خواهى شتافت). بنابراين منزلگاه آينده خود را اصلاح کن و آخرتت را به دنيا مفروش.


درباره آنچه نمى دانى سخن مگو و نسبت به آنچه موظف نيستى دخالت منما. در راهى که ترس گمراهى در آن است قدم مگذار چه اينکه خوددارى کردن به هنگام بيم از گمراهى بهتر از آن است که انسان خود را به مسيرهاى خطرناک بيفکند. امر به معروف کن تا اهل آن باشى و با دست و زبانت منکر را انکار نما و از کسى که کار بد انجام مى دهد با جديت دورى گزين. در راه خدا آن گونه که بايد و شايد جهاد کن و هرگز سرزنشِ سرزنش گران، تو را از تلاش در راه خدا باز ندارد، در درياى مشکلات هر جا که باشد براى رسيدن به حق فرو شو. در دين خود تفقه کن (و حقايق دين را به طور کامل فرا گير) و خويشتن را بر استقامت در برابر مشکلات عادت ده که استقامت و شکيبايى در راه حق، اخلاق بسيار نيکويى است.

در تمام کارهايت خود را به خدا بسپار که اگر چنين کنى خود را به پناهگاهى مطمئن و نيرومند سپرده اى. به هنگام دعا، پروردگارت را با اخلاص بخوان (و تنها دست به دامان لطف او بزن) چرا که بخشش و حرمان به دست اوست و بسيار از خدا بخواه که خير و نيکى را برايت فراهم سازد. وصيتم را به خوبى درک کن و آن را سرسرى مگير، زيرا بهترين سخن دانشى است که سودمند باشد و بدان دانشى که نفع نبخشد در آن خيرى نيست و دانشى که سزاوار فراگرفتن نمى باشد سودى ندارد.


پسرم! هنگامى که ديدم سن من بالا رفته و ديدم قوايم به سستى گراييده، به (نوشتن) اين وصيتم براى تو مبادرت ورزيدم و نکات برجسته اى را در وصيتم وارد کردم مبادا اجلم فرا رسد در حالى که آنچه را در درون داشته ام بيان نکرده باشم و به همين دليل پيش از آنکه در رأى و فکرم نقصانى حاصل شود آن گونه که در جسمم (بر اثر گذشت زمان) به وجود آمده و پيش از آنکه هوا و هوس و فتنه هاى دنيا بر تو هجوم آورد و همچون مرکبى سرکش شوى به تعليم و تربيت تو مبادرت کردم و از آنجا که قلب جوان همچون زمين خالى است و هر بذرى در آن پاشيده شود آن را مى پذيرد، پيش از آنکه قلبت سخت شود و فکرت به امور ديگر مشغول گردد (گفتنى ها را گفتم) همه اينها براى آن است که با تصميم جدى به استقبال امورى بشتابى که انديشمندان و اهل تجربه تو را از طلب آن بى نياز ساخته و زحمت آزمون آن را کشيده اند تا نيازمند به طلب و جستجو نباشى و از تلاش بيشتر آسوده خاطر گردى، بنابراين آنچه از تجربيات نصيب ما شده، نصيب تو هم خواهد شد (بى آنکه زحمتى کشيده باشى) بلکه شايد پاره اى از آنچه بر ما مخفى شده (با گذشت زمان و تجربه بيشتر) بر تو روشن گردد.

اما در رفتار آنها نظر افکندم و در اخبارشان تفکر نمودم و در آثار بازمانده از آنان به سير و سياحت پرداختم تا بدانجا که (بر اثر اين آموزش ها) همانند يکى از آنها شدم بلکه گويى بر اثر آنچه از تاريخشان به من رسيده با همه آنها از اوّل تا آخر بوده ام (من همه اينها را بررسى کردم سپس) قسمت زلال و مصفاى آن را از بخش کدر و تيره باز شناختم و سود و زيانش را دانستم آن گاه از ميان تمام آنها از هر امرى گُزيده اش را براى تو برگرفتم و از ميان (زشت و زيباى) آنها زيبايش را براى تو انتخاب نمودم و مجهولاتش را از تو دور داشتم و همان گونه که يک پدر مهربان بهترين نيکى ها را براى فرزندش مى خواهد من نيز صلاح ديدم که تو را به اين وسيله تربيت کنم و همت خود را بر آن گماشتم، چرا که عمر تو رو به پيش است و روزگارت رو به جلو و داراى نيّتى سالم و روحى باصفا هستى.


و چنين ديدم که در آغاز، کتاب خدا را همراه تفسير و اصول و احکامش و حلال و حرام آن، به تو تعليم دهم و تو را به سراغ چيزى غير از آن (که ممکن است منشأ گمراهى شود) نفرستم سپس از اين ترسيدم که آنچه بر مردم بر اثر پيروى هوا و هوس و عقايد باطل مشتبه شده و در آن اختلاف کرده اند، بر تو نيز مشتبه گردد لذا روشن ساختن اين قسمت را بر خود لازم دانستم هرچند مايل نبودم آن (شبهات) را آشکارا بيان کنم ولى ذکر آنها نزد من محبوب تر از آن بود که تو را تسليم امرى سازم که از هلاکت آن ايمن نباشم. اميدوارم خداوند تو را در طريق رشد و صلاح، توفيق دهد و به راهى که در خورِ توست هدايتت کند به همين دليل اين وصيتم را براى تو بيان کردم.

پسرم! بدان محبوب ترين چيزى که از ميان وصايايم بايد به آن تمسک جويى، تقوا و پرهيزکارى است و اکتفا به آنچه خداوند بر تو فرض و لازم شمرده است و حرکت در راهى که پدرانت در گذشته آن را پيموده اند و صالحان از خاندانت از آن راه رفته اند، زيرا همان گونه که تو درباره خويش نظر مى کنى آنها نيز درباره خود نظر کرده اند و آن گونه که تو (براى صلاح خويشتن) مى انديشى آنها نيز مى انديشيدند (با اين تفاوت که آنها تجارب خود را براى توبه يادگار گذاشته اند). سرانجام فکر و انديشه، آنها را به جايى رسانيد که آنچه را به خوبى شناخته اند بگيرند و آنچه را (که مبهم است و) به آن مکلف نيستند رها سازند. اگر روح و جان تو از قبول آن ابا دارد و مى خواهى که تا آگاه نشوى اقدام نکنى مى بايست (از طريق صحيح اين راه را بپويى و) اين خواسته با فهم و دقت و تعلم باشد نه از طريق فرو رفتن در شبهات و تمسک جستن به دشمنى ها و خصومت ها. (اضافه بر اين) پيش از آنکه در طريق آگاهى در اين امور گام نهى از خداوندت استعانت بجوى و براى توفيق، رغبت و ميل، نشان ده و از هر گونه عاملى که موجب خلل در افکار تو شود يا تو را به شبهه اى افکند يا تسليم گمراهى کند بپرهيز.

هرگاه يقين کردى قلب و روحت صفا يافته و در برابر حق خاضع شده و رأيت به کمال پيوسته و تمرکز يافته و تصميم تو در اين باره تصميم واحدى گشته (و از هر چه غير از آن است صرف نظر کرده اى) در اين صورت به آنچه براى تو (در اين وصيّت نامه) توضيح داده ام دقت کن (تا نتيجه مطلوب را بگيرى) و اگر آنچه را در اين زمينه دوست مى دارى (از شرايطى که گفتم) برايت فراهم نشد و فراغت خاطر و آمادگى فکر حاصل نکردى، بدان در طريقى گام مى نهى که همچون شترى که چشمانش ضعيف است به سوى پرتگاه پيش مى روى و در ميان تاريکى ها غوطه ور مى شوى و کسى که گرفتار اشتباه و خلط حق با باطل است نمى تواند طالب دين باشد و با اين حال اگر وارد اين مرحله نشوى بهتر است.


پسرم! در فهم وصيتم دقت نما. بدان مالک مرگ همان مالک حيات است و آفريننده، همان کسى است که مى ميراند و فانى کننده هم اوست که جهان را از نو نظام مى بخشد و بيمارى دهنده همان شفابخش است و دنيا پابرجا نمى ماند مگر به همان گونه که خداوند آن را قرار داده است; گاهى نعمت، گاهى گرفتارى و سرانجام پاداش در روز رستاخير يا آنچه او خواسته و تو نمى دانى (از کيفرهاى دنيوى) و اگر درباره فهم اين امور (و حوادث جهان) امرى بر تو مشکل شد، آن را بر نادانى خود حمل کن (و زبان به اعتراض مگشاى) زيرا تو در آغاز خلقت جاهل و نادان بودى و سپس عالِم و آگاه شدى و چه بسيار است امورى که هنوز نمى دانى و فکرت در آن متحير و چشمت در آن خطا مى کند; اما پس از مدتى آن را مى بينى (و از حکمت آن آگاه مى شوى). بنابراين به آن کس که تو را آفريده و روزى داده و آفرينش تو را نظام بخشيده تمسک جوى و تنها او را پرستش کن و رغبت و محبّت تو تنها به او باشد و تنها از (مخالفت) او بترس.

پسرم! بدان هيچ کس از خدا همچون پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) خبر نياورده (و احکام خدا را همانند او بيان نکرده است) بنابراين او را به عنوان رهبر خود بپذير و در طريق نجات و رستگارى، وى را قائد خويش انتخاب کن. من از هيچ اندرزى درباره تو کوتاهى نکردم و تو هرقدر براى آگاهى از صلاح و مصلحت خويش کوشش کنى به آن اندازه که من درباره تو تشخيص داده ام نخواهى رسيد.


پسرم! بدان اگر پروردگارت شريکى داشت، رسولان او به سوى تو مى آمدند و آثار ملک و قدرتش را مى ديدى و افعال و صفاتش را مى شناختى; ولى او خداوندى يگانه است همان گونه که خودش را به اين صفت توصيف کرده است. هيچ کس در ملک و مملکتش با او ضديت نمى کند و هرگز زايل نخواهد شد و همواره بوده است. او سرسلسله هستى است بى آنکه آغازى داشته باشد و آخرين آنهاست بى آنکه پايانى برايش تصور شود. بزرگ تر از آن است که ربوبيتش در احاطه فکر يا چشم قرار گيرد.

حال که اين حقيقت را شناختى، در عمل بکوش آن چنان که سزاوارِ مانند توست از نظر کوچکى قدر و منزلت و کمى قدرت و فزونى عجز و نياز شديدت به پروردگارت. در راه اطاعتش بکوش، ازعقوبتش برحذر باش و از خشمش بيمناک، زيرا او تو را جز به نيکى امر نکرده و جز از قبيح و زشتى باز نداشته است.


فرزندم! من تو را از دنيا و حالات آن و زوال و دگرگونيش آگاه ساختم و از آخرت و آنچه براى اهلش در آن مهيا شده مطلع کردم و درباره هر دو برايت مثال هايى زدم تا به وسيله آن عبرت گيرى و در راه صحيح گام نهى.

کسانى که دنيا را خوب آزموده اند (مى دانند که آنها) همچون مسافرانى هستند که در منزلگاهى بى آب و آبادى وارد شده اند (که قابل زيستن و ماندن نيست) لذا تصميم گرفته اند به سوى منزلى پرنعمت و ناحيه اى راحت (براى زيستن) حرکت کنند، از اين رو (آنها براى رسيدن به آن منزل) مشقت راه را متحمل شده و فراق دوستان را پذيرفته و خشونت ها و سختى هاى سفر و غذاهاى ناگوار را (با جان و دل) قبول نموده اند تا به خانه وسيع و منزلگاه آرامشان گام نهند. به همين دليل آنها از هيچ يک از اين ناراحتى ها احساس درد و رنج نمى کنند و هزينه هايى را که در اين طريق مى پردازند از آن ضرر نمى بينند و هيچ چيز براى آنها محبوب تر از آن نيست که ايشان را به منزلگاهشان نزديک و به محل آرامششان برساند.

(اما) کسانى که به دنيا مغرور شده اند همانند مسافرانى هستند که در منزلى پرنعمت قرار داشته سپس به آنها خبر مى دهند که بايد به سوى منزلگاهى خشک و خالى از نعمت حرکت کنند (روشن است که) نزد آنان چيزى ناخوشايندتر و مصيبت بارتر از مفارقت آنچه در آن بوده اند و حرکت به سوى آنچه که بايد به سمت آن روند و سرنوشتى که در پيش دارند، نيست.


پسرم! خويشتن را معيار و مقياس قضاوت ميان خود و ديگران قرار ده. براى ديگران چيزى را دوست دار که براى خود دوست مى دارى و براى آنها نپسند آنچه را براى خود نمى پسندى. به ديگران ستم نکن همان گونه که دوست ندارى به تو ستم شود. به ديگران نيکى کن چنان که دوست دارى به تو نيکى شود. آنچه را براى ديگران قبيح مى شمرى براى خودت نيز زشت شمار. و براى مردم راضى شو به آنچه براى خود از سوى آنان راضى مى شوى. آنچه را که نمى دانى مگو، اگر چه آنچه مى دانى اندک باشد، و آنچه را دوست ندارى درباره تو بگويند، درباره ديگران مگو.

(پسرم!) بدان که خودپسندى و غرور، ضد راستى و درست انديشى و آفت عقل هاست، پس براى تأمين زندگى نهايت تلاش و کوششت را داشته باش (و از آنچه به دست مى آورى در راه خدا انفاق کن و) انباردار ديگران مباش. هرگاه (به لطف الهى) به راه راست هدايت يافتى (شکر پروردگار را فراموش مکن و) در برابر پروردگار خود کاملا خاضع و خاشع باش.


(فرزندم!) بدان راهى بس طولانى و پر مشقت در پيش دارى. در اين راه (پر خوف و خطر) از کوشش و تلاش صحيح و فراوان و توشه کافى که تو را به مقصد برساند بى نياز نيستى، به علاوه بايد در اين راه سبکبار باشى (تا بتوانى به مقصد برسى) بنابراين بيش از حدِ توانت مسئوليت اموال دنيا را بر دوش مگير، زيرا سنگينى آن مايه مشقت و وبال تو خواهد بود.

هرگاه در زمانى که قدرت دارى نيازمندى را يافتى که مى تواند زاد و توشه تو را براى روز رستاخيز تو بر دوش گيرد و فردا که به آن نيازمند مى شوى به تو بازپس گرداند، آن را غنيمت بشمار و (هر چه زودتر) و بيشتر، اين زاد و توشه را بر دوش او بگذار، زيرا ممکن است روزى در جستجوى چنين شخصى برآيى و پيدايش نکنى. (همچنين) اگر کسى را پيدا کنى که در حال غنا و بى نيازيت از تو وام بگيرد و اداى آن را براى روز سختى و تنگدستى تو بگذارد، آن را غنيمنت بشمار!

(فرزندم!) بدان پيش روى تو گردنه صعب العبورى هست که سبکباران (براى عبور از آن) حالشان از سنگين باران بهتر است، و کندروان وضعشان بسيار بدتر از شتاب کنندگان است و (بدان که) نزول تو بعد از عبور از آن گردنه به يقين يا در بهشت است و يا در دوزخ، بنابراين پيش از ورودت در آنجا وسايل لازم را براى خويش مهيا ساز و منزلگاه را پيش از نزول، آماده نما، زيرا پس از مرگ راهى براى عذرخواهى نيست و نه طريقى براى بازگشت به دنيا (و جبران گذشته).


(فرزندم!) بدان آن کس که گنج هاى آسمان ها و زمين در دست اوست، به تو اجازه دعا و درخواست را داده و اجابتِ آن را تضمين نموده است، به تو امر کرده که از او بخواهى تا عطايت کند و از او درخواست رحمت کنى تا رحمتش را شامل حال تو گرداند. خداوند ميان تو و خودش کسى را قرار نداده که در برابر او حجاب تو شود و تو را مجبور نساخته که به شفيعى پناه برى و خداوند در صورتى که مرتکب بدى شوى تو را از توبه مانع نشده (و درهاى آن را به روى تو گشوده است).

در کيفر تو تعجيل نکرده (و آن را به موجب اينکه ممکن است توبه کنى به تأخير انداخته) هرگز تو را به سبب توبه و انابه سرزنش نمى کند (آن گونه که انتقام جويان توبه کاران را زير رگبار ملامت و سرزنش قرار مى دهند) و حتى در آنجا که رسوايى سزاوار توست تو را رسوا نساخته (آن گونه که تنگ نظران بى گذشت فوراً اقدام به رسواسازى و افشاگرى درباره خطاکاران مى کنند) و در قبول توبه بر تو سخت نگرفته است (آن گونه که معمول افراد کوتاه فکر است) و در محاسبه جرايمِ تو دقت و موشکافى نکرده (بلکه به آسانى از آن گذشته است).

هيچ گاه تو را از رحمتش مأيوس نساخته (هرچند گناه تو سنگين و بزرگ باشد) بلکه بازگشت تو از گناه را حسنه قرار داده (و از آن مهم تر اينکه) گناه تو را يکى محسوب مى دارد و حسنه ات را ده برابر حساب مى کند و درِ توبه و بازگشت و عذرخواهى را (هميشه) به رويت باز نگه داشته به گونه اى که هر زمان او را ندا کنى نداى تو را مى شنود و هرگاه با او نجوا نمايى آن را مى داند، بنابراين حاجتت را به سويش مى برى و آن چنان که هستى در پيشگاه او خود را نشان مى دهى، غم و اندوه خود را با وى در ميان مى گذارى و حل مشکلات و درد و رنج خود را از او مى خواهى، و در کارهايت از او استعانت مى جويى، مى توانى از خزاين رحمتش چيزهايى را بخواهى که جز او کسى قادر به اعطاى آن نيست مانند فزونى عمر، سلامتى تن و وسعت روزى.


سپس خداوند کليدهاى خزاينش را با اجازه اى که به تو درباره درخواست از او عطا کرده، در دست تو قرار داده است پس هرگاه خواسته اى داشته باشى مى توانى به وسيله دعا درهاى نعمت پروردگار را بگشايى و باران رحمت او را فرود آورى و هرگز نبايد تأخير اجابت دعا تو را مأيوس کند، زيرا بخشش پروردگار به اندازه نيّت (بندگان) است; گاه مى شود که اجابت دعا به تأخير مى افتد تا اجر و پاداش درخواست کننده بيشتر گردد و عطاى آرزومندان را فزون تر کند و گاه مى شود چيزى را از خدا مى خواهى و به تو نمى دهد در حالى که بهتر از آن در کوتاه مدت يا دراز مدت به تو داده خواهد شد يا آن را به چيزى که براى تو بهتر از آن است تبديل مى کند.

گاه چيزى از خدا مى خواهى که اگر به آن برسى مايه هلاک دين توست (و خداوند آن را از تو دريغ مى دارد و چيزى بهتر از آن مى دهد) بنابراين بايد تقاضاى تو از خدا هميشه چيزى باشد که جمال و زيباييش براى تو باقى بماند و وبال و بديش از تو برود (و بدان مال دنيا اين گونه نيست) مال براى تو باقى نمى ماند و تو نيز براى آن باقى نخواهى ماند!


(پسرم!) بدان تو براى آخرت آفريده شده اى نه براى دنيا، براى فنا نه براى بقا (در اين جهان)، براى مرگ نه براى زندگى (در اين دنيا). تو در منزلگاهى قرار دارى که هر لحظه ممکن است از آن کوچ کنى، در سرايى که بايد زاد و توشه از آن برگيرى و راه آخرتِ توست. و (بدان) تو رانده شده مرگ هستى (و مرگ پيوسته در تعقيب توست و سرانجام تو را شکار خواهد کرد) همان مرگى که هرگز فرار کننده اى از آن نجات نمى يابد و هرکس را او در جستجويش باشد از دست نمى دهد و سرانجام وى را خواهد گرفت، بنابراين از اين بترس که مرگ زمانى تو را بگيرد که در حال بدى باشى (حال گناه) در صورتى که تو پيش از فرا رسيدن مرگ با خويشتن گفتگو مى کردى که توبه کنى; ولى مرگ ميان تو و توبه حايل مى شود و اينجاست که خويشتن را به هلاکت افکنده اى. پسرم! بسيار به ياد مرگ باش و به ياد آنچه به سوى آن مى روى و پس از مرگ در آن قرار مى گيرى به گونه اى که هرگاه مرگ به سراغ تو آيد تو خود را (از هر نظر) آماده ساخته و دامن همت را در برابر آن به کمر بسته باشى. نکند ناگهان بر تو وارد شود و مغلوبت سازد.


سخت بر حذر باش که دلبستگى ها و علاقه شديد دنياپرستان به دنيا و حمله حريصانه آنها به دنيا، تو را نفريبد و مغرور نسازد زيرا خداوند تو را از وضع دنيا آگاه ساخته و نيز دنيا خودش از فنا و زوالش خبر داده و بدى هايش را براى تو آشکار ساخته است. جز اين نيست که دنياپرستان همچون سگ هايى هستند که پيوسته پارس مى کنند (و براى تصاحب جيفه اى بر سر يکديگر فرياد مى کشند) يا درندگانى که در پى دريدن يکديگرند، در برابر يکديگر مى غرند، و زوزه مى کشند، زورمندان، ضعيفان را مى خورند و بزرگ ترها کوچک ترها را مغلوب مى سازند يا همچون چهارپايانى هستند که دست و پايشان (به وسيله مستکبران) بسته شده (و بردگان سرسپرده آنهايند) و گروه ديگرى همچون حيواناتى هستند رها شده در بيابان (شهوات) عقل خود را گم کرده (و راه هاى صحيح را از دست داده اند) و در طرق مجهول و نامعلوم گام گذارده اند.

آنها همچون حيواناتى هستند که در وادى پر از آفتى رها شده و در سرزمين ناهموارى به راه افتاده اند نه چوپانى دارند که آنها را به راه صحيح هدايت کند و نه کسى که آنها را به چراگاه مناسبى برساند (در حالى که) دنيا آنان را در طريق نابينايى به راه انداخته و چشم هايشان را از ديدن نشانه هاى هدايت برگرفته، در نتيجه در وادى حيرت سرگردانند و در نعمت ها و زرق و برق هاى دنيا غرق شده اند، دنيا را به عنوان معبود خود برگزيده، و دنيا نيز آنها را به بازى گرفته است و آنها هم به بازى با دنيا سرگرم شده اند و ماوراى آن را به فراموشى سپرده اند. آرام باش (و کمى صبر کن) که به زودى تاريکى برطرف مى شود (و حقيقت آشکار مى گردد) گويا اين مسافران، به منزل رسيده اند (و پايان عمر را با چشم خود مى بينند.) نزديک است کسى که سريع حرکت مى کند به منزلگاه (مرگ) برسد. پسرم بدان آن کس که مرکبش شب و روز است، او را مى برند و در حرکت است، هرچند خود را ساکن پندارد و پيوسته قطع مسافت مى کند، گرچه ظاهراً ايستاده است و استراحت مى کند.


و به يقين بدان هرگز به همه آرزوهايت دست نخواهى يافت و (نيز بدان) هرگز از اجلت تجاوز نخواهى کرد (و بيش از آنچه مقرر شده عمر نمى کنى) و تو در همان مسيرى هستى که پيشينيان تو بودند (آنها رفتند و تو هم خواهى رفت). حال که چنين است، در به دست آوردن دنيا زياده روى مکن و در کسب و کار ميانه رو باش، زيرا بسيار ديده شده که تلاش فراوان (در راه دنيا) به نابودى منجر گرديده (اضافه بر اين) نه هر تلاش گرى به روزى رسيده و نه هر شخص ميانه روى محروم گشته است. نفس خويشتن را از گرايش به هر پستى گرامى دار (و بزرگوارتر از آن باش که به پستى ها تن در دهى) هرچند گرايش به پستى ها تو را به خواسته هايت برساند، زيرا تو هرگز نمى توانى در برابر آنچه از شخصيت خود در اين راه از دست مى دهى بهاى مناسبى به دست آورى. و برده ديگرى مباش، خداوند تو را آزاد آفريده است. آن نيکى که جز از طريق بدى به دست نيايد نيکى نيست و نه آن آسايش و راحتى که جز با مشقت زياد (و بيش از حد) فراهم نشود.

بپرهيز از اينکه مرکب هاى طمع، تو را با سرعت با خود ببرند و به آبشخورهاى هلاکت بيندازند و اگر بتوانى که ميان تو و خداوندت، صاحب نعمتى واسطه نباشد چنين کن، زيرا تو (به هر حال) قسمت خود را دريافت مى کنى و سهمت را خواهى گرفت و مقدار کمى که از سوى خداوند به تو برسد با ارزش تر است از مقدار زيادى که از سوى مخلوقش برسد، هرچند همه نعمت ها (حتى آنچه از سوى مخلوق مى رسد) از ناحيه خداست.


(فرزندم!) جبران آنچه بر اثر سکوت خود از دست داده اى آسان تر از جبران آن است که بر اثر سخن گفتن از دست مى رود، و نگه دارى آنچه در ظرف است با محکم بستن دهانه آن امکان پذير است و حفظ آنچه در دست دارى، نزد من محبوب تر از درخواست چيزى است که در دست ديگرى است. تلخى يأس (از آنچه در دست مردم است) بهتر است از دراز کردن دست تقاضا به سوى آنها و درآمد (کم) همراه با پاکى و درست کارى بهتر از ثروت فراوان توأم با فجور و گناه است و انسان اسرار خويش را (بهتر از هر کس ديگر) نگه دارى مى کند و بسيارند کسانى که بر زيان خود تلاش مى کنند.

کسى که پرحرفى کند سخنان ناروا و بى معنا فراوان مى گويد. هر کس انديشه خود را به کار گيرد حقايق را مى بيند و راه صحيح را انتخاب مى کند. به نيکوکاران و اهل خير نزديک شو تا از آنها شوى و از بدکاران و اهل شر دور شو تا از آنها جدا گردى. بدترين غذاها غذاى حرام است و ستم بر ناتوان زشت ترين ستم هاست. در آنجا که رفق و مدارا سبب خشونت مى شود خشونت مدارا محسوب خواهد شد; چه بسا داروها سبب بيمارى گردد و چه بسا بيمارى هايى که داروى انسان است، گاه کسانى که اهل اندرز نيستند اندرزى مى دهند و آن کس که (اهل اندرز است و) از او نصيحت خواسته شده خيانت مى کند.

از تکيه کردن بر آرزوها برحذر باش که سرمايه احمق ها است. عقل، حفظ و نگهدارى تجربه هاست و بهترين تجربه هاى تو آن است که به تو اندرز دهد، فرصت را پيش از آنکه از دست برود و مايه اندوه گردد غنيمت بشمار. نه هرکس طالب چيزى باشد به خواسته اش مى رسد و نه هرکس که از نظر پنهان شد باز مى گردد. تباه کردن زاد و توشه نوعى فساد است و سبب فاسد شدنِ معاد. هر کارى سرانجامى دارد (و بايد مراقب سرانجام آن بود.) آنچه برايت مقدر شده به زودى به تو خواهد رسيد. هر بازرگانى خود را به مخاطره مى اندازد. (همواره دنبال فزونى مباش زيرا) چه بسا سرمايه کم از سرمايه زياد پربرکت تر و رشدش بيشتر است. نه در کمک کارِ پست خيرى است و نه در دوستِ متهم فايده اى. تا روزگار در اختيار توست به آسانى از آن بهره گير و هيچ گاه نعمتى را که دارى براى آنکه بيشتر به دست آورى به خطر مينداز. از سوار شدن بر مرکب سرکش لجاجت برحذر باش که تو را بيچاره مى کند.


(فرزندم!) در مقابل برادر دينى خود (اين امور را بر خود تحميل کن:) به هنگام قطع رابطه از ناحيه او، تو پيوند برقرار نما و در زمان قهر و دوريش به او نزديک شو، در برابر بخلش، بذل و بخشش و به وقت دورى کردنش نزديکى اختيار کن، به هنگام سخت گيريش نرمش و به هنگام جرم، عذرش را بپذير، آن گونه که گويا تو بنده او هستى و او صاحب نعمت توست; اما بر حذر باش از اينکه اين کار را در غير محلش قرار دهى يا درباره کسى که اهليّت ندارد به کار بندى. هرگز دشمن دوست خود را به دوستى مگير که با اين کار به دشمنى با دوست خود برخاسته اى. نصيحت خالصانه خود را براى برادرت مهيا ساز، خواه اين نصيحت (براى او) زيبا و خوشايند باشد يا زشت و ناراحت کننده.

خشم خود را جرعه جرعه فرو بر که من جرعه اى شيرين تر و خوش عاقبت تر و لذت بخش تر از آن نديدم. با کسى که نسبت به تو با خشونت رفتار مى کند نرمى کن که اميد مى رود به زودى در برابر تو نرم شود. با دشمن خود با فضل و کرم رفتار کن که در اين صورت از ميان دو پيروزى (پيروزى از طريق خشونت و پيروزى از طريق محبّت) شيرين ترين را برگزيده اى. اگر خواستى پيوند برادرى و رفاقت را قطع کنى جايى براى آشتى بگذار که اگر روزى خواست باز گردد بتواند. کسى که درباره تو گمان نيکى ببرد با عمل خود گمانش را تصديق کن.

هيچ گاه به اعتماد رفاقت و يگانگى که ميان تو و برادرت برقرار است حق او را ضايع مکن; زيرا آن کس که حقش را ضايع کنى برادر تو نخواهد بود. نبايد خاندان تو بدبخت ترين و ناراحت ترين افراد در برابر تو باشند. به کسى که به تو علاقه ندارد (و بى اعتنايى يا تحقير مى کند) اظهار علاقه مکن و نبايد برادرت در قطع پيوندِ برادرى، نيرومندتر از تو در برقرارى پيوند باشد و نه در بدى کردن قوى تر از تو در نيکى نمودن. و هرگز نبايد ظلم و ستمِ کسى که بر تو ستم روا مى دارد بر تو گران آيد، زيرا او در واقع سعى در زيان خود و سود تو دارد (بار گناه خود را سنگين مى کند و ثواب و پاداش تو را افزون مى سازد) و البتّه پاداش کسى که تو را خوشحال مى کند اين نيست که به او بدى کنى.


پسرم! بدان که «رزق و روزى» بر دو گونه است: يک نوع آن است که به جستجوى آن برمى خيزى (و بايد برخيزى) و نوع ديگرى آن که او به سراغ تو خواهد آمد حتى اگر به دنبالش نروى خود به دنبال تو مى آيد.

چه زشت است خضوع (در برابر ديگران) به هنگام نياز و جفا و خشونت به هنگام بى نيازى و توانگرى، تنها از دنيا آنقدر مال تو خواهد بود که با آن سراى آخرتت را اصلاح کنى و اگر قرار است براى چيزى که از دست رفته ناراحت شوى و بى تابى کنى پس براى هر چيزى که به تو نرسيده نيز ناراحت باش.

با آنچه در گذشته واقع شده، نسبت به آنچه واقع نشده استدلال کن; زيرا امور جهان شبيه به يکديگرند.

از کسانى مباش که پند و اندرز به آنها سودى نمى بخشد مگر آن زمان که در ملامت او اصرار ورزى; چرا که عاقلان با اندرز و آداب پند مى گيرند; ولى چهارپايان جز با زدن اندرز نمى گيرند.

هجوم اندوه و غم ها را با نيروى صبر و حسن يقين از خود دور ساز. کسى که ميانه روى را ترک کند از راه حق منحرف مى شود. (و بدان) يار و همنشين (خوب) همچون خويشاوند انسان است. دوست آن است که در غياب انسان، حق دوستى را ادا کند. هواپرستى شريک و همتاى نابينايى است.


چه بسا دور افتادگانى که از خويشاوندان نزديک تر و خويشاوندانى که از هرکس دورترند. غريب کسى است که دوستى نداشته باشد. آن کس که از حق تجاوز کند در تنگنا قرار مى گيرد. و آن کس که به ارزش و قدر خود اکتفا نمايد موقعيتش پايدارتر خواهد بود.

مطمئن ترين وسيله اى که مى توانى به آن چنگ زنى آن است که ميان تو و خدايت رابطه اى برقرار سازى. کسى که به (کار و حق) تو اهمّيّت نمى دهد در واقع دشمن توست. گاه نوميدى نوعى رسيدن به مقصد است، در آنجا که طمع موجب هلاکت مى شود. چنان نيست که هر عيب پنهانى آشکار شود. و نه هر فرصتى مورد استفاده قرار گيرد. گاه مى شود که شخص بينا به خطا مى رود و نابينا به مقصد مى رسد.

بدى را به تأخير بيفکن (و در آن عجله مکن) زيرا هر زمان بخواهى مى توانى انجام دهى. بريدن از جاهل معادلِ پيوند با عاقل است. کسى که خود را از حوادث زمان ايمن بداند زمانه به او خيانت خواهد کرد و کسى که آن را بزرگ بشمارد او را خوار مى سازد. چنين نيست که هر تيراندازى به هدف بزند.

هرگاه حاکم تغيير پيدا کند زمانه نيز دگرگون مى شود. پيش از عزم سفر ببين که همسفرت کيست و پيش از انتخاب خانه بنگر که همسايه ات چه کسى است؟ از گفتن سخنان خنده آور (و بى محتوا) بپرهيز هرچند آن را از ديگرى نقل کنى.


از مشاوره با زنان (کم خرد) بپرهيز که رأى آنها ناقص و تصميمشان سست است. و از طريق حجاب، ديده آنها را از ديدن مردان بيگانه باز دار، زيرا تأکيد بر حجاب، آنها را سالم تر و پاک تر نگاه خواهد داشت. (افراد غير مطمئن را بر آنها وارد نکن زيرا) بيرون رفتن آنها بدتر از آن نيست که افراد غير مطمئن را به آنها راه دهى. اگر بتوانى که آنها غير از تو (از مردان بيگانه) ديگرى را نشناسند چنين کن و به زن بيش از کارهاى خودش را وامگذار، زيرا او همچون شاخه گل است نه قهرمان و مسلط بر امور.

به خاطر احترام او، ديگرى را (بيگانه اى را) احترام مکن و احترامش را به حدى نگه دار که او را به اين فکر نيندازد که براى ديگران (بيگانگان) شفاعت کند. برحذر باش از اينکه در جايى که نبايد غيرت به خرج دهى، اظهار غيرت کنى (و کار تو به سوء ظن ناروا بينجامد) زيرا اين غيرت بى جا و سوء ظن نادرست زن پاک دامن را به ناپاکى، و بى گناه را به آلودگى ها سوق مى دهد.

(پسرم!) براى هر يک از خدمتگذارانت کار معينى قرار ده که او را در برابر آن مسئول بدانى; زيرا اين سبب مى شود که آنها کارهاى تو را به يکديگر وا نگذارند (و از زير بار مسئوليت شانه تهى نکنند) قبيله و خويشاوندانت را گرامى دار، زيرا آنها پر و بال تواند که به وسيله آنها پرواز مى کنى و اصل و ريشه تواند که به آنها باز مى گردى و دست و نيروى تو که با آن (به دشمن) حمله مى کنى.

دين و دنيايت را نزد خدا به امانت بگذار و از او بهترين مقدرات را براى امروز و فردا و دنيا و آخرتت بخواه؛ و سلام بر تو.