ترجمه نامه 37 نهج البلاغه

و من كتاب له (علیه السلام) إلى معاوية:

فَسُبْحَانَ اللَّهِ، مَا أَشَدَّ لُزُومَكَ لِلْأَهْوَاءِ الْمُبْتَدَعَةِ وَ الْحَيْرَةِ الْمُتَّبَعَةِ مَعَ تَضْيِيعِ الْحَقَائِقِ وَ اطِّرَاحِ الْوَثَائِقِ الَّتِي هِيَ لِلَّهِ [تَعَالَى] طِلْبَةٌ وَ عَلَى عِبَادِهِ حُجَّةٌ. فَأَمَّا إِكْثَارُكَ الْحِجَاجَ عَلَى عُثْمَانَ وَ قَتَلَتِهِ، فَإِنَّكَ إِنَّمَا نَصَرْتَ عُثْمَانَ حَيْثُ كَانَ النَّصْرُ لَكَ وَ خَذَلْتَهُ حَيْثُ كَانَ النَّصْرُ لَهُ، وَ السَّلَامُ.

ترجمه: محمد دشتی (ره)

(نامه به معاويه در سال 36 هجرى پيش از آغاز نبرد صفّين).

افشاى ادّعاى دروغين معاويه

خداى را سپاس، معاويه چه سخت به هوس هاى بدعت زا، و سرگردانى پايدار، وابسته اى. حقيقت ها را تباه كرده، و پيمان ها را شكسته اى، پيمان هايى كه خواسته خدا و حجّت خدا بر بندگان او بود.

امّا جواب پرگويى تو نسبت به عثمان و كشندگان او آن است كه: تو عثمان را هنگامى يارى دادى كه انتظار پيروزى او را داشتى، و آنگاه كه يارى تو به سود او بود او را خوار گذاشتى. با درود.

سیاسی 
ترجمه ها

لطفاً برای انتخاب یک ترجمه، برروی نام مترجم کلیک کنید.

از نامه آن حضرت (ع) به معاويه:

سبحان الله چه بسيار است پيروى تو از هواهاى بدعت آميز و چه سخت است گرفتار آمدنت به چنگ حيرت و سرگردانى. حقايق را ضايع مى گذارى و پيمانها را به دور مى افكنى. حقايق و پيمانهايى كه خواسته خداوند است و حجت است بر بندگان او.

اما در باره عثمان و قاتلانش، سخت به جدال برخاسته اى و فراوان سخن مى گويى. تو خود روزگارى به يارى عثمان برخاستى كه يارى كردنت به سود خودت بود و هنگامى از يارى كردن باز ايستادى و او را واگذاشتى كه اگر ياريش مى كردى به سود او بود. والسلام.

از نامه هاى آن حضرت است به معاويه:

سبحان اللّه چه سخت دچار هواهاى بدعت آميزى، و گرفتار حيرت متابعت شده، آن هم همراه ضايع كردن حقايق، و به كنار انداختن پيمانهايى كه خداوند خواهان آنهاست، و بر بندگانش دليل و حجّت است.

اما بحثهاى زيادت نسبت به عثمان و كشندگانش: تو وقتى به يارى او بر خاستى كه سود آن يارى متوجه تو بود، و زمانى كه ياريت براى او سودمند بود به ياريش اقدام نكردى. و السلام.

و از نامه آن حضرت است به معاويه:

پس سبحان اللّه، چه سخت به هوسهاى نو پديد آورده گرفتارى، و به سرگردانى ملالت بار دچار. حقيقتها را ضايع ساخته، پيمانها را به دور انداخته، حقيقت و پيمانى كه خواسته خداى سبحان است و حجّت بر بندگان.

اما پرگويى تو در باره عثمان و كشتن او، تو عثمان را هنگامى يارى كردى كه انتظار پيروزى داشتى و آن گاه كه يارى تو به سود او بود او را خوار گذاشتى، و السلام.

از نامه هاى آن حضرت عليه السّلام است به معاويه (كه او را نكوهش نموده و يارى نكردن عثمان را از او دانسته):
(1) پس خدا را تسبيح نموده از هر عيب و نقصى منزّه مى دانم (شگفتا) چه بسيار است هوا پرستى و خواهشهاى پديد آمده و سرگشتگى پيروى نموده تو با تباه ساختن آنچه حقّ است، و دور انداختن آنچه مورد اطمينان است، حقايقى كه پسنديده خدا و دليل بندگانش مى باشد (خلاصه چه بسيار گرفتار خواهشهاى نفس امّاره بوده دنبال گمراهى گرفته اى، همواره به بدعتى مردم را فريفته براى گمراهى خود سببها مى جويى).
(2) و امّا بسيار جدال و پر گفتن تو در باره عثمان و كشندگانش (و اظهار مظلوميّت او و خونخواهى تو بى مورد است، زيرا) عثمان را هنگامى يارى كردى كه به سود خودت بود، و هنگاميكه براى او سودمند بود او را يارى نكردى (عثمان پى در پى به معاويه نامه نوشته از او كمك مى خواست، معاويه وعده مى داد تا كار بر او تنگ شده او را محاصره نمودند، معاويه يزيد ابن اسد القسرىّ را با لشگرى روانه ساخت و باو گفت: مى روى و در ذى خشب «نام موضعى در هشت فرسخى مدينه» مى مانى، و مگو: «الشّاهد يرى ما لا يرى الغائب» يعنى حاضر مى بيند آنچه را كه غائب نمى بيند، منظورش آن بود كه از پيش خود كارى انجام مده و قبل از دستور من از آنجا كوچ مكن، و در پرده باو فهماند كه غرض آن نيست كه تو خود را بعثمان رسانده او را يارى كنى، بلكه مصلحت ديگر در نظر دارم، تو آنجا باش تا ببينم چه ميشود، او نيز چندان در آن موضع ماند كه عثمان كشته شد و معاويه او را با لشگر بشام باز خواند و در صدد بدست آوردن خلافت بر آمد) و درود بر شايسته آن.

سبحان الله! تو چقدر بر هوا و هوس هاى بدعت آميز و سرگردانى هايى که پيوسته از آن پيروى مى کنى اصرار دارى! اين کار توأم با ناديده گرفتن حقايق و دور افکندن پيمان هايى است که خدا آن را طلب کرده و حجت بر بندگان اوست.

اينکه پيوسته به خون عثمان و قاتلان او استدلال مى کنى (و گويا خود را ولى دم عثمان و مطالبه کننده خون او مى پندارى بسيار شگفت آور است، زيرا) تو آنجا به يارى عثمان برخاستى که در حقيقت يارى خودت بود ولى آنجا که يارى عثمان بود، دست از ياريش برداشتى (و او به آن سرنوشت گرفتار آمد) والسلام.