ترجمه نامه 53 نهج البلاغه

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ. هَذَا مَا أَمَرَ بِهِ عَبْدُ اللهِ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ مَالِكَ بْنَ الْحَارِثِ الْأَشْتَرَ فِي عَهْدِهِ إِلَيْهِ حِينَ وَلَّاهُ مِصْرَ جِبَايَةَ خَرَاجِهَا وَ جِهَادَ عَدُوِّهَا وَ اسْتِصْلَاحَ أَهْلِهَا وَ عِمَارَةَ بِلَادِهَا أَمَرَهُ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ إِيْثَارِ طَاعَتِهِ وَ اتِّبَاعِ مَا أَمَرَ بِهِ فِي كِتَابِهِ مِنْ فَرَائِضِهِ وَ سُنَنِهِ الَّتِي لَا يَسْعَدُ أَحَدٌ إِلَّا بِاتِّبَاعِهَا وَ لَا يَشْقَى إِلَّا مَعَ جُحُودِهَا وَ إِضَاعَتِهَا وَ أَنْ يَنْصُرَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِقَلْبِهِ وَ يَدِهِ وَ لِسَانِهِ فَإِنَّهُ جَلَّ اسْمُهُ قَدْ تَكَفَّلَ بِنَصْرِ مَنْ نَصَرَهُ وَ إِعْزَازِ مَنْ أَعَزَّهُ وَ أَمَرَهُ أَنْ يَكْسِرَ نَفْسَهُ مِنَ الشَّهَوَاتِ وَ يَزَعَهَا عِنْدَ الْجَمَحَاتِ فَإِنَّ النَّفْسَ أَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ اللَّهُ ثُمَّ اعْلَمْ يَا مَالِكُ أَنِّي قَدْ وَجَّهْتُكَ إِلَى بِلَادٍ قَدْ جَرَتْ عَلَيْهَا دُوَلٌ قَبْلَكَ مِنْ عَدْلٍ وَ جَوْرٍ وَ أَنَّ النَّاسَ يَنْظُرُونَ مِنْ أُمُورِكَ فِي مِثْلِ مَا كُنْتَ تَنْظُرُ فِيهِ مِنْ أُمُورِ الْوُلَاةِ قَبْلَكَ وَ يَقُولُونَ فِيك...

ترجمه: محمد دشتی (ره)

نامه به مالک اشتر، در سال 38 هجری هنگامی که او را به فرمانداری مصر برگزید، آن هنگام که اوضاع محمّد بن ابی بکر متزلزل شد، و از طولانی ترین نامه هاست که زیبایی های تمام نامه ها را دارد.

1. ضرورت خودسازی

او را به ترس از خدا فرمان مى دهد، و اينكه اطاعت خدا را بر ديگر كارها مقدّم دارد، و آنچه در كتاب خدا آمده، از واجبات و سنّت ها را پيروى كند، دستوراتى كه جز با پيروى آن رستگار نخواهد شد، و جز با نشناختن و ضايع كردن آن جنايتكار نخواهد گرديد.

به او فرمان مى دهد كه خدا را با دل و دست و زبان يارى كند، زيرا خداوند پيروزى كسى را تضمين كند كه او را يارى دهد، و بزرگ دارد آن كس را كه او را بزرگ شمارد و به او فرمان مى دهد تا نفس خود را از پيروى آرزوها باز دارد، و به هنگام سركشى رامش كند، كه: “همانا نفس همواره به بدى وا مى دارد جز آن كه خدا رحمت آورد”.

پس اى مالك بدان! من تو را به سوى شهرهايى فرستادم كه پيش از تو دولت هاى عادل يا ستمگرى بر آن حكم راندند، و مردم در كارهاى تو چنان مى نگرند كه تو در كارهاى حاكمان پيش از خود مى نگرى، و در باره تو آن مى گويند كه تو نسبت به زمامداران گذشته مى گويى، و همانا نيكوكاران را به نام نيكى توان شناخت كه خدا از آنان بر زبان بندگانش جارى ساخت.

پس نيكوترين اندوخته تو بايد اعمال صالح و درست باشد، هواى نفس را در اختيار گير، و از آنچه حلال نيست خويشتن دارى كن، زيرا بخل ورزيدن به نفس خويش، آن است كه در آنچه دوست دارد، يا براى او ناخوشايند است، راه انصاف پيمايى.

2. اخلاق رهبرى (روش برخورد با مردم)

مهربانى با مردم را پوشش دل خويش قرار ده، و با همه دوست و مهربان باش. مبادا هرگز، چونان حيوان شكارى باشى كه خوردن آنان را غنيمت دانى، زيرا مردم دو دسته اند، دسته اى برادر دينى تو، و دسته ديگر همانند تو در آفرينش مى باشند.

اگر گناهى از آنان سر مى زند يا علّت هايى بر آنان عارض مى شود، يا خواسته و ناخواسته، اشتباهى مرتكب مى گردند، آنان را ببخشاى و بر آنان آسان گير، آن گونه كه دوست دارى خدا تو را ببخشايد و بر تو آسان گيرد. همانا تو از آنان برتر، و امام تو از تو برتر، و خدا بر آن كس كه تو را فرماندارى مصر داد والاتر است، كه انجام امور مردم مصر را به تو واگذارده، و آنان را وسيله آزمودن تو قرار داده است.

هرگز با خدا مستيز، كه تو را از كيفر او نجاتى نيست، و از بخشش و رحمت او بى نياز نخواهى بود. بر بخشش ديگران پشيمان مباش، و از كيفر كردن شادى مكن، و از خشمى كه توانى از آن رها گردى شتاب نداشته باش.
به مردم نگو، به من فرمان دادند و من نيز فرمان مى دهم، پس بايد اطاعت شود، كه اين گونه خود بزرگ بينى دل را فاسد، و دين را پژمرده، و موجب زوال نعمت هاست.

و اگر با مقام و قدرتى كه دارى، دچار تكبّر يا خود بزرگ بينى شدى به بزرگى حكومت پروردگار كه برتر از تو است بنگر، كه تو را از آن سركشى نجات مى دهد، و تندروى تو را فرو مى نشاند، و عقل و انديشه ات را به جايگاه اصلى باز مى گرداند.

3. پرهیز از غرور و خودپسندی

بپرهيز كه خود را در بزرگى همانند خداوند پندارى، و در شكوه خداوندى همانند او دانى، زيرا خداوند هر سركشى را خوار مى ‏سازد، و هر خود پسندى را بى ‏ارزش مى ‏كند.

با خدا و با مردم، و با خويشاوندان نزديك، و با افرادى از رعيّت خود كه آنان را دوست دارى، انصاف را رعايت كن، كه اگر چنين نكنى ستم روا داشتى، و كسى كه به بندگان خدا ستم روا دارد خدا به جاى بندگانش دشمن او خواهد بود، و آن را كه خدا دشمن شود، دليل او را نپذيرد، كه با خدا سر جنگ دارد، تا آنگاه كه باز گردد، يا توبه كند، و چيزى چون ستمكارى نعمت خدا را دگرگون نمى ‏كند، و كيفر او را نزديك نمى‏ سازد، كه خدا دعاى ستمديدگان را مى‏ شنود و در كمين ستمكاران است.

4. مردم گرایی، حق گرایی

دوست داشتنى ‏ترين چيزها در نزد تو، در حق ميانه‏ ترين، و در عدل فراگيرترين، و در جلب خشنودى مردم گسترده ‏ترين باشد، كه همانا خشم عمومى مردم، خشنودى خواص (نزديكان) را از بين مى ‏برد، امّا خشم خواص را خشنودى همگان بى ‏أثر مى‏ كند.

خواصّ جامعه، همواره بار سنگينى را بر حكومت تحميل مى‏ كنند زيرا در روزگار سختى ياريشان كمتر، و در اجراى عدالت از همه ناراضى ‏تر، و در خواسته‏ هايشان پافشارتر، و در عطا و بخشش‏ها كم سپاس‏تر، و به هنگام منع خواسته‏ ها دير عذر پذيرتر، و در برابر مشكلات كم استقامت ‏تر مى ‏باشند.

در صورتى كه ستون‏هاى استوار دين، و اجتماعات پرشور مسلمين، و نيروهاى ذخيره دفاعى، عموم مردم مى ‏باشند، پس به آنها گرايش داشته و اشتياق تو با آنان باشد.

5. ضرورت راز داری

از رعيّت، آنان را كه عيب جوترند از خود دور كن، زيرا مردم عيوبى دارند كه رهبر امّت در پنهان داشتن آن از همه سزاوارتر است، پس مبادا آنچه بر تو پنهان است آشكار گردانى، و آنچه كه هويداست بپوشانى، كه داورى در آنچه از تو پنهان است با خداى جهان مى باشد، پس چندان كه مى توانى زشتى ها را بپوشان، تا آن را كه دوست دارى بر رعيّت پوشيده ماند خدا بر تو بپوشاند.

گره هر كينه اى را در مردم بگشاى، و رشته هر نوع دشمنى را قطع كن، و از آنچه كه در نظر روشن نيست كناره گير. در تصديق سخن چين شتاب مكن، زيرا سخن چين گرچه در لباس اندرز دهنده ظاهر مى شود امّا خيانتكار است.

6. جایگاه صحیح مشورت

بخيل را در مشورت كردن دخالت نده، كه تو را از نيكوكارى باز مى دارد، و از تنگدستى مى ترساند. ترسو را در مشورت كردن دخالت نده، كه در انجام كارها روحيّه تو را سست مى كند.

حريص را در مشورت كردن دخالت نده، كه حرص را با ستمكارى در نظرت زينت مى دهد. همانا بخل و ترس و حرص، غرائز گوناگونى هستند كه ريشه آنها بدگمانى به خداى بزرگ است.

بدترين وزيران تو، كسى است كه پيش از تو وزير بدكاران بوده، و در گناهان آنان شركت داشته، پس مبادا چنين افرادى محرم راز تو باشند، زيرا كه آنان ياوران گناهكاران، و يارى دهندگان ستمكارانند.

تو بايد جانشينانى بهتر از آنان داشته باشى كه قدرت فكرى امثال آنها را داشته، امّا گناهان و كردار زشت آنها را نداشته باشند: كسانى كه ستمكارى را بر ستمى يارى نكرده، و گناه كارى را در گناهى كمك نرسانده باشند. هزينه اين گونه از افراد بر تو سبك تر، و ياريشان بهتر، و مهربانيشان بيشتر، و دوستى آنان با غير تو كمتر است.

آنان را از خواص، و دوستان نزديك، و راز داران خود قرار ده، سپس از ميان آنان افرادى را كه در حق گويى از همه صريح ترند، و در آنچه را كه خدا براى دوستانش نمى پسندد تو را مدد كار نباشند، انتخاب كن، چه خوشايند تو باشد يا ناخوشايند.

7. اصول روابط اجتماعی رهبران

تا مى توانى با پرهيزكاران و راستگويان بپيوند، و آنان را چنان پرورش ده كه تو را فراوان نستايند، و تو را براى اعمال زشتى كه انجام نداده اى تشويق نكنند، كه ستايش بى اندازه، خود پسندى مى آورد، و انسان را به سركشى وا مى دارد.
هرگز نيكوكار و بدكار در نظرت يكسان نباشند، زيرا نيكوكاران در نيكوكارى بى رغبت، و بدكاران در بد كارى تشويق مى گردند، پس هر كدام از آنان را بر أساس كردارشان پاداش ده.

بدان اى مالك هيچ وسيله اى براى جلب اعتماد والى به رعيّت بهتر از نيكوكارى به مردم، و تخفيف ماليات، و عدم اجبار مردم به كارى كه دوست ندارند، نمى باشد، پس در اين راه آنقدر بكوش تا به وفادارى رعيّت، خوشبين شوى، كه اين خوشبينى رنج طولانى مشكلات را از تو بر مى دارد، پس به آنان كه بيشتر احسان كردى بيشتر خوشبين باش، و به آنان كه بد رفتارى كردى بد گمان تر باش.

و آداب پسنديده اى را كه بزرگان اين امّت به آن عمل كردند، و ملّت اسلام با آن پيوند خورده، و رعيّت با آن اصلاح شدند، بر هم مزن، و آدابى كه به سنّت هاى خوب گذشته زيان وارد مى كند، پديد نياور، كه پاداش براى آورنده سنّت، و كيفر آن براى تو باشد كه آنها را در هم شكستى.

با دانشمندان، فراوان گفتگو كن، و با حكيمان فراوان بحث كن، كه مايه آبادانى و اصلاح شهرها، و برقرارى نظم و قانونى است كه در گذشته نيز وجود داشت.

8. شناخت اقشار گوناگون اجتماعی

اى مالك بدان مردم از گروه هاى گوناگونى مى باشند كه اصلاح هر يك جز با ديگرى امكان ندارد، و هيچ يك از گروه ها از گروه ديگر بى نياز نيست.

از آن قشرها، لشكريان خدا، و نويسندگان عمومى و خصوصى، قضات دادگستر، كارگزاران عدل و نظم اجتماعى، جزيه دهندگان، پرداخت كنندگان ماليات، تجّار و بازرگانان، صاحبان صنعت و پيشه وران، و نيز طبقه پايين جامعه، يعنى نيازمندان و مستمندان مى باشند، كه براى هر يك خداوند سهمى مقرّر داشته، و مقدار واجب آن را در قرآن يا سنّت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تعيين كرده كه پيمانى از طرف خداست و نگهدارى آن بر ما لازم است.

پس سپاهيان به فرمان خدا، پناهگاه استوار رعيّت، و زينت و وقار زمامداران، شكوه دين، و راههاى تحقّق امنيّت كشورند. امور مردم جز با سپاهيان استوار نگردد، و پايدارى سپاهيان جز به خراج و ماليات رعيّت انجام نمى شود كه با آن براى جهاد با دشمن تقويت گردند، و براى اصلاح امور خويش به آن تكيّه كنند، و نيازمندى هاى خود را برطرف سازند.

سپس سپاهيان و مردم، جز با گروه سوم نمى توانند پايدار باشند، و آن قضات، و كارگزاران دولت، و نويسندگان حكومتند، كه قراردادها و معاملات را استوار مى كنند، و آنچه به سود مسلمانان است فراهم مى آورند، و در كارهاى عمومى و خصوصى مورد اعتمادند.

و گروه هاى ياد شده بدون بازرگانان، و صاحبان صنايع نمى توانند دوام بياورند، زيرا آنان وسائل زندگى را فراهم مى آورند، و در بازارها عرضه مى كنند، و بسيارى از وسايل زندگى را با دست مى سازند كه از توان ديگران خارج است. قشر ديگر، طبقه پايين از نيازمندان و مستمندانند كه بايد به آنها بخشش و يارى كرد.

براى تمام اقشار گوناگون ياد شده، در پيشگاه خدا گشايشى است، و همه آنان به مقدارى كه امورشان اصلاح شود بر زمامدار، حقّى مشخصّ دارند، و زمامدار از انجام آنچه خدا بر او واجب كرده است نمى تواند موفّق باشد جز آن كه تلاش فراوان نمايد، و از خدا يارى بطلبد، و خود را براى انجام حق آماده سازد، و در همه كارها، آسان باشد يا دشوار، شكيبايى ورزد.

اول. سیمای نظامیان

براى فرماندهى سپاه كسى را برگزين كه خيرخواهى او براى خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و امام تو بيشتر، و دامن او پاك تر، شكيبايى او برتر باشد، از كسانى كه دير به خشم آيد، و عذر پذيرتر باشد، و بر ناتوان رحمت آورد، و با قدرتمندان، با قدرت برخورد كند، درشتى او را به تجاوز نكشاند، و ناتوانى او را از حركت باز ندارد.

سپس در نظاميان با خانواده هاى ريشه دار، داراى شخصيّت حساب شده، خاندانى پارسا، داراى سوابقى نيكو و درخشان، كه دلاور و سلحشور و بخشنده و بلند نظرند، روابط نزديك بر قرار كن، آنان همه بزرگوارى را در خود جمع كرده، و نيكى ها را در خود گرد آورده اند.

پس در كارهاى آنان به گونه اى بينديش كه پدرى مهربان در باره فرزندش مى انديشد، و مبادا آنچه را كه آنان را بدان نيرومند مى كنى در نظرت بزرگ جلوه كند، و نيكوكارى تو نسبت به آنان -هر چند اندك باشد- خوار مپندار، زيرا نيكى، آنان را به خيرخواهى تو خواند، و گمانشان را نسبت به تو نيكو گرداند، و رسيدگى به امور كوچك آنان را به خاطر رسيدگى به كارهاى بزرگشان وامگذار، زيرا از نيكى اندك تو سود مى برند، و به نيكى هاى بزرگ تو بى نياز نيستند.

برگزيده ترين فرماندهان سپاه تو، كسى باشد كه از همه بيشتر به سربازان كمك رساند، و از امكانات مالى خود بيشتر در اختيارشان گذارد، به اندازه اى كه خانواده هايشان در پشت جبهه، و خودشان در آسايش كامل باشند، تا در نبرد با دشمن، سربازان اسلام تنها به يك چيز بينديشند.

همانا مهربانى تو نسبت به سربازان، دل هايشان را به تو مى كشاند، و همانا برترين روشنى چشم زمامداران، برقرارى عدل در شهرها و آشكار شدن محبّت مردم نسبت به رهبر است، كه محبّت دلهاى رعيّت جز با پاكى قلب ها پديد نمى آيد، و خيرخواهى آنان زمانى است كه با رغبت و شوق پيرامون رهبر را گرفته، و حكومت بار سنگينى را بر دوش رعيّت نگذاشته باشد، و طولانى شدن مدت زمامدارى بر ملّت ناگوار نباشد.

پس آرزوهاى سپاهيان را بر آور، و همواره از آنان ستايش كن، و كارهاى مهمّى كه انجام داده اند بر شمار، زيرا يادآورى كارهاى ارزشمند آنان، شجاعان را بر مى انگيزاند، و ترسوها را به تلاش وامى دارد، انشاء اللّه.

و در يك ارزشيابى دقيق، رنج و زحمات هر يك از آنان را شناسايى كن، و هرگز تلاش و رنج كسى را به حساب ديگرى نگذاشته، و ارزش خدمت او را ناچيز مشمار، تا شرافت و بزرگى كسى موجب نگردد كه كار كوچكش را بزرگ بشمارى، يا گمنامى كسى باعث شود كه كار بزرگ او را ناچيز بدانى.

مشكلاتى كه در احكام نظاميان براى تو پديد مى آيد، و امورى كه براى تو شبهه ناكند، به خدا، و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم باز گردان، زيرا خدا براى مردمى كه علاقه داشته هدايتشان كند فرموده است: «اى كسانى كه ايمان آورديد، از خدا و رسول و امامانى كه از شما هستند اطاعت كنيد، و اگر در چيزى نزاع داريد، آن را به خدا و رسولش باز گردانيد».

پس باز گرداندن چيزى به خدا، يعنى عمل كردن به قرآن، و باز گرداندن به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يعنى عمل كردن به سنّت او كه وحدت بخش است، نه عامل پراكندگى.

دوم. سیمای قضات و داوران

سپس از ميان مردم، برترين فرد نزد خود را براى قضاوت انتخاب كن، كسانى كه مراجعه فراوان، آنها را به ستوه نياورد، و برخورد مخالفان با يكديگر او را خشمناك نسازد، در اشتباهاتش پافشارى نكند، و بازگشت به حق پس از آگاهى براى او دشوار نباشد، طمع را از دل ريشه كن كند، و در شناخت مطالب با تحقيقى اندك رضايت ندهد، و در شبهات از همه با احتياطتر عمل كند، و در يافتن دليل اصرار او از همه بيشتر باشد، و در مراجعه پياپى شاكيان خسته نشود.

در كشف امور از همه شكيباتر، و پس از آشكار شدن حقيقت، در فصل خصومت از همه برنده تر باشد، كسى كه ستايش فراوان او را فريب ندهد، و چرب زبانى او را منحرف نسازد و چنين كسانى بسيار اندكند.

پس از انتخاب قاضى، هر چه بيشتر در قضاوت هاى او بينديش، و آنقدر به او ببخش كه نيازهاى او بر طرف گردد، و به مردم نيازمند نباشد، و از نظر مقام و منزلت آنقدر او را گرامى دار كه نزديكان تو، به نفوذ در او طمع نكنند، تا از توطئه آنان در نزد تو در أمان باشد.

در دستوراتى كه دادم نيك بنگر كه همانا اين دين در دست بدكاران اسير گشته بود، كه با نام دين به هوا پرستى پرداخته، و دنياى خود را به دست مى آوردند.

سوم. سیمای کارگزاران دولتی

سپس در امور كارمندانت بينديش، و پس از آزمايش به كارشان بگمار، و با ميل شخصى، و بدون مشورت با ديگران آنان را به كارهاى مختلف وادار نكن، زيرا نوعى ستمگرى و خيانت است.

كارگزاران دولتى را از ميان مردمى با تجربه و با حيا، از خاندان هاى پاكيزه و با تقوى، كه در مسلمانى سابقه درخشانى دارند انتخاب كن، زيرا اخلاق آنان گرامى تر، و آبرويشان محفوظتر، و طمع و روزى شان كمتر، و آينده نگرى آنان بيشتر است.

سپس روزى فراوان بر آنان ارزانى دار، كه با گرفتن حقوق كافى در اصلاح خود بيشتر مى كوشند، و با بى نيازى، دست به اموال بيت المال نمى زنند، و اتمام حجّتى است بر آنان اگر فرمانت را نپذيرند يا در امانت تو خيانت كنند.

سپس رفتار كارگزاران را بررسى كن، و جاسوسانى راستگو، و وفا پيشه بر آنان بگمار، كه مراقبت و بازرسى پنهانى تو از كار آنان، سبب امانت دارى، و مهربانى با رعيّت خواهد بود.

و از همكاران نزديكت سخت مراقبت كن، و اگر يكى از آنان دست به خيانت زد، و گزارش جاسوسان تو هم آن خيانت را تأييد كرد، به همين مقدار گواهى قناعت كرده او را با تازيانه كيفر كن، و آنچه از اموال كه در اختيار دارد از او باز پس گير، سپس او را خوار دار، و خيانتكار بشمار، و طوق بد نامى به گردنش بيفكن.

چهارم. سیمای مالیات دهنگان

ماليات و بيت المال را به گونه اى وارسى كن كه صلاح ماليات دهندگان باشد، زيرا بهبودى ماليات و ماليات دهندگان، عامل اصلاح امور ديگر اقشار جامعه مى باشد، و تا امور ماليات دهندگان اصلاح نشود كار ديگران نيز سامان نخواهد گرفت زيرا همه مردم نان خور ماليات و ماليات دهندگانند.

بايد تلاش تو در آبادانى زمين بيشتر از جمع آورى خراج باشد كه خراج جز با آبادانى فراهم نمى گردد، و آن كس كه بخواهد خراج را بدون آبادانى مزارع به دست آورد، شهرها را خراب، و بندگان خدا را نابود، و حكومتش جز اندك مدّتى دوام نياورد.

پس اگر مردم شكايت كردند، از سنگينى ماليات، يا آفت زدگى، يا خشك شدن آب چشمه ها، يا كمى باران، يا خراب شدن زمين در سيلاب ها، يا خشكسالى، در گرفتن ماليات به ميزانى تخفيف ده تا امورشان سامان گيرد، و هرگز تخفيف دادن در خراج تو را نگران نسازد زيرا آن، اندوخته اى است كه در آبادانى شهرهاى تو، و آراستن ولايت هاى تو نقش دارد، و رعيّت تو را مى ستايند، و تو از گسترش عدالت ميان مردم خشنود خواهى شد، و به افزايش قوّت آنان تكيّه خواهى كرد، بدانچه در نزدشان اندوختى و به آنان بخشيدى، و با گسترش عدالت در بين مردم، و مهربانى با رعيّت، به آنان اطمينان خواهى داشت، آنگاه اگر در آينده كارى پيش آيد و به عهده شان بگذارى، با شادمانى خواهند پذيرفت، زيرا عمران و آبادى، قدرت تحمّل مردم را زياد مى كند.

همانا ويرانى زمين به جهت تنگدستى كشاورزان است، و تنگدستى كشاورزان، به جهت غارت اموال از طرف زمامدارانى است كه به آينده حكومتشان اعتماد ندارند، و از تاريخ گذشتگان عبرت نمى گيرند.

پنجم. سیمای نویسندگان و منشیان

سپس در امور نويسندگان و منشيان به درستى بينديش، و كارهايت را به بهترين آنان واگذار، و نامه هاى محرمانه، كه در بر دارنده سياست ها و اسرار تو است، از ميان نويسندگان به كسى اختصاص ده كه صالح تر از ديگران باشد، كسى كه گرامى داشتن، او را به سركشى و تجاوز نكشاند تا در حضور ديگران با تو مخالفت كند، و در رساندن نامه كار گزارانت به تو، يا رساندن پاسخ هاى تو به آنان كوتاهى نكند، و در آنچه براى تو مى ستاند يا از طرف تو به آنان تحويل مى دهد، فراموش كار نباشد.

و در تنظيم هيچ قراردادى سستى نورزد، و در برهم زدن قراردادى كه به زيان توست كوتاهى نكند، و منزلت و قدر خويش را بشناسد، همانا آن كه از شناخت قدر خويش عاجز باشد، در شناخت قدر ديگران جاهل تر است.

مبادا در گزينش نويسندگان و منشيان، بر تيز هوشى و اطمينان شخصى و خوش باورى خود تكيه نمايى، زيرا افراد زيرك با ظاهر سازى و خوش خدمتى، نظر زمامداران را به خود جلب مى نمايند، كه در پس اين ظاهر سازى ها، نه خيرخواهى وجود دارد، و نه از امانت دارى نشانى يافت مى شود؛ لكن آنها را با خدماتى كه براى زمامداران شايسته و پيشين انجام داده اند بيازماى.

به كاتبان و نويسندگانى اعتماد داشته باش كه در ميان مردم آثارى نيكو گذاشته، و به امانت دارى از همه مشهورترند، كه چنين انتخاب درستى نشان دهنده خيرخواهى تو براى خدا، و مردمى است كه حاكم آنانى.

براى هر يك از كارهايت سرپرستى برگزين كه بزرگى كار بر او چيرگى نيابد، و فراوانى كار او را درمانده نسازد، و بدان كه هر گاه در كار نويسندگان و منشيان تو كمبودى وجود داشته باشد كه تو بى خبر باشى، خطرات آن دامنگير تو خواهد بود.

ششم. سیمای بازرگانان و صاحبان صنایع

سپس سفارش مرا به بازرگانان و صاحبان صنايع بپذير، و آنها را به نيكوكارى سفارش كن، بازرگانانى كه در شهر ساكنند، يا آنان كه همواره در سير و كوچ كردن مى باشند، و بازرگانانى كه با نيروى جسمانى كار مى كنند، چرا كه آنان منابع اصلى منفعت، و پديد آورندگان وسايل زندگى و آسايش، و آوردندگان وسايل زندگى از نقاط دور دست و دشوار مى باشند، از بيابان ها و درياها، و دشت ها و كوهستان ها، جاهاى سختى كه مردم در آن اجتماع نمى كنند، يا براى رفتن به آنجاها شجاعت ندارند. بازرگانان مردمى آرامند، و از ستيزه جويى آنان ترسى وجود نخواهد داشت، مردمى آشتى طلبند كه فتنه انگيزى ندارند. در كار آنها بينديش چه در شهرى باشند كه تو به سر مى برى، يا در شهرهاى ديگر، با توجه به آنچه كه تذكر دادم.

اين را هم بدان كه در ميان بازرگانان، كسانى هم هستند كه تنگ نظر و بد معامله و بخيل و احتكار كننده اند، كه تنها با زورگويى به سود خود مى انديشند. و كالا را به هر قيمتى كه مى خواهند مى فروشند، كه اين سود جويى و گران فروشى براى همه افراد جامعه زيانبار، و عيب بزرگى بر زمامدار است.

پس، از احتكار كالا جلوگيرى كن، كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از آن جلوگيرى مى كرد، بايد خريد و فروش در جامعه اسلامى، به سادگى و با موازين عدالت انجام گيرد، با نرخ هايى كه بر فروشنده و خريدار زيانى نرساند، كسى كه پس از منع تو احتكار كند، او را كيفر ده تا عبرت ديگران شود، امّا در كيفر او اسراف نكن.

هفتم. سیمای محرومان و مستضعفان

سپس خدا را خدا را در خصوص طبقات پايين و محروم جامعه، كه هيچ چاره اى ندارند، [و عبارتند] از زمين گيران، نيازمندان، گرفتاران، دردمندان. همانا در اين طبقه محروم گروهى خويشتن دارى كرده، و گروهى به گدايى دست نياز بر مى دارند، پس براى خدا پاسدار حقّى باش كه خداوند براى اين طبقه معيّن فرموده است: بخشى از بيت المال، و بخشى از غلّه هاى زمين هاى غنيمتى اسلام را در هر شهرى به طبقات پايين اختصاص ده، زيرا براى دورترين مسلمانان همانند نزديك ترين آنان سهمى مساوى وجود دارد و تو مسئول رعايت آن مى باشى.

مبادا سر مستى حكومت تو را از رسيدگى به آنان باز دارد، كه هرگز انجام كارهاى فراوان و مهم عذرى براى ترك مسئوليّت هاى كوچك تر نخواهد بود. همواره در فكر مشكلات آنان باش، و از آنان روى بر مگردان، به ويژه امور كسانى را از آنان بيشتر رسيدگى كن كه از كوچكى به چشم نمى آيند و ديگران آنان را كوچك مى شمارند و كمتر به تو دسترسى دارند.

براى اين گروه، از افراد مورد اطمينان خود كه خدا ترس و فروتنند فردى را انتخاب كن، تا پيرامونشان تحقيق و مسائل آنان را به تو گزارش كنند. سپس در رفع مشكلاتشان به گونه اى عمل كن كه در پيشگاه خدا عذرى داشته باشى، زيرا اين گروه در ميان رعيّت بيشتر از ديگران به عدالت نيازمندند، و حق آنان را به گونه اى بپرداز كه در نزد خدا معذور باشى، از يتيمان خردسال، و پيران سالخورده كه راه چاره اى ندارند و دست نياز بر نمى دارند، پيوسته دلجويى كن كه مسئوليّتى سنگين بر دوش زمامداران است، اگر چه حق، تمامش سنگين است امّا خدا آن را بر مردمى آسان مى كند كه آخرت مى طلبند، نفس را به شكيبايى وا مى دارند، و به وعده هاى پروردگار اطمينان دارند.

پس بخشى از وقت خود را به كسانى اختصاص ده كه به تو نياز دارند، تا شخصا به امور آنان رسيدگى كنى، و در مجلس عمومى با آنان بنشين و در برابر خدايى كه تو را آفريده فروتن باش، و سربازان و ياران و نگهبانان خود را از سر راهشان دور كن تا سخنگوى آنان بدون اضطراب در سخن گفتن با تو گفتگو كند، من از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بارها شنيدم كه مى فرمود: «ملّتى كه حق ناتوانان را از زورمندان، بى اضطراب و بهانه اى باز نستاند، رستگار نخواهد شد».

پس درشتى و سخنان ناهموار آنان را بر خود هموار كن، و تنگ خويى و خود بزرگ بينى را از خود دور ساز تا خدا درهاى رحمت خود را به روى تو بگشايد، و تو را پاداش اطاعت ببخشايد، آنچه به مردم مى بخشى بر تو گوارا باشد، و اگر چيزى را از كسى باز مى دارى با مهربانى و پوزش خواهى همراه باشد.

9. اخلاق اختصاصی رهبری

بخشى از كارها به گونه اى است كه خود بايد انجام دهى، مانند پاسخ دادن به كارگزاران دولتى، در آنجا كه منشيان تو از پاسخ دادن به آنها درمانده اند، و ديگر، بر آوردن نياز مردم در همان روزى كه به تو عرضه مى دارند، و يارانت در رفع نياز آنان ناتوانند، كار هر روز را در همان روز انجام ده، زيرا هر روزى، كارى مخصوص به خود دارد.

نيكوترين وقت ها و بهترين ساعات شب و روزت را براى خود و خداى خود انتخاب كن، اگر چه همه وقت براى خداست، اگر نيّت درست و رعيّت در آسايش قرار داشته باشد.

از كارهايى كه به خدا اختصاص دارد و بايد با اخلاص انجام دهى، انجام واجباتى است كه ويژه پروردگار است، پس در بخشى از شب و روز، وجود خود را به پرستش خدا اختصاص ده، و آنچه تو را به خدا نزديك مى كند بى عيب و نقصانى انجام ده، اگر چه دچار خستگى جسم شوى.

هنگامى كه نماز به جماعت مى خوانى، نه با طولانى كردن نماز، مردم را بپراكن و نه آن كه آن را تباه سازى، زيرا در ميان مردم، بيمار يا صاحب حاجتى وجود دارد.

آنگاه كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مرا به يمن مى فرستاد از او پرسيدم، با مردم چگونه نماز بخوانم فرمود: «در حد توان ناتوانان نماز بگذار و بر مؤمنان مهربان باش».

هيچ گاه خود را فراوان از مردم پنهان مدار، كه پنهان بودن رهبران، نمونه اى از تنگ خويى و كم اطّلاعى در امور جامعه مى باشد. نهان شدن از رعيّت، زمامداران را از دانستن آنچه بر آنان پوشيده است باز مى دارد، پس كار بزرگ، اندك، و كار اندك بزرگ جلوه مى كند، زيبا زشت، و زشت زيبا مى نمايد، و باطل به لباس حق در آيد.

همانا زمامدار، آنچه را كه مردم از او پوشيده دارند نمى داند، و حق را نيز نشانه اى نباشد تا با آن راست از دروغ شناخته شود، و تو به هر حال يكى از آن دو نفر مى باشى: يا خود را براى جانبازى در راه حق آماده كرده اى كه در اين حال، نسبت به حقّ واجبى كه بايد بپردازى يا كار نيكى كه بايد انجام دهى ترسى ندارى، پس چرا خود را پنهان مى دارى؟ و يا مردى بخيل و تنگ نظرى، كه در اين صورت نيز مردم چون تو را بنگرند مأيوس شده از درخواست كردن باز مانند. با اينكه بسيارى از نيازمندى هاى مردم رنجى براى تو نخواهد داشت، كه شكايت از ستم دارند يا خواستار عدالتند، يا در خريد و فروش خواهان انصافند.

10. اخلاق رهبری با خویشاوندان

همانا زمامداران را خواص و نزديكانى است كه خود خواه و چپاولگرند، و در معاملات انصاف ندارند، ريشه ستمكاريشان را با بريدن اسباب آن بخشكان، و به هيچ كدام از اطرافيان و خويشاوندانت زمين را واگذار مكن، و به گونه اى با آنان رفتار كن كه قرار دادى به سودشان منعقد نگردد كه به مردم زيان رساند، مانند آبيارى مزارع، يا زراعت مشترك، كه هزينه هاى آن را بر ديگران تحميل كنند، در آن صورت سودش براى آنان، و عيب و ننگش در دنيا و آخرت براى تو خواهد ماند.

حق را به صاحب حق، هر كس كه باشد، نزديك يا دور، بپرداز، و در اين كار شكيبا باش، و اين شكيبايى را به حساب خدا بگذار، گر چه اجراى حق مشكلاتى براى نزديكانت فراهم آورد، تحمّل سنگينى آن را به ياد قيامت بر خود هموار ساز.

و هر گاه رعيّت بر تو بد گمان گردد، عذر خويش را آشكارا با آنان در ميان بگذار، و با اين كار از بدگمانى نجاتشان ده، كه اين كار رياضتى براى خود سازى تو، و مهربانى كردن نسبت به رعيّت است، و اين پوزش خواهى تو آنان را به حق وامى دارد.

11. روش برخورد با دشمن

هرگز پيشنهاد صلح از طرف دشمن را كه خشنودى خدا در آن است رد مكن، كه آسايش رزمندگان، و آرامش فكرى تو، و امنيّت كشور در صلح تأمين مى گردد.

لكن زنهار زنهار از دشمن خود پس از آشتى كردن، زيرا گاهى دشمن نزديك مى شود تا غافلگير كند، پس دور انديش باش، و خوشبينى خود را متّهم كن. حال اگر پيمانى بين تو و دشمن منعقد گرديد، يا در پناه خود او را امان دادى، به عهد خويش وفا دار باش، و بر آنچه بر عهده گرفتى امانت دار باش، و جان خود را سپر پيمان خود گردان، زيرا هيچ يك از واجبات الهى همانند وفاى به عهد نيست. كه همه مردم جهان با تمام اختلافاتى كه در افكار و تمايلات دارند، در آن اتّفاق نظر داشته باشند. تا آنجا كه مشركين زمان جاهليّت به عهد و پيمانى كه با مسلمانان داشتند وفادار بودند، زيرا كه آينده ناگوار پيمان شكنى را آزمودند.

پس هرگز پيمان شكن مباش، و در عهد خود خيانت مكن، و دشمن را فريب مده، زيرا كسى جز نادان بدكار، بر خدا گستاخى روا نمى دارد، خداوند عهد و پيمانى كه با نام او شكل مى گيرد با رحمت خود مايه آسايش بندگان، و پناهگاه امنى براى پناه آورندگان قرار داده است، تا همگان به حريم أمن آن روى بياورند. پس فساد، خيانت، فريب، در عهد و پيمان راه ندارد.

مبادا قراردادى را امضاء كنى كه در آن براى دغلكارى و فريب راه هايى وجود دارد، و پس از محكم كارى و دقّت در قرار داد نامه، دست از بهانه جويى بردار، مبادا مشكلات پيمانى كه بر عهده ات قرار گرفته، و خدا آن را بر گردنت نهاده، تو را به پيمان شكنى وا دارد، زيرا شكيبايى تو در مشكلات پيمان ها كه اميد پيروزى در آينده را به همراه دارد، بهتر از پيمان شكنى است كه از كيفر آن مى ترسى، و در دنيا و آخرت نمى توانى پاسخ گوى پيمان شكنى باشى.

12. هشدارها: اول. هشدار از خون ناحق

از خونريزى بپرهيز، و از خون ناحق پروا كن، كه هيچ چيز همانند خون ناحق كيفر الهى را نزديك مجازات را بزرگ نمى كند، و نابودى نعمت ها را سرعت نمى بخشد و زوال حكومت را نزديك نمى گرداند، و روز قيامت خداى سبحان قبل از رسيدگى اعمال بندگان، نسبت به خون هاى ناحق ريخته شده داورى خواهد كرد، پس با ريختن خونى حرام، حكومت خود را تقويت مكن.

زيرا خون ناحق، پايه هاى حكومت را سست، و پست مى كند و بنياد آن را بر كنده به ديگرى منتقل سازد، و تو، نه در نزد من، و نه در پيشگاه خداوند، عذرى در خون ناحق نخواهى داشت چرا كه كيفر آن قصاص است و از آن گريزى نيست. اگر به خطا خون كسى ريختى، يا تازيانه يا شمشير، يا دستت دچار تند روى شد، -كه گاه مشتى سبب كشتن كسى مى گردد، چه رسد به بيش از آن- مبادا غرور قدرت تو را از پرداخت خونبها به بازماندگان مقتول باز دارد.

دوم. هشدار از خودپسندی: مبادا هرگز دچار خود پسندى گردى و به خوبى هاى خود اطمينان كنى، و ستايش را دوست داشته باشى، كه اينها همه از بهترين فرصت هاى شيطان براى هجوم آوردن به توست، و كردار نيك، نيكوكاران را نابود سازد.

سوم. هشدار از منت گذاری: مبادا هرگز با خدمت هايى كه انجام دادى بر مردم منّت گذارى، يا آنچه را انجام داده اى بزرگ بشمارى، يا مردم را وعده اى داده، سپس خلف وعده نمايى. منّت نهادن، پاداش نيكوكارى را از بين مى برد، و كارى را بزرگ شمردن، نور حق را خاموش گرداند، و خلاف وعده عمل كردن، خشم خدا و مردم را بر مى انگيزاند كه خداى بزرگ فرمود: «دشمنى بزرگ نزد خدا آن كه بگوييد و عمل نكنيد».

چهارم. هشدار از شتابزدگی: مبادا هرگز در كارى كه وقت آن فرا نرسيده شتاب كنى، يا كارى كه وقت آن رسيده سستى ورزى، و يا در چيزى كه (حقيقت آن) روشن نيست ستيزه جويى نمايى و يا در كارهاى واضح و آشكار كوتاهى كنى تلاش كن تا هر كارى را در جاى خود، و در زمان مخصوص به خود، انجام دهى.

پنجم. هشدار از امتیاز خواهی: مبادا هرگز در آنچه كه با مردم مساوى هستى امتيازى خواهى از امورى كه بر همه روشن است، غفلت كنى، زيرا به هر حال نسبت به آن در برابر مردم مسئولى، و به زودى پرده از كارها يك سو رود، و انتقام ستمديده را از تو باز مى گيرند.

باد غرورت، جوشش خشمت، تجاوز دستت، تندى زبانت را در اختيار خود گير، و با پرهيز از شتابزدگى، و فروخوردن خشم، خود را آرامش ده تا خشم فرو نشيند و اختيار نفس در دست تو باشد. و تو بر نفس مسلّط نخواهى شد مگر با ياد فراوان قيامت، و بازگشت به سوى خدا.

آنچه بر تو لازم است آن كه حكومت هاى دادگستر پيشين، سنّت هاى با ارزش گذشتگان، روش هاى پسنديده رفتگان، و آثار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و واجباتى كه در كتاب خداست، را همواره به ياد آورى، و به آنچه ما عمل كرده ايم پيروى كنى، و براى پيروى از فرامين اين عهد نامه اى كه براى تو نوشته ام، و با آن حجّت را بر تو تمام كرده ام، تلاش كن، زيرا اگر نفس سركشى كرد و بر تو چيره شد عذرى نزد من نداشته باشى.

از خداوند بزرگ، با رحمت گسترده، و قدرت برترش در انجام تمام خواسته ها، درخواست مى كنيم كه به آنچه موجب خشنودى اوست ما و تو را موفّق فرمايد، كه نزد او و خلق او داراى عذرى روشن باشيم، برخوردار از ستايش بندگان، يادگار نيك در شهرها، رسيدن به همه نعمت ها و كرامت ها بوده، و اينكه پايان عمر من و تو را به شهادت و رستگارى ختم فرمايد، كه همانا ما به سوى او باز مى گرديم. با درود به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اهل بيت پاكيزه و پاك او، درودى فراوان و پيوسته. با درود.

سیاسی اخلاقی اقتصادی نظامی عبادی 
ترجمه ها

لطفاً برای انتخاب یک ترجمه، برروی نام مترجم کلیک کنید.

به نام خداوند بخشاينده مهربان. اين فرمانى است از بنده خدا، على امير المؤمنين، به مالك بن الحارث الاشتر. در پيمانى كه با او مى نهد، هنگامى كه او را فرمانروايى مصر داد تا خراج آنجا را گرد آورد و با دشمنانش پيكار كند و كار مردمش را به صلاح آورد و شهرهايش را آباد سازد. او را به ترس از خدا و برگزيدن طاعت او بر ديگر كارها و پيروى از هر چه در كتاب خود بدان فرمان داده، از واجبات و سنتهايى كه كس به سعادت نرسد مگر به پيروى از آنها، و به شقاوت نيفتد، مگر به انكار آنها و ضايع گذاشتن آنها. و بايد كه خداى سبحان را يارى نمايد به دل و دست و زبان خود، كه خداى جلّ اسمه، يارى كردن هر كس را كه ياريش كند و عزيز داشتن هر كس را كه عزيزش دارد بر عهده گرفته است. و او را فرمان مى دهد كه زمام نفس خويش در برابر شهوتها به دست گيرد و از سركشي هايش باز دارد، زيرا نفس همواره به بدى فرمان دهد، مگر آنكه خداوند رحمت آورد.

اى مالك، بدان كه تو را به بلادى فرستاده ام كه پيش از تو دولتها ديده، برخى دادگر و برخى ستمگر. و مردم در كارهاى تو به همان چشم مى نگرند كه تو در كارهاى واليان پيش از خود مى نگرى و در باره تو همان گويند كه تو در باره آنها مى گويى و نيكوكاران را از آنچه خداوند در باره آنها بر زبان مردم جارى ساخته، توان شناخت. بايد بهترين اندوخته ها در نزد تو، اندوخته كار نيك باشد. پس زمام هواهاى نفس خويش فروگير و بر نفس خود، در آنچه براى او روا نيست، بخل بورز كه بخل ورزيدن بر نفس، انصاف دادن است در آنچه دوست دارد يا ناخوش مى شمارد.


مهربانى به رعيت و دوست داشتن آنها و لطف در حق ايشان را شعار دل خود ساز. چونان حيوانى درنده مباش كه خوردنشان را غنيمت شمارى، زيرا آنان دو گروهند يا همكيشان تو هستند يا همانندان تو در آفرينش. از آنها خطاها سر خواهد زد و علتهايى عارضشان خواهد شد و، بعمد يا خطا، لغزشهايى كنند، پس، از عفو و بخشايش خويش نصيبشان ده، همان گونه كه دوست دارى كه خداوند نيز از عفو و بخشايش خود تو را نصيب دهد. زيرا تو برتر از آنها هستى و، آنكه تو را بر آن سرزمين ولايت داده، برتر از توست و خداوند برتر از كسى است كه تو را ولايت داده است. ساختن كارشان را از تو خواسته و تو را به آنها آزموده است.


اى مالك، خود را براى جنگ با خدا بسيج مكن كه تو را در برابر خشم او توانى نيست و از عفو و بخشايش او هرگز بى ‏نياز نخواهى بود. هرگاه كسى را بخشودى، از كرده خود پشيمان مشو و هرگاه كسى را عقوبت نمودى، از كرده خود شادمان مباش.

هرگز به خشمى، كه از آنت امكان رهايى هست، مشتاب و مگوى كه مرا بر شما امير ساخته‏ اند و بايد فرمان من اطاعت شود. زيرا، چنين پندارى سبب فساد دل و سستى دين و نزديك شدن دگرگوني ها در نعمتهاست.

هرگاه، از سلطه و قدرتى كه در آن هستى در تو نخوتى يا غرورى پديد آمد به عظمت ملك خداوند بنگر كه برتر از توست و بر كارهايى تواناست كه تو را بر آنها توانايى نيست.

اين نگريستن سركشى تو را تسكين مى‏ دهد و تندى و سرافرازى را فرو مى‏ كاهد و خردى را كه از تو گريخته است به تو باز مى‏ گرداند.

بپرهيز از اين كه خود را در عظمت با خدا برابر دارى يا در كبريا و جبروت، خود را به او همانند سازى كه خدا هر جبارى را خوار كند و هر خودكامه ‏اى را پست و بى‏ مقدار سازد.


هر چه خدا بر تو فريضه كرده است، ادا كن و در باره خواص‏ خويشاوندانت و از افراد رعيت، هركس را كه دوستش مى ‏دارى، انصاف را رعايت نماى. كه اگر نه چنين كنى، ستم كرده ‏اى و هر كه بر بندگان خدا ستم كند، افزون بر بندگان، خدا نيز خصم او بود. و خدا با هر كه خصومت كند، حجتش را نادرست سازد و همواره با او در جنگ باشد تا از اين كار باز ايستد و توبه كند. هيچ چيز چون ستمكارى، نعمت خدا را ديگرگون نكند و خشم خدا را برنينگيزد، زيرا خدا دعاى ستمديدگان را مى ‏شنود و در كمين ستمكاران است.


بايد كه محبوبترين كارها در نزد تو، كارهايى باشد كه با ميانه ‏روى سازگارتر بوده و با عدالت دمسازتر و خشنودى رعيت را در پى داشته باشد زيرا خشم توده ‏هاى مردم، خشنودى نزديكان را زير پاى بسپرد و حال آنكه، خشم نزديكان اگر توده‏ هاى مردم از تو خشنود باشند، ناچيز گردد.

خواص و نزديكان كسانى هستند كه به هنگام فراخى و آسايش بر دوش والى بارى گران‏ اند و چون حادثه ‏اى پيش آيد كمتر از هر كس به ياريش برخيزند و خوش ندارند كه به انصاف در باره آنان قضاوت شود. اينان همه چيز را به اصرار از والى مى‏ طلبند و اگر عطايى يابند، كمتر از همه سپاس مى‏ گويند و اگر به آنان ندهند، ديرتر از ديگران پوزش مى‏ پذيرند و در برابر سختيهاى روزگار، شكيباييشان بس اندك است.

اما ستون دين و انبوهى مسلمانان و ساز و برگ در برابر دشمنان، عامه مردم هستند، پس، بايد توجه تو به آنان بيشتر و ميل تو به ايشان افزونتر باشد.


و بايد كه دورترين افراد رعيت از تو و دشمنترين آنان در نزد تو، كسى باشد كه بيش از ديگران عيبجوى مردم است. زيرا در مردم عيبهايى است و والى از هر كس ديگر به پوشيدن آنها سزاوارتر است. از عيبهاى مردم آنچه از نظرت پنهان است، مخواه كه آشكار شود، زيرا آنچه بر عهده توست، پاكيزه ساختن چيزهايى است كه بر تو آشكار است

و خداست كه بر آنچه از نظرت پوشيده است، داورى كند. تا توانى عيبهاى ديگران را بپوشان، تا خداوند عيبهاى تو را كه خواهى از رعيت مستور بماند، بپوشاند.

و از مردم گره هر كينه اى را بگشاى و از دل بيرون كن و رشته هر عداوت را بگسل و خود را از آنچه از تو پوشيده داشته اند، به تغافل زن و گفته سخن چين را تصديق مكن. زيرا سخن چين، خيانتكار است، هر چند، خود را چون نيكخواهان وانمايد.


با بخيلان رأى مزن كه تو را از جود و بخشش باز دارند و نه با حريصان، زيرا حرص و طمع را در چشم تو مى آرايند كه بخل و ترس و آزمندى، خصلتهايى گوناگون هستند كه سوء ظن به خدا همه را در بر دارد.


بدترين وزيران تو، وزيرى است كه وزير بدكاران پيش از تو بوده است و شريك گناهان ايشان. مبادا كه اينان همراز و همدم تو شوند، زيرا ياور گناهكاران و مددكار ستم پيشگان بوده اند. در حالى كه، تو مى توانى بهترين جانشين را برايشان بيابى از كسانى كه در رأى و انديشه و كاردانى همانند ايشان باشند ولى بار گناهى چون بار گناه آنان بر دوش ندارند، از كسانى كه ستمگرى را در ستمش و بزهكارى را در بزهش يارى نكرده باشند. رنج اينان بر تو كمتر است و ياريشان بهتر و مهربانيشان بيشتر و دوستيشان با غير تو كمتر است. اينان را در خلوت و جلوت به دوستى برگزين. و بايد كه برگزيده ترين وزيران تو كسانى باشند كه سخن حق بر زبان آرند، هر چند، حق تلخ باشد و در كارهايى كه خداوند بر دوستانش نمى پسندد كمتر تو را يارى كنند، هر چند، كه اين سخنان و كارها تو را ناخوش آيد.

به پرهيزگاران و راست گويان بپيوند، سپس، از آنان بخواه كه تو را فراوان نستايند و به باطلى كه مرتكب آن نشده اى، شادمانت ندارند، زيرا ستايش آميخته به تملق، سبب خودپسندى شود و آدمى را به سركشى وادارد.


و نبايد كه نيكوكار و بدكار در نزد تو برابر باشند، زيرا اين كار سبب شود كه نيكوكاران را به نيكوكارى رغبتى نماند، ولى بدكاران را به بدكارى رغبت بيفزايد. با هر يك چنان رفتار كن كه او خود را بدان ملزم ساخته است.

و بدان، بهترين چيزى كه حسن ظن والى را نسبت به رعيتش سبب مى شود، نيكى كردن والى است در حق رعيت و كاستن است از بار رنج آنان و به اكراه وادار نكردنشان به انجام دادن كارهايى كه بدان ملزم نيستند.

و تو بايد در اين باره چنان باشى كه حسن ظن رعيت براى تو فراهم آيد. زيرا حسن ظن آنان، رنج بسيارى را از تو دور مى سازد. به حسن ظن تو، كسى سزاوارتر است كه در حق او بيشتر احسان كرده باشى و به بدگمانى، آن سزاوارتر كه در حق او بدى كرده باشى.

سنت نيكويى را كه بزرگان اين امت به آن عمل كرده اند و رعيت بر آن سنت به نظام آمده و حالش نيكو شده است، مشكن و سنتى مياور كه به سنتهاى نيكوى گذشته زيان رساند، آن گاه پاداش نيك بهره كسانى شود كه آن سنتهاى نيكو نهاده اند و گناه بر تو ماند كه آنها را شكسته اى. تا كار كشورت به سامان آيد و نظامهاى نيكويى، كه پيش از تو مردم برپاى داشته بودند برقرار بماند، و با دانشمندان و حكيمان، فراوان گفتگو كن، در تثبيت آنچه امور بلاد تو را به صلاح مى آورد و آن نظم و آيين كه مردم پيش از تو بر پاى داشته اند.


بدان، كه رعيت را صنفهايى است كه كارشان جز به يكديگر اصلاح نشود و از يكديگر بى نياز نباشند. صنفى از ايشان لشكرهاى خداى اند و صنفى، دبيران خاص يا عام و صنفى قاضيان عدالت گسترند و صنفى، كارگزاران اند كه بايد در كار خود انصاف و مدارا را به كار دارند. و صنفى جزيه دهندگان و خراج گزارانند، چه ذمى و چه مسلمان و صنفى بازرگانان اند و صنعتگران و صنفى فرودين كه حاجتمندان و مستمندان باشند.

هر يك را خداوند سهمى معين كرده و ميزان آن را در كتاب خود و سنت پيامبرش (صلى الله عليه و آله) بيان فرموده و دستورى داده كه در نزد ما نگهدارى مى شود.


اما لشكرها، به فرمان خدا دژهاى استوار رعيت اند و زينت واليان. دين به آنها عزّت يابد و راهها به آنها امن گردد و كار رعيت جز به آنها استقامت نپذيرد.

و كار لشكر سامان نيابد، جز به خراجى كه خداوند براى ايشان مقرر داشته تا در جهاد با دشمنانشان نيرو گيرند و به آن در به سامان آوردن كارهاى خويش اعتماد كنند و نيازهايشان را برآورد.

اين دو صنف، برپاى نمانند مگر به صنف سوم كه قاضيان و كارگزاران و دبيران اند، اينان عقدها و معاهده ها را مى بندند و منافع حكومت را گرد مى آورند و در هر كار، چه خصوصى و چه عمومى، به آنها متكى توان بود.
و اينها كه برشمردم، استوار نمانند مگر به بازرگانان و صنعتگران كه گردهم مى آيند و تا سودى حاصل كنند، بازارها را برپاى مى دارند و به كارهايى كه ديگران در انجام دادن آنها ناتوان اند امور رعيت را سامان مى دهند.
آن گاه، صنف فرودين، يعنى نيازمندان و مسكينان اند و سزاوار است كه والى آنان را به بخشش خود بنوازد و ياريشان كند.

در نزد خداوند، براى هر يك از اين اصناف، گشايشى است. و هر يك را بر والى حقى است، آن قدر كه حال او نيكو دارد و كارش را به صلاح آورد. و والى از عهده آنچه خدا بر او مقرر داشته، بر نيايد مگر، به كوشش و يارى خواستن از خداى و ملزم ساختن خويش به اجراى حق و شكيبايى ورزيدن در كارها، خواه بر او دشوار آيد يا آسان نمايد.


آن گاه از لشكريان خود آن را كه در نظرت نيكخواه ترين آنها به خدا و پيامبر او و امام توست، به كار برگمار. اينان بايد پاكدامن ترين و شكيباترين افراد سپاه باشند، دير خشمناك شوند و چون از آنها پوزش خواهند، آرامش يابند. به ناتوانان، مهربان و بر زورمندان، سختگير باشند. درشتيشان به ستم بر نينگيزد و نرميشان برجاى ننشاند.

آن گاه به مردم صاحب حسب و خوشنام بپيوند، از خاندانهاى صالح كه سابقه اى نيكو دارند و نيز پيوند خود با سلحشوران و دليران و سخاوتمندان و جوانمردان استوار نماى، زيرا اينان مجموعه هاى كرم اند و شاخه هاى احسان و خوبى.

آن گاه به كارهايشان آن چنان بپرداز كه پدر و مادر به كار فرزند خويش مى پردازند. اگر كارى كرده اى كه سبب نيرومندى آنها شده است، نبايد در نظرت بزرگ آيد و نيز نبايد لطف و احسان تو در حق آنان هر چند خرد باشد، در نظرت اندك جلوه كند. زيرا لطف و احسان تو سبب مى شود كه نصيحت خود از تو دريغ ندارند و به تو حسن ظن يابند.

نبايد بدين بهانه، كه به كارهاى بزرگ مى پردازى، از كارهاى كوچكشان غافل مانى، زيرا الطاف كوچك را جايى است كه از آن بهره مند مى شوند و توجه به كارهاى بزرگ را هم جايى است كه از آن بى نياز نخواهند بود.

بايد برگزيده ترين سران سپاه تو، در نزد تو، كسى باشد كه در بخشش به افراد سپاه قصور نورزد و به آنان يارى رساند و از مال خويش چندان بهره مندشان سازد كه هزينه خود و خانواده شان را، كه بر جاى نهاده اند، كفايت كند، تا يكدل و يك رأى روى به جهاد دشمن آورند، زيرا مهربانى تو به آنها دلهايشان را به تو مهربان سازد.


و بايد كه بهترين مايه شادمانى واليان برپاى داشتن عدالت در بلاد باشد و پديد آمدن دوستى در ميان افراد رعيت. و اين دوستى پديد نيايد، مگر به سلامت دلهاشان. و نيكخواهيشان درست نبود، مگر آن گاه كه براى كارهاى خود بر گرد واليان خود باشند و بار دولت ايشان را بر دوش خويش سنگين نشمارند و از دير كشيدن فرمانرواييشان ملول نشوند.

پس اميدهايشان را نيك برآور و پيوسته به نيكيشان بستاى و رنجهايى را كه تحمل كرده اند، همواره بر زبان آر، زيرا ياد كردن از كارهاى نيكشان، دليران را برمى انگيزد و از كارماندگان را به كار ترغيب مى كند. ان شاء الله.
و همواره در نظر دار كه هر يك در چه كارى تحمل رنجى كرده اند، تا رنجى را كه يكى تحمل كرده به حساب ديگرى نگذارى و كمتر از رنج و محنتى كه تحمل كرده، پاداشش مده. شرف و بزرگى كسى تو را واندارد كه رنج اندكش را بزرگ شمرى و فرودستى كسى تو را واندارد كه رنج بزرگش را خرد به حساب آورى.

چون كارى بر تو دشوار گردد و شبهه آميز شود در آن كار به خدا و رسولش رجوع كن. زيرا خداى تعالى به قومى كه دوستدار هدايتشان بود، گفته است: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد از خدا اطاعت كنيد و از رسول و الوالامر خويش فرمان بريد و چون در امرى اختلاف كرديد اگر به خدا و روز قيامت ايمان داريد به خدا و پيامبر رجوع كنيد.» رجوع به خدا، گرفتن محكمات كتاب اوست و رجوع به رسول، گرفتن سنت جامع اوست، سنتى كه مسلمانان را گرد مى آورد و پراكنده نمى سازد.


و براى داورى در ميان مردم، يكى از افراد رعيت را بگزين كه در نزد تو برتر از ديگران بود. از آن كسان، كه كارها بر او دشوار نمى آيد و از عهده كار قضا برمى آيد. مردى كه مدعيان با ستيزه و لجاج، رأى خود را بر او تحميل نتوانند كرد و اگر مرتكب خطايى شد، بر آن اصرار نورزد و چون حقيقت را شناخت در گرايش به آن درنگ ننمايد و نفسش به آزمندى متمايل نگردد و به اندك فهم، بى آنكه به عمق حقيقت رسد، بسنده نكند.

قاضى تو بايد، از هر كس ديگر موارد شبهه را بهتر بشناسد و بيش از همه به دليل متكى باشد و از مراجعه صاحبان دعوا كمتر از ديگران ملول شود و در كشف حقيقت، شكيباتر از همه باشد و چون حكم آشكار شد، قاطع رأى دهد. چرب زبانى و ستايش به خودپسنديش نكشاند. از تشويق و ترغيب ديگران به يكى از دو طرف دعوا متمايل نشود. چنين كسان اندك به دست آيند. پس داورى مردى چون او را نيكو تعهد كن و نيكو نگه دار. و در بذل مال به او، گشاده دستى به خرج ده تا گرفتاريش برطرف شود و نيازش به مردم نيفتد. و او را در نزد خود چنان منزلتى ده كه نزديكانت در باره او طمع نكنند و در نزد تو از آسيب ديگران در امان ماند. در اين كار، نيكو نظر كن كه اين دين در دست بدكاران اسير است. از روى هوا و هوس در آن عمل مى كنند و آن را وسيله طلب دنيا قرار داده اند.


در كار كارگزارانت بنگر و پس از آزمايش به كارشان برگمار، نه به سبب دوستى با آنها. و بى مشورت ديگران به كارشان مگمار، زيرا به رأى خود كار كردن و از ديگران مشورت نخواستن، گونه اى از ستم و خيانت است.
كارگزاران شايسته را در ميان گروهى بجوى كه اهل تجربت و حيا هستند و از خاندانهاى صالح، آنها كه در اسلام سابقه اى ديرين دارند. اينان به اخلاق شايسته ترند و آبرويشان محفوظتر است و از طمعكارى بيشتر رويگردان اند و در عواقب كارها بيشتر مى نگرند.

در ارزاقشان بيفزاى، زيرا فراوانى ارزاق، آنان را بر اصلاح خود نيرو دهد و از دست اندازى به مالى كه در تصرف دارند، باز مى دارد. و نيز براى آنها حجت است، اگر فرمانت را مخالفت كنند يا در امانتت خللى پديد آورند.

پس در كارهايشان تفقد كن و كاوش نماى و جاسوسانى از مردم راستگوى و وفادار به خود بر آنان بگمار. زيرا مراقبت نهانى تو در كارهايشان آنان را به رعايت امانت و مدارا در حق رعيت وامى دارد.

و بنگر تا ياران كارگزارانت تو را به خيانت نيالايند. هر گاه يكى از ايشان دست به خيانت گشود و اخبار جاسوسان در نزد تو به خيانت او گرد آمد و همه بدان گواهى دادند، همين خبرها تو را بس بود. بايد به سبب خيانتى كه كرده تنش را به تنبيه بيازارى و از كارى كه كرده است، بازخواست نمايى. سپس، خوار و ذليلش سازى و مهر خيانت بر او زنى و ننك تهمت را بر گردنش آويزى.


در كار خراج نيكو نظر كن، به گونه اى كه به صلاح خراج گزاران باشد. زيرا صلاح كار خراج و خراج گزاران، صلاح كار ديگران است و ديگران حالشان نيكو نشود، مگر به نيكوشدن حال خراج گزاران، زيرا همه مردم روزيخوار خراج و خراج گزاران اند.

ولى بايد بيش از تحصيل خراج در انديشه زمين باشى، زيرا خراج حاصل نشود، مگر به آبادانى زمين و هر كه خراج طلبد و زمين را آباد نسازد، شهرها و مردم را هلاك كرده است و كارش استقامت نيابد، مگر اندكى.

هرگاه از سنگينى خراج يا آفت محصول يا بريدن آب يا نيامدن باران يا دگرگون شدن زمين، چون در آب فرو رفتن آن يا بى آبى، شكايت نزد تو آوردند، از هزينه و رنجشان بكاه، آن قدر كه اميد مى دارى كه كارشان را سامان دهد. و كاستن از خراج بر تو گران نيايد، زيرا اندوخته اى شود براى آبادانى بلاد تو و زيور حكومت تو باشد، كه ستايش آنها را به خود جلب كرده اى و سبب شادمانى دل تو گردد، كه عدالت را در ميانشان گسترده اى و به افزودن ارزاقشان و به آنچه در نزد ايشان اندوخته اى از آسايش خاطرشان و اعتمادشان به دادگرى خود و مدارا در حق ايشان، براى خود تكيه گاهى استوار ساخته اى.

چه بسا كارها پيش آيد كه اگر رفع مشكل را بر عهده آنها گذارى، به خوشدلى به انجامش رسانند. زيرا چون بلاد آباد گردد، هر چه بر عهده مردمش نهى، انجام دهند كه ويرانى زمين را تنگدستى مردم آن سبب شود و مردم زمانى تنگدست گردند كه همت واليان، همه گرد آوردن مال بود و به ماندن خود بر سر كار اطمينان نداشته باشند و از آنچه مايه عبرت است، سود برنگيرند.


سپس، به دبيرانت نظر كن و بهترين آنان را بر كارهاى خود بگمار و نامه هايى را كه در آن تدبيرها و اسرار حكومتت آمده است، از جمع دبيران، به كسى اختصاص ده كه به اخلاق از ديگران شايسته تر باشد. از آن گروه كه اكرام تو سرمستش نسازد يا چنان دليرش نكند كه در مخالفت با تو، بر سر جمع سخن گويد، و غفلتش سبب نشود كه نامه هاى عاملانت را به تو نرساند يا در نوشتن پاسخ درست تو به آنها درنگ روا دارد، يا در آنچه براى تو مى ستاند يا از سوى تو مى دهد، سهل انگارى كند، يا پيمانى را كه به سود تو بسته، سست گرداند و از فسخ پيمانى كه به زيان توست، ناتوان باشد.

دبير بايد به پايگاه و مقام خويش در كارها آگاه باشد زيرا كسى كه مقدار خويش را نداند، به طريق اولى، مقدار ديگران را نتواند شناخت.

مبادا كه در گزينش آنها بر فراست و اعتماد و حسن ظن خود تكيه كنى. زيرا مردان با ظاهر آرايى و نيكو خدمتى، خويشتن را در چشم واليان عزيز گردانند. ولى، در پس اين ظاهر آراسته و خدمت نيكو، نه نشانى از نيكخواهى است و نه امانت. دبيرانت را به كارهايى كه براى حكام پيش از تو بر عهده داشته اند، بيازماى و از آن ميان، بهترين آنها را كه در ميان مردم اثرى نيكوتر نهاده اند و به امانت چهره اى شناخته اند، اختيار كن. كه اگر چنين كنى اين كار دليل نيكخواهى تو براى خداوند است و هم به آن كس كه كار خود را بر عهده تو نهاده.

بر سر هر كارى از كارهاى خود از ميان ايشان، رئيسى برگمار. كسى كه بزرگى كار مقهورش نسازد و بسيارى آنها سبب پراكندگى خاطرش نشود. اگر در دبيران تو عيبى يافته شود و تو از آن غفلت كرده باشى، تو را به آن بازخواست كنند.


اينك سفارش مرا در حق بازرگانان و پيشه وران بپذير و در باره آنها به كارگزارانت نيكو سفارش كن. خواه آنها كه بر يك جاى مقيم اند و خواه آنها كه با سرمايه خويش اين سو و آن سو سفر كنند و با دسترنج خود زندگى نمايند. زيرا اين گروه، خود مايه هاى منافع اند و اسباب رفاه و آسودگى و به دست آورندگان آن از راههاى دشوار و دور و خشكى و دريا و دشتها و كوهساران و جايهايى كه مردم در آن جايها گرد نيايند و جرئت رفتن به آن جايها ننمايند. اينان مردمى مسالمت جوى اند كه نه از فتنه گريهايشان بيمى است و نه از شر و فسادشان وحشتى. در كارشان نظر كن، خواه در حضرت تو باشند يا در شهرهاى تو.

با اين همه بدان كه بسيارى از ايشان را روشى ناشايسته است و حريص اند و بخيل. احتكار مى كنند و به ميل خود براى كالاى خود بها مى گذارند، با اين كار به مردم زيان مى رسانند و براى واليان هم مايه ننگ و عيب هستند. پس از احتكار منع كن كه رسول الله (صلى الله عليه و آله) از آن منع كرده است و بايد خريد و فروش به آسانى صورت گيرد و بر موازين عدل، به گونه اى كه در بها، نه فروشنده زيان بيند و نه بر خريدار اجحاف شود. پس از آنكه احتكار را ممنوع داشتى، اگر كسى باز هم دست به احتكار كالا زد، كيفرش ده و عقوبتش كن تا سبب عبرت ديگران گردد ولى كار به اسراف نكشد.


خدا را، خدا را، در باب طبقه فرودين: كسانى كه بيچارگان اند از مساكين و نيازمندان و بينوايان و زمينگيران. در اين طبقه، مردمى هستند سائل و مردمى هستند، كه در عين نياز روى سؤال ندارند. خداوند حقى براى ايشان مقرر داشته و از تو خواسته است كه آن را رعايت كنى، پس، در نگه داشت آن بكوش. براى اينان در بيت المال خود حقى مقرر دار و نيز بخشى از غلات اراضى خالصه اسلام را، در هر شهرى، به آنان اختصاص ده. زيرا براى دورترينشان همان حقى است كه نزديكترينشان از آن برخوردارند.

و از تو خواسته اند كه حق همه را، اعم از دور و نزديك، نيكو رعايت كنى. سرمستى و غرور، تو را از ايشان غافل نسازد، زيرا اين بهانه كه كارهاى خرد را به سبب پرداختن به كارهاى مهم و بزرگ از دست هشتن، هرگز پذيرفته نخواهد شد. پس همت خود را از پرداختن به نيازهايشان دريغ مدار و به تكبر بر آنان چهره دژم منماى و كارهاى كسانى را كه به تو دست نتوانند يافت، خود، تفقد و بازجست نماى. اينان مردمى هستند كه در نظر ديگران بى مقدارند و مورد تحقير رجال حكومت. كسانى از امينان خود را كه خداى ترس و فروتن باشند، براى نگريستن در كارهايشان برگمار تا نيازهايشان را به تو گزارش كنند.

با مردم چنان باش، كه در روز حساب كه خدا را ديدار مى كنى، عذرت پذيرفته آيد كه گروه ناتوانان و بينوايان به عدالت تو نيازمندتر از ديگران اند و چنان باش كه براى يك يك آنان در پيشگاه خداوندى، در اداى حق ايشان، عذرى توانى داشت. تيمار دار يتيمان باش و غمخوار پيران از كار افتاده كه بيچاره اند و دست سؤال پيش كس دراز نكنند و اين كار بر واليان دشوار و گران است و هرگونه حقى دشوار و گران آيد. و گاه باشد كه خداوند اين دشواريها را براى كسانى كه خواستار عاقبت نيك هستند، آسان مى سازد. آنان خود را به شكيبايى وامى دارند و به وعده راست خداوند، در باره خود اطمينان دارند.


براى كسانى كه به تو نياز دارند، زمانى معين كن كه در آن فارغ از هر كارى به آنان پردازى. براى ديدار با ايشان به مجلس عام بنشين، مجلسى كه همگان در آن حاضر توانند شد و، براى خدايى كه آفريدگار توست، در برابرشان فروتنى نمايى و بفرماى تا سپاهيان و ياران و نگهبانان و پاسپانان به يك سو شوند، تا سخنگويشان بى هراس و بى لكنت زبان سخن خويش بگويد. كه من از رسول الله (صلى الله عليه و آله) بارها شنيدم كه مى گفت: پاك و آراسته نيست امتى كه در آن امت، زيردست نتواند بدون لكنت زبان حق خود را از قوى دست بستاند. پس تحمل نماى، درشتگويى يا عجز آنها را در سخن گفتن. و تنگ حوصلگى و خودپسندى را از خود دور ساز تا خداوند درهاى رحمتش را به روى تو بگشايد و ثواب طاعتش را به تو عنايت فرمايد. اگر چيزى مى بخشى، چنان بخش كه گويى تو را گوارا افتاده است و اگر منع مى كنى، بايد كه منع تو با مهربانى و پوزشخواهى همراه بود.

سپس كارهايى است كه بايد خود به انجام دادنشان پردازى. از آن جمله، پاسخ دادن است به كارگزاران در جايى كه دبيرانت درمانده شوند. ديگر برآوردن نيازهاى مردم است در روزى كه بر تو عرضه مى شوند، ولى دستيارانت در اداى آنها درنگ و گرانى مى كنند. كار هر روز را در همان روز به انجام رسان، زيرا هر روز را كارى است خاص خود.


بهترين وقتها و بيشترين ساعات عمرت را براى آنچه ميان تو و خداست، قرار ده اگر چه در همه وقتها، كار تو براى خداست، هرگاه نيتت صادق باشد و رعيت را در آن آسايش رسد. بايد در اقامه فرايضى، كه خاص خداوند است، نيت خويش خالص گردانى و در اوقاتى باشد كه بدان اختصاص دارد. پس در بخشى از شبانه روز، تن خود را در طاعت خداى بگمار و اعمالى را كه سبب نزديكى تو به خداى مى شود به انجام رسان و بكوش تا اعمالت بى هيچ عيب و نقصى گزارده آيد، هر چند، سبب فرسودن جسم تو گردد.

چون با مردم نماز مى گزارى، چنان مكن كه آنان را رنجيده سازى يا نمازت را ضايع گردانى، زيرا برخى از نمازگزاران بيمارند و برخى نيازمند. از رسول الله (صلى الله عليه و آله) هنگامى كه مرا به يمن مى فرستاد، پرسيدم كه چگونه با مردم نمازگزارم فرمود: به قدر توان ناتوانترين آنها و بر مؤمنان مهربان باش.


به هر حال، روى پوشيدنت از مردم به دراز نكشد، زيرا روى پوشيدن واليان از رعيت خود، گونه اى نامهربانى است به آنها و سبب مى شود كه از امور ملك آگاهى اندكى داشته باشند. اگر والى از مردم رخ بپوشد، چگونه تواند از شوربختيها و رنجهاى آنان آگاه شود. آن وقت، بسا بزرگا، كه در نظر مردم خرد آيد و بسا خردا، كه بزرگ جلوه كند و زيبا، زشت و زشت، زيبا نمايد و حق و باطل به هم بياميزند. زيرا والى انسان است و نمى تواند به كارهاى مردم كه از نظر او پنهان مانده، آگاه گردد. و حق را هم نشانه هايى نيست كه به آنها انواع راست از دروغ شناخته شود.

و تو يكى از اين دو تن هستى: يا مردى هستى در اجراى حق گشاده دست و سخاوتمند، پس چرا بايد روى پنهان دارى و از اداى حق واجبى كه بر عهده توست دريغ فرمايى و در كار نيكى، كه بايد به انجام رسانى، درنگ روا دارى؟ يا مردى هستى كه هيچ خواهشى را و نيازى را برنمى آورى، در اين حال، مردم، ديگر از تو چيزى نخواهند و از يارى تو نوميد شوند، با اين كه نيازمنديهاى مردم براى تو رنجى پديد نياورد، زيرا آنچه از تو مى خواهند يا شكايت از ستمى است يا درخواست عدالت در معاملتى.


و بدان، كه والى را خويشاوندان و نزديكان است و در ايشان خوى برترى جويى و گردنكشى است و در معاملت با مردم رعايت انصاف نكنند. ريشه ايشان را با قطع موجبات آن صفات قطع كن. به هيچيك از اطرافيان و خويشاوندانت زمينى را به اقطاع مده، مبادا به سبب نزديكى به تو، پيمانى بندند كه صاحبان زمينهاى مجاورشان را در سهمى كه از آب دارند يا كارى كه بايد به اشتراك انجام دهند، زيان برسانند و بخواهند بار زحمت خود بر دوش آنان نهند. پس لذت و گوارايى، نصيب ايشان شود و ننگ آن در دنيا و آخرت بهره تو گردد.

اجراى حق را در باره هر كه باشد، چه خويشاوند و چه بيگانه، لازم بدار و در اين كار شكيبايى به خرج ده كه خداوند پاداش شكيبايى تو را خواهد داد. هر چند، در اجراى عدالت، خويشاوندان و نزديكان تو را زيان رسد. پس چشم به عاقبت دار، هر چند، تحمل آن بر تو سنگين آيد كه عاقبتى نيك و پسنديده است.

اگر رعيت بر تو به ستمگرى گمان برد، عذر خود را به آشكارا با آنان در ميانه نه و با اين كار از بدگمانيشان بكاه، كه چون چنين كنى، خود را به عدالت پروده اى و با رعيت مدارا نموده اى. عذرى كه مى آورى سبب مى شود كه تو به مقصود خود رسى و آنان نيز به حق راه يابند.


اگر دشمنت تو را به صلح فراخواند، از آن روى برمتاب كه خشنودى خداى در آن نهفته است. صلح سبب بر آسودن سپاهيانت شود و تو را از غم و رنج برهاند و كشورت را امنيت بخشد. ولى، پس از پيمان صلح، از دشمن برحذر باش و نيك برحذر باش. زيرا دشمن، چه بسا نزديكى كند تا تو را به غفلت فرو گيرد. پس دورانديشى را از دست منه و حسن ظن را به يك سو نه و اگر ميان خود و دشمنت پيمان دوستى بستى و امانش دادى به عهد خويش وفا كن و امانى را كه داده اى، نيك، رعايت نماى.

در برابر پيمانى كه بسته اى و امانى كه داده اى خود را سپر ساز، زيرا هيچ يك از واجبات خداوندى كه مردم با وجود اختلاف در آرا و عقايد، در آن همداستان و همرأى هستند، بزرگتر از وفاى به عهد و پيمان نيست. حتى مشركان هم وفاى به عهد را در ميان خود لازم مى شمردند، زيرا عواقب ناگوار غدر و پيمان شكنى را دريافته بودند. پس در آنچه بر عهده گرفته اى، خيانت مكن و پيمانت را مشكن و خصمت را به پيمان مفريب. زيرا تنها نادانان شقى در برابر خداى تعالى، دليرى كنند. خداوند پيمان و زينهار خود را به سبب رحمت و محبتى كه بر بندگان خود دارد، امان قرار داده و آن را چون حريمى ساخته كه در سايه سار استوار آن زندگى كنند و به جوار آن پناه آورند. پس نه خيانت را جايى براى خودنمايى است و نه فريب را و نه حيله گرى را.

پيمانى مبند كه در آن تأويل را راه تواند بود و پس از بستن و استوار كردن پيمان براى بر هم زدنش به عبارتهاى دو پهلو كه در آنها ايهامى باشد، تكيه منماى. و مبادا كه سختى اجراى پيمانى كه بر گردن گرفته اى و بايد عهد خدا را در آن رعايت كنى، تو را به شكستن و فسخ آن وادارد، بى آنكه در آن حقى داشته باشى. زيرا پايدارى تو در برابر كار دشوارى كه اميد به گشايش آن بسته اى و عاقبت خوشش را چشم مى دارى، از غدرى كه از سرانجامش بيمناك هستى بسى بهتر است. و نيز به از آن است كه خداوندت بازخواست كند و راه طلب بخشايش در دنيا و آخرت بر تو بسته شود.


بپرهيز از خونها و خونريزيهاى بناحق. زيرا هيچ چيز، بيش از خونريزى بناحق، موجب كيفر خداوند نشود و بازخواستش را سبب نگردد و نعمتش را به زوال نكشد و رشته عمر را نبرد. خداوند سبحان، چون در روز حساب به داورى در ميان مردم پردازد، نخستين داورى او در باره خونهايى است كه مردم از يكديگر ريخته اند. پس مباد كه حكومت خود را با ريختن خون حرام تقويت كنى، زيرا ريختن چنان خونى نه تنها حكومت را ناتوان و سست سازد، بلكه آن را از ميان برمى دارد يا به ديگران مى سپارد. اگر مرتكب قتل عمدى شوى، نه در برابر خدا معذورى، نه در برابر من، زيرا قتل عمد موجب قصاص مى شود.

اگر به خطايى دچار گشتى و كسى را كشتى يا تازيانه ات، يا شمشيرت، يا دستت در عقوبت از حد درگذرانيد يا به مشت زدن و يا بالاتر از آن، به ناخواسته، مرتكب قتلى شدى، نبايد گردنكشى و غرور قدرت تو مانع آيد كه خونبهاى مقتول را به خانواده اش بپردازى.


از خودپسندى و از اعتماد به آنچه موجب اعجابت شده و نيز از دلبستگى به ستايش و چرب زبانيهاى ديگران، پرهيز كن، زيرا يكى از بهترين فرصتهاى شيطان است براى تاختن تا كردارهاى نيكوى نيكوكاران را نابود سازد.

زنهار از اين كه به احسان خود بر رعيت منت گذارى يا آنچه براى آنها كرده اى، بزرگش شمارى يا وعده دهى و خلاف آن كنى. زيرا منت نهادن احسان را باطل كند و بزرگ شمردن كار، نور حق را خاموش گرداند و خلف وعده، سبب برانگيختن خشم خدا و مردم شود. خداى تعالى فرمايد: خداوند سخت به خشم مى آيد كه چيزى بگوييد و به جاى نياوريد.

از شتاب كردن در كارها پيش از رسيدن زمان آنها بپرهيز و نيز، از سستى در انجام دادن كارى كه زمان آن فرا رسيده است و از لجاج و اصرار در كارى كه سررشته اش ناپيدا بود و از سستى كردن در كارها، هنگامى كه راه رسيدن به هدف باز و روشن است، حذر نماى. پس هر چيز را به جاى خود بنه و هر كار را به هنگامش به انجام رسان.

و بپرهيز از اين كه به خود اختصاص دهى، چيزى را كه همگان را در آن حقى است يا خود را به نادانى زنى در آنچه توجه تو به آن ضرورى است و همه از آن آگاه اند. زيرا بزودى آن را از تو مى ستانند و به ديگرى مى دهند. زودا كه حجاب از برابر ديدگانت برداشته خواهد شد و بينى كه داد مظلومان را از تو مى ستانند.

به هنگام خشم خويشتندار باش و از شدت تندى و تيزى خود بكاه و دست به روى كس بر مدار و سخن زشت بر زبان مياور و از اين همه، خود را در امان دار با ايستادن از دشنامگويى و به تأخيرافكندن قهر خصم، تا خشمت فرو نشيند و زمام اختيارت به دستت آيد. و تو بر خود مسلط نشوى مگر آن گاه كه بيشتر همّت ياد بازگشت به سوى پروردگارت شود.


بر تو واجب آمد كه همواره به ياد داشته باشى، آنچه كه بر واليان پيش از تو رفته است، از حكومت عادلانه اى كه داشته اند يا سنت نيكويى كه نهاده اند يا چيزى از پيامبر، (صلى الله عليه و آله) كه آورده اند يا فريضه اى كه در كتاب خداست و آن را برپاى داشته اند. پس اقتدا كنى به آنچه ما بدان عمل مى كرده ايم و بكوشى تا از هر چه در اين عهدنامه بر عهده تو نهاده ام و حجت خود در آن بر تو استوار كرده ام، پيروى كنى، تا هنگامى كه نفست به هوا و هوس شتاب آرد، بهانه اى نداشته باشى.

و جز خداى كس نيست كه از بدى نگه دارد و به نيكى توفيق دهد. از وصايا و عهود رسول الله (صلى الله عليه و آله) با من ترغيب به نماز بود و دادن زكات و مهربانى با غلامانتان. و من اين عهدنامه را كه براى تو نوشته ام به وصيت او پايان مى دهم و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.

و از خداى مى طلبم كه به رحمت واسعه خود و قدرت عظيمش در برآوردن هر مطلوبى مرا و تو را توفيق دهد به چيزى كه خشنوديش در آن است، از داشتن عذرى آشكار در برابر او و آفريدگانش و آوازه نيك در ميان بندگانش و نشانه هاى نيك در بلادش و كمال نعمت او و فراوانى كرمش. و اين كه كار من و تو را به سعادت و شهادت به پايان رساند، به آنچه در نزد اوست مشتاقيم. و السلام على رسول الله صلى الله عليه و آله الطيبين الطاهرين.

اين فرمانى است كه بنده خدا امير المؤمنين در پيمانش به مالك بن حارث اشتر، زمانى كه او را به فرمانروايى مصر برگزيد دستور داد، تا مالياتهاى آن را جمع كند، و با دشمنش جهاد نمايد، و به اصلاح اهلش برخيزد، و شهرهايش را آباد سازد. او را فرمان مى دهد به تقواى الهى، و مقدم داشتن طاعت خدا، و پيروى آنچه را كه خداوند در كتابش از واجبات و سنّت هاى خود امر فرموده، كه كسى جز به پيروى آنها خوشبخت نمى شود، و جز به انكار و ضايع نمودن آنها بدبخت نمى گردد. و ديگر آنكه خداوند سبحان را به قلب و دست و زبانش يارى كند، زيرا خداوند يارى کردن يارى كننده خود، و عزّت آن كس را كه او را عزيز بدارد ضامن شده. او را دستور مى دهد كه نفس را به وقت خواسته هاى نابجا درهم شكند، و آن را به هنگام سركشى ها باز دارد، كه نفس امر كننده به بدى است، مگر خداوند رحم نمايد.

اى مالك، آگاه باش كه تو را به شهرهايى روانه كردم كه پيش از تو فرمانروايانى در آن به عدالت و ستم حكومت كردند، و مردم به وضع تو به همان صورت مى نگرند كه تو به حاكمان پيش از خود مى نگريسته اى، و همان را در حق تو مى گويند، كه تو درباره حاكمان گذشته مصر مى گفته اى. شايستگان را به ذكر خيرى كه خداوند بر زبان بندگانش جارى مى كند مى توان شناخت. پس بايد محبوبترين اندوخته ها در نزد تو عمل صالح باشد.

بنابراين بر هواهايت مسلط باش، نسبت به خود از آنچه بر تو حلال نيست بخل بورز، زيرا بخل به خود، انصاف دادن از خود است در رابطه با آنچه محبوب يا منفور انسان است.


مهربانى و محبت و لطف به رعيت را شعار قلب خود قرار ده، بر رعيت همچون حيوان درنده مباش كه خوردن آنان را غنيمت دانى، كه رعيت بر دو گروهند: يا برادر دينى تواند، يا انسانهايى مانند تو، كه خطاهايى از آنان سر مى زند، علل گناهى بر آنان عارض مى شود، و گناهانى از آنان به عمد يا اشتباه بروز مى كند، پس همان گونه كه علاقه دارى خداوند بخشش و چشم پوشى را به تو عنايت نمايد رعيت را مورد عفو و چشم پوشى قرار بده، چرا كه تو از نظر قدرت برتر از آنانى، و آن كه بر تو ولايت دارد بالاتر از تو مى باشد، و خداوند برتر از آن كسى كه تو را والى مصر نموده، خداوند كفايت امور رعيّت را از تو خواسته، و به خاطر آنان تو را در عرصه آزمايش قرار داده.


خود را در موقف جنگ با خدا قرار مده، كه تو را تحمّل كيفر او نيست، و از عفو و رحمتش بى نياز نمى باشى. از گذشتى كه از مردم كرده اى پشيمان مشو، و بر كيفرى كه داده اى شاد مباش، و به خشمى كه راه بيرون رفتن از آن وجود دارد شتاب مكن، و فرياد مزن كه من بر شما گمارده ام، فرمان مى دهم بايد اطاعت شوم، كه اين وضع موجب فساد دل، و كاهش و ضعف دين، و باعث نزديك شدن زوال قدرت است. هرگاه حكومت براى تو خود بزرگ بينى و كبر به وجود آورد، به بزرگى سلطنت خداوند كه فوق توست و قدرتى كه بر تو دارد و تو را بر خودت آن قدرت و توانايى نيست نظر كن، كه اين نظر، كبر و غرورت را مى نشاند، و تندى و شدت را از تو باز مى دارد، و عقل از دست رفته را به تو باز مى گرداند. از برابر داشتن خود با عظمت حق، و از تشبّه خود با جبروت خداوند بر حذر باش، كه حضرت او هر گردنكشى را خوار، و هر متكبرى را بى ‏ارزش و پست مى ‏كند.


خدا و مردم را از جانب خود و خواص از خاندانت و كسانى از رعيتت كه به او علاقه دارى انصاف ده، كه اگر انصاف ندهى ستم كرده‏ اى، و هر كه به بندگان خدا ستم كند خداوند به جاى بندگان ستمديده خصم او مى ‏باشد، و هر كه خداوند خصم او باشد عذرش را باطل كند، و شخص ستمكار محارب با خداست تا وقتى كه از ستم دست بردارد و توبه كند. چيزى در تغيير نعمت خدا، و سرعت دادن به عقوبت او قوى ‏تر از ستمكارى نيست، كه خداوند شنواى دعاى ستمديدگان، و در كمين ستمكاران است.


بايد محبوبترين امور نزد تو ميانه ‏ترينش در حق، و همگانى ‏ترينش در عدالت، و جامع‏ترينش در خشنودى رعيت باشد، چرا كه خشم عموم خشنودى خواص را بى‏ نتيجه مى‏ كند، و خشم خواص در برابر خشنودى عموم بى ‏اثر است. و به وقت آسانى و رفاه احدى از رعيّت بر والى پر خرج‏تر، و زمان‏ مشكلات كم يارى تر، و هنگام انصاف ناخشنودتر، و در خواهش و خواسته با اصرارتر، و زمان بخشش كم سپاس‏تر، و وقت منع از عطا دير عذر پذيرتر، و در حوادث روزگار بى ‏صبرتر از خواص نيست. همانا ستون دين، و جمعيّت مسلمانان، و مهيا شدگان براى جنگ با دشمن توده مردمند، پس بايد توجه و ميل تو به آنان باشد.


بايد دورترين رعيّت تو از حريم تو، و در شدّت كينه تو نسبت به او كسى باشد كه در حق مردم عيب جوتر است، زيرا در مردم عيوبى هست كه والى در پوشاندن آن عيوب از همه كس سزاوارتر است، پس در رابطه با عيوبى كه از مردم بر تو پنهان است كنجكاوى مكن، چرا كه فقط در آنچه از عيوب مردم نزد تو معلوم است وظيفه اصلاح دارى، و نسبت به آنچه از عيوب رعيّت بر تو پنهان است خداوند داورى مى كند. پس تا مى توانى عيوب مردم را بپوشان، تا خداوند عيوب تو را كه علاقه دارى از مردم پوشيده بماند، پرده پوشى كند.

گره هر كينه اى كه از مردم به دل دارى بگشاى، و رشته هر انتقامى را قطع كن، و در هر چه از ديگران برايت ثابت نشده خود را به غفلت زن، در باور كردن گفتار سخن چينان شتاب مكن، زيرا سخن چين خائن است گرچه خود را شبيه خير خواهان نشان دهد.


در امور خود بخيل را وارد مشورت مكن كه تو را از بخشش مانع گردد، و از تهيدستى مى ترساند، و همچنين با بزدل و ترسو كه تو را در اجراى برنامه هايت سست مى نمايد، و نه با طمع كار كه حرص بر اندوختن و ستمگرى را در نظرت مى آرايد، همانا بخل و ترس و حرص سرشت هايى جداى از هم اند كه جمع كننده آنها در انسان سوء ظن به خداوند است.


بدترين وزراى تو وزيرى است كه پيش از تو وزير اشرار بوده، و در گناهانشان شركت داشته، چنين كسى نبايد از محرمان تو باشد، كه اينان ياران اهل گناه، و برادران اهل ستم اند، البته در حالى كه قدرت دارى جانشينى بهتر از آنان بيابى كه در كشور دارى مانند آنان داراى رأى و كار دانى است، و بار سنگين گناهان آنان هم بر او نيست، از كسانى كه اهل ستم را در ستمكارى و گناهكاران را در گناهشان يارى نكرده است. هزينه اينان بر تو سبكتر، و همكاريشان بهتر، و نسبت به تو در طريق عطوفت مايل تر، و الفتشان با بيگانه كمتر است. اينان را از خاصان خود در خلوتها و مجالس خويش قرار ده.

و نيز بايد از وزرايت برگزيده ترينشان نزد تو وزيرى باشد كه سخن تلخ حق را به تو بيشتر بگويد، و نسبت به آنچه كه خداوند براى اوليائش خوش ندارد كمتر تو را يارى دهد، گرچه اين برنامه بر عليه ميل تو به هر جا كه خواهد برسد.

به اهل پاكدامنى و صدق بپيوند، و آنان را آنچنان تعليم ده كه تو را زياد تعريف نكنند، و بيهوده به كارى كه انجام نداده اى تو را شاد ننمايند، كه تمجيد فراوان ايجاد كبر و نخوت كند، و به گردنكشى نزديك نمايد.


نيكوكار و بدكار در برابرت يكسان نباشند، كه اين كار نيكوكار را در انجام كار نيك بى رغبت، و بدكار را در بدى ترغيب مى كند، هر كدام را نسبت به كارشان پاداش بخش.

آگاه باش كه چيزى براى جلب خوشبينى حاكم بر رعيت بهتر از نيكى به آنان، و سبك كردن هزينه بر دوش ايشان، و اجبار نكردنشان به حقّى كه حاكم بر آنان ندارد نيست.

به صورتى بايد رفتار كنى كه خوش گمانى بر رعيتت را در كمك همه جانبه به حاكم فراهم آرى، كه اين خوش گمانى رنجى طولانى را از تو بر مى دارد، و به خوش گمانى تو كسى شايسته تر است كه از تو احسان ديده، و به بد گمانيت كسى سزاوارتر است كه از جانب تو به او ناراحتى رسيده.

روشى را كه بزرگان امت بر اساس آن رفتار كرده اند، و به سبب آن در ميان مردم الفت برقرار شده، و اصلاح جامعه بر پايه آن بوده از بين مبر، و روشى را كه به روشهاى گذشته ضرر مى زند به وجود نياور، كه پاداش و اجر براى كسى است كه روشهاى درست را بر پا كرده، و گناه از بين بردن آن روشها بر گردن توست.

با دانشمندان در استوار ساختن آنچه صلاح كار شهرهايت بر آن است، و برپا داشتن آنچه مردم پيش از اين به آن مستقيم شده اند با دانشمندان و انديشمندان زياد گفتگو كن.


آگاه باش كه مردم مملكت گروههاى مختلفند كه هر گروه جز به گروه ديگر اصلاح نمى شود، و با داشتن گروهى از گروه ديگر بى نيازى نيست. اينان عبارتند از ارتش حق، و نويسندگان عمومى و خصوصى، و قاضيان عدل، و مأموران انصاف و مدارا، و اهل جزيه و ماليات از غير مسلمان و مسلمان، و تاجران و صنعتگران، و طبقه پايين از نيازمندان و افتادگان.

خداوند سهم هر يك از اين طبقات را مقرر فرموده، و در كتابش يا سنّت پيامبرش صلّى اللّه عليه و آله عهدى محفوظ را بر حدّ و اندازه واجب آن نزد ما قرار داده است.


ارتش به اذن خداوند دژ مردم، و زينت حاكمان، و ارجمندى دين، و راههاى امنيت اند، كه مردم بدون آنان برپاى نمانند.

سپس نظام ارتش جز با مالياتى كه خداوند براى آنان قرار داده استوار نگردد، مالياتى كه به وسيله آن در جنگ با دشمن توانا مى شوند، و براى اصلاح زندگى خود به آن تكيه مى نمايند، و مايه رفع نيازمنديهاى آنان است.

سپس كار ارتش و ماليات دهندگان استوار نگردد جز با گروه سوم كه عبارتند از قضات و كارگزاران حكومت و منشيان حسابگر كه قراردادها را محكم مى كنند، و آنچه را به سود رعيّت است جمع مى نمايند، و در امور خصوصى و عمومى بر آنان اعتماد مى شود.

و كار اينان نيز به سامان نشود جز با تاجران و صنعتگران كه آنچه براى مردم سودمند است فراهم مى آورند، و بازارها را به آن برپا مى دارند، و به كارهايى كه به نفع مردم است دست مى زنند، كارهايى كه از غير ايشان ساخته نيست.

سپس جمع نيازمند و از كار افتاده است كه احسان و يارى ايشان لازم است.

و براى هر كدام از اين گروهها نزد خداوند گشايشى است، و براى هر يك از اين طبقات به مقدارى كه امور آنان را اصلاح نمايد بر عهده والى حقّى است، و والى از اداى آنچه خداوند بر عهده او قرار داده بر نيايد جز با كوشش و يارى خواستن از خداوند، و مهيّا نمودن خود بر به كار گيرى حق و استقامت بر آن، چه اينكه بر او آسان باشد يا سخت.


آن كه پيش تو نسبت به خداوند و پيامبر و پيشوايت خير خواه تر و پاك دامن تر و بردبارتر است او را به فرماندهى ارتشت انتخاب كن، از آنان كه دير به خشم آيند، و پوزش پذيرترند، و به ناتوانان مهربان، و در برابر زورمندان گردن فرازند، و از آنان كه خشونت او را برنينگيزد، و ناتوانى وى را بر جاى ننشاند.

با صاحبان مكارم و شرافت، و خانواده هاى شايسته و داراى سوابق نيكو پيوند برقرار كن، پس از آن با دلاور مردان و شجاعان و بخشندگان و جوانمردان رابطه برقرار ساز، زيرا اينان جامع بزرگوارى، و شاخه هايى از خوبى و احسانند.

سپس از آنان چنان دلجويى كن كه پدر و مادر از فرزندشان دلجويى مى نمايند، و نبايد چيزى كه آنان را به وسيله آن نيرومند مى سازى در ديده ات بزرگ آيد، و لطفى كه نسبت به ايشان متعهد شده اى كوچك شمارى گر چه كوچك باشد، زيرا لطف تو آنان را نسبت به تو خير خواه و خوش گمان مى نمايد.

از بررسى امور ناچيز آنان به اميد بررسى كارهاى بزرگشان چشم مپوش، كه نيكى اندك تو جايى دارد كه از آن بهره مند مى گردند، و براى احسان بزرگ تو نيز موقفى است كه از آن بى نياز نيستند.

و بايد برگزيده ترين سران سپاهت نزد تو كسى باشد كه در كمك به سپاهيان مواسات را رعايت نمايد، و از توانگرى خود به آنان احسان كند به اندازه اى كه بتواند سپاهيان و خانواده هاى آنان را كه از خود به جاى نهاده اند اداره نمايد، تا انديشه آنان در جنگ با دشمن يك انديشه باشد، چرا كه عنايت تو نسبت به آنان دلهايشان را متوجه تو مى گرداند.


برترين چيزى كه موجب چشم روشنى زمامداران مى شود برقرارى عدالت در شهرها، و ظهور دوستى و محبت رعيت است. و دوستى رعيت آشكار نشود مگر به سلامت دل آنان، و خير خواهى ايشان درست و راست نگردد جز آنكه زمامداران خود را حمايت نمايند، و حكومت حاكمان را بر خود سنگين نشمارند، و توقع به پايان رسيدن زمان حكومتشان را نداشته باشند.

پس آرزوهاى رعيّت را بر آور، و نيكو ستودن آنان را پيوسته دار، و رنج و زحمت و كوشش و ابتلاى صاحبان فعاليت را در نظر داشته باش، چه اينكه بسيار ياد كردن كارهاى خوب دلير را به هيجان آورده، و ترسو را به كوش وامى دارد ان شاء اللّه.

سپس كوشش هر يك از آنان را به دقّت بشناس، و زحمت كسى را به ديگرى نسبت مده، و در اجر و مزدش به اندازه رنجى كه برده كوتاهى مكن، و مقام كسى باعث نشود كه كوشش اندكش را بزرگ شمارى، و معمولى بودن شخص علت نگردد كه كار بزرگش را اندك دانى.

جايى كه كارها بر تو مشكل شود و در امورى كه برايت شبهه حاصل گردد حلّ آن را به خدا و پيامبرش ارجاع ده، كه خداوند به مردمى كه هدايتشان را علاقه داشته فرموده: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، خدا و پيامبر و اولى الامر از خودتان را اطاعت كنيد، و اگر در برنامه اى اختلاف كرديد حكمش را به خدا و رسول باز گردانيد». باز گردان به خدا قبول آيات محكم او، و ارجاع به رسول پذيرفتن سنّت اوست كه جمع كننده همگان بر يك رأى است و پراكنده نيست.


براى قضاوت بين مردم برترين شخص نزد خودت را انتخاب كن، كسى كه امور قضاوت او را دچار تنگنا نكند، و بر خورد مدعيان پرونده وى را گرفتار لجبازى ننمايد، و در خطا پافشارى نورزد، و هنگام شناخت حق از باز گشت به آن درنماند، و درونش به طمع ميل نكند، و در رسيدن به حقيقت مقصود به اندك فهم اكتفا ننمايد، و درنگش در شبهات از همه بيشتر باشد، و دلايل را بيش از همه به كار گيرد، و از رفت و آمد نزاع كنندگان كمتر ملول شود، و در كشف امور از همه شكيباتر، و در وقت روشن شدن حكم از همه قاطع تر باشد، كسى كه ستايش مردم او را دچار خود بينى نكند، و تمجيد و تعريف او را به تعريف كننده مايل ننمايد، كه آراستگان به اين صفات در جامعه اندكند.

قضاوت قاضى را هر چه بيشتر بررسى كن، و در پرداخت مال به او گشاده دست باش آن مقدار كه نيازش را بر طرف كند، و احتياجش به مردم كم شود، و آنچنان مقامش را نزد خود بالا بر كه از نزديكانت احدى در نفوذ به او طمع ننمايد، تا از ضايع شدنش به توسط مردم نزد تو در امان بماند.

در زمينه انتخاب قاضى از هر جهت دقت كن دقّتى بليغ و رسا، كه اين دين اسير دست اشرار بود، در آن به هوا و هوس عمل مى كردند، و وسيله دنيا طلبى آنان بود.


سپس در امور كارگزاران حكومتت دقت كن و آنان را پس از آزمايش به كار گير، از راه هوا و هوس و خود رأيى آنان را به كار گردانى مگمار، زيرا هوا و هوس و خود رأيى جامع همه شعبه هاى ستم و خيانت است.

از عمّال حكومت كسانى را انتخاب كن كه اهل تجربه و حياءاند، و از خانواده هاى شايسته و در اسلام پيش قدم ترند، چرا كه اخلاق آنان كريمانه تر، و خانواده ايشان سالم تر، و مردمى كم طمع تر، و در ارزيابى عواقب امور دقيق ترند.

سپس جيره آنان را فراوان ده، زيرا اين برنامه براى آنان در اصلاح وجودشان قوّت است، و از خيانت در آنچه زير دست آنان مى باشد بى نياز كننده است، و اگر از فرمانت سر بر تابند و يا در امانت خيانت كنند بر آنان حجّت است.

به كارهايشان رسيدگى كن، و جاسوسانى از اهل راستى و وفا بر آنان بگمار، زيرا بازرسى پنهانى تو از كارهاى آنان سبب امانت دارى ايشان و مداراى با رعيّت است.

از ياران و ياوران بر حذر باش، اگر يكى از آنان دست به خيانت دراز كند و مأموران مخفى تو بالاتفاق خيانتش را گزارش نمايند اكتفاى به همين گزارش تو را بس باشد، و او را به جرم خيانت كيفر بدنى بده، و وى را به اندازه عمل ناپسندش عقوبت كن، و سپس او را به مرحله ذلّت و خوارى به نشان، و داغ خيانت را بر او بگذار، و گردن بند عار و بد نامى را به گردنش بينداز.


در مسأله ماليات به صورتى كه اصلاح ماليات دهندگان در آن است رسيدگى كن، چه اينكه صلاح و بهبودى ماليات و ماليات دهندگان صلاح ديگران است، و براى ديگران آسايش جز با بهبودى آنان وجود ندارد چرا كه تمام مردم جيره خوار ماليات و پرداخت كنندگان آن هستند.

بايد انديشه ات در آبادى زمين از تدبيرت در جمع آورى ماليات بيشتر باشد، زيرا ماليات جز با آباد كردن زمين به دست نمى آيد، و هر كس بخواهد منهاى آباد نمودن ماليات بگيرد شهرها را خراب كرده، و بندگان خدا را به هلاكت انداخته، و حكومتش جز اندك زمانى نماند.

اگر ماليات دهندگان از سنگينى ماليات، يا بر خورد به آفات، يا خشك شدن چشمه ها، يا كمى باران، يا تغيير زمين بر اثر آب گرفتگى، يا بى آبى شكايت كنند ماليات را به اندازه اى كه اوضاع آنان بهبود يابد تخفيف ده، و اين تخفيف خرجى آنان بر تو سنگين نيايد، زيرا تخفيف تو ذخيره اى است كه با آباد كردن شهرهاى تو و آرايش حكومتت به تو باز مى گردانند، علاوه ستايش مردم را به خود جلب نموده، و شادمان هستى كه سفره عدالت را در بين آنان گسترده اى، در حالى كه با قوت بخشيدن به آنان به وسيله ذخيره اى كه در تخفيف ماليات نزد ايشان نهاده اى مى توانى بر آنان اعتماد كنى، و با عدالت و مهربانيت كه آنان را به آن عادت داده اى بر آنان مطمئن باشى.

چه بسا گرفتاريهايى كه پيش آيد كه پس از نيكى به ماليات دهندگان اگر حلّ آن را به آنان واگذارى با طيب خاطر بپذيرند، چه اينكه بر مملكت آباد آنچه را بار كنى تحمّل كشيدنش را دارد، و علّت خرابى زمين بى چيزى و تنگدستى اهل آن زمين است، و فقر و ندارى آنان ناشى از زراندوزى واليان، و بدگمانى آنان به بقاء حكومت، و كم بهره گيرى آنان از عبرتها و پندهاست.


سپس در حال نويسندگان و منشيان حكومت دقّت كن، و امورت را به بهترين آنها بسپار، نامه هايت را كه در بر دارنده امور محرمانه است به آنان كه در تمام خوبيهاى اخلاق از ديگران جامع ترند بسپار، كسى كه پست و مقام او را مست نكند و منزلتش باعث جرأت او در مخالفت با تو در جمع حاضران نگردد، و غفلتش سبب كوتاهى در رساندن نامه هاى كار گزارانت به تو، و گرفتن جوابهاى صحيح آن نامه ها از تو نشود، و در آنچه براى تو مى ستاند و يا از جانب تو مى دهد فروگذارى ننمايد، و پيمان و قراردادى كه براى تو مى بندد سست نبندد، و از به هم زدن قراردادى كه به زيان تو منعقد شده ناتوان نماند، به مرتبه و اندازه اش جاهل نباشد تا در امور به اندازه مقام خود وارد گردد، كه جاهل به مقام خويش به مقام ديگران جاهل تر است.

انتخاب منشيان به فراست و اعتماد و خوش گمانى خودت نباشد، چرا كه مردان براى جلب نظر حاكمان خود را به ظاهر سازى و خوش خدمتى مى شناسانند، در حالى كه پشت پرده اين ظاهر سازى خبرى از خير خواهى و امانت دارى نيست، بلكه آنان را به كارهايى كه براى نيكان پيش از تو انجام داده اند امتحان كن، پس به آن شخص روى آر كه در ميان مردم اثرش نيكوتر، و در امانت دارى معروفتر است، كه اين برنامه نشانه خيرخواهى تو براى خدا و براى كسى است كه عهده دار كار اويى.

براى هر كارى از كارهايت رئيسى از منشيان قرار ده، كه بزرگى امور او را عاجز نكند، و كثرت كارها پريشانش نسازد. و چنانچه در منشيانت عيبى باشد و تو از آن بى خبر بمانى مسئول آن هستى.


در باره تاجران و صنعتگران پذيراى سفارش باش، و نسبت به آنان سفارش به نيكى كن، بدون فرق بين آنان كه در يك جا مقيمند، و آنان كه با مال خود در رفت و آمدند، و آنان كه با هنر دست خود در پى كسب و سودند، چه اينكه اينان مايه هاى منافع، و اسباب راحت جامعه، و جلب كننده سودها از مكانهاى دور دست، در بيابان و دريا، و زمين هموار و ناهموار منطقه حكومت تواند، از مناطقى كه مردم در آن جمع نمى شوند، و به رفت و آمد در آنها جرأت نمى كنند، اينان اهل سلامت اند كه از ضرر آنان بيمى نيست، و اهل صلح و مسالمت اند كه ترسى از بدى و آسيب آنان وجود ندارد.

از آنان كه در منطقه حكومت تو به سر مى برند و آنان كه در گوشه و كنار شهرهايت هستند كنجكاوى كن، ولى روشن باش كه با همه آنچه تذكر دادم در ميان ايشان گروهى تنگ نظر و بخيل به شكلى قبيح و زشت، و مردمى محتكر، و نرخ گذارانى به دلخواه در امر خريد و فروش وجود دارد، كه در اين وضع زيان جامعه و عيب و ننگ زمامداران است. پس از احتكار جلوگيرى كن كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آن را منع فرمود. داد و ستد بايد آسان باشد، و بر موازين عدالت صورت گيرد، و به نرخى معامله شود كه به فروشنده و خريدار اجحاف نشود. هرگاه كسى پس از نهى تو دست به احتكار زد او را مجازات كن ولى در مجازاتش از زياده روى بپرهيز.


خدا را خدا را در طبقه پايين اجتماع، از آنان كه راه چاره ندارند، و از كار افتادگان و نيازمندان و دچارشدگان به زيان و سختى و صاحبان امراضى كه از پا در آمده اند، در ميان اينان كسانى هستند كه روى سؤال و اظهار حاجت دارند و كسانى كه عفت نفسشان مانع از سؤال است. بنا بر اين آنچه را كه خداوند در مورد آنان از حفظ حقوق از تو خواسته به حفظ آن پرداز، نصيبى از بيت المال كه در اختيار توست، و سهمى از غلّات خالصه جات اسلامى را در هر منطقه براى آنان قرار ده، كه براى دورترين آنها همان سهمى است كه براى نزديكترين آنان است، در هر صورت رعايت حق هر يك از آنان از تو خواسته شده، پس نشاط و فرو رفتن در نعمت تو را از توجه به آنان باز ندارد، چه اينكه از بى توجهى به امور كوچك آنان به بهانه پرداختن به كارهاى زياد و مهم معذور نيستى، از انديشه ات در امور ايشان دريغ مكن، و رخ از آنان برمتاب، نسبت به امور نيازمندان و محتاجانى كه به تو دسترسى ندارند، از آنان كه ديده ها خوارشان مى شمارد، و مردم تحقيرشان مى كنند كنجكاوى كن، براى به عهده گرفتن امور اينان انسانى مورد اعتماد خود را كه خدا ترس و فروتن است مهيّا كن، تا وضع آنان را به تو خبر دهد. سپس با آنان به صورتى عمل كن كه به وقت لقاء حق عذرت پذيرفته شود، زيرا اينان در ميان رعيت از همه به دادگرى و انصاف نيازمندترند، و در اداى حق همگان بايد چنان باشى كه عذرت نزد خداوند قبول شود.

به اوضاع يتيمان و سالخوردگان كه راه چاره اى ندارند، و خود را در معرض سؤال از مردم قرار نداده اند رسيدگى كن. آنچه سفارش كردم بر حاكمان سنگين است، البته همه حق سنگين است، و گاهى خداوند آن را بر اقوامى سبك مى كند كه خواهان عاقبت به خيرى هستند، و خود را به صبر و استقامت واداشته، و به صدق آنچه خداوند به آن وعده داده اعتماد كرده اند.


از جانب خود وقتى را براى آنان كه به شخص تو نيازمندند قرار ده و در آن وقت وجود خود را براى آنان از هر كارى فارغ كن، و جلوست براى آنان در مجلس عمومى باشد، و براى خداوندى كه تو را آفريده تواضع كن، و لشگريان و ياران از پاسبانان و محافظان خود را از اين مجلس بركنار دار، تا سخنگوى نيازمندان بدون ترس و نگرانى و لكنت و ترديد با تو سخن بگويد، كه من بارها از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيدم مى فرمود: «امتى به پاكى و قداست نرسد مگر اينكه حق ناتوان را از قدرتمند با صراحت و روانى كلام بگيرد». آن گاه خشونت و درست حرف نزدن آنان را تحمل كن، تنگ خويى و غرور و خودپسندى نسبت به آنان را از خود دور كن تا خداوند جوانب رحمتش را بر تو بگشايد، و ثواب طاعتش را بر تو واجب كند. آنچه عطا مى كنى به خوشرويى عطا كن، و خوددارى از عطا را با مهربانى و عذر همراه نما.

قسمتى از امور است كه بايد خودت به انجام آنها بر خيزى، از جمله پاسخ دادن به كارگزاران دولت آنجا كه منشيانت از پاسخ گويى ناتوانند. و نيز جواب دادن به حاجات و مطالب مردم در همان روزى كه حاجاتشان به تو مى رسد و پاسخش همكارانت را تنگدل و ناراحت مى كند. برنامه هر روز را در همان روز انجام ده، زيرا هر روز را كارى مخصوص به همان روز است.


بهترين اوقات و با عظمت ترين ساعات را براى خود در آنچه بين تو و خداوند است اختصاص ده، هر چند همه كارها در تمام اوقات براى خداست اگر نيّت صحيح باشد، و رعيّت از آن كارها روى آسايش ببيند. و بايد در خصوص آنچه به آن دينت را براى خدا خالص مى كنى اقامه واجبات باشد واجباتى كه مخصوص به خداوند است، روى اين ملاك از بدنت در شب و روز در اختيار خداوند قرار بده، و از آنچه موجب قرب تو به خداوند مى شود به نحو كامل و بدون كم و كاست انجام ده، گر چه هر گونه صدمه و فرسايشى به بدنت وارد آيد.

چون با مردم به نماز جماعت بايستى نه چنان نماز بگزار كه مردم را رميده كنى نه به آن صورت كه نماز را ضايع نمايى، كه در ميان مردم هم بيمار وجود دارد و هم كسى كه حاجتى دارد و بايد به دنبال آن برود. من از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله هنگام سفرى كه مرا به يمن فرستاد پرسيدم: با مردم چگونه نماز بگزارم فرمود: «با آنان نمازى بخوان مانند نماز ناتوان ترين آنان، و به مردم مؤمن مهربان باش»


اما بعد از اين، پنهان ماندنت را از رعيت طولانى مكن، كه در پرده ماندن حاكم شعبه اى است از تنگ خويى و كم اطلاعى به امور. و پنهان ماندن حاكم از رعيت حاكمان را از دانستن آنچه بر آنان پوشيده است باز مى دارد، بر اين اساس كار بزرگ پيش آنان كوچك و كار كوچك بزرگ جلوه مى كند، زيبا زشت گردد و زشت زيبا شود، و حق به باطل آميخته مى گردد. زمامدار انسانى است كه آنچه را مردم از او پوشيده دارند نخواهد دانست، و حق را هم نشانه اى نيست كه به وسيله آن انواع راستى از دروغ شناخته شود.

و تو يكى از دو مردى: يا انسانى هستى كه وجودت به بخشيدن در راه خدا سخاوتمند است، پس نسبت به حق مردم واجبى كه بايد عطا كنى يا كار نيكى كه بايد ادا نمايى علّت روى نشان ندادنت به رعيت چيست؟ يا انسانى هستى مبتلا به بخل، كه در اين صورت زود باشد كه مردم دست درخواستشان را از تو باز دارند آن گاه كه از عطا و بخششت نا اميد گردند. با اينكه بيشترين حاجات مردم از تو چيزى است كه برايت زحمت و رنجى ندارد، از قبيل شكايت از ستمى، يا درخواست انصاف در خريد و فروشى.


سپس واليان را نزديكانى است كه آنان را خوى خود خواهى و دست درازى به مال مردم، و كمى انصاف در داد و ستد است، به جدا كردن اسباب و وسايل اين حالات ماده و ريشه آنان را قطع كن. به هيچ يك از اطرافيان و اقوام خود زمينى از اقطاع مسلمين واگذار مكن. نبايد در تو طمع ورزد كسى به گرفتن مزرعه اى كه در آبشخور آن به همسايه زيان رساند، يا كارى كه بايد با شركت به سامان رسد مشقّت كار مشترك را به همسايگان تحميل كند، در آن صورت سودش براى آن طمع كاران و عيب و زشتى آن در دنيا و آخرت بر عهده تو خواهد بود.

حق را نسبت به هر كه لازم است از نزديك و دور رعايت كن، و در اين زمينه شكيبا و مزد خواه از خدا باش، گر چه اين برنامه به زيان نزديكان و خاصانت باشد، و در اين مورد نسبت آنچه بر تو گران است جوياى عاقبتش باش، كه سر انجام رعايت حق پسنديده و نيكوست. هرگاه رعيت گمان ستمى بر تو ببرد آشكارا عذرت را به آنان ارائه كن، و به اظهار عذر گمانهاى آنان را از خود بگردان، چرا كه اظهار عذر موجب عادت دادن نفس به اخلاق حسنه، و مهربانى و نرمى نسبت به رعيت است، و اين عذر خواهى تو را به خواسته ات در واداشتن رعيت به حق مى رساند.


از صلحى كه دشمنت به آن دعوت مى كند و خشنودى خدا در آن است روى مگردان، زيرا صلح موجب آسايش لشگريان، و آسودگى خاطر آنها، و امنيت شهرهاى توست. ولى پس از صلح به كلى از دشمن حذر كن، چه بسا كه دشمن براى غافلگير كردن تن به صلح دهد. در اين زمينه طريق احتياط گير، و به راه خوش گمانى قدم مگذار.

اگر بين خود و دشمنت قراردادى بستى، يا از جانب خود به او لباس امان پوشاندى، به قراردادت وفا كن، و امان دادنت را به امانت رعايت نما، و خود را سپر تعهدات خود قرار ده، زيرا مردم بر چيزى از واجبات الهى چون بزرگ شمردن وفاى به پيمان-  با همه هواهاى گوناگون و اختلاف آرايى كه دارند-  اتفاق ندارند. مشركين هم علاوه بر مسلمين وفاى بر عهد را بر خود لازم مى دانستند، چرا كه عواقب زشت پيمان شكنى را آزموده بودند. پس در آنچه به عهده گرفته اى خيانت نورز، و پيمان خود را مشكن، و دشمنت را گول مزن، كه بر خداوند جز نادان بدبخت گستاخى نكند، خداوند عهد و پيمانش را امان قرار داده و رعايت آن را از باب رحمتش بر عهده همه بندگان گذاشته، عهد و پيمان حريم امنى است تا در استوارى آن بياسايند، و همگان به پناه آن روند. بنا بر اين در عهد و پيمان خيانت و فريب و مكر روا نيست.

عهد و پيمانى برقرار مكن كه در آن راه تأويل و بهانه و توريه و فريب باز باشد، و پس از تأكيد و استوار نمودن عهد و پيمان گفتار توريه مانند و دو پهلو به كار مبر، و نبايد در تنگنا افتادنت به خاطر اينكه عهد و پيمان خدا براى تو الزام آور شده تو را به فسخ آن به طور نامشروع بكشاند، چرا كه صبر تو در تنگناى عهد و پيمان كه اميد گشايش و برترى عاقبتش را دارى بهتر است از خيانتى كه از مجازاتش ترسانى، و نيكوتر است از اينكه از جانب حق مورد بازخواست واقع گردى، به صورتى كه نتوانى در دنيا و آخرت از خداوند در خواست بخشش كنى.


از ريختن خون به ناحق بر حذر باش، زيرا چيزى در نزديك ساختن انتقام حق، و عظمت مجازات، و از بين رفتن نعمت و پايان گرفتن زمان حكومت به مانند خون به ناحق ريختن نيست. خداوند در قيامت اول چيزى كه بين مردم حكم مى كند در رابطه با خونهايى است كه به ناحق ريخته اند. پس حكومت را به ريختن خون حرام تقويت مكن، كه ريختن خون حرام قدرت را به سستى كشاند، بلكه حكومت را ساقط نموده و به ديگرى انتقال دهد.

براى تو در قتل عمد نزد خدا و نزد من عذرى نيست، چرا كه كيفر قتل عمد كشتن قاتل است. و اگر دچار اشتباه شدى، و تازيانه يا شمشير يا دستت در كيفر دادن از حد بيرون رفت -چه اينكه در مشت زدن و بالاتر از آن بيم قتل است- مبادا نخوت حكومت تو را از پرداخت خون بها به خاندان مقتول مانع گردد.


از خودپسندى و تكيه بر آنچه تو را آلوده به خود پسندى كند، و از علاقه به ستايش و تعريف مردم برحذر باش، زيرا اين حالات از مطمئن ترين فرصت هاى شيطان در نظر اوست تا نيكى نيكوكاران را نابود كند.

بپرهيز از اينكه احسانت را بر رعيّت منّت گذارى، يا كرده خود را بيش از آنچه هست بزرگ شمارى، يا به رعيّت وعده اى دهى و خلاف آن را به جا آورى، چرا كه منّت موجب بطلان احسان، و كار را بيش از آنچه هست پنداشتن باعث از بين بردن نور حق در قلب، و خلف وعده سبب خشم خدا و مردم است، خداوند بزرگ فرموده: «اين باعث خشم بزرگ خداست كه بگوييد و انجام ندهيد».

از عجله در كارهايى كه وقتش نرسيده، يا سهل انگارى در امورى كه انجامش ممكن شده، يا لجبازى در چيزى كه نامعلوم است، يا سستى در آنچه كه روشن است بر حذر باش. هر چيزى را در جاى خودش بگذار، و هر كارى را به موقع خودش انجام ده.

از اينكه چيزى را به خود اختصاص دهى در حالى كه همه مردم در آن مساوى هستند بپرهيز، و از غفلت در آنچه كه توجه تو به آن ضرورى است و براى همگان معلوم است بر حذر باش، زيرا آنچه را به خود اختصاص داده اى از تو به نفع ديگران مى گيرند، و در اندك زمانى پرده از روى كارهايت برداشته مى شود، و داد مظلوم را از تو بستانند.

خشم و شدّت و غضب و سركشى و قدرت و تيزى زبانت را در اختيار گير، و از تمام اين امور به باز داشتن خود از شتاب در انتقام، و تأخير انداختن حمله و سطوت خود را حفظ كن، تا خشمت آرام گردد و عنان اختيارت را مالك شوى، و هرگز حاكم و مسلط بر خود نخواهى شد تا اينكه بسيار به ياد بازگشت به خداوند افتى.


بر تو واجب است كه به ياد حكومتهاى عدل پيش از خود باشى، و نيز لازم است كه به روش هاى خوب، يا اثرى كه از پيامبرمان صلّى اللّه عليه و آله رسيده يا فريضه اى كه در كتاب خداوند است توجه نمايى، پس به آنچه كه ديدى ما بر اساس آن عمل كرديم اقتدا نمايى، و در دنبال كردن آنچه كه در اين عهد نامه برايت مقرر كردم و به وسيله آن حجت را بر تو تمام نمودم كوشش كنى، تا براى تو به هنگام شتاب نفس به سوى هوا و هوس بهانه و عذرى نباشد.

جز خداى بزرگ هرگز احدى نگاه دارنده از بدى، و توفيق دهنده به خير و خوبى نيست، و از جمله چيزهايى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در وصايايش به من سفارش نمود ترغيب بر نماز و زكات و مهربانى بر غلامانتان بود، و من سفارش حضرت را پايان عهدى كه براى تو نوشتم قرار مى دهم، و كسى را حول و قوّتى جز به خداى بزرگ نيست.

قسمتى از اين پيمان كه پايان آن مى باشد:

من از خداوند با رحمت فراگيرش، و بزرگى قدرتش بر انجام هر گونه درخواست مسئلت مى نمايم من و تو را به آنچه رضاى او در آن است، از معذور بودن نزد خودش و مخلوقش، به همراه ثناى نيك در بين بندگانش، و آثار زيبا در شهرهايش، و تمام نعمت و فزونى كرامت توفيق دهد، و پايان زندگى من و تو را سعادت و شهادت قرار دهد، همه ما به سوى او باز مى گرديم. و سلام و درود بر رسول خدا صلّى اللّه عليه و بر اهل پاكيزه و پاكش باد. و السلام

(به نام خداوند بخشنده مهربان) اين فرمانى است از بنده خدا، على امير مؤمنان به مالك اشتر پسر حارث، در عهدى كه با او مى گذارد، هنگامى كه وى را به حكومت مصر مى گمارد تا خراج آن را فراهم آرد، و پيكار كردن با دشمنان و سامان دادن كار مردم مصر و آباد كردن شهرهاى آن. او را فرمان مى دهد به ترس از خدا و مقدم داشتن طاعت خدا بر ديگر كارها، و پيروى آنچه در كتاب خود فرمود، از واجب و سنتّها كه كسى جز با پيروى آن راه نيك بختى را نپيمود، و جز با نشناختن و ضايع ساختن آن بدبخت نبود. و اين كه خداى سبحان را يارى كند به دل و دست و زبان، چه او (جلّ اسمه) يارى هر كه او را يار باشد پذيرفته است و ارجمندى آن كس كه - دين- او را ارجمند سازد، به عهده گرفته. و او را مى فرمايد تا نفس خود را از پيروى آرزوها بازدارد، و هنگام سركشيها به فرمانش آرد كه “همانا نفس به بدى وا مى دارد، جز كه خدا رحمت آرد”.

و مالك! بدان كه من تو را به شهرهايى مى فرستم كه دستخوش دگرگونيها گرديده، گاه داد و گاهى ستم ديده، و مردم در كارهاى تو چنان مى نگرند كه تو در كارهاى واليان پيش از خود مى نگرى، و در باره تو آن مى گويند كه در باره آنان مى گويى، و نيكوكاران را به نام نيكى توان شناخت كه خدا از ايشان بر زبانهاى بندگانش جارى ساخت. پس نيكوترين اندوخته خود را كردار نيك بدان و هواى خويش را در اختيار گير، و بر نفس خود بخيل باش و زمام آن را در آنچه برايت روا نيست رها مگردان، كه بخل ورزيدن بر نفس، دادِ آن را دادن است در آنچه دوست دارد، يا ناخوش مى انگارد.


و مهربانى بر رعيت را براى دل خود پوششى گردان و دوستى ورزيدن با آنان را و مهربانى كردن با همگان، و مباش همچون جانورى شكارى كه خوردنشان را غنيمت شمارى! چه رعيّت دو دسته اند: دسته اى برادر دينى تواند، و دسته ديگر در آفرينش با تو همانند. گناهى از ايشان سر مى زند، يا علتهايى بر آنان عارض مى شود، يا خواسته و ناخواسته خطايى بر دستشان مى رود. به خطاشان منگر، و از گناهشان در گذر، چنانكه دوست دارى خدا بر تو ببخشايد و گناهت را عفو فرمايد، چه تو برتر آنانى، و آن كه بر تو ولايت دارد از تو برتر است، و خدا از آن كه تو را ولايت داد بالاتر، و او ساختن كارشان را از تو خواست و آنان را وسيلت آزمايش تو ساخت.


و خود را آماده جنگ با خدا مكن كه كيفر او را نتوانى برتافت و در بخشش و آمرزش از او بى نيازى نخواهى يافت، و بر بخشش پشيمان مشو و بر كيفر شادى مكن، و به خشمى كه توانى خود را از آن برهانى مشتاب، و مگو مرا گمارده اند و من مى فرمايم، و اطاعت امر را مى پايم. چه اين كار دل را سياه كند و دين را پژمرده و تباه و موجب زوال نعمت است و نزديكى بلا و آفت، و اگر قدرتى كه از آن برخوردارى، نخوتى در تو پديد آرد و خود را بزرگ بشمارى، بزرگى حكومت پروردگار را كه برتر از توست بنگر، كه چيست، و قدرتى را كه بر تو دارد و تو را بر خود آن قدرت نيست، كه چنين نگريستن سركشى تو را مى خواباند و تيزى تو را فرو مى نشاند و خرد رفته ات را به جاى باز مى گرداند. بپرهيز كه در بزرگى فروختن، خدا را هم نبرد خوانى و در كبريا و عظمت خود را همانند او دانى كه خدا هر سركشى را خوار مى ‏سازد و هر خودبينى را بى مقدار.


خود را همانند او دانى كه خدا هر سركشى را خوار مى ‏سازد و هر خودبينى را بى مقدار. داد خدا و مردم و خويشاوندان نزديكت را از خود بده، و آن كس را كه از رعيت خويش دوست مى ‏دارى، كه اگر داد آنان را ندهى ستمكارى، و آن كه بر بندگان خدا ستم كند خدا را به جاى بندگانش دشمن او بود، و آن را كه خدا دشمن گيرد، دليل وى را نپذيرد و او با خدا سر جنگ دارد، تا آن گاه كه بازگردد و توبه آرد، و هيچ چيز چون بنياد ستم نهادن، نعمت خدا را دگرگون ندارد، و كيفر او را نزديك نيارد، كه خدا شنواى دعاى ستمديدگانست و در كمين ستمكاران.


و بايد از كارها آن را بيشتر دوست بدارى كه نه از حق بگذرد، و نه فروماند، و عدالت را فرا گيرتر بود و رعيت را دلپذيرتر، كه ناخشنودى همگان خشنودى نزديكان را بى‏ اثر گرداند، و خشم نزديكان خشنودى همگان را زيانى نرساند.

و به هنگام فراخى زندگانى، سنگينى بار نزديكان بر والى از همه افراد رعيت بيشتر است، و در روز گرفتارى يارى آنان از همه كمتر، و انصاف را از همه ناخوشتر دارند، و چون درخواست كنند فزونتر از ديگران ستهند و به هنگام عطا سپاس از همه كمتر گزارند، و چون به آنان ندهند ديرتر از همه عذر پذيرند و در سختى روزگار شكيبايى را از همه كمتر پيشه گيرند، و همانا آنان كه دين را پشتيبانند، و موجب انبوهى مسلمانان، و آماده پيكار با دشمنان، عامه مردمانند. پس بايد گرايش تو به آنان بود و ميلت به سوى ايشان.


و از رعيت آن را از خود دورتر دار و با او دشمن باش كه عيب مردم را بيشتر جويد، كه همه مردم را عيبهاست و والى از هركسى سزاوارتر به پوشيدن آنهاست. پس مبادا آنچه را بر تو نهان است آشكار گردانى و بايد، آن را كه برايت پيداست بپوشانى، و داورى در آنچه از تو نهان است با خداى جهان است. پس چندان كه توانى زشتى را بپوشان تا آن را كه دوست دارى بر رعيت پوشيده ماند، خدا بر تو بپوشاند.

گره هر كينه را -كه از مردم دارى- بگشاى و رشته هر دشمنى را پاره نماى. خود را از آنچه برايت آشكار نيست نا آگاه گير و شتابان گفته سخن چين را مپذير، كه سخن چين نرد خيانت بازد هر چند خود را همانند خيرخواهان سازد.


و بخيل را در رأى زنى خود در مياور كه تو را از نيكوكارى باز گرداند، و از درويشى مى ترساند. و نه ترسو را تا در كارها سستت نمايد، و نه آزمند را تا حرص ستم را برايت بيارايد، كه بخل و ترس و آز سرشتهايى جدا جداست كه فراهم آورنده آنها بدگمانى به خداست.


بدترين وزيران تو، كسى است كه پيش از تو وزير بدكاران بوده و آن كه در گناهان آنان شركت نموده. پس مبادا چنين كسان محرم تو باشند كه آنان ياوران گناهكارانند، و ستمكاران را كمك كار، و تو جانشينى بهتر از ايشان خواهى يافت كه در رأى و گذاردن كار چون آنان بود، و گناهان و كردار بد آنان را بر عهده ندارد. آن كه ستمكارى را در ستم يار نبوده، و گناهكارى را در گناهش مددكار.

بار اينان بر تو سبكتر است، و يارى ايشان بهتر، و مهربانى شان بيشتر و دوستيشان با جز تو كمتر. پس اينان را خاص خلوت خود گير و در مجلسهايت بپذير، و آن كس را بر ديگران بگزين كه سخن تلخ حق را به تو بيشتر گويد، و در آنچه كنى يا گويى -و خدا آن را از دوستانش ناپسند دارد- كمتر يارى ات كند.

و به پارسايان و راستگويان بپيوند، و آنان را چنان بپرور كه تو را فراوان نستايند، و با ستودن كار بيهوده اى كه نكرده اى خاطرت را شاد ننمايند، كه ستودن فراوان خود پسندى آرد، و به سركشى وادارد.


و مبادا نكوكار و بد كردار در ديده ات برابر آيد، كه آن رغبت نكوكار را در نيكى كم كند، و بد كردار را به بدى وادار نمايد، و در باره هر يك از آنان آن را عهده دار باش كه او بر عهده خود گرفت.

و بدان كه هيچ چيز گمان والى را به رعيت نيك نيارد، چون نيكيى كه در حق آنان كند و بارشان را سبك دارد، و ناخوش نشمردن از ايشان آنچه را كه حقى در آن ندارد بر آنان.

پس رفتار تو چنان بايد، كه خوش گمانى رعيت برايت فراهم آيد، كه اين رنج دراز را از تو مى زدايد. و به خوش گمانى تو آن كس سزاوارتر كه از تو بدو نيكى رسيده و بدگمانى ات بدان بيشتر بايد كه از تو بدى ديده.

و آيين پسنديده اى را بر هم مريز كه بزرگان اين امّت بدان رفتار نموده اند، و مردم بدان وسيلت به هم پيوسته اند، و رعيّت با يكديگر سازش كرده اند، و آيينى را منه كه چيزى از سنتهاى نيك گذشته را زيان رساند، تا پاداش از آن نهنده سنّت باشد و گناه شكستن آن بر تو ماند.

و با دانشمندان فراوان گفتگو كن و با حكيمان فراوان سخن در ميان نه، در آنچه كار شهرهايت را استوار دارد و نظمى را كه مردم پيش از تو بر آن بوده اند برقرار.


و بدان كه رعيت را صنفهاست كه كار برخى جز به برخى ديگر راست نيايد، و به برخى از برخى ديگر بى نيازى نشايد. از آنان سپاهيان خدايند و دبيران كه در نوشتن نامه هاى عمومى و يا محرمانه انجام وظيفه نمايند. و از آنها داوران اند كه كار به عدالت دارند و عاملانند كه كار خود به انصاف و مدارا رانند، و از آنان أهل جزيه و خراج اند، از ذميّان و مسلمانان. و بازرگانانند و صنعتگران و طبقه فرودين از حاجتمندان و درويشان.

و خدا نصيب هر دسته را معين داشته و ميزان واجب آن را در كتاب خود يا سنّت پيامبرش (ص) نگاشته، كه پيمانى از جانب خداست و نگهدارى شده نزد ماست.


پس سپاهيان -به فرمان خدا- رعيت را دژهاى استوارند، و واليان را زينت و وقار. دين به آنان ارجمندست، و راه ها بى گزند، و كار رعيت جز به سپاهيان قرار نگيرد، و كار سپاهيان جز با خراجى كه خدا براى آنان معين فرموده درستى نپذيرد. تا بدان در جهاد با دشمن خود نيرومند شوند و كار خود را بدان سامان دهند. -و آنان را از خراج آن اندازه بايد- كه نيازمنديشان را كفايت نمايد.

و اين دو دسته -رعيت و سپاهيان- بر پاى نماند جز با سومين دسته از مردمان كه قاضيان اند و عاملان و نويسندگان ديوان، كه كار عقدها را استوار مى كنند و آنچه سود مسلمانان است فراهم مى آورند، و در كارهاى خصوصى و عمومى مورد اعتمادند.

و كار اين جمله استوار نشود جز با بازرگانان و صنعتگران كه فراهم مى شوند و با سودى كه به دست مى آرند، بازارها را بر پاى مى دارند. و كار مردم را كفايت مى كنند، در آنچه ديگران مانند آن نتوانند.

سپس طبقه فرودينند از نيازمندان و درويشان كه سزاوار است بخشيدن به آنان، و يارى كردن ايشان.

و براى هر يك از آنان نزد خدا -از غنيمت- گشايشى است، و هر يك را بر والى حقى، چندان كه كارشان را سامان دهد، و والى چنانكه بايد از عهده آنچه خدا بر او واجب كرده بر نيايد، جز با كوشش و از خدا يارى جستن و خود را براى اجراى حق آماده نمودن، و شكيبايى در انجام كار، بر او آسان باشد يا دشوار.


پس از سپاهيان خود كسى را بگمار كه خيرخواهى وى براى خدا و رسول او و امام خود بيشتر دانى و دامن او را پاكتر و بردبارى اش برتر، كه دير به خشم آيد و زود به پذيرفتن پوزش گرايد، و بر ناتوانان رحمت آرد، و با قوي دستان برآيد، و آن كس كه درشتى او را بر نيانگيزاند، و ناتوانى وى را بر جاى ننشاند، و از آنان كه گوهرى نيك دارند و از خاندانى پارسايند، و از سابقتى نيكو برخوردار. پس دليران و رزم آوران و بخشندگان و جوانمردان، كه اينان بزرگوارى را در خود فراهم كرده اند و نيكوييها را گرد آورده.

پس در كارهاى آنان چنان بينديش كه پدر و مادر در باره فرزند خويش، و مبادا آنچه آنان را بدان نيرومند مى كنى در ديده ات بزرگ نمايد، و نيكويى ات در باره ايشان هر چند اندك باشد خرد نيايد، كه آن نيكى آنان را به خيرخواهى تو خواند و گمانشان را در باره ات نيكو گرداند، و رسيدگى به كارهاى خرد آنان را به اعتماد وارسى كارهاى بزرگ وامگذار، كه اندك لطف تو را جايى است و از آن سود برگيرند، و بسيار آن را جايى كه از آن بى نياز نبوند.

و بايد گزيده ترين سران سپاه نزد تو آن بود كه با سپاهيان يار باشد و آنان را كمك كار، و از آنچه دارد بر آنان ببخشايد چندان كه خود و كسانشان را كه به جاى نهاده اند شايد، تا عزم همگى شان در جهاد با دشمن فراهم آيد. چه مهربانى تو به آنان دلهاشان را بر تو مهربان نمايد.


و آنچه بيشتر ديده واليان بدان روشن است، برقرارى عدالت در شهرها و ميان رعيت دوستى پديد شدن است، و دوستى آنان آشكارا نگردد جز آن گاه كه دل ايشان بى گزند شود، و خيرخواهى شان راست نيايد جز كه با واليان يكدل و مهربان باشند و دوام حكومت آنان را سنگين نشمارند، و گفتگو از دير ماندن آنان را بر سر كار، واگذارند.

پس اميدشان را برآر، و ستودنشان را به نيكى پيوسته دار، و رنج كسانى را كه كوششى كرده اند بر زبان آر، كه فراوان كار نيكوى آنان را ياد كردن، دلير را بر انگيزاند، و ترسان بد دل را به كوشش مايل گرداند، إن شاء اللّه.

نيز مقدار رنج هر يك را در نظر دار و رنج يكى را به حساب ديگرى مگذار، و در پاداش او به اندازه رنجى كه ديده و زحمتى كه كشيده تقصير ميار، و مبادا بزرگى كسى موجب شود كه رنج اندك او را بزرگ شمارى و فرودى رتبه مردى سبب شود، كوشش سترگ وى را خوار به حساب آرى.

و آنجا كه كار بر تو گران شود و دشوار و حقيقت كارها نا آشكار، بخدا و رسولش باز آر، چه خداى تعالى مردمى را كه دوستدار راهنمايى شان بوده گفته است «اى كسانى كه ايمان آورديد خدا و رسول و خداوندان امر خويش را فرمان بريد پس اگر در چيزى با يكديگر خصومت ورزيديد، آنرا به خدا و رسول بازگردانيد». و بازگرداندن به خدا گرفتن محكم كتاب او قرآنست. و بازگرداندن به رسول گرفتن سنت جامع اوست كه پذيرفته همگانست.


و براى داورى ميان مردم از رعيت خود آنرا گزين كه نزد تو برترين است. آنكه كارها بر او دشوار نگردد و ستيز خصمان وى را به لجاجت نكشاند، و در خطا پايدار نبود، و چون حق را شناخت در بازگشت بدان در نماند. و نفس او به طمع ننگرد، و تا رسيدن به حق، به اندك شناخت بسنده نكند، و در شبهت ها درنگش از همه بيش باشد و حجت را بيش از همه به كار برد، و از آمد شد صاحبان دعوى كمتر به ستوه آيد و در آشكار گشتن كارها شكيباتر بود و چون حكم روشن باشد در داورى قاطع تر. آن كس كه ستايش فراوان وى را به خودبينى نكشاند و خوش آمد گوئى او را بر نيانگيزاند، و اينان اندك اند.

پس داورى چنين كس را فراوان تيمار دار و در بخشش بدو گشاده دستى به كار آر چندان كه نياز وى به مردمان كم افتد، و رتبت او را نزد خود چندان بالا بر كه از نزديكانت كسى در باره وى طمع نكند، و از گزند مردمان نزد تو ايمن ماند.

در اين باره نيك بنگر كه اين دين در دست بدكاران گرفتار بود، در آن، كار از روى هوس مى راندند و به نام دين دنيا را مى خوردند


سپس در كار عاملان خود بينديش، و پس آزمودن به كارشان بگمار، و به ميل خود و بى مشورت ديگران به كارى مخصوصشان مدار، كه به هواى خود رفتن و براى ديگران ننگريستن، ستمگرى بود و خيانت، و عاملانى اين چنين را در ميان كسانى جو كه تجربت دارند و حيا، از خاندانهاى پارسا كه در مسلمانى قدمى پيشتر دارند، -و دلبستگى بيشتر- اخلاق آنان گراميتر است و آبروشان محفوظتر و طمعشان كمتر، و عاقبت نگرى شان فزونتر.

پس روزى اينان را فراخ دار كه فراخى روزى نيروشان دهد تا در پى اصلاح خود برآيند، و بينيازيشان بود، تا دست به مالى كه در اختيار دارند نگشايند، و حجتى بود بر آنان اگر فرمانت را نپذيرفتند، يا در امانتت خيانت ورزيدند.

پس بر كارهاى آنان مراقبت دار، و جاسوسى راستگو و وفا پيشه بر ايشان بگمار كه مراقبت نهانى تو در كارهاشان، وادار كننده آنهاست به رعايت امانت، و مهربانى بر رعيت، و خود را از كاركنانت واپاى اگر يكى از آنان دست به خيانتى گشود، و گزارش جاسوسان تو بر آن خيانت همداستان بود، بدين گواه بسنده كن، و كيفر او را با تنبيه بدنى بدو برسان و آنچه بدست آورده بستان. سپس او را خوار بدار، و خيانتكار شمار و طوق بدنامى را در گردنش در آر.


و در كار خراج چنان بنگر كه اصلاح خراج دهندگان در آن است، چه صلاح خراج و خراج دهندگان به صلاح ديگران است، و كار ديگران سامان نگيرد تا كار خراج دهندگان سامان نپذيرد، كه مردمان همگان، هزينه خوار خراجند و خراج دهندگان.

و بايد نگريستنت به آبادانى زمين بيشتر از ستدن خراج بود، كه ستدن خراج جز با آبادانى ميسّر نشود، و آن كه خراج خواهد و به آبادانى نپردازد، شهرها را ويران كند و بندگان را هلاك سازد، و كارش جز اندكى راست نيايد.

و اگر از سنگينى -ماليات- شكايت كردند، يا از آفتى كه -به كشت- رسيده، يا آبى كه از كشتهاشان بريده، يا باران بدانها نباريده يا -بذر زمين- بر اثر غرق شدن يا بى آبى تباه گرديده، بار آنان را سبك گردان چندان كه مى دانى كارشان سامان پذيرد بدان.

و آنچه بدان بار آنان را سبك گردانى بر تو گران نيايد، چه آن اندوخته اى بود كه به تو بازش دهند، با آبادانى كه در شهرهايت كنند و آرايشى كه به ولايتها دهند، نيز ستايش آنان را به خود كشانده اى و شادمانى كه عدالت را ميانشان گسترانده اى، حالى كه تكيه بر فزونى قوت آنان خواهى داشت بدانچه نزدشان اندوخته اى: از آسايشى كه برايشان اندوخته اى و اطمينانشان كه با عدالت خود بدست آورده و مدارايى كه كرده اى و بسا كه در آينده كارى پديد آيد كه چون آن را به عهده آنان گذارى با خاطر خوش بپذيرند -و خرده نگيرند-، كه چون -شهرها- آبادان بود، هرچه بر عهده -مردم آن- نهى برد، و زمين جز با تنگدستى ساكنان آن ويران نشود. مردم شهرها هنگامى تنگدست گردند كه واليان روى به گرد آوردن مال آرند و از ماندن خود بر سر كار اطمينان ندارند، و از آنچه مايه عبرت است كمتر سود بردارند.


پس در باره كاتبان خود بنگر، و بهترينشان را بر سر كار بياور، و نامه هايى را كه در آن تدبيرها و رازهايت نهان است، از ميان جمع كاتبان به كسى مخصوص دار كه صالحتر از ديگران است. كسى كه مكرمت -در حق وى- او را به طغيان نكشاند و بر تو دلير نگرداند آن سانكه در جمع حاضران مخالفتت تواند، و غفلتش سبب نشود كه در رساندن نامه هاى عاملانت به تو و نوشتن پاسخ درست آنها از تو به آنان سهل انگارى كند، و در آنچه براى تو مى گيرد و آنچه از جانب تو مى دهد فروگذارى. و پيمانى را كه به -سود- تو بسته سست نگرداند، و در به هم زدن پيمانى كه به زيان توست در نماند و قدر خود را در كارها بداند، چه آن كه قدر خود را نداند در شناختن قدر جز خود نادانتر بود و درماند.

و در گزيدن اين كاتبان تنها به فراست و اطمينان، و خوش گمانى خود اعتماد مكن كه مردم براى جلب نظر واليان به آراستن ظاهر مى پردازند، و خوش خدمتى را پيشه مى سازند. اما در پس آن، نه خيرخواهى است و نه از امانت نشان.

ليكن آنان را بيازماى به خدمتى كه براى واليان نيكوكار پيش از تو عهده دار بوده اند، و بر آن كس اعتماد كن كه ميان همگان اثرى نيكو نهاده، و به امانت از همه شناخته تر است -و امتحان خود را داده- كه اين نشانه خيرخواهى تو براى -دين- خداست و براى كسى كه كار او بر عهده شماست.

و بر سر هر يك از كارهايت مهترى از آنان بگمار كه نه بزرگى كار او را ناتوان سازد، و نه بسيارى آن وى را پريشان، و هر عيب كه در كاتبان توست و تو از آن غافل شوى به عهده تو ماند.


ديگر اين كه نيكى به بازرگانان و صنعتگران را بر خود بپذير، و سفارش كردن به نيكويى در باره آنان را به عهده گير، چه كسى كه برجاى بود و چه آن كه با مال خود از اين سو بدان سو رود، و با دسترنج خود كسب كند، كه آنان مايه هاى منفعتند و پديدآورندگان وسيلتهاى آسايش و راحت. و آورنده آن از جاهاى دور دست و دشوار، در بيابان و دريا و دشت و كوهسار. جايى كه مردمان در آنجا گرد نيايند و در رفتن بدان جا دليرى ننمايند. اين بازرگانان مردمى آرامند و نمى ستيزند، و آشتى جويند و فتنه اى نمى انگيزند.

به كار آنان بنگر، چه در آنجا باشند كه خود به سر مى برى و يا در شهرهاى ديگر. و با اين همه بدان كه ميان بازرگانان بسيار كسانند كه معاملتى بد دارند، بخيلند و در پى احتكارند. سود خود را مى كوشند و كالا را به هر بها كه خواهند مى فروشند، و اين سود جويى و گرانفروشى زيانى است براى همگان، و عيب است بر واليان.

پس بايدت از احتكار منع نمود كه رسول خدا (ص) از آن منع فرمود. و بايد خريد و فروش آسان صورت پذيرد و با ميزان عدل انجام گيرد، با نرخهاى -رايج بازار- نه به زيان فروشنده و نه خريدار. و آن كه پس از منع تو دست به احتكار زند او را كيفر ده و عبرت ديگران گردان، و در كيفر او اسراف مكن.


سپس خدا را خدا را در طبقه فرودين از مردم، آنان كه راه چاره ندانند و از درويشان و نيازمندان و بينوايان و از بيمارى بر جاى ماندگانند، كه در اين طبقه مستمندى است خواهنده، و مستحق عطايى است به روى خود نياورنده. و براى خدا حقى از خود را كه به آنان اختصاص داده، و نگهبانى آن را به عهده ات نهاده پاس دار، و بخشى از بيت المال و بخشى از غله هاى زمينهاى خالصه را در هر شهر به آنان واگذار، كه دور دست ترين آنان را همان بايد كه براى نزديكان است، و آنچه بر عهده تو نهاده اند، رعايت حق ايشان است. پس مبادا فرور رفتن در نعمت، از پرداختن به آنان بازت دارد كه ضايع گذاردنت كارى خرد را به خاطر استوار كردن كارى بزرگ و مهم، عذرى برايت نيارد. پس، از رسيدگى به كارشان دريغ مدار و روى ترش بدانان ميار، و به كارهاى كسى كه به تو دسترسى ندارد بنگر- آنان كه در ديده ها خوارند و مردم خردشان مى شمارند، و كسى را كه بدو اعتماد دارى براى تفقد حال آن جماعت بگذار كه از خدا ترسان باشد و از فروتنان، تا در خواستهاى آنان را به تو رساند.

و با آنان چنان رفتار كن كه چون خدا را ديدى جاى عذرت بماند، كه اين گروه از ميان مردمان به انصاف نيازمندترند از ديگران، و در گزارد حقّ همگان تو را چنان بايد كه عذرت در پيشگاه خدا پذيرفته آيد. يتيمان را عهده دار باش و كهنسالانى را كه چاره اى ندارند و دست سؤال پيش نمى آرند، و اين كار بر واليان گرانبار است و گزاردن حق همه جا دشوار، و بود كه خدا آن را سبك گرداند بر مردمى كه عاقبت جويند و خود را به شكيبايى وا مى دارند، و به وعده راست خدا در باره خويش اطمينان دارند.


و بخشى از وقت خود را خاص كسانى كن كه به تو نياز دارند. خود را براى كار آنان فارغ دار و در مجلسى عمومى بنشين تا در آن فروتنى كنى خدايى را كه تو را آفريد. و سپاهيان و يارانت را كه نگهبانانند يا تو را پاسبانانند، از آنان بازدار، تا سخنگوى آن مردم با تو گفتگو كند بى درماندگى در گفتار، كه من از رسول خدا (ص) بارها شنيدم كه مى فرمود: «هرگز امتى را پاك -از گناه- نخوانند كه در آن امت -بى آنكه بترسند و- در گفتار درمانند، حق ناتوان را از توانا نستانند». و درشتى كردن و درست سخن نگفتن آنان را بر خود هموار كن و تنگخويى بر آنان و خود بزرگ بينى را از خود بران، تا خدا بدين كار درهاى رحمت خود را بر روى تو بگشايد و تو را پاداش فرمانبرى عطا فرمايد، و آنچه مى بخشى چنان بخش كه بر تو گوارا افتد و آنچه باز مى دارى با مهربانى و پوزشخواهى همراه بود.

نيز بر عهده تو كارهاست كه خود بايد آن را انجام دهى، از آن جمله پاسخ گفتن عاملان توست آنجا كه كاتبانت درمانند، و رساندن آن را در نامه نتوانند. ديگر نياز مردم را بر آوردن در همان روز كه به تو عرضه دارند و يارانت در انجام تقاضاى آنان گرانى كنند و عذرى آرند. و كار هر روز را در همان روز بران، كه هر روز را كارى است خصوص بدان.


و براى آنچه ميان تو و خداست نيكوترين اوقات و بهترين ساعات را بگذار هرچند همه كارها در همه وقت براى خداست، اگر نيت درست باشد و رعيت را از آن آسايش بود.

و بايد گزارد واجباتى كه خاص خداست -و در پى اداى آنى- از آن جمله بود كه دينت را براى آن خالص مى گردانى. پس در بخشى از شب و روز تن خود را خاص -پرستش- خدا گردان و آنچه را به خدا نزديكت كند به درستى به انجام رسان، بى هيچ كاهش و نقصان، هر چند تو را دشوار آيد و تنت بفرسايد.

و چون با مردمان نمازگزارى چنان گزار كه نه آنان را برمانى و نه نماز را ضايع گردانى، چه ميان مردم كسى بود كه بيمار است يا حاجتى دارد و گرفتارست. من از رسول خدا (ص) آن گاه كه مرا به يمن فرستاد پرسيدم با مردم چگونه نماز گزارم فرمود: «در حد توانايى ناتوانان آنان بگزار و بر مؤمنان رحمت آر.»


و پس از اين همه، فراوان خود را از رعيت خويش پنهان مكن كه پنهان شدن واليان از رعيت نمونه اى است از تنگخوئى و كم اطلاعى در كارها، و نهان شدن از رعيت، واليان را از دانستن آنچه بر آنان پوشيده است باز دارد، پس كار بزرگ نزد آنان خرد به شمار آيد، و كار خرد بزرگ نمايد، زيبا زشت شود و زشت زيبا، و باطل به لباس حق در آيد. و همانا والى انسانى است كه آنچه را مردم از او پوشيده دارند نداند، و حق را نشانه اى نبود، تا بدان راست از دروغ شناخته شود.

و تو به هر حال يكى از دو كس خواهى بود: يا مردى كه نفس او در اجراى حق سخاوتمند است، پس چرا خود را بپوشانى و حق واجبى را كه بر عهده توست نرسانى؟ يا كار نيكى را نكنى كه كردن آن توانى يا به بازداشتن حق گرفتارى، در اين صورت مردمان به زودى خود را از درخواست از تو بازدارند، چه از بخشش تو نوميدند -و چاره ندارند-، با اين كه بيشتر نيازمندى مردمان بر تو رنجى ندارد، چرا كه شكايت از ستم است و عدالت خواستن يا در معاملتى انصاف جستن.


نيز والى را نزديكان است و خويشاوندان كه خوى برترى جستن دارند و گردن فرازى كردن و در معاملت انصاف را كمتر به كار بستن. ريشه ستم اينان را با بريدن اسباب آن برآر و به هيچ يك از اطرافيان و خويشاوندانت زمينى را به بخشش وامگذار، و مبادا در تو طمع كنند با بستن پيمانى كه مجاور آنان را زيان رساند در بهره كه از آب دارند، يا كارى كه بايد با هم به انجام رسانند و رنج آن را بر عهده ديگران نهند، پس بر آنان تنها گوارا افتد و عيب آن در دنيا و آخرت بر تو ماند.

و حق را از آن هر كه بود بر عهده دار، نزديك يا دور، و در اين باره شكيبا باش و اين شكيبايى را به حساب -خدا- بگذار. هر چند اين رفتار با خويشاوندان و أطرافيانت بود و عاقبت آن را با همه دشوارى كه دارد، چشم دار، كه پايان آن پسنديده است -و سرانجامش فرخنده-. و اگر رعيت بر تو گمان ستم برد، عذر خود را آشكارا با آنان در ميان گذار، و با اين كار از بدگمانى شان در آر، كه بدين رفتار نفس خود را به فرمان آورده باشى و با رعيت مدارا كرده و حاجت خويش را برآورده و رعيت را به راه راست واداشته.


و از صلحى كه دشمن تو را بدان خواند، و رضاى خدا در آن بود، روى متاب كه آشتى، سربازان تو را آسايش رساند. و از اندوه هايت برهاند و شهرهايت ايمن ماند، ليكن زنهار زنهار از دشمن خود پس از آشتى بپرهيز كه بسا دشمن به نزديكى گرايد تا غفلتى يابد -و كمين خود بگشايد- پس دور انديش شو و به راه خوش گمانى مرو، و اگر با دشمنت پيمانى نهادى و در ذمه خود او را امان دادى به عهد خويش وفا كن و آنچه را بر ذمه دارى ادا. و خود را چون سپرى برابر پيمانت بر پا، چه مردم بر هيچ چيز از واجبهاى خدا چون بزرگ شمردن وفاى به عهد سخت همداستان نباشند با همه هواهاى گونه گون كه دارند، و رأيهاى مخالف يكديگر كه در ميان آرند. و مشركان نيز جدا از مسلمانان وفاى به عهد را ميان خود لازم مى شمردند چه زيان پايان ناگوار پيمان شكنى را بردند. پس در آنچه به عهده گرفته اى خيانت مكن و پيمانى را كه بسته اى مشكن و دشمنت را كه -در پيمان توست- مفريب كه جز نادان بدبخت بر خدا دليرى نكند. و خدا پيمان و زينهار خود را امانى قرار داده، و از در رحمت به بندگان رعايت آن را بر عهده همگان نهاده، و چون حريمى استوارش ساخته تا در استوارى آن بيارمند و رخت به پناه آن كشند. پس در پيمان نه خيانتى توان كرد، و نه فريبى داد، و نه مكرى پيش آورد.

و پيمانى مبند كه آن را تأويلى توان كرد -يا رخنه اى در آن پديد آورد-. و چون پيمانت استوار شد و عهدت برقرار -راه خيانت مپوى- و براى به هم زدنش خلاف معنى لفظ را مجوى، و مبادا سختى پيمانى كه بر عهده ات فتاده و عهد خدا آن را بر گردنت نهاده، سر بردارد و تو را -به ناحق- بر به هم زدن آن پيمان وادارد، كه شكيبايى كردنت در كار دشوارى كه گشايش آن را اميدوارى، و پايان نيكويى اش را در انتظار، بهتر از مكرى است كه از كيفر آن ترسانى، و اين كه خدا تو را چنان بازخواست كند كه درخواست بخشش او را در دنيا و آخرتت نتوانى.


و بپرهيز از خونها، و ريختن آن به ناروا، كه چيزى چون ريختن خون به ناحق -آدمى- را به كيفر نرساند، و گناه را بزرگ نگرداند، و نعمت را نبرد، و رشته عمر را نبرد، و خداوند سبحان روز رستاخيز نخستين داورى كه ميان بندگان كند در خونهايى باشد كه از يكديگر ريخته اند. پس حكومت خود را با ريختن خونى به حرام نيرومند مكن كه خون به حرام ريختن قدرت را به ناتوانى و سستى كشاند بلكه دولت را از صاحب آن به ديگرى بگرداند.

و به كشتن به ناحق تو را نزد من و خدا عذرى به كار نيايد چه در آن قصاص بايد، و اگر دچار خطا گشتى و تازيانه يا شمشير يا دستت از فرمان برون شد و -به ناخواه كسى را كشتى- چه در مشت زدن و بالاتر، بيم كشتن است، مبادا نخوت دولت تو را وادارد كه خود را برتر دانى و خونبهاى كشته را به خاندانش نرسانى.


و بپرهيز از خود پسنديدن، و به خودپسندى مطمئن بودن، و ستايش را دوست داشتن كه اينها همه از بهترين فرصتهاى شيطان است تا بتازد، و كرده نيكوكاران را نابود سازد.

و بپرهيز كه با نيكى خود بر رعيت منت گذارى يا آنچه را كرده اى بزرگ شمارى يا آنان را وعده اى دهى و در وعده خلاف آرى كه منت نهادن ارج نيكى را ببرد و كار را بزرگ شمردن نور حق را خاموش گرداند، و خلاف وعده خشم خدا و مردم را بر انگيزاند. و خداى تعالى فرموده است: «بزرگ دشمنى است نزد خدا كه بگوييد و نكنيد.».

و بپرهيز از شتاب در كارهايى كه هنگام انجام آن نرسيده، يا سستى در آن چون انجامش ممكن گرديده، يا ستيزيدن در كارهايى كه راه راست در آن ناپايدار است، يا سستى ورزيدن آن گاه كه آشكار است. پس هر چيز را در جاى آن بدار و هر كارى را به هنگام آن بگزار.

و بپرهيز از آنكه چيزى را به خود مخصوص دارى كه -بهره- همه مردم در آن يكسان است، و از غفلت در آنچه بدان توجه بايد، و در ديده ها نمايان است. چه آن را كه به ناروا ستده باشى از چنگ تو در آرند، و به زودى پرده كارها از پيش ديده ات بردارند، و داد از تو بستانند و به ستمديده رسانند.

به هنگام خشم خويشتندار باش و تندى و سركشى ميار و دست قهر پيش مدار و تيزى زبان بگذار، و از اين جمله خوددارى كن، با سخن ناسنجيده بر زبان نياوردن، و در قهر تأخير كردن، تا خشمت آرام شود و عنان اختيار به دستت آيد، و چنين قدرتى بر خود نيابى جز كه فراوان به ياد آرى كه در راه بازگشت به سوى كردگارى.


و بر تو واجب است به خاطر داشتن آنچه بر -واليان- پيش از تو رفته است، از حكومت عدلى كه كرده اند، و سنت نيكويى كه نهاده اند، يا اثرى كه از پيامبر ما (ص) بجاست يا واجبى كه در كتاب خداست. پس اقتدا كنى بدانچه ديدى ما بدان رفتار كرديم، و بكوشى در پيروى آنچه در اين عهدنامه بر عهده تو نهاديم. و من در آن حجت خود را بر تو استوار داشتم، تا چون نفس تو خواهد در پى هواى خود رود، تو را بهانه اى نبود.

و من از خدا مى خواهم با رحمتى فرا گير كه او راست، و قدرت بزرگ او بر انجام هرگونه درخواست، كه من و تو را توفيق دهد در آنچه خشنودى او در آن بود. از داشتن عذرى آشكار در پيشگاه او و آفريدگانش، و گذاردن نام نيكو ميان بندگانش و آثار نيك در شهرها و تمامى نعمت و فراوانى كرامت. و اين كه كار من و تو را به سعادت به پايان رساند، و شهادت نصيبمان گرداند. كه ما آن را خواهانيم و درود بر فرستاده خدا و خاندان پاك و پاكيزه اش و سلام فراوان، و السّلام.

اين دستورى است كه بنده خدا علىّ امير المؤمنين بمالك ابن حارث اشتر در پيمان خود با او امر فرموده، هنگاميكه او را والى مصر گردانيده: تا خراج آنجا را گرد آورد، و با دشمن آن بجنگد، و به اصلاح حال مردم آن بپردازد، و شهرهاى آنجا را آباد سازد. امر مى نمايد او را به پرهيزكارى و ترس از خدا، و برگزيدن فرمان او، و پيروى از آنچه در كتاب خود (قرآن كريم) بآن امر فرموده از واجبات و مستحبّات كه كسى نيك بخت نمى شود، مگر به پيروى از آنها، و بدبخت نمى گردد جز به زير بار نرفتن و تباه ساختن آنها، و اينكه (دين) خداوند سبحان را بدل و دست و زبان يارى كند (به دل ايمان و باور داشته و بدست از دشمن جلو گيرد و به زبان امر بمعروف و نهى از منكر نمايد) زيرا خداوندى كه برتر است نام او ضامن گشته كه يارى كننده خود را يارى كند، و ارجمند داننده اش را ارجمند فرمايد. و او را امر مى فرمايد كه نفس خود را هنگام شهوات و خواهشها فرو نشاند، و هنگام سركشيها آنرا باز دارد (تا عنان بدست او نيافتاده و در سختي هايش نيافكند) زيرا نفس به بدى وامى دارد (آدمى از شرّ او آسوده نيست) مگر كسي را كه خدا رحم فرمايد (حضرت امام موسى ابن جعفر از پدران خود عليهم السّلام روايت كرده كه امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله گروهى از لشگريان را بجنگ فرستاد چون باز گشتند، فرمود: خوشا بحال گروهى كه از جهاد اصغر فراغت يافتند و برايشان جهاد اكبر باقى مانده است، گفتند يا رسول اللّه جهاد اكبر چيست؟ فرمود: جهاد و زد و خورد با نفس، پس فرمود: بالاترين جهاد، جهاد كسى است كه با نفس خود كه با اوست جهاد كند).

پس بدان، اى مالك من ترا به شهرهائى فرستادم كه پيش از تو حكمرانان دادرس و ستمگر در آنها بوده، و مردم به كارهاى تو همان نظر ميكنند كه تو به كارهاى حكمرانان پيش از خود مى نگرى، و در باره تو همان را گويند كه تو در باره آنان ميگوئى، و به سخنانى كه خداوند به زبان بندگانش (از نيك و بد) جارى مى فرمايد مى توان به نيكوكاران پى برده آنها را شناخت (اگر از آنها نيكوئى بر زبانها جارى باشد مردم ايشان را نيكوكار شمرده دعا مى نمايند، و اگر در زبانها بد نام باشند آنان را بدكار دانسته نفرين مي كنند، از اينرو حكمران چه مسلمان مانند عمر ابن عبد العزيز و چه كافر باشد مانند انوشيروان و هر زمامدار قومى بايد كارى كند كه ذكر جميل و نام نيكويش به يادگار بماند تا مردم در باره اش دعاى خير نمايند و بر اثر آن نيكبختى جاويد بدست آرد). پس بايد بهترين اندوخته هاى تو كردار شايسته باشد، و بر هوا و خواهش خود مسلّط باش (مهارش را بدست گير تا در سختي هايت نيافكند) و بنفس خويش از آنچه برايت حلال و روا نيست بخل بورز، زيرا بخل بنفس انصاف و عدل است از او در آنچه او را خوش آيد يا ناخوش سازد (بخل بنفس آنست كه گرد آنچه تو را روا نباشد نگردى، اگر چه بسيار دوستدار و آرزومند آن باشى.


و مهربانى و خوش رفتارى و نيكوئى با رعيّت را در دل خود جاى ده (نه آنكه در ظاهر اظهار دوستى كرده در باطن با آنان دشمن باشى كه موجب پراكندگى رعيّت گردد، چنانكه در قرآن كريم سوره 3 آیه ى 159 به پيغمبر اكرم مى فرمايد: فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ، وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ  يعنى بر اثر بخشايش خدا تو با مردم مهربان گشتى و اگر تندخو و سخت دل بودى از گردت پراكنده مى شدند، پس “اگر بتو بدى كنند” از آنان درگذر و برايشان آمرزش خواه، و در كار “جنگ” با ايشان مشورت نما، و “پس از مشورت” اگر تصميم گرفتى بخدا اعتماد كن كه خدا اعتماد كنندگان را دوست دارد) و مبادا نسبت بايشان (چون) جانور درنده بوده خوردنشان را غنيمت دانى كه آنان دو دسته اند: يا با تو برادر دينيند يا در آفرينش مانند تو هستند كه از پيش گرفتار لغزش بوده و سببهاى بد كارى بآنان رو آورده عمدا و سهوا (دانسته يا ندانسته) در دسترشان قرار مى گيرد، پس (چون جز پيغمبر و امام كه معصوم هستند كسى نيست كه از خطاء و نادرستى ايمن باشد اگر پيش آمدى آنها را عمدا و سهوا به بدكارى واداشت نبايد بايشان بخشش روا نداشت، بلكه) با بخشش و گذشت خود آنان را عفو كن همانطور كه دوست دارى خدا با بخشش و گذشتش ترا بيامرزد، زيرا تو بر آنها برترى، و كسيكه ترا به حكمرانى فرستاده از تو برتر است، و خدا برتر است از كسيكه اين حكومت را بتو سپرده و خواسته است كارشان را انجام دهى، و آنان را سبب آزمايش تو قرار داده (هر گونه با آنها رفتار نمائى با تو معامله خواهد نمود).


و مبادا خود را براى جنگ با خدا آماده سازى (مخالفت دين نموده بمردم ستم روا دارى) كه ترا توانائى خشم او نبوده از بخشش و مهربانيش بى نياز نيستى، و هرگز از بخشش و گذشت پشيمان و بكيفر شاد مباش، و به خشمى كه مى توانى مرتكب نشوى شتاب منما، و (از سركشى و بد دلى) مگو من مأمورم و (بهر چه خواهم) امر ميكنم پس بايد فرمان مرا بپذيرند و اين روش سبب فساد و خرابى دل و ضعف و سستى دين و تغيير و زوال نعمتها گردد.

و هرگاه سلطنت و حكومت برايت عظمت و بزرگى يا كبر و خود پسندى پديد آورد به بزرگى پادشاهى خدا كه فوق تو است و به توانائى او نسبت بخود بآنچه از جانب خويش بر آن توانا نيستى بنگر كه اين نگريستن (انديشه نمودن در بزرگوارى و غالب بودن خدا بر هر چيز) كبر و سركشى ترا فرو مى نشاند، و سرفرازى را از تو باز مى دارد، و از عقل و خردى كه از تو دور گشته به سويت بر مى گردد (انديشه در اين كار سبب مي شود كه بخود باز آمده كبر و خودپسندى را از خود برانى). و بر حذر باش از برابر داشتن خود با خدا در بزرگواريش، و مانند قرار دادن خويش را باو در توانائيش، زيرا خدا هر گردن كش متكبّرى را خوار و پست مى‏ گرداند.


با خدا به انصاف رفتار كن (اوامر او را كار بند و از نواهيش بپرهيز) و از جانب خود و خويشان نزديك و هر رعيّتى كه دوستش مى ‏دارى در باره مردم انصاف را از دست مده (نه خود بآنها ستم نما و نه بگذار خويشان و دوستانت بنام تو ستم نمايند) كه اگر نكنى ستمكار باشى و كسي كه با بندگان خدا ستم كند خدا بجاى بندگانش با او دشمن است، و خدا با هر كه‏ دشمن باشد برهان و دليلش را نادرست مى‏ گرداند (عذرش را نمى ‏پذيرد) و آن كس در جنگ با خدا است تا اينكه (از ستم) دست كشد و توبه و بازگشت نمايد، و تغيير (از دست رفتن) نعمت خدا و زود بخشم آوردن (دورى از رحمت) او را هيچ چيز مؤثّرتر از ستمگرى (بر بندگان خدا) نيست، زيرا خدا دعاى ستمديدگان را شنوا و در كمين ستمكاران است (انتقام آنان را خواهد كشيد.


و كارى كه بايد بيش از هر كار دوست داشته باشى ميانه روى در حقّ است، و همگانى كردن آن در برابرى و دادگرى كه بيشتر سبب خوشنودى رعيّت مى‏ گردد (در هر كار آنرا اختيار كن كه بصلاح حال همه باشد هر چند بر خواصّ گران آمده از آن راضى نباشند) زيرا خشم همگان رضاء و خوشنودى چند تن را پايمال مى ‏سازد، و خشم چند تن در برابر خوشنودى همگان اهميّت ندارد،
و از رعيّت هيچكس بر حكمران در هنگام رفاه و آسانى گران بارتر، و در گرفتارى كم يارى كننده ‏تر، و در انصاف و برابرى ناراضى ‏تر، و در خواهش پر اصرارتر، و موقع بخشش كم سپاستر، و هنگام ردّ دير عذر پذيرنده ‏تر، و در پيش آمد سختيهاى روزگار در شكيبائى سست ‏تر، از خواصّ نيست،
و ستون دين و انبوهى مسلمانها و آماده براى (جلوگيرى از) دشمنان همگان از مردم هستند (نه چند تن از خواصّ كه از آنان به تنهايى كارى ساخته نيست) پس بايد با آنان همراه بوده و ميل و رغبت تو با آنها باشد.


و بايد از رعيّت كسى را بيش از همه دور و دشمن داشته باشى كه به گفتن زشتيهاى مردم اصرار دارد، زيرا مردم را عيوب و زشتيهايى است كه سزاوارتر كس براى پوشاندن آنها حاكم است، پس آنچه از زشتيهاى مردم بتو پوشيده است پى مكن (كنجكاوى منما) كه بر تو است پوشيدن آنچه (از زشتيهاى ايشان) بر تو آشكار شود،
و خدا بر آنچه از تو پنهان است حكم مى فرمايد، پس تا مى توانى زشتى (مردم) را بپوشان كه خدا بپوشاند زشتى ترا كه دوست مى دارى از رعيّت پنهان دارى،
از مردم گره هر كينه را بگشا (كينه آنها را در دل راه مده) و از خود رشته هر انتقام و باز خواستى را جدا كن، و از هر چه كه ترا نادرست در نظر آيد خود را نادان بنما، و در تصديق و باور داشتن (گفتار) بد گو و سخن چين شتاب منما، زيرا سخن چين خيانتكار و فريب دهنده است هر چند خود را بصورت پند دهندگان درآورد (پس شتاب در قبول گفتار او شايد باعث خطائى شود كه پشيمانى بعد از آن را سودى نباشد).


و در كنگاش (كار) خود بخيل را راه مده كه ترا از نيكى و بخشش باز داشته از بى چيزى و درويشى مى ترساند، و نه بى دل و ترسو را كه ترا از (اقدام در) كارها سست مى گرداند، و نه حريص را كه از بسيارى حرص (اندوختن جهت روز نيازمندى) ستمگرى (بمردم) را در نظرت جلوه مى دهد، پس بخل و ترس و حرص طبيعتهاى گوناگونى مى باشند كه بدگمانى بخدا آنها را گرد مى آورد (منشأ اين خوها بدگمانى بخدا است، و بد گمان بخدا او را نمى شناسد، زيرا بخيل اگر او را بسيار بخشنده داند به ديگران بخل نمى ورزد، و ترسو اگر او را نگهدار خواند از اقدام در كار خدا پسند نمى ترسد، و حريص اگر او را روزى دهنده داند براى اندوختن حرص نمى زند).


بدترين وزيران تو (كسيرا كه بر شئون مملكت گماشته از رأى و انديشه اش كمك مى طلبى) وزيرى است كه پيش از تو وزير اشرار و بد كرداران و در گناهان (كارهاى ناشايسته) با آنها شريك و انباز بوده، پس (چنين كس) نبايد از خواصّ و نزديكان تو باشد، زيرا آنان يار گناهكاران و برادر (همراه) ستمگران هستند، در حاليكه تو بجاى آنها در كسانيكه داراى انديشه ها و كاربريهاى نيكو مانند آنها (در امور مملكت) هستند مى توانى بهترين وزير را بيابى كه چنان گناهان و كارهاى زشت آنان (كه در حكومت اشرار مرتكب شده اند) بر او نيست، و ستمگر را بر ستم و گناهكار را بر گناهش همراهى و يارى نكرده اند:
هزينه ايشان براى تو سبكتر (زيرا اندك نعمت ترا بسيار دانسته از آن قدر دانى نموده سپاسگزار مى باشند) و ياريشان برايت نيكوتر، و ميل و رغبتشان بتو از روى مهربانى بيشتر، و دوستيشان با غير تو كمتر است، پس ايشان را در خلوتها و مجلسهاى خود از نزديكان قرار ده،
و بايد برگزيده ترين ايشان نزد تو وزيرى باشد كه سخن تلخ حقّ بتو بيشتر گويد، و كمتر ترا در گفتار و كردارت كه خدا براى دوستانش نمى پسندد بستايد اگر چه سخن تلخ و كمتر ستودن خواهش و آرزوى تو سبب دلتنگيت شود (هر چند گفتار و كردار تلخ او بر تو گران آيد و از روش او خوشنود نباشى).
و خود را به پرهيزكاران و راستگويان بچسبان (هميشه با آنها همنشين باش) و آنان را وادار و بياموز كه بسيار ترا نستايند، و از اينكه نادرستى بجا نياورده اى (و شايسته بيان نيست) ترا شاد نگردانند (تا ترا بخود متوجّه سازند) زيرا بسيارى اصرار در ستايش شخص را خود پسند ساخته سركشى بار مى آورد.


و نبايد نيكوكار و بدكار نزد تو بيك پايه باشد كه آن نيكوكاران را از نيكوئى كردن بى رغبت سازد و بد كرداران را به بدى كردن وادارد، و هر يك از ايشان را بآنچه گزيده جزاء ده (نيكوكار را پاداش و بد كردار را كيفر ده).
و بدان چيزى سبب خوش بينى حاكم نسبت به رعيّت بهتر از نيكوئى و بخشش او بايشان و سبك گردانيدن هزينه هاى آنها و رنجش نداشتن از آنان بر چيزى كه حقّى بآنها ندارد نيست، پس بايد در اين باب كارى كنى كه خوش بينى به رعيّتت را بدست آورى، زيرا خوش بينى رنج بسيار را از تو دور مى دارد (براى آنكه بد بينى به رعيّت سبب سختگيرى مي شود، و سختگيرى رنجش مى آورد و چون رنجيدند بزوال و عزل تو كوشيده باندازه توانائى در صدد مخالفت با تو بر آمده در پى فرصت مى گردند، و تو ناچار همواره بر اثر انديشه در كار ايشان غمگين و اندوهناك بوده و آسودگى را از دست مى دهى).

و سزاوارتر كسيكه بايد باو خوش بين باشى كسى است كه بيشتر باو احسان نموده و نيكوتر آزموده اى، و سزاوارتر كسيكه بايد باو بد بين باشى كسى است كه با او بد سلوك كرده و كمتر آزموده اى (پس هرگاه بيارى ايشان نيازمند شدى اعتماد كن بكسيكه باو احسان نموده اى، نه بكسى كه از تو بدى و سختى ديده).

و مشكن سنّت (طريقه) شايسته اى را كه رؤساء و بزرگان اين امّت بآن رفتار نموده اند، و الفت و انس (بين مردم) بسبب آن پيدا شده، و (كار) رعيّت بر آن منظّم گرديده، و نبايد سنّت و طريقه اى را بكار برى كه بچيزى از سنّتهاى گذشته زيان رساند، پس (اگر چنين كردى بدان سود نخواهى برد، زيرا) مزد و پاداش كسى را است كه آن سنّتها (ى نيكو) را بناء گذاشت، و گناه ترا خواهد بود بآنچه آن سنّتها را شكست دادى.

و درباره استوار ساختن آنچه كار شهرهاى تو را منظّم گرداند و برپا داشتن آنچه مردم پيش از تو برپا داشته بودند بسيار با دانشمندان مذاكره و با راستگويان و درست كرداران گفتگو كن (كه بر اثر آن هميشه حكومت تو پايدار مانده و كار رعيّتت به شايستگى انجام گيرد).


و بدان كه رعيّت (مردمى كه زير فرمان هستند) چند دسته مى باشند كه (كار) بعضى بسامان نمى رسد مگر ببعض ديگر، و گروهى را از گروه ديگر بى نيازى نيست: پس بعضى از آن دسته ها (نخستين) لشگرهاى خدا (كه براى دفع دشمنان او آماده) هستند، و برخى از آنها (دوّم) نويسندگان عمومى و خصوصى، و بعضى از آنها (سوّم) قاضي هاى دادرس (كه احكام را بين مردم از روى عدل اجرا نمايند) و دسته اى از آنها (چهارم) كار گردانان (مأمورين حكمرانى) كه با انصاف و مدارا رفتار مى نمايند، و بعضى از آنها (پنجم) جزيه دهندگان اهل ذمّه (كفّارى كه باج مى دهند تا مال و جان و ناموس آنان در پناه اسلام باشد) و خراج دهندگان مسلمان (كه حقوق خدا را مى پردازند) و برخى از آنان (ششم) سوداگر و بازرگان و صنعتگر، و دسته اى از آنها (هفتم) فروتنان كه نيازمندان و بيچارگانند.

و براى هر يك از اين چند دسته خداوند نصيب و بهره او را نام برده است، و حدّ و اندازه واجب آنرا در كتاب خود (قرآن كريم) يا در سنّت پيغمبرش -صلّى اللّه عليه و آله- پيمان و دستورى داده است كه نزد ما محفوظ و نگهدارى شده است (آن حدود و عهود در دسترس ما مى باشد).


پس (سود اين دسته ‏ها آنست كه) سپاهيان به فرمان خدا براى رعيّت (مانند) دژها و قلعه ‏ها (كه آنها را از شرّ دشمنان آسوده مى ‏دارند) و زينت و آراستگى حكمرانان و ارجمندى دين و راههاى امن و آسايش (براى رهروان) هستند، و رعيّت برپا نمى‏ ماند مگر با بودن ايشان،
و نظام و آسايشى براى سپاهيان نيست مگر بخراج (حقوق واجبه ‏اى) كه خدا براى ايشان تعيين فرموده كه بوسيله آن بجنگ با دشمنانشان توانا مى گردند، و بآن در اصلاح كار خود اعتماد مى‏ نمايند، و آن هنگام حاجت و نيازمندى ايشان بكار مى ‏رود،
و نظام و آسايشى براى اين دو دسته (سپاهيان و خراج دهندگان) نيست مگر به دسته سوّم كه عبارتست از قاضيها كه براى عقدها (ى داد و ستد و زناشويي ها) حكم مى ‏نمايند، و كار گردانان كه باج و خراج گرد مى ‏آورند، و نويسندگان كه براى كارهاى همگانى و خصوصى بآنها اعتماد مي شود (و سر رشته حساب نگاه مى ‏دارند).

و نظام و آسايشى براى همه اين دسته ‏ها نيست مگر به سوداگران و صنعتگرانى كه سودهاشان را گرد آورده بازارها بر پا مى‏ دارند، و كارهايى انجام مى ‏دهند كه سعى و كوشش غير ايشان آن كارها را سامان نتواند داد،
پس از اين دسته فروتنان هستند كه نيازمندان و بيچارگانند و بخشش و كمك بآنها (بر توانگران) واجب و لازم است،
و نزد خدا براى هر يك از اين طبقات گشايشى است (نه تنگى و ناتوانى، پس اگر بعضى را به بعضى نيازمند گردانيده طبق حكمت و مصلحت بوده نه از روى تنگى و كمى قدرت) و هر يك از آن دسته ها را بر حكمران حقّى است به اندازه ‏اى كه كار آنرا بصلاح آورد، و حكمران از عهده آنچه خدا بر او لازم گردانيده بر نمى‏ آيد مگر به سعى و كوشش، و يارى خواستن از خدا، و آماده نمودن خود بر بكار بستن حقّ، و شكيبائى بر آن در كار آسان يا گران و دشوار.


پس (براى انجام كارها) از سپاهيانت برگمار كسي را كه براى (بدست آوردن رضاء و خوشنودى) خدا و رسول او و براى (پيروى از) امام و پيشوايت پند پذيرنده تر و پاكدل تر (راست گفتار و درست كردار) و خردمندتر و بردبارترين آنان باشد: از كسانيكه دير بخشم آيند، و زود عذر (گناهكار) پذيرند (نه مانند بد سيرتان كه آسودگى را در آن بينند كه خشم بكار برده عذر نپذيرند) و به زير دستان مهربان بوده، و بر زورمندان سختگيرى و گردن فرازى نمايد، و از آنانكه درشتى او را از جا نكند (كه بر اثر آن ستم روا دارد) و نرمى او را (در انجام كار) ننشاند (باز ندارد).

پس همنشين باش با آنانكه از خانواده هاى شريف و خوشنام و كسانيكه داراى سابقه هاى نيكو (خدمت بخلق و پيروى از خالق) مى باشند، و با جنگجويان و دليران و بخشندگان و جوانمردان (رؤساى لشگر و كشورت را از چنين مردمى برگزين) زيرا آنان جامع بزرگوارى و شاخه هاى احسان و نيكوئى هستند،
پس به كارهاى آنها رسيدگى كن چون پدر و مادرى كه به فرزندشان رسيدگى مى نمايند، و بايد نيكوئى كه در باره آنان نموده و آنها را با آن توانا ساخته اى نزد تو بزرگ (دشوار) نيايد، و همراهى كه برايشان متعهّد شده اى كوچك مشمارى اگر چه اندك باشد (همواره در باره آنها نيكوئى كن اندك يا بسيار، پس اگر احسان بزرگ پيش آيد آنرا بزرگ مپندار، و اگر اندك بود آنرا نيز كوچك مشمار و بجا آور) زيرا احسان آنان را خير خواه و خوش بين بتو مى نمايد (كه در نتيجه فرمانت را به خوبى انجام مى دهند)
و يارى كردن در كارهاى كم اهميّت را رها مكن باعتماد و اميد رسيدگى به كارهاى بزرگ آنها (هيچ گاه مگو پرسش بيمار و مبارك باد بچه تازه بدنيا آمده و مانند آن چندان اهميّت ندارد براى من كه در كارهاى بزرگ با آنها همراهم) زيرا احسان اندك تو جائى دارد كه از آن سود مى برند، و احسان بزرگ هم موقعيّتى دارد كه از آن بى نياز نيستند (خلاصه احسان اندك را ترك مكن و آنها را چشم براه احسان بزرگ مگذار كه سبب رنجش و دلگيرى خواهد بود).

و بايد برگزيده ترین سران سپاهت كسى باشد كه با لشگر در همراهى (مال و دارائى) مؤاسات كند (از اصل مال با آنها خود را برابر داند، نه از زيادى آن كه اگر از زيادى بخشد آنرا مؤاسات نگويند) و از توانائى خويش (خوار و بار لشگر كه در دست او است) بآنها احسان نمايد به اندازه اى كه ايشان و خانواده شان در آسايش باشند، تا اينكه در جنگ با دشمن يك دل و يك انديشه گردند (در كارزار غمّ نادرستى خانواده نداشته باشند) زيرا مهربانى و كمك تو بايشان دلهاشان را بتو متوجّه و مهربان مى نمايد (آرى اگر پادشاه سران لشگر را وا داشت كه با لشگريان مؤاسات نموده جيره و ماهيانه آنان را بموقع بپردازند همه هوا خواه او ميشوند، و گر نه دلهاشان برميگردد و باعث خرابى و پيش نرفتن كار مملكت ميشود).


و نيكوترين چيزى كه حكمرانان را خوشنود مى دارد برپا داشتن عدل و دادگرى در شهرها و آشكار ساختن دوستى رعيّت مى باشد، و دوستى آنان آشكار نمى گردد مگر بسالم ماندن سينه هاشان (از بيمارى خشم و كينه) و خيرخواه (با سينه سالم) نمى مانند مگر به دوستدارى به نگهدارى حكمرانان و گرد آنان بودن و سنگين نشمردن حكومتشان، و انتظار نداشتن بسر رسيدن مدّت (حكومت) آنها. پس آرزوهاى ايشان بر آور، و آنها را به نيكوئى ياد كن، و كسانى را كه آزمايشى نموده رنجى برده اند همّتشان را به زبان آور، زيرا ياد كردن نيكوكارشان دلير را بهيجان آورده به جنبش وامى دارد، و نشسته (از كار مانده) را به خواست خداى تعالى ترغيب مى نمايد (او را دوباره بكار مى آورد).

پس رنج و كار هر يك از آنان را براى خودش بدان، و رنج كسيرا بديگرى نسبت مده (تا رنج برده از عدل و انصاف والى نوميد نگردد و ديگران هم به كارهاى بزرگ اقدام كنند) و بايد در پاداش باو هنگام بسر رساندن كارش كوتاهى ننمايى، و بايد بزرگى كسى ترا بر آن ندارد كه رنج و كار كوچك او را بزرگ شمارى، و پستى كس ترا وادار نسازد كه رنج و كار بزرگش را كوچك پندارى (زيرا چنين رفتار بر خلاف عدل و دادگرى است، و سبب بى رغبتى كار گردانان در انجام كارها ميشود).

و در كارهاى مشكلى كه درمانى و كارهايى كه بر تو مشتبه گردد (كه براى دانستن حكم حقّ سرگردان باشى) به (كتاب) خدا و (سنّت) پيغمبر او باز گردان، كه خداوند سبحان براى گروهى كه خواسته هدايت و راهنمائى كند (در قرآن كريم سوره نساء آیه 59) فرموده: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ، فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ» يعنى اى كسانيكه ايمان آورده ايد از خدا و رسول و اولى الأمر از خودتان (امام و پيشوا خليفه بر حقّ و جانشين پيغمبر اكرم) اطاعت و پيروى نمائيد، پس اگر در حكمى اختلاف پيدا كنيد بخدا و رسولش رجوع نمائيد (از روى هواى نفس قضاوت نكنيد كه سبب تباهكارى گردد).

پس رجوع بخدا فرا گرفتن محكم از كتاب او (آنچه در معنى آن اشتباه و ترديدى نيست) مى باشد، و رجوع برسول فرا گرفتن سنّت (احكام) او است سنّتى كه گرد مى آورد و پراكنده نمى سازد (سنّتى كه اختلاف را رفع مى نمايد و همه را در رأى و انديشه يگانه گرداند، نه سنّت پراكنده كننده كه مقصود از آن واضح و هويدا نمى باشد).


پس براى قضاوت و داورى بين مردم بهترين رعيّتت را اختيار كن كسيكه كارها باو سخت نيايد (از عهده هر حكمى بر آيد نه آنكه ناتوان باشد) و نزاع كنندگان در ستيزه و لجاج رأى خود را بر او تحميل ننمايند، و در لغزش پايدارى نكند، و از بازگشت بحقّ هرگاه آنرا شناخت درمانده نشود (چون بخطاء خود آگاه شد يا او را بآن لغزش آشنا نمودند باز گردد، نه آنكه بر اشتباه خويش ايستادگى نمايد) و نفس او بطمع و آز مائل نباشد (زيرا اگر طمع داشته باشد نمى تواند بحقّ حكم كند) و (در حكم دادن) به اندك فهم بدون بكار بردن انديشه كافى اكتفاء نكند (بلكه جستجو نمايد تا منتهى درجه آنچه لازمست بدست آورد).

و كسيكه در شبهات تأمّل و درنگش از همه بيشتر باشد (در امر مشتبه تا حقيقت را بدست نياورد حكم ندهد) و حجّت و دليلها را بيش از همه فرا گيرد، و كمتر از همه از مراجعه داد خواه دلتنگ گردد، و بر (رنج بردن در) آشكار ساختن كارها از همه شكيباتر و هنگام روشن شدن حكم از همه برنده تر باشد (چون بمطلب پى برد فورى حكم آنرا بدهد و تأخير نياندازد كه موجب سرگردانى نزاع كننده ها شود) كسيكه بسيار ستودن او را بخود بينى وا ندارد، و بر انگيختن و گول زدن او را مائل (به يكى از دو طرف) نگرداند، و حكم دهندگان آراسته باين صفات كم بدست مى آيند (بايد در طلب ايشان بسيار سعى و كوشش نمود).

پس از آن از قضاوت او بسيار خبر گير و وارسى كن (مبادا خطائى از او سر زند كه نتوانى جبران نمود) و آنقدر باو ببخش و زندگيش را فراخ ساز كه عذر او را از بين ببرد، و نيازش بمردم با آن بخشش كم باشد (تا بهانه اى براى رشوه گرفتن نداشته براستى و درستى در كارها حكم نمايد) و نزد خويش منزلت و بزرگى باو بده كه ديگرى از نزديكان تو در (از بين بردن) او طمع نكند تا باين سبب از تباه كردن ناگهانى مردم او را نزد تو ايمن و آسوده باشد (زيرا دشمن و رشكبر قاضى بسيار است و اگر مقام و منزلتى نداشته باشد آسوده نبوده از بيان حكم حقّ مى ترسد).

پس در باره برگزيدن قضات و صفاتى را كه براى آنها شمردم از هر جهت انديشه كن، زيرا اين دين در دست اشرار و بد كرداران گرفتار بوده كه در آن از روى هوا و خواهش رفتار مى شده و با آن دنيا مى خواسته اند.


پس در كارهاى عمّال و كار گردانانت نظر و انديشه كن، و چون آنان را تجربه و آزمايش نمودى بكار وادار (تا ديانت و راستى و درستيشان را نيازموده اى بكارى مگمار) و آنها را بميل خود و كمك بايشان و سر خود (بى مشورت) بكارى نفرست، زيرا بميل و سر خود كسيرا بكارى گماشتن گرد آمده ايست از شاخه هاى ستم و نادرستى (به رعيّت، چون حكمران اگر سر خود بدون مشورت و آزمايش به هواى نفس اشخاصى را به كارهايى گماشت خلاف عدل و داد رفتار نموده و امانت مردم را تباه ساخته است)
و ايشان را از آزمايش شدگان و شرم داران از خاندانهاى نجيب و شايسته و پيش قدم در اسلام بخواه (بكار بگمار) زيرا آنها داراى اخلاق و خوهاى گراميتر و ناموس درستتر (ننگ بر خود روا نداشته اند) و طمعهاى كمتر و انديشه در پايان كارها را رساتر هستند، پس جيره و خوار و بارشان را فراوان ده كه اين كار آنان را به اصلاح (و نيك كردن خوهاى) خودشان توانا مى دارد، و بى نياز مى گرداند از خوردن آنچه (مال مسلمانها) كه زير دستهاشان مى باشد، و حجّت و دليل است بر ايشان اگر فرمانت را بكار نبستند يا در امانتت رخنه اى گشودند (اگر آنها را سير نموده باشى و دستورت را انجام ندهند يا در امانتت خيانت نموده رشوه گيرند و تو بخواهى به كيفرشان برسانى عذرى ندارند)
پس در كارهايشان كاوش و رسيدگى كن، و بازرسهاى راستكار و وفادار بر آنان بگمار، زيرا خبرگيرى و بازرسى در نهانى تو كارهاى آنها را سبب وادار نمودن ايشان است بر امانت دارى و مداراة نمودن و نرمى با رعيّت (هرگاه والى به كارهايشان نرسد آنها از راه عدل و دادگرى بيرون رفته و بمردم ستم روا دارند)
و خود را از ياران (خيانتكار) دور دار، و اگر يكى از ايشان به خيانت و نادرستى دستش را بيالايد و خبرهاى بازرسانت به خيانت او گرد آيد به گواهى همان خبرها اكتفا كن (اين جمله شايد اشاره بآن باشد كه شرط گواهى دادن در امور مملكتى عدد خاصّ و عدالت «كه مجتهدين آنرا در احكام شرط گواهى دادن مى دانند» نيست) پس بايد او را كيفر بدنى بدهى و او را به كردارش بگيرى، و بى مقدار و خوارش گردانى، و داغ خيانت بر او بزنى، و ننگ تهمت و بد نامى را (چون طوق) به گردنش بنهى (تا نادرستان را عبرت و پند باشد).


و در كار خراج بصلاح خراج دهندگان كنجكاوى كن، زيرا در صلاح خراج و صلاح خراج دهندگان ديگران را آسايش و راحتى است، و آسايش و راحتى براى ديگران نيست مگر بواسطه خراج دهندگان، چون مردم همه جيره خوار خراج و خراج دهندگانند (پس اگر امر خراج و خراج گزاران درست باشد مردم در آسايشند و اگر بآن اعتناء نكنى همه گرفتارند).

و بايد انديشه تو در آبادى زمين (كه از آن خراج گرفته ميشود) از انديشه در ستاندن خراج بيشتر باشد، زيرا خراج بدست نمى آيد مگر به آبادى، و كسيكه خراج را بى آباد نمودن بطلبد به ويرانى شهرها و تباه نمودن بندگان پرداخته، و كار او جز اندكى پايدار نمى ماند،
پس اگر خراج دهندگان شكايت كنند از سنگينى (مالياتى كه بر ايشان مقرّر گشته) يا از علّت و آفتى (كه بمحصول رسيده باشد) يا از قطع شدن بهره آب (باينكه كاريزشان بند آمده يا سدّ اصطخر و رودخانه را سيل برده و مانند آن) يا از نيامدن باران و شبنم يا از تغيير يافتن و دگرگون شدن زمين كه آنرا آب (سيل و مانند آن) پوشانده يا بى آبى (گياه) آن را تباه ساخته، بايشان تخفيف بده به اندازه اى كه اميدوارى كار آنان درست و نيكو شود (شارح قزوينىّ ملّا محمّد صالح «رحمه اللّه» در اينجا فرموده: اين كلام دلالت كند بر آنكه خراج تنها زكوات نيست كه در شرع تعيين گرديده، بلكه مالياتى است مقرّر بر زمين و آب و غير آن باندازه لزوم كه بر طبق مصلحت وقت در آن تفاوت مى نهند، و ظاهرا تخصيص به ارباب ذمّه ندارد). و بايد سبك ساختن سنگينى بار ايشان بر تو گران نيايد، زيرا تخفيفى كه بآنها داده اى اندوخته اى است كه با آبادى شهرها و آرايش دادن حكومتت بتو باز مى گردانند با جلب خوش بينى و ستايش آنها بخود و خورسند بودن تو از برقرار كردن عدل و داد بين آنان، در حاليكه افزون شدن توانائى ايشان را بآنچه نزدشان اندوخته اى از رفاهيّت و آسايش و اطمينان داشتن به مداراتى كه بآنها نموده اى از عدل و داد خود بر آنان را براى خويش تكيه گاه قرار داده اى،
پس بسا پيش آمدى كه پس از نيكى بآنها هرگاه آنرا بايشان واگزارى با خوشدلى انجام دهند، زيرا به مملكت آباد آنچه بار كنى مى تواند بكشد (و اين با نيكوئى حال رعيّت و اطمينان ايشان به حكمران انجام يابد).

و همواره ويرانى زمين بجهت دست تنگى اهل آنست، و رعيّت نيازمند و پريشان ميشود بتوجّه حكمرانان بجمع و گرد آوردن (مال و دارائى) و بد گمانيشان به پايدارى (حكومت و رياست خود) و كم بهره بردنشان از پيش آمدها و پندها و انديشه در احوال روزگار.


پس از آن در حال نويسندگانت بنگر و بهترين ايشان را (از جهت راستى گفتار و درستى كردار) به كارهايت بگمار، و نامه هايت كه در آنها تدبيرها و رازها (براى دفع دشمن و ملك دارى) بيان ميكنى تخصيص ده بكسى كه در همه خوهاى پسنديده (ديندارى، امانت، خير خواهى، پاكدامنى و مانند آنها) از نويسندگان ديگر جامع تر باشد (زيرا كسيكه بر اسرار سلطنت و حكومت از همه بيشتر دست مى يابد بايد داراى اوصاف شايسته باشد، و گر نه به اندك غرضى شكست لشگر را در جنگ و زيان مملكت را در كارها فراهم مى آورد). كسيرا كه مقام و بزرگوارى سركش نسازد كه به مخالفت با تو در حضور مردم و بزرگان بى باك باشد،
و كسيرا كه غفلت و فراموشى سبب نشود كه كوتاهى كند در رساندن نامه هاى كار گردانانت بتو و نيكو پاسخ دادن آنها از جانب تو، و در چيزهائى كه براى تو مى ستاند و از جانب تو مى بخشد، و كسيكه قرار داد به سود ترا سست نبندد (بلكه آنرا استوار و زباندار گرداند) و از گشادن گره قراردادى كه به زيان تو بسته شده ناتوان نگردد،
و اندازه مقام و پايه خود را در كارها بداند، زيرا نادان بمقام و كار خويش بمقام و كار ديگرى نادانتر است (پس نويسنده مخصوص ملك و حاكم بايد به پايه و قدر خود دانا باشد تا پايه و كار هر كس را بشناسد).
و ديگر ايشان را (براى كارها) به فراست و دريافتن و اطمينان و نيكو گمانى خود نبايد برگزينى، زيرا مردان (كار گردانان) براى بدست آوردن دل حكمرانان آراسته و نيكو خدمت خود را مى شناسانند (امانت و نيك نفسى و خير انديشى از خود جلوه مى دهند، و عيوب و بديهاشان را از والى مى پوشانند تا او را فريفته اعتقاد و حسن ظنّ او را جلب نموده به كارهاى ديوانى برسند) در حاليكه غير از آنچه از خود نشان مى دهند و خويش را بآن مى آرايند چيزى از خير خواهى و امانت (در ايشان) نيست،
ولى آنان را به كردارى كه براى نيكان پيش از تو انجام داده اند بيازما، آنگاه نيكوترين آنان را كه بين مردم آشكار و درستكارتر آنها را كه روشناس و در زبانهاشان باشد برگزين، و اين آزمايش تو دليل است بر فرمانبرى تو از خدا و كسى (امام عليه السّلام) كه كار را بدست تو سپرده،
و براى هر كارى از كارهايت رئيس و كار گردانى از نويسندگان قرار ده كه بزرگى كارها او را مغلوب و ناتوان نكند، و بسيارى آنها او را پريشان نسازد، و هرگاه در نويسندگانت عيب و بدى باشد و تو از آن غافل باشى ترا بآن بدى مى گيرند (بازخواست آن بر تو باشد).


پس سفارش در باره سوداگران و صنعتگران را بپذير، و در باره نيكى كردن بآنان (به گماشتگان خود) سفارش كن (كه بطمع مال و دارائى ايشان بهانه ها نياورده آنها را نرنجانند تا دل سرد نشوند) كسيرا از ايشان كه مقيم است (در شهرى مى خرد و مى فروشد يا شريك و همكار او كالايى از جاى ديگر مى فرستد و او مى فروشد) و آنكه با مال و دارائى خود در رفت و آمد است، و آنكه از بدن خود سود مى رساند (صنعتگران كه با دست و باز و حوائج مردم را آماده مى نمايند)، زيرا ايشان سبب و ريشه هاى سودها هستند، و بدست آورنده آن از راههاى سخت و جاهاى دور در بيابان و دريا و زمين هموار و كوهستان قلمرو تو، و از جاهايى كه مردم در آن گرد نمى آيند، و به رفتن آن مواضع جرأت نمى كنند، پس سوداگران آسودگى مى باشند كه ترس سختى ندارد، و صلح و آشتى كه بيم و شرّ و بدى بآنها نمى رود، و كارهاى ايشان را در حضور خود و در گوشه هاى شهرهايت وارسى كن (از دور و نزديك آسودگى آنها را بخواه تا ظلم و ستمى بر آنها رخ ندهد).

و با همه اين سفارشها كه در باره ايشان شد بدان كه در بسيارى از آنان سختگيرى بى اندازه و بخل ورزى زشت و نكوهيده و احتكار و نگاه دارى (اشياء) براى گران فروشى و به دلخواه نرخ نهادن در فروختنيها مى باشد، و اين كارهاى ايشان سبب زيان رساندن به همگان و زشتى حكمرانان است، پس از احتكار جلوگيرى كن كه رسول خدا -صلّى اللّه عليه و آله- از آن منع فرموده (و قواعد و مسائل آن در كتب فقهيّه بيان شده) است، و داد و ستد بايد آسان به ترازوهاى بى كم و كاست و نرخهايى باشد كه بفروشنده و خريدار اجحاف و زياده روى نشود (شارح قزوينىّ «رحمه اللّه» در اينجا فرموده: ظاهر اين كلام آن است كه حاكم مى تواند ايشان را به نرخى بى كم و كاست الزام نمايد تا ستم بر جانبى رخ ندهد). پس كسيرا كه بعد از نهى تو احتكار كند بكيفر رسان كيفرى كه سبب رسوايى او (و عبرت ديگران) باشد، ولى از اندازه تجاوز نكند (كيفر زياده از گناه نباشد، و آن نسبت بطبقات مردم مختلف است، پس بسا كسيرا اندك سرزنش كيفر باشد، و بسا بحبس و شكنجه متنبّه نگشته بخود نيايد، در اين صورت تشخيص كيفر هر كس با حكمران است).


پس از خدا بترس، از خدا بترس در باره دسته زيردستان درمانده بيچاره و بى چيز و نيازمند و گرفتار در سختى و رنجورى و ناتوانى، زيرا در اين طبقه هم خواهنده است كه ذلّت و بيچارگيش را اظهار ميكند و هم كسى است كه بعطاء و بخشش نيازمند است، ولى (از عفّت نفس) اظهار نمى نمايد، و براى رضاى خدا آنچه را كه از حقّ خود در باره ايشان بتو امر فرموده بجا آور، و قسمتى از بيت المال كه در دست دارى و قسمتى از غلّات و بهره هايى كه از زمينهاى غنيمت اسلام بدست آمده در هر شهرى براى ايشان مقرّر دار، زيرا دورترين ايشان را همان نصيب و بهره اى است كه نزديكترين آنها دارد (همه ايشان از بيت المال و غلّات زمينهايى كه از جنگ كننده با مسلمانها گرفته شده بهره مى برند خواه دور و خواه نزديك، و چون توانائى ندارند كه خود را بشهر تو برسانند و سهم خود را بگيرند پس در شهر خودشان مأمورى بگمار كه حقّ آنها را بپردازد تا كسى محروم و نوميد نماند). و رعايت حقّ هر يك از ايشان از تو خواسته شده است، پس ترا سركشى شادى و فرو رفتن در نعمت از حال آنان باز ندارد، زيرا توبه از دست دادن كار كوچك براى استوار نمودن كار بزرگ كه اهتمام و رسيدگيت بآن بيشتر است معذور نيستى، پس همّت خود را از (رسيدگى كار) آنان دريغ مدار، و از روى گردنكشى از آنان رو بر مگردان،
و رسيدگى و وارسى كن كارهاى كسى (درويش و ناتوان) از ايشان را كه دسترسى بتو ندارد از كسانيكه چشمها (ى مردم) آنها را خوار مى نگرند، و مردم آنان را كوچك مى شمارند (چون به درويشان و ناتوانان دربانان بذلّت و خوارى نگاه ميكنند و دير ميشود كه ايشان را به والى راه دهند، پس تو براى آنان كارى كن كه درخواستهاى خود را بى ترس و رنج بتو اظهار نمايند تا كسى ستمديده و افسرده نماند و شكايت تو را به خداى تعالى نبرد).

پس امين خود را كه (از خدا) بترسد و فروتن باشد براى (رسيدگى به احوال) ايشان قرار ده تا كارهاى آنها را بتو برساند، آنگاه در باره ايشان چنان رفتار كن كه روزى كه (حساب و وارسى) خدا را (در قيامت) ملاقات كنى عذرت را بپذيرند، زيرا ايشان در بين رعيّت بعدل و داد از ديگران نيازمندترند (چون آنان توانائى دفاع از حقّ خويشتن ندارند) پس در اداى حقّ هر يك از ايشان نزد خدا عذر و حجّت داشته باش (تا هيچ گونه مسئول نباشى). و رسيدگى كن به يتيمان (خردسال) و پيران سالخورده كه چاره اى ندارند، و (از روى ناتوانى) خود را براى خواستن آماده نساخته اند، و آنچه گفتيم (و آنرا برنامه تو قرار داديم عمل بآن) بر حكمرانان سنگين و گران است، و (بلكه) هر گونه حقّى گران آيد، و گاه باشد خداوند آنرا سبك مى گرداند به كسانى كه پاداش نيكو و رستگارى مى طلبند، و خود را به شكيبايى مى دارند، و براستى آنچه خدا براى ايشان وعده داده (بهشت جاويد) اطمينان دارند (پس آنرا به آسانى بجا مى آورند).


و پاره اى از وقت را براى نيازمندان از خود قرار ده كه در آن وقت خويشتن را براى (رسيدگى به خواست) ايشان آماده ساخته در مجلس عمومى بنشينى (تا ناتوانان و بيچارگان بتو دسترسى داشته باشند) پس براى (خوشنودى) خدائى كه ترا آفريده (با آنان) فروتنى كن، و لشگريان و دربانان از نگهبانان و پاسداران خود را از (جلوگيرى) آنها باز دار تا سخنران ايشان بى لكنت و گرفتگى زبان و بى ترس و نگرانى سخن گويد (نياز خود را بخواهد).

كه من از رسول خدا -صلّى اللّه عليه و آله- بارها شنيدم كه مى فرمود: هرگز امّتى پاك و آراسته نگردد كه در آن امّت حقّ ناتوان بى لكنت و ترس و نگرانى از توانا گرفته نشود. پس درشتى و ناهموارى و آداب سخن ندانستن را از آنان تحمّل كن و بروى خود نياور (زيرا بسيارى از حاجتمندان تنگدل و در سخن ناتوانند، و اگر والى خوشخو و بردبار نباشد كارشان درست نمى شود) و تندى (بد خوئى) و خود پسندى (بنشست و برخاست و گفتگوى با آنها) را از خويشتن دور كن تا خدا درهاى رحمتش را بروى تو بگشايد، و پاداش طاعت و فرمانبريش را بتو ارزانى فرمايد، و (اگر خواستى چيزى به يكى از آنان بدهى) آنچه مى بخشى به خوشروئى ببخش (تا خواستار را گوارا آيد) و (اگر بانجام خواهش او توانا نبوده يا مصلحت ندانستى، آنچه از او منع مى نمايى) با مهربانى و عذر خواهى منع كن (تا نرنجد و كينه ات را در دل نگيرد).

و در بين كارهاى تو كارهائى است كه ناچار بايد خودت انجام دهى: از آنها پاسخ دادن (مطالب) كار گزارانت است آنجا كه نويسندگانت درمانده شوند (نتوانند سر خود پاسخ دهند، و اگر شخص والى رسيدگى نكند سبب سرگردانى نويسندگان و كارگزاران گردد) و از آن كارها انجام (پاسخ دادن) درخواستهاى مردم است روزى كه بتو مى رسد درخواستهايى كه بسبب (بسيارى) آنها يارانت (كار گردانانت) را تنگدل مى سازد (براى آسوده ماندن خود بخواهند آنها را عقب اندازند، تو خود بايد رسيدگى كرده نگذارى تأخير افتد)   و در هر روز كار آنروز را بجا آور زيرا براى هر روز كارى است مخصوص آن (پس اگر غفلت نموده كار امروز را به فردا و فردا را به پس فردا افكنى كارها بسيار گشته از عهده آن بر نمى آيى و مردم سرگردان و از كار باز مى مانند و در نتيجه مملكت ضائع و تباه مى گردد).


و بهترين وقتها و پاكترين قسمت آن را براى خود و آنچه بين تو و خدا است (عبادت و بندگى) قرار ده (مثلا در اوّل وقت كه سرشار هستى نماز بخوان نه آنكه همه كارها را كه انجام دادى با خستگى و بى ميلى نماز گزارى) هر چند همه آن وقتها (كه بكار مردم مى رسى) از آن خدا است (عبادت و بندگى است) اگر نيّت و قصد در آن شايسته و رعيّت از آن در آسايش باشد. و بايد برپا داشتن واجبات كه براى خدا است و بس در وقت گزيده اى باشد كه براى خدا و نيت را خالص مى گردانى (چنانكه بهترين اوقات را براى عبادت بايد تخصيص داد، بهترين اوقات عبادت را براى اداء واجبات بايستى بكار برد) پس در (قسمتى از) شب و روزت از تن خود بخدا واگذار (به عبادت او بپرداز) و بآن (واجبى) كه بوسيله آن بخدا نزديك مى شوى وفا كن و كوشش نما كه داراى شرائط كمال و بى عيب و نقص (بى رئاء و خودنمايى و توجّه بغير) باشد اگر چه تنت را بفرسايد (مانند وضوء گرفتن در هواى سرد و روزه داشتن در هواى گرم).

و هرگاه نمازت را با مردم گزارى (به جماعت بخوانى) پس (بسبب دراز گردانيدن) مردم را از خود دور و رنجيده و نماز را (با ترك واجبات آن) ضائع و تباه مگردان، زيرا در مردم عليل و بيمار و حاجتمند و كاردار هست (كه عليل و بيمار را طاقت و توانائى طول دادن و كاردار را فرصت نمى باشد). و من از رسول خدا -صلّى اللّه عليه و آله- هنگاميكه به يمن روانه ام مى ساخت پرسيدم چگونه با آنان نماز گزارم فرمود: با آنها چون نماز ضعيفتر و ناتوانتر ايشان نماز گزار، و بمؤمنين مهربان باش.


و پس از اين دستورها مبادا خويشتن را زيادة از رعيّت پنهان كنى، زيرا رو نشان ندادن حكمرانان به رعيّت قسمتى از تنگى (نامهربانى) و كم دانشى و آگاه نبودن به كارها است (چون حكمرانان با نشست و برخاست و سخن گفتن با مردم از احوال مملكت و رعيّت آگاه مى گردند، ولى اگر تنها بنشينند به بسيارى از اسرار و رموز كارها پى نمى برند). و رو نشان ندادن حكمرانان به رعيّت اطّلاع بر آنچه (احوال و اوضاع مملكت و رعيّت) را كه از آن پنهان بوده اند از ايشان پوشيده مى سازد، پس (در اين صورت گاهى) نزد حكمرانان كار بزرگ خرد و كار خرد بزرگ و نيكوئى زشتى و زشتى نيكوئى و حقّ و درستى بباطل و نادرستى آميخته گردد، و والى و حكمران بشر است كه به كارهاى مردم كه از او پنهان مى دارند آگاهى ندارد، و حقّ را هم نشانه هايى نيست كه با آنها انواع راستى از دروغى شناخته شود.

و تو يكى از دو مرد خواهى بود: يا مردى كه در بخشيدن حقّ و درستى سخىّ و دستبازى، پس سبب رو نشان ندادنت از حقّى واجب كه عطاء كنى يا كار نيكوئى كه بجا آورى چيست؟ يا مردى هستى سخت و بى بخشش، پس (باز هم چرا رو نشان ندهى، زيرا) زود باشد كه مردم از درخواست از تو دست بدارند چون از بذل و بخشش تو نوميد گردند، با اينكه بيشتر خواهشهاى مردم از تو چيزى است كه برايت مايه و زحمتى ندارد، از قبيل شكايت كردن از ستمى (كه بايشان رسيده و دفع از آنرا از تو بخواهند) يا درخواست انصاف و داد در معامله و رفتارى.


سپس (بدان) حكمرانان را نزديكان و خويشانى است كه بخود سرى و گردنكشى و دراز دستى (بمال مردم) و كمى انصاف خو گرفته اند (و رعيّت را بسختى و گرفتارى دوچار مى نمايند) ريشه و اساس (شرّ) ايشان را با جدا كردن و دور ساختن موجبات آن صفات از بين ببر (عادل و دادگر و از اوضاع داخلى مملكت با خبر باش تا ايشان بى عدالتى و بيخبرى ترا وسيله خودسرى و دراز دستى و كم انصافى قرار ندهند و به رعيّت آزار نرسانند). و بكسى از آنان كه در گردت هستند و اهل بيت و خويشاوندانت زمينى واگذار مكن، و بايد كسى از تو در طمع نيافتد به گرفتن مزرعه و كشت زارى كه زيان رساند بمردم همسايه آن در آبشخور يا كارى كه به شركت بايد انجام داد كه سختى كار مشترك را به همسايگان تحميل نمايند، پس سود و گوارايى آن براى ايشان خواهد بود، نه تو، و عيب و سرزنش آن در دنيا و آخرت بر تو خواهد ماند.

و حقّ را براى آنكه شايسته است از نزديك و دور (خويش و بيگانه) اجرا كن، و در آن كار شكيبا و (از خدا) پاداش خواه باش اگر چه از بكار بردن حقّ به خويشان و نزديكانت برسد هر چه برسد (مثلا لازم آيد كه از روى حقّ يكى از خويشان را قصاص نمايى) و پايان حقّ را با آنچه بر تو گران (و بر نزديكان سخت و دشوار) است بنگر كه پسنديده و فرخنده است. و اگر رعيّت بتو گمان ستمگرى بردند عذر و دليلت را براى ايشان آشكار كن و گمانهاى آنها را با آشكار كردنت از خويشتن دور نما، زيرا در آن كار رياضت و عادت دادن است بخود (عدل و انصاف را) و مهربانى است به رعيّت، و عذر آوردنى است كه با آن بآنچه خواستارى از وادار نمودن آنها بحقّ مى رسى (تو كه مى خواهى از بدگمانى و سرزنش آنها برهى عذر خود را بيان كن تا از اشتباه بيرون آمده دوستيت را در دل جا دهند).


و از صلح و آشتى را كه رضاء و خوشنودى خدا در آنست و دشمنت ترا بآن بخواند سرپيچى مكن، زيرا در آشتى راحت لشگريان و آسايش اندوهها و آسودگى براى (اهل) شهرهايت است (چنانكه خداوند در قرآن كريم سوره 8 آیه 61 مى فرمايد: «وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ» يعنى اگر دشمنان بصلح و آشتى گراييدند تو نيز آنرا بپسند و «اگر در باطن مكر و حيله بكار برده بصلح و آشتى مى خواهند ترا فريب دهند مترس» كار خود بخدا واگزار كه خدا «به گفتارشان» شنوا و «به انديشه هاشان» دانا است) ولى از دشمنت پس از آشتى او سخت برحذر باش و بترس، زيرا دشمن چه بسيار خود را نزديك گرداند تا غافل گير كند (آنگاه كار حريف را بسازد يا او را در سختى اندازد) پس احتياط و استوار كارى را پيشه كن و زير بار حسن ظنّ و نيكو گمانى بزودى مرو (مؤمن با اينكه بهمه كس نيك بين است در امور اجتماعى بايد از زيان نفاق و دوروئى و مكر دشمن آگاه و هشيار باشد).

و اگر بين خود و دشمنت پيمانى بستى و او را از جانب خويش (جامه) امان و آسودگى پوشاندى (پناه دادى) به پيمانت وفادار باش و پناه دادنت را بدرستى رعايت كن، و خود را سپر پيمان و زنهارى كه داده اى قرار ده، زيرا چيزى از واجبات خدا در اجتماع مردم با اختلاف هواها و پراكندگى انديشه هاشان از بزرگ دانستن وفاى به پيمانها نيست، و مشركين هم پيش از مسلمانها وفاء بعهد را بين خود لازم مى دانستند بجهت آنكه وبال و بد عاقبتى پيمان شكنى را دريافته بودند (آزموده بودند، و مسلمانها بانجام آن سزاوارترند)
پس به جامان و زنهارت خيانت نكرده پيمانت را مشكن، و دشمنت را فريب مده، زيرا (پيمان شكنى جرأت و دليرى بر خدا است، و) بر خدا جرأت و دليرى نمى كند مگر نادان بد بخت. و خداوند پيمان و زنهارش را امن و آسايشى كه از روى رحمت و مهربانيش بين بندگان گسترده قرار داده است (آنان را بمراعات آن امر فرموده تا از هرج و مرج و قتل و فساد رها گردند) و آنرا حريم و پناهگاهى قرار داده كه به استوارى آن زيست كرده در پناه آن بروند، پس تباهكارى و فريب در آن روا نيست.

و عهد و پيمانى مبند كه در آن تأويل و بهانه و بكار بردن مكر و فريب راه داشته باشد (چنانكه با دشمن پيمان بندد كه اسيرانش را آزاد سازد تا لشگرش را از فلان شهر بيرون برد، چون اسيران را آزاد نمود شهر را ويران كرده خالى كند) و بعد از برقرارى و استوار نمودن عهد و پيمان گفتار دو پهلو بكار مبر (توريه و پنهان نمودن قصد در وقتى كه شخص به سوگند خوردن بغير حقّ ناچار گردد تا سوگند به دروغ نخورد بد نيست، ولى هنگام پيمان بستن و آشتى با گروه روا نيست، و ادّعاى توريه پذيرفته نگردد) و سختى كار كه بايد در آن عهد خدا (پيمانى كه با ديگرى بسته اى) را مراعات كنى ترا بدون حقّ به شكستن آن وا ندارد، زيرا شكيبا بودن تو بر كار سختى كه در پاداش آن آسايش و افزونى اميد دارى بهتر است از حيله و مكرى كه از وبال و كيفر آن و از اينكه از جانب خدا از تو بازخواست شود بطوريكه راهى نداشته در دنيا و آخرت نتوانى عفو و بخشش آنرا درخواست نمائى بترسى (و اينكه پيمان بستن با ديگرى را پيمان خدا ناميده براى تأكيد در مراعات نمودن و تهديد بر شكستن آنست).


بترس از خونها (آدم كشى) و بنا حقّ ريختن آن، زيرا چيزى بيشتر موجب عذاب و كيفر و بزرگتر براى بازخواست و سزاوارتر براى از دست دادن نعمت و بسر رسيدن عمر از ريختن خونهاى بنا حقّ نيست، و خداوند سبحان روز رستخيز نخستين چيزى را كه بين بندگان حكم فرمايد در باره خونهايى است كه ريخته اند، پس قوّت و برقرارى حكومتت را با ريختن خون حرام (كشتن بر خلاف دستور دين) مخواه، زيرا ريختن خون حرام از امورى است كه حكومت را ضعيف و سست مى گرداند بلكه آنرا از بين برده و (از خاندانى به خاندان ديگر) انتقال مى دهد، و ترا نزد خدا و نزد من در كشتن از روى عمد عذرى نيست، زيرا در آن (بى چون و چرا) قصاص تن (كشتن همانطورى كه ديگرى را كشته اى) لازم آيد، و اگر از روى خطاء و اشتباه ديگرى را كشتى و تازيانه يا شمشير يا دستت به شكنجه زياده روى كرد (بدون قصد بقتل انجاميد) پس مشت زدن و بالاتر از آن هم كشتنى است (گاهى سبب مرگ ميشود) كه بايد گردنكشى حكومت ترا از اداى خونبهاى كشته شده به اولياء و خويشان او باز ندارد (بلكه بايد با كمال فروتنى خونبهاى او را اداء كنى).


و بپرهيز از خودپسندى و تكيه به چيزى كه ترا بخود پسندى وا دارد، و از اينكه دوست بدارى مردم ترا بسيار بستايند، زيرا اين حالت از مهمّترين فرصتهاى شيطان است (همواره در صدد بدست آوردن چنين فرصتى است) تا نيكى نيكوكاران را از بين ببرد (شخص را بخود پسندى و ستايش دوستى وا مى دارد تا كار نيكى كه انجام داده بى اثر گردد).

و بپرهيز از اينكه بر رعيّتت به نيكى كه ميكنى منّت گزارى، يا كارى كه انجام مى دهى بيش از آنچه هست در نظر آرى، يا به وعده اى كه بآنان مى دهى وفا نكنى، زيرا منّت نهادن احسان را بى نتيجه مى گرداند (چنانكه در قرآن كريم س 2 ى 264 مى فرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى» يعنى اى كسانيكه ايمان آورده ايد بخششهاى خود را با منّت نهادن و آزار رساندن تباه نسازيد) و كار را بيش از آنچه هست پنداشتن (كه نوعى از خود پسندى و ستم و دروغ است) نور حقّ را مى زدايد (احسان و راستى را بى پاداش مى سازد) و وفاء نكردن بوعده سبب خشم خدا و مردم مى گردد، خداى تعالى (سوره 61 آیه 3) فرموده: «كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ» يعنى خداوند سخت بخشم مى آيد از اينكه بگوئيد آنچه را كه نمى كنيد.

و بترس از شتاب زدگى به كارها پيش از رسيدن هنگام آنها، يا دنبال گيرى و سخت كوشى در آنها هنگام دسترسى بآنها، يا از ستيزگى در آنها وقتى كه سر رشته ناپيدا باشد، يا از سستى در آنها چون در دسترس آيد. پس هر چيز را بجاى خود بگذار، و هر كارى را در وقت آن انجام ده (كه عدل و برابرى و درستكارى اينست، ولى اگر در هر امرى از امور دنيا و آخرت افراط يا تفريط نمودى يعنى از حقّ تجاوز يا در آن كوتاهى كردى ستمكار بوده اى).

و بترس از بخود اختصاص دادن آنچه مردم در آن يكسانند (همه حقّ دارند مانند غنائم و مالهايى كه مسلمانان در جنگ با كفّار بيغما بدست آورده اند كه همه در آنها شريكند، و مانند چراگاهها كه مالك خاصّى ندارد، و آب سيل يا درختهاى جنگلها، و مانند بكار بردن راى و انديشه در امرى از امور مملكت و رعيّت كه سود و زيان آن همگانى باشد كه نبايد در آن به رأى خود اكتفا كنى، بلكه بايد با خردمندان مشورت نمائى و به انديشه آنها بى اعتنا نباشى) و بپرهيز از خود را به نادانى زدن در آنچه توجّه بآن بر تو لازم است از امورى كه همه مى دانند (حقّى كه ندارى طلب نكرده و از حقّى كه ضائع گشته چشم پوشى مكن) زيرا آن (مظلمه و چيزى كه به ستم گرفته اى) از تو براى ديگرى (مظلوم و ستمديده) گرفته خواهد شد، و بزودى پرده ها از روى كارها برداشته شود (پنهانيها آشكار گردد) و داد مظلوم و ستمكشيده از تو بستانند.

هنگام افروختگى خشم و تيزى سركشى و حمله با دست و تندى و زشت گوئى زبانت بر خود مسلّط باش، و از اين كارهاى زشت با شتاب نكردن و حمله را عقب انداختن خوددارى كن تا خشمت فرو نشيند كه (در اين هنگام) اختيار و اقتدار يافته بر خود مسلّط مى گردى، و هرگز بر خويشتن تسلّط نمى يابى و از خشم نمى رهى تا انديشه هايت را بسيار بياد بازگشت بسوى پروردگارت نگردانى (خشمت را كه از كبر و سركشى شعله ور گشته نمى توانى فرونشانى مگر وقتى كه ذلّت و بيچارگى و گرفتارى روز رستخيز را بياد آورى).


و بر تو واجب است كه ياد آورى آنچه را كه به پيشينيانت گذشته از حكمهايى كه بعدل و درستى داده اند، يا روش نيكوئى بكار برده اند، يا خبرى كه از پيغمبران -صلّى اللّه عليه و آله- نقل كرده اند، يا امر واجب در كتاب خدا را كه بپاداشته اند، پس آنچه را ديدى كه ما در اين امور بآن رفتار نموديم پيروى ميكنى، و در پيروى آنچه در اين عهد نامه بتو سفارش كردم كوشش مى نمايى، و من باين عهد نامه حجّت خود را بر تو استوار نمودم تا هنگاميكه نفس تو به هوا و خواهش شتاب كند بهانه اى نداشته باشى.

پس بجز خداى تعالى كسى هرگز از بدى نگاه دارنده و به نيكى توفيق دهنده نيست، و آنرا كه رسول خدا -صلّى اللّه عليه و آله- در وصيّتهايش با من عهد و سفارش فرموده ترغيب و كوشش در نماز و زكوة و مهربانى بر غلامانتان بود، و من وصيّت و سفارش آن حضرت را پايان پيمانى كه براى تو نوشتم قرار مى دهم، و (كسيرا) جنبش و توانائى نيست مگر به مشيّت و خواست خداى بلند مرتبه و بزرگوار.

و من از خدا به فراخى رحمت و بزرگى توانائيش بر بخشيدن هر مطلوبى درخواست مى نمايم اينكه من و ترا موفّق بدارد بآنچه در آن رضاء و خوشنودى او است از داشتن عذر هويدا در برابر او و خلقش (عذر هويدا عدل و دادگرى است براى كسيكه در باره او قضاوت مى نمايى، و نزد خدا در باره بكيفر يا پاداش دادن آن كس است بدرستى) با نيكنام بودن در بين بندگان، و نشانه نيك داشتن در شهرها، و تمامى نعمت و افزونى عزّت، و اينكه زندگى من و ترا به نيكبختى و شهادت (كشته شدن در راه خدا) بسر رساند كه ما بسوى او بر مى گرديم (جوياى رحمت او مى باشيم). و درود بر فرستاده خدا (حضرت مصطفى) بر او و آل او كه (از هر عيب و نقصى) پاك و پاكيزه اند خدا درود فرستد.

بسم الله الرحمن الرحيم. اين دستورى است كه بنده خدا على عليه السلام به “مالك بن حارث اشتر” در فرمانش باو صادر فرموده است. و اين فرمان را هنگامى نوشت كه وى را زمامدار و والى كشور مصر قرار داد تا: مالياتهاى آن سرزمين را جمع آورى كند، با دشمنان آن كشور بجنگد، باصلاح اهل آن همت گمارد و به عمران و آبادى شهرها قصبات و روستاها و قريه هاى آن بپردازد. (نخست) او را بتقوا و ترس از خداوند، ايثار و فداكارى در راه اطاعتش و متابعت از آنچه در كتاب خدا قرآن بآن امر شده است فرمان مى دهد: به متابعت اوامرى كه در كتاب اللّه آمده، فرائض و واجبات و سنتها، همان دستوراتى كه هيچكس جز با متابعت آنها روى سعادت نمى بيند و جز با انكار و ضايع ساختن آنها در شقاوت و بدبختى واقع نمى شود. باو فرمان مى دهد كه (آئين) خدا را با قلب دست و زبان يارى كند، چرا كه خداوند متكفل يارى كسى شده كه او را يارى نمايد و عزت كسى كه او را عزيز دارد و نيز او فرمان مى دهد كه خواسته هاى نابجاى خود را درهم بشكند. و به هنگام وسوسه هاى نفس خويشتن دارى را پيش گيرد، زيرا كه “نفس اماره” هم- واره انسان را به بدى وادار مى كند، مگر آنكه رحمت الهى شامل حال او شود.

اى مالك بدان من تو را بسوى كشورى فرستادم كه پيش از تو دولتهاى عادل و ستمگرى بر آن حكومت داشتند. و مردم بكارهاى تو همان گونه نظر مى كنند كه تو در امور زمامداران پيش از خود، و همان را در باره تو خواهند گفت كه تو در باره آنها مى گفتى. بدان افراد شايسته را با آنچه خداوند بر زبان بندگانش جارى مى سازد مى توان شناخت، بنا براين بايد محبوبترين ذخيره در پيش تو عمل صالح باشد، زمام هوا و هوس را در دست گير. و آنچه برايت حلال نيست، نسبت بخود بخل روا دار، زيرا بخل نسبت بخويشتن اين است كه راه انصاف را در آنچه محبوب و مكروه تو است پيش گيرى.


و قلب خويش را کانون رحمت و محبّت و لطف به رعيت قرار ده و در مورد آنان همچون درنده اى مباش که خوردنشان را غنيمت شمارى، زيرا آنها دو گروهند يا برادر دينى تواند و يا انسان هايى که در آفرينش شبيه تو هستند (در هر حال بايد حقوق آنها را محترم بشمارى و بدان) از مردم لغزش ها و خطاهايى سر مى زند و مشکلاتى به آنها دست مى دهد (که آنها را از انجام وظيفه باز مى دارد) و به دست آنان از روى عمد يا خطا، کارهاى (خلافى) ظاهر مى شود (در اين گونه موارد) از عفو و گذشت خود آن قدر به آنها عطا کن که دوست دارى و خوشنود مى شوى خداوند از عفوش به تو عطا کند، زيرا تو فوق آنها هستى و پيشوايت فوق توست و خداوند فوق کسى است که تو را زمامدار آنها قرار داده و تدبير امور آنها را از تو خواسته و به وسيله آنان تو را آزمايش مى کند.


هرگز خود را در مقام نبرد با خدا قرار نده، زيرا تاب کيفر او را ندارى و از عفو و رحمت او بى نياز نيستى و هرگز از عفو و بخششى که نموده اى پشيمان نباش و از کيفرى که داده اى به خود مبال و شادى نکن. هرگز به هنگامى که خشمگين مى شوى و راه چاره اى براى آن مى يابى به انجام اقدام خشن شتاب مکن (و تصميم ناگهانى مگير) هرگز مگو من اميرم; امر مى کنم و از من اطاعت مى شود؛ که اين، موجب دخول فساد در دل تو و ضعف و خرابى دين و نزديک شدن دگرگونى ها (در قدرت تو) است و هرگاه بر اثر قدرتى که در اختيار دارى کبر و غرور يا عُجب در تو پديد آيد، به عظمت قدرت خداوند که فوق توست و بر امورى نسبت به تو قادر است که تو درباره خويشتن قدرت آن را ندارى نظر بيافکن، زيرا اين نگاه تو را از آن سرکشى پايين مى آورد و از شدّت و تندى تو مى کاهد و آنچه از نيروى عقلت از دست رفته به تو باز مى گرداند. از دعوى همتايى با خداوند در عظمتش برحذر باش و از تشبه به او در جبروتش خود را برکنار دار، زيرا خداوند هر جبارى را ذليل و هر فرد خودپسند متکبّرى را خوار مى دارد.


انصاف در برابر خداوند و مردم را نسبت به خويشتن و خاندان خود و کسانى که از رعايا مورد علاقه تواند رعايت کن، زيرا اگر چنين نکنى (و انصاف را رعايت ننمايى) ستم خواهى کرد و کسى که به بندگان خدا ستم کند خداوند پيش از بندگانش دشمن او خواهد بود و کسى که خداوند دشمن او باشد عذرش را نمى پذيرد و در مقام نبرد با خداست تا زمانى که دست از ستم بردارد و توبه کند. (بدان) هيچ چيز در تغيير نعمت هاى خداوند و تعجيل انتقام و کيفر او از اصرار بر ظلم و ستم سريع تر نيست، زيرا خداوند دعاى مظلومان را (بر ضد تو) مى شنود و در کمين ستم کاران است.


بايد محبوب ترين کارها نزد تو امورى باشد که در جهت رعايت حق از همه کامل تر و از نظر عدالت شامل تر و از نظر رضايت عمومى مردم جامع تر باشد، زيرا خشم توده مردم خشنودى خواص (اقليت پرتوقع) را بى اثر مى سازد; اما ناخشنودى خاصان با رضايت عامه مردم بخشوده و جبران پذير است.

و (بدان که) هيچ کس از رعايا از نظر هزينه هاى زندگى در حالت آرامش و صلح، بر والى سنگين تر و به هنگام بروز مشکلات، کم يارى تر از خواص (از خود راضى و پر توقع) نيست. آنها در برابر انصاف (و رعايت حقوق مساوى بين شهروندان) از همه ناخشنودترند و به هنگام درخواست (چيزى از حکومت) از همه اصرار کننده تر و در برابر عطا و بخشش کم سپاس ترند و به هنگام منع (از خواسته هايشان) ديرتر پذيراى عذر مى شوند و به هنگام رويارويى با مشکلاتِ روزگار صبر و استقامت آنها از همه کمتر است. و (بدان) ستون دين و شکل دهنده جمعيت مسلمانان و نيروى دفاعى در برابر دشمنان، تنها توده ملت هستند، بنابراين گوش به سوى آنها فرا ده و توجّه به آنها داشته باش.


بايد دورترين رعايا نسبت به تو و مبغوض ترين آنها در نزد تو کسانى باشند که بيشتر در جستجوى عيوب مردمند، زيرا در (غالب) مردم عيوبى وجود دارد (که از نظرها پنهان است و) والى از همه سزاوارتر است که آنها را بپوشاند، بنابراين لازم است عيوبى را که بر تو پنهان است آشکار نسازى. وظيفه تو تنها اين است که آنچه را بر تو ظاهر گشته اصلاح کنى و آنچه از تو مخفى مانده خدا درباره آن داورى مى کند. تا آنجا که در توان دارى عيب پوشى کن تا خدا عيوب تو را که دوست دارى از رعيتت پنهان باشد، بپوشاند. عقده آنها را که کينه دارند (با برخورد خوب و محبّت آميز) بگشا و اسباب عداوت و دشمنى را درباره خود قطع نما. از آنچه براى تو روشن نيست تغافل کن و در تصديق سخن چينان شتاب مکن، زيرا سخن چين خيانت پيشه است، هرچند در لباس ناصحان ظاهر شود.


هرگز بخيل را در مشورت خود دخالت مده، زيرا تو را از احسان و نيکى کردن منصرف مى سازد و از تهى دستى و فقر مى ترساند. و نيز با شخص ترسو مشورت مکن که روحيه تو را در انجام امور تضعيف مى کند. و از مشورت با افراد حريص برحذر باش که حرص ورزيدن را از طريق ستمگرى در نظرت زينت مى دهند. زيرا «بخل» و «ترس» و «حرص»، تمايلات گوناگونى هستند که جامع آنها «سوء ظن» به خداوند است.


بدترين وزراى تو کسى است که پيش از تو وزير «زمامداران شرور» بوده و در گناهان آنها شرکت داشته است. چنين کسى هرگز نبايد محرم اسرار تو باشد. آنها معاون گنهکاران و برادران ستمکارانند. اين در حالى است که تو مى توانى جانشينان خوبى به جاى آنان انتخاب کنى، از کسانى که از نظر فکر و نفوذ اجتماعى کمتر از آنها نيستند; ولى بار سنگين اعمال خلاف، گناهان و معاصى آنها را بر دوش ندارند; از کسانى که هرگز ستمگرى را در ستمش يارى نکرده و گناهکارى را در گناهش معاونت ننموده اند. هزينه اين افراد بر تو سبک تر و همکارى و ياريشان بهتر و محبتشان با تو بيشتر و انس و الفتشان با غير تو (و بيگانگان) کمتر است، بنابراين آنها را از خواص خود در خلوت ها و رازدار خويش در محافل خصوصى قرار بده. سپس (از ميان آنها) افرادى را مقدم دار که در گفتن حقايق تلخ براى تو از همه صريح اللهجه تر باشند و در مساعدت و همراهى با تو در امورى که خداوند براى اوليايش دوست نمى دارد کمتر کمک کنند; خواه موافق ميل تو باشد يا نه.

به اهل ورع و صدق و راستى بپيوند سپس آنها را طورى تربيت کن که از تو ستايش بيجا نکنند (و از تملق و چاپلوسى بپرهيزند و نيز) تو را به اعمال نادرستى که انجام نداده اى تمجيد ننمايند، زيرا مدح و ستايش فراوان، عُجب و خودپسندى به بار مى آورد و انسان را به کبر و غرور نزديک مى سازد.


هرگز نبايد افراد نيکوکار و بدکار در نظرت يکسان باشند، زيرا اين کار سبب مى شود نيکوکاران به نيکى ها بى رغبت شوند و بدکاران به اعمال بد تشويق گردند; بنابراين هر يک از اينها را مطابق آنچه براى خود خواسته اند پاداش ده. بدان هيچ وسيله اى براى جلب اعتماد والى به (وفادارىِ) رعيت بهتر از احسان به آنها و سبک کردن هزينه ها بر آنان و عدم اجبارشان به کارى که وظيفه ندارند نيست، بنابراين در اين راه آن قدر بکوش تا به وفادارى رعايا درباره خود خوش بين شوى، زيرا اين خوش بينى، خستگى و رنج فراوانى را از تو دور مى سازد و سزاوارترين کسى که مى تواند مورد حسن ظن تو قرار گيرد آن کس است که تو بهتر به او خدمت کرده اى و (به عکس) آن کس که مورد بدرفتارى تو واقع شده است سزاوارترين کسى است که بايد به او بدبين باشى.

هرگز سنّت مفيد و پسنديده اى را که پيشگامان اين امت به آن عمل کرده اند و ملت اسلام با آن الفت گرفته و امور رعيت به وسيله آن اصلاح شده مشکن و هرگز سنّت و روشى را که به چيزى از سنّت هاى (حسنه) گذشته زيان وارد مى سازد ايجاد مکن که اجر آن سنّت ها براى کسى خواهد بود که آن را برقرار کرده و گناهش بر توست که چيزى از آن را نقض کرده اى، با دانشمندان، زياد به گفت وگو بنشين و با انديشمندان نيز بسيار به بحث پرداز (و اين گفت وگوها و بحث ها بايد) درباره امورى (باشد) که به وسيله آن، امور بلاد تو اصلاح مى شود و آنچه را پيش از تو باعث پيشرفت کار مردم بوده است برپا مى دارد.


(اى مالک) بدان مردم يک کشور از گروه هاى متعددى تشکيل يافته اند که هر يک جز به وسيله ديگرى اصلاح و تکميل نمى شود و هيچ کدام از ديگرى بى نياز نيست. گروهى لشگريان خداوند هستند (که امنيّت و نظم جامعه را تأمين و از آسيب دشمنان حفظ مى کنند).

گروه ديگرى نويسندگان عمومى و خصوصى هستند (که برنامه آنها نگه داشتن حساب هاى مالى دولت، تنظيم بودجه، ثبت اسناد و تعليم و تربيت مردم است).

جمع ديگرى قضات عدل و دادگسترند (که به فصل خصومت و احقاق حقوق مى پردازند).

عده ديگرى عاملان انصاف و مدارا (و کارگزاران حکومت) هستند. و قشرى ديگر اهل جزيه و خراج از غير مسلمانان هستند که در پناه حکومت اسلامى زندگى مى کنند (و در برابر حفظ جان و مالشان به حکومت اسلامى مالياتى مى پردازند).

و گروهى از مسلمانان (زمين هاى خراجى را کشاورزى مى کنند و خراج آن را مى پردازند). جمع ديگرى تاجران و صنعت گران اند.

گروه ديگر طبقه پايين اجتماع از نيازمندان و محرومان (و از کارافتادگان و پيران ناتوان و کهن سال هستند که قادر بر انجام هيچ کارى نيستند). خداوند براى هرکدام از اين گروه ها سهمى مقرر داشته و در کتاب خود يا سنّت پيغمبر(صلى الله عليه وآله) وظيفه جداگانه اى تعيين کرده که به صورت عهدى از سوى او در نزد ما محفوظ است.


اما سپاهيان ـ به اذن پرودگارـ دژها و پناهگاه هاى رعيت و زينت زمامداران و عزت دين و راه هاى امنيّت اند و قوام رعيت جز به وسيله آنها ممکن نيست. سپس استوارى و قوام سپاهيان جز به وسيله خراج امکان پذير نيست، همان چيزى که براى جهاد با دشمن به وسيله آن تقويت مى شوند و براى اصلاح خود به آن تکيه مى کنند و با آن نيازمندى هاى خويش را برطرف مى سازند. اين دو گروه (سپاهيان و خراج گزاران) جز با گروه سومى از قضات و کارگزاران دولت و منشى ها و حساب داران، قوام و استوارى نمى پذيرند، زيرا آنها قراردادها را استحکام مى بخشند و ماليات ها را جمع آورى مى کنند و در ضبطِ امور خصوصى و عمومى مورد اعتماد و اطمينان هستند.

همه اين گروه ها نيز بدون تجار و پيشه وران و صنعتگران سامان نمى يابند (زيرا) آنها (تجار و صنعتگران) وسائل زندگى ايشان (گروه هاى ديگر) را جمع آورى کرده و در بازارها عرضه مى کنند و (گروهى از آنان) وسايل و ابزارى را با دست خود مى سازند که ديگران قادر به آن نيستند. سپس قشر پايين، نيازمندان و از کار افتادگان هستند که لازم است به آنها مساعدت و کمک شود.

خداوند در آفرينش خود براى هر يک از اين طبقات، وسعتى قرار داده همچنين هر يک بر والى به مقدار اصلاح کارشان حقى دارند. هرگز والى از عهده اداى آنچه خداوند او را به آن ملزم ساخته بر نمى آيد جز با اهتمام و کوشش و يارى جستن از خداوند و آماده ساختن خويش بر ملازمت حق و شکيبايى و استقامت در برابر آن، خواه امورى باشد که بر او سبک باشد يا سنگين.


فرمانده سپاهت را کسى قرار ده که در نزد تو به خدا و پيامبر و امامت از همه خيرخواه تر و از همه پاک دل تر و عاقل تر باشد، از کسانى که دير خشم مى گيرد و زود عذر مى پذيرد. کسى باشد که نسبت به ضعفا رئوف و مهربان و در برابر زورمندان پرقدرت باشد. کسى که مشکلات، او را از جا به در نمى برد و ضعف، او را به زانو در نمى آورد. سپس به سراغ کسانى برو که داراى شخصيت و اصالتِ خانوادگى از خاندان هاى صالح و خوش سابقه و داراى برازندگى و شجاعت و سخاوت و کرم باشند، زيرا آنها کانون کرامت و شاخه هاى نيکى و شايستگى هستند. سپس کارها (و مشکلات و نيازهاى) آنها را بررسى کن آن گونه که پدر و مادر از فرزندشان تفقد مى کنند.

هرگز نبايد چيزى که آنها را به وسيله آن تقويت کرده اى در نظر تو بزرگ آيد و نيز نبايد لطف و محبتى را که درباره آنها ابراز مى دارى، هرچند کوچک باشد حقير بشمرى. اين امر آنها را به خيرخواهى و حسن ظن نسبت به تو وادار مى کند (و پيوندهاى عاطفى را محکم مى سازد). هرگز تفقد و تلاش براى اصلاح امور کوچکِ آنها را به سبب تکيه کردن بر اصلاح امور کلى آنها رها مساز; زيرا رفع نيازهاى کوچک براى خود جايگاهى دارد که از آن بهره مند مى شوند، همان گونه که رفع نيازهاى مهم موقعيتى دارد که از آن بى نياز نخواهند بود.

برترين فرماندهان لشکر نزد تو بايد کسانى باشند که در کمک به سپاهيان بيش از همه مواسات کنند و از امکانات خود بيشتر به آنان کمک نمايند، به اندازه اى که هم نفرات سربازان و هم کسانى که تحت تکفّل آنها هستند به خوبى اداره شوند; به گونه اى که همه آنها به يک چيز بينديشند و آن جهاد با دشمن است، زيرا محبّت و مهربانى تو به آنان قلب هايشان را به تو متوجه مى سازد.


(بدان) برترين چيزى که موجب روشنايى چشم زمامداران مى شود برقرارى عدالت در همه بلاد و آشکار شدن علاقه و محبّت رعايا به آنهاست و محبّت و علاقه رعايا نسبت به آنها جز با پاکى دل هايشان (و بر طرف شدن هرگونه سوء ظن به زمامداران) آشکار نمى شود و خيرخواهى آنها در صورتى کاملا مفيد واقع مى شود که با ميل خود گرداگرد زمامداران جمع شوند و حکومتِ آنها بر ايشان سنگين نباشد و انتظارِ پايان گرفتن مدت حکومتشان را نکشند، بنابراين ميدان آرزوها را (براى زندگى) در برابر سپاهت وسعت بخش (و نيازهاى آنها را از اين نظر تأمين کن) پيوسته آنها را تشويق نما و پياپى کارهاى مهمى را که افرادى از آنها انجام داده اند برشمار، زيرا يادآورىِ کارهاى نيکِ آنها افراد شجاعشان را به فعاليتِ بيشتر وامى دارد و کم کاران را به کار تشويق مى کند. ان شاءالله.

سپس بايد ارزش زحمات هر يک را به دقت بشناسى و هرگز کار خوب کسى را به ديگرى نسبت ندهى و ارزش خدمت او را کمتر از آنچه هست به حساب نياورى. مبادا شخصيت کسى موجب اين شود که کار کوچکش را بزرگ بشمارى و يا کوچکى مقام کسى سبب گردد که خدمت پر ارجش را ناچيز به حساب آورى.

امور مهمى که بر تو، سنگين مى شود و در کارهاى مختلف، مشتبه و پيچيده مى گردد به خدا و پيامبر بازگردان (و از گفته آنها براى کشف احکام کمک بگير). خداوند متعال به گروهى که دوست دارد آنها را ارشاد و راهنمايى کند چنين فرموده: اى کسانى که ايمان آورده ايد اطاعت کنيد خدا را و اطاعت کنيد پيامبر (خدا) و پيشوايان (معصوم) خود را و اگر در چيزى اختلاف کرديد آن را به خدا و رسولش ارجاع دهيد (و از آنها داورى بطلبيد). باز گرداندن به خدا به معناى تمسک جستن به قرآن کريم و گرفتن دستور از آيات محکمات آن است و بازگرداندن به پيامبر همان تمسک به سنّت قطعى و مورد اتفاق آن حضرت است که اختلافى در آن نيست.


سپس از ميان رعاياى خود برترين فرد را نزد خود براى قضاوت در ميان مردم برگزين. کسى که امور مختلف وى را در تنگنا قرار ندهد و برخورد مخالفان و خصوم با يکديگر او را به خشم و لجاجت وا ندارد، در لغزش و اشتباهاتش پافشارى نکند و هنگامى که خطايش بر او روشن شود بازگشت به سوى حق بر او مشکل نباشد و نفس او به طمع تمايل نداشته باشد، در فهم مطالب به اندک تحقيق اکتفا نکند و تا پايان پيش رود و در شبهات از همه محتاط تر باشد، در تمسک به حجت و دليل از همه بيشتر پافشارى کند و با مراجعه مکرر اطراف دعوا کمتر خسته شود، در کشف حقيقت امور شکيباتر و به هنگام آشکار شدن حق در انشاى حکم از همه قاطع تر باشد. از کسانى که ستايش فراوان، او را مغرور نسازد (و فريب ندهد) و مدح و ثناى بسيار او را به ثنا خوان و مدح کننده متمايل نکند، البته اين گونه افراد کم اند.

سپس با جديت هرچه بيشتر داورى هاى او را بررسى کن و در بذل حقوق به او سفره سخاوتت را بگستران آنچنان که نيازش را از بين ببرد و حاجتى به مردم پيدا نکند (مبادا خداى نکرده آلوده به رشوه خوارى گردد) و از نظر منزلت آن قدر مقامش را نزد خود بالا ببر که احدى از ياران نزديک تو نسبت به نفوذ در او طمع نکند و به اين طريق از توطئه و زيان رساندن اين گونه افراد در نزد تو در امان باشد. سپس در آنچه گفتم با دقت بنگر (و همه اين دستورات را به طور دقيق اجرا کن) زيرا اين دين اسير دست اشرار بود با هوا و هوس درباره آن عمل مى شد و به وسيله آن دنيا را طلب مى کردند (از يک سو هواپرستى و از سوى ديگر دنياپرستى همه ارکان دين را متزلزل ساخته بود).


سپس در امور مربوط به کارگزارانت دقت کن و آنها را با آزمون و امتحان و نه از روى «تمايلات شخصى» و «استبداد و خودرأيى» به کار گير، زيرا اين دو کانونى از شعب ظلم و خيانت اند، از ميان آنها افرادى را برگزين که داراى تجربه و پاکى روح باشند از خانواده هاى صالح و پيشگام و باسابقه در اسلام، زيرا اخلاق آنها بهتر و خانواده آنان پاک تر و توجّه آنها به موارد طمع کمتر و در سنجش عواقب کارها بيناترند. آن گاه روزى آنها را فراوان کن (و حقوق کافى به آنها بده) زيرا اين کار سبب تقويت آنها در اصلاح خويشتن مى شود و ايشان را از خيانت در اموالى که زير نظرشان است بى نياز مى سازد و اضافه بر اين حجتى در برابر آنهاست، اگر از دستورات تو سرپيچى کنند يا در امانت تو خيانت ورزند. سپس با فرستادن مأموران مخفىِ راستگو و وفادار کارهاى آنان را تحت نظر بگير، زيرا بازرسى مداومِ پنهانى سبب تشويق آنها به امانت دارى و مدارا کردن به زيردستان و مراقبت از معاونان مى شود.

و هرگاه يکى از آنها (از کارگزاران تو) دست به سوى خيانت دراز کند و مأموران مخفى ات متفقاً نزد تو بر ضد او گزارش دهند، به همين مقدار به عنوان گواه و شاهد قناعت کن و مجازاتِ بدنى را در حق او روا دار و به مقدارى که در کار خود خيانت کرده کيفر ده سپس (از نظر روانى نيز او را مجازات کن و) وى را در مقام خوارى بنشان و داغ خيانت را بر او نه و قلاده اتهام تهمت را به گردنش بيفکن (و او را چنان معرفى کن که عبرت ديگران گردد).


مسأله خراج و ماليات را دقيقا زير نظر بگير، به گونه اى که صلاح خراج دهندگان باشد، زيرا بهبودى و صلاحِ وضع خراج و بهبودى و صلاح حال خراج گزاران سبب بهبودى حال ديگران (و ساير قشرهاى جامعه اسلامى) مى شود و هرگز ديگران به صلاح نمى رسند مگر اينکه خراج گزاران به صلاح  برسند، زيرا تمام مردم وابسته به خراج و خراج گزاران هستند و بايد توجّه تو در عمران و آبادى زمين بيش از توجهت به جمع آورى خراج باشد، چون خراج جز با آبادانى به دست نمى آيد و آن کس که بخواهد خراج را بدون عمران و آبادانى طلب کند شهرها را ويران و بندگان خدا را هلاک نموده و پايه هاى حکومتش متزلزل خواهد شد، به گونه اى که بيش از مدت کمى دوام نخواهد داشت، بنابراين اگر رعايا از سنگينى خراج و يا آفت زدگى يا خشک شدن آب چشمه ها يا کمىِ باران و يا دگرگونى زمين بر اثر آب گرفتگى (و فساد بذرها) يا تشنگى شديد زراعت (و به دنبال آن کمبود محصول) به تو شکايت کنند، خراج آنها را به مقدارى که اميد دارى کار آنها را اصلاح کند و بهبود بخشد، تخفيف ده.

هرگز تخفيف هزينه هايى که به آنها مى دهى بر تو گران نيايد، زيرا آن ذخيره اى خواهد بود که از طريق عمران کشورت به تو باز مى گردانند و حکومت تو را زينت مى بخشند و اضافه بر آن از تو به نيکى ياد مى کنند و به سبب گسترش عدالت از سوى تو در ميان آنها (و رضايت آنان از حکومتت) از آنان خرسند خواهى شد. اين در حالى است که مى توانى با تقويت آنها از طريق ذخيره اى که نزدشان نهاده اى آنان را آسوده خاطر سازى و به جهت عدالت و مهربانى که آنها را به آن عادت داده اى نسبت به آنان مطمئن باشى.

و بسيار مى شود که در آينده براى تو گرفتارى هايى پيش مى آيد که اگر در دفع آن گرفتارى ها بر اين رعايا تکيه کنى آنها با طيب خاطر آن را پذيرا مى شوند (و در حل مشکل به تو يارى مى دهند) زيرا عمران و آبادى، هر چه بر آن نِهى تحمل مى کند. ويرانى زمين تنها به علت فقر صاحبان آن حاصل مى شود و فقر آنها تنها به سبب توجّه زمامداران به جمع مال و زراندوزى و بدگمانى به بقاى حکومتشان و کم عبرت گرفتن (از سرنوشت زمامدارانِ پيشين) خواهد بود.


سپس در وضع دبيران و منشيانت دقت کن و کارهايت را به بهترين آنها بسپار. نامه هاى سرّى خود را که در بر دارنده نقشه ها و اسرار مخفى است، در اختيار کسى قرار ده که بيش از همه داراى فضايل اخلاقى باشد. از کسانى باشد که مقام و موقعيت، او را مست و مغرور نسازد تا جرأت کند در حضور بزرگان و سران مردم با تو مخالفت و گستاخى ورزد. کسى که در رساندن نامه هاى  کارگزارانت به تو و گرفتن پاسخ هاى صحيح آن، از تو غافل نشود، خواه از امورى باشد که براى تو دريافت مى دارد يا از سوى تو مى بخشد. کسى باشد که هرگاه قراردادى براى تو ببندد سست نبندد و هرگاه قراردادى بر ضد تو بسته شد، از يافتن راه حل آن عاجز نماند. کسى که از ارزش و قدر خويش در امور مختلف بى خبر نباشد، زيرا آن کس که به قدر و منزلت خويش جاهل است نسبت به قدر و منزلت ديگران جاهل تر خواهد بود.

سپس در انتخاب اين منشيان هرگز به فراست و هوشيارى خود، و اعتماد شخصى و حسن ظن خويش قناعت مکن، زيرا افراد (فرصت طلب) براى جلب توجّه زمامداران به ظاهرسازى و خوش خدمتى مى پردازند در حالى که در ماوراى اين ظاهرِ جالب هيچ گونه خيرخواهى و امانت دارى وجود ندارد.

آنها را از طريق مقاماتى که براى حاکمان صالح پيش از تو داشته اند بيازماى و بر کسانى اعتماد کن که در ميان مردم بهترين آثار نيک را گذارده اند و در امانت دارى معروف ترند. اگر چنين کنى اين دليل بر خيرخواهى و اطاعت تو از پروردگار است، همچنين اطاعت از کسى که ولايت را از طرف او پذيرفته اى (يعنى امام و پيشواى تو).

براى هر بخشى از کارهايت رئيس و سرپرستى از ميان آنها انتخاب کن; کسى که کار مهم او را مغلوب و درمانده نسازد و کثرت کارها پريشانش نکند و (بايد بدانى) هر عيبى در منشيان مخصوص تو يافت شود که تو از آن بى خبر بمانى مسئول آن خواهى بود.


سپس درباره تجار و صاحبان صنايع نخست به خودت توصيه کن (که مراقب حفظ و تقويت آنان باشى) و نيز ديگران را به خير و نيکى با آنان سفارش نما. (در اين توصيه) بين بازرگانانى که در مراکز تجارى اقامت دارند و يا آنها که سيار و در گردش اند و نيز صنعتگران و کارگرانى که با نيروى جسمانى خود به کار مى پردازند، تفاوت مگذار، زيرا آنها منابع اصلى منفعت (مردم) و اسباب آسايش (جامعه) هستند و مال التجاره هاى مفيد را از سرزمين هاى بعيد و دور دست، از صحرا و دريا و سرزمين هاى هموار و ناهموارِ محل حکومت تو و از مناطقى که  عموم مردم با آن سر و کارى ندارند و (حتى) جرأت رفتن به آن را نيز در خود نمى بينند، گردآورى مى کنند، زيرا آنها (بازرگانان، پيشه وران و صنعتگران) مردم سالمى هستند که بيمى از ضرر آنها نمى رود و صلح دوستانى که خوف خيانت و نيرنگ آنها نيست. کارهاى آنها را پيگيرى کن و سامان ده چه آنها که در حضور تو (و مرکز فرمانداريت) زندگى مى کنند و چه آنها که در گوشه و کنار کشورت هستند.

و بدان! با تمام آنچه گفتم در ميان آنها جمع کثيرى هستند به شدت تنگ نظر و بخيلِ زشت کار و احتکار کننده مواد مورد نياز مردم و اجحاف کننده درتعيين قيمت ها و اينها موجب زيان براى توده مردم و عيب و ننگ بر زمامدارانند. از احتکار (به شدت) جلوگيرى کن، چرا که رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از آن منع فرمود و بايد معاملات با شرايط آسان صورت گيرد: با موازين عدل و نرخ هايى که نه به فروشنده زيان رساند و نه به خريدار، و هر گاه کسى بعد از نهى تو از احتکار، دست به چنين کارى زند او را کيفر ده; ولى (هرگز) در مجازات زياده روى نکن.


سپس (امام عليه السلام فرمود:) خدا را خدا را (در نظر داشته باش) درباره طبقه پايين اجتماع; همانها که راه چاره اى (حتى براى معيشت ساده) ندارند. آن ها مستمندان و نيازمندان و تهى دستان و از کار افتادگان هستند و (بدان) در اين طبقه گروهى قانع اند (و به آنچه به آنها بدهند اکتفا مى کنند) و گروهى ديگر کسانى هستند که سؤال مى کنند (و در برابر کمک هايى که به آنها مى شود گاه اعتراض دارند). آنچه را خداوند درباره حق خود نسبت به آنها به تو دستور داده است حفظ کن; بخشى از بيت المال مسلمين و قسمتى از غلات خالصه جات اسلامى را در هر شهر (و آبادى) به آنها اختصاص ده، زيرا آنها که دورند به مقدار کسانى که نزديک اند سهم دارند و تو مأمورى که حق همه آنها را رعايت کنى. هرگز غرور و سرمستى زمامدارى، تو را به خود مشغول نسازد (و از رسيدگى به کار آنها باز ندارد) زيرا هرگز به بهانه کارهاى فراوان و مهمى که انجام مى دهى از ترک خدمات کوچک معذور نيستى. نبايد همّ خود را از آنها برگيرى و روى از آنان برگردانى (و بى اعتنايى کنى) و نسبت به کارهاى کسانى که دسترسى به تو ندارند و مردم به ديده تحقير به آنها مى نگرند، (حتى) رجال حکومت نيز آنها را کوچک مى شمرند (با دقت) بررسى کن و براى اين کار، فرد (يا افراد) مورد اطمينانى را که خداترس و متواضع باشند برگزين تا وضع آن ها را به تو گزارش دهند.

سپس با اين گروه آن گونه رفتار کن که به هنگام ملاقات پروردگار (در روز قيامت) عذرت پذيرفته باشد چرا که از ميان رعايا، اين گروه از همه به احقاق حق نيازمندترند و بايد در اداى حق هر فردى از آنان در پيشگاه خدا عذر و دليل داشته باشى به گونه اى که حتى حق يک فرد هم ضايع نشود.

به کار يتيمان و پيرانِ از کار افتاده که هيچ راه چاره اى ندارند و نمى توانند دست نياز خود را به سوى مردم دراز کنند رسيدگى کن، گرچه انجام اين امور (درباره قشر محروم و نيازمند) بر زمامداران سنگين است، ولى اداى حق تمامش سنگين است و گاه خداوند تحمل حق را بر اقوامى سبک مى سازد; اقوامى که طالب عاقبت نيک اند و خويش را به استقامت و شکيبايى عادت داده و به صدق وعده هاى الهى اطمينان دارند.


براى کسانى که به تو نياز دارند وقتى مقرر کن که شخصاً (و چهره به چهره) به نياز آنها رسيدگى کنى و مجلسى عمومى و همگانى براى آنها تشکيل ده (و در آنجا بنشين و مشکلات آنها را حل کن) در آن مجلس براى خدايى که تو را آفريده است تواضع کن و لشکريان و معاونانت اعم از پاسداران و نيروى انتظامى را از آنها دور ساز تا هر کس بخواهد بتواند با صراحت و بدون ترس و لکنت زبان، سخن خود را با تو بگويد زيرا من بارها از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) اين سخن را شنيدم که مى فرمود: «امتى که در آن حق ضعيف از زورمند با صراحت گرفته نشود هرگز روى قداست و پاکى را نخواهد ديد (و آرامش از آنها رخت بر مى بندد). سپس خشونت و کندى و ناتوانى آنها را در سخن، تحمل کن و هرگونه محدوديت و تنگخويى و استکبار در برابر آنها را از خود دور ساز (تا بتوانند حرف دل خود را بگويند). خداوند با اين کار، رحمت واسعه خود را بر تو گسترش خواهد داد و ثواب اطاعتش را براى تو قرار مى دهد. آنچه مى بخشى به گونه اى ببخش که گوارا (و بى منت باشد) و آن گاه که (به هر علت) از بخشش خوددارى مى کنى آن را با لطف و معذرت خواهى همراه ساز.

سپس (آگاه باش) بخشى از کارهاى توست که بايد شخصاً به آنها بپردازى (و نبايد به ديگران واگذار کنى) از جمله، پاسخ گفتن به کارگزاران حکومت است در آنجا که منشيان و دفترداران از پاسخ آن عاجزند و ديگر، برآوردن نيازهاى مردم است در همان روز که حاجات و نيازهاى آنها به تو گزارش مى شود و معاونان تو در پاسخ به آن مشکل دارند. (به هوش باش) کار هر روز را در همان روز انجام بده (و به فردا ميفکن) زيرا هر روز کارى مخصوص به خود دارد (و اگر کار روز ديگر بر آن افزوده شود مشکل آفرين خواهد بود).


و بايد بهترين اوقات و بهترين بخش هاى عمرت را براى خلوت با خدا قرار دهى، هرچند تمام کارهايت براى خداست اگر نيّت خالص داشته باشى و رعيت به سبب آن در سلامت و آرامش زندگى کنند. از جمله امورى که بايد آن را به جهت خلوص دينت براى خدا انجام دهى اقامه فرائضى است که مخصوص ذات پاک اوست، بنابراين از نيروى بدنى خود را در شب و روز در اختيار فرمان خدا بگذار و آنچه را موجب تقرب تو به خداوند مى شود به طور کامل و بى نقص به انجام رسان، هرچند موجب خستگى فراوان جسمى تو شود.

و هنگامى که به نماز جماعت براى مردم مى ايستى بايد نمازت نه (چندان طولانى باشد که) موجب نفرت مردم گردد و نه (چنان سريع که) موجب تضييع واجبات نماز شود، زيرا در ميان مردمى (که با تو به نماز مى ايستند) افراد بيمارى هستند يا کسانى که حاجات فورى دارند. من از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به هنگامى که مرا به سوى يمن فرستاد پرسيدم: چگونه با آنان نماز بخوانم؟ فرمود: با آنها نمازى بخوان که همچون نمازِ ناتوان ترين آنها باشد و نسبت به مؤمنان رحيم و مهربان باش.


و اما بعد (از اين دستور) هيچ گاه خود را در زمانى طولانى از رعايا پنهان مدار، زيرا پنهان ماندن زمامداران از چشم رعايا موجب نوعى کم اطلاعى نسبت به امور (مردم و کشور) مى شود و آنها را از آنچه نسبت به آن پنهان مانده اند بى خبر مى سازد در نتيجه مسائل بزرگ نزد آنان کوچک و امور کوچک در نظر آنها بزرگ مى شود، کار خوب، زشت جلوه مى کند و کار زشت، خوب; و حقّ و باطل با يکديگر آميخته مى شود. (و به يقين تدبير لازم براى امور کشور در چنين شرايطى امکان پذير نيست) زيرا والى فقط يک انسان است، امورى را که مردم از او پنهان مى دارند نمى داند و حق، هميشه علامتِ مشخصى ندارد و نمى توان هميشه «صدق» را در چهره هاى مختلف از «کذب» شناخت.

(وانگهى) تو از دو حال خارج نيستى: يا مردى هستى که آمادگى براى سخاوت و بذل و بخشش در راه حق دارى، بنابراين دليلى ندارد که خود را پنهان دارى و از عطا کردن حقِ واجب خوددارى کنى، و فعل کريمانه اى را که بايد انجام دهى ترک نمايى، يا مردى بخيل و تنگ نظر هستى در اين صورت (هنگامى که مردم تو را ببينند و اين صفت را در تو بشناسند) از بذل و بخشش تو مأيوس مى شوند و دست از تو برمى دارند. افزون بر اينها، بسيارى از حوايج مردم نزد تو، هزينه اى براى تو ندارد; مانند شکايت از ستمى يا درخواست انصاف در داد و ستدى.


(اضافه بر اين گاه) براى زمامدار، خاصان و صاحبان اسرار (و نزديکان و اطرافيانى) است که خودخواه و برترى طلب اند و در داد و ستد با مردم عدالت و انصاف را رعايت نمى کنند. ريشه ستمشان را با قطع وسائل آن بر کن و هرگز به هيچ يک از اطرافيان و هواداران خود زمينى از اراضى مسلمانان را وا مگذار و نبايد آنها طمع کنند که قراردادى به سود آنها منعقد سازى که موجب ضرر بر همجواران آن زمين باشد; خواه در آبيارى يا عمل مشترک ديگر. به گونه اى که هزينه هاى آن را بر ديگران تحميل کنند و در نتيجه سودش فقط براى آنها باشد و عيب و ننگش در دنيا و آخرت نصيب تو گردد.

حق را درباره آنها که صاحب حق اند رعايت کن; چه از نزديکان تو باشد يا غير آنها و در اين باره شکيبا باش و به حساب خدا بگذار (و پاداش آن را از او بخواه) هرچند اين کار موجب فشار بر خويشاوندان و ياران نزديک تو شود، سنگينى اين کار را بپذير، زيرا سرانجامش پسنديده است و هرگاه رعايا نسبت به تو گمان بى عدالتى ببرند عذر خويش را آشکارا با آنان در ميان بگذار و با بيانِ عذر خويش گمان آنها را نسبت به خود (درباره آنچه موجب بدبينى شده) اصلاح کن، زيرا اين امر از يک سو موجب تربيت اخلاقى تو مى شود و از سوى ديگر ارفاق و ملاطفتى است درباره رعيت و سبب مى شود که بيانِ عذر خود، تو را به مقصودت که وادار ساختن آنها به حق است برساند.


هرگز صلحى را که از جانب دشمن پيشنهاد مى شود و رضاى خدا در آن است رد مکن، چرا که در صلح براى سپاهت آرامش (و سبب تجديد قوا) و براى خودت مايه راحتى از همّ و غم ها و براى کشورت موجب امنيّت است; اما سخت از دشمنت پس از صلح با او برحذر باش، زيرا دشمن گاه نزديک مى شود که غافلگير سازد، بنابراين دورانديشى را به کار گير و در اين مورد خوش بينى را کنار بگذار. و اگر پيمانى ميان خود و دشمنت بستى يا لباس امان بر او پوشاندى (و او را پناه دادى) به عهدت وفا کن و قرارداد خود را محترم بشمار و جان خويش را در برابر تعهداتت سپر قرار ده، زيرا هيچ يک از فرايض الهى همچون بزرگداشت «وفاى به عهد و پيمان» نيست و مردم جهان با تمام اختلافات و تشتت آرايى که دارند نسبت به آن اتفاق نظر دارند. حتى مشرکان زمان جاهليت ـ علاوه بر مسلمين ـ آن را مراعات مى کردند، چرا که عواقب دردناک پيمان شکنى را آزموده بودند. بنابراين هرگز پيمان شکنى نکن و در عهد و پيمان خود خيانت روا مدار و دشمنت را فريب نده، زيرا هيچ کس جز شخص جاهل و شقى (چنين) گستاخى را در برابر خداوند روا نمى دارد. خداوند عهد و پيمانى را که با نام او منعقد مى شود به رحمت خود مايه آسايش بندگان و حريم امنى براى آنها قرار داده تا به آن پناه برند و براى انجام کارهاى خود در کنار آن بهره بگيرند، لذا نه فساد، نه تدليس و نه خدعه و نيرنگ در عهد و پيمان روا نيست.

(اضافه بر اين) هرگز پيمانى را که در آن تعبيراتى است که جاى اشکال (و سوء استفاده دشمن) در آن وجود دارد منعقد مکن (و همان گونه که نبايد عبارتى در عهدنامه باشد که دشمن از آن سوء استفاده کند) تو نيز بعد از تأکيد و عبارات محکم عهدنامه، تکيه بر بعضى از تعبيرات سست و آسيب پذير براى شکستن پيمان منما و هيچ گاه نبايد قرار گرفتن در تنگناها به سبب الزام هاى پيمان الهى تو را وادار سازد که براى فسخ آن از طريق ناحق اقدام کنى، زيرا شکيبايى تو در تنگناى پيمان ها که (به لطف خداوند) اميد گشايش و پيروزى در پايان آن دارى بهتر از پيمان شکنى و خيانتى است که از مجازات آن مى ترسى. همان پيمان شکنى که سبب مسئوليت الهى مى گردد که نه در دنيا و نه در آخرت نمى توانى پاسخ گوى آن باشى.


از ريختن خونِ ناحق شديداً بپرهيز، زيرا هيچ چيز در نزديک ساختن انتقام الهى و مجازاتِ شديدتر و سرعتِ زوال نعمت و پايان بخشيدن به حکومت ها، همچون ريختن خونِ به ناحق نيست. خداوند سبحان در دادگاه قيامت پيش از هر چيز در ميان بندگان خود در مورد خون هايى که ريخته شده دادرسى خواهد کرد، بنابراين حکومت و زمامدارى خود را هرگز با ريختن خون حرام تقويت مکن، زيرا اين عمل، پايه هاى حکومت را ضعيف و سست مى کند، بلکه بنياد آن را مى کَند يا به ديگران منتقل مى سازد و هيچ گونه عذرى نزد خداوند و نزد من در قتل عمد پذيرفته نيست، و کيفر آن قصاص است و اگر به قتل خطا مبتلا گشتى و تازيانه يا شمشير تو و يا (حتى) دستت به ناورا کسى را کيفر داد ـ چون ممکن است حتى با يک مشت زدن و يا بيشتر، قتل واقع گردد ـ مبادا غرور زمامدارى ات مانع از آن شود که حق اولياى مقتول را بپردازى (و رضايت آنها را جلب کنى).


از خودپسندى و تکيه بر نقاط قوت خويش و علاقه به مبالغه در ستايش (ستايش گويان) شديداً بپرهيز، زيرا اين صفات از مطمئن ترين فرصت هاى شيطان است تا کارهاى نيک نيکوکاران را محو و نابود کند.

از منّت بر رعيت به هنگام احسان، شديداً دورى کن و (همچنين) از افزون شمردن کارهايى که انجام داده اى خوددارى نما و نيز از اينکه به آنها وعده دهى سپس تخلف کنى برحذر باش، زيرا منّت گذاردن، احسان را باطل مى سازد و بزرگ شمردن نعمت نور حق را مى برد و خلف وعده موجب خشم خدا و خلق است; خداوند متعال مى فرمايد: «نزد خدا بسيار خشم آور است که چيزى را بگوييد که انجام نمى دهيد» از عجله در کارهايى که وقتش نرسيده است جداً بپرهيز و از کوتاهى در آن کارها که امکانات عمل آن فراهم شده خوددارى کن، از لجاجت در امورى که مبهم و مجهول است بپرهيز و (نيز) از سستى در انجام آن به هنگامى که روشن شود برحذر باش. (آرى) هر امرى را در جاى خويش و هر کارى را به موقع خود انجام ده.

از امتياز خواهى براى خود در آنچه مردم در آن مساوى اند جدّاً بپرهيز و از غفلت در انجام آنچه مربوط به توست و در برابر چشمان مردم واضح و روشن است برحذر باش، چرا که به هر حال در برابر مردم نسبت به آن مسئولى و به زودى پرده از کارهايت کنار مى رود و انتقام مظلوم از تو گرفته مى شود. به هنگام خشم، خويشتن دار باش و از تندى و تيزى خود، و قدرت دست، و خشونت زبانت بکاه و براى پرهيز از اين امور از انجام کارهاى شتاب زده و سخنان ناسنجيده و اقدام به مجازات، برحذر باش تا خشم تو فرو نشيند و مالک خويشتن گردى و هرگز در اين زمينه حاکم بر خود نخواهى شد مگر اينکه بسيار به ياد قيامت و بازگشت به سوى پرودگارت باشى.


بر تو واجب است که همواره به ياد حکومت هاى عادلانه پيش از خود باشى و همچنين به سنّت هاى خوب يا آثارى که از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) رسيده يا فريضه اى که در کتاب الله آمده است توجّه کنى و به آنچه از اعمال ما در حکومت ديده اى اقتدا نمايى و نيز بر تو واجب است که نهايت تلاش خويشتن را در پيروى از آنچه در اين عهدنامه به تو توصيه کرده ام به کار گيرى و من حجت خود را بر تو تمام کرده ام تا اگر نفس سرکش، بر تو چيره شود عذرى نزد من نداشته باشى.

من از خداوند با آن رحمت وسيع و قدرت عظيمى که بر اعطاى هر خواسته اى دارد مسئلت دارم که من و تو را موفق بدارد تا رضاى او را جلب کنيم از طريق انجام کارهايى که ما را نزد او و خلقش معذور مى دارد، توأم با مدح و نام نيک در ميان بندگان و آثار خوب در تمام شهرها و (نيز تقاضا مى کنم که) نعمتش را (بر من و تو) تماميت بخشد و کرامتش را مضاعف سازد. و از (خداوند بزرگ مسئلت دارم) که زندگانى من و تو را با سعادت و شهادت پايان بخشد که ما همه به سوى او باز مى گرديم و سلام و درود (پروردگار) بر رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) و دودمان طيب و پاکش باد; سلامى فراوان و بسيار. والسلام.