ترجمه نامه 61 نهج البلاغه

و من كتاب له (علیه السلام) إلى كميل بن زياد النخعي و هو عامله على هيت، ينكر عليه تركَه دفع مَن يَجتاز به مِن جَيش العدو طالباً الغارَة:

أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ تَضْيِيعَ الْمَرْءِ مَا وُلِّيَ وَ تَكَلُّفَهُ مَا كُفِيَ لَعَجْزٌ حَاضِرٌ وَ رَأْيٌ مُتَبَّرٌ؛ وَ إِنَّ تَعَاطِيَكَ الْغَارَةَ عَلَى أَهْلِ قِرْقِيسِيَا وَ تَعْطِيلَكَ مَسَالِحَكَ الَّتِي وَلَّيْنَاكَ لَيْسَ [لَهَا] بِهَا مَنْ يَمْنَعُهَا وَ لَا يَرُدُّ الْجَيْشَ عَنْهَا لَرَأْيٌ شَعَاعٌ. فَقَدْ صِرْتَ جِسْراً لِمَنْ أَرَادَ الْغَارَةَ مِنْ أَعْدَائِكَ عَلَى أَوْلِيَائِكَ، غَيْرَ شَدِيدِ الْمَنْكِبِ وَ لَا مَهِيبِ الْجَانِبِ وَ لَا سَادٍّ ثُغْرَةً وَ لَا كَاسِرٍ لِعَدُوٍّ شَوْكَةً، وَ لَا مُغْنٍ عَنْ أَهْلِ مِصْرِهِ وَ لَا مُجْزٍ عَنْ أَمِيرِهِ.

ترجمه: محمد دشتی (ره)

نامه به كميل بن زياد نخعى،(1) فرماندار «هيت»(2) و نكوهش او در ترك مقابله با لشكريان مهاجم شام كه در سال 38 هجرى نوشته شد

نكوهش از فرمانده شكست خورده

پس از ياد خدا و درود، سستى انسان در انجام كارهايى كه بر عهده اوست، و پافشارى در كارى كه از مسؤوليّت او خارج است، نشانه ناتوانى آشكار، و انديشه ويرانگر است. اقدام تو به تاراج مردم «قرقيسا»(3) در مقابل رها كردن پاسدارى از مرزهايى كه تو را بر آن گمارده بوديم و كسى در آنجا نيست تا آنجا را حفظ كند، و سپاه دشمن را از آن مرزها دور سازد، انديشه اى باطل است.

تو در آنجا پلى شده اى كه دشمنان تو از آن بگذرند و بر دوستانت تهاجم آورند، نه قدرتى دارى كه با تو نبرد كنند، و نه هيبتى دارى كه از تو بترسند و بگريزند، نه مرزى را مى توانى حفظ كنى، و نه شوكت دشمن را مى توانى در هم بشكنى، نه نيازهاى مردم ديارت را كفايت مى كنى، و نه امام خود را راضى نگه مى دارى.


  1. کمیل بن زیاد از یاران برگزیده امام علی (ع) و از بزرگان تابعین بود، و در خلوت امام راه داشت که در سال 82 هجری به دستور حجّاج بن یوسف ثقفی شهید شد.
  2. یکی از شهرهای مرزی بین عراق و شام در کنار فرات، که امروزه جزء ایالت زَمادی است که کاروان ها از آنجا به حَلَب می رفتند.
  3. قرقیسیا: شهری است در منطقه بین النهرین در انتهای نهر خابور و فرات سر راه بازرگانی عراق و شام.
سیاسی 
ترجمه ها

لطفاً برای انتخاب یک ترجمه، برروی نام مترجم کلیک کنید.

نامه اى از آن حضرت (ع) به كميل بن زياد نخعى كه عامل او بر هيت بود. او را به سبب منع نكردن لشكر دشمن كه از سرزمين او گذشته و به غارت مسلمانان رفته، سرزنش مى كند:

اما بعد. كسى كه كارى را كه بر عهده او گذاشته اند تباه سازد و به كارى كه انجام دادنش بر عهده ديگران است، بپردازد، ناتوان مردى است با انديشه اى ناقص. تاخت و تاز كردنت بر قرقيسيا و رها كردن مرزهايى كه تو را به حفظ آنها فرمان داده ايم، به گونه اى كه كس آنها را پاس ندارد و لشكر دشمن را از آن منع نكند، نشان نارسايى انديشه توست.

تو به مثابه پلى شده اى كه هر كس از دشمنانت بخواهد بر دوستانت تاخت آورد، از آن پل مى گذرد. چگونه است كه تو را توان هيچ كارى نيست و كس را از مهابت تو بيمى به دل نيست. مرزى را نتوانى بست و بر شوكت دشمن شكست نتوانى آورد. نه نياز مردم شهر را بر مى آورى و نه فرمانده خود را خشنود توانى ساخت. والسلام.

از نامه هاى آن حضرت است به كميل به زياد نخعى، به وقتى كه عامل او در هيت بود، او را به علت واگذاشتن دشمن كه از منطقه او گذشته و براى تاراج مسلمانان رفته اند توبيخ مى كند:

اما بعد، ضايع نمودن آدمى آنچه را بر عهده اش نهاده اند، و بر دوش كشيدن زحمت كارى كه به ديگرى واگذار شده، ناتوانى آشكار، و نظريه اى هلاك كننده است. تاخت و تازت به اهل قرقيسيا، و واگذارى مرزهايى كه تو را بر آنها حكومت داده ايم و كسى نيست كه آنها را حفظ كند و سپاه دشمن را از آنها برگرداند فكرى است نادرست.

براى دشمنانت كه خواهان غارت دوستانت بودند پل شده اى، نه تو را بازوى توانايى است، و نه دشمن را از ناحيه تو ترسى، نه مرزى را بستى و نه شوكت دشمن را شكستى، و نه حاكمى بودى كه به درد اهل شهرش بخورد، و نه مى توانى از امير خود كارى را كفايت كنى. و السلام.

و از نامه آن حضرت است به كميل، پسر زياد نخعى هنگامى كه از جانب او عامل هيت بود. امام بر او خرده مى گيرد كه چرا سپاهيان دشمن را كه از حوزه مأموريت او گذشته و براى غارت مسلمانان رفته اند واگذارده و از سرزمين خود نرانده است:

اما بعد، واگذاردن آدمى آنچه را بر عهده دارد و عهده دار شدن وى كارى را كه ديگرى بايد گزارد، ناتوانيى است آشكار و انديشه اى تباه و نابكار. دليرى تو در غارت مردم قرقيسيا و رها كردن مرزهايى كه تو را بر آن گمارده ايم، و كسى در آنجا نيست كه آن را بپايد، و سپاه دشمن را از آن دور نمايد، رأيى خطاست و انديشه اى نارسا.

تو پلى شده اى تا از دشمنانت هر كه خواهد از آن بگذرد و بر دوستانت غارت برد. نه قدرتى دارى كه با تو بستيزند، نه از تو ترسند و از پيشت گريزند. نه مرزى را توانى بست، نه شوكت دشمن را توانى شكست. نه نياز مردم شهر را بر آوردن توانى، و نه توانى امير خود را راضى گردانى.

از نامه هاى آن حضرت عليه السّلام است به كميل ابن زياد نخعىّ (از خواصّ اصحاب و شيعيان امام عليه السّلام) كه از جانب آن بزرگوار حكمران هيت (شهرى در كنار فرات) بود (در آن) او را براى ترك جلوگيرى از سپاه دشمن كه براى تاخت و تاراج (شهرها) از شهر او گذشتند سرزنش مى نمايد (كه چرا در چنان هنگامى شهر خود را رها كرده به جلوگيرى دشمن ديگر رفته است):
(1) پس از حمد خداى تعالى و درود بر پيغمبر اكرم، از دست دادن شخص چيزى را كه بر آن گماشته شده و باو سپرده اند و رنج بردن در كارى كه آنرا باو نگماشته و بديگرى واگزارده اند ناتوانى آشكار و انديشه ايست كه دارنده اش را به تباهى مى كشد (چون منشأ آن كم خردى است)
(2) و تاخت و تاراج تو باهل قرقيسيا (شهرى در كنار فرات) و رها كردنت سر حدّها و مرزهايى كه بر آنها والى و زمامدارت گردانيديم در صورتيكه آن سر حدّها را كسى نيست كه حمايت و نگهدارى نمايد و سپاه (دشمن) را از آنها برگرداند، انديشه پراكنده ايست، پس (اين كار تو چنان است كه) پل گشته اى براى (گذشتن) دشمنانت كه خواهان تاخت و تاراج دوستانت بودند، در حاليكه دوش استوار (توانائى) نداشتى و از تو خوف و ترسى نبود (تا دشمنانت بجاى خود نشينند) و نه رخنه (راه دشمن) را بستى، و نه استوارى و توانائى دشمن را شكستى و برهم زدى، و نه كسى بودى كه اهل شهرش را (از جلوگيرى دشمن) بى نياز گرداند، و نه از جانب امير و فرمانده خود كارى انجام دهد (بنا بر اين همچون تويى بكار حكمرانى نمى آيد) و درود بر شايسته آن.

اما (بعد از حمد و ثناى الهى) تضييع انسان چيزى را که بر عهده او واگذار شده و اصرار بر انجام آنچه وظيفه او نيست يک ناتوانى آشکار و فکر باطل و هلاک کننده است. مشغول شدن تو به حمله به اهل قرقيسيا و رها ساختن پادگان هايى که حفظش را بر عهده تو واگذار کرده ايم ـ در حالى که هيچ کس از آن دفاع نمى کرد و لشکر دشمن را از آن دور نمى ساخت ـ يک فکر نادرست و پراکنده و بيهوده است. (بدان) تو در حقيقت پلى شده اى براى دشمنانى که مى خواستند بر دوستانت حمله کنند. تو نه بازوى توانايى نشان دادى و نه هيبت و ابّهتى در دل دشمن ايجاد کردى; نه مرزى را حفظ نمودى و نه شوکت دشمنى را در هم شکستى; نه اهل شهر و ديارت را حمايت کردى و نه امير و پيشوايت را (از دخالت مستقيم در منطقه) بى نياز ساختى.