ترجمه نامه 75 نهج البلاغه

و من كتاب له (علیه السلام) إلى معاوية [من المدينة] في أول ما بُويِعَ له [بالخلافة] ذكرَه الواقدي في كتاب «الجمل»:

مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى مُعَاوِيَةَ بْنِ أَبِي سُفْيَانَ، أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ عَلِمْتَ إِعْذَارِي فِيكُمْ وَ إِعْرَاضِي عَنْكُمْ، حَتَّى كَانَ مَا لَا بُدَّ مِنْهُ وَ لَا دَفْعَ لَهُ، وَ الْحَدِيثُ طَوِيلٌ وَ الْكَلَامُ كَثِيرٌ، وَ قَدْ أَدْبَرَ مَا أَدْبَرَ وَ أَقْبَلَ مَا أَقْبَلَ، فَبَايِعْ مَنْ قِبَلَكَ وَ أَقْبِلْ إِلَيَّ فِي وَفْدٍ مِنْ أَصْحَابِكَ، وَ السَّلَامُ.

ترجمه: محمد دشتی (ره)

نامه به معاويه در روزهاى آغازين بيعت، در سال 36 هجرى كه واقدى در كتاب الجمل آن را آورد

فرمان اطاعت به معاويه

از بنده خدا على امير مؤمنان، به معاويه بن ابى سفيان پس از ياد خدا و درود؛ مى دانى كه من در باره شما معذور، و از آنچه در مدينه گذشت(1) روى گردانم، تا شد آنچه كه بايد مى شد، و بازداشتن آن ممكن نبود. داستان طولانى و سخن فراوان است و گذشته ها گذشت، و آينده روى كرده است. تو و همراهانت بيعت كنيد، و با گروهى از يارانت نزد من بيا، با درود.


  1. یعنی ماجرای شورش مجاهدان و قتل عثمان.
سیاسی 
ترجمه ها

لطفاً برای انتخاب یک ترجمه، برروی نام مترجم کلیک کنید.

نامه اى از آن حضرت (ع) از مدينه، در آغاز بيعت با او به خلافت به معاويه نوشته است. واقدى آن را در كتاب الجمل آورده است:

از بنده خدا، امير المؤمنين، به معاوية بن ابى سفيان، اما بعد، مى دانى كه من اگر چيزى در باره شما گفته ام يا از شما روى گردانيده ام، معذور بوده ام. تا آن اتفاق كه بايد بيفتد، افتاد و دفع آن را چاره نبود. و اين سخن دراز است و حرف بسيار. گذشته گذشت و آمدنى آمد. پس از آنان كه در نزد تو هستند، بيعت بستان و با جمع يارانت به نزد من آى. والسلام.

از نامه هاى آن حضرت است كه در آغاز بيعت مردم با آن حضرت به خلافت، از مدينه به معاويه نوشت. واقدى آن را در كتاب جمل روايت كرده:

از بنده خدا على امير مؤمنان، به معاويه پسر ابو سفيان: اما بعد، عذر و حجتم را در رابطه با شما و روى گردانيم را از شما آگاهى، تا به وقوع پيوست آنچه كه از آن چاره اى نبود و جلوگيرى از آن امكان نداشت، داستان طولانى و سخن بسيار است، گذشته گذشت، و آمد آنچه آمد، از آنان كه نزد تواند براى من بيعت گير، و با گروهى از يارانت به سوى من بيا. والسلام.

و از نامه آن حضرت است به معاويه در آغاز بيعت مردم با آن حضرت. واقدى آن را در كتاب جمل آورده است:

از بنده خدا، على امير مؤمنان، به معاويه پسر ابو سفيان: اما بعد، مى دانى كه من در باره شما معذورم -و از آنچه رخ داد- رويگردان و به دور. تا شد آنچه بايد بود و بازداشتن آن ممكن نمى نمود. داستان دراز است و سخن بسيار. آنچه گذشت، گذشت و آنچه روى نمود آمد، به ناچار. پس، از آنان كه نزد تو به سر مى برند بيعت گير و با گروهى از ياران خود نزد من بيا.

از نامه هاى آن حضرت عليه السّلام است از مدينه به معاويه در ابتدائى كه مردم با آن بزرگوار بيعت كردند (حضرت او و يارانش را به بيعت نمودن خود امر مى فرمايد) و اين نامه را (ابو عبد اللّه محمّد ابن عمر) واقدىّ (كه از علماى بزرگ و شيعى مذهب و از اهل مدينه منوّره بوده و در بغداد به سال دويست و هفت هجرىّ از دنيا رحلت نموده، و واقد نام جدّش مى باشد) در كتاب جمل بيان كرده است:
(1) از بنده خدا علىّ امير المؤمنين بمعاوية ابن ابى سفيان: پس از حمد خدا و درود بر پيغمبر اكرم، بعذر من در (باره مماشات و سهل انگارى با) شما آگاهى و دورى كردنم را از (دعوت) شما (پيش از اين به بيعت با من) ميدانى تا اينكه واقع شد آنچه (كشته شدن عثمان يا واقعه هاى ديگر پيش از آن) كه چاره اى نداشت و جلوگيرى براى آن نبود، و داستان دراز و سخن بسيار (گفتن آنها را مجال نيست، يا چشم پوشى از آن سزاوار) است، و گذشت آنچه گذشت، و آمد آنچه آمد (دوره خلفاى پيش گذشت و روزگار خلافت بحقّ رسيد)
(2) پس از كسانيكه نزد تو هستند (برايم) بيعت بگير و خود در گروهى از يارانت به نزد من بيا، و درود بر شايسته آن.

اين نامه اى است از سوى بنده خدا على اميرمؤمنان به معاويه فرزند ابوسفيان. اما بعد (از حمد و ثناى الهى) (اى معاويه) از اتمام حجتم درباره شما و اعراضم از شما به خوبى آگاهى دارى تا آنجا که آن حادثه اى که چاره اى از آن نبود واقع شد و راهى براى دفع آن نبود (اشاره به ماجراى قتل عثمان است). اين داستان، طولانى است و سخن در اينجا فراوان است. گذشته گذشته است و آينده روى آورده (بنابراين سخن درباره اين گونه مسائل را بگذار) اکنون تو مأمورى از تمام کسانى که نزد تو هستند براى من بيعت بگيرى و با گروهى از يارانت (براى بيعت مستقيم با من) به سوى من بيا والسلام.