ترجمه نامه 28 نهج البلاغه

و من كتاب له (علیه السلام) إلى معاوية جواباً. [قال الشريف: و هو من محاسن الكتب]: أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ أَتَانِي كِتَابُكَ تَذْكُرُ فِيهِ اصْطِفَاءَ اللَّهِ مُحَمَّداً (صلی الله علیه وآله) لِدِينِهِ وَ تَأْيِيدَهُ إِيَّاهُ لِمَنْ أَيَّدَهُ مِنْ أَصْحَابِهِ؛ فَلَقَدْ خَبَّأَ لَنَا الدَّهْرُ مِنْكَ عَجَباً إِذْ طَفِقْتَ تُخْبِرُنَا بِبَلَاءِ اللَّهِ تَعَالَى عِنْدَنَا وَ نِعْمَتِهِ عَلَيْنَا فِي نَبِيِّنَا، فَكُنْتَ فِي ذَلِكَ كَنَاقِلِ التَّمْرِ إِلَى هَجَرَ أَوْ دَاعِي مُسَدِّدِهِ إِلَى النِّضَالِ؛ وَ زَعَمْتَ أَنَّ أَفْضَلَ النَّاسِ فِي الْإِسْلَامِ فُلَانٌ وَ فُلَانٌ، فَذَكَرْتَ أَمْراً إِنْ تَمَّ اعْتَزَلَكَ كُلُّهُ وَ إِنْ نَقَصَ لَمْ يَلْحَقْكَ ثَلْمُهُ؛ وَ مَا أَنْتَ وَ الْفَاضِلَ وَ الْمَفْضُولَ وَ السَّائِسَ وَ الْمَسُوسَ، وَ مَا لِلطُّلَقَاءِ وَ أَبْنَاءِ الطُّلَقَاءِ وَ التَّمْيِيزَ بَيْنَ الْمُهَاجِرِينَ الْأَوَّلِينَ وَ تَرْتِيبَ دَرَجَاتِهِمْ وَ تَعْرِيفَ طَبَقَاتِهِمْ؟! هَيْهَاتَ لَقَدْ حَنَّ قِدْحٌ لَيْسَ مِنْهَا وَ طَفِقَ يَحْكُمُ فِيهَا مَنْ عَلَيْهِ الْحُكْمُ لَهَا. أَ لَا تَرْبَعُ أَيُّهَا الْإِنْسَانُ عَلَى ظَلْعِكَ وَ تَعْرِفُ قُصُورَ ذَرْع...

ترجمه: محمد دشتی (ره)

جواب نامه معاويه: كه يكى از نيكوترين نامه هاى امام است كه پس از جنگ جمل در سال 36 هجرى نوشته شد

1. افشاى ادّعاهاى دروغين معاويه

پس از ياد خدا و درود نامه شما رسيد، كه در آن نوشتيد، خداوند محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را براى دينش برگزيد، و با يارانش او را تأييد كرد، راستى روزگار چه چيزهاى شگفتى از تو بر ما آشكار كرده است. تو مى خواهى ما را از آنچه خداوند به ما عنايت فرمود، آگاه كنى و از نعمت وجود پيامبر با خبرمان سازى. داستان تو داستان كسى را ماند كه خرما به سرزمين پر خرماى «هَجَر» برد(1) يا استاد خود را به مسابقه دعوت كند.

و پنداشتى كه برترين انسان ها در اسلام فلان كس، و فلان شخص است؟(2) چيزى را ياد آورده اى كه اگر اثبات شود هيچ ارتباطى به تو ندارد، و اگر دروغ هم باشد به تو مربوط نمى شود، تو را با انسانهاى برتر و غير برتر، سياستمدار و غير سياستمدار چه كار؟

اسيران آزاد شده(3) و فرزندانشان را چه رسد به تشخيص امتيازات ميان مهاجران نخستين، و ترتيب درجات، و شناسايى منزلت و مقام آنان هرگز خود را در چيزى قرار مى دهى كه از آن بيگانه اى، حال كار بدين جا كشيد كه محكوم حاكم باشد.

اى مرد چرا بر سر جايت نمى نشينى؟(4) و كوتاهى كردن هايت را به ياد نمى آورى و به منزلت عقب مانده ات باز نمى گردى برترى ضعيفان، و پيروزى پيروزمندان در اسلام با تو چه ارتباطى دارد تو همواره در بيابان گمراهى سرگردان، و از راه راست روى گردانى.

2. فضائل بنى هاشم

«آنچه مى گويم براى آگاهاندن تو نيست، بلكه براى ياد آورى نعمت هاى خدا مى گويم». آيا نمى بينى جمعى از مهاجر و انصار در راه خدا به شهادت رسيدند و هر كدام داراى فضيلتى بودند امّا آنگاه كه شهيد ما «حمزه» شربت شهادت نوشيد، او را سيّد الشهداء خواندند، و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در نماز بر پيكر او بجاى پنج تكبير، هفتاد تكبير گفت.

آيا نمى بينى گروهى كه دستشان در جهاد قطع شد، و هر كدام فضيلتى داشتند، امّا چون بر يكى از ما(5) ضربتى وارد شد و دستش قطع گرديد، طيّارش خواندند كه با دو بال در آسمان بهشت پرواز مى كند.

و اگر خدا نهى نمى فرمود كه مرد خود را بستايد، فضائل فراوانى را بر مى شمردم، كه دل هاى آگاه مؤمنان آن را شناخته، و گوش هاى شنوندگان با آن آشناست.

3. فضائل بنى هاشم و رسوايى بنى اميّه

معاويه دست از اين ادّعاها بردار، كه تيرت به خطا رفته است، همانا ما، دست پرورده و ساخته پروردگار خويشيم، و مردم تربيت شدگان و پرورده هاى مايند.

اينكه با شما طرح خويشاوندى ريختم، ما از طايفه شما همسر گرفتيم، و شما از طايفه ما همسر انتخاب كرديد، و برابر با شما رفتار كرديم، عزّت گذشته، و فضيلت پيشين را از ما باز نمى دارد.

شما چگونه با ما برابريد كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از ماست، و دروغگوى رسوا از شما.(6) حمزه شير خدا (اسد اللّه) از ماست، و ابو سفيان، (اسد الاحلاف)(7) از شما، دو سيّد جوانان اهل بهشت از ما، و كودكان در آتش افكنده شده از شما،(8) و بهترين زنان جهان از ما، و زنِ هيزم كش دوزخيان از شما،(9) از ما اين همه فضيلت ها، و از شما آن همه رسوايى هاست.

اسلام ما را همه شنيده، و شرافت ما را همه ديده اند، و كتاب خدا براى ما فراهم آورد آنچه را به ما نرسيده كه خداى سبحان فرمود: «خويشاوندان، بعضى سزاوارترند بر بعض ديگر در كتاب خدا» و خداى سبحان فرمود: «شايسته ترين مردم به ابراهيم، كسانى هستند كه از او پيروى دارند، و اين پيامبر و آنان كه ايمان آوردند و خدا ولىّ مؤمنان است».

پس ما يك بار به خاطر خويشاوندى با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، و بار ديگر به خاطر اطاعت از خدا، به خلافت سزاوارتريم. و آنگاه كه مهاجرين در روز سقيفه با انصار گفتگو و اختلاف داشتند، تنها با ذكر خويشاوندى با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بر آنان پيروز گرديدند، اگر اين دليل برترى است پس حق با ماست نه با شما، و اگر دليل ديگرى داشتند ادّعاى انصار به جاى خود باقى است.

معاويه، تو پندارى كه بر تمام خلفا حسد ورزيده ام و بر همه آنها شوريده ام اگر چنين شده باشد جنايتى بر تو نرفته كه از تو عذر خواهى كنم.

«و آن شكوه هايى است كه ننگ آن دامنگير تو نيست»(10)

4. مظلوميّت امام عليه السّلام

و گفته اى كه مرا چونان شتر مهار كرده به سوى بيعت مى كشاندند. سوگند به خدا خواستى نكوهش كنى، امّا ستودى، خواستى رسوا سازى كه خود را رسوا كرده اى. مسلمان را چه باك كه مظلوم واقع شود، مادام كه در دين خود ترديد نداشته، و در يقين خود شك نكند. اين دليل را آورده ام حتّى براى غير تو كه پند گيرند، و آن را كوتاه آوردم به مقدارى كه از خاطرم گذشت.

سپس كار مرا با عثمان به ياد آوردى، تو بايد پاسخ دهى كه از خويشاوندان او مى باشى. راستى كدام يك از ما دشمنى اش با عثمان بيشتر بود و راه را براى كشندگانش فراهم آورد آن كس كه به او يارى رساند، و از او خواست به جايش بنشيند، و به كار مردم رسد يا آن كه از او يارى خواست و دريغ كرد و به انتظار نشست تا مرگش فرا رسد؟ نه، هرگز، به خدا سوگند: «خداوند باز دارندگان از جنگ را در ميان شما مى شناسد، و آنان را كه برادران خود را به سوى خويش مى خوانند، و جز لحظه هاى كوتاهى در نبرد حاضر نمى شوند».

من ادّعا ندارم كه در مورد بدعت هاى عثمان، بر او عيب نمى گرفتم، نكوهش مى كردم و از آن عذر خواه نيستم، اگر گناه من ارشاد و هدايت اوست، بسيارند كسانى كه ملامت شوند و بى گناهند. «و بسيارند ناصحانى كه در پند و اندرز دادن مورد تهمت قرار گيرند».(11) «من قصدى جز اصلاح تا نهايت توانايى خود ندارم، و موفّقيت من تنها به لطف خداست، و توفيقات را جز از خدا نمى خواهم، بر او توكّل مى كنم و به سوى او باز مى گردم».

5. پاسخ به تهديد نظامى

نوشته اى كه نزد تو براى من و ياران من چيزى جز شمشير نيست در اوج گريه انسان را به خنده وا مى دارى فرزندان عبد المطلب را در كجا ديدى كه پشت به دشمن كنند و از شمشير بهراسند؟

پس «كمى صبر كن كه هماوردِ تو(12) به ميدان آيد» آن را كه مى جويى به زودى تو را پيدا خواهد كرد، و آنچه را كه از آن مى گريزى در نزديكى خود خواهى يافت، و من در ميان سپاهى بزرگ، از مهاجران و انصار و تابعان، به سرعت به سوى تو خواهم آمد، لشكريانى كه جمعشان به هم فشرده، و به هنگام حركت، غبارشان آسمان را تيره و تار مى كند.

كسانى كه لباس شهادت بر تن، و ملاقات دوست داشتنى آنان ملاقات با پروردگار است، همراه آنان فرزندانى از دلاوران بدر، و شمشيرهاى هاشميان مى آيند كه خوب مى دانى لبه تيز آن بر پيكر برادر و دايى و جدّ و خاندانت چه كرد،(13) «و آن عذاب از ستمگران چندان دور نيست».


  1. ((هَجَر)) یکی از شهر های قدیمی ((بحرین)) است که درختان خرمای فراوان داشت، در ضرب المثل فارسی می گوییم ((زیره به کرمان بردن)).
  2. فلان و فلان یعنی ابابکر و عمر.
  3. ابوسفیان و فرزندانشان در روز فتح مکّه تسلیم شدند که پیامبر (ص) آنها را آزاد گذاشت، خطاب به آنها فرمود اِذهَبُوا فانتم الطّلقاء. (بروید شما آزادید)
  4. مَثَل است، یعنی قدر و منزلت خود را چرا درک نمی کنی ؟
  5. جعفربن ابی طالب، برادر امام (ع) که در جنگ موته شهید شد و به جعفر طیّار مشهور است.
  6. منظور ابوجهل است.
  7. ابوسفیان چون قبایل گوناگون را سُوگند داد تا با رسول خدا بجنگند او را به مسخره (شیر سوگندها) نامیدند.
  8. صبیه النّار: وقتی ((عُقبه)) از سران کینه توز قریش در جنگ بدر دستگیر شد، به هنگام کشته شدن خطاب به پیامبر گفت: مَن لِلصَّبِیَّه یا محمّد؟ (سرپرست فرزندان من چه کسی باشند؟) پیامبر فرمود النّار (آتش جهنم) از آن پس به ((صبیه النّار)) معروف شد.
  9. بهترین زنان حضرت زهرا (س) است که در حدیث مشهوری پیامبر (ص) فرمود: ((اِنَّکِ سَیَّدهُ نِسآء العالمین)) (( به کتاب نهج الحیاه مراجعه شود )) و زن هیزم کش، امّ جمیل خواهر ابوسفیان زن ابولهب و عمّه معاویه است که همه طلاها و زیور آلات خود را فروخت تا برای اذیّت پیامبر (ص) مصرف گردد.
  10. تک بیتی از شاعر ابوذؤیب هُذَلی است.
  11. شعری است از شاعری گمنام و برخی از أکثم بن صیفی نقل کرده اند.
  12. حَمَل، مردی شجاع از طایفه قشیر بود که یک تنه جنگید و شتران خود را باز پس گرفت. ((مهلت ده تا حَمَل به میدان آید))، ضرب المثل شد برای هماورد طلبیدن در میدان جنگ.
  13. برادر معاویه، حنظله بن ابی سفیان، دایی معاویه ولید بن عتبه، و جدّ معاویه، عتبه بن ربیعه، پدر هند بود.
اخلاقی سیاسی تاریخی اقتصادی 
ترجمه ها

لطفاً برای انتخاب یک ترجمه، برروی نام مترجم کلیک کنید.

نامه اى از آن حضرت (ع) در پاسخ معاويه و اين از بهترين نامه هاى امام (ع) است:

اما بعد، نامه ات به من رسيد. در آن نوشته بودى كه خداوند، محمد (صلى الله عليه و آله) را براى دين خود اختيار كرد و او را به كسانى كه خود نيرويشان داده بود، يارى نمود.

روزگار شگفت چيزى را از ما نهان داشته بود و تو اكنون آشكارش ساختى. مى خواهى ما را از نعمتى كه خداوند به ما ارزانى داشته و پيامبر خود را به ميان ما فرستاده است، خبر دهى تو، در اين حال، همانند كسى هستى كه خرما به هجر مى برد يا كسى را كه به او تير انداختن آموخته است به مبارزت طلبد.

پنداشته اى كه برترين مردم در اسلام فلان و فلان هستند. سخنى گفتى كه اگر سراسر درست باشد، تو را از آن بهره اى نيست و اگر درست نباشد تو را از آن زيانى نرسد. تو را چه كار چه كسى از چه كسى برتر است يا برتر نيست يا چه كسى زبردست است و چه كسى زيردست؟

آزادشدگان و فرزندان آزادشدگان را چه رسد كه ميان مهاجران نخستين فرق نهند و درجات و طبقات ايشان را تعيين كنند، يا ترتيب دهند. هيهات، آن تير كه نه از جنس تيرهاى ديگر بود، آواز داد و خود را شناساند و كسى در اين قضيه زبان به داورى گشود كه خود محكوم بود.

اى آدمى، چرا به جاى خود نمى نشينى و نمى خواهى كه كاستيهاى خود را بشناسى. چرا در آن رتبه واپسين كه براى تو مقدّر شده قرار نمى گيرى، چه زيان تو را كه چه كسى مغلوب شد و چه سود تو را كه چه كسى پيروز گرديد. تو در بيابان ضلالت گمشگشته اى و از راه راست منحرف شده اى.


آيا نمى بينى -البته نمى خواهم تو را خبر دهم بلكه از نعمتى كه خداوند به ما ارزانى داشته سخن مى گويم- كه گروهى از مهاجران در راه خدا به شهادت رسيدند. آرى، هر يك را فضيلتى بود، تا شهادت نصيب شهيد خاندان ما شد او را سيد الشهدا خواندند و رسول الله (ص) بر كشته او نماز گزارد و به هفتاد تكبيرش اختصاص داد.

يا نمى بينى كسانى دستهاشان در راه خدا از تن جدا افتاد، البته هر يك را فضيلتى بود، تا دست يكى از ما را جدا كردند، او را «طيار» و «ذو الجناحين» خواندند و گفتند كه در بهشت با دو بال پرواز مى كند.

اگر خداوند خودستايى را منع نفرموده بود، گوينده براى تو از فضايلى سخن مى گفت كه دلهاى مؤمنان به آنها خو گرفته است و گوشهاى شنوندگان آنها را ناخوش ندارد. اين شكار را واگذار كه صيد آن كار تو نيست. ما پروردگان خداييم و ديگر مردم پروردگان ما هستند.


اگر با خاندان شما در آميختيم و چون همتايان با شما رفتار كرديم، در عزّت و شرف ديرين ما نقصانى پديد نيامد. از شما زن گرفتيم و به شما زن داديم، در حالى كه، همتايان ما نبوديد. به راستى شما را با ما چه نسبت؟ رسول الله (ص) از ماست و آن دروغگو كه تكذيبش نمود از شماست. «اسد الله» از ماست و «اسد الأحلاف» از شماست. سرور جوانان بهشت از ماست و «صبيبة النار» از شماست. بهترين زنان جهان از ماست و حمّالة الحطب از شماست. و بسا چيزهايى ديگر كه از فضايل ما هستند و يادكردنشان به زيان شماست.

فضيلت ما را در اسلام، همگان شنيده اند و ارج و مقام ما هم در عصر جاهلى بر كس پوشيده نيست. آنچه از ما پراكنده بوده در كتاب خدا گرد آمده است. آنجا كه گويد «به حكم كتاب خدا خويشاوندان به يكديگر سزاوارترند.» و نيز سخن حق تعالى كه «نزديكترين كسان به ابراهيم همانا پيروان او و اين پيامبر و مؤمنان هستند و خدا ياور مؤمنان است.» ما يك بار به سبب خويشاوندى با پيامبر به خلافت سزاواريم و يك بار به سبب طاعت و متابعت.

چون در روز سقيفه مهاجران بر انصار حجت آوردند كه ما از نزديكان رسول الله (ص) هستيم، بر همه پيروز گرديدند. اگر خويشاوندى با رسول الله (ص) سبب پيروزى در حجت است، پس اين حق از آن ماست نه شما و اگر عنوان خويشاوندى سبب پيروزى نشود، پس انصار بر دعوى خويش باقى هستند.


پنداشته اى كه من بر همه خلفا رشك برده ام و به خلاف همه برخاسته ام، اگر چنين باشد كه تو گويى، تو را نرسد كه بازخواست كنى. جنايتى بر تو نيامده است كه از تو عذر خواهند «"و تلك شكاة ظاهر عنك عارها" اين گناهى است كه ننگ آن از تو دور است.»

و گفتى كه مرا چون شتر، مهار در بينى كشيدند تا بيعت كنم. به خدا سوگند، خواستى مرا نكوهش كنى ولى ستودى. خواستى مرا رسوا سازى، خود را رسوا ساختى. مسلمان را چه نقصان كه بر او ستم رود، هرگاه در دين خود به شك نيفتد و يقينش به ترديد نيالايد. قصد من از بيان اين سخنان اقامه حجت و دليل براى چون تويى نيست، اين شمه اى است كه به خاطر آمد و آن را اظهار داشتم.


سپس، از ماجراى من و عثمان سخن گفتى. بايد پاسخ اين پرسش را به تو داد كه خويشاوند او هستى. حال بگو، كدام يك از ما در حق عثمان بيشتر دشمنى كرد و به كشتن او مردم را راه نمود آيا آنكه خواست به ياريش برخيزد ولى عثمان خود نخواست و گفتش در خانه ات بنشين و از يارى من دست بدار يا آنكه عثمان از او يارى خواست ولى او درنگ كرد و اسباب هلاكت او مهيا داشت تا قضاى الهى بر سر او آمد؟ به خدا سوگند، «خدا مى داند چه كسانى از شما مردم را از جنگ بازمى دارند و نيز مى شناسد كسانى را كه به برادران خود مى گويند: به نزد ما بياييد و جز اندكى به جنگ نمى آيند.»

من نمى خواهم اكنون به سبب خرده گرفتنم از اعمال بدعت آميز او پوزش بطلبم. گناه من اين است كه او را راه نموده ام و ارشاد كرده ام. بسا كسى را ملامت كنند كه او را گناهى نيست. «"و قد يستفيد الظنة المتنصّح" گاه اتفاق افتد كه نصيحت گر خود در معرض بدگمانى افتد.» «تا آنجا كه بتوانم قصدى جز به صلاح آوردنتان ندارم. توفيق من تنها با خداست، به او توكل كرده ام و به درگاه او روى مى آورم.»


و گفتى كه مرا و يارانم را جز شمشير پاسخى نيست. به راستى تو خنداندى پس از آنكه گريانيدى. كى ديده اى كه فرزندان عبد المطلب از برابر دشمن واپس نشينند يا از شمشيرش بترسند. «"لبّث قليلا يلحق الهيجا حمل" اندكى درنگ كن تا حمل به جنگ پيوندد». بزودى آنكه او را مى جويى تو را بجويد، و آنچه از تو دور است به تو نزديك شود. من با سپاهى گران از مهاجران و انصار و تابعين آنان كه نيكو پرورش يافته اند، بر سر تو مى تازم.

لشكرى انبوه كه غبارشان فضا را پر كند، همه جامه مرگ بر تن كه محبوبترين ديدارهايشان ديدار با پروردگارشان است. همراه ايشان اند فرزندان اهل بدر و شمشيرهاى بنى هاشم و تو از شيوه جنگيدن آنان آگاه هستى آن گاه كه با برادرت و دايى ات و جدت و خويشاوندانت مى جنگيدند. «و آن از ستمكاران دور نخواهد بود.»

از نامه هاى آن حضرت است در جواب معاويه، كه از بهترين نامه هاست:

اما بعد، نامه ات به من رسيد كه در آن نامه مبعوث شدن محمّد صلّى اللّه عليه و آله را از جانب حق براى دينش، و يارى شدن آن حضرت را از سوى خداوند به وسيله يارانش ياد آور شده اى.

روزگار بر ما از جانب تو مسأله اى شگفت را پنهان داشت، چون مى خواهى ما را از آنچه خداوند به ما مرحمت فرموده با خبر كنى، و از نعمت وجود پيامبرش كه به ما داده آگاه سازى در اين مسأله همچون كسى هستى كه خرما را به سوى هجر (منطقه پر خرماى بحرين) ببرد، يا شاگردى كه بخواهد به استاد تيراندازش تعليم تيراندازى دهد.

تصور كردى برترين مردم در اسلام فلان و فلان هستند، چيزى را متذكر شده اى كه اگر صحيح باشد به تو ربطى ندارد، و اگر نادرست باشد صدمه اى براى تو در آن نيست. تو را با بالاترين و پست تر، و رئيس و مرئوس چكار بردگان آزاد شده و فرزندان آزاد شده را با تميز بين مهاجران نخستين، و ترتيب درجات آنان، و شناساندن طبقاتشان چه رابطه هيهات تيرى كه از تيرهاى مسابقه نبود صدا داد، محكومى را تماشا كن كه حاكم بر حاكم شده اى آدمى زاد، چرا با اين بار گران و پاى لنگ سر جايت نمى نشينى، و كوتاهى و ناتوانيت را تشخيص نمى دهى، و به جايگاه معيّنى كه قضا و قدر الهى برايت حكم كرده باز نمى گردى. تو را زيانى نرسد اگر كسى مغلوب شود، و سودى نرسد اگر كسى غالب گردد راهرو بيابان گمراهى هستى، و به شدّت از راه مستقيم منحرفى.


مگر نمى بينى -گرچه منظورم آگاه كردن تو نيست بلكه براى ياد آورى نعمت هاى حق مى گويم- كه گروهى از مهاجران و انصار در راه خدا شهيد شدند و براى هر يك مرتبه اى است، تا اينكه شهيد ما حمزه به شهادت رسيد به او سيّد الشهداء لقب داده شد، و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله او را به وقت نماز بر جنازه اش به هفتاد تكبير اختصاص داد.

آيا ملاحظه نمى كنى كه قومى در راه خدا دستشان از بدن جدا شد و براى هر يك مقامى است، ولى زمانى كه دست يكى از ما جدا شد او را طيران كننده در بهشت و داراى دو بال نامگذارى كردند.

اگر ستايش از خويش را خداوند نهى نكرده بود، اين گوينده فضايل بسيارى را ياد آورى مى كرد كه قلوب بيدار اهل ايمان به آن معرفت دارد، و گوشهاى شنوندگان شنيدن آنها را كنار نيندازد. كسى را كه به طمع صيد دنيا از راه حق منحرف شده واگذار، كه مسلّما ما دست پرورده پروردگارمان هستيم، و مردم پس از آن تربيت شده ما هستند.


عزت ديرين و بزرگى پيشين ما بر شما مانع از اختلاط و آميختگى ما با شما نشد، همانند اقوام همسان از شما همسر گرفته و به شما همسر داديم، در صورتى كه شما به اين مقام و و منزلت نبوديد. چگونه مقامى همچون مقام ما را داشته باشيد؟ در حالى كه پيامبر از ما و ابو جهل دروغ زن از شما، اسد اللّه از ما و اسد سوگندهاى جاهلى (يكى از مشركان بد نام) از شما، دو سيّد جوانان اهل بهشت از ما و كودكان آتش از شما، بهترين زنان جهان از ما و حمّالة الحطب از شماست، و بسيارى ديگر از اين مقوله كه بهترينش از ما و بدترينش از شماست.

اسلام ما به گوش همه رسيده، و وضع پاك ما در دوران جاهليت قابل ايراد نيست، و كتاب خدا آنچه از (حقوق و برترى) ما پراكنده گشته جمع نموده، و آن گفتار خداى پاك است: «به حكم كتاب خدا بعضى از خويشان به بعضى ديگر سزاوارترند» و سخن خداى بزرگ است: «شايسته ترين مردم به ابراهيم آنهايى هستند كه از او پيروى نمودند و اين شايسته ترين پيامبر و كسانى هستند كه ايمان آوردند، و خداوند سر پرست مؤمنين است». پس ما از طرفى به سبب خويشى، و از جهت ديگر به علّت پيروى نمودن به خلافت سزاوارتريم.

زمانى كه مهاجران در سقيفه به قرابت و خويشى خود با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بر انصار استدلال كردند پيروز شدند. اگر اين قرابت دليل برترى است پس حق با ماست نه با شما، و اگر دليلى ديگر دارد انصار بر ادعاى خويش باقى اند.


گمان كردى كه من بر تمام خلفا رشك برده ام، و بر آنان طغيان نموده ام. اگر اين است جنايتى بر تو نشده تا از تو پوزش بطلبم. «اگر هم بوده گناه اين ننگ دامن تو را نمى گيرد».

گفته اى: مرا مى كشيدند به همان گونه كه شتر مهار در بينى را مى كشند تا بيعت كنم به خدا قسم خواسته اى مرا سرزنش كنى ستايش كرده اى، و رسوا نمايى ولى خود رسوا شده اى. براى مسلمان از اينكه مظلوم باشد نقصى نيست تا وقتى كه دچار شك در دين، و ترديد در يقين نباشد. قصدم بيان اين حجت براى غير توست (زيرا تو شايسته آن نيستى) ولى از حجّت به اندازه آنچه بيانش پيش آمد برايت اظهار كردم.


سپس آنچه ميان من و عثمان روى داد يادآورى كرده اى، محض نسبتى كه با او دارى پاسخ داده مى شوى: از من و تو كدام يك دشمنيش با او بيشتر بود، و راه را براى قتل او هموارتر كرد آيا آن كه ياريش را از او دريغ ننموده و از او خواست به جايش بنشيند و دست از اعمالش بردارد، يا كسى كه عثمان از او يارى خواست و او يارى دادنش را به تأخير انداخت، و سپاه مرگ را بر سرش ريخت تا قضاى حق بر او جارى شد. قسم به خدا چنين نيست، «خداوند از شما مانعان از يارى را مى شناسد و نيز به آنان كه به برادران خود گفتند به سوى ما آييد، و به هنگام جنگ جز تعداد كمى حاضر نمى شوند آگاهى دارد».

در مقام آن نيستم كه از عيب گرفتنم بر بدعتهاى او عذر خواهى كنم، اگر ارشاد و راهنمايى كردنم گناه است، چه بسا كسى كه سرزنش شود و او را گناهى نيست. «گاهى انسانى در اثر اصرار در خير خواهى مورد تهمت قرار مى گيرد». من تا توانستم جز اصلاح را نخواستم، توفيقى ندارم جز از جانب خدا، به او توكل كردم و به او باز مى گردم.


و گفتى مرا و يارانم را نزد تو جز شمشير نيست راستى كه پس از اشك ريختن خنداندى پسران عبد المطلّب را چه زمانى ديدى به دشمنان پشت كنند، و از شمشيرها بترسانند «اندكى درنگ كن تا حمل به صحنه جنگ برسد» به زودى كسى كه دنبال اويى به دنبال تو آيد، و آنچه دور مى پندارى به تو نزديك شود، من با سپاهى از مهاجران و انصار و تابعين كه راه آنان را به نيكويى پيمودند به شتاب به سوى تو مى آيم، لشگرى سخت انبوه، كه گرد و غبارشان فضا را گرفته، و جامه مرگ به تن دارند، و بهترين ملاقات براى آنان لقاء خداوند است، آنان را فرزندان بدر و شمشيرهاى بنى هاشم همراه است، كه خود خبردارى لبه تيز آن شمشيرها چگونه بر بدن برادر و دايى و جدّ و خاندانت فرود آمد، «و اين عذاب از ستمگران دور نيست».

و از نامه آن حضرت است به معاويه در پاسخ او و آن از نيكوترين نامه هاست:

اما بعد، نامه تو به من رسيد. در آن نامه ياد آور شده اى كه خدا، محمّد (صلی الله علیه وآله) را براى دين خويش اختيار نمود و او را به كسانى از يارانش كه تأييدشان كرد يارى فرمود.

همانا روزگار چيزى شگفت از تو بر ما نهان داشت، خبر دادنت از احسان خدا به ما و نعمت نبوت كه چتر آن را بر سر ما برافراشت. در اين يادآورى چونان كسى هستى كه خرما به هجر رساند، يا آن كه آموزگار خود را به مسابقت خواند.

و گمان بردى كه برترين مردم در اسلام فلانند و فلان، اگر آنچه گفته اى از هر جهت درست باشد تو را چه بهره از آن و اگر نادرست بود، تو را از آن چه زيان تو را بدين چه كار كه چه كسى برتر است و كه فروتر و كه رعيّت و كه رهبر.

آزادشدگان و فرزندان آزادشدگان را چه رسد به فرق نهادن ميان نخستين مهاجران و ترتيب رتبت آنان و شناساندن درجه هاى ايشان. هرگز «آوازى است نارسا» و گفتارى است نه به سزا كه محكومى به داورى نشيند، و نادانى، خود را صدر مجلس عالمان ببيند.

اى مرد چرا خود نمى نشينى و كوتاه دستى خويش را نمى بينى و آن را كه با قدر تو سازگار است نمى گزينى تو را چه زيان از اين كه چه كسى شكست خورد و چه سود از اين كه گوى پيروزى را برد تو در بيابان گمراهى روانى و از راه راست رويگردان.


و من آنچه مى گويم نه براى آگاهانيدن توست، كه آن نزد تو پيداست، بلكه گفته من به خاطر يادآورى نعمت خداست. نمى بينى مردمى از مهاجران را در راه خدا شهيد نمودند، و همگان از فضيلتى بر خوردار بودند. تا آنكه شهيد ما -حمزه (ع)- شربت شهادت نوشيد، و به سيّد الشهدا ملقب گرديد، و چون رسول خدا (ص) بر او نماز خواند، به گفتن هفتاد تكبيرش مخصوص گرداند.

نمى بينى مردمانى در راه خدا دست خود را دادند و ذخيرتى از فضيلت براى خود نهادند، و چون يكى از ما را ضربتى رسيد و دست وى جدا گرديد طيّارش خواندند كه در بهشت به سر برد و ذو الجناحين كه با دو بال پرد.
و اگر نبود كه خدا خود ستودن را نهى كرد، گوينده فضيلتهاى فراوانى بر مى شمرد كه دلهاى مؤمنان با آن آشناست، و در گوش شنوندگان خوش آواست. پس «آهن سرد مكوب» و «آب در غربال مپيماى»، ما پروردهاى خداييم و مردم پرورده هاى مايند.


اين كه ما و شما در آميختيم -و طرح خويشاوندى ريختيم- و از دو سوى زناشويى برقرار كرديم و چون همتا با شما رفتار، عزّت ديرين و فضيلت پيشين را از ما باز نمى دارد. -و ما و شما را در يك رتبت در نمى آرد-. شما چگونه و كجا با ما برابريد كه از ميان ما پيامبر (ص) برخاست، و دروغزن -ابو جهل- از شماست، و اسد اللّه از ما و اسد الاحلاف از شما، و از ماست دو سيّد جوانان اهل بهشت و از شماست كودكانى كه نصيب آنان آتش گرديد، و از ماست بهترين زنان جهان و از شماست آن كه هيزم كشد براى دوزخيان. و بيش از اين ما را فضيلتهاست و شما را فضيحتها.

پس اسلام ما را گوش -همگان- شنيده و شرافت ما را- در جاهليت هر كسى- ديده، و كتاب خدا براى ما فراهم آرد آنچه را به ما نرسيده كه فرمايد: «و خويشاوندان، بعضى سزاوارترند بعض ديگر را در كتاب خدا»، و فرموده خداى تعالى: «سزاوارترين مردم به ابراهيم آنان هستند كه پيرو او شدند و اين پيامبر و آنان كه ايمان آوردند، و خدا ولى مؤمنان است». پس ما يك بار به خاطر خويشاوندى -پيامبر، به خلافت- سزاوارتريم و به خاطر طاعت بار ديگر.

و چون مهاجران در سقيفه بر انصار به -نزديكى با- رسول خدا (ص) حجت گذرانيدند، بر آنان پيروز گرديدند. پس اگر موجب پيروزى -خويشاوندى- با رسول خدا (ص) است حق با ما نه با شماست، و اگر جز بدان است، انصار را دعوى همان است.


و پنداشتى كه من بد همه خليفه ها را خواستم و به كين آنان برخاستم. اگر چنين است -و سخنت راست است- تو را چه جاى بازخواست است جنايتى بر تو نيايد تا از تو پوزش خواستن بايد «نه تو را ننگ است و نه عرصه بر تو تنگ».

و گفتى مرا چون شترى بينى مهار كرده مى راندند تا بيعت كنم به خدا كه خواستى نكوهش كنى ستودى، و رسوا سازى و خود را رسوا نمودى. مسلمان را چه نقصان كه مظلوم باشد و در دين خود بى گمان يقينش استوار و از دو دلى به كنار اين حجت كه آوردم براى جز تو خواندم، ليكن از آنچه به خاطر رسيد بر زبان راندم.


سپس كار مرا با عثمان ياد آوردى، تو راست كه پاسخت دهند چه با او خويشاوندى. امّا كدام يك از ما دشمنى اش با عثمان بيشتر بود و در جنگ با وى راهبرتر آن كه يارى خود را از وى دريغ نداشت و او را به نشستن -و به كار مردم رسيدن- واداشت يا آن كه چون وى از او يارى طلبيد، سستى ورزيد تا سپاه مرگ را بر سر او كشيد و حكم الهى بر وى جارى گرديد. نه به خدا، «خدا مى داند چه كسانى از شما از جنگ باز مى دارند، و آنان كه به برادران خود مى گويند نزد ما بيائيد و جز اندكى در جنگ حاضر نمى شوند.»

و از اين كه بر عثمان به خاطر برخى بدعتها خرده مى گرفتم، پوزش نمى خواهم اگر ارشاد و هدايتى كه او را كردم گناه است، «بسا كسا كه سرزنش شود و او را گناهى نيست.» «و گاه بود كه اندرزگو در معرض بدگمانى است». «من نمى خواهم جز آنكه كار را به سامان آرم چندان كه در توان دارم و توفيق من جز به خدا نيست. بر او توّكل كردم و به سوى او باز مى گردم».


و گفتى كه من و يارانم را پاسخى جز شمشير نيست، راستى كه خنداندى از پس آنكه اشك ريزاندى. كى پسران عبد المطلب را ديدى كه از پيش دشمنان پس روند، و از شمشير ترسانده شوند «لختى بپاى حمل به جنگ مى پيوندد». زودا كسى را كه مى جويى تو را جويد، و آن را كه دور مى پندارى به نزد تو راه پويد. من با لشكرى از مهاجران و انصار و تابعين آنان كه راهشان را به نيكويى پيمودند، به سوى تو مى آيم، لشكرى بسيار -و آراسته- و گرد آن به آسمان برخاسته. جامه هاى مرگ بر تن ايشان، و خوشترين ديدار براى آنان ديدار پروردگارشان. همراهشان فرزندان «بدريان» اند و شمشيرهاى «هاشميان»، كه مى دانى در آن نبرد تيغ آن -رزم آوران- با برادر و دايى و جدّ و خاندان تو چه كرد و -ضرب دست آنان- از ستمكاران دور نيست. -و امروزشان با ديروز يكى است-.

از نامه هاى آن حضرت عليه السّلام است در پاسخ نامه معاويه:
قسمت اول نامه:
(كه در آن دعاوى نادرست و سخنان بيهوده او را گوشزد نموده، و پيروان خود را به حقائقى كه در مقام احتجاج اهميّتى بسزا دارد متوجّه ساخته، از اينرو سيّد رضىّ «عليه الرّحمة» فرموده:) و آن از نيكو نامه ها است (با اينكه هر نامه و هر سخنى از آن بزرگوار در جاى خود در منتهى درجه نيكوئى است).
(1) پس از ستايش خداى يكتا و درود بر حضرت مصطفى، نامه ات بمن رسيد كه در آن برگزيدن خدا محمّد -صلّى اللّه عليه و آله- را براى دين خود، و توانا ساختن آن بزرگوار را بيارى اصحاب و همراهانش كه بآنها توانائى داده بود يادآورى مى نمايى، پس روزگار بر ما از تو امر شگفتى را پنهان داشته بود چون كه تو آغاز كرده اى كه ما را بخير و نيكوئى خداى تعالى كه در نزد ما است و بنعمت و بخششى كه بما در باره پيغمبرمان داده آگاه سازى، در اين كار تو مانند كسى هستى كه خرما بسوى هجر بار كرد، يا مانند كسيكه آموزنده خود را به مسابقه در تير اندازى مى خواند (ابن ميثم «رحمه اللّه» در اينجا فرموده: هجر نام شهرى است در بحرين كه در آنجا نخلستان بسيار و خرما فراوان است و اصل مثل كناقل التّمر إلى هجر يعنى مانند كسيكه خرما بشهر هجر بار كرده آنست كه مردى از هجر مالى بشهر بصره برد كه فروخته از آنچه بجاى آن مى خرد سود بدست آورد، در بصره چيزى كسادتر از خرما نيافت، خرما خريد و بشهر هجر بار كرد و آنها را در خانه نگاه داشته منتظر شد كه نرخ آن بالا رود، ولى پى در پى نرخ پائين آمد تا همه خرماها تباه گشته از بين رفت، پس اين مثل زده شد براى كسيكه چيزى را بسوى معدن و كان آن ببرد، و جمله «كداعي مسدّده إلى النّضال» يعنى مانند كسى هستى كه آموزنده خود را به مسابقه در تير اندازى بخواند، مثلى است براى كسيكه شخصى را بچيزى آگهى مى دهد كه آن شخص بآن چيز از او داناتر است)
(2) و گمان كردى كه بهترين مردم در اسلام فلان و فلان (ابو بكر و عمر) است، پس چيزى (آنان) را يادآورى نمودى (ستايش كردى) كه اگر درست باشد ترا از آن بهره اى نيست، و اگر نادرست باشد زيان و ننگى بتو ندارد، و چه كار است ترا با برتر و كهتر و باز بر دست و زيردست، و چه كار است آزاد شدگان (ابو سفيان) و پسرانشان (معاويه) را با تشخيص بين كسانيكه در آغاز از مكّه به مدينه هجرت نمودند، و تعيين مرتبه ها و شناساندن طبقاتشان (تو كه آزاد شده هستى و هنوز هم به حقيقت دين و ايمان نرسيده اى چه دانى فاضل و زبردست كيست و مفضول و زير دست كدام است) چه دور است (اين سخنان از تو) آواز داد تيرى كه از تيرهاى قمار نبود، و آغاز كرد حكم كردن در باره خلافت و امامت را كسيكه روا نيست مگر پيروى از آنكه شايسته خلافت است (جمله لقد حنّ قدح ليس منها يعنى آواز داد تيرى كه از تيرهاى قمار نبود از آنجا مثل شد كه عرب تيرهاى قمار را زير بساطى مى نهاد و بر هم مى زد تا آواز دهد، و گاه بود كه از آواز دانسته مى شد كه تيرى در بين آنها بيگانه است)
(3) اى انسان آيا بالنگى خود نمى ايستى، و كوتاهى دستت را نمى شناسى، و عقب نمى روى در جائيكه ترا قضاء و قدر عقب خواسته (چرا پا از گليم خويش بيرون نهاده با عار و ننگ سر به زير نمى افكنى) پس زيان شكست يافتن شكست خورده و سود فيروزى فيروزمند بر تو نيست، و تو بسيار در بيابان گمراهى رونده و از راه راست پا بيرون نهاده اى.


(4) نه بجهت آگهى دادن بتو (و خودستايى) بلكه براى نعمت خدا (كه بمن عطاء فرموده) مى گويم: آيا نمى بينى (نمى دانى) گروهى از مهاجرين و انصار در راه خدا كشته شدند، و همه را شرافت و بزرگوارى است تا اينكه شهيد ما (حمزة ابن عبد المطّلب در جنگ احد) كشته گرديد، گفته شد (در باره او حضرت پيغمبر فرمود): سيّد الشّهداء يعنى آقا و مهتر كشتگان در راه خدا، و رسول خدا -صلّى اللّه عليه و آله- هنگام نماز خواندن بر او، او را به گفتن هفتاد اللّه أكبر تخصيص داد (زيرا بعد از اتمام نماز گروه ديگرى از فرشتگان حاضر مى شدند پيغمبر اكرم هم دوباره با ايشان بر او نماز مى خواند، و اين از خصائص حضرت حمزه -رضى اللّه عنه- است) و آيا نمى بينى (آگاه نيستى) كه گروهى (از ياران پيغمبر اكرم) دستهاشان در راه خدا جدا شده و همه را فضل و بزرگوارى است تا اينكه يكى از ما (جعفر ابن ابى طالب) را پيش آمد آنچه يكى از ايشان را پيش آمده بود (در جنگ مؤته دستهايش جدا گرديد، و) گفته شد (پيغمبر ناميد او را به) «الطّيار فى الجنّة و ذو الجناحين» يعنى او است پرواز كننده در بهشت كه داراى دو بال مى باشد
(5) و اگر خدا مرد را از ستودن خود نهى نفرموده بود گوينده (امام عليه السّلام) فضائل و بزرگواريهاى بيشمارى را يادآورى ميكرد كه دلهاى مؤمنين با آنها آشنا بوده گوشهاى شنوندگان ردّ نكند، پس دور كن از خود كسيرا كه شكار او را از راه برگردانيده است (جمله «فدع عنك من مّالت به الرّميّة» مثلى است در باره كسيكه از راه راست بيرون رفته به بيراهه مى رود، خلاصه از كسانيكه بطمع صيد دنيا از راه حقّ پا بيرون نهاده اند «مانند عمرو ابن عاص» پيروى مكن و به سخنانش گوش مده) كه ما تربيت يافته پروردگارمان هستيم و مردم پس از آن تربيت يافته ما هستند (خداوند ما را برگزيده و مردم را به پيروى و دوستى ما امر فرموده، و اين نعمت بزرگ را بما عطاء نموده كه بين ما و او واسطه اى نيست، و بين مردم و خداوند ما واسطه هستيم).


(6) شرف كهن و بزرگى ديرين ما را با خويشاوندان تو منع نكرد از اينكه شما را با خود خلط نموده بياميختيم، و (از شما) زن گرفتيم، و (بشما) زن داديم چنانكه اقران و مانند آن انجام مى دهند، در حالتى كه شما در آن پايه نبوديد و از كجا چنين شايستگى داريد در حالتى كه پيغمبر از ما است و تكذيب كننده (ابو جهل) از شما است (كه از همه مردم با رسول خدا -صلّى اللّه عليه و آله- بيشتر دشمنى كرد و در جنگ بدر كافر كشته شد) و از ما است اسد اللّه (شير خدا، مقصود خود آن حضرت يا عموى بزرگوارش حمزه سيّد الشّهداء است) و از شما است اسد الأحلاف (شير سوگندها، كه منظور اسد ابن عبد العزّى است كه با بنى عبد مناف و بنى زهره و بنى اسد و تيم و بنى حارث ابن فهر بر جنگ بنى قصىّ هم سوگند شدند تا آنچه از رياست كعبه معظّمه در دست بنى عبد الدّار است باز گيرند، و پيش از زد و خورد عهد شكسته و پراكنده شدند، و گفته اند: اسد الأحلاف عتبة ابن ربيعه جدّ مادرى معاويه است، و گفته اند اسد الأحلاف ابو سفيان است كه در غزوه خندق احزاب را گرد آورد و آنان را بر كشتن پيغمبر -صلّى اللّه عليه و آله- سوگند داد) و از ما است دو سرور جوانان اهل بهشت (رسول خدا -صلّى اللّه عليه و آله- فرمود: هما سيّدا شباب أهل الجنّة يعنى حسن و حسين دو سرور اهل بهشت هستند) و از شما است كودكان اهل آتش (مراد فرزندان عقبة ابن ابى معيط هستند كه رسول خدا -صلّى اللّه عليه و آله- در پاسخ من للصّبيّة او يعنى كيست براى كودكان فرمود: لك و لهم النّار يعنى براى تو و ايشان آتش است، يا مراد فرزندان مروان ابن حكم هستند كه بر اثر كفرشان اهل آتش شدند) و از ما است بهترين زنان جهانها (فاطمه سلام اللّه عليها) و از شما است هيزم كش (امّ جميل خواهر ابو سفيان كه بر اثر بسيارى دشمنى با پيغمبر اكرم شب خار و خاشاك به دوش گرفته در رهگذر آن حضرت مى ريخت، و خداوند در باره او و شوهرش ابى لهب در قرآن كريم سوره 111 آیه 3-4 فرموده: «سَيَصْلى ناراً ذاتَ لَهَبٍ - وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ» يعنى زود باشد كه ابو لهب در آتشى شعله ور در افتد و زن او كه هيزم كش است، خلاصه اينها اندكى است) در بسيارى از نيكوئيها كه به سود ما است، و بديها كه به زيان شما است.
قسمت دوم نامه:
(7) پس اسلام ما آنست كه شنيده شد (پيش افتادن و خدمات ما در اسلام بر هر كس هويدا است) و جاهليّت، (شرف و بزرگوارى، قبل از اسلام هم) انكار نمى شود، و كتاب خدا (قرآن كريم) براى ما گرد آورد آنچه را كه از ما پراكنده گشت (سزاوارى ما را بخلافت و امامت گويا است) و آن گفتار خداوند سبحان است: (در قرآن كريم سوره 8 آیه 75 «وَ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا» يَعْنى) در كتاب خدا (حكم و فرمان او) بعضى از خويشان ببعض ديگر سزاوارترند (و چون ترديدى نيست كه أولو الأرحام پيغمبر و من و فرزندانم هستم و كسيكه به اولوا الأرحام بودن تخصيص داده شده البتّه بقيام مقام او سزاوارتر است) و گفتار خداوند تعالى است: (در قرآن كريم سوره 3 آیه 68 «إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا، وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ» يعنى) سزاوارترين مردم به ابراهيم كسانى هستند كه از او پيروى نمودند و اين پيغمبر (صلّى اللّه عليه و آله) و كسانيكه ايمان آوردند، و خدا يار مؤمنين و گروندگان است، پس ما يك بار بسبب خويشى و نزديكى (با پيغمبر اكرم به امامت و خلافت از ديگران) سزاوارتريم، و بار ديگر بسبب طاعت و پيروى نمودن (از آن حضرت، و اينكه امام عليه السّلام به آيه أُولُوا الْأَرْحامِ اكتفاء ننمود براى آنست كه بسا خويشاوندان نزديك در دين بيگانه و در آئين از هم دور هستند، چنانكه در قرآن كريم، در باره پسر حضرت نوح عليه السّلام سوره 11 آیه 46 مى فرمايد: «إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ» يعنى فرزندت از اهل تو نيست، زيرا او كردار ناشايسته است. و جائيكه قرب صورىّ و معنوىّ يعنى خويشاوندى و طاعت و پيروى با هم گرد آيد ترديدى در اولويّت باقى نمى ماند، و هويدا است كه امام عليه السّلام و اهل بيت او از جهت قرابت و از جهت طاعت بمقام خلافت و امامت سزاوارند و كسيرا حقّ پيش افتادن از ايشان نيست)
(8) و چون مهاجرين بر انصار در روز سقيفه (بنى ساعده كه در شرح سخن شصت و ششم گذشت) خويشى با رسول خدا -صلّى اللّه عليه و آله- را (براى خلافت خود) حجّت و دليل آوردند، بر ايشان فيروزى يافتند، پس اگر فيروزى يافتن (بدست آوردن خلافت) به قرابت و خويشى با رسول خدا متحقّق گردد (و امامت از اين راه ثابت شود) حقّ (خلافت) ما را است نه شما را (زيرا ما بآن بزرگوار نزديكتريم) و اگر فيروزى بغير از قرابت و خويشى متحقّق شود (خويشاوندى حجّت و دليل نباشد) انصار بر دعوى خويش باقى اند (حجّت مهاجرين بر ايشان تمام نبوده و اجماع متحقّق نگشته است در صورتيكه حجّت و دليلشان بر آنان تمام بوده ولى با قيد متابعت و پيروى، پس همان حجّت اولويّت امام عليه السّلام را اثبات كند).


(9) و گمان كردى كه من بر همه خلفاء (ابو بكر و عمر و عثمان) رشك بردم، و بر همه آنها ستم نمودم، پس اگر همان گمان تو درست باشد بازخواست آن بر تو نيست تا پيش تو عذر خواهى شود (چون ربطى بتو ندارد، چنانكه أبى ذويب شاعر گفته:
و عيَّر الواشون إنّى أحبّها            و تلك شكاة ظاهر عنك عارها
يعنى (بد گويان معشوقه ام را سرزنش ميكنند كه من دوستش مى دارم) و آن گناهى است كه ننگ آن (اى معشوقه) از تو دور است.
(10) و گفتى: مرا مانند شترى كه چوب در بينيش كرده مى كشند (براى بيعت با خلفاء) كشيدند تا بيعت نمايم، بخدا سوگند خواسته اى نكوهش نمائى ستايش نموده اى، و خواسته اى رسوا سازى رسوا شدى (زيرا از اين گفتار مظلوميّت مرا هويدا ساختى، چون اقرار كردى كه من بظلم و ستم و اكراه و اجبار بيعت نمودم و اجماعى كه از روى ظلم و ستم متحقّق شود درست نبوده منكر آن را حقّ خواهد بود، پس خلفاء را سرزنش نموده با خودت رسوا ساختى) و بر مسلمان تا در دينش شكّ و در يقين و باورش ترديد نباشد نقص و عيبى نيست كه مظلوم و ستمكش واقع شود، و قصد از بيان اين حجّت و دليل من (كه براى اثبات خلافتم اشاره كردم) بغير تو (خلفايى كه ادّعاى تحقّق اجماع نمودند) مى باشد، ولى از آن حجّت و دليل بمقدار آنچه بيان آن پيش آمد اظهار داشتم (تا تو به گمراهى خويش پى ببرى).


قسمت سوم نامه:
(11) پس ياد آوردى آنچه بين من و عثمان روى داده (مرا ستمگر خواندى كه او را يارى نكردم) پس با خويشى (نزديك) كه باو دارى (چون جدّ دوّم معاويه و عثمان اميّة ابن عبد شمس بوده باين ترتيب معاوية ابن ابى سفيان ابن حرب ابن اميّه، و عثمان ابن عفّان ابن ابى العاص ابن اميّه) ترا بايد از اين گفتار پاسخ دادن، پس (بگو:) من و تو كدام يك بيشتر با او دشمنى كرديم، و به كشته شدن او راهنما گرديديم آيا كسيكه خواست او را يارى كند نگذاشت و خواهش خوددارى نمودن كرد يا كسيكه از او يارى خواست و او از ياريش دريغ نمود و (اسباب) مرگ (كشته شدن) را بسوى او كشاند تا اينكه قضاء و قدرش (حكم الهىّ) باو رو آورد (كشته شد).
(گفته اند: حضرت خواست بين عثمان و مردم آشتى داده فتنه و آشوب را بخواباند، عثمان از اعتمادى كه بيارى معاويه داشت راضى نشد و درخواست كناره گيرى حضرت را نمود، و كس نزد معاويه فرستاده با شتاب او را بيارى خواست، معاويه درنگ بسيارى نمود، و چون از شام بيرون آمد بسيار آهسته راه را طىّ ميكرد تا از كشته شدن عثمان آگهى يافته بشام بازگشت و از استقلال و حكومت دم زد، لذا امام عليه السّلام در باره دلسوزى بر خلاف واقع او براى عثمان مى فرمايد:) سوگند بخدا چنين نيست (تو منافق و دوروئى، زيرا باو ستم نمودى و اكنون خود را دلسوز مى نمايانى، و خداوند در قرآن كريم سوره 33 آیه 18 در باره مانندان تو فرموده: «قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِينَ مِنْكُمْ وَ الْقائِلِينَ لِإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَيْنا وَ لا يَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلَّا قَلِيلًا» يعنى) خدا بحال آن مردم (منافق و دو روى) شما كه (مسلمانها را از جنگ) باز مى دارند، و به برادران (پيروان) خود مى گويند بجانب ما بياييد آگاه است، و آنان جز زمانى اندك (آن هم بنفاق و خودنمايى) بجنگ حاضر نمى شوند.
(12) و (اين گفتار من دليل بر آن) نيست كه عذر خواسته باشم از اينكه بعثمان بر اثر بدعتهائى كه از او آشكار مى شد عيب جوئى مى نمودم، و اگر ارشاد و راهنمائى من نسبت باو (مى پندارى كه) گناه بود، پس «ربّ ملوم لا ذنب له» يعنى بسا سرزنش شده است كه گناهى ندارد، «و قد يستفيد الظّنّة المتضّح» (كه مصراع اوّل آن اينست: و كم سقت فى اثاركم من نصيحة) يعنى (چه بسيار نصيحت و اندرز كه بشما گوشزد نمودم) و گاه باشد كه كسيكه بسيار پند دهد (به ازاء پند و اندرز) تهمت و بدگمانى بدست آرد (و اين مصراع مثلى است براى كسيكه كوشش در اندرز دادن مى نمايد بحدّيكه متّهم ميشود باينكه شايد منظور بد دارد) و (در قرآن كريم سوره 11 آیه 88 در باره گفتار حضرت شعيب بقوم خود مى فرمايد: «قالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ رَزَقَنِي مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً» يعنى) نمى خواهم مگر اصلاح آنچه توانائى دارم، و نيست موفّق شدنم (در اصلاح امور) مگر بكمك و يارى خدا، باو توكّل و اعتماد مى نمايم و باز گشتم بسوى او است.


قسمت چهارم نامه:
(13) و (مرا از جنگ ترساندى، و) گفتى براى من و ياران و هوادارانم نيست نزد تو مگر شمشير پس خندانيدى بعد از گريه كردن (كسيكه اين سخن از تو بشنود پس از گريان بودن براى تصرّف تو در دين اسلام مى خندد، خلاصه اين سخن ژاژ تو مرا به شگفت آورده خندانيد، زيرا) كجا يافتى فرزندان عبد المطّلب از دشمنان باز ايستاده از شمشيرها بترسند: (لبّث قليلا يلحق الهيجا حمل - لا بأس بالموت إذا الموت نزل) يعنى اندكى درنگ كن تا حمل (ابن بدر «مردى از قبيله قشير ابن كعب ابن ربيعة») برسد (باكى نيست به مرگ هنگاميكه مرگ رو آورد. گفته اند: در جاهليّت شترهاى حمل را بيغما بردند، او رفته و آنها را بازگرداند، و اين شعر را سرود، و آن مثل شد براى هنگام تهديد بجنگ) پس زود باشد ترا بطلبد كسيكه او را مى طلبى (و با او لاف زده سخن گزاف گفتى) و بتو نزديك گردد آنچه دور مى پندارى،
(14) و من شتابنده ام بسوى تو در بين لشگر بسيار از مهاجرين و انصار و پيروانى كه به نيكوئى پيرونده اند كه بسيار است جمعيّت ايشان، پراكنده است گرد و غبارشان، در بر كرده اند پيراهن مرگ را، بهترين ديدارهاى ايشان ديدار پروردگارشان است، و آنان را فرزندان كسانيكه در جنگ بدر حاضر بودند و شمشيرهاى بنى هاشم همراه است كه تو خود مى شناسى تيزيهاى آن شمشيرها را كه بكار رفت در برادرت (حنظلة ابن ابى سفيان) و دائيت (وليد ابن عتبه) وجدّت (عتبة ابن ربيعة پدر هند مادر معاويه كه هر سه در جنگ بدر كشته شدند) و خويشانت (در قرآن كريم سوره 11 آیه 83 در باره قوم لوط مى فرمايد: «مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ وَ ما هِيَ» يعنى) و آن عذاب و سختى از ستمكاران دور نخواهد بود (شايسته است ستمكاران به چنين سختيها گرفتار باشند).

اما بعد (از حمد و ثناى الهى) نامه ات به من رسيد نامه اى که در آن يادآور شده اى که خداوند محمد(صلى الله عليه وآله) را براى آيينش برگزيد و با اصحابش او را تأييد کرد. به راستى دنيا چه شگفتى هايى در خود از سوى تو براى ما نهفته؟ چرا که مى خواهى ما را از آنچه خداوند به ما عنايت فرموده آگاه سازى و به ما از نعمت وجود پيغمبر ما در ميان ما خبر دهى، کار تو به کسى مى ماند که خرما را (از نقاط ديگر) به سرزمين هَجَر (سرزمينى که مرکز خرما بود) مى برد، و يا همچون شاگرد تيراندازى که بخواهد از طريق دعوت به مبارزه، استادش را بيازمايد. تو گمان کردى که برترين اشخاص در اسلام، فلان و فلانند!

مطلبى را يادآور شده اى که اگر راست باشد به تو مربوط نيست و اگر دروغ باشد زيانى به تو نمى رساند، اساساً تو را با برتر و غير برتر و رييس و زيردست چکار؟ اسيران آزاد شده از کفار زمان جاهليّت و فرزندان آنها را با امتياز نهادن ميان مهاجران نخستين و ترتيب درجات و تعريف طبقاتشان چه نسبت؟! هيهات! تو خود را در صفى قرار مى دهى که از آن بيگانه اى، کار به جايى رسيده که محکومى مى خواهد خودش به داورى بنشيند. اى انسان (غافل و بى خبر) چرا بر سر جاى خود نمى نشينى، و چرا از کوتاهى و ناتوانى خويش آگاه نيستى، و چرا به آنجا که مقدّرات براى عقب راندن تو تعيين کرده باز نمى گردى؟ تو را با غلبه مغلوب و پيروزى پيروزمند (در پيدايش و پيشرفت اسلام و بعد از رحلت پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله)) چکار؟ تو همان کسى هستى که همواره در بيابان (گمراهى) سرگردانى و از راه راست (و حد اعتدال) به اين طرف و آن طرف حرکت مى کنى.


من نمى خواهم (درباره فضايل بنى هاشم) به تو خبر دهم بلکه به عنوان سپاس و شکرگزارى نعمت خداوند بازگو مى کنم، آيا تو نمى بينى گروهى از مهاجران و انصار که در راه خداوند شربت شهادت نوشيدند هر کدام داراى مقام و مرتبتى شدند; اما هنگامى که شهيد ما حمزه به شهادت رسيد به او «سيّدالشّهدا» گفته شد (سرور شهيدان راه خدا) و رسول الله(صلى الله عليه وآله) هنگام نماز بر او (به جاى پنج تکبير) هفتاد تکبير گفت. آيا نمى بينى گروهى دستشان در ميدان جهاد قطع شد و هر کدام (در اسلام) مقام و منزلتى پيدا کردند; ولى هنگامى که اين جريان درباره يکى از ما رخ داد، لقب «طيار»، پروازکننده در آسمان بهشت با دو بال، به او داده شد و اگر نه اين بود که خداوند نهى از خودستايى کرده، گوينده اى (اشاره به خود امام است) فضايلى را برمى شمرد که دل هاىِ مؤمنان آگاه با آن آشناست و گوش هاى شنوندگان از شنيدن آن ابا ندارد، بنابراين دست از اين سخنان بردار و گمراهان را از خود دور کن (و بدان) ما برگزيده و پرورش يافته و رهين منّت پروردگار خويش هستيم و مردم پرورش يافتگان و تربيت شدگان و رهين هدايت ما هستند.


هرگز عزت ديرين و عطاياى پيشينِ ما بر قوم و قبيله شما (بنى اميه) مانع نشد که ما با شما آميزش و اختلاط داشته باشيم به همين دليل ما از طايفه شما همسر گرفتيم و از دختران قبيله خويش به شما همسر داديم همچون اقوامى که هم طراز همند، در حالى که شما هرگز در اين پايه نبوديد. چگونه مى توان اين دو گروه را با هم يکسان دانست در حالى که از ميان ما پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) برخاست و از ميان شما تکذيب کننده (اى همچون ابوجهل)، از ميان ما شير خدا (حمزه) و از ميان شما شير پيمان هاى ضد اسلامى (ابوسفيان) از ميان ما دو سرور جوانان بهشت (حسن و حسين(عليهما السلام)) و از ميان شما کودکان آتش (اولاد مروان و فرزندان عقبة بن ابى معيط) از ما بهترين زنان جهان (فاطمه(عليها السلام)) و از شما حمالة الحطب (ام جميل همسر ابولهب و خواهر ابوسفيان) و امور فراوان ديگر از فضايلى که ما داريم و رذايلى که شما داريد، بنابراين دوران اسلام ما به گوش همه رسيده و کارها و شرافت ما در عصر جاهليّت نيز بر کسى مخفى نيست.

کتاب خدا آنچه را (دشمن) از ما دور ساخته براى ما جمع نموده است و شاهد آن سخن خداوند متعال است که فرموده: «خويشاوندان در کتاب الهى نسبت به يکديگر، در احکامى که خدا مقرر داشته، (از ديگران) سزاوارترند» و نيز فرموده: «سزاوارترين مردم به ابراهيم کسانى هستند که از او پيروى کردند، و همچنين اين پيامبر (که راه پر افتخار او را ادامه داد) و کسانى که به او ايمان آورده اند، و خداوند، سرپرست و ياور مؤمنان است»، پس ما از يک طرف به سبب قرابت و خويشاوندى (پيامبر(صلى الله عليه وآله)) از ديگران سزاوارتريم و از سوى ديگر به سبب اطاعت (از پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله)) زيرا آن روز که مهاجران، در سقيفه در برابر انصار (براى اثبات حقانيّت خود نسبت به خلافت) استدلال به قرابت و خويشاوندى با پيامبر(صلى الله عليه وآله) کردند و بر آنها پيروز شدند اگر اين دليلِ پيروزى است پس حق با ماست نه با شما (چرا که ما از همه به پيامبر(صلى الله عليه وآله) نزديک تريم) و اگر دليل ديگرى داشتند ادعاى انصار بر جاى خود باقى است (و آنها هم در خلافت حقى دارند که آن را به عنوان «مِنّا أميرٌ وَمِنْکُمْ أميرٌ» مطالبه مى کردند)».


تو چنين پنداشتى که من نسبت به خلفاى پيشين حسد ورزيدم و بر آنها ستم کردم اگر اين گونه باشد جنايتى بر تو نرفته است که از تو عذرخواهى کنم (و ابدا به تو مربوط نيست به گفته شاعر:) «اين عيبى است (اگر عيب باشد) که گرد عار آن بر تو نمى نشيند».

تو گفته اى که مرا همچون شتر افسار زده اى مى کشيدند تا بيعت کنم به خدا سوگند خواسته اى مذمت کنى ولى (ناخود آگاه) مدح و ثنا گفته اى و خواسته اى رسوا کنى ولى خودت رسوا شده اى. اين امر براى يک مسلمان عيب نيست که مظلوم واقع شود مادام که در دين خود ترديد نداشته باشد و در يقين خود شک نکند. اين دليل و حجت من است در برابر غير تو و من به همين مقدار که بيان آن پيش آمد براى تو اشاره کردم.


سپس تو وضع مرا در برابر عثمان يادآور شدى (و مرا بر ترک يارى او سرزنش کردى) حق توست که با اين گفتار (نادرست) از خويشاوندت دفاع کنى; ولى کدام يک از ما دشمنيش نسبت به او بيشتر بود و راه را براى کشتنش هموار ساخت؟ آيا کسى که آماده يارى او بود; ولى (او ياريش را نپذيرفت) و از او خواست که بر جاى خود بنشيند و دست از اين کار بکشد و يا کسى که (عثمان) از او يارى خواست و او تأخير کرد و مرگ را به سوى او فرستاد تا زندگانيش به سر آمد؟ هرگز چنين نيست که تو مى گويى (و همه کسانى که در جريان قتل عثمان حضور داشتند اين حقيقت را به خوبى مى دانند.) به خدا سوگند (به شهادت قرآن مجيد) «خداوند کسانى که مردم را (از جنگ) باز مى داشتند و کسانى را که به برادران خود مى گفتند: «به سوى ما بياييد (و خود را از معرکه بيرون کشيد)» به خوبى مى شناسد; آنها (مردمى ضعيف اند و) جز اندکى پيکار نمى کنند».

ولى هرگز سزاوار نبود که من از اين موضوع عذرخواهى کنم که بر عثمان به سبب بدعت هايى که (در تقسيم بيت المال و مناصب کشور اسلامى در ميان نااهلان) گذارده بود عيب گرفتم و او را به علت (اين کارها) سرزنش نمودم. اگر گناه من ارشاد و هدايت او باشد (هيچ مانعى ندارد و اگر به اين کار ملامت شوم افتخار مى کنم) چه بسيار کسانى که ملامت مى شوند و بى گناهند (و به گفته شاعر) گاه شخص ناصح و خيرخواه از بس اصرار در نصيحت مى کند متهم مى شود. «من جز اصلاح ـ تا آنجا که توانايى دارم هدفى نداشته و ندارم ـ و توفيق من (در اين کار)، جز به (يارى) خدا نيست. تنها بر او توکل کردم; و به سوى او باز مى گردم».


تو (در نامه خود) گفته اى که نزد تو براى من و يارانم جز شمشير چيزى نيست (و مرا به جنگ تهديد کردى) به راستى بعد از گريه مرا به خنده آوردى! چه زمان ياد دارى که فرزندان عبدالمطلب به دشمن پشت کرده باشند و از شمشير بترسند (و به گفته شاعر): «پس کمى صبر کن که حريفت به ميدان مى آيد»، آرى به زودى آن کس که او را دنبال مى کنى به تعقيب تو بر مى خيزد و آنچه را از آن فرار مى کنى در نزديکى خود خواهى يافت و من در ميان سپاهى عظيم از مهاجران و انصار و تابعان به سرعت به سوى تو خواهم آمد، لشکرى که جمعيتشان به هم فشرده است و به هنگام حرکت غبارشان آسمان را تيره و تار مى کند، آنها لباس شهادت در تن دارند و بهترين ملاقات براى آنها ملاقات با پروردگارشان است و همراه آنها لشکرى از فرزندان بدرند با شمشيرهاى هاشمى که مى دانى لبه تيز آنها با پيکر برادر و دايى و جد و خاندانت چه کرد «و آن (مجازات) از ساير ستمکاران دور نيست».