ترجمه نامه 41 نهج البلاغه

و من كتاب له (علیه السلام) إلى بعض عُمّاله: أَمَّا بَعْدُ، فَإِنِّي كُنْتُ أَشْرَكْتُكَ فِي أَمَانَتِي وَ جَعَلْتُكَ شِعَارِي وَ بِطَانَتِي وَ لَمْ يَكُنْ [فِي أَهْلِي رَجُلٌ] رَجُلٌ مِنْ أَهْلِي أَوْثَقَ مِنْكَ فِي نَفْسِي لِمُوَاسَاتِي وَ مُوَازَرَتِي وَ أَدَاءِ الْأَمَانَةِ إِلَيَّ؛ فَلَمَّا رَأَيْتَ الزَّمَانَ عَلَى ابْنِ عَمِّكَ قَدْ كَلِبَ وَ الْعَدُوَّ قَدْ حَرِبَ وَ أَمَانَةَ النَّاسِ قَدْ خَزِيَتْ وَ هَذِهِ الْأُمَّةَ قَدْ [فَتَكَتْ] فَنَكَتْ وَ شَغَرَتْ، قَلَبْتَ لِابْنِ عَمِّكَ ظَهْرَ الْمِجَنِّ، فَفَارَقْتَهُ مَعَ الْمُفَارِقِينَ وَ خَذَلْتَهُ مَعَ الْخَاذِلِينَ وَ خُنْتَهُ مَعَ الْخَائِنِينَ، فَلَا ابْنَ عَمِّكَ آسَيْتَ وَ لَا الْأَمَانَةَ أَدَّيْتَ؛ وَ كَأَنَّكَ لَمْ تَكُنِ اللَّهَ تُرِيدُ بِجِهَادِكَ وَ كَأَنَّكَ لَمْ تَكُنْ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكَ وَ كَأَنَّكَ إِنَّمَا كُنْتَ تَكِيدُ هَذِهِ الْأُمَّةَ عَنْ دُنْيَاهُمْ وَ تَنْوِي غِرَّتَهُمْ عَنْ فَيْئِهِمْ؛ فَلَمَّا أَمْكَنَتْكَ الشِّدَّةُ فِي خِيَانَةِ الْأُمَّةِ أَسْرَعْتَ الْكَرَّةَ وَ عَاجَلْتَ الْوَثْبَةَ وَ اخْتَطَفْتَ مَا قَدَرْتَ عَلَيْهِ مِنْ أَمْوَالِهِمُ الْمَصُونَةِ لِأَرَ...

ترجمه: محمد دشتی (ره)

(نامه به يكى از فرمانداران كه در سال 38 هجرى طبق نقل خوئى يا 40 هجرى به نقل طبرى نوشته شده).

1. علل نكوهش يك كارگزار خيانتكار

پس از ياد خدا و درود همانا من تو را در امانت خود شركت دادم، و همراز خود گرفتم، و هيچ يك از افراد خاندانم براى يارى و مدد كارى، و امانت دارى، چون تو مورد اعتمادم نبود. آن هنگام كه ديدى روزگار بر پسر عمويت سخت گرفته، و دشمن به او هجوم آورده، و امانت مسلمانان تباه گرديده، و امّت اختيار از دست داده، و پراكنده شدند، پيمان خود را با پسر عمويت دگرگون ساختى، و همراه با ديگرانى كه از او جدا شدند فاصله گرفتى.

تو هماهنگ با ديگران دست از يارى اش كشيدى، و با ديگر خيانت كنندگان خيانت كردى. نه پسر عمويت را يارى كردى، و نه امانت ها را رساندى. گويا تو در راه خدا جهاد نكردى و برهان روشنى از پروردگارت ندارى، و گويا براى تجاوز به دنياى اين مردم نيرنگ مى زدى، و هدف تو آن بود كه آنها را بفريبى و غنائم و ثروت هاى آنان را در اختيار گيرى.

پس آنگاه كه فرصت خيانت يافتى شتابان حمله ور شدى، و با تمام توان اموال بيت المال را كه سهم بيوه زنان و يتيمان بود، چونان گرگ گرسنه اى كه گوسفند زخمى يا استخوان شكسته اى را مى ربايد، به يغما بردى، و آنها را به سوى حجاز با خاطرى آسوده، روانه كردى، بى آن كه در اين كار احساس گناهى داشته باشى.

2. نكوهش از سوء استفاده در بيت المال

دشمنت بى پدر باد، گويا ميراث پدر و مادرت را به خانه مى برى. سبحان اللّه آيا به معاد ايمان ندارى و از حسابرسى دقيق قيامت نمى ترسى؟ اى كسى كه در نزد ما از خردمندان بشمار مى آمدى چگونه نوشيدن و خوردن را بر خود گوارا كردى در حالى كه مى دانى حرام مى خورى و حرام مى نوشى؟ چگونه با اموال يتيمان و مستمندان و مؤمنان و مجاهدان راه خدا، كنيزان مى خرى و با زنان ازدواج مى كنى كه خدا اين اموال را به آنان وا گذاشته، و اين شهرها را به دست ايشان امن فرموده است.

3. برخورد قاطع با خيانتكار

پس از خدا بترس، و اموال آنان را باز گردان، و اگر چنين نكنى و خدا مرا فرصت دهد تا بر تو دست يابم، تو را كيفر خواهم كرد، كه نزد خدا عذر خواه من باشد، و با شمشيرى تو را مى زنم كه به هر كس زدم وارد دوزخ گرديد. سوگند به خدا اگر حسن و حسين چنان مى كردند كه تو انجام دادى، از من روى خوش نمى ديدند و به آرزو نمى رسيدند تا آن كه حق را از آنان باز پس ستانم، و باطلى را كه به دستم پديد آمده نابود سازم.

به پروردگار جهانيان سوگند، اگر آنچه كه تو از اموال مسلمانان به نا حق بردى، بر من حلال بود، خشنود نبودم كه آن را ميراث باز ماندگانم قرار دهم. پس دست نگهدار و انديشه نما، فكر كن كه به پايان زندگى رسيده اى، و در زير خاك ها پنهان شده، و اعمال تو را بر تو عرضه داشتند، آنجا كه ستمكار با حسرت فرياد مى زند، و تباه كننده عمر و فرصت ها، آرزوى بازگشت دارد امّا «راه فرار و چاره مسدود است».

سیاسی اقتصادی 
ترجمه ها

لطفاً برای انتخاب یک ترجمه، برروی نام مترجم کلیک کنید.

نامه اى از آن حضرت (ع) به يكى از كارگزاران خود:

اما بعد. تو را در امانت خود شريك كردم. و يار و همراز خود شمردم و هيچيك از افراد خاندان من در غمخوارى و يارى و امانتدارى در نزد من همانند تو نبود. چون ديدى كه روزگار بر پسر عمت چهره دژم كرده و دشمن، آهنگ جنگ نموده و امانت مردم تباهى گرفته و اين امت به تبهكارى دلير شده و پراكنده و بيسامان گرديده، تو نيز با پسر عمت دگرگون شدى و با آنان كه از او رخ برتافته بودند، رخ بر تافتى و چون ديگران او را فرو گذاشتى و با خيانتكاران همرأى و همراز شدى. نه پسر عمت را يارى كردى و نه امانتش را ادا نمودى. گويى در همه اين احوال، مجاهدتت براى خدا نبوده و گويى براى شناخت طاعت خداوند حجت و دليلى نمى شناخته اى شايد هم مى خواسته اى كه بر اين مردم در دنيايشان حيله كنى و به فريب از غنايمشان بهره مند گردى.

چون فرصت به دست آوردى به مردم خيانت كردى و شتابان، تاخت آوردى و برجستى و هر چه ميسرت بود از اموالى كه براى بيوه زنان و يتيمان نهاده بودند، برگرفتى و بربودى، آنسان، كه گرگ تيز چنگ بز مجروح را مى ربايد. اموال مسلمانان را به حجاز بردى، با دلى آسوده، بى آنكه، خود را در اين اختلاس گناهكار پندارى. واى بر تو، چنان مى نمودى كه ميراث پدر و مادرت را به نزد آنها مى برى. سبحان الله، آيا به قيامت ايمانت نيست، آيا از روز حساب بيمى به دل راه نمى دهى. اى كسى كه در نزد من از خردمندان مى بودى، چگونه آشاميدن و خوردن بر تو گواراست و، حال آنكه، آنچه مى خورى و مى آشامى از حرام است. كنيزان خواهى خريد و زنان خواهى گرفت، آن هم از مال يتيمان و مسكينان و مؤمنان و مجاهدانى كه خدا اين مالها را براى آنها قرار داده و بلاد اسلامى را به آنان محافظت نموده است.


از خداى بترس و اموال اين قوم به آنان باز گردان كه اگر چنين نكنى و خداوند مرا بر تو پيروزى دهد، با تو كارى خواهم كرد كه در نزد خداوند عذر خواه من باشد. با اين شمشير، كه هر كس را ضربتى زده ام به دوزخش فرستاده ام، تو را نيز خواهم زد.

به خدا سوگند، اگر از حسن و حسين چنين عملى سر مى زد نه با ايشان مدارا و مصالحه مى نمودم و نه هيچ يك از خواهشهايشان را بر مى آوردم، تا آن گاه كه حق را از ايشان بستانم و باطلى را كه از ستم ايشان پاگرفته است، بزدايم.

به خدا، آن پروردگار جهانيان، سوگند كه آنچه تو به حرام از اموال مسلمانان برده اى، اگر به حلال به دست من مى رسيد، دلم نمى خواست براى بازماندگانم به ميراث نهم.

شتاب مكن، گويى كه به پايان رسيده اى و در زير خاك مدفون شده اى و اعمالت را بر تو عرضه كرده اند و اكنون در جايى هستى كه ستمگر فرياد حسرت بر مى آورد و تباه كننده عمر، آرزوى بازگشت به دنيا مى كند «و جاى گريز نيست».

از نامه هاى آن حضرت است به يكى از كار گزارانش:

اما بعد، من تو را در امانتم (حكومت) شريك خود نمودم، و نسبت به خويش از همه نزديكتر قرار دادم، هيچ يك از خاندانم، براى موافقت و مدد كردن به من و رساندن امانت به سويم در نظر من مطمئن تر از تو نبود. چون ديدى زمانه بر پسر عمويت سخت شد، و دشمن بر او كينه ورزيد، و امانت مردم تباه شد، و اين امّت به فتنه دچار و به خونريزى دلير و پراكنده و بى پناه شدند، پيمانت را با پسر عمويت دگرگون نمودى، و همراه جدا شدگان از او جدا شدى، و با آنان كه دست از ياريش برداشتند همراه گشتى، و با خيانت كنندگان به او خيانت نمودى نه با پسر عمويت همراهى نمود، نه امانت را ادا كردى. گويا تلاش براى خدا نبود، و انگار از جانب پروردگارت حجّتى نداشتى، و مثل اينكه در مقام بودى تا اين امت را به خاطر اموالشان فريب دهى، و قصد داشتى غافلگيرشان كرده و بيت المال آنان را غارت كنى.

چون زمينه تشديد خيانت به امت برايت فراهم شد به سرعت حمله كرده، و به شتاب از جاى جستى، و آنچه توانستى از اموالى كه براى بيوه زنان و يتيمان نگهدارى مى شد مانند گرگ تيزرو كه بزغاله مجروح از پا افتاده را بربايد ربودى، و آن مال را با خيال راحت به حجاز منتقل كردى، بدون اينكه در اين غارتگرى احساس گناه كنى دشمنت بى پدر باد، انگار ميراث رسيده از پدر و مادرت را به جانب خانواده ات بردى. سبحان اللّه آيا به قيامت ايمان ندارى و از حسابرسى خدا نمى ترسى اى كسى كه نزد ما از خردمندان شمرده مى شدى، چگونه آشاميدن و خوردن اين مال را بر خود گوارا مى دانى در حالى كه مى دانى حرام مى خورى و حرام مى آشامى كنيزان مى خرى، و با زنان ازدواج مى كنى آن هم از مال يتيمان و مساكين و مؤمنان جهاد كننده اى كه خداوند اين اموال را به آنان بخشيده، و به وسيله آنان اين شهرها را حفظ كرده.


از خدا پروا كن، به اين قوم اموالشان را برگردان، اگر بر نگردانى آن گاه خداوند به من قدرت دست يابى به تو را بدهد چنانت عقوبت كنم كه عذر خواهم نزد حق باشد، و با شمشيرم گردنت را بزنم شمشيرى كه احدى را با آن نزدم جز اينكه وارد جهنّم شد.

به خدا قسم اگر حسن و حسينم آنچه را تو انجام دادى انجام مى دادند، از من نرمشى نمى ديدند، و به مرادى نمى رسيدند، تا اينكه حق را از آنان باز ستانم، و باطلى را كه از ستمشان به وجود آمده نابود سازم.

به خداى جهانيان قسم آنچه از مال ايشان برده اى اگر برايم حلال بود شادم نمى كرد كه آن را براى اولادم به ارث گذارم.

در اين غارتگرى آهسته بران، كه گويى به مرگ رسيده اى، و زير خاك دفن شده اى، و اعمالت بر تو عرضه شده آن هم در جايى كه ستمكار به حسرت فرياد بر مى دارد، و ضايع كننده عمر در خواست برگشت به دنيا دارد، در حالى كه آن زمان، زمان رهايى نيست.

و از نامه آن حضرت است به يكى از عاملان خود:

من تو را در امانت شريك خود داشتم، و از هر كس به خويش نزديكتر پنداشتم، و هيچ يك از خاندانم براى يارى و مددكارى ام چون تو مورد اعتماد نبود، و امانتدار من نمى نمود. پس چون ديدى روزگار پسر عمويت را بيازارد، و دشمن بر او دست برد، و امانت مسلمانان تباه گرديد، و اين امت بى تدبير و بى پناه، با پسر عمويت نرد مخالفت باختى و با آنان كه از او به يكسو شدند به راه جدايى تاختى، و با كسانى كه دست از يارى اش برداشتند دمساز گشتى، و با خيانتكاران همآواز. پس نه پسر عمويت را يار بودى، و نه امانت را كار ساز.

گويى كوششت براى خدا نبود، يا حكم پروردگار تو را روشن نمى نمود، و يا مى خواستى با اين امت در دنيايشان حيله بازى، و در بهره گيرى از غنيمت آنان دستخوش فريبشان سازى.

چون مجال بيشتر در خيانت به امت به دستت افتاد، شتابان حمله نمودى و تند برجستى و آنچه توانستى از مالى كه براى بيوه زنان و يتيمان نهاده بودند بربودى. چنانكه گرگ تيز تك برآيد و بز زخم خورده و از كار افتاده را بربايد. پس با خاطرى آسوده، آن مال ربوده را به حجاز روانه داشتى و خود را در گرفتن آن بزهكار نپنداشتى. واى بر تو گويى با خود چنين نهادى كه مرده ريگى از پدر و مادر خويش نزد كسانت فرستادى. پناه بر خدا آيا به رستاخيز ايمان ندارى، و از حساب و پرسش بيم نمى آرى اى كه نزد ما در شمار خردمندان بودى چگونه نوشيدن و خوردن را بر خود گوارا نمودى حالى كه مى دانى حرام مى خورى و حرام مى آشامى و كنيزكان مى خرى و زنان مى گيرى و با آنان مى آرامى از مال يتيمان و مستمندان و مؤمنان و مجاهدانى كه خدا اين مالها را به آنان واگذاشته، و اين شهرها را به دست ايشان مصون داشته.


پس از خدا بيم دار و مالهاى اين مردم را باز سپار، و اگر نكنى و خدا مرا يارى دهد تا بر تو دست يابم كيفريت دهم كه نزد خدا عذرخواه من گردد، و به شمشيريت بزنم كه كس را بدان نزدم جز كه به آتش در آمد.

به خدا اگر حسن و حسين چنان كردند كه تو كردى از من روى خوش نديدندى، و به آرزويى نرسيدندى، تا آنكه حق را از آنان بستانم و باطلى را كه به ستمشان پديد شده نابود گردانم، و سوگند مى خورم به پروردگار جهانيان كه آنچه تو بردى از مال مسلمانان، اگر مرا روا بود، شادم نمى نمود كه به دستش آرم و براى پس از خود به ميراث بگذارم.

پس لختى بپاى كه گويى به پايان كار رسيدى و زير خاك پنهان گرديدى، و كردار تو را به تو نمودند. آنجا كه ستمكار با دريغ فرياد برآرد و تباه كننده -عمر- آرزوى بازگشتن دارد. «و جاى گريختن نيست».

از نامه هاى آن حضرت عليه السّلام است به يكى از كار گردانان خود (كه او را بر اثر پيمان شكنى و خوردن از بيت المال سرزنش نموده است و بين رجال دانان و شرح نويسان بر نهج البلاغه اختلافست كه امام عليه السّلام اين نامه را به كدام يك از كار گردانانش نوشته است: بعضى گفته اند: بعبد اللّه ابن عبّاس نوشته كه از جانب حضرت حاكم بصره بوده بيت المال را برداشته به مكّه رفته و در آنجا خوش مى گذرانيد، ديگرى گفته: عبد اللّه را مقامى ارجمند بوده و از خدمت و متابعت آن حضرت هيچ گاه جدائى ننموده، و برخى گفته اند: نامه را بعبيد اللّه ابن عبّاس برادر عبد اللّه نگاشته، و عبيد اللّه كسى است كه دينش درهم و پول بوده و بخبر او اعتماد نداشته ضعيف مى شمارند، و شمّه اى از داستان گريختن او با سعيد ابن نمران از يمن و آمدنشان نزد امير المؤمنين عليه السّلام به كوفه در شرح خطبه بيست و پنجم در باب خطبه ها گذشت، و سعيد ابن نمران را رجال دانان از شيعيان حضرت و حسن الحال مى دانند، و ديگرى گفته: عبيد اللّه ابن عبّاس از جانب حضرت حاكم يمن بوده و از او چنين چيزى نقل نشده است، خلاصه معلوم نگشته كه اين نامه را به كدام يك از پسر عموهايش كه حاكم بصره بوده نوشته است):
(1) پس از حمد خدا و درود حضرت مصطفى، من ترا در امانت خود (حكومت رعيّت و اصلاح امر معاش و معاد ايشان) شريك و انباز خويش ساختم، و ترا (چون) پيراهن و آستر جامه ام گردانيدم (همواره ترا از خواصّ و نزديكترين شخص بخود مى پنداشتم) و هيچيك از خويشانم براى موافقت و يارى و رساندن امانت (اموال بيت المال) بمن از تو درستگارتر نبود، پس چون ديدى روزگار بر پسر عمويت سخت گرفته، و دشمن بر او خشم نموده، و امانت مردم (عهد و پيمانشان) تباه گشت، و اين امّت (به خونريزى و ستم) دلير شده پراكنده گرديدند، به پسر عمويت پشت سپر برگرداندى (از پيروى او دست كشيدى) و از او دورى كردى همراه دورى كرده ها، و او را يارى نكردى همدست آنانكه از يارى خوددارى كردند، و باو خيانت كردى بكمك خيانت كنندگان، پس نه به پسر عمويت همراهى نمودى، و نه امانت را اداء كردى،
(2) و گويا تو با كوشش خود (در راه دين) خدا را در نظر نداشتى، و گويا تو (در ايمان) به پروردگارت بر حجّت و دليلى نبودى (مانند سست ايمانان خدا را نشناخته او را سرسرى پنداشتى) و بآن ماند كه تو با اين مردم مكر و حيله بكار مى بردى، و قصد داشتى آنها را از جهت دارائيشان بفريبى (خلاصه منظور از اظهار دين و ايمانت آن بود كه مردم را فريفته دارائيشان را بربائى) كه چون بسيارى خيانت بمردم ترا توانا ساخت زود حمله نموده برجستى، و ربودى آنچه بر آن دست يافتى از دارائيهاشان كه براى بيوه زنان و يتيمانشان اندوخته بودند مانند ربودن گرگ سبك ران بز از پا افتاده را، پس آن مال را به حجاز (مكّه يا مدينه) با گشادگى سينه (خرّم و شاد) بروى، و از گناه ربودن آن باك نداشتى، غير ترا پدر مباد (افّ بر تو) بآن ماند كه تو ميراثت را (كه) از پدرت و مادرت (رسيده برداشته) نزد خانواده ات آورده اى (بيت المال را مرده ريگ پدر و مادر پنداشتى)
(3) خدا را تسبيح كرده او را از هر عيب و نقصى منزّه مى دانم (شگفتا) آيا تو بمعاد و بازگشت ايمان ندارى، يا از مو شكافى در حساب و باز پرسى (در آخرت) نمى ترسى اى آنكه نزد ما از خردمندان بشمار مى آمدى، چگونه آشاميدن و خوردن (آن مال) را جائز و گوارا دانى، با اينكه ميدانى حرام مى خورى و حرام مى آشامى و كنيزان خريده زنان نكاح ميكنى از مال يتيمان و بى چيزان و مؤمنان جهاد كنندگانى كه خدا اين مال را براى آنان قرار داده، و بآنها اين شهرها را (از دشمنان) محافظت و نگاه دارى نموده است.


(4) پس از خدا بترس و مالهاى اين گروه را بخود باز گردان كه اگر اين كار نكرده باشى و خدا مرا بتو توانا گرداند هر آينه در باره (بكيفر رساندن) تو نزد خدا عذر بياورم و ترا به شمشيرم كه كسيرا بآن نزده ام مگر آنكه در آتش داخل شده بزنم
(5) و بخدا سوگند اگر حسن و حسين (عليهما السّلام) كرده بودند مانند آنچه تو كردى با ايشان صلح و آشتى نمى كردم، و از من به خواهشى نمى رسيدند تا اينكه حقّ را از آنان بستانم، و باطل رسيده از ستم آنها را دور سازم، و سوگند بخدا پروردگار جهانيان: آنچه را كه از مال ايشان برده اى بحلال اگر براى من باشد مرا شاد نمى كند كه آنرا براى پس از خود ارث بگذارم،
(6) پس «ضحّ رويدا» يعنى در چاشت شتر را آهسته بچران (اين جمله مثلى است براى كسيكه در جاى آرام رفتن شتاب كند، اشاره باينكه در صرف مال تندروى مكن) كه بآن ماند كه تو بآخرت (مرگ) رسيده اى، و زير خاك پنهان گشته اى، و كردارت بتو نمايانده شده در جائيكه ستمكار در آنجا بر اثر غمّ و اندوه (آنچه از دست داده) فرياد ميكند، و تباه كننده (حقّ ديگران) برگشت (بدنيا) را آرزو مى نمايد، در حاليكه آن وقت هنگام گريختن (از عذاب الهىّ) نيست.

اما بعد (از حمد و ثناى الهى) من تو را شريک خويش در امانتم (حکومت و زمامدارى) قرار دادم و تو را از خواص و صاحب سرّ خود گردانيدم و در ميان خاندان و خويشاوندانم کسى مطمئن تر از تو براى همکارى، يارى و اداى امانت نسبت به من نبود اما همين که ديدى زمان بر پسر عمويت سخت گرفته و دشمن در نبرد با او محکم ايستاده و به غارتگرى دست زده و امانت در ميان مردم خوار و بى مقدار شده و اين امت (از فرمان حق) تجاوز نموده و بى پناه گشته است (در چنين شرايطى تو) به پسر عمويت پشت کردى و با کسانى که از او جدا شدند، همراه گشتى و با آنها که دست از ياريش کشيدند هماهنگ شدى و همراه خائنان، به او خيانت کردى; نه پسر عمويت را يارى رساندى و نه امانت را ادا نمودى.

گويا تو جهاد خود را براى خدا انجام ندادى و گويا حجّت و بيّنه اى از سوى پروردگارت نداشتى و گويا تو با اين امت براى غصب دنيايشان حيله و نيرنگ به کار مى بردى و مقصودت اين بود که آنها را بفريبى و غنايمشان را در اختيار بگيرى (و آن نيات آلوده سبب شد که) آن زمان که امکان تشديد خيانت نسبت به امت را پيدا کردى به سرعت حمله کردى و با عجله بر بيت المال پريدى و آنچه در قدرت داشتى از اموالشان که براى زنان بيوه و يتيمان آنها نگهدارى مى شد ربودى. همانند گرگ چالاکى که بزغاله مجروح و استخوان شکسته اى را بربايد، آن گاه آن را با خاطرى آسوده به سوى حجاز حمل کردى بى آنکه در اين کار احساس گناه کنى. دشمنت بى پدر باد، گويا ميراث پدر و مادرت را براى خانواده ات مى بردى. سبحان الله آيا به معاد ايمان ندارى و از بررسى دقيق حساب روز قيامت نمى ترسى؟! اى کسى که در گذشته نزد ما از خردمندان به شمار مى آمدى، چگونه آب و غذايى را گوارا مى نوشى و مى خورى در حالى که مى دانى حرام مى خورى و حرام مى نوشى و چگونه با اموال يتيمان و مساکين و مؤمنان و مجاهدانى که خداوند اين اموال را به آنها اختصاص داده و بلاد اسلام را به وسيله آنان حفظ کرده، کنيزانى را مى خرى و زنانى را به همسرى در مى آورى (نمى دانى آميزش با آن کنيزان حرام و نکاح با آن زنان نارواست).


اکنون از خدا بترس و اموال اين گروه (محرومان و مجاهدان) را به آنها بازگردان و اگر به اين دستور که دادم عمل نکنى و خداوند مرا بر تو مسلّط کند کارى مى کنم که عذرم در پيشگاه خدا در باره تو پذيرفته باشد و با اين شمشيرم که هيچ کس را با آن نزدم مگر اينکه داخل دوزخ شد ضربه اى بر تو وارد مى کنم!

به خدا سوگند اگر حسن و حسين (فرزندان عزيزم)، کارى همچون تو کرده بودند هيچ گونه مدارا با آنها نمى کردم و اراده مرا (در دفاع از حق بيت المال) تغيير نمى دادند تا زمانى که حق را از آنها بستانم و باطلى را که از ستم هاى آنها به وجود آمده از ميان بردارم.

به خداوندى که پروردگار جهانيان است سوگند مى خورم اگر آنچه را تو از اموال آنها گرفته اى از راه حلال در اختيار من بود هرگز مرا خوشحال نمى ساخت که آن را به عنوان ميراث براى بازماندگانم بگذارم، بنابراين کمى دست نگه دار (و انديشه کن) گويى به پايان زندگى رسيده اى و در زير خاک ها دفن شده اى و اعمالت به تو عرضه شده است در جايى که ستمگر فرياد حسرت بر مى دارد و آن کس که عمر خود را ضايع ساخته، آرزو مى کند که به دنيا بازگردد (و جبران کند)، ولى زمان فرار نيست (و تمام راه ها بسته است).