ترجمه نامه 45 نهج البلاغه

و من كتاب له (علیه السلام) إلى عثمان بن حنيف الأنصاري و كان عاملَه على البصرة و قد بلَغَه أنه دُعِي إلى وَليمة قوم من أهلها، فمَضى إليها- قوله: أَمَّا بَعْدُ، يَا ابْنَ حُنَيْفٍ فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ رَجُلًا مِنْ فِتْيَةِ أَهْلِ الْبَصْرَةِ دَعَاكَ إِلَى مَأْدُبَةٍ فَأَسْرَعْتَ إِلَيْهَا تُسْتَطَابُ لَكَ الْأَلْوَانُ وَ تُنْقَلُ إِلَيْكَ الْجِفَانُ، وَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّكَ تُجِيبُ إِلَى طَعَامِ قَوْمٍ عَائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ وَ غَنِيُّهُمْ مَدْعُوٌّ؛ فَانْظُرْ إِلَى مَا تَقْضَمُهُ مِنْ هَذَا الْمَقْضَمِ، فَمَا اشْتَبَهَ عَلَيْكَ عِلْمُهُ فَالْفِظْهُ وَ مَا أَيْقَنْتَ بِطِيبِ [وَجْهِهِ] وُجُوهِهِ فَنَلْ مِنْهُ. أَلَا وَ إِنَّ لِكُلِّ مَأْمُومٍ إِمَاماً يَقْتَدِي بِهِ وَ يَسْتَضِيءُ بِنُورِ عِلْمِهِ؛ أَلَا وَ إِنَّ إِمَامَكُمْ قَدِ اكْتَفَى مِنْ دُنْيَاهُ بِطِمْرَيْهِ وَ مِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَيْهِ؛ أَلَا وَ إِنَّكُمْ لَا تَقْدِرُونَ عَلَى ذَلِكَ، وَ لَكِنْ أَعِينُونِي بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ وَ عِفَّةٍ وَ سَدَادٍ. فَوَاللَّهِ مَا كَنَزْتُ مِنْ دُنْيَاكُمْ تِبْراً وَ لَا ادَّخَرْتُ مِنْ غَنَائِمِهَا وَفْراً وَ لَا أَعْدَدْتُ لِبَالِي ثَوْبِي طِمْراً وَ لَا حُزْتُ م...

ترجمه: محمد دشتی (ره)

نامه به فرماندار بصره، عثمان بن حنيف انصارى كه دعوت مهمانى سرمايه دارى از مردم بصره را پذيرفت در سال 36 هجرى

1. ضرورت ساده زيستى كارگزاران

پس از ياد خدا و درود اى پسر حنيف، به من گزارش دادند كه مردى از سرمايه داران بصره، تو را به مهمانى خويش فرا خواند و تو به سرعت به سوى آن شتافتى خوردنى هاى رنگارنگ براى تو آوردند، و كاسه هاى پر از غذا پى در پى جلوى تو نهادند.

گمان نمى كردم مهمانى مردمى را بپذيرى كه نيازمندانشان با ستم محروم شده، و ثروتمندانشان بر سر سفره دعوت شده اند، انديشه كن در كجايى و بر سر كدام سفره مى خورى. پس آن غذايى كه حلال و حرام بودنش را نمى دانى دور بيفكن، و آنچه را به پاكيزگى و حلال بودنش يقين دارى مصرف كن.

 

2. امام الگوى ساده زيستى

آگاه باش هر پيروى را امامى است كه از او پيروى مى كند، و از نور دانشش روشنى مى گيرد. آگاه باش امام شما از دنياى خود به دو جامه فرسوده، و دو قرص نان رضايت داده است، بدانيد كه شما توانايى چنين كارى را نداريد امّا با پرهيزكارى و تلاش فراوان و پاكدامنى و راستى، مرا يارى دهيد.

پس سوگند به خدا من از دنياى شما طلا و نقره اى نيندوخته، و از غنيمت هاى آن چيزى ذخيره نكرده ام، بر دو جامه كهنه ام جامه اى نيفزودم. و از زمين دنيا حتى يك وجب در اختيار نگرفتم و دنياى شما در چشم من از دانه تلخ درخت بلوط ناچيزتر است. آرى از آنچه آسمان بر آن سايه افكنده، فَدَک(1) در دست ما بود كه مردمى بر آن بُخل ورزيده، و مردمى ديگر سخاوتمندانه از آن چشم پوشيدند، و بهترين داور خداست.

مرا با فدك و غير فدك چه كار در حالى كه جايگاه فرداى آدمى گور است، كه در تاريكى آن، آثار انسان نابود و اخبارش پنهان مى گردد، گودالى كه هر چه بر وسعت آن بيفزايند، و دست هاى گور كن فراخش نمايد، سنگ و كلوخ آن را پر كرده، و خاك انباشته رخنه هايش را مسدود كند.

من نفس خود را با پرهيزكارى مى پرورانم، تا در روز قيامت كه هراسناك ترين روزهاست در أمان، و در لغزشگاه هاى آن ثابت قدم باشد.

من اگر مى خواستم، مى توانستم از عسل پاك، و از مغز گندم، و بافته هاى ابريشم، براى خود غذا و لباس فراهم آورم، امّا هيهات كه هواى نفس بر من چيره گردد، و حرص و طمع مرا وا دارد كه طعامهاى لذيذ بر گزينم، در حالى كه در «حجاز» يا «يمامه»(2) كسى باشد كه به قرص نانى نرسد، و يا هرگز شكمى سير نخورد، يا من سير بخوابم و پيرامونم شكم هايى كه از گرسنگى به پشت چسبيده، و جگرهاى سوخته وجود داشته باشد، يا چنان باشم كه شاعر گفت: «اين درد تو را بس كه شب را با شكم سير بخوابى و در اطراف تو شكم هايى گرسنه و به پشت چسبيده باشند».(3)

آيا به همين رضايت دهم كه مرا امير المؤمنين عليه السلام خوانند و در تلخى هاى روزگار با مردم شريك نباشم و در سختى هاى زندگى الگوى آنان نگردم؟

آفريده نشده ام كه غذاهاى لذيذ و پاكيزه مرا سرگرم سازد، چونان حيوان پروارى كه تمام همّت او علف، و يا چون حيوان رها شده كه شغلش چريدن و پر كردن شكم بوده، و از آينده خود بى خبر است. آيا مرا بيهوده آفريدند آيا مرا به بازى گرفته اند آيا ريسمان گمراهى در دست گيرم و يا در راه سرگردانى قدم بگذارم.

گويا مى شنوم كه شخصى از شما مى گويد: «اگر غذاى فرزند ابى طالب همين است، پس سستى او را فرا گرفته و از نبرد با هماوردان و شجاعان باز مانده است». آگاه باشيد درختان بيابانى، چوبشان سخت تر، و درختان كناره جويبار پوستشان نازك تر است. درختان بيابانى كه با باران سيراب مى شوند آتش چوبشان شعله ورتر و پر دوام تر است.(4)

من و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چونان روشنايى يك چراغيم، يا چون آرنج به يك بازو پيوسته ايم، به خدا سوگند اگر اعراب در نبرد با من پشت به پشت يكديگر بدهند، از آن روى بر نتابم، و اگر فرصت داشته باشم به پيكار همه مى شتابم، و تلاش مى كنم كه زمين را از اين شخص مسخ شده «معاويه» و اين جسم كج انديش، پاك سازم تا سنگ و شن از ميان دانه ها جدا گردد.

 

3. امام و دنياى دنيا پرستان

اى دنيا از من دور شو، مهارت را بر پشت تو نهاده، و از چنگال هاى تو رهايى يافتم، و از دام هاى تو نجات يافته، و از لغزشگاه هايت دورى گزيده ام. كجايند بزرگانى كه به بازيچه هاى خود فريبشان داده اى كجايند امت هايى كه با زر و زيورت آنها را فريفتى كه اكنون در گورها گرفتارند و درون لحدها پنهان شده اند.

اى دنيا به خدا سوگند اگر شخصى ديدنى بودى، و قالب حس كردنى داشتى، حدود خدا را بر تو جارى مى كردم، به جهت بندگانى كه آنها را با آرزوهايت فريب دادى، و ملّت هايى كه آنها را به هلاكت افكندى، و قدرتمندانى كه آنها را تسليم نابودى كردى، و هدف انواع بلاها قرار دادى كه ديگر راه پس و پيش و ندارند.

امّا هيهات كسى كه در لغزشگاه تو قدم گذارد سقوط خواهد كرد، و آن كس كه بر امواج تو سوار شد غرق گرديد، كسى كه از دام هاى تو رهائى يافت پيروز شد، آن كس كه از تو به سلامت گذشت نگران نيست كه جايگاهش تنگ است، زيرا دنيا در پيش او چونان روزى است كه گذشت. از برابر ديدگانم دور شو، سوگند به خدا، رام تو نگردم كه خوارم سازى، و مهارم را به دست تو ندهم كه هر كجا خواهى مرا بكشانى.

به خدا سوگند، كه تنها اراده خدا در آن است، چنان نفس خود را به رياضت وادارم كه به يك قرص نان، هر گاه بيابم شاد شود، و به نمك به جاى نان خورش قناعت كند، و آنقدر از چشم ها اشك ريزم كه چونان چشمه اى خشك در آيد، و اشك چشمم پايان پذيرد.

آيا سزاوار است كه چرندگان، فراوان بخورند و راحت بخوابند، و گله گوسفندان پس از چرا كردن به آغل رو كنند، و على نيز [همانند آنان] از زاد و توشه خود بخورد و استراحت كند چشمش روشن باد كه پس از ساليان دراز، چهارپايان رها شده، و گلّه هاى گوسفندان را الگو قرار دهد.

خوشا به حال آن كس كه مسئوليّت هاى واجب را در پيشگاه خدا به انجام رسانده و در راه خدا هر گونه سختى و تلخى را به جان خريده، و به شب زنده دارى پرداخته است، و اگر خواب بر او چيره شده بر روى زمين خوابيده، و كف دست را بالين خود قرار داده، و در گروهى است كه ترس از معاد خواب را از چشمانشان ربوده، و پهلو از بسترها گرفته، و لبهايشان به ياد پروردگار در حركت و با استغفار طولانى گناهان را زدوده اند: «آنان حزب خداوند، و همانا حزب خدا رستگار است». پس از خدا بترس اى پسر حنيف، و به قرص هاى نان خودت قناعت كن، تا تو را از آتش دوزخ رهائى بخشد.


  1. پس از فتح خیبر، یهودیان آن سامان با رسول خدا (ص) صلح کردند و ((فَدَک)) را به آن حضرت بخشیدند، و رسول خدا (ص) آن را با فاطمه زهرا (س) اهداء فرمود، و سندی برای آن تنظیم کرد و 5 سال در حیات پیامبر (ص) در دست فاطمه (س) قرار داشت، امّا در حکومت ابابکر آن را غصب کردند. ((به کتاب فرهنگ سخنان فاطمه (س) حرف ف، فدک مراجعه فرمایید.))
  2. یمامه: سرزمینی در جنوب عربستان
  3. این شعر منسوب به حاتم طایی است.
  4. اشاره به علم بوتانی Botany (گیاه شناسی)
اخلاقی سیاسی اعتقادی 
ترجمه ها

لطفاً برای انتخاب یک ترجمه، برروی نام مترجم کلیک کنید.

نامه اى از آن حضرت (ع) به عثمان بن حنيف كه عامل او در بصره بود، وقتى كه شنيد به مهمانى قومى از مردم بصره دعوت شده و به آنجا رفته است:

اما بعد. اى پسر حنيف به من خبر رسيده كه مردى از جوانان بصره تو را به سورى فرا خوانده و تو نيز بدانجا شتافته اى. سفره اى رنگين برايت افكنده و كاسه ها پيشت نهاده.

هرگز نمى پنداشتم كه تو دعوت مردمى را اجابت كنى كه بينوايان را از در مى رانند و توانگران را بر سفره مى نشانند. بنگر كه در خانه اين كسان چه مى خورى، هر چه را در حلال بودن آن ترديد دارى از دهان بيفكن و آنچه را، كه يقين دارى كه از راه حلال به دست آمده است، تناول نماى.


بدان، كه هر كس را امامى است كه بدو اقتدا مى كند و از نور دانش او فروغ مى گيرد. اينك امام شما از همه دنيايش به پيرهنى و ازارى و از همه طعامهايش به دو قرص نان اكتفا كرده است. البته شما را ياراى آن نيست كه چنين كنيد، ولى مرا به پارسايى و مجاهدت و پاكدامنى و درستى خويش يارى دهيد. به خدا سوگند، از دنياى شما پاره زرى نيندوخته ام و از همه غنايم آن مالى ذخيره نكرده ام. و به جاى اين جامه، كه اينك كهنه شده است، جامه اى ديگر آماده نساخته ام.


آرى، در دست ما از آنچه آسمان بر آن سايه افكنده است، «فدكى» بود كه قومى بر آن بخل ورزيدند و قومى ديگر از سر آن گذشتند و بهترين داور خداوند است. فدك و جز فدك را چه مى خواهم كه فردا ميعاد آدمى گور است.

در تاريكى آن آثارش محو مى شود و آوازه اش خاموش مى گردد. حفره اى كه هر چه فراخش سازند يا گور كن بر وسعتش افزايد، سنگ و كلوخ تن آدمى را خواهد فشرد و روزنه هايش را توده هاى خاك فرو خواهد بست.

و من امروز نفس خود را به تقوا مى پرورم تا فردا، در آن روز وحشت بزرگ، ايمن باشد و بر لبه آن پرتگاه لغزنده استوار ماند. اگر بخواهم به عسل مصفا و مغز گندم و جامه هاى ابريشمين، دست مى يابم. ولى، هيهات كه هواى نفس بر من غلبه يابد و آزمندى من مرا به گزينش طعامها بكشد و حال آنكه، در حجاز يا در يمامه بينوايى باشد كه به يافتن قرص نانى اميد ندارد و هرگز مزه سيرى را نچشيده باشد. يا شب با شكم انباشته از غذا سر بر بالين نهم و در اطراف من شكمهايى گرسنه و جگرهايى تشنه باشد. آيا چنان باشم كه شاعر گويد:

و حسبك داء آن تبيت ببطنة            و حولك اكباد تحنّ الى القدّ

«تو را اين درد بس كه شب با شكم سير بخوابى و در اطراف تو گرسنگانى باشند در آرزوى پوست بزغاله اى»

آيا به همين راضى باشم كه مرا امير المؤمنين گويند و با مردم در سختيهاى روزگارشان مشاركت نداشته باشم يا آنكه در سختى زندگى مقتدايشان نشوم؟


مرا براى آن نيافريده اند كه چون چارپايان در آغل بسته كه همه مقصد و مقصودشان نشخوار علف است، غذاهاى لذيذ و دلپذير به خود مشغولم دارد يا همانند آن حيوان رها گشته باشم كه تا چيزى بيابد و شكم از آن پر كند، خاكروبه ها را به هم مى زند و غافل از آن است كه از چه روى فربه اش مى سازند. و مرا نيافريده اند كه بى فايده ام واگذارند، يا بيهوده ام انگارند، يا گمراهم خواهند و در طريق حيرت سرگردانم پسندند.

گويى يكى از شما را مى بينم كه مى گويد، اگر قوت پسر ابو طالب چنين است، بايد كه ناتوانيش از پاى بيفكند و از نبرد با هماوردان و كوشيدن با دليران بازش دارد. بدانيد، كه آن درخت كه در بيابانها پرورش يافته، چوبى سخت تر دارد و بوته هاى سرسبز و لطيف، پوستى بس نازك. آرى، درختان بيابانى را به هنگام سوختن، شعله نيرومندتر باشد و آتش بيشتر.

من و رسول خدا، مانند دو شاخه ايم كه از يك تنه روييده باشند و نسبت به هم چون ساعد و بازو هستيم. به خدا سوگند، كه اگر همه اعراب پشت به پشت هم دهند و به نبرد من برخيزند، روى برنخواهم تافت و اگر فرصت به چنگ آيد به جنگ بر مى خيزم و مى كوشم تا زمين را از اين شخص تبهكار كج انديش پاكيزه سازم. چنانكه گندم را پاك كنند و دانه هاى كلوخ را از آن بيرون اندازند.


اى دنيا از من دور شو، افسارت را به پشتت افكندم. من خود را از چنگالهايت رها كردم و از دامهايت بيرون افكندم و از آن پرتگاهها كه بر سر راه من كنده اى اجتناب كرده ام. آن گردن فرازانى كه با دليريهايت فريفتى، اكنون كجايند آن مردمى، كه به زرق و برقهايت مفتون ساختى، چه شدند آرى همه در گور خفته اند.

به خدا سوگند، اگر تو موجودى مجسم بودى و پيكرى محسوس، به خاطر آن گروه از بندگان خدا كه به سراب آرزوها فريفته اى و آنها را در گودالهايى كه بر سر راهشان تعبيه كرده اى، سرنگون ساخته اى و پادشاهانى كه به ورطه نابودى سپرده اى و به آبشخور بلا -آنجا كه هيچكس را از آن بازگشتنى نيست- كشيده اى، حد خد را بر تو جارى مى ساختم.

فسوسا كه هر كس بر لغزشگاه تو پاى نهاد، سرنگون شد و هركس كشتى بر گرداب تو راند، غرقه گشت و هر كه از چنبر تو سر بيرون كشيد، پيروز شد. آنكه از تو در امان مانده، باكى از آن ندارد كه روزگار بر او تنگ گيرد، زيرا دنيا در نظر او روزى است بر آستان غروب.

از نزد من دور شو، در برابر تو سر فرود نمى آورم كه بر من سرورى جويى و زمام كارم را به دست تو نسپارم كه هر جا كه خواهى مرا بكشى.


به خدا سوگند -تا مشيت خداوند چه باشد- كه نفس خويش را چنان پرورش دهم كه چون قرص نانى يابد شادمان شود و به جاى هر نانخورش به نمك قناعت ورزد. و چشمانم را چنان به گريه وادارم كه سرچشمه اشكش بخشكد و سرشكش به پايان رسد.

آيا شتر، شكم را به چرا انباشته است. و اينك به قرارگاه خود مى رود يا آن گوسفند از علف اشباع گشته و اينك به آغل خود روى مى نهد؟ آيا على نيز سير شده و اينك از تلاش باز ايستاده است. اگر على پس از ساليان دراز به آن گوسفند يا شتر رها شده در علفزار، شباهت يافته باشد، چشمش روشن باد.


خوشا به حال كسى كه وظيفه خود را نسبت به پروردگارش گزارده باشد و در بلاى خويش صابر باشد و شب هنگام خواب را بر چشم خود حرام كند، يا چون خواب بر او غلبه كند، زمين را نهالى و دستهاى خود را بالش سازد. در ميان مردمى كه از وحشت قيامت شب را زنده داشته اند و از جامه خواب دورى گزيده اند و لبهايشان به ذكر پروردگارشان مى جنبد و گناهانشان در اثر آمرزش خواستن فراوانشان ناچيز گشته است. «اينان حزب خداوندند و حزب خداوند رستگارند.» پس اى پسر حنيف، از خدا بترس. به همان چند قرص نان اكتفا كن تا از آتش رهايى يابى.

از نامه هاى آن حضرت است به عثمان بن حنيف انصارى، كار گزارش در بصره وقتى به حضرت خبر رسيد او را به مهمانى دعوت كرده اند و او به آنجا رفته:

اما بعد، اى پسر حنيف، به من خبر رسيده كه مردى از جوانان اهل بصره تو را به مهمانى خوانده و تو هم به آن مهمانى شتافته اى، با غذاهاى رنگارنگ، و ظرفهايى پر از طعام كه به سويت آورده مى شده پذيراييت كرده اند، خيال نمى كردم مهمان شدن به سفره قومى را قبول كنى كه محتاجشان را به جفا مى رانند، و توانگرشان را به مهمانى مى خوانند به لقمه اى كه بر آن دندان مى گذارى دقت كن، لقمه اى را كه حلال و حرامش بر تو روشن نيست بيرون افكن، و آنچه را مى دانى از راه هاى حلال به دست آمده بخور.


معلومت باد كه هر مأمومى را امامى است كه به او اقتدا مى كند، و از نور علمش بهره مى گيرد. آگاه باش امام شما از تمام دنيايش به دو جامه كهنه، و از خوراكش به دو قرص نان قناعت نموده. معلومتان باد كه شما تن دادن به چنين روشى را قدرت نداريد، ولى مرا با ورع و كوشش در عبادت، و پاكدامنى و درستى يارى كنيد. به خدا قسم من از دنياى شما طلايى نيندوخته، و از غنائم فراوان آن ذخيره اى برنداشته، و عوض اين جامه كهنه ام جامه كهنه ديگرى آماده نكرده ام.


آرى از آنچه آسمان بر آن سايه انداخته، فقط فدك در دست ما بود، كه گروهى از اينكه در دست ما باشد بر آن بخل ورزيدند، و ما هم به سخاوت از آن دست برداشتيم، و خداوند نيكوترين حاكم است. مرا با فدك و غير فدك چه كار كه در فردا جاى شخص در گور است، كه آثار آدمى در تاريكى آن از بين مى رود، و اخبارش پنهان مى گردد، گودالى كه اگر به گشادگى آن بيفزايند، و دستهاى گور كن به وسيع كردن آن اقدام نمايد باز هم سنگ و كلوخ زمين آن را به هم فشارد، و خاك روى هم انباشته رخنه هايش را ببندد.

اين است نفس من كه آن را به پرهيزكارى رياضت مى دهم تا با امنيت وارد روز خوف اكبر گردد، و در اطراف لغزشگاه ثابت بماند. اگر مى خواستم هر آينه مى توانستم به عسل مصفّا، و مغز اين گندم، و بافته هاى ابريشم راه برم، اما چه بعيد است كه هواى نفسم بر من غلبه كند، و حرصم مرا به انتخاب غذاهاى لذيذ وادار نمايد در حالى كه شايد در حجاز يا يمامه كسى زندگى كند كه براى او اميدى به يك قرص نان نيست، و سيرى شكم را به ياد نداشته باشد، يا آنكه شب را با شكم سير صبح كنم در حالى كه در اطرافم شكمهاى گرسنه، و جگرهايى سوزان باشد، يا چنان باشم كه گوينده اى گفته: «اين درد و ننگ تو را بس كه با شكم سير بخوابى، و در اطراف تو شكم هايى باشد كه پوستى را براى خوردن آرزو كنند».

آيا به اين قناعت كنم كه به من امير مؤمنان گفته شود، ولى در سختى هاى روزگار با آنان شريك نباشم، يا در تلخى هاى زندگى الگويشان محسوب نشوم؟


آفريده نشدم تا خوردن غذاهاى پاكيزه مرا سر گرم كند به مانند حيوان به آخور بسته كه همه انديشه اش علف خوردن است، يا چهار پاى رها شده كه كارش به هم زدن خاكروبه هاست، از علف هاى آن شكم را پر مى كند، و از منظور صاحبش از سير كردن او بى خبر مى باشد، هيهات از اينكه رهايم ساخته، يا بيكار و بيهوده ام گذاشته باشند، يا كشاننده عنان گمراهى باشم، يا در حيرت و سرگردانى بيراهه روم.

انگار گوينده اى از شما مى گويد: اگر خوراك فرزند ابى طالب اين است پس ضعف و سستى او را از جنگ با هماوردان و معارضه با شجاعان مانع مى گردد بدانيد درختان بيابانى چوبشان سخت تر، و درختان سرسبز پوستشان نازك تر، و گياهان صحرايى آتششان قوى تر، و خاموشى آنها ديرتر است.

من و رسول خدا همچون دو درختى هستيم كه از يك ريشه رسته، و چون ساعد و بازو مى باشيم. به خدا قسم اگر عرب در جنگ با من همدست شوند من از مقابله با آنان روى بر نگردانم، و اگر فرصت ها دست دهد شتابان بدان سو (شام) مى روم، و خواهم كوشيد تا زمين را از اين موجود وارونه، و سرنگون كالبد (معاويه) پاك نمايم، تا سنگريزه ها از ميان دانه هاى درو شده بيرون رود.


و از اين نامه است كه پايان آن است:

اى دنيا، از من فاصله بگير، كه مهارت را بر گردنت انداختم، از چنگالت بيرون جستم، از دامهايت فرار كردم، و از رفتن در لغزشگاههايت دورى گزيدم. كجايند گذشتگانى كه به بازيهايت آنان را فريفتى كجايند ملّتهايى كه با زر و زيورت آنان را مغرور نمودى اينك اينان گروگانهاى قبور، و فرورفته در لابلاى لحدهايند.

به خدا قسم اى دنيا اگر موجودى قابيل ديدن، و جسمى سزاوار لمس بودى، حدود خدا را بر تو جارى مى ساختم در رابطه با بندگانى كه به آرزوها فريبشان دادى، و ملتهايى كه در پرتگاه هاى هلاكت انداختى، و پادشاهانى كه تسليم نابودى كردى و به سر چشمه هاى بلا وارد نمودى، به جايى كه در ورود و خروجش امنيت نباشد.

هيهات هر كس گام در لغزشگاههايت نهد بلغزد، و هر كه سوار آبهاى متراكمت گردد غرق شود، و آن كه از دامهاى تو به يك سو رود موفق گردد، و كسى كه از فتنه هاى تو سالم است باكى ندارد كه گرفتار تنگى زندگى باشد، و دنيا نزد او مانند روزى است كه لحظه پايانش فرا رسيده.

از من دور شو، به خدا قسم رام تو نشوم تا مرا به خوارى نشانى، و عنان به دستت نگذارم تا هر كجا خواهى ببرى.


قسم به خداوند، قسمى كه فقط اراده حق را از آن استثنا مى كنم، آنچنان نفس خويش را به رياضت وادارم كه به يك قرص نان زمانى كه براى خوردن يابد شاد شود، و به جاى خورش به نمك قناعت كند، و كاسه چشمم را در گريه هاى شب و روز قرار دهم تا چون چشمه اى كه آبش فرو رفته اشكى در آن نماند.

آيا به همان گونه كه حيوان چرنده شكمش را با چريدن پر كند و بخوابد، و رمه گوسپند كه از علف سير مى شود و به جانب خوابگاهش مى رود، على هم از توشه خود بخورد و بخوابد؟ چشمش روشن كه پس از ساليانى دراز به چهارپايان رها شده، و گوسپندان چرنده اقتدا كند.


خوشا به حال كسى كه واجبات پروردگارش را به جا آورده، و مشكلات را تحمل نموده، و در شب از خواب خوش دورى كرده، تا وقتى كه خواب بر او چيره شود زمين را فرش خود گرفته، و دست را بالش زير سر كند، در ميان جمعيتى كه ترس از قيامت ديده هايشان را بيدار گذاشته، و پهلوهاشان از بستر استراحت جدا شده، و لبهاشان به ذكر پروردگارشان آهسته و آرام گوياست، و گناهانشان به كثرت استغفار از بين رفته، «اينان حزب خدايند، و بدانيد كه حزب خدا رستگارانند». پسر حنيف از خدا پروا كن، و قرص هاى نان خودت تو را بس باشد، تا اين روش موجب خلاصى ات از آتش جهنم گردد.

و از نامه آن حضرت است به عثمان پسر حنيف انصارى كه عامل او در بصره بود به امام خبر رسيد كه او را به مهمانى مردمى از بصره خوانده اند و او بدانجا رفته:

اما بعد، پسر حنيف به من خبر رسيده است كه مردى از جوانان بصره تو را برخوانى خوانده است و تو بدانجا شتافته اى. خوردنيهاى نيكو برايت آورده اند و پى در پى كاسه ها پيشت نهاده. گمان نمى كردم تو مهمانى مردمى را بپذيرى كه نيازمندشان به جفا رانده است و بى نيازشان خوانده. بنگر -كجايى- و از آن سفره چه مى خايى. آنچه حلال از حرام ندانى بيرون انداز، و از آنچه دانى از حلال به دست آمده در كار خود ساز.


آگاه باش كه هر پيروى را پيشوايى است كه پى وى را پويد، و از نور دانش او روشنى جويد. بدان كه پيشواى شما بسنده كرده است از دنياى خود به دو جامه فرسوده و دو قرصه نان را خوردنى خويش نموده. بدانيد كه شما چنين نتوانيد كرد. ليكن مرا يارى كنيد به پارسايى و -در پارسايى- كوشيدن و پاكدامنى و درستى ورزيدن. كه به خدا از دنياى شما زرى نيندوختم، و از غنيمتهاى آن ذخيرت ننمودم، و بر جامه كهنه ام كهنه اى نيفزودم.


آرى از آنچه آسمان بر آن سايه افكنده فدك در دست ما بود. مردمى بر آن بخل ورزيدند و مردمى سخاوتمندانه از آن ديده پوشيدند. و بهترين داور پروردگار است، و مرا با فدك و جز فدك چه كار است حالى كه فردا جايگاه آدمى گورست كه نشانه هايش در تاريكى آن از ميان مى رود، و خبرهايش نهان مى گردد، در گودالى كه اگر گشادگى آن بيفزايد، و دستهاى گوركن فراخش نمايد، سنگ و كلوخ آن را بيفشارد، و خاك انباشته رخنه هايش را به هم آرد.

و من نفس خود را با پرهيزگارى مى پرورانم تا در روزى كه پر بيم ترين روزهاست در امان آمدن تواند، و بر كرانه هاى لغزشگاه پايدار ماند. و اگر خواستمى دانستمى چگونه عسل پالوده و مغز گندم، و بافته ابريشم را به كار برم. ليكن هرگز هواى من بر من چيره نخواهد گرديد، و حرص مرا به گزيدن خوراكها نخواهد كشيد. چه بود كه در حجاز يا يمامه كسى حسرت گرده نانى برد، يا هرگز شكمى سير نخورد، و من سير بخوابم و پيرامونم شكمهايى باشد از گرسنگى به پشت دوخته، و جگرهايى سوخته. يا چنان باشم كه گوينده سروده: درد تو اين بس كه شب سير بخوابى و گرداگردت جگرهايى بود در آرزوى پوست بزغاله.

آيا بدين بسنده كنم كه -مرا- امير مؤمنان گويند، و در ناخوشايندهاى روزگار شريك آنان نباشم يا در سختى زندگى -نمونه اى- برايشان نشوم؟


مرا نيافريده اند، تا خوردنيهاى گوارا سرگرمم سازد، چون چارپاى بسته كه به علف پردازد، يا آن كه واگذارده است و خاكروبه ها را به هم زند و شكم را از علفهاى آن پر سازد، و از آنچه بر سرش آرند غفلت دارد، يا مرا وانهند يا به بازى سر دهند يا ريسمان گمراهى را كشان باشم و يا بيخودانه در سرگردانيها گردان، و چنان بينم كه گوينده شما بگويد: اگر پسر ابو طالب را خوراك اين است، ناتوانى او را از كشتن همآوردان بنشاند، و از جنگ با دلاور مردان بازماند. بدانيد درختى را كه در بيابان خشك رويد شاخه سخت تر بود، و سبزه هاى خوشنما را پوست نازكتر، و رستنيهاى صحرايى را آتش افروخته تر، و خاموشى آن ديرتر.

من و رسول خدا (ص) چون دو شاخيم از يك درخت رسته، و چون آرنج به بازو پيوسته. به خدا اگر عرب در جنگ من پشت به پشت دهد، روى از آنان برنتابم. و اگر فرصت دست بدهد به پيكار همه بشتابم، و خواهم كوشيد تا زمين را از اين شخص -از فطرت- برگشته و كالبد -خرد- سرگشته پاك سازم تا كه ريگ از دانه جدا گردد -و با ايمان از چنگ منافق رها-.


دنيا از من دور شود كه مهارت بر دوشت نهاده است گسسته، و من از چنگالت به در جسته ام و از ريسمانهايت رسته و از لغزشگاههايت دورى گزيده ام.

كجايند مهترانى كه به بازيچه هاى خود فريبشان داده اى كجايند مردمى كه با زيورهايت دام فريب بر سر راهشان نهادى. آنك در گورها گرفتارند و در لابلاى لحدها ناپديدار.

به خدا اگر كالبدى بودى ديدنى يا قالبى بپسودنى -تو را وانمى گذاشتم-، و حد خدا را در باره ات بر پا مى داشتم. به كيفر بندگانى كه آنان را با آرزوها دستخوش فريب ساختى، و مردمانى كه در هلاكت جايهاشان در انداختى، و پادشاهانى كه به دست نابودى شان سپردى، و در چنگال بلاشان در آوردى. نه راهى براى در شدن و نه گريزگاهى براى بيرون آمدن.

هرگز آن كه پا در لغزشگاهت نهاد به سر در آمد، و آن كه در ژرفاى دريايت فرو رفت به در نيامد، و آن كه از ريسمانهايت رهيد، توفيق رفيقش گرديد، و آن كه از گزند تو ايمن است، باكش نبود اگر جاى تنگش مسكن است و دنيا در ديده او چنان است كه گويى روز پايان آن است.

از ديده ام نهان شود به خدا سوگند رامت نشوم كه مرا خوار بدانى، و گردن به بندت ندهم تا از اين سو بدان سويم كشانى.


و سوگند به خدا بر عهده خود مى گيرم، جز آن كه او نخواهد كه در آن ناگزيرم. نفس خود را چنان تربيت كنم كه اگر گرده نانى براى خوردن يافتم شاد شود، و از نانخورش به نمك خرسند گردد، و مردم ديده ام را دست مى بدارم تا چون چشمه خشكيده آبى در آن نماند، و اشكى كه دارد بريزاند.

آيا چرنده، شكم را با چرا كردن پر سازد و بخفتد و گوسفند در آغل سير از گياه بخورد و بيفتد، و على از توشه اش خورد و آرام بخوابد؟ چشمش روشن باد كه از پس ساليانى دراز چون چارپايى به سر برد رها، يا چرنده اى سر داده به چرا.


خوشا كسى كه آنچه پروردگارش بر عهده وى نهاده، پرداخته است و در سختى اش با شكيبايى ساخته، و به شب ديده برهم ننهاده، و چون خواب بر او چيره شده بر زمين خفته و كف دست را بالين قرار داده در جمعى كه از بيم روز بازگشت ديده هاشان به شب بيدار است، و پهلوهاشان از خوابگاه بركنار، و لبهاشان به ياد پروردگار و گناهانشان زدوده است از آمرزش خواستن بسيار. «آنان حزب كردگارند و بدانيد كه حزب كردگار رستگارند.» پس پسر حنيف از خدا بترس و گرده هاى نانت تو را كفايت است اگر به رهايى از آتش دوزخت عنايت است.

از نامه هاى آن حضرت عليه السّلام است بعثمان ابن حنيف انصارىّ كه از جانب آن بزرگوار حاكم بصره بود:
قسمت اول نامه:
هنگاميكه بحضرت خبر رسيد كه او را گروهى از اهل بصره به مهمانى خوانده اند و رفته (و او را بجهت رفتن بآن مهمانى نكوهش نموده است، و عثمان و برادرش سهل ابن حنيف كه از جانب امام عليه السّلام بر مدينه حكومت داشت هر دو از اصحاب رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و تا آخر عمر شيعه و دوستدار امير المؤمنين عليه السّلام بودند، و از اينرو رجال دانان در نيكى اين دو برادر اختلاف و ترديد نداشته در نقل اخبار آنها را مورد وثوق و اطمينان مى دانند، و پاره اى از سرگذشت عثمان ابن حنيف در وقت تسلّط اصحاب جمل بر بصره در شرح خطبه يك صد و هفتاد و يكم گذشت):
(1) پس از ستايش خداوند و درود رسول اكرم، اى پسر حنيف بمن رسيده كه يكى از جوانان اهل بصره ترا بطعام عروسى خوانده است و بسوى آن طعام شتابان رفته اى، و خورشهاى رنگارنگ گوارا برايت خواسته و كاسه هاى بزرگ به سويت آورده مى شد، و گمان نداشتم تو بروى به مهمانى گروهى كه درويش و نيازمندشان را برانند و توانگرشان را بخوانند، پس نظر كن بآنچه دندان بر آن مى نهى از اين خوردنى، و چيزى را كه بر تو آشكار نيست (نمى دانى حلال است يا حرام) بيفكن (مخور) و آنچه را كه به پاكى راههاى بدست آوردن آن دانائى (ميدانى از راه حلال و درستكارى بدست آمده) بخور.


(2) آگاه باش هر پيروى كننده را پيشوايى است كه از او پيروى كرده بنور دانش او روشنى مى جويد (راه راستى گفتار و درستى كردار را از او مى آموزد، و تو نيز بايد پيرو پيشواى خود باشى) بدان كه پيشواى شما از دنياى خود بدو كهنه جامه (رداء و ازار يعنى جامه اى كه سر تا پا را مى پوشاند) و از خوراكش بدو قرص نان (جهت افطار و سحر، يا ناهار و شام) اكتفاء كرده است، و شما بر چنين رفتارى توانا نيستيد، ولى مرا به پرهيزكارى و كوشش و پاكدامنى و درستكارى يارى كنيد (از كارهاى ناشايسته دورى گزيده خود را از هر ناپاكى دور سازيد تا مرا به اصلاح حال رعايا و زير دستان يارى نموده باشيد)
(3) بخدا سوگند از دنياى شما طلا نيندوخته، و از غنيمتهاى آن مال فراوانى ذخيره نكرده، و با كهنه جامه اى كه در بر دارم جامه كهنه ديگرى آماده ننموده ام.


قسمت دوم نامه:
(4) بله از تمام آنچه آسمان سايه بر آن افكنده است (از مال دنيا) فدك در دست ما بود كه گروهى (سه خليفه) بر آن بخل ورزيدند (بغصب از دست ما گرفتند) و ديگران (امام عليه السّلام و اهل بيتش) بخشش نموده از آن گذشتند، و خداوند نيكو داورى است (كه بين حقّ و باطل حكم خواهد فرمود و فدك نام يكى از قريه هاى يهود بوده كه مسافت بين آن و مدينه دو منزل و بين آن و خيبر كمتر از يك منزل بوده، و داستان غصب فدك و تظلّم حضرت فاطمه عليها السّلام و شكايت آن معصومه از ستمى كه باو روا داشتند در كتابهاى تازى و فارسى بيان شده و ما براى روشن شدن مطلب شمّه اى از آنچه شارح بحرانىّ در اينجا نگاشته گوشزد مى نماييم: فدك مخصوص حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله بود، زيرا چون خيبر «نام شهرى كه تا مدينه از سمت شام سه روز راه بود» فتح شد اهل فدك نصف آنرا و به قولى تمام را بصلح و آشتى تسليم نمودند، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آن قريه را در حيات خود به فاطمه عليها السّلام بخشيد، و از طرق مختلفه در اين باب روايات رسيده، از جمله از ابى سعيد خدرىّ «كه مورد وثوق و اطمينان رجال دانان است» روايت شده كه چون آيه «وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ وَ الْمِسْكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ» سوره 17 آیه 26 يعنى حقّ خويشاوند و بى چيز و رهگذر را اداء كن» از جانب خدا به پيغمبر اكرم رسيد آن حضرت فدك را به فاطمه عليها السّلام داد، و ابو بكر كه خليفه شد خواست آنرا بگيرد فاطمه عليها السّلام باو پيغام داد كه فدك از آن من است كه پدرم بمن بخشيده، و امير المؤمنين عليه السّلام و امّ ايمن «مربّيه و آزاد شده پيغمبر اكرم» بر آن گواهى دادند، ابو بكر گفت: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرموده ما گروه پيغمبران باهل خود ميراث ندهيم، آنچه باقى گذاريم صدقه و بخشش است، و فدك مال مسلمانان بوده در دست آن حضرت كه در كار امّت و راه خدا صرف مى نموده من نيز در همان راه صرف مى نمايم، پس فاطمه عليها السّلام چادر بر سر انداخته با بعضى از خدمتكاران و زنان خويشاوند خود بمسجد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آمدند و ابو بكر و بسيارى از مهاجرين و انصار حاضر بودند، و در ميان پرده اى آويختند، آنگاه بناليد و زاريد بطورى كه همه گريستند، پس از آن زمانى دراز خاموش ماندند تا جوش و خروش مردم آرام گرديد، پس خطبه اى دراز بيان فرمود از جمله: اى پسر ابى قحافه تو از پدرت ميراث مى برى و من از پدرم ارث نمى برم بعد رو بقبر مقدّس پدر بزرگوارش نموده از امّت اظهار رنجش و درد دل نمود، راوى گويد: هيچ روزى ديده نشده بود كه زن و مرد مدينه بيش از آن روز گريسته باشند، پس بمسجد انصار توجّه نموده با آنان هم سخنانى فرمود، از جمله: بدانيد من شما را مى بينم كه منكر دين شديد، و لقمه گوارا را از دهن بيرون انداختيد، و اگر شما و هر كه در روى زمين است كافر شويد خدا بى نياز است، پس به خانه بازگشت و سوگند ياد كرد كه با ابو بكر سخن نگويد و بر او نفرين نمود، و بر اين حال از دنيا رفت، و وصيّت كرد ابو بكر بر او نماز نخواند، و عبّاس بر او نماز گزارد و در شب دفن گرديد، خلاصه ابو بكر غلّه و سود آنرا گرفته بقدر كفايت باهل بيت عليهم السّلام مى داد و خلفاى بعد از او هم بر آن اسلوب رفتار نمودند تا زمان معاويه كه ثلث آنرا بعد از امام حسن عليه السّلام بمروان داد، و مروان در خلافت خود تمام آنرا تصرّف كرد و فرزندانش دست بدست مى بردند تا زمان عمر ابن عبد العزيز كه او به اولاد فاطمه عليها السّلام برگردانيد، و شيعه گويد: اوّل مظلمه و چيزيكه از روى ظلم و ستم گرفته شده بود ردّ كرد فدك بود، و سنّى گويد: اوّل آنرا ملك خود گردانيد، و بعد به اولاد فاطمه عليها السّلام بخشيد، و پس از او باز غصب كردند تا در دولت بنى عبّاس ابو العبّاس سفّاح برگردانيد، و منصور گرفت، و پسرش مهدىّ برگردانيد، و دو پسرش موسى و هارون گرفتند، و مأمون برگردانيد تا زمان متوكّل و او سود آنرا بعبد اللّه ابن عمر بازيار واگذاشت، و گويند: در آنجا يازده نخله بود كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله بدست مبارك خود نشانده، فرزندان فاطمه عليها السّلام خرماى آنها را براى حاجّ ارمغان مى فرستادند و مالهاى بسيارى دريافت مى نمودند، بازيار كس فرستاد آن درختها را بريد و چون ببصره برگشت فالج گرديد، ابن ابى الحديد در شرح نامه نهم به مناسبتى مى نويسد: ابو العاص شوهر زينب دختر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله كه مشرك بود «و تا در مكّه بود پيغمبر اكرم نمى توانست بين او و زينب جدائى اندازد و اگر چه اسلام آوردن زينب بين او و شوهرش را جدا ساخته بود» در جنگ اسير و دستگير گرديد، و اهل مكّه فديه و مال مى فرستادند تا اسيرانشان را رها سازند، زينب قلاده اى كه مادرش خديجه باو داده بود فرستاد، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله چون آن قلاده را ديد سخت برقّت آمد، و به مسلمانان فرمود: اگر اسير زينب را رها كنيد و فديه او پس دهيد شايسته است، گفتند: آرى يا رسول اللّه جانها و مالهاى ما فداى تو، پس فديه زينب را باز گردانيده ابو العاص را بدون فديه رها كردند، پس از آن مى نويسد: اين خبر را بر نقيب ابو جعفر يحيى ابن ابو زيد بصرىّ علوىّ كه خدايش رحمت كند مى خواندم، گفت: گمان ميكنى ابو بكر و عمر در اين واقعه حاضر نبودند آيا مقتضى نبود كه دل فاطمه عليها السّلام را خوش كنند و از مسلمانان بخواهند كه حقّ خود باو واگزارند، آيا مقام و منزلت او نزد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از زينب كمتر بود و حال آنكه سيّده زنان جهانيان است، و اين در صورتيست كه براى او در باره فدك حقّى ثابت نشده باشد نه به نحله و بخشش و نه به ارث بردن).
(5) (الحاصل امام عليه السّلام به ستمى كه بر او وارد گشته اشاره نموده و در باره دلبستگى نداشتن بمال دنيا مى فرمايد:) و فدك و غير فدك را چه خواهم كرد در حاليكه جايگاه شخص فردا (پس از مردن) قبر و گور است كه در تاريكى آن اثرهايش بريده و خبرهايش پنهان ميشود، و گودالى است كه اگر گشادگى آن زياده شود و دو دست گور كن در فراخى آن بكوشد سنگ و كلوخ آنرا مى فشارد، و رخنه هايش را خاك روى هم انباشته ببندد، و همّت و انديشه من در اينست كه نفس خود را با پرهيزكارى تربيت نموده خوار گردانم تا در روزى (قيامت) كه ترس و بيم آن بسيار است آسوده باشد، و بر اطراف لغزشگاه استوار ماند.
قسمت سوم نامه:
(6) و اگر بخواهم راه مى برم به صافى و پاكيزگى اين عسل و مغز اين نان گندم و بافته هاى اين جامه ابريشم، ولى چه دور است كه هوا و خواهش بر من فيروزى يابد، و بسيارى حرص مرا به برگزيدن طعامها وا دارد و حال آنكه شايد به حجاز (مكّه و مدينه و سائر شهرهاى آن) يا يمامه (شهرى است از يمن) كسى باشد كه طمع و آز در قرص نان نداشته (چون در دسترسش نيست) و سير شدن را ياد ندارد يا چه دور است كه من با شكم پر بخوابم و به دورم شكمهاى گرسنه و جگرهاى گرم (تشنه) باشد، يا چنان باشم كه گوينده اى (حاتم ابن عبد اللّه طايى) گفته:
(و حسبك داء أن تبيت ببطنة            و حولك أكباد تحنّ إلى القدّ)
يعنى اين درد براى تو بس است كه شب با شكم پر بخوابى و در گردت جگرها باشد كه قدح پوستى را آرزو كنند (و براى آنان فراهم نشود چه جاى آنكه طعام داشته باشند).
قسمت چهارم نامه:
(7) آيا قناعت ميكنم كه بمن بگويند زمامدار و سردار مؤمنين در حاليكه به سختيهاى روزگار با آنان همدرد نبوده يا در تلخكامى جلو ايشان نباشم.


پس مرا نيافريده اند كه خوردن طعامهاى نيكو (از نيكبختى جاويد) بازم دارد مانند چهار پاى بسته شده كه انديشه اش علف آنست، يا مانند چهار پاى رها گشته كه خاكروبه ها را بهم زند تا چيزى يافته بخورد، پر ميكند شكنبه را از علفى كه بدست آورده، و غفلت دارد از آنچه برايش در نظر دارند (نمى داند كه صاحبش مى خواهد فربه شود تا به كشتارگاهش فرستد يا برايش بار كشى نموده كارش را انجام دهد) يا مرا نيافريده اند كه بيكار مانده و بيهوده رها شوم، يا ريسمان گمراهى را كشيده بى انديشه در راه سرگردانى رهسپار گردم،
(8) و چنانست كه مى بينم گوينده اى از شما مى گويد: اگر اين است خوراك پسر ابو طالب پس ضعف و سستى او را از جنگ با همسران و معارضه و برابرى با دليران باز مى دارد بدانيد درخت بيابانى (كه آب كم بآن مى رسد) چوبش سختتر (استوارتر) است، و درختهاى سبز و خرّم (كه در باغهاى پر آب كاشته شده) پوستشان نازكتر است، و گياههاى دشتى (كه جز آب باران آب ديگرى نيابند) شعله آتش آنها افروخته تر و خاموشى آنها ديرتر است (آرى انسان هر قدر كمتر بخورد و بياشامد اندامش استوارتر و در كارزار دليرتر است، و هر قدر بيشتر بخورد و بياشامد نازك پوست و سست دل و ترسناكتر است)
(9) و (اتّصال و همبستگى) من با رسول خدا مانند (اتّصال) نخلى است از نخل (كه هر دو از يك بيخ روييده) و مانند (اتّصال) دست است به بازو (كه بهم پيوسته اند، بنا بر اين) سوگند بخدا اگر عرب بر جنگ من با هم همراه شوند از ايشان رو برنگردانم، و اگر فرصتها بدست آيد به سويشان مى شتابم (همه را در راه خدا و يارى دين گردن مى زنم) و زود باشد كه كوشش نمايم در اينكه زمين را از اين شخص وارونه و كالبد سرنگون (معاويه) پاك سازم تا اينكه گلوله خاكى از بين دانه درو شده بيرون آيد (منافق و دو رو را از بين مؤمنين رانده راه دين را از رهزنان گمراهى آسوده سازم).


و قسمت پنجم از اين نامه و پايان آنست (در نكوهش دنيا و ستودن پارسايان و كسانيكه دل بآن نبسته از كار خدا غافل نمانده اند):
(10) اى دنيا از من دور شو كه مهارت بر كوهانت است (مهارت را به گردنت انداخته ترا رها كرده ام) من از چنگالهايت جسته، و از دامهايت رسته، و از رفتن در لغزشگاههايت (گمراهيهايت) دورى گزيدم. كجايند كسانيكه به بازيها و شوخيهايت گرفته فريبشان دادى، كجايند مردمانى كه به زينت و آرايشهايت در فتنه و گمراهيشان انداختى اينك ايشان گروگان گورها و فرو رفته در لحدها هستند.
(11) سوگند بخدا اگر تو شخصى بودى ديدنى و كالبدى محسوس حدود (كيفرهاى) الهىّ را بر تو اجرا مى نمودم به سزاى بندگانى كه بسبب آرزوها فريب دادى، و مردمانى كه در پرتگاه ها (ى شقاوت و بدبختى) انداختى، و پادشاهانى كه به نابودى سپردى، و آنان را در آبگاههاى بلاء و سختى فرود آوردى جائيكه فرود آمدن و بازگشت (سزاوار) نبود.
(12) چه دور است كه من از تو فريب خورم هر كه بر لغزشگاهت گام نهد بلغزد، و هر كه در آبهاى انبوهت سوار شود غرق گردد، و آنكه از ريسمانهاى دامت كناره گيرد موفّق شده (رستگار گشته) است، و كسيكه از تو سالم ماند اگر جاى خوابگاهش تنگ باشد (در سختى و ناكامى زندگانى كند) باكى ندارد (چون ميداند اين سختى بزودى مى گذرد، لذا مى فرمايد:) و دنيا نزد او به روزى ماند كه وقت گذشتن آن رسيده است.
(13) از من دور شو كه بخدا سوگند رام تو نمى گردم تا مرا خوار سازى، و هموارت نمى شوم (فرمانت نمى برم) تا مرا (بهر جا خواهى) بكشى.


و سوگند بخدا سوگندى كه در آن مشيّت و خواست خدا را جدا مى سازم (چنانكه خداوند بآن دستور داده در قرآن كريم سوره 18 آیه 24-23 مى فرمايد: «وَ لا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فاعِلٌ ذلِكَ غَداً - إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ» يعنى هرگز براى كارى مگو من آنرا فردا خواهم كرد مگر آنكه خدا بخواهد يعنى بگو انجام مى دهم اگر خدا بخواهد) خود را تربيت ميكنم چنان تربيتى كه شاد و شگفته گردد بقرص نانى كه بر آن خورشى يابد، و در خورش به نمك قناعت كرده بسازد، و (از بسيارى گريه) كاسه چشمم را بحال خود گذارم كه اشكهايش تهى شود مانند چشمه اى كه آبش فرو رفته است (آنقدر بگريم كه اشكم نماند)
(14) آيا شكم حيوان چرنده از آنچه مى چرد پر ميشود كه به پهلو مى افتد، و رمه گوسفند از علف و گياهش سير مى گردد و سوى خوابگاه مى رود، و علىّ (صلوات اللّه عليه) توشه خود را خورده مانند چهارپايان مى خواهد؟ در چنين حالى چشمش روشن باد كه پس از سالهاى دراز به چهار پاى يله و چرنده در گله پيروى نمايد (در صورتى كه ننگ است كه همّت و انديشه شخص خوردن و آشاميدن باشد).


(15) خوشا نفسى كه آنچه پروردگارش واجب كرده اداء كند، و در سختى شكيبا باشد، و در شب از خواب دورى گزيند تا زمانيكه خواب و پينكى بر او غلبه نمايد زمين را فرش پنداشته دستش را بالش قرار دهد، در گروهى كه ترس بازگشت (روز رستخيز) چشمهاشان را بيدار داشته، و پهلوهاشان را از خوابگاهها دور ساخته، و لبهاشان بذكر و ياد پروردگارشان آهسته گويا است، و به بسيارى استغفار (و درخواست آمرزش) گناهانشان (مانند ابرهاى پراكنده) پراكنده شده است (در قرآن كريم سوره 58 آیه 22 مى فرمايد: «أُولئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» يعنى) آنان حزب و گروه خدا هستند، بدانيد كه حزب خدا رستگارند.
(16) پس اى پسر حنيف از خدا بترس (شكم چرانى مكن) و چند قرص نانت بايد ترا بس باشد تا سبب رهائيت از آتش گردد.

اما بعد (از حمد و ثناى الهى) اى پسر حنيف! به من گزارش داده اند که مردى از جوانان (ثروتمند و اشرافى) اهل بصره تو را به سفره رنگين ميهمانى خود فراخوانده و تو نيز (دعوتش را پذيرفته اى و) به سرعت به سوى آن شتافته اى در حالى که غذاهاى رنگارنگ و ظرف هاى بزرگ طعام يکى از پس از ديگرى پيش روى تو (به وسيله خادمانش) قرار داده مى شد. من گمان نمى کردم تو دعوت جمعيتى را قبول کنى که نيازمندشان (از نشستن بر سر آن سفره) ممنوع باشد و (تنها) ثروتمندشان دعوت شود. به آنچه در دهان مى گذارى و مى خورى بنگر، آنچه حلال بودنش براى تو مشکوک باشد از دهان فرو افکن و آنچه را به پاکى و حلال بودنش يقين دارى تناول کن.


آگاه باش! هر مأمومى امام و پيشوايى دارد که بايد به او اقتدا کند و از نور دانش او بهره گيرد. (تو بايد به امام و پيشواى خود نگاه کنى) بدان امام شما از دنيايش به دو جامه کهنه و از غذاهايش به دو قرص نان قناعت کرده است. آگاه باش که شما نمى توانيد اين چنين باشيد، و اين زندگى را تحمّل کنيد (من شما را از آن معاف مى کنم) ولى مرا با پرهيزگارى و تلاش (براى پاک زيستن) و عفت و پيمودن راهِ درست يارى دهيد. به خدا سوگند! من هرگز از ثروت هاى دنياى شما چيزى از طلا و نقره نيندوخته ام و از غنايم و ثروت هاى آن مالى ذخيره نکرده ام و براى اين لباس کهنه ام بدلى مهيا نساخته ام و از اراضى اين دنيا حتى يک وجب به ملک خود در نياورده ام و از خوراک آن جز به مقدار قوت ناچيز چهارپاى مجروحى در اختيار نگرفته ام. اين دنيا در چشم من بى ارزش تر و خوارتر از شيره تلخ درخت بلوط است!


آرى از ميان آنچه آسمان بر آن سايه افکنده تنها «فدک» در دست ما بود که آن هم گروهى بر آن بخل و حسد ورزيدند و گروه ديگرى سخاوتمندانه آن را رها کردند و بهترين حاکم و داور (در اين داستان اندوهبار) خداست. مرا با فدک و غير فدک چکار؟ در حالى که جايگاه فرداى هر کس قبر است; قبرى که در تاريکيش، آثار او محو و اخبارش ناپديد مى شود حفره اى است که هرچند بر وسعت آن افزوده شود و دست حفر کننده آن را وسعت بخشد، سرانجام سنگ و کلوخ آن را پر مى کند و خاک هاى انباشته تمام روزنه هاى آن را مسدود مى سازد.

جز اين نيست که من نفس (سرکش) خود را با تقوا رياضت مى دهم و رام مى سازم تا در آن روز ترسناکِ عظيم، با امنيّت وارد (صحنه قيامت) شود و در کنار لغزشگاه ها ثابت قدم باشد. (فکر نکنيد من قادر به تحصيل لذت هاى دنيا نيستم. به خدا سوگند) اگر مى خواستم مى توانستم از عسل مصفا و مغز گندم و بافته هاى ابريشم براى خود (بهترين) غذا و لباس را تهيّه کنم; اما هيهات که هواى نفس بر من چيره شود و حرص و طمع مرا وادار به انتخاب طعام هاى لذيذ نمايد در حالى که شايد در سرزمين حجاز يا يمامه (از مناطق شرقى عربستان) کسى باشد که حتى اميد براى به دست آوردن يک قرص نان نداشته و هرگز شکمى سير به خود نديده باشد. آيا من با شکمى سير بخوابم در حالى که در اطراف من شکم هاى گرسنه و جگرهاى تشنه باشند و يا چنان باشم که آن شاعر گفته است:

اين درد تو را بس که با شکم سير بخوابى در حالى که در اطراف تو شکم هاى گرسنه اى است که آرزوى قطعه پوستى براى خوردن دارد!

آيا من به همين قناعت کنم که گفته شود من امير مؤمنانم; اما خود را با آنها در سختى هاى روزگار شرکت نکنم و اسوه و مقتدايشان در ناگوارى هاى زندگى نباشم؟


(سپس امام فرمود:) من آفريده نشده ام که غذاهاى پاکيزه (و رنگارنگ) مرا به خود مشغول دارد همچون حيوان پروارى که تمام همّش علف اوست و يا چون حيوان رها شده (در بيابان و مرتع) که کارش جستجو کردن علف و پر کردن شکم از آن است و از سرنوشتى که در انتظار اوست بى خبر است. (من آفريده نشده ام) که بيهوده رها شوم يا تنها براى بازى و سرگرمى واگذارده شده باشم يا سررشته دار ريسمان گمراهى گردم و يا در طريق سرگردانى قدم بگذارم.

گويا مى بينم گوينده اى از شما چنين مى گويد: هرگاه اين (دو قرص نان) تنها خوراک فرزند ابوطالب باشد، بايد ضعف و ناتوانىِ جسمى او را از پيکار با هم آوردان و مبارزه با شجاعان باز داشته باشد. ولى آگاه باشيد! درخت بيابانى (که آب و غذاى کمترى به آن مى رسد) چوبش محکم تر است اما درختان سرسبز (که همواره در کنار آب قرار دارند) پوستشان نازک تر (و کم دوام تر) اند و گياهان و بوته هايى که جز با آب باران سيراب نمى شوند چوبشان قوى تر و آتششان شعله ورتر و پردوام تر است. (به علاوه اين جاى تعجب نيست که من در عين سادگىِ غذا، شجاع باشم، چرا که) من نسبت به پيامبر همچون نورى هستم که از نور ديگرى گرفته شده باشد و همچون ذراع نسبت به بازو. (و به حول و قوه الهى چنان شجاعم که) به خدا سوگند اگر همه عرب براى نبرد با من پشت به پشت يکديگر بدهند، من از ميدان مبارزه با آنها روى بر نمى گردانم (و در برابر آنها مى ايستم تا پيروز شوم يا شربت شهادت بنوشم) و اگر فرصت دست دهد که بر گردن گردن کشان عرب مسلّط شوم، به سرعت به سوى آنها (براى پيکار) خواهم شتافت و به زودى تلاش مى کنم که زمين را از اين شخص معکوس و جسم واژگونه (معاويه) پاک سازم تا خاک و سنگريزه از ميان دانه هاى درو شده خارج شود (و جامعه اسلامى پاک و خالص گردد).


بخش ديگرى از اين نامه که قسمت پايانى نامه است:

اى دنيا! از من دور شو، افسارت را بر گردنت انداختم (و تو را رها ساختم) من از چنگال تو رهايى يافته ام و از دامت رسته ام و از لغزشگاه هايت دورى گزيده ام. کجايند آن اقوام پيشين که تو آنها را با بازيچه هايت فريب دادى؟ کجايند امت هايى که با زينت هايت آنها را فريفتى؟ (آرى) آنها گروگان هاى قبورند و درون لحدها پنهان. (اى دنيا) به خدا سوگند اگر تو شخصى قابل رؤيت و جسمى محسوس بودى حدود الهى را بر تو جارى مى ساختم در مورد بندگانى که آنها را با آرزوها فريفتى و امت هايى که به هلاکت افکندى و سلاطينى که آنها را تسليم مرگ کردى و در آبشخور بلا وارد ساختى; در آنجا که نه راه ورودى بود و نه راه خروج.

هيهات! هر کس در لغزشگاه هايت گام بگذارد مى لغزد (و سقوط مى کند) و کسى که بر امواج درياى تو سوار گردد غرق مى شود (اما) کسى که از دام هاى تو کنار رود موفق و پيروز مى گردد و آن کس که از دست تو سالم بماند از اينکه معيشت بر او تنگ شود نگران نخواهد شد (چرا که) دنيا در نظرش همچون روزى است که زوال و پايانش فرا رسيده.

(اى دنيا) از من دور شو به خدا سوگند من رام تو نخواهم شد تا مرا خوار و ذليل سازى و زمام اختيارم را به دست تو نخواهم سپرد که به هر جا خواهى ببرى.


به خدا سوگند ـ سوگندى که تنها مشيت خدا را از آن استثنا مى کنم ـ آنچنان نفس خويش را به رياضت وا مى دارم که هرگاه به يک قرص نان دست يابد به آن دلخوش شود و به نمک به عنوان خورش قناعت کند و آن قدر از چشم هايم اشک مى ريزم که (سرانجام) همچون چشمه اى شود که تمام آب خود را بيرون ريخته باشد. آيا همان گونه که گوسفندان در بيابان، شکم را از علف ها پر مى کنند و مى خوابند يا گله هايى که در آغل ها هستند از علف سير مى شوند و استراحت مى کنند، على هم بايد از زاد و توشه خود سير شود و به استراحت پردازد؟ در اين صورت چشمش روشن باد که پس از سال ها عمر به چهارپايان رها شده بى شبان و گوسفندانى که آنها را به بيابان براى چرا مى برند اقتدا کرده است.


خوشا به حال آن کس که وظيفه واجب خود را در برابر پروردگارش انجام داده و مشکلات را با تحمل از ميان برداشته و خواب را در (بخشى از) شب کنار گذارده و آن گاه که بر او غلبه کند، روى زمين دراز کشد و کف دست را بالش خود کند (و مختصرى استراحت نمايد). (اين انسان) در زمره گروهى باشد که (اين اوصاف را دارند:) خوف معاد خواب را از چشم هايشان ربوده و پهلوهايشان براى استراحت در خوابگاهشان قرار نگرفته و همواره لب هايشان آهسته به ذکر پروردگارشان مشغول است، بر اثر استغفارهاى طولانى گناهانشان از ميان رفته است. «آنها حزب خدا هستند، آگاه باشيد که حزب الله رستگارانند». بنابراين اى پسر حنيف از خدا بترس و بايد همان قرص هاى نان تو، تو را از غير آن (و شرکت در ميهمانى هاى اشرافى) باز دارد تا سبب خلاصى تو از آتش دوزخ گردد.