ترجمه نامه 63 نهج البلاغه

و من كتاب له (علیه السلام) إلى أبي موسى الأشعري و هو عاملُه على الكوفة، و قد بلَغه عنه تثبيطُه الناس عن الخروج إليه لمّا نَدَبهم لِحرب أصحاب الجمل:

مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ قَيْسٍ، أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ بَلَغَنِي عَنْكَ قَوْلٌ هُوَ لَكَ وَ عَلَيْكَ؛ فَإِذَا قَدِمَ رَسُولِي عَلَيْكَ فَارْفَعْ ذَيْلَكَ وَ اشْدُدْ مِئْزَرَكَ وَ اخْرُجْ مِنْ جُحْرِكَ وَ انْدُبْ مَنْ مَعَكَ، فَإِنْ حَقَّقْتَ فَانْفُذْ وَ إِنْ تَفَشَّلْتَ فَابْعُدْ. وَ ايْمُ اللَّهِ لَتُؤْتَيَنَّ مِنْ حَيْثُ أَنْتَ وَ لَا تُتْرَكُ حَتَّى يُخْلَطَ زُبْدُكَ بِخَاثِرِكَ وَ ذَائِبُكَ بِجَامِدِكَ، وَ حَتَّى تُعْجَلَ عَنْ قِعْدَتِكَ وَ تَحْذَرَ مِنْ أَمَامِكَ كَحَذَرِكَ مِنْ خَلْفِكَ، وَ مَا هِيَ بِالْهُوَيْنَى الَّتِي تَرْجُو وَ لَكِنَّهَا الدَّاهِيَةُ الْكُبْرَى يُرْكَبُ جَمَلُهَا وَ [يُذَلُ] يُذَلَّلُّ صَعْبُهَا وَ يُسَهَّلُ جَبَلُهَا. فَاعْقِلْ عَقْلَكَ وَ امْلِكْ أَمْرَكَ وَ خُذْ نَصِيبَكَ وَ حَظَّكَ؛ فَإِنْ كَرِهْتَ فَتَنَحَّ إِلَى غَيْرِ رَحْبٍ وَ لَا فِي نَجَاةٍ، فَبِالْحَرِيِّ لَتُكْفَيَنَّ وَ أَنْتَ نَائِمٌ حَتَّى لَا يُقَالَ أَيْنَ فُلَانٌ؛ وَ اللَّهِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مَعَ مُحِقٍّ وَ مَا [يُبَالِي] أُبَالِي مَا صَنَعَ الْمُلْحِدُونَ، وَ السَّلَامُ.

ترجمه: محمد دشتی (ره)

در آستانه جنگ جمل، در سال 36 هجرى به امام گزارش رسيد كه ابو موسى اشعرى، فرماندار كوفه مردم را براى پيوستن به امام باز مى دارد، امام اين نامه را به او نوشت

باز داشتن ابو موسى از فتنه انگيزى

از بنده خدا على امير مؤمنان به عبد اللّه بن قيس (ابو موسى اشعرى) پس از ستايش پروردگار و درود، سخنى از تو به من رسيده كه هم به سود، و هم به زيان تو است. چون فرستاده من پيش تو آيد، دامن همّت به كمر زن، كمرت را براى جنگ محكم ببند، و از سوراخ خود بيرون آى، و مردم را براى جنگ بسيج كن. اگر حق را در من ديدى بپذير، و اگر دو دل ماندى كناره گير.

به خدا سوگند هر جا كه باشى تو را بياورند و به حال خويش رها نكنند، تا گوشت و استخوان و تر و خشكت در هم ريزد، و در كنار زدنت از حكومت شتاب كنند، چنانكه از پيش روى خود همانگونه بترسى كه از پشت سرت هراسناكى.(1)

حوادث جارى كشور آنچنان آسان نيست كه تو فكر مى كنى، بلكه حادثه بسيار بزرگى است كه بايد بر مركبش سوار شد، و سختى هاى آن را هموار كرد، و پيمودن راه هاى سخت و كوهستانى آن را آسان كرد.

پس فكرت را به كار گير، و مالك كار خويش باش، و سهم و بهره ات را بردار، اگر همراهى با ما را خوش ندارى كناره گير، بى آن كه مورد ستايش قرار گيرى يا رستگار شوى، كه سزاوار است تو در خواب باشى و ديگران مسئوليّت هاى تو را بر آورند، و از تو نپرسند كه كجا هستى و به كجا رفته اى. به خدا سوگند اين راه حق است و به دست مرد حق انجام مى گيرد، و باكى ندارم كه خدا نشناسان چه مى كنند، با درود.


  1. ابوموسی اشعری، نام او عبدالله بن قیس که در فتح خیبر، مسلمان شد و از طرف عمر فرماندار بصره و در زمان عثمان فرماندار کوفه شد. در آستانه جنگ جَمَل، عایشه نامه ای برای او فرستاد و او را به سوی گروه خود جذب کرد. وقتی نامه امام به کوفه رسید مردم را بر ضد امام تحریک می کرد و در میان کوفیان اختلاف ایجاد کرد که امام این نامه را به او نوشت. آنگاه مالک اشتر و امام حسن (ع) به کوفه رفتند، برای مردم سخنرانی کردند، ابوموسی با حضرت امام حسن (ع) نزاع و مجادله می کرد که مالک بر سر او فریاد زد و گفت: از دارالاماره خارج شو! او یک شب مهلت خواست و بیرون رفت. از آن پس کوفیان متّحد شده، و 12 هزار نفر به یاری امام شتافتند.
سیاسی 
ترجمه ها

لطفاً برای انتخاب یک ترجمه، برروی نام مترجم کلیک کنید.

نامه اى از آن حضرت (ع) به ابو موسى اشعرى كه عامل او در كوفه بود. به امام خبر رسيد كه بدان هنگام كه مردم را به جنگ با اصحاب جمل فرا مى خوانده، ابو موسى، كوفيان را از رفتن به جنگ باز مى داشته و به نشستن در خانه ترغيب مى كرده است:

از بنده خدا، امير المؤمنين به عبد الله بن قيس. اما بعد، از تو به من سخنى رسيده كه هم به سود توست و هم بر زيان تو. چون فرستاده من، با پيام من نزد تو آيد، دامن بر ميان زن و بند كمر استوار نماى و از سوراخت بيرون آى و، كسانى را كه با تو هستند، فراخوان. اگر ديدى كه بايد از من اطاعت كنى، به نزد من آى و اگر در ترديد بودى از آن مقام كه تو را داده ام كناره گير.

به خدا سوگند، هر جا كه باشى تو را بياورند و رهايت نكنند تا راه چاره بر تو بسته شود و سرگردان مانى و كره ات با شير و گداخته ات با ناگداخته آميخته شود. تو را وادارند كه بشتاب از جاى برخيزى و از پيش رويت چنان ترسان شوى كه از پشت سرت. اين مهم را آسان مپندار كه بلايى است بزرگ. بايد بر اشترش نشست و توسنش را رام كرد و كوههايش را چون دشت هموار ساخت.

پس عقلت را به فرمان آور و رشته كار خود به دست گير. و نصيب و بهره خويش درياب. اگر آمدن را خوش ندارى از كار كناره گير و به تنگناى خود گريز. جايى كه در آن، راه رهايى بسته است. سزاست كه ديگران آن كار را كفايت كنند و تو در خواب باشى آنسان كه هرگز كس نپرسد كه فلان كجاست. به خدا سوگند، كه اين جنگ جنگى است بر حق. همراه كسى كه او نيز بر حق است. و او را باكى نيست كه ملحدان چه كردند. والسلام.

از نامه هاى آن حضرت است به ابو موسى اشعرى كه كار گزارش در كوفه بود، زمانى كه به امير المؤمنين خبر رسيد مردم را از رفتن به كمك حضرت به وقتى كه براى جنگ جمل دعوت كرده بود منع مى كند:

از بنده خدا على امير المؤمنين، به عبد اللّه بن قيس: اما بعد، از جانب تو سخنى به من رسيده كه هم به سود توست و هم به زيان تو، چون فرستاده ام به نزدت آمد دامن به كمر زن، و كمربندت را محكم ببند، و از لانه ات بيرون رو، و كسانى را كه با تو هستند به جانب ما بر انگيز. پس اگر حق را يافتى روانه شو، و اگر ترسيدى از كوفه دور شو.

به خدا قسم هر كجا باشى به سراغت آيند، و دست از سرت برندارند تا گوشت و استخوان و تر و خشكت به هم آميخته شود، تا جايى كه فرصت نشستن نيابى، و از روبرو همانند پشت سر وحشت كنى. اين فتنه چنانكه مى پندارى آسان نيست، فتنه بزرگ دهشت زايى است كه بايد بر مركبش سوار شد، و دشوارش را آسان، و سختش را هموار ساخت.

عقلت را به كار گير، كارت را مالك شو، و نصيب و بهره ات را بياب، اگر اين برنامه خوشايند تو نيست دور شو به جايى كه فراخى و نجاتى در آن نيست، در خور اين است كه اين كار را ديگران انجام دهند و تو در خواب باشى، خوابى كه نگويند فلانى كجاست. به خدا قسم اين مبارزه حق است كه به دست كسى كه بر حق است انجام مى گيرد، و او نسبت به آنچه كه ملحدان انجام مى دهند باكى ندارد. و السّلام.

و از نامه آن حضرت است به ابو موسى اشعرى كه عامل او در كوفه بود. چون امام مردم كوفه را براى جنگ اصحاب جمل خواند، بدو خبر دادند ابو موسى آنان را به نشستن در خانه ترغيب مى كند:

از بنده خدا، امير مؤمنان، به عبد اللّه پسر قيس اما بعد، از تو به من سخنى رسيد كه به سود و زيان توست. چون فرستاده من نزد تو آيد، دامن خود را به كمر در آر، و كمرت را استوار دار و از سوراخ خود پاى بيرون گذار و آن را كه همراه توست فراهم آر. اگر حق را -با من- ديدى بپذير، و اگر دو دل ماندى كناره گير.

به خدا سوگند هر جا باشى تو را بيارند و به حال خود نگذارند. چندان كه در كارت سرگردان مانى و چپ را از راست ندانى، و از جايت به شتاب برخيزانند و از پيش رويت چنان ترسان شوى كه از پشت سرت هراسان. كار نه چنان است كه پندارى آسان است، كه بلايى بزرگ -و نمايان است- بايد بدان سوار شد و درشتى اش را هموار كرد و سختى اش را خوار.

پس خرد خود را به فرمان آر و كار خود را در ضبط در آر -و به سوى ما بيا و بهره ات را از طاعت امام خود- بردار، و اگر خوش ندارى از كار -ما- كناره گير بى هيچ سپاسى و يا تقدير، ديگران كار تو را عهده دار شوند، چنانكه بايد، و تو در خواب خفته و از تو نپرسند كجاست و به كجا رفته. به خدا سوگند كه اين پيكار به حق است و به فرمان كسى است كه حق با اوست، و ما را باكى نبود كه ملحدان چه كردند، و السّلام.

از نامه هاى آن حضرت عليه السّلام است به ابو موسى اشعرىّ كه (رجال نويسان او را مردى بد كردار دانسته به رواياتش اعتماد ندارند، و اشعر نام قبيله اى است در يمن و اشعرىّ منسوب است بآن، و او) از جانب امام عليه السّلام بر كوفه حاكم بود زمانيكه بحضرت خبر رسيد كه مردم را از آمدن بكمك آن بزرگوار باز مى دارد و آنها را به مخالفت وامى دارد هنگاميكه ايشان را براى جنگ با اصحاب جمل (طلحه و زبير و عايشه و پيروانشان) خواسته بود (و ابو موسى مى گفت: اين فتنه و تباهكارى است كه بين مسلمانان افتاده و بايد از آن كناره گرفت، و اخبار از حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله نقل مى نمود كه هرگاه بين امّت فتنه هويدا گرديد شما كناره گيريد، چون خبر بامام عليه السّلام رسيد فرزندش امام حسن عليه السّلام را با اين نامه روانه كوفه نمود، و ابو موسى را در آن بر اثر اين كار زشت تهديد كرده سرزنش فرمود):
(1) از بنده خدا علىّ امير المؤمنين بعبد اللّه ابن قيس: پس از حمد خدا و درود بر پيغمبر اكرم، سخنى از تو بمن رسيده كه هم به سود تو و هم به زيان تو است (زيرا واداشتن مردم را به كناره گيرى از فتنه و نقل فرمايش حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله بحسب ظاهر درست و به سود تو است چون منظورت آنست كه مردم را از همراهى من باز دارى، ولى چون در حقيقت جنگ من با اصحاب جمل فتنه و تباهكارى نيست بلكه جلوگير فتنه و سبب آسايش است پس مخالفت تو و آنرا بنا حقّ فتنه پنداشتن به زيان تو است، براى آنكه در دنيا بكيفر من و در آخرت بعذاب الهىّ گرفتار خواهى شد) پس هرگاه آورنده پيغام من نزد تو آمد دامنت را به كمر زن و بندت را استوار ببند و از سوراخ و جايگاهت (كوفه) بيرون بيا (نپندار كه مانند سوسمار در سوراخ آسوده مى مانى) و آنها كه با تو هستند (يارانت) را بخوان و بر انگيز (بيارى ما وادار) پس اگر (كار ما را) راست پنداشته باور نمودى (بسوى ما) بيا، و اگر ترسيدى (در پيروى از ما سست بودى) دور شو (از حكومت و لشگر كناره گير)
(2) و سوگند بخدا هر جا باشى ترا مى آورند و رها نمى كنند تا اينكه كره تو با شيرت و گداخته ات با ناگداخته ات آميخته گردد (اين جمله مثلى است اشاره باينكه ترا زير و زبر كنم) و تا اينكه فرصت نشستن نيافته از پيش رويت بترسى مانند ترسيدن از پشت سرت (هيچ گونه آسوده نباشى نه از جلو و نه از عقب)
(3) و فتنه اصحاب جمل فتنه اى نيست كه تو آنرا آسان پندارى، بلكه مصيبت و دردى بسيار بزرگ و سختى است كه بايد شتر آنرا سوار شده دشواريش را آسان و كوهستانش را هموار گردانيد (از اين پيشآمد نمى توان غفلت ورزيد و آنرا آسان پنداشت، بلكه بايد تلاش كرد تا آتش آن فرو نشيند) پس خردت را مقيّد نما، و بر كارت مسلّط شو، و نصيب و بهره ات را بياب (خلاصه در صلاح و فساد كارت درست انديشه كن) اگر نمى خواهى (ما را يارى كنى) دور شو بجاى تنگى كه رهائى در آن نيست (برو به جائى كه رستگارى نبينى) كه سزاوار آنست كه ديگران اين كار را بسر رسانند و تو خواب باشى بطوريكه گفته نشود: فلانى كجا است (كناره گير كه اين جنگ بى كمك تو انجام يابد، و بودن و نبودنت آنجا يكسان است)
(4) و سوگند بخدا كه اين جنگ و زد و خورد بحقّ و درستى است بدست كسى (امام عليه السّلام) كه بر حقّ است، و باك ندارد از آنچه كسانيكه از دين و راه حقّ دورى گزيده اند بجا مى آورند (زيرا كسيكه بر حقّ است از باطل و نادرست هراسى ندارد) و درود بر شايسته آن.

اين نامه اى است از بنده خدا اميرمؤمنان به عبدالله بن قيس (ابو موسى اشعرى). اما بعد (از حمد و ثناى الهى) سخنى از تو به من گزارش داده شده که هم به سود توست و هم به زيان تو. هنگامى که فرستاده من بر تو وارد شد دامن بر کمر زن و کمربندت را محکم ببند و از لانه ات بيرون آى و از کسانى که با تو هستند (براى شرکت در ميدان جهاد و مبارزه با شورشيان بصره) دعوت کن; اگر حق را يافتى و تصميم خود را گرفتى آنها را (با خود به سوى ما) بياور و هرگاه سستى را پيشه کردى از مقام خود کنار برو. به خدا سوگند! (در صورت تخلف از اين دستور) هرجا باشى به سراغ تو خواهند آمد و تو را رها نخواهند ساخت تا گوشت و استخوانت و تر و خشکت به هم درآميزد و حتى نتوانى بر زمين بنشينى و (تو را چنان محاصره مى کنند که) از پيش رويت همان گونه خواهى ترسيد که از پشت سرت.

اين فتنه (فتنه جمل) به آن آسانى که تو فکر مى کنى نيست، بلکه حادثه بزرگى است که بايد بر مرکبش سوار شد و سختى هايش را هموار کرد و کوه مشکلاتش را صاف نمود. انديشه خود را به کار گير و مالک کار خود باش و بهره و نصيبت را درياب (و در ميدان جهاد اسلامى با ما همراه باش) ولى اگر اين کار براى تو خوشايند نيست (و لجوجانه بر فکر خود اصرار دارى، از فرماندارى کوفه) کنار برو (و بدان) نه گشايشى براى تو خواهد بود و نه نجاتى (نه راه رستگارى در دنيا و نه رستگارى در آخرت) اگر تو در خواب فرو روى سزاست که ديگران انجام وظيفه کنند و آنچنان به دست فراموشى سپرده شوى که نگويند فلانى کجاست. به خدا سوگند اين راه (که ما مى رويم) راه حقى است که به دست مرد حق انجام مى گيرد و من باکى ندارم که خدانشناسان (همچون تو) چه کار مى کنند. والسلام.