ترجمه نامه 64 نهج البلاغه

و من كتاب له (علیه السلام) إلى معاوية جواباً [عن كتابه]: أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّا كُنَّا نَحْنُ وَ أَنْتُمْ عَلَى مَا ذَكَرْتَ مِنَ الْأُلْفَةِ وَ الْجَمَاعَةِ، فَفَرَّقَ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ أَمْسِ أَنَّا آمَنَّا وَ كَفَرْتُمْ وَ الْيَوْمَ أَنَّا اسْتَقَمْنَا وَ فُتِنْتُمْ وَ مَا أَسْلَمَ مُسْلِمُكُمْ إِلَّا كَرْهاً، وَ بَعْدَ أَنْ كَانَ أَنْفُ الْإِسْلَامِ كُلُّهُ لِرَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) [حَرْباً] حِزْباً. وَ ذَكَرْتَ أَنِّي قَتَلْتُ طَلْحَةَ وَ الزُّبَيْرَ وَ شَرَّدْتُ بِعَائِشَةَ وَ نَزَلْتُ بَيْنَ الْمِصْرَيْنِ، وَ ذَلِكَ أَمْرٌ غِبْتَ عَنْهُ فَلَا عَلَيْكَ وَ لَا الْعُذْرُ فِيهِ إِلَيْكَ. وَ ذَكَرْتَ أَنَّكَ زَائِرِي فِي [جَمْعِ] الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ وَ قَدِ انْقَطَعَتِ الْهِجْرَةُ يَوْمَ أُسِرَ أَخُوكَ؛ فَإِنْ كَانَ [فِيكَ] فِيهِ عَجَلٌ فَاسْتَرْفِهْ، فَإِنِّي إِنْ أَزُرْكَ فَذَلِكَ جَدِيرٌ أَنْ يَكُونَ اللَّهُ إِنَّمَا بَعَثَنِي إِلَيْكَ لِلنِّقْمَةِ مِنْكَ، وَ إِنْ تَزُرْنِي فَكَمَا قَالَ أَخُو بَنِي أَسَدٍ: "مُسْتَقْبِلِينَ رِيَاحَ الصَّيْفِ تَضْرِبُهُمْ - بِحَاصِبٍ بَيْنَ أَغْوَارٍ وَ جُلْمُودِ". وَ عِنْدِي السَّيْفُ ا...

ترجمه: محمد دشتی (ره)

نامه اى در جواب معاويه

1. پاسخ تهديدات نظامى معاويه

پس از ياد خدا و درود، چنانكه ياد آور شدى، ما و شما دوست بوديم و هم خويشاوند، امّا ديروز ميان ما و شما بدان جهت جدايى افتاد كه ما ايمان آورديم و شما كافر شديد، و امروز ما در اسلام استوار مانديم، و شما آزمايش گرديديد، اسلام آوردگان شما با ناخوشنودى، آنهم زمانى به اسلام روى آوردند كه بزرگان عرب تسليم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شدند، و در گروه او قرار گرفتند.(1)

در نامه ات نوشتى كه من طلحه و زبير را كشته،(2) و عايشه را تبعيد كرده ام، و در كوفه و بصره منزل گزيدم، اين امور ربطى به تو ندارد، و لازم نيست از تو عذر بخواهد.

و نوشتى كه با گروهى از مهاجران و انصار به نبرد من مى آيى، هجرت از روزى كه برادرت «يزيد» در فتح مكّه اسير شد(3) پايان يافت، پس اگر در ملاقات با من شتاب دارى، دست نگهدار، زيرا اگر من به ديدار تو بيايم سزاوارتر است، كه خدا مرا به سوى تو فرستاده تا از تو انتقام گيرم. و اگر تو با من ديدار كنى چنان است كه شاعر اسدى گفت: «تندباد تابستانى سخت مى وزد و آنها را با سنگ ريزه ها، و در ميان غبار و تخته سنگ ها، در هم مى كوبند».

 

2. ياد آورى سوابق نظامى در پيروزيها

و در نزد من همان شمشيرى است كه در جنگ بدر بر پيكر جدّ و دايى و برادرت زدم. به خدا سوگند، مى دانم تو مردى بى خرد و دل تاريك هستى بهتر است در باره تو گفته شود از نردبانى بالا رفته اى كه تو را به پرتگاه خطرناكى كشانده، و نه تنها سودى براى تو نداشته، كه زيانبار است، زيرا تو غير گمشده خود را مى جويى، و غير گلّه خود را مى چرانى. منصبى را مى خواهى كه سزاوار آن نبوده، و در شأن تو نيست، چقدر گفتار تو با كردارت فاصله دارد.

چقدر به عموها و دايى هاى كافرت شباهت دارى، شقاوت و آرزوى باطل آنها را به انكار نبوّت محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم وا داشت، و چنانكه مى دانى در گورهاى خود غلتيدند، نه در برابر مرگ توانستند دفاع كنند، و نه آنگونه كه سزاوار بود از حريمى حمايت، و نه در برابر زخم شمشيرها خود را حفظ كردند، كه شمشيرها در ميدان جنگ فراوان، و سستى در برابر آن شايسته نيست.

تو در باره كشندگان عثمان فراوان حرف زدى، ابتدا چون ديگر مسلمانان با من بيعت كن، سپس در باره آنان از من داورى بطلب، كه شما و مسلمانان را به پذيرفتن دستورات قرآن وادارم. امّا آنچه را كه تو مى خواهى، چنان است كه به هنگام گرفتن كودك از شير، او را بفريبند، سلام بر آنان كه سزاوار سلامند.


  1. منظور، ابوسفیان است که روز فتح مکّه به ظاهر تسلیم شد.
  2. طلحه را در میدان جَمَل، مروان بن حکم با تیری از پای در آورد، و زبیر را در بین راه، پس از کناره گیری از میدان جنگ، عمرو بن جرموز، کشت.
  3. برادر معاویه، یزید بن ابوسفیان در روز فتح مکّه با جمعی از قریش در ((باب الخَندَمه)) سنگر گرفت که مانع ورود مسلمانان به مکّه شود، امّا خالد بن ولید او را اسیر گرفت، سپس ابوسفیان خدمت رسول خدا (ص) رسید و آزادی او را خواست، آنگاه رسول خدا (ص) فرمود: ((لا هِجرَةَ بَعدَالفَتح)) (( پس از فتح مکّه هجرتی نیست)).
سیاسی 
ترجمه ها

لطفاً برای انتخاب یک ترجمه، برروی نام مترجم کلیک کنید.

نامه اى از آن حضرت (ع) در پاسخ به معاويه:

اما بعد. چنانكه گفتى ما و شما، پيش از اسلام دوست بوديم و با هم بوديم و ديروز [اسلام] ميان ما و شما جدايى افكند، كه ما ايمان آورديم و شما كافر مانديد. امروز هم ما استوار ايستاده ايم و شما به فتنه گراييده ايد و اسير هوا شده ايد. هيچيك از مسلمانان قوم شما، جز به اكراه، اسلام نياوردند، آن هم پس از آنكه سران عرب به رسول الله (صلى الله عليه و آله) گرويده بودند.

گفتى كه طلحه و زبير را من كشته ام و عايشه را آواره و رسوا ساخته ام و ميان بصره و كوفه فرود آمده ام، اين كارى است كه تو از آن بركنار بودى. پس تو را چه زيان رسيد كه بايد از تو پوزش خواست.

گفتى كه با مهاجران و انصار به ديدار من خواهى آمد، و حال آنكه، آن روز كه برادرت اسير گرديد [يعنى در فتح مكه] هجرت پايان گرفت. اگر شتاب دارى، قدرى بيارام. سزاوار آن است كه من به سوى تو در حركت آيم كه خدا مرا برانگيخته است كه تو را كيفر دهم. و اگر تو به سوى من در حركت آيى، چنان است كه شاعر بنى اسد گويد:

مستقبلين رياح الصيف تضربهم            بحاصب بين اغوار و جلمود

«روبروى بادهاى تابستان ايستاده اند باد بر آنها ريگ مى افشاند و آنها ميان زمينهاى پست و صخره ها گرفتار آمده اند.»

هنوز آن شمشير كه با آن جد مادرى تو را و دايى تو را و برادرت را كشتم با من است.


به خدا سوگند، تو -چنانكه دريافتم- دلى فرو بسته دارى و خردى اندك. شايسته است در باره تو بگويند كه از نردبامى فرا رفته اى و از آن فراز منظره اى ناخوشايند مى بينى و هر چه بينى به زيان توست نه به سود تو. زيرا در طلب گمشده اى هستى كه از آن تو نيست و ستورى را مى چرانى كه از آن ديگرى است. مقامى را مى طلبى كه سزاوار آن نيستى و نه از معدن آن هستى. چه دور است گفتار تو از كردارت. چه همانندى با عموها و داييهايت، كه آنها را شقاوتشان و آرزوهاى باطلشان واداشت كه رسالت محمد (صلى الله عليه و آله) را انكار كنند و چنانكه مى دانى در ورطه هلاكت افتادند. نتوانستند هيچ حادثه عظيمى را دفع كنند يا از حريم خود دفاع نمايند، زيرا در برابر، مردان شمشير زنى بودند كه ميدان نبرد را پر كرده بودند و در رزم سستى نمى نمودند.

در باره قاتلان عثمان فراوان سخن مى گويى. نخست بايد در بيعت با من همان كنى كه ديگر مردم كرده اند. سپس، با آنان پيش من به داورى نشينى تا تو را و ايشان را به هر چه كتاب خداى تعالى حكم كند، ملزم سازم. اما آنچه اكنون مى گويى و مى خواهى، فريفتن كودك است از شير در آغاز از شير باز گرفتنش. و سلام بر كسى كه شايسته آن باشد.

از نامه هاى آن حضرت است در جواب نامه معاويه:

اما بعد، همان طور كه گفتى ما و شما با هم در الفت و اتفاق بوديم، ولى در گذشته بين ما و شما جدايى افتاد، زيرا ما ايمان آورديم و شما كفر ورزيديد، و امروز هم ما به راه راستيم و شما دچار فتنه ايد، و مسلمان شما اسلام نياورد مگر از روى بى ميلى، و اين در حالى بود كه تمام بزرگان عرب تسليم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شدند و همدست وى گشتند.

گفته بودى كه طلحه و زبير را من كشتم، و عايشه را تبعيد نمودم، و ميان دو شهر كوفه و بصره فرود آمدم، اين امور به تو ربطى ندارد، تو را در اين مسأله زيانى نيست و هم نيازى ندارد كه عذرش را از تو بخواهم.

و ياد آور شدى كه با لشگرى از مهاجرين و انصار به جنگ من خواهى آمد، معلومت باد از آن روزى كه برادرت اسير شد هجرت قطع گشت (و شما را نشايد كه به خود مهاجر گوييد)، اكنون اگر به ديدار من عجله دارى آسوده باش، كه اگر به ديدارت آيم سزاوار است كه خداوند مرا براى عقوبت تو بر انگيخته باشد، و اگر تو به ديدار من آيى مانند آن است كه برادر بنى اسد گفته: به استقبال باد تابستانى روند كه سنگ ريز و درشت را بر مى گيرد و بر آنان مى كوبد.

شمشيرى كه به وسيله آن جدّ و دايى و برادرت را كشتم پيش من است.


به خدا قسم چنانكه دانستم بر دلت غلاف گمراهى پوشيده، و عقلت اندك و ناقص است، شايسته است در باره تو گفته شود كه بر نردبانى بالا رفته اى كه تو را بر جاى بدى مشرف ساخته كه به زيان توست نه سود تو، چرا كه چيزى را خواستى كه گمشده تو نيست، و گوسپندى را چراندى كه مالكش نمى باشى، و امرى را خواستى كه نه اهلش هستى و نه در معدنش قرار دارى، چه اندازه گفتارت از عملت دور است، چه زود شبيه عموها و دايى هايت شدى كه شقاوت و آرزوهاى باطل آنان را به انكار محمّد صلّى اللّه عليه و آله واداشت، همان گونه كه مى دانى با او جنگيدند تا به خاك و خون در افتادند، نه از حادثه عظيمى به نفع خود دفاع كردند، و نه حريمى را در برابر شمشيرهايى كه ميدان نبرد از آن خالى نيست و با سهل انگارى سازگارى ندارد حمايت نمودند.

در باره كشندگان عثمان زياد از اندازه سخن گفتى، بيا مانند ديگران از من اطاعت كن، سپس آنان را نزد من به محاكمه كشان، تا بين تو و ايشان به كتاب خدا داورى كنم. ولى آنچه تو مى خواهى به مانند گول زدن طفل در ابتداى باز گرفتن او از شير است. سلام بر اهلش.

و از نامه آن حضرت است به معاويه در پاسخ او:

اما بعد، چنانكه يادآور شدى ما و شما دوست بوديم و هم پيوند، اما ديروز ميان ما و شما جدايى افكند. ما ايمان آورديم و شما به كفر گراييديد، و امروز ما استواريم و شما دستخوش آزمايش گرديديد. مسلمان شما جز به نادلخواه به اسلام نگرويد و از آن پس كه بزرگان عرب را در حزب رسول خدا (ص) ديد.

و يادآور شدى كه من طلحه و زبير را به قتل رساندم و عايشه را راندم، و ميان كوفه و بصره ماندم. اين كارى است كه تو در آن نبودى، پس زيانى بر تو نيايد و عذرى از تو خواستن نبايد.

و يادآور شدى كه مرا با مهاجران و انصار ديدار خواهى كرد. -تو را با هجرت چه كار و كدام مهاجر و انصار- هجرت آن روز به پايان رسيد كه برادرت اسير گرديد.

اگر شتاب دارى نه رواست، لختى آرام گير، كه اگر من به ديدار تو آيم سزاست، كه خدا مرا بر انگيخته است تا از تو انتقام گيرم و اگر تو به ديدار من آيى چنان است كه شاعر اسدى گفته است: «روى به بادهاى تابستانى دارند كه بر آنان ريگ مى افكند حالى كه ميان زمينهاى نشيب و سنگهاى سخت اندرند.»

شمشيرى كه بر جدّ و دايى و برادرت در يك رزمگاه زدم، نزد من است.


و تو -به خدا سوگند- چنانكه دانستم دلى ناآگاه دارى و خردى تباه، و بهتر است تو را بگويند بر نردبانى بلندتر شده اى كه منظرى به تو نمايانده است بد نمود و آن تو را زيان است نه سود. چه تو گمشده اى را مى جويى كه از تو نيست و گوسفندى را مى چرانى كه ملك ديگرى است. منصبى را مى خواهى كه نه در خور آنى و نه گوهرى از آن كانى. چه دور است گفتارت از كردار. چه نيك به عموها و دايى هايت مى مانى، كه بخت بد و آرزوى باطل آنان را وانگذاشت تا به انكار پيامبرى محمد (صلی الله علیه وآله) شان واداشت، و چنانكه مى دانى در هلاكت جاى خود افتادند. نه دفاعى از خود كردند چنانكه بايد، و نه حريمى را حمايت كردند آنسان كه شايد. برابر شمشيرهايى كه از آن تهى نيست ميدان كارزار و نه سستى در آن پديدار.

و فراوان در باره كشندگان عثمان سخن راندى پس -نخست- آنچه را مردم پذيرفته اند قبول دار، سپس داورى آنان را به من واگذار، تا تو و آنان را به -پذيرفتن- كتاب خداى تعالى ملزم گردانم -و حكم آنرا در باره تان به انجام رسانم-. و اما اين كه مى خواهى چنان است كه كودكى را بفريبند آن گاه كه خواهند او را از شير باز گيرند. و سلام به آنان كه در خور سلامند.

از نامه هاى آن حضرت عليه السّلام است در پاسخ نامه معاويه (كه نادرستى گفتارش را بيان فرموده او را سرزنش مى نمايد):
(1) پس از حمد خداى تعالى و درود بر حضرت مصطفى، بطوريكه ياد آوردى ما و شما (پيش از اسلام) دوست و با هم بوديم، پس ديروز (اسلام) بين ما و شما جدائى انداخت كه ما ايمان آورديم (به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله گرويديم) و شما كافر شديد، و امروز (پس از آن حضرت) ما راست ايستاديم (بدستور دين رفتار مى نماييم) و شما بفتنه و تباهكارى گراييديد (از راه دين قدم بيرون نهاديد) و (در زمان پيغمبر اكرم هم) مسلمان شما اسلام نياورد مگر به اجبار و پس از آنكه همه بزرگان اسلام (پيش از فتح مكّه) يار رسول خدا -صلّى اللّه عليه و آله- گشتند (اين جمله اشاره است به ابو سفيان كه اسلام نياورد تا آنكه پيغمبر اكرم مكّه معظّمه را فتح نموده و با لشگرى كه بيش از ده هزار كس بود در شب وارد مكّه گرديد، عبّاس بر استر آن حضرت سوار شده در اطراف مكّه مى گشت تا قريش را آگاه سازد كه نزد آن بزرگوار آمده معذرت بخواهند، به ابو سفيان برخورد، گفت: در پشت من سوار شو تا ترا نزد رسول خدا برم و زنهار برايت بگيرم، چون نزد حضرت رسول آمدند، پيغمبر فرمود: اسلام بياور، زير بار نرفت، عمر گفت: يا رسول اللّه فرمانده گردنش را بزنم، عبّاس از جهت اينكه خويش او بود بكمك او گفت: يا رسول اللّه فردا اسلام مى آورد، فردا هم كه پيغمبر باو امر فرمود اسلام آور باز زير بار نرفت، عبّاس در نهان باو گفت: بتوحيد و رسالت گواهى ده هر چند بدل باور نداشته باشى و گر نه كشته مى شوى، پس از روى ناچارى به زبان اسلام آورد).
(2) و ياد نمودى كه من (ابو محمّد) طلحه و (ابو عبد اللّه) زبير را كشتم و عائشه را دور كرده كارش را بى سرانجام نمودم و در بصره و كوفه فرود آمدم (از مكّه و مدينه دورى گزيدم) اين كارى است كه تو از آن كنار بودى (اين پيشآمدها بتو ربط ندارد) پس بتو زيانى نيست و عذر آوردن در آن بسوى تو نشايد (ترا نمى رسد كه در آن داورى كرده بامام زمانت اعتراض نمائى).
(3) و ياد نمودى كه مرا در (لشگرى از) مهاجرين و انصار (كه همراه و ياور تو هستند) ديدن خواهى نمود (بجنگ من خواهى آمد) و حال آنكه روزى كه برادرت (عمرو ابن ابى سفيان در جنگ بدر) اسير و دستگير گرديد هجرت بريده شد (اشاره باينكه تو مى خواهى با اين سخن خود را از مهاجرين بشمار بياورى در صورتيكه تو و پدر و برادرانت در اوّل اسير شديد و بعد اسلام آورديد) پس اگر (براى جنگ با من) شتاب دارى آسوده باش، زيرا (ناچار ما بيكديگر خواهيم رسيد، پس) اگر من به ملاقات تو آمدم (در شهرهايى كه در تصرّف تو است با تو جنگيدم) شايسته است كه خدا مرا براى بكيفر رساندن تو بر انگيخته باشد (چون براى دفع تباهكاران من از ديگران سزاوارترم) و اگر تو به ملاقات من بيايى (در شهرهاى تصرّف من با من بجنگى) مانند آنست كه برادر (شاعرى از قبيله) بنى اسد گفته:
مستقبلين رياح الصّيف تضربهم            بحاصب بين أغوار و جلمود
يعنى رو آورند به بادهاى تابستانى كه سنگ ريزه را بين زمينهاى نشيب و سنگ بزرگ بر مى دارد و بر ايشان مى زند (اشاره باينكه چون سنگريزه هاى آن بادها تير و نيزه و شمشير بتو و لشگرت خواهد باريد).
(4) و شمشيرى كه با آن بجدّ (مادرى) تو (عتبة ابن ربيعه) و به دائيت (وليد ابن عتبه) و برادرت (حنظلة ابن ابى سفيان) در يك جا (جنگ بدر) زدم نزد من است.


و بخدا سوگند تو آن چنان كه من دانستم دلت در غلاف (فتنه و گمراهى است كه پند و اندرز بآن سودى نبخشد) و خردت سست و كم است (كه براه حقّ قدم نمى نهى) و سزاوار آنست كه در باره تو گفته شود بر نردبانى بالا رفته اى كه بتو نشان داده جاى بلند بدى را كه به زيان تو است نه به سودت، زيرا طلب نمودى چيزى را كه گمشده تو نيست، و چرانيدى چراكننده اى را كه مال تو نمى باشد، و خواستى امرى را كه شايسته آن نيستى و از معدن آن دورى، پس چه دور است گفتار تو از كردارت (زيرا ميگوئى من در صدد خونخواهى عثمانم و مى خواهم يارى مظلوم و ستمكشيده نموده از فساد و ناشايسته جلوگيرى نمايم، ولى كردارت ستم و تباهكارى و ياغى شدن بر امام زمان خود مى باشد)
(5) و زود به عموها و دائيها (خويشانت) مانند شدى كه ايشان را بدبختى و آرزوى نادرست به انكار محمّد صلّى اللّه عليه و آله واداشت، پس آنها را در هلاكگاه خود آنجا كه ميدانى (در جنگ بدر و حنين و غير آنها) انداختند (كشتند) پيشآمد بزرگى را جلو نگرفتند، و از آنچه كه حمايت و كمك بآن لازم است منع ننمودند در برابر شمشيرهايى كه كارزار از آنها خالى و سستى با آنها نبود.
(6) و در باره كشندگان عثمان پر گفتى پس داخل شو در آنچه را كه مردم در آن داخل شدند (تو نيز مانند ديگران اطاعت و فرمانبرى نما) بعد از آن با آنان پيش من محاكمه كن تا تو و ايشان را بر كتاب خداى تعالى وادارم (طبق قرآن كريم بين شما حكم نمايم، براى دو كس كه با هم نزاع دارند ناچار حاكمى لازم است، و حاكم بحقّ امام عليه السّلام بود، پس معاويه را نمى رسيد كه گروهى از مهاجرين و انصار را از حضرت بطلبد و بقتل رساند، بلكه واجب بود زير بار اطاعت و فرمانبرى رود تا با آنان پيش امام محاكمه نمايند آنگاه يا بر سود او تمام مى شد يا بر زيانش، ولى منظور معاويه محاكمه و خونخواهى عثمان نبود) و امّا آنكه مى خواهى فريب دهى (كه بنام خونخواهى عثمان حكومت شام را بتو واگزارم) فريب دادن به كودك است براى (نياشاميدن) شير هنگام باز گرفتن او از شير، و درود بر شايسته آن.

اما بعد از حمد و ثناى الهى همان گونه که گفته اى ما و شما با هم الفت و اجتماع داشتيم; ولى در گذشته آنچه ميان ما و شما جدايى افکند اين بود که ما ايمان (به خدا و پيغمبرش) آورديم و شما بر کفر خود باقى مانديد و امروز هم ما در راه راست گام بر مى داريم و شما منحرف شده ايد آنها که از گروه شما مسلمان شدند از روى ميل نبود، بلکه در حالى بود که همه بزرگان عرب در برابر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) تسليم شدند و به حزب او درآمدند و نيز گفته اى که من طلحه و زبير را کشته ام و عايشه را آواره نموده ام و در ميان کوفه و بصره اقامت گزيده ام (و دارالهجرة; يعنى مدينه پيغمبر را رها نمودم) ولى اين امرى است که تو در آن حاضر نبوده اى و مربوط به تو نيست و لزومى ندارد عذر آن را از تو بخواهم (به علاوه تو خود پاسخ اينها را به خوبى مى دانى) و نيز گفته اى که با گروهى از مهاجران و انصار به مقابله من خواهى شتافت (کدام مهاجر و انصار) هجرت از آن روزى که برادرت (يزيد بن ابى سفيان در روز فتح مکه) اسير شد پايان يافت.

با اين حال اگر در اين رويارويى و ملاقات شتاب دارى (کمى) دست نگه دار، زيرا اگر من به ديدار تو آيم سزاوارتر است، چرا که خداوند مرا به سوى تو فرستاده تا از تو انتقام بگيرم و اگر تو به ديدار من آيى (با نيروى عظيم کوبنده اى روبرو خواهى شد و) چنان است که شاعر بنى اسد گفته:

«آنها به استقبال تندباد تابستانى مى شتابند که آنان را در ميان سراشيبى ها و تخته سنگها با سنگريزه هايش در هم مى کوبد».

و (بدان) همان شمشيرى که با آن بر پيکر جد و دايى و برادرت در يک ميدان نبرد (در ميان جنگ بدر) زدم هنوز نزد من است.


به خدا سوگند مى دانم تو مردى پوشيده دل و ناقص العقل هستى و سزاوار است درباره تو گفته شود که از نردبانى بالا رفته اى که تو را به پرتگاه خطرناکى کشانده و به زيان توست نه به سود تو زيرا تو به دنبال غير گمشده خود هستى و گوسفندان ديگرى را مى چرانى و مقامى را مى طلبى که نه سزاوار آن هستى و نه در معدن و کانون آن قرار دارى. چقدر گفتار و کردارت از هم دور است! و چقدر تو با عموها و دايى هاى (بت پرستت) شباهت نزديک دارى همان ها که شقاوت و تمناى باطل وادارشان ساخت که (آيين) محمد(صلى الله عليه وآله) را انکار کنند و همان گونه که مى دانى (با او ستيزه کرده اند تا) به خاک و خون غلطيدند و در برابر شمشيرهايى که ميدان نبرد هرگز از آن خالى نبوده و سستى در آن راه نمى يافته نتوانستند در مقابل بلاى بزرگ از خود دفاع کنند و يا از حريم خود حمايت نمايند.

تو درباره قاتلان عثمان زياد سخن گفتى بيا نخست همچون ساير مردم با من بيعت کن سپس درباره آنها (قاتلان عثمان) نزد من طرح شکايت نما تا من بر طبق کتاب الله ميان تو و آنها داورى کنم; اما آنچه را تو مى خواهى همچون خدعه و فريب دادن طفلى است که در آغاز از شير باز گرفتن است. سلام و درود بر آنها که لياقت آن را دارند.