ترجمه خطبه 216 نهج البلاغه

و من خطبة له (علیه السلام) خَطَبَها بصفين: أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ جَعَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِي عَلَيْكُمْ حَقّاً بِوِلَايَةِ أَمْرِكُمْ وَ لَكُمْ عَلَيَّ مِنَ الْحَقِّ مِثْلُ الَّذِي لِي عَلَيْكُمْ؛ [وَ الْحَقُ] فَالْحَقُّ أَوْسَعُ الْأَشْيَاءِ فِي التَّوَاصُفِ وَ أَضْيَقُهَا فِي التَّنَاصُفِ، لَا يَجْرِي لِأَحَدٍ إِلَّا جَرَى عَلَيْهِ وَ لَا يَجْرِي عَلَيْهِ إِلَّا جَرَى لَهُ؛ وَ لَوْ كَانَ لِأَحَدٍ أَنْ يَجْرِيَ لَهُ وَ لَا يَجْرِيَ عَلَيْهِ لَكَانَ ذَلِكَ خَالِصاً لِلَّهِ سُبْحَانَهُ دُونَ خَلْقِهِ لِقُدْرَتِهِ عَلَى عِبَادِهِ وَ لِعَدْلِهِ فِي كُلِّ مَا جَرَتْ عَلَيْهِ صُرُوفُ قَضَائِهِ، وَ لَكِنَّهُ سُبْحَانَهُ جَعَلَ حَقَّهُ عَلَى الْعِبَادِ أَنْ يُطِيعُوهُ وَ جَعَلَ جَزَاءَهُمْ عَلَيْهِ مُضَاعَفَةَ الثَّوَابِ، تَفَضُّلًا مِنْهُ وَ تَوَسُّعاً بِمَا هُوَ مِنَ الْمَزِيدِ أَهْلُهُ. حق الوالي و حق الرعية: ثُمَّ جَعَلَ سُبْحَانَهُ مِنْ حُقُوقِهِ حُقُوقاً افْتَرَضَهَا لِبَعْضِ النَّاسِ عَلَى بَعْضٍ فَجَعَلَهَا تَتَكَافَأُ فِي وُجُوهِهَا وَ يُوجِبُ بَعْضُهَا بَعْضاً وَ لَا يُسْتَوْجَبُ بَعْضُهَا إِلَّا بِبَعْضٍ. وَ أَعْظَمُ مَا افْتَرَضَ سُبْحَانَهُ مِنْ...

ترجمه: محمد دشتی (ره)

از سخنرانيهاى امام عليه السّلام در صحراى صفّين است

1. حقوق اجتماعى

پس از ستايش پروردگار، خداوند سبحان، براى من، بر شما به جهت سرپرستى حكومت، حقّى قرار داده، و براى شما همانند حق من، حقّى تعيين فرموده است. پس حق گسترده تر از آن است كه وصفش كنند، ولى به هنگام عمل تنگنايى بى مانند دارد حق اگر به سود كسى اجرا شود، ناگزير به زيان او نيز روزى به كار رود، و چون به زيان كسى اجراء شود روزى به سود او نيز جريان خواهد داشت.

اگر بنا باشد حق به سود كسى اجراء شود و زيانى نداشته باشد، اين مخصوص خداى سبحان است نه ديگر آفريده ها، به خاطر قدرت الهى بر بندگان، و عدالت او بر تمام موجوداتى كه فرمانش بر آنها جارى است. لكن خداوند حق خود را بر بندگان، اطاعت خويش قرار داده، و پاداش آن را دو چندان كرده است، از روى بخشندگى، و گشايشى كه خواسته به بندگان عطا فرمايد.

2. حقوق متقابل رهبرى و مردم

پس، خداى سبحان برخى از حقوق خود را براى بعضى از مردم واجب كرد، و آن حقوق را در برابر هم گذاشت، كه برخى از حقوق برخى ديگر را واجب گرداند، و حقّى بر كسى واجب نمى شود مگر همانند آن را انجام دهد.

و در ميان حقوق الهى، بزرگ ترين حق، حق رهبر بر مردم و حق مردم بر رهبر است، حق واجبى كه خداى سبحان، بر هر دو گروه لازم شمرد، و آن را عامل پايدارى پيوند ملّت و رهبر، و عزّت دين قرار داد. پس رعيّت اصلاح نمى شود جز آن كه زمامداران اصلاح گردند، و زمامداران اصلاح نمى شوند جز با درستكارى رعيّت.

و آنگاه كه مردم حق رهبرى را اداء كنند، و زمامدار حق مردم را بپردازد، حق در آن جامعه عزّت يابد، و راه هاى دين پديدار و نشانه هاى عدالت بر قرار، و سنّت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پايدار گردد، پس روزگار اصلاح شود و مردم در تداوم حكومت اميدوار و دشمن در آرزوهايش مأيوس مى گردد.

امّا اگر مردم بر حكومت چيره شوند، يا زمامدار بر رعيّت ستم كند، وحدت كلمه از بين مى رود، نشانه هاى ستم آشكار، و نيرنگ بازى در دين فراوان مى گردد، و راه گسترده سنّت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم متروك، هوا پرستى فراوان، احكام دين تعطيل، و بيمارى هاى دل فراوان شود.

مردم از اينكه حقّ بزرگى فراموش مى شود، يا باطل خطرناكى در جامعه رواج مى يابد، احساس نگرانى نمى كنند پس در آن زمان نيكان خوار، و بدان قدرتمند مى شوند، و كيفر الهى بر بندگان بزرگ و دردناك خواهد بود.

پس بر شماست كه يكديگر را نصيحت كنيد، و نيكو همكارى نماييد. درست است كه هيچ كس نمى تواند حق اطاعت خداوندى را چنانكه بايد بگزارد، هر چند در به دست آوردن رضاى خدا حريص باشد، و در كار بندگى تلاش فراوان نمايد، لكن بايد به مقدار توان، حقوق الهى را رعايت كند كه يكى از واجبات الهى، يكديگر را به اندازه توان نصيحت كردن، و بر پا داشتن حق، و يارى دادن به يكديگر است.

هيچ كس هر چند قدر او در حق بزرگ، و ارزش او در دين بيشتر باشد، بى نياز نيست كه او را در انجام حق يارى رسانند، و هيچ كس گرچه مردم او را خوار شمارند، و در ديده ها بى ارزش باشد، كوچك تر از آن نيست كه كسى را در انجام حق يارى كند، يا ديگرى به يارى او برخيزد.

(پس يكى از ياران به پاخاست و با سخنى طولانى امام را ستود، حرف شنوايى و اطاعت از امام را اعلام داشت. آنگاه امام فرمود:) كسى كه عظمت خدا در جانش بزرگ، و منزلت او در قلبش والاست، سزاوار است كه هر چه جز خدا را كوچك شمارد. و از او سزاوارتر كسى كه نعمت هاى خدا را فراوان در اختيار دارد، و بر خوان احسان خدا نشسته است، زيرا نعمت خدا بر كسى بسيار نگردد جز آن كه حقوق الهى بر او فراوان باشد.

3. روابط سالم و متقابل رهبر و مردم

مردم از پست ترين حالات زمامداران در نزد صالحان اين است كه گمان برند آنها دوستدار ستايش اند، و كشور دارى آنان بر كبر و خود پسندى استوار باشد،(1) و خوش ندارم، در خاطر شما بگذرد كه من ستايش را دوست دارم، و خواهان شنيدن آن مى باشم. سپاس خدا را كه چنين نبودم و اگر ستايش را دوست مى داشتم، آن را رها مى كردم به خاطر فروتنى در پيشگاه خداى سبحان، و بزرگى و بزرگوارى كه تنها خدا سزاوار آن است.

گاهى مردم، ستودن افرادى را براى كار و تلاش روا مى دانند. اما من از شما مى خواهم كه مرا با سخنان زيباى خود مَسِتاييد،(2) تا از عهده وظايفى كه نسبت به خدا و شما دارم بر آيم، و حقوقى كه مانده است بپردازم، و واجباتى كه بر عهده من است و بايد انجام گيرد اداء كنم.

پس با من چنانكه با پادشاهان سركش سخن مى گويند، حرف نزنيد، و چنانكه از آدم هاى خشمگين كناره مى گيرند دورى نجوييد، و با ظاهر سازى با من رفتار نكنيد، و گمان مبريد اگر حقّى به من پيشنهاد دهيد بر من گران آيد، يا در پى بزرگ نشان دادن خويشم، زيرا كسى كه شنيدن حق، يا عرضه شدن عدالت بر او مشكل باشد، عمل كردن به آن، براى او دشوارتر خواهد بود.(3)

پس، از گفتن حق، يا مشورت در عدالت خود دارى نكنيد، زيرا خود را برتر از آن كه اشتباه كنم(4) و از آن ايمن باشم نمى دانم، مگر آن كه خداوند مرا حفظ فرمايد. پس همانا من و شما بندگان و مملوك پروردگاريم كه جز او پروردگارى نيست. او مالك ما، و ما را بر نفس خود اختيارى نيست. ما را از آنچه بوديم خارج و بدانچه صلاح ما بود در آورد. به جاى گمراهى هدايت، و به جاى كورى بينايى به ما عطا فرمود.


  1. نفی تفکّر: اگوئیسم Egoism (خودپسندی، خودکامگی)
  2. نفی تفکّرِ اسنوبیسم، اسنوبری Snobbisme - Snobbery (گرایش به ستودن های غلو آمیز)
  3. نفی نفکّر دگماتیسم Dogmatism (پذیرش چیزی بدون دلیل و برهان)
  4. می پرسند اگر امام معصوم است چرا می فرماید، خود را برتر از آن اشتباه کنم نمی دانم؟ دو پاسخ مطرح است. اوّل آنکه امام (ع) فرمود: بدون کمک خدا از اشتباه مصون نمی باشم که خود اثبات عصمت است. دوم - امام (ع) در تمام کارهای حکومتی با مشاوران خود مشورت می کرد، و به رأی و نظر آنها عمل می کرد. فرمانداری را نصب می کرد و بعد ها مشخّص می شد که آن شخص لایق نبوده، اینگونه نبود که مشورت نکند یا در همه جا از علم غیب کمک بگیرد.
سیاسی اخلاق اجتماعی 
ترجمه ها

لطفاً برای انتخاب یک ترجمه، برروی نام مترجم کلیک کنید.

خطبه اى از آن حضرت (ع) در صفين:

اما بعد، خداوند براى من كه ولىّ امر و زمامدار شما هستم، بر شما حقى مقرر داشته و همان گونه كه مرا بر شما حقى است، شما را نيز بر من حقى است. هنگامى كه در باره حق گفتگو مى شود، حق گسترده ترين چيزهاست و به هنگام انصاف خواهى از يكديگر حق دقيق ترين و تنگ ميدان ترين امور است. آنسان، كه كسى را بر ديگرى حقى است آن ديگر را نيز بر او حقى خواهد بود.

كسى كه بر همگان حق دارد و هيچكس را بر او حقى نيست، خداى تعالى است، نه هيچيك از بندگانش. زيرا اوست كه بر آفريدگان خود توانايى دارد و عدلش در هر چه قضايش بر آن جارى گردد، نمايان است. و او حق خود را بر بندگان در آن قرار داد كه اطاعتش كنند و جزاى طاعتشان را دو چندان بر عهده گرفت. اين فضل و بخشايشى است از سوى او و بخشندگى بسيار است كه او را در خور است و بس.


پس، خداوند سبحان، بعضى از حقوق خود را براى بعضى از مردم واجب فرمود. و هر حقى را برابر پاداش حقى ديگر قرار داد. بعضى از آن حقوق زمانى واجب مى آيند كه آن ديگر نيز حقى را كه بر گردن دارد ادا نمايد.

بزرگترين حقى كه خداوند تعالى از آن حقوق واجب گردانيده، حق والى است بر رعيت و حق رعيت است بر والى. اين فريضه اى است كه خدا اداى آن را بر هر يك از دو طرف مقرر داشته و آن را سبب الفت ميان ايشان و عزت و ارجمندى دين ايشان قرار داده است. پس رعيت صلاح نپذيرد مگر آنكه واليان صلاح پذيرند و واليان به صلاح نيايند، مگر به راستى و درستى رعيت.

زمانى كه رعيت حق خود را نسبت به والى بگزارد و والى نيز حق خود را نسبت به رعيت ادا نمايد، حق در ميان آنها عزت يابد و پايه هاى دينشان استوارى گيرد و نشانه هاى عدالت برپا گردد و سنتهاى پيامبر (ص) در مسير خود افتد و اجرا گردد و در پى آن روزگار به صلاح آيد و اميد به بقاى دولت قوت گيرد و دشمنان مأيوس گردند.

و اگر رعيت بر والى خود چيره گردد يا والى بر رعيت ستم روا دارد، در اين هنگام، ميان آنها اختلاف كلمه پديد آيد و نشانه هاى جور پديدار آيد و تباهكارى در دين بسيار شود و عمل به سنتها متروك ماند و به هوا و هوس كار كنند و احكام اجرا نگردد و دردها و بيماريهاى مردم افزون شود.

و كسی از پايمال شدن حق بزرگ و رواج امور باطل بيمى به دل راه ندهد. در اين هنگام نيكان به خوارى افتند و بدان عزت يابند و بازخواستهاى خداوند از بندگان بسيار گردد.


پس بر شماست كه در چنين زمانى به يكديگر اندرز دهيد و يكديگر را نيكو يارى دهيد. هيچ كس نمى تواند حق طاعت خداوند را آنسان، كه سزاى اوست، به جاى آورد، هر چند، هم كه در به دست آوردن خشنودى او آزمند بود و بسيار بكوشد.

از حقوق واجب خداوند بر بندگان اين است كه يكديگر را به مقدار توان اندرز دهند و حق را در ميان خود برپاى دارند و در اين كار به يكديگر يارى رسانند.

و كسى نيست كه در گزاردن حق از يارى خدا بى نياز باشد، هر چند، منزلت وى در حق بزرگتر بود يا فضيلتش در دين بيش از ديگران باشد. آدمى هر چند، خرد و بى مقدار باشد و در ديده ها بى ارج آيد، مى تواند كه ديگران را بر حق يارى دهد يا از ديگران يارى خواهد.


در اين هنگام، مردى از اصحاب با گفتارى دراز به آن حضرت (ع) پاسخ داد و در سخن خود بر او درود فرستاد و گفت كه سخن او را شنيده و فرمانبردار اوست:

على (ع) به او چنين فرمود: هر كس جلال خداوندى در چشم جانش بزرگ آيد و پايگاه او در دلش جليل، بايد كه حق اين عظمت و جلال به جاى آرد و هر چه جز اوست در چشمش خرد و حقير آيد. در چنين حالى، سزاوارترين كس، كسى است كه نعمت خدا بر او بسيار باشد و احسانش در حق او نيكو. زيرا نعمت خدا بر كسى افزون نشود مگر آنكه حق خداوندى در دلش بزرگتر آيد.

از سخيف ترين حالات واليان در نزد مردم صالح اين است كه مردم پندارند كه آنان دوستدار فخر و مباهات اند. و بناى كار خود بر كبر و غرور مى نهند.

من ناخوش دارم كه در پندار شما چنين آيد كه من خواهان ثنا و ستايشم و سپاس خدا را كه چنين نيستم. اگر هم دوست مى داشتم كه بستايندم به سبب فروتنى در برابر پروردگارم آن را ترك مى كردم. زيرا تنها اوست كه سزاوار عظمت و كبرياست.

بسيار افتد كه مردم پس از انجام كار مهمى كه كرده اند، خواهند كه آنان را بستايند، ولى مرا به سبب فرمانبرداريم از خدا و نيز رفتار نيكويى كه با شما داشته ام، به نيكى مستاييد زيرا هنوز حقوقى است كه من ادايشان نكرده ام و فرايضى بر گردن من است كه بايد آنها را بگزارم.

آنسان كه با جباران سخن مى گويند، با من سخن مگوييد و از من پنهان مداريد آنچه را از مردم خشمگين به هنگام خشمشان پنهان مى دارند. نيز به چاپلوسى و تملق با من آميزش مكنيد. و مپنداريد كه گفتن حق بر من گران مى آيد. و نخواهم كه مرا بزرگ انگاريد، زيرا هر كه شنيدن حق بر او گران آيد، يا نتواند اندرز كسى را در باب عدالت بشنود، عمل كردن به حق و عدالت بر او دشوارتر است.

پس با من از گفتن حق يا رأى زدن به عدل باز نايستيد، زيرا من در نظر خود بزرگتر از آن نيستم كه مرتكب خطا نشوم و در اعمال خود از خطا ايمن باشم. مگر آنكه، خدا مرا در آنچه با نفس من رابطه دارد، كفايت كند زيرا او تواناتر از من به من است.

ما و شما بندگانى هستيم در قبضه قدرت پروردگارى كه پرورش دهنده اى جز او نيست. او صاحب اختيار ماست در آنچه خود بدان اختيار نداريم. اوست كه ما را از آنچه در آن غوطه وريم، بيرون مى كشد و به راهى كه صلاح ما در آن است، مى برد. او بود كه پس از گمراهى ما را هدايت كرد و پس از نابينايى، بينايى بخشيد.

از خطبه هاى آن حضرت است كه در صفين بيان فرمود:

اما بعد، خداوند به خاطر حكمرانى من بر شما براى من بر عهده شما حقّى قرار داده، و شما را نيز بر من حقّى است مانند حقّى كه مرا بر شماست. حقّ در عرصه وصف وسيع ترين اشياء، و در مرحله انصاف تنگ ترين چيزهاست. كسى را بر ديگرى حقّى نيست جز اينكه آن ديگرى را نيز بر او حقّى است. و حقى از ديگرى بر عهده كسى نيست جز اينكه براى او نيز بر گردن وى حقّى است.

و اگر كسى را بر ديگرى حقّى ثابت است و آن كس را بر وى حقّى نباشد اين حق فقط براى خداى سبحان است نه غير او، به خاطر احاطه قدرتش بر بندگان، و عدالتش در تمام آنچه كه فرمانش در آنها جارى است. ولى حقّش را بر بندگان چنين مقرّر فرمود كه او را بندگى كنند، و مزد عبادت را بر عهده خود براى بندگان چند برابر قرار داد به علّت فضل و كرمى كه دارد، و افزون دهى كه شايسته و اهل آن است.


آن گاه خداوند از حقوق خود حقوقى را بر بعض مردم نسبت به بعض ديگر واجب گرداند، و آن حقوق را در جهات و حالات با هم برابر قرار داد و بعضى را در برابر بعضى ديگر واجب نمود، و بعضى واجب نگردد مگر به انجام حقّى كه در برابر آن است.

و بزرگترين چيزى كه از اين حقوق واجب فرمود حقّ حاكم بر رعيت، و حقّ رعيت بر حاكم است، اين فريضه اى است كه خداوند براى هر يك نسبت به ديگرى واجب نموده، و اين حقوق را موجب برقرارى الفت، و ارجمندى دينشان قرار داد. رعيت اصلاح نشود مگر به صلاح حاكمان، و حاكمان اصلاح نگردند مگر به استقامت رعيت.

پس زمانى كه رعيت حقّ والى را ادا كرد، و والى هم حقّ رعيت را رعايت نمود، حق ميان ايشان ارجمند گردد، و راههاى دين بر پا شود، و نشانه هاى عدالت اعتدال گيرد، و سنّت ها در مجراى خود روان شود، و زمان آراسته و شايسته گردد، و به دوام دولت اميد رود، و مطامع دشمنان به يأس مبدّل گردد.

ولى اگر رعيت بر والى غالب شود، يا والى بر رعيت ستم كند، اختلاف كلمه پيدا شود، و نشانه هاى ستم آشكار گردد، و افساد و اختلال در دين زياد شود، و راههاى روشن سنّت ها رها گردد، و از روى هواى نفس عمل شود، و اجراى احكام رو به تعطيلى رود، و بيمارى روانها زياد شود، در آن وقت مردم از تعطيل حقّ عظيم نترسند، و بر انجام گرفتن باطل بزرگ وحشت نكنند. به آن هنگام است كه نيكوكاران خوار، و بدكاران عزيز شوند، و كيفر خداوند نزد بندگان بزرگ گردد.


پس بر شما باد به خيرخواهى در حقّ يكديگر و كمك نيكوى يكديگر بر اين كار، زيرا كسى را -هر چند براى به دست آوردن رضاى حق حرصش شديد، و كوشش او در بندگى طولانى گردد- قدرت آن نيست كه حق طاعت خدا را چنانكه هست ادا كند، لكن از جمله حقوق واجب خدا بر بندگان اين است كه به اندازه طاقت خود به خيرخواهى يكديگر برخيزند، و در كمك به هم براى اقامه حق در بين خود اقدام كنند.

و هيچ كس -گرچه منزلتش در حق عظيم باشد، و فضيلتش در دين بر ديگران پيشى داشته باشد،- چنان نيست كه در اداى حقّى كه خدا بر او واجب كرده محتاج به كمك نباشد، و هيچ كس -گر چه او را كوچك شمارند، و در ديده حقير بينند- كمتر از آن نيست كه در اداى حق به ديگران كمك كند و يا از سوى ديگران كمك شود.


در آن وقت مردى از ياران آن حضرت به جواب برخاست و سخن را طولانى نمود، و در ضمن آن امام را بسيار ستود، و شنوايى و طاعت خود را نسبت به آن حضرت اظهار كرد، حضرت فرمود: آن كس كه جلال خدا در جانش بزرگ، و موضع حق در دلش با عظمت است، مى سزد كه به خاطر اين بزرگى، ما سواى خدا در نظرش كوچك باشد.

و سزاوارترين كس به اين معنا كسى است كه نعمت و لطف و احسان خدا بر او بسيار است، زيرا خداوند نعمت بسيار به كسى عنايت نكرده مگر اينكه عظمت حقّ خدا بر او افزون گشته.

و از پست ترين حالات حاكمان نزد مرد شايسته اين است كه به آنان گمان عشق به خود ستايى برده شود، و كارشان قيافه برترى جويى به خود گرفته باشد، و من ميل ندارم كه در خاطر شما بگذرد كه من به خودستايى علاقه مندم و عاشق شنيدن مدح و ثنايم، به حمد خدا اين گونه نيستم، و اگر دوستدار اين مسأله بودم باز هم به خاطر خاكسارى در برابر عظمت و كبريايى حق كه از همه كس به آن سزاوارتر است آن را رها مى كردم.

چه بسا مردمى كه ستايش خود را به وسيله جامعه پس از رنج و زحمت شيرين شمارند، ولى مرا به خاطر آنكه نفس خود را براى خدا و خدمت به شما به كار گرفته ام و هنوز از اداى كامل آن حقوق فارغ نشده ام و واجباتى كه چاره اى جز انجام آنها ندارم ثنا نگوييد.

پس با من چنانكه با سركشان سخن مى گويند سخن مگوييد، و آنچه را در برابر مردم خشمگين پنهان مى كنند از من پنهان مداريد، و با مدارا و چاپلوسى با من معاشرت ننماييد، و گمان نكنيد كه شنيدن سخن حق بر من سنگين است، و مپنداريد كه تعظيم نابجاى خود را از شما درخواست دارم، زيرا آن كه اگر سخن حق به او گفته شود، يا عدالت به او پيشنهاد گردد بر او سنگين آيد، عمل به حق و عدل بر او دشوارتر است.

بنا بر اين از حق گويى يا مشورت به عدل خوددارى نكنيد، كه من در نظر خود نه بالاتر از آنم كه خطا كنم، و نه در كارم از اشتباه ايمنم مگر اينكه خداوند مرا از نفسم كفايت كند نفسى كه خداوند از من به آن مالك تر است، زيرا من و شما بندگانى در اختيار پروردگارى هستيم كه جز او پروردگارى نيست، مالك و صاحب آن چيزى از ماست كه ما مالك آن نيستيم، و ما را از آنچه در آن بوديم بيرون آورد و به آنچه صلاح ما بود در آورد هدايت را عوض گمراهى، و بينايى را بعد از كور دلى به ما عنايت فرمود.

و از خطبه هاى آن حضرت است كه در صفّين خواند:

اما بعد، همانا خدا بر شما براى من حقى قرار داد، چون حكمرانى شما را به عهده ام نهاد، و شما را نيز حق است بر من، همانند حق من كه شما راست بر گردن. پس حق فراخ تر چيزهاست كه وصف آن گويند و مجال آن تنگ، اگر خواهند از يكديگر انصاف جويند. كسى را حقى نيست جز كه بر او نيز حقى است، و بر او حقى نيست جز آنكه او را حقى بر ديگرى است.

و اگر كسى را حقّى بود كه حقّى بر او نبود، خداى سبحان است نه ديگرى از آفريدگان، چه او را توانايى بر بندگان است، و عدالت او نمايان است در هر چيز كه گونه گون قضاى او بر آن روان است. ليكن خدا حقّ خود را بر بندگان، اطاعت خويش قرار داده و پاداش آنان را در طاعت، دو چندان يا بيشتر نهاده. از در بخشندگى كه او راست، و افزون دهى كه وى را سزاست.


پس خداى سبحان برخى از حقّهاى خود را براى بعض مردمان واجب داشت، و آن حقّها را برابر هم نهاد، و واجب شدن حقى را مقابل گزاردن حقى گذاشت، و حقى بر كسى واجب نبود مگر حقى كه برابر آن است گزارده شود، و بزرگترين حقّها كه خدايش واجب كرده است، حقّ والى بر رعيت است، و حقّ رعيت بر والى، كه خداى سبحان آن را واجب نمود، و حقّ هر يك را به عهده ديگرى واگذار فرمود، و آن را موجب برقرارى پيوند آنان كرد، و ارجمندى دين ايشان. پس حال رعيت نيكو نگردد جز آن گاه كه واليان نيكو رفتار باشند، و واليان نيكو رفتار نگردند، جز آن گاه كه رعيت درستكار باشند.

پس چون رعيت حقّ والى را بگزارد، و والى حقّ رعيت را به جاى آرد، حق ميان آنان بزرگ مقدار شود، و راههاى دين پديدار، و نشانه هاى عدالت برجا، و سنت چنانكه بايد اجرا. پس كار زمانه آراسته گردد، و طمع در پايدارى دولت پيوسته، و چشم آز دشمنان بسته، و اگر رعيت بر والى چيره شود و يا والى بر رعيت ستم كند، اختلاف كلمه پديدار گردد، و نشانه هاى جور آشكار، و تبهكارى در دين بسيار. راه گشاده سنت را رها كنند، و كار از روى هوا كنند، و احكام فروگذار شود و بيمارى جانها بسيار، و بيمى نكنند كه حقى بزرگ فرو نهاده شود و يا باطلى سترگ انجام داده. آن گاه نيكان خوار شوند، و بدكاران بزرگ مقدار، و تاوان فراوان برگردن بندگان از پروردگار.


پس بر شماست يكديگر را در اين باره اندرز دادن، و حق همكارى را نيكو گزاردن، و هيچ كس نتواند حق طاعت خدا را چنانكه بايد بگزارد، هر چند در به دست آوردن رضاى او حريص باشد، و در كار بندگى كوشش بسيار به عمل آرد.

ليكن از جمله حقّهاى خدا بر بندگان يكديگر را به مقدار توان اندرز دادن است، و در بر پاداشتن حق ميان خود، يارى يكديگر نمودن. و هيچكس هر چند قدر وى در حق بيشتر بود و فضيلت او در دين پيشتر، بى نياز نيست كه او را در گزاردن حق خدا يارى كنند، و هيچكس هر چند مردم او را خوار شمارند، و ديده ها وى را بى مقدار، خردتر از آن نيست كه كسى را در انجام دادن حقّ يارى كند يا ديگرى به يارى او برخيزد.


[پس مردى از ياران او با گفتارى دراز حضرتش را پاسخ داد، و در آن بروى درود فراوان فرستاد، و يادآورى كرد كه -سخن او را- شنواست و در انجام فرمان او كوشاست. امام فرمود:]

كسى كه جلال خدا را در ديده جان او بزرگ آيد، و منزلتش در دل او سترگ، سزاست كه به خاطر اين بزرگى هرچه جز خداست نزد او خرد نمايد، و سزاوارتر كس بدين آن بود كه نعمت خدا بر وى بسيار باشد و او بر خوان احسان خدا ريزه خوار، چه نعمت خدا بر كسى بسيار نگردد، جز كه به پاس آن حق وى بر او افزون شود.

و در ديده مردم پارسا، زشت ترين خوى واليان اين است كه خواهند مردم آنان را دوستدار بزرگ منشى شمارند، و كارهاشان را به حساب كبر و خودخواهى بگذارند، و خوش ندارم كه در خاطر شما بگذرد كه من دوستدار ستودنم، و خواهان ستايش شنودن. سپاس خدا را كه بر چنين صفت نزادم و اگر ستايش دوست بودم آن را وا مى نهادم، به خاطر فروتنى در پيشگاه خداى سبحان، از بزرگى و بزرگوارى كه تنها او سزاوار است بدان.

و بسا مردم كه ستايش را دوست دارند، از آن پس كه در كارى كوششى آرند. ليكن مرا به نيكى مستاييد تا از عهده حقوقى كه مانده است بر آيم و واجبها كه بر گردنم باقى است ادا نمايم.

پس با من چنانكه با سركشان گويند سخن مگوييد و چونان كه با تيزخويان كنند از من كناره مجوييد، و با ظاهر آرايى آميزش مداريد و شنيدن حق را بر من سنگين مپنداريد، و نخواهم مرا بزرگ انگاريد، چه آن كس كه شنيدن سخن حق بر او گران افتد و نمودن عدالت بر وى دشوار بود، كار به حق و عدالت كردن بر او دشوارتر است.

پس، از گفتن حق، يا راى زدن در عدالت باز مايستيد، كه من نه برتر از آنم كه خطا كنم، و نه در كار خويش از خطا ايمنم، مگر كه خدا مرا در كار نفس كفايت كند كه از من بر آن تواناتر است.

جز اين نيست كه ما و شما بندگان و مملوك پروردگاريم و جز او پروردگارى نيست. او مالك ماست و ما را بر نفس خود اختيارى نيست. ما را از آنچه در آن بوديم بيرون كرد و بدانچه صلاح ما در آن بود در آورد، به جاى گمراهى رستگارى مان نصيب نمود، و به جاى كورى بينايى مان عطا فرمود.

از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است (در اندرز به شنوندگان و بيان صلاح دنيا و آخرت ايشان) كه در صفّين فرموده:
قسمت اول خطبه:
(1) بعد از حمد و ثناى خداوند سبحان و درود بر پيغمبر اكرم، حقّ تعالى با حكومت دادن من بر شما براى من حقى بر شما قرار داده است (اطاعت مرا بر شما واجب گردانيده كه بر اثر آن فتنه و فساد روى نداده اختلال و سستى راه نيابد) و همانطور كه مرا بر شما حقى است شما را نيز بر من حقى است (واجب است آنچه موجب زيان در دين و دنيا است بشما نموده بعدل و درستكارى رفتار نمايم، و در خطبه سى و چهارم باين نكته اشاره شده)
(2) و حقّ فراخترين چيزها است هنگام وصف و گفتگوى با يكديگر، و تنگ ترين چيزها است زمان كردار و انصاف دادن با هم (حقّ را موقع گفتار بسيار به زبان مى آورند، ولى هنگام عمل بكار نمى برند، چنانكه بسيارى از مردم در راه جور و ستم سير كرده آنرا عدل و داد شمرند) كسيرا بر ديگرى حقّى نيست مگر اينكه آن ديگرى را هم بر او حقى است، و آن ديگرى را حقى بر او نيست مگر اينكه او را هم حقى است (هر كس را بديگرى حقّى باشد ديگرى را هم بر او حقى است، مثلا حق رعيّت بر والى آنست كه در اصلاح كارشان بكوشد و مملكت را منظّم دارد، و حقّ والى بر رعيّت آنست كه در حقّ و صلاح فرمان او برند، و حقّ زن بر شوهر آنست كه او را نفقه دهد و حقّ شوهر بر زن آنست كه او را اطاعت و پيروى نمايد)
(3) و اگر كسى را بر ديگرى حقّى باشد كه ديگرى را بر او حقّى نباشد چنين حقّى مختصّ به خداوند سبحان است، و آفريدگانش را (حتّى انبياء و اولياء) چنين حقّى نيست، زيرا او قدرت و توانائى دارد (پس اگر او را اطاعت نكنند توانائى مجبور كردن ايشان را به اطاعت دارد، چنانكه در قرآن كريم سوره 10 آیه 99 مى فرمايد: «وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعاً، أَ فَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ» يعنى اگر پروردگار تو بخواهد هر كه در زمين است ايمان مى آورد، آيا تو مردم را به اكراه وادار به ايمان آوردن مى نمايى يعنى تو توانائى ندارى كسيرا به اجبار مؤمن گردانى) و در هر چه قضاء و قدر گوناگون او جارى گردد عادل و دادگر است (پس اگر اعمال بندگان را هم پاداش ندهد عادل است، زيرا بنده كه او را در تمام مدّت حيات پرستش مى نمايد حقّ يكى از كوچكترين نعمتهاى او را ادا ننموده است)
(4) و ليكن خداوند سبحان از روى فضل و كرم و چون اهل جود و بخشش بسيار است حقّ خود را بر بندگان اين قرار داده كه او را اطاعت كنند، و پاداش ايشان را بر خود چند برابر كردن ثواب گردانيد (چنانكه در قرآن كريم سوره 4 آیه 173 مى فرمايد: «فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزِيدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ أَمَّا الَّذِينَ اسْتَنْكَفُوا وَ اسْتَكْبَرُوا فَيُعَذِّبُهُمْ عَذاباً أَلِيماً، وَ لا يَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً» يعنى آنانكه ايمان آورده كارهاى شايسته انجام دادند خدا مزدهاى ايشان را تمام دهد و از روى فضل و كرمش بيفزايد، و امّا كسانى را كه از ايمان آوردن و عمل صالح دورى گزيده گردنكشى كردند بعذاب دردناك گرفتارشان مى نمايد و براى خود جز خدا دوست و يارى كننده اى نيابند).


قسمت دوم خطبه:
(5) پس خداوند سبحان از جمله حقوق خود براى بعض مردم بر بعض ديگر حقوقى واجب فرموده، و حقوق را در حالات مختلفه برابر گردانيده، و بعضى آنها را در مقابل بعض ديگر واجب نموده و بعضى از آن حقوق وقوع نمى يابد مگر به ازاء بعض ديگر (مثلا زن نسبت به شوهر حقّ نفقه ندارد مگر در برابر اطاعت و پيروى از او، و همچنين سائر حقوق مانند حقّ پدر بر فرزند و مالك بر مملوك و همسايه بر همسايه و خويش بر خويش و بعكس)
(6) و بزرگترين حقّها كه خداوند سبحان واجب گردانيده حقّ والى است بر رعيّت و حقّ رعيّت است بر والى (زيرا فساد و تباهكارى در آن عموميّت داشته و در سائر حقوق جزئى است) و اين حكم را خداوند سبحان براى هر يك از والى و رعيّت بر ديگرى واجب فرموده است، و آنرا سبب نظم و آرامش براى دوستدارى ايشان يكديگر را و ارجمندى براى دينشان قرار داده، پس حال رعيّت نيكو نمى شود مگر به خوش رفتارى حكمفرمايان، و حال حكمفرمايان نيكو نمى گردد مگر به ايستادگى رعيّت در انجام دستور ايشان،
(7) پس هر گاه رعيّت حقّ والى و والى حقّ رعيّت را اداء نمود حقّ در بين ايشان ارجمند و قواعد دينشان برقرار و نشانه هاى عدل و درستكارى بر پا و سنّتها (احكام پيغمبر اكرم) در مواضع خود جارى گردد، و بر اثر آن روزگار اصلاح ميشود، و به پايندگى دولت و سلطنت اميد مى رود، و طمعهاى دشمنان از بين مى رود (اجانب را بر ايشان تسلّطى نخواهد بود)
(8) و اگر رعيّت بر والى غلبه يابد (اوامر و نواهى او را بكار نبندد) يا والى بر رعيّت تعدّى و ستم كند آنگاه اختلاف كلمه رخ دهد (سخن يك جور نگويند و با هم يك دل نباشند) و نشانه هاى ستم آشكار و تباهكاريها در دين بسيار و عمل به سنّتها رها شود، پس به خواهش نفس عمل گشته احكام شرعيّه اجراء نشود، و دردهاى اشخاص (دزدى و خونريزى و نا امنى و گرانى و گرفتارى) بسيار گردد، و براى اداء نشدن حقّ بزرگ و اجراى باطل و نادرست كسى اندوهگين و نگران نشود، پس آن زمان نيكوكاران خوار و بد كاران ارجمند شوند، و وا خواهيهاى خدا نزد بندگان (بسبب گناهان بيشمار) بسيار شود.


(9) پس در اداى آن حقّ بر شما باد اندرز دادن و كمك بيكديگر كه (بر اثر سعادت و نيكبختى دنيا و آخرت را بدست آوريد، زيرا) كسى به حقيقت طاعت و فرمانبرى شايسته خدا نمى رسد اگر چه براى بدست آوردن رضاء و خوشنودى او حريص بوده كوشش بسيار در عمل و بندگى داشته باشد (پس نبايد شخص گمان كند در اندرز دادن بديگرى و يارى نمودن حقّ آنچه شايسته خدا است بجا آورده) ولى از جمله حقوق واجبه خدا بر بندگان اندرز دادن و كمك و يارى بيكديگر است براى اجراى حقّ بين خودشان بقدر كوشش و توانائى،
(10) و نيست مردى بى نياز از كمك شدن بآنچه خداوند از حقّ خود كمك باو را واجب گردانيده هر چند مقام و مرتبه او بزرگ بوده و در دين برترى داشته باشد (بنا بر اين كسى نيست كه در راه حقّ و آنچه بر او واجب است بيارى ديگرى نيازمند نباشد) و نيست مردى كه بايد ديگرى را براى اداى حقّ يارى كند يا او را يارى نمايند هر چند مردم او را خرد شمرده در ديده كوچك آيد (پس گمان نرود كه براى اداى حقّ از مردم بى قدر نبايد كمك خواست يا ايشان را نبايد كمك نمود، زيرا رونق ملك و ملّت بكمك خرد و بزرگ و توانا و ناتوان است).


قسمت سوم خطبه:
پس (در آن هنگام) مردى از اصحاب آن حضرت عليه السّلام با سخن درازى آن بزرگوار را پاسخ داد بسيار او را ستايش نموده، و پيروى از آنچه شنيده بود به آن حضرت اظهار ميكرد، پس امام عليه السّلام فرمود:
(11) كسى را كه جلالت خدا در نزد او با اهميّت و مرتبه اش در دل او بلند است سزاوار است كه براى بزرگوارى و بلند مرتبه بودن خدا هر چه غير از خدا است نزد او كوچك باشد، و سزاوارتر كس كه چنين باشد (در برابر بزرگى خدا بزرگى نبيند) كسى است كه نعمت خدا در باره او بسيار و احسانش باو نيكو است، زيرا نعمت خدا بكسى بسيار داده نشده مگر اينكه بزرگى حقّ خدا بر او زياد شده است،
(12) و از پست ترين حالات حكمفرمايان نزد مردم نيكوكار آنست كه گمان دوستدارى فخر و خودستايى بآنها برده شود، و كردارشان حمل بكبر و خودخواهى گردد، و من كراهت دارم از اينكه به گمان شما راه يابد كه ستودن و شنيدن ستايش را (از شما) دوست دارم، و سپاس خدا را كه چنين نيستم، و اگر هم دوست داشتم كه در باره من مدح و ثناء گفته شود اين ميل را از جهت فروتنى براى خداوند سبحان كه او بشمول عظمت و بزرگوارى سزاوارتر است رها كرده از خود دور مى نمودم،
(13) و بسا كه مردم مدح و ستايش را بعد از كوشش در كارى شيرين مى دانند (زيرا فطرى و جبلّى است شخصى كه كار بزرگى انجام داد يا خدا او را موفّق ساخت ستودن و آفرين آنرا دوست دارد) پس مرا براى اطاعت كردنم از خدا و خوش رفتاريم با شما بستودن نيكو ستايش نكنيد از حقوقى كه باقى مانده و از اداى آنها فارغ نگشته ام و واجباتى كه ناچار به اجراى آنها هستم،
(14) و با من سخنانى كه با گردنكشان (براى خوش آمد آنها) گفته ميشود نگوييد، و آنچه را از مردم خشمگين (بر اثر خشم آنها) خوددارى كرده پنهان مى نمايند از من پنهان ننمائيد، و بمداراة و چاپلوسى و رشوه دادن (به زبان) با من آميزش نكنيد، و در باره من گمان مبريد كه اگر حقّى گفته شود دشوار آيد، و نه گمان در خواست بزرگ نمودن خود را (نمى خواهم با من مانند گردنكشان كه سخن حقّ بايشان نمى گويند رفتار نمائيد) زيرا كسى كه سخن حقّ را كه باو گفته شود ياد دادگرى و درستى را كه باو پيشنهاد گردد دشوار شمرد عمل بحقّ و عدل بر او دشوارتر است،
(15) پس از حق گويى يا مشورت بعدل خوددارى ننمائيد (با من بى پروا حقّ را گفته آنچه را درست و بعد مى دانيد بيان كنيد) زيرا من برتر نيستم از اينكه خطاء كنم و از آن در كار خويش ايمن نمى باشم مگر آنكه خدا از نفس من كفايت كند آنرا كه او بآن از من مالكتر و تواناتر است (مقصود امام عليه السّلام كه در اينجا براى خود خطاء را ممكن دانست در صورتيكه امام معصوم و منزّه از خطاء است، اقرار باين است كه عصمت آن حضرت از جمله نعمتهاى خداوند متعال است، لذا مى فرمايد:)
(16) و جز اين نيست كه من و شما بنده و مملوكيم در اختيار پروردگارى كه جزا و پرورش دهنده اى نيست، مالك و صاحب اختيار است از ما آنچه را كه خودمان در آن اختيارى نداريم (پس بزرگوارى زيبنده او است و وظيفه جزا و بندگى و فروتنى است) و ما را از جهل و نادانى كه در آن بوديم بيرون آورده بعلم و معرفتى كه مصلحتمان بود سوق داده، و گمراهى ما را به هدايت و راه يافتن تبديل نمود، و بينايى بعد از كورى بما بخشيد (بعد از نادان بودن در امر دين و دنيا و آخرت خداوند با بعثت حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله ما را بهمه چيز آشنا فرمود).

امّا بعد (از حمد و ثناى الهى بدانيد) خداوند سبحان براى من بر شما حقى قرار داده که آن سرپرستى امور شماست و در مقابل، براى شما نيز حقى بر من قرار داده; مانند حقى که من بر شما دارم و حق در مرحله بيان، از هر چيز وسيع تر است و همه از آن دفاع مى کنند; ولى در مرحله عمل از هر چيز سخت تر و پيچيده تر است (زيرا) حق به نفع کسى جريان نمى يابد مگر اينکه در برابر آن حقى به گردن او قرار مى گيرد (و مسئوليتى براى او به وجود مى آورد)، و حق به گردن کسى نمى آيد مگر اينکه به نفع او حقى بر ديگرى خواهد بود، و اگر قرار بود حق (يک طرفه باشد و) به سود کسى جريان يابد و بر او حقى نباشد، اين امر مخصوص خداوند سبحان بود; نه مخلوقش، زيرا قدرتش بر همه بندگان احاطه دارد و عدالتش در همه امور که فرمانش جارى است، ثابت است; ولى خداوند سبحان حق خود را بر بندگانش اين قرار داده است که اطاعتش کنند و (در مقابل) پاداش آنها را بر خود به صورت مضاعف و از باب تفضيل و توسعه براى کسانى که شايستگى دارند لازم شمرده است (بنابراين حق خدا بر خلق نيز دو سويه است; او حق اطاعت بر بندگان دارد و بندگان حق ثواب، هر چند اين حق از باب تفضّل است; نه استحقاق).


سپس خداوند سبحان، بخشى از حق خود را امورى قرار داده که بر همه مردم در برابر يکديگر واجب شمرده (و مأمور به اداى آن شده اند) و اين حقوق را در همه جهات همانند هم قرار داده به گونه اى که بعضى از آن سبب بعض ديگر است و هيچ کدام واجب نمى شود مگر اينکه ديگرى واجب مى گردد.

از ميان حقوقى که خداوند واجب ساخته، بزرگترين آنها حق والى و زمامدار بر رعيت و حق رعيت بر والى است. فريضه اى است که خداوند سبحان آن را بر هر کدام در مقابل ديگرى مقرر فرموده و آن را سبب نظام الفت و پيوستگى آنان به يکديگر و موجب عزت و قدرت دين آنها قرار داده است، بنابراين رعيت هرگز اصلاح نمى شود مگر به اصلاح زمامداران و زمامداران اصلاح نمى گردند جز از طريق قرارگرفتن رعيت در مسير صحيح و مستقيم.

هرگاه رعيت حق والى را ادا کند و والى حق رعيت را بپردازد، حق در ميان آنها قوى و نيرومند خواهد شد، مسيرهاى دين خالى از انحراف مى گردد، نشانه هاى عدالت استوار مى شود و سنّتها در مجراى صحيح خويش به کار مى افتد و به اين ترتيب زمان رو به صلاح مى رود و مردم به بقاى دولت اميدوار و دشمنان مأيوس خواهند شد و اگر رعيت بر والى خويش بشورد و چيره گردد، يا والى نسبت به رعايا اجحاف کند (نظام جامعه به هم مى ريزد و) در آن زمان اختلاف کلمه پيدا مى شود، نشانه هاى ظلم و ستم آشکار مى گردد، فريبکارى و بدعت در دين فزونى مى يابد و جادّه هاى روشن سنّتها و آداب دينى متروک خواهد شد.

در نتيجه بر طبق هوا و هوس عمل مى شود، احکام الهى تعطيل مى گردد و بيماريهاى اخلاقى فزونى مى يابد، در چنين حکومتى مردم از حقوق مهمى که تعطيل شده وحشت نمى کنند و نه از باطلهاى عظيمى که رواج يافته، در نتيجه نيکان خوار و ذليل مى شوند و اشرار عزيز و محترم، و (به دنبال آن) مجازاتهاى الهى بر بندگان عظيم خواهد بود.


بر شما لازم است يکديگر را به اداى حقوق سفارش و نصيحت کنيد و در انجام آن به هم کمک نماييد، هيچ کس ـ هر چند براى به دست آوردن خشنودى خدا کاملا کوشا باشد و در اين راه پيوسته تلاش کند ـ نمى تواند حق اطاعتى را که شايسته مقام خداوند سبحان است بجا آورد (بنابراين هر اندازه در اين راه تلاش کند کم است) ولى از حقوق واجب الهى بر بندگان اين است که به قدر توان خود در خيرخواهى و نصيحت يکديگر بکوشند و براى اقامه حق در ميان مردم همکارى کنند.

هيچ کس ـ هر اندازه مقام و منزلتش در حق بزرگ باشد و فضيلتش در دين سابقه دار ـ برتر از آن نيست که در انجام حقى که خدا بر عهده او گذارده، بى نياز از کمک ديگران باشد و نيز هيچ کس ـ هر چند مردم او را کوچک بشمارند و با ديده حقارت به او بنگرند ـ کمتر از آن نيست که به ديگران در راه انجام حق کمک کند يا به او در اين راه کمک شود.


هنگامى که سخن امام(عليه السلام) به اينجا رسيد يکى از يارانش به پا خاست و باگفتارى طولانى که در آن مدح و ثناى فراوانى نسبت به امام(عليه السلام) بود آن حضرت را ستود و اطاعت کامل خود را در همه حال نسبت به آن حضرت اعلام کرد و امام(عليه السلام) در پاسخ او فرمود: سزاوار است کسى که جلال خدا در نظرش بزرگ و مقام او در قلبش عظيم است ـ به موجب آن عظمت ـ همه چيز جز خدا در نظرش کوچک جلوه کند، و از همه سزاوارتر نسبت به اين امر، کسى است که نعمت خدا بر او بزرگ است و احسان او بر وى فراوان; زيرا هر قدر نعمت خدا بر کسى بيشتر شود حق وى بر او فزونتر مى گردد.

(بدانيد!) از بدترين و سخيف ترين حالات زمامداران نزد مردم صالح اين است که گمان برده شود آنها دوست دار تفاخرند و کار آنها را بر نوعى برترى جويى حمل کنند، من خوش ندارم که اين فکر در ذهن شما جولان کند که مدح و ستايش را دوست دارم و از شنيدن آن لذت مى برم. من بحمدالله چنين نيستم و به فرض که من (به مقتضاى طبيعت بشرى) مدح و ثنا را دوست مى داشتم، آن را به سبب خضوع و تواضع در برابر خداوند سبحان ترک مى کردم. خداوندى که با عظمت و کبرياييش از همه سزاوارتر براى ثنا و ستايش است.

بسيار مى شود که مردم، ستودن افراد را به جهت تلاشهايشان (در اداى حق) شيرين مى شمرند (ممکن است اين امر براى شما ايرادى نداشته باشد، ولى من از شما مى خواهم که) مرا با سخنان زيباى خود به جهت اينکه در پيشگاه خداوند و نزد شما به سبب احساس مسئوليت الهى حقوقتان را ادا کرده ام نستاييد (چرا که) هنوز در اداى آنها به طور کامل فراغت نيافته ام و واجباتى که بر عهده دارم کاملا به مرحله اجرا در نيامده است.

با من آن گونه که با زمامداران ستمگر سخن گفته مى شود، سخن نگوييد و آن گونه که مردم خود را در برابر حاکمان تندخو و جبّار حفظ مى کنند محدود نسازيد و به طور تصنّعى و منافقانه با من رفتار نکنيد. هرگز درباره من گمان مبريد که درباره حقى که به من پيشنهاد مى کنيد کوتاهى کنم (يا ناراحت شوم) و هرگز خيال نکنيد من در پى بزرگ ساختن خويشتنم، زيرا کسى که شنيدن حق يا پيشنهاد عدالت به او برايش سنگين باشد عمل به آن دو، براى او سخت تر و سنگين تر است، بنابراين از گفتن سخن حقّ يا مشورت عادلانه، خوددارى نکنيد، زيرا من (به عنوان يک انسان و نه به عنوان يک امام معصوم) خود را بالاتر از آن نمى دانم که اشتباه کنم و از خطا در کارهايم ايمن نيستم مگر اينکه خداوندى که از من قادرتر است مرا از خطا حفظ کند. به يقين من و شما بندگان و مملوک پروردگارى هستيم که جز او پروردگارى نيست و آنچنان در وجود ما تصرّف دارد که ما آن گونه، قدرت تصرف در خويش را نداريم. او ما را از آنچه در آن بوديم به سوى صلاح و رستگارى راهنمايى کرد، ضلالت را به هدايت تبديل نمود و بينايى را بعد از کوردلى به ما عطا فرمود.