ترجمه خطبه 32 نهج البلاغه

و من خطبة له (علیه السلام) و فيها يصف زمانه بالجور، و يقسم الناس فيه خمسة أصناف، ثم يزهد في الدنيا: معنى جور الزمان: أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا قَدْ أَصْبَحْنَا فِي دَهْرٍ عَنُودٍ وَ زَمَنٍ كَنُودٍ، يُعَدُّ فِيهِ الْمُحْسِنُ مُسِيئاً وَ يَزْدَادُ الظَّالِمُ فِيهِ عُتُوّاً. لَا نَنْتَفِعُ بِمَا عَلِمْنَا وَ لَا نَسْأَلُ عَمَّا جَهِلْنَا وَ لَا نَتَخَوَّفُ قَارِعَةً حَتَّى تَحُلَّ بِنَا. أصناف المُسيئين: وَ النَّاسُ عَلَى أَرْبَعَةِ أَصْنَافٍ: مِنْهُمْ مَنْ لَا يَمْنَعُهُ الْفَسَادَ فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَهَانَةُ نَفْسِهِ وَ كَلَالَةُ حَدِّهِ وَ نَضِيضُ وَفْرِهِ. وَ مِنْهُمْ الْمُصْلِتُ لِسَيْفِهِ وَ الْمُعْلِنُ بِشَرِّهِ وَ الْمُجْلِبُ بِخَيْلِهِ وَ رَجِلِهِ قَدْ أَشْرَطَ نَفْسَهُ وَ أَوْبَقَ دِينَهُ لِحُطَامٍ يَنْتَهِزُهُ أَوْ مِقْنَبٍ يَقُودُهُ أَوْ مِنْبَرٍ يَفْرَعُهُ وَ لَبِئْسَ الْمَتْجَرُ أَنْ تَرَى الدُّنْيَا لِنَفْسِكَ ثَمَناً وَ مِمَّا لَكَ عِنْدَ اللَّهِ عِوَضاً. وَ مِنْهُمْ مَنْ يَطْلُبُ الدُّنْيَا بِعَمَلِ الْآخِرَةِ وَ لَا يَطْلُبُ الْآخِرَةَ بِعَمَلِ الدُّنْيَا قَدْ طَامَنَ مِنْ شَخْصِهِ وَ قَارَبَ مِنْ خَطْوِهِ وَ شَمَّرَ مِنْ ثَوْبِهِ وَ زَخْرَ...

ترجمه: محمد دشتی (ره)

در سال 37 هجرى در مسجد كوفه در شناخت مردم و روزگاران پس از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ايراد كرد

1. سير ارتجاعى امّت اسلامى

اى مردم، در روزگارى كينه توز، و پر از ناسپاسى و كفران نعمت ها، صبح كرده ايم، كه نيكوكار، بدكار به شمار مى آيد، و ستمگر بر تجاوز و سركشى خود مى افزايد.

نه از آن چه مى دانيم بهره مى گيريم و نه از آن چه نمى دانيم، مى پرسيم، و نه از حادثه مهمّى تا بر ما فرود نيايد، مى ترسيم.

2. اقسام مردم (روانشناسى اجتماعى مسلمين، پس از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله)

در اين روزگاران، مردم چهار گروه اند:

- گروهى اگر دست به فساد نمى زنند، براى اين است كه، روحشان ناتوان، و شمشيرشان كند، و امكانات مالى در اختيار ندارند.

- گروه ديگر، آنان كه شمشير كشيده، و شرّ و فسادشان را آشكار كرده اند، لشكرهاى پياده و سواره خود را گرد آورده، و خود آماده كشتار ديگرانند. دين را براى به دست آوردن مال دنيا تباه كردند كه يا رييس و فرمانده گروهى شوند، يا به منبرى فرا رفته، خطبه بخوانند. چه بد تجارتى، كه دنيا را بهاى جان خود بدانى، و با آنچه كه در نزد خداست معاوضه نمايى.

- گروهى ديگر، با اعمال آخرت، دنيا را مى طلبند، و با اعمال دنيا در پى كسب مقام هاى معنوى آخرت نيستند، خود را كوچك و متواضع جلوه مى دهند. گام ها را رياكارانه و كوتاه بر مى دارند، دامن خود را جمع كرده، خود را همانند مؤمنان واقعى مى آرايند، و پوشش الهى را وسيله نفاق و دو رويى و دنيا طلبى خود قرار مى دهند.

- و برخى ديگر، با پستى و ذلّت و فقدان امكانات، از به دست آوردن قدرت محروم مانده اند، كه خود را به زيور قناعت آراسته، و لباس زاهدان را پوشيده اند. اينان هرگز، در هيچ زمانى از شب و روز، از زاهدان راستين نبوده اند.

3. وصف پاكان در جامعه مسخ شده

در اين ميان گروه اندكى باقى مانده اند كه ياد قيامت، چشم هايشان را بر همه چيز فرو بسته، و ترس رستاخيز، اشك هايشان را جارى ساخته است، برخى از آنها از جامعه رانده شده، و تنها زندگى مى كنند، و برخى ديگر ترسان و سركوب شده يا لب فرو بسته و سكوت اختيار كرده اند.

بعضى مخلصانه همچنان مردم را به سوى خدا دعوت مى كنند، و بعضى ديگر گريان و دردناكند كه تقيّه و خويشتن دارى، آنان را از چشم مردم انداخته است، و ناتوانى وجودشان را فرا گرفته گويا در درياى نمك فرو رفته اند، دهن هايشان بسته، و قلب هايشان مجروح است، آنقدر نصيحت كردند كه خسته شدند، از بس سركوب شدند، ناتوانند و چندان كه كشته دادند، انگشت شمارند.

4. روش برخورد با دنيا

اى مردم بايد دنياى حرام در چشمانتان از پر كاه خشكيده،(1) و تفاله هاى قيچى شده دام داران، بى ارزش تر باشد، از پيشينيان خود پند گيريد، پيش از آن كه آيندگان از شما پند گيرند، اين دنياى فاسد نكوهش شده را رها كنيد، زيرا مشتاقان شيفته تر از شما را رها كرد.

(سید رضی مى گويد: بعضى از نادانان اين خطبه را به معاويه نسبت داده اند، ولى بدون ترديد اين خطبه از سخنان امير مؤمنان عليه السّلام است. «طلا كجا و خاك كجا آب گوارا و شيرين كجا و آب نمك كجا»؟ دليل بر اين مطلب سخن «عمرو بن بحر، جاحظ» است كه ماهر در ادب و نقّاد بصير سخن مى باشد، او اين خطبه را در كتاب «البيان و التبيين» آورده و گفته است: آن را به معاويه نسبت داده اند. سپس اضافه كرده كه اين خطبه به سخن امام عليه السّلام و به روش او در تقسيم مردم شبيه تر است. و اوست كه به بين حال مردم، از غلبه، ذلّت، تقيّه، و ترس واردتر است، سپس مى گويد: «تا كنون چه موقع ديده ايم كه معاويه در يكى از سخنانش مسير زهد پيش گيرد و راه و رسم بندگان خدا را انتخاب كند»).


  1. قَرَظ، درختی است که برگ آن را خشک کرده و با آن پوست را دبّاغی می کردند.
تاریخی اجتماعی اخلاقی سیاسی 
ترجمه ها

لطفاً برای انتخاب یک ترجمه، برروی نام مترجم کلیک کنید.

اى مردم، ما، در روزگارى كنيه توز و در زمانه اى ناسپاس به سر مى بريم. نيكوكار، بدكار شمرده مى شود و ستمكار هر دم بر ستمش مى افزايد.

از آنچه آموخته ايم، بهره نمى گيريم و از آنچه نمى دانيم نمى پرسيم. از حوادث باك نداريم تا آن گاه كه ما را در خود فرو گيرد.


پس مردم چهار گروه اند:

كسى است كه اگر در زمين فساد نمى كند، سببش بيچارگى اوست و كندى شمشيرش و اندك بودن مال و خواسته اش.

و كسى است، كه شمشير از نيام بركشيده و شرّ خويش آشكار كرده و سواران و پيادگان خود برانگيخته و خود را مهياى فتنه گرى و فساد ساخته، و تا به اندك متاع دنيا رسد، دينش را تباه كرده، سوارى چند خواهد كه سرداريشان را بر عهده گيرد و منبرى خواهد كه از آن فرا رود. چه بد معامله اى است كه خود را به دنيا بفروشى و اين سراى ناپايدار را به عوض آن نعمتها، كه خدا در آن جهان مهيا كرده است بستانى.

و كسى است، كه دنيا را طلب مى كند، با اعمالى كه از آن آخرت است ولى آخرت را نمى طلبد با اعمالى كه از آن دنياست. چنين كسى خود را چون فرودستان جلوه مى دهد، به هنگام راه رفتن گامهاى خرد برمى دارد، و دامن جامه كوتاه مى كند و خويشتن به زيور صلاح و امانت مى آرايد و پرده پوشى خدا را وسيله معصيت ها قرار مى دهد.

و كسى است كه حقارت نفس و فقدان وسيلت موجب آن شده كه به طلب فرمانروايى برنخيزد، بلكه به همان حال كه بوده است بماند. چنين كسى خود را به حليه قناعت مى آرايد و جامه اهل زهد و پرهيز مى پوشد و حال آنكه، نه روزى را در زهد به شب آورده و نه شبى را با پرهيزگارى به روز رسانيده است.


از اينان كه بگذريم، مردمى هستند كه ياد قيامت چشمانشان را فرو بسته و ترس از روز محشر سرشكشان جارى ساخته است. اينان گاه گريزان اند و تنها، گاه مقهورند و ترسان، گاه خاموش اند و دهان بسته. خدا را به اخلاص مى خوانند و همواره گريان و دردمندند.

در گمنامى زيسته اند تا خود را از آسيب حكام ستمكار در امان دارند. نامرادى و مذلت ايشان را در ميان گرفته، گويى در درياى نمك غرقه اند. آوازى برنمى آورند و دلهايشان ريش است، از اندرزهاى پياپى ملول شده اند و از قهر جاهلان به ستوه آمده اند. كشته شده اند تا شمارشان روى در نقصان نهاده.


بايد كه دنيا در نظرتان بى مقدارتر باشد از ريزه هاى قرظ و آن خرد و ريزها كه از مقراض ريزد. از آنان كه پيش از شما بوده اند پند گيريد، پيش از آنكه خود عبرت آيندگان شويد. دنيا را نكوهيده انگاريد و تركش گوييد، زيرا دنيا آن را كه مشتاق تر و شيفته تر از شما بود، از خود رانده است.

از خطبه هاى آن حضرت است در نكوهش زمان خود:

اى مردم، ما در روزگارى منحرف، و زمانى غرق كفران در آمده ايم، زمانى است كه نيكوكار بدكار شمرده مى شود، و ستم پيشه بر طغيانش مى افزايد.

از آنچه دانيم سودى نبريم، و از آنچه ندانيم نپرسيم، از خطرات ترسى نداريم تا بر سرمان فرود آيد.


مردم بر چهار دسته اند:

گروهى از آنان مانعى از فساد در زمين ندارند مگر پستى نفس، و كندى اسلحه، و كمى مال.

گروه ديگر اسلحه بركشيده، شر خود را آشكار كرده، سواره و پياده دنبال خود راه انداخته، خود را براى فساد آماده نموده، دين خود را تباه كند براى اندكى از مال دنيا كه به غارت برد، يا سوارانى كه به دنبالش بيفتند، و يا مسندى كه بر آن نشيند. چه تجارت بدى است كه دنيا را ارزش خود دانى، و آن را عوض آنچه نزد خدا براى تو مهياست قرار دهى.

گروه ديگر آن كه با عمل آخرت دنيا خواهد، و آخرت را به وسيله عمل صالح دنيوى نجويد. اظهار فروتنى كند، گامها را كوچك بردارد، دامن جامه كوتاه نمايد، و خود را امين جا زند، و پرده پوشى حق را وسيله معصيت قرار دهد.

گروه ديگر را پستى نفس و نداشتن قوم و قبيله از طلب حكومت بر جا نشانده، اين تهيدستى او را محدود كرده، خود را به اسم قناعت آراسته، و خويش را به لباس زهد زينت داده، در حالى كه در شب و روز اهل عنوان قناعت و زهد نيست.


باقى ماندند آنان كه ياد قيامت چشمشان را از حرام بسته، و ترس از محشر اشكشان را جارى كرده. گروهى از اينان مطرود مردمند، و بعضى در وحشت مقهوريت، و دسته اى ساكت و خاموش، و عده ديگر با خداوند مناجات مخلصانه دارند، و بعضى از اينان هم ماتم زده و زجر كشيده اند.

تقيه آنان را به گمنامى كشيده، در خوارى غرق شده، در دريايى از تلخى غوطه ورند، دهانشان از سخن بسته، و قلبشان مجروح است. ملّت را موعظه كردند تا ملول و خسته شدند، مقهور مردم شده تا خوار گشتند، و شهيد شدند تا كم شدند.


دنيا بايد در چشم شما ناچيزتر از برگهايى باشد كه جز در دباغى به كار نيايد، و بى ارزش تر از پشم بز باشد كه موقع چيدن از دم قيچى مى ريزد. از گذشتگان پند گيريد پيش از آنكه آيندگان از شما پند گيرند، و دنياى نكوهيده را رها كنيد، زيرا اين دنيا كسانى را رها كرده كه عاشق تر از شما به آن بودند.

(سید رضی) مى گويم: بى بهره گان از دانش اين خطبه را به معاويه نسبت داده اند، در صورتى كه بدون ترديد از سخنان امير المؤمنين عليه السّلام است، طلاى ناب كجا و خاك؟ آب شيرين كجا و آب تلخ! بر اين مدعا دلالت كرده رهنماى ماهر، و نقد كرده آن را ناقد بصير: «عمرو بن بحر جاحظ» كه اين خطبه را در اول كتاب «البيان و التبيين» آورده، و كسى را كه آن را به معاويه نسبت داده ذكر نموده و آن گاه گفته: اين سخن به فرمايشات على شبيه تر، و به روش آن حضرت در تقسيم مردم، و وصف آنان به مغلوبيت و ذلّت و تقيه و ترس، سزاوارتر است. و گفته: كجا ديديم معاويه را در حالى از احوال كه در گفتارش روش زاهدان و رفتار عابدان را پيش گيرد و مانند آنان سخن گويد.

مردم ما در روزگارى به سر مى بريم ستيزنده و ستمكار، و زمانه اى سپاسندار. كه نيكوكار در آن بدكردار به شمار آيد، و جفا پيشه در آن سركشى افزايد.

از آنچه دانستيم سود نمى بريم، و آنچه را نمى دانيم نمى پرسيم، و از بلايى، تا بر سرمان نيامده، نمى ترسيم.


مردم چهار دسته اند:

آن كه در پى فساد نرود چون خوار و بى مقدار است و بى آلت كارزار، و از مال و منال نابرخوردار.

و آن كه شمشير بركشد و همه جا را در فتنه و شرّ كشد. سوار و پياده اش را فراخواند و خود را آماده فساد گرداند، دينش تباه -آلوده گناه-، چشم او به دنبال نواله اى است، يا به دست آوردن گلّه اى، يا آن كه خواهد بر عرشه منبر نشيند -و خود خطيب و واعظ مردمان بيند-. چه بد سودايى است كه دنيا را بهاى خود انگارى، و پاداشى را كه نزد خدا دارى به حساب نيارى.

و آن كه با كارى كه آخرت راست، دنيا را جويد، و بدانچه در دنيا كند، راه آخرت را نپويد. تن آسان و آسوده خيال، آرام گام بردارد، و دامن به كمر در آرد، با زيور دروغين خويش را امين مردم شناساند، و پرده پوشى خدا را وسيله معصيت گرداند.

و آن كه خردى همّت و نداشتن وسيلت، او را از طلب حكومت بنشاند، تا بدآنچه در دست دارد بسنده كند، خود را به زيور قناعت بيارايد، و در لباس تارك دنيا در آيد. حالى كه شب يا روزى نبوده است كه با زهد بپايد.


امّا مردمانى ديگرند كه ياد قيامت ديده شان را فروخوابانيده، و بيم رستاخيز سرشكشان را روان گردانيده، يا از مردم گريزانند و يا مقهور و ترسان، يا خاموش و دهان بسته، يا از روى اخلاص به دعا نشسته، يا گريان و دل شكسته، از پرهيز در گمنامى خزيده، و خوارى و مذلّت را به جان خريده.

گويى به دريايى شور غوطه ورند، دهانهاشان بسته، و دلهاشان خسته، از پند بى حاصل به ستوهند و از چيرگى جاهلان، ذليل، پياپى كشته مى شوند و از آنان نمانده است جز قليل.


پس، دنيا را خرد مقدارتر از پر كاه و خشكيده گياه بينيد، و از پيشينيان خود پند گيريد، پيش از آنكه پسينيان از شما عبرت گيرند. دنياى نكوهيده را برانيد، چه او كسانى را از خود رانده است كه بيش از شما شيفته آن بوده اند.

[مى گويم، كسى كه از دانش بى بهره بوده است، اين خطبه را از معاويه دانسته است. حالى كه بى گمان از سخنان امير مؤمنان زر را با خاك چه مناسبت، و آب شيرين را با شور چه مشابهت جاحظ كه چابكسوار ميدان بلاغت و سخن شناس بازار فصاحت است، در كتاب خويش «البيان و التبين آن كس كه خطبه را به معاويه نسبت داده برده، و خود افزوده كه اين سخنان به گفتار على (ع) ماند، و روش او را، در بيان دانستن اصناف مردمان رساند. معاويه را كه ديده است كه در گفتار خود چون زاهدان و عابدان سخنى براند؟].

از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است (در شكايت از اهل زمان خود):
(1) اى مردم، ما صبح كرديم (واقع شده ايم) در روزگارى كه (مردم آن) ستمكار و كفران كننده نعمت هستند، نيكوكار در آن بدكار شمرده ميشود، و ظالم نخوت خود را مى افزايد،
(2) از آنچه كه مى دانيم بهره اى نبريم (بر وفق علم خود عمل نمى كنيم) و از آنچه را كه نمى دانيم نمى پرسيم، و (بر اثر نادانى و نخوت) از بلاى بزرگ نمى ترسيم تا اينكه بما وارد شود، پس (به عاقبت كار خود فكر نمى كنيم تا آنگاه كه به بدبختى و بيچارگى مبتلى گرديم).


در اين زمان مردم بر چهار صنفند:
(3) اوّل كسى است كه او را از فتنه و فساد منع نمى كند مگر بيچارگى و كندى شمشير و كمى مال او.
(4) دوّم كيست كه شمشير از غلاف كشيده و شرّ خود را آشكار ساخته سواره و پياده (لشگريان) خويش را گرد آورده، براى فتنه و فساد خويشتن را آماده نموده، دينش را تباه كرده (از دست داده) است براى متاعى كه به غنيمت بربايد، يا براى سوارانى كه پيشرو خود قرار دهد (براى اظهار تبختر و بزرگى) يا براى منبرى كه بر آن بر آيد (و بمردم پيشوائيش را نمايش دهد) (5) و بد تجارتى است كه خود را و بهشتى كه خداوند آنرا براى تو قرار داده بفروشى و به بهاى آن دنيا را بگيرى.
(6) سوّم كسى است كه دنيا را بعمل آخرت (تظاهر به عبادت و بندگى) مى طلبد و آخرت را بعمل دنيا (زهد و تقوى و عبادت حقيقىّ) خواهان نيست، (7) خود را با وقار و طمأنينه نشان مى دهد (مانند پرهيزكاران تواضع و فروتنى از خود ظاهر نموده) و گام خويش را نزديك بهم گذارده (مانند مردم بى اذيّت و آزار در راه رفتن آهسته آهسته قدم بر مى دارد) و (براى عبادت و بندگى) دامن جامه اش را جمع كرده بسرعت تمام راه مى رود، و خود را براى امين قرار دادن و مورد وثوق گشتن (نزد مردم بزهد و تقوى) آراسته نموده، و پرده خداوند (راه دين و شريعت) را وسيله معصيت قرار داده (خود را بلباس دين جلوه داده با حيله و تزوير براى صيد متاع دنيا و جلب مال و دارائى در راه مردم دام افكنده).
(8) چهارم كسى است كه بر اثر حقارت و پستى و نداشتن وسيله اى كه بمقام رياست برسد از خواستن آن مقام خانه نشين گرديده است (9) و چون دسترسى به آرزوهاى خود ندارد بهمان حالى كه مانده خويش را قانع نشان داده بلباس اهل زهد و تقوى زينت مى دهد، و حال آنكه نه در اندرون خود كه شب آرام مى گيرد و نه در بيرون كه روز بسر مى برد (هيچ وقت) اهل قناعت و زهد نيست.


(10) و مردانى چند باقى مانده اند كه ياد روز باز پسين چشمهاى ايشان را (از لذّات دنيا) پوشانده است، و از بيم آن روز اشكشان جارى است، پس بعضى از آنها رانده و رميده اند (بر اثر انكار منكر يا مشاهده كارهاى ناشايسته از ميان مردم بيرون رفته يا منزوى شده اند) و جمعى ترسناك و خوار، و برخى خاموش و دهن بسته مانده اند (كه نمى توانند حقّ را آشكار كنند) و بعضى از روى اخلاص و راستى (مردم را براه حقّ) دعوت ميكنند (يا آنكه خدا را از روى اخلاص خوانده آمرزش مى طلبند) و گروهى (بر اثر جور ستمكاران) اندوهگين و رنجورند،
(11) و تقيّه و پنهان شدن (از دشمنان) ايشان را گمنام كرده (بطوريكه هيچكس آنها را نمى شناسد) و ذلّت و خوارى آنان را فرا گرفته، پس ايشان در درياى شور فرو رفته دهانشان بسته و دلشان زخمدار است، و مردم را پند داده اند تا اينكه ملول و رنجيده شدند (چون به سخنان آنها گوش نداده اعتنائى بايشان ننمودند) و بر اثر مغلوبيّت ذليل و خوار گشته كشته گرديدند تا اينكه كم شدند.


(12) پس بايد دنيا (ئى كه رفتارش با نيكان چنين بوده) در نظر شما كوچكتر باشد از تفاله برگ درخت سلم (درختى است در بيابان كه برگ آن در دبّاغى بكار مى رود) و از خرده ريزه اى كه از مقراض مى افتد (هنگام مقراض كردن پشم گوسفند و مانند آن) و پند گيريد (تنبيه شويد) از احوال پيشينيان (رفتند و به جزاى اعمالشان رسيدند) پيش از آنكه آيندگان از حال شما پند گيرند، و رها كنيد دنيا را كه مذموم و ناپسنديده است، زيرا دنيا بكسيكه بيش از شما بآن علاقه و دوستى داشته وفاء ننموده.

(سيّد رضىّ فرمايد:) مى گويم: نادانى، اين خطبه را به معاويه نسبت داده، و شكّ و ريبى نيست در اينكه اين خطبه از سخنان امير المؤمنين عليه السّلام است، و كجا برابرى ميكند مرتبه طلا با خاك و مرتبه آب شيرين با آب شور و دلالت نموده بر درستى اين سخن راهنماى ماهر و تشخيص داده آنرا مشخّص بينا: عمرو ابن بحر جاحظ كه اين خطبه را در كتاب «بيان و تبيين» بيان كرده و كسيرا كه آنرا به معاويه نسبت داده نام برده پس از آن گفته: اين خطبه بكلام علىّ عليه السّلام شبيه تر و به روش آن حضرت در تقسيم مردم و شمردن اصناف ايشان و خبر دادن از احوال آنها: مغلوبيّت، خوارى، تقيّه و خوف لايقتر و سزاوارتر است، (و نيز در آن كتاب) گفته: ما معاويه را در كجا يافتيم كه در كلام خود راه زهّاد پيش گيرد و به روش بندگان خدا رفتار نمايد.

اى مردم! ما در روزگارى کينه توز و زمانى پرکفران واقع شده ايم که در آن نيکوکار، بدکردار شمرده مى شود و پيوسته بر ظلم ظالمان افزوده مى شود. از آنچه مى دانيم بهره نمى گيريم و از آن چه نمى دانيم سؤال نمى کنيم و از حوادث کوبنده تا بر ما فرود نيايد نمى ترسيم!


و مردم (فاسد) چهار گروه اند:

گروهى از آنها کسانى هستند که اگر دست به فساد نمى زنند، به خاطر اين است که روحشان ناتوان و شمشيرشان کُند و مالشان اندک است (آرى، آنها در ايجاد فساد، شناگران ماهرى هستند، ولى آب پيدا نمى کنند).

گروه ديگر کسانى هستند که شمشير کشيده و شرارت و فساد خويش را آشکار ساخته و لشکر سواره و پياده خود را (براى اين منظور گردآورى کرده اند). آنها، باطن خود را براى ظلم و فساد آماده ساخته و دين خود را تباه کرده اند. هدفشان آن است که چيزى از متاع دنيا را به چنگ آورند يا فرماندهى بر گروهى را براى خود فراهم سازند يا بر منبرى صعود کنند (و لباس پيشوايى مردم را بر تن کنند و براى آنها، خطبه هاى دروغين بخوانند). چه بد تجارتى است که تو (اى انسان فاسد و طغيانگر) براى خود فراهم ساخته اى: دنيا را بهاى خويشتن مى بينى و آن را با پاداشهايى که نزد خدا است معاوضه مى کنى!

گروه ديگرى از مردم، کسانى هستند که دنيا را با کارهاى آخرت طلب مى کنند، نه اين که آخرت را با عمل دنيا طلب کنند. (آنها با رياکارى دين خود را به دنيا مى فروشند و آنچه را نتوانستند با ظلم و زور به دست آورند، با تزوير مى طلبند و براى وصول به اين هدف)، خود را متواضع جلوه مى دهند. گامها را کوتاه برمى دارند و دامن خود را (ظاهراً از آلودگى به دنيا) جمع مى کنند و خويشتن را به زيور امانتداران مى آرايند (و در يک جمله) پوشش خدايى را وسيله معصيت قرار مى دهند.

گروه ديگر کسانى هستند که حقارت و ناتوانى و نداشتن وسيله کافى، آنان را از رسيدن به جاه و مقام بازداشته و دستشان را از همه جا کوتاه کرده است، (در حالى که از ديگر فاسدان و مفسدان چيزى کم ندارند، ولى به اين حقيقت هرگز اعتراف نمى کنند، بلکه) خود را به زيور قناعت آراسته اند و به لباس زاهدان درآمده اند، در حالى که در هيچ زمان، نه به هنگام شب و نه روز، در سلک پارسايان راستين نبوده اند. (اين چهار گروه همه فاسدند و همه خطرناکند، هر چند در چهره هاى مختلف ظاهر مى شوند).


(در اين ميان) گروهى باقى مانده اند که ياد قيامت، چشمهايشان را فرو افکنده و ترس دادگاه محشر اشکهايشان را جارى ساخته است. آنان (به خاطر حق گويى و حق جويى) يا از جامعه رانده و آواره شده اند و يا ترسان به گوشه تنهايى خزيده و يا خاموشند و مُهر سکوت، بر دهان زده اند (چرا که گوش شنوا و دل بيدارى که حق را درک کند نمى يابند) يا مخلصانه (به اميد تأثير در بعضى از دل ها) به سوى خدا دعوت مى کنند و يا با چشمى گريان و دلى پردرد (به صحنه هاى پرفسادى که قادر بر تغيير آن نيستند) مى نگرند.

تقيّه آنان را منزوى ساخته و به فراموشى سپرده، (به خاطر نبودن يار و ياور) ناتوانى و ذلّت وجودشان را فرا گرفته است. آنها به کسانى مى مانند که در درياى نمک فرو رفته اند (که هرگونه حرکتى براى آنها سبب سوزش بيشتر است). دهانشان بسته و قلوبشان مجروح است. آن قدر نصحيت کرده اند که خسته شده اند و به قدرى تحت فشار قرار گرفته اند که ناتوان گشته اند و آن قدر (در ميدان مبارزه) کشته داده اند که به کمى گراييده اند.


بايد دنيا در چشم شما کم ارزشتر از تفاله برگ هايى باشد که با آن دبّاغى مى کنند (که بسيار بدبو و متعفّن و بى ارزش است) يا (بى بهاتر از) بقاياى قيچى شده پشم حيوانات باشد (که بر زمين مى ريزد و کسى به آن اعتنا ندارد). و از کسانى که پيش از شما بودند پند گيريد، قبل از آن که آيندگان از شما پند گيرند و اين دنياى پست و نکوهيده را رها کنيد زيرا کسانى را که از شما شيفته تر نسبت به آن بودند رها ساخت (و به عاشقان خود کم ترين وفايى نکرد).