ترجمه خطبه 84 نهج البلاغه

عَجَباً لاِبْنِ النَّابِغَةِ! يَزْعُمُ لاَِهْلِ الشَّامِ أَنَّ فِىَّ دُعَابَةً، وَ أَنِّي امْرُؤٌ تِلْعَابَةٌ، أُعَافِسُ وَ أُمَارِسُ! لَقَدْ قَالَ بَاطِلا، وَ نَطَقَ آثِماً. أَمَا -وَ شَرُّ الْقَوْلِ الْکَذِبُ- إِنَّهُ لَيَقُولُ فَيَکْذِبُ، وَ يَعِدُ فَيُخْلِفُ، وَ يُسْأَلُ فَيَبْخَلُ، وَ يَسْأَلُ فَيُلْحِفُ، وَ يَخُونُ الْعَهْدَ، وَ يَقْطَعُ الاِْلَّ; فَإِذَا کَانَ عِنْدَالْحَرْبِ فَأَيُّ زَاجِر وَ آمِر هُوَ! مَا لَمْ تَأْخُذِ السُّيُوفُ مَآخِذَهَا، فَإِذَا کَانَ ذلِکَ کَانَ أَکْبَرُ مَکِيدَتِهِ أَنْ يَمْنَحَ الْقَرْمَ سُبَّتَهُ.

أَمَا وَاللهِ إِنِّي لَيَمْنَعُنِي مِنَ اللَّعِبِ ذِکْرُ الْمَوْتِ، وَ إِنَّهُ لََيمْنَعُهُ مِنْ قَوْلِ الْحَقِّ نِسْيَانُ الاْخِرَةِ، إِنَّهُ لَمْ يُبَايِعْ مُعَاوِيَةَ حَتَّى شَرَطَ أَنْ يُؤْتِيَهُ أَتِيَّةً، وَ يَرْضَخَ لَهُ عَلَى تَرْکِ الدِّينِ رَضِيخَةً.

ترجمه: محمد دشتی (ره)

پس از جنگ صفّين در سال 38 هجرى در شهر كوفه در شناساندن عمرو عاص و ردّ شايعات بيهوده او فرمود

روانشناسى عمرو عاص

شگفتا از عمرو عاص پسر نابغه!(1) ميان مردم شام گفت كه من اهل شوخى و خوشگذرانى بوده و عمر بيهوده مى گذرانم! حرفى از روى باطل گفت و گناه در ميان شاميان از انتشار داد، مردم آگاه باشيد! بدترين گفتار دروغ است. عمرو عاص سخن مى گويد، پس دروغ مى بندد، وعده مى دهد و خلاف آن مرتكب مى شود، در خواست مى كند و اصرار مى ورزد، اما اگر چيزى از او بخواهند، بخل مى ورزد، به پيمان خيانت مى كند، و پيوند خويشاوندى را قطع مى نمايد، پيش از آغاز نبرد در هياهو و امر و نهى بى مانند است تا آنجا كه دست ها به سوى قبضه شمشيرها نرود. اما در آغاز نبرد، و برهنه شدن شمشيرها، بزرگ ترين نيرنگ او اين است كه عورت خويش آشكار كرده، فرار نمايد.(2)

ويژگيهاى امام على عليه السّلام

آگاه باشيد به خدا سوگند كه ياد مرگ مرا از شوخى و كارهاى بيهوده باز مى دارد، ولى عمرو عاص را فراموشى آخرت از سخن حق باز داشته است، با معاويه بيعت نكرد مگر بدان شرط كه به او پاداش دهد، و در برابر ترك دين خويش، رشوه اى تسليم او كند.


  1. نابغه: زن معروفه، آلوده دامن، که اسم مادر عمروعاص بود. زن اسیری که عبدالله بن جدعان او را خرید و چون فاسد و بی پروا بود او را رها کرد. وقتی عمروعاص متولّد شد، ابولهب، امیّه بن خلف، هشام بن مغیره، ابوسفیان و عاص بن وائل، هر کدام ادّعا داشتند که عمرو، فرزند اوست. سرانجام عاص او را برداشت که از دشمنان سرسخت رسول خدا (ص) بود. او کسی بود که پیامبر (ص) را ابتر نامید، که خدا در سوره کوثر در جواب فرمود: ((اِنَّ شانثک هو الاَبتر)) (همانا دشمن تو ابتر است) و آیه ((انّا کفیناکَ المستهزئین)) درباره او و یارانش نازل شد و عمروعاص در مکّه سر راه پیامبر (ص) سنگ و خار می ریخت! و او بود که به کجاوه دختر پیامبر (ص) ((زینب)) حمله کرد و او را طوری کتک زد که دچار سقط جنین شد و پیامبر (ص) به او نفرین کرد، و او بود که اشعار فراوانی بر ضدّ رسول خدا (ص) می سرود و بچّه های مکّه را تحریک می کرد که با صدای بلند برای آزار آن حضرت بخوانند و او بود که از طرف قریش مکه به دربار سلطان حبشه رفت تا مهاجران مسلمان را به مکّه برگرداند. (کتاب ربیع الأبرار زمخشری).
  2. عمروعاص در این فکر بود که در میدان صفّین روزی خودی نشان دهد، تا آن که سوار نقاب داری از سپاه امام علی (ع) به میدان آمد، عمرو فکر کرد حریف اوست، با سرعت در مقابل سرباز نقاب دار ایستاد و گرد و خاک کرد، وقتی حمله آغاز شد دانست که آن نقاب دار، علی (ع) است، درمانده شد چه کند؟ مقاومت کند کشته می شود، فرار کند آبرویش می رود، هنوز انتخاب نکرده بود که حمله سریع و ناگهانی امام (ع) به او مهلت نداد، از روی اسب سرنگون شد، مرگ را با چشم خود دید، ناگاه زشت ترین حیله را به کار گرفت، که عورت خود را آشکار کرد و امام او را در پستی و رسواییش واگذارد. عمروعاص با سرعت فرار کرد و خود را نجات داد، و در میان دو لشکر آن روز و تاریخ بشریّت، آبروی خود را برد.
سیاسی تاریخی 
ترجمه ها

لطفاً برای انتخاب یک ترجمه، برروی نام مترجم کلیک کنید.

سخنى از آن حضرت (ع) درباره عمرو بن عاص:
در شگفتم از پسر نابغه. به شاميان مى گويد كه من بسيار مزاح مى كنم و مردى شوخ طبعم و اهل لعب و بازيچه ام. اين سخنى است باطل و گناه آلود كه عمرو بر زبان آورده.
بدانيد، كه بدترين گفتار دروغ است و او مى گويد و دروغ مى گويد. وعده مى دهد و خلاف مى كند، اگر چيزى از او خواهند، خسّت مى ورزد و اگر خود چيزى خواهد، به اصرار و سوگند، مى ستاند و اگر پيمانى بندد در آن خيانت كند و حق خويشاوندى به جاى نياورد. چون جنگ فرا رسد، به زبان، بسى امر و نهى كند تا خود را دلير جلوه دهد، و اين تا زمانى است كه شمشيرها از نيام برنيامده و چون شمشيرها از نيام برآمد، بزرگترين نيرنگ او اين است كه عورت خود بگشايد.
به خدا سوگند، ياد مرگ مرا از هر بازيچه و مزاحى باز مى دارد و از ياد بردن آخرت، عمرو را نگذارد كه سخن حق بر زبان آورد. عمرو با معاويه بيعت نكرد، مگر آن گاه كه معاويه شرط كرد كه در آتيه او را پاداشى دهد. آرى، معاويه او را رشوتى اندك داد و عمرو در برابر آن از دين خويش دست كشيد.

از سخنان آن حضرت است در باره عمرو عاص:
مرا از پسر زانيه تعجب است، كه به مردم شام وانمود مى كند كه در من شوخ طبعى است، و انسانى بازيگرم، شوخى مى كنم و در بازى كردن كوشايم. او به باطل سخن گفته، و به اين گونه سخن مرتكب گناه شده. بدانيد كه بدترين گفتار دروغ است. او در سخن راندن دروغ مى گويد، و وعده مى دهد و تخلف مى كند، چون درخواست مى كند اصرار مى ورزد، و چون از او درخواست شود بخل مى ورزد، به عهدش خيانت مى كند و قطع رحم مى نمايد، و چون به ميدان جنگ آيد براى شعله ور ساختن جنگ چه امر و نهى ها مى كند البته پيش از بيرون آمدن شمشيرها از غلاف، و چون جنگ آغاز شود بزرگترين حيله اش براى نجات خود نشان دادن عورتش به مردم است.
به خدا قسم ياد مرگ مرا از بازى باز مى دارد، و نسيان آخرت او را از گفتن حق مانع مى شود. او با معاويه بيعت نكرد مگر به شرط بخشيده شدن مصر به او، و اخذ رشوه كمى براى دست برداشتن از دين.

و از خطبه هاى آن حضرت است در باره عمرو پسر عاص:
شگفتا از پسر نابغه شاميان را گفته است، من مردى لاغ گويم با لعب بسيار، عبث كارم، و كوشا در اين كار. همانا، آنچه گفته نادرست بوده، و به گناه دهان گشوده، همانا بدترين گفتار، سخن دروغ است -كه چراغ آن بى فروغ است-. امّا او مى گويد و دروغ مى گويد. وعده مى دهد و خلاف آن مى پويد. مى خواهد و مى ستهد، از او مى خواهند و زفتى مى كند. پيمان را به سر نمى برد و پيوند خويشان را مى برد. چون سخن جنگ در ميان باشد، دلير است و بر امر و نهى چير، و چون تيغ از نيام برآيد و وقت كارزار در آيد، بزرگترين نيرنگ او اين است كه عورت خويش گشايد.
به خدا سوگند، ياد مرگ مرا از لاغ باز مى دارد، و فراموشى آخرت او را نگذارد كه سخن حقّ بر زبان آرد. او با معاويه بيعت نكرد، مگر بدان شرط كه او را پاداشى رساند، و در مقابل ترك دين خويش لقمه اى بدو خوراند.

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است در باره (گفتار و كردار نادرست) عمرو ابن عاص (و توبيخ و سرزنش از او).
همانطور كه عاص ابن وائل كه بر حسب ظاهر پدر عمرو ناميده مى شد دشمن رسول خدا بود، عمرو هم با اميرالمؤمنين دشمنى كرده در دروغ بستن به آن حضرت كوشش داشت. از آن بزرگوار عيب جوئى مى نمود و در صدد بود كه محبّت و دوستى او را از دلها بيرون نموده آن وجود مقدّس را كوچك جلوه دهد، و از جمله دروغهايى كه به آن جناب مى بست، بمردم شام مى گفت: چون علىّ مزاح و شوخى بسيار ميكند در اصلاح امور چندان كوششى ندارد، از اين جهت ما او را پيشواى خود قرار نداديم. امام عليه السّلام در اينجا اثبات مى نمايد كه گفتار عمرو نادرست و اين سخن بهتان و دروغ است):
(1) شگفتا از پسر زانيه (نابغة نام مادر عمرو است و جهت ناميدن او باين لفظ آنست كه بزناء دادن شهرت داشت و همه او را مى شناختند و عادت عرب آنست كه فرزندان را هر گاه به مادرى كه به خوبى يا به زشتى شهرت داشته باشد نسبت مى دهند و نابغة كنيز اسير شده اى بود كه عبد اللّه ابن جدعان تيمىّ در مكّه او را خريد و چون زانيه بود نتوانست او را نگاه دارد آزادش كرد، پس ابو لهب ابن عبد المطّلب و اميّة ابن خلف و هشام ابن مغيره و ابو سفيان ابن حرب و عاص ابن وائل در يك طهر با او جمع شده در نتيجه عمرو متولّد گرديد و ميان اين پنج نفر اختلاف شد. هر يك ادّعا مى نمود كه عمرو فرزند من است، ولى چون عاص ابن وائل بيش از ديگران به نابغه انفاق ميكرد گفت اين فرزند از آن عاص است با اينكه به ابو سفيان شبيه تر بود، خلاصه چنين بى پدرى) مى گويد بمردم شام دروغ، كه من مردى شوخ هستم و بسيار بازى گوش و به شوخى و بازى ممارست دارم، نادرست سخن گفته و باين گفتار گناه كار است،
(2) آگاه باشيد كه بدترين گفتار دروغ است و عمرو سخنى كه به زبان ميراند دروغ مى گويد و (با هر كه) وعده كند خلاف آن رفتار مى نمايد، و در پرسش خود پر گوئى ميكند، و از او كه بپرسند (در پاسخ) بخل مى ورزد و در عهد و پيمان نابكارى ميكند، و از خويشان دورى مى نمايد،
(3) و چون در ميدان جنگ حاضر گردد (براى تهييج فساد و افروختن آتش جنگ) چه بسيار امر و نهى و زبان بازى ميكند مادامى كه شمشيرها بكار نيفتاده اند، پس آنگاه كه شمشيرها از غلاف بيرون آمده جنگ شروع گرديد بزرگترين حيله و كيد او آنست كه عورت خود را بمردم نشان دهد (در جنگ صفّين چون عمرو در كارزار با امير المؤمنين مصادف شد و حضرت بر او تاخت تا او را بقتل رساند، عمرو خود را از اسب به زير انداخته به پشت، روى زمين خوابيد و در برابر آن بزرگوار پاهايش را بلند كرده عورتش را نمايان ساخت، حضرت چشم پوشيده باز گرديد، و بسر ابن ابى ارطاة كه يكى از سر لشگرهاى معاويه بود در همان وقعه صفّين شيوه عمرو را بكار برده از چنگال مرگ رهيد، بعد از آن جمله «يمنح القوم سبّته» ضرب المثل شد براى كسيكه در حوادث و پيش آمدها بذلّت و خوارى تن دهد).
(4) بدانيد بخدا سوگند ياد مرگ مرا از شوخى و بازى باز مى دارد، و فراموشى از آخرت عمرو را از گفتار حقّ مانع مى گردد،
(5) او با معاويه بيعت ننمود مگر بشرط آنكه عطيّه و بخششى باو بدهد، و براى دست از دين برداشتن (مخالفت با امام زمان خود نمودن) رشوه كمى (حكومت چند روزه مصر را) باو ببخشد.

از «ابن نابغه» (پسر آن زن بد نام - اشاره به عمرو عاص است-) در شگفتم! او براى مردم شام چنين وانمود مى کند که من بسيار اهل مزاح و مردى شوخ طبعم، که مردم را با شوخى و هزل، پيوسته سرگرم مى کنم. او سخنى باطل و کلامى به گناه، گفته است - و بدترين سخنان گفتار دروغ است- او پيوسته دروغ مى گويد. وعده مى دهد و تخلّف مى کند. اگر چيزى از او درخواست شود، بخل مى ورزد و اگر خودش از ديگرى تقاضايى داشته باشد، اصرار مى کند. در پيمانش خيانت مى نمايد. (حتّى) پيوند خويشاوندى را قطع مى کند. هنگام نبرد لشکريان را امر و نهى مى کند (و سر و صداى زياد راه مى اندازد که مردم شجاعش پندارند) ولى اين تازمانى است که دست ها به قبضه شمشير نرفته است و هنگامى که چنين شود، او براى رهايى جانش، بالاترين تدبيرش اين است که جامه اش را کنار زند و عورت خود را نمايان سازد (تا کريمان از کشتنش چشم بپوشند.)
آگاه باشيد! به خدا سوگند، ياد مرگ مرا از سرگرم شدن به بازى و شوخى باز مى دارد; ولى فراموشى آخرت او را از سخن حق باز داشته است. او حاضر نشد با معاويه بيعت کند، مگر اينکه عطيّه و پاداشى از او بگيرد (و حکومت مصر را براى او تضمين نمايد) و در مقابلِ از دست دادن دينش، رشوه اندکى دريافت نمايد.