ترجمه نامه 10 نهج البلاغه

و من كتاب له (علیه السلام) [إلى معاوية] إليه أيضا:

وَ كَيْفَ أَنْتَ صَانِعٌ إِذَا تَكَشَّفَتْ عَنْكَ جَلَابِيبُ مَا أَنْتَ فِيهِ مِنْ دُنْيَا قَدْ تَبَهَّجَتْ بِزِينَتِهَا وَ خَدَعَتْ بِلَذَّتِهَا؛ دَعَتْكَ فَأَجَبْتَهَا وَ قَادَتْكَ فَاتَّبَعْتَهَا وَ أَمَرَتْكَ فَأَطَعْتَهَا؛ وَ إِنَّهُ يُوشِكُ أَنْ يَقِفَكَ وَاقِفٌ عَلَى مَا لَا يُنْجِيكَ مِنْهُ مِجَنٌّ. فَاقْعَسْ عَنْ هَذَا الْأَمْرِ وَ خُذْ أُهْبَةَ الْحِسَابِ وَ شَمِّرْ لِمَا قَدْ نَزَلَ بِكَ وَ لَا تُمَكِّنِ الْغُوَاةَ مِنْ سَمْعِكَ، وَ إِلَّا تَفْعَلْ أُعْلِمْكَ مَا أَغْفَلْتَ مِنْ نَفْسِكَ، فَإِنَّكَ مُتْرَفٌ قَدْ أَخَذَ الشَّيْطَانُ مِنْكَ مَأْخَذَهُ وَ بَلَغَ فِيكَ أَمَلَهُ وَ جَرَى مِنْكَ مَجْرَى الرُّوحِ وَ الدَّمِ. وَ مَتَى كُنْتُمْ يَا مُعَاوِيَةُ سَاسَةَ الرَّعِيَّةِ وَ وُلَاةَ أَمْرِ الْأُمَّةِ بِغَيْرِ قَدَمٍ سَابِقٍ وَ لَا شَرَفٍ بَاسِقٍ وَ نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ لُزُومِ سَوَابِقِ الشَّقَاءِ، وَ أُحَذِّرُكَ أَنْ تَكُونَ مُتَمَادِياً فِي غِرَّةِ الْأُمْنِيَّةِ، مُخْتَلِفَ الْعَلَانِيَةِ وَ السَّرِيرَةِ.

وَ قَدْ دَعَوْتَ إِلَى الْحَرْبِ، فَدَعِ النَّاسَ جَانِباً وَ اخْرُجْ إِلَيَّ وَ أَعْفِ الْفَرِيقَيْنِ مِنَ الْقِتَالِ لِتَعْلَمَ أَيُّنَا الْمَرِينُ عَلَى قَلْبِهِ وَ الْمُغَطَّى عَلَى بَصَرِهِ؛ فَأَنَا أَبُو حَسَنٍ قَاتِلُ جَدِّكَ وَ أَخِيكَ وَ خَالِكَ شَدْخاً يَوْمَ بَدْرٍ وَ ذَلِكَ السَّيْفُ مَعِي وَ بِذَلِكَ الْقَلْبِ أَلْقَى عَدُوِّي. مَا اسْتَبْدَلْتُ دِيناً وَ لَا اسْتَحْدَثْتُ نَبِيّاً وَ إِنِّي لَعَلَى الْمِنْهَاجِ الَّذِي تَرَكْتُمُوهُ طَائِعِينَ وَ دَخَلْتُمْ فِيهِ مُكْرَهِينَ.

وَ زَعَمْتَ أَنَّكَ جِئْتَ ثَائِراً بِدَمِ عُثْمَانَ وَ لَقَدْ عَلِمْتَ حَيْثُ وَقَعَ دَمُ عُثْمَانَ، فَاطْلُبْهُ مِنْ هُنَاكَ إِنْ كُنْتَ طَالِباً؛ فَكَأَنِّي قَدْ رَأَيْتُكَ تَضِجُّ مِنَ الْحَرْبِ إِذَا عَضَّتْكَ ضَجِيجَ الْجِمَالِ بِالْأَثْقَالِ وَ كَأَنِّي بِجَمَاعَتِكَ تَدْعُونِي جَزَعاً مِنَ الضَّرْبِ الْمُتَتَابِعِ وَ الْقَضَاءِ الْوَاقِعِ وَ مَصَارِعَ بَعْدَ مَصَارِعَ إِلَى كِتَابِ اللَّهِ، وَ هِيَ كَافِرَةٌ جَاحِدَةٌ أَوْ مُبَايِعَةٌ حَائِدَةٌ.

ترجمه: محمد دشتی (ره)

نامه ديگرى به معاويه در سرزمين صفّين در سال 36 هجرى پيش از آغاز نبرد

1. افشاى چهره معاويه

چه خواهى كرد، آنگاه كه جامه هاى رنگين تو كنار رود، جامه هايى كه به زيباييهاى دنيا زينت شده است. دنيا تو را با خوشى هاى خود فريب داده، تو را به سوى خود خواند، و تو به دعوت آن پاسخ دادى، فرمانت داد و اطاعت كردى. همانا به زودى تو را وارد ميدان خطرناكى مى كند كه هيچ سپر نگهدارنده اى نجاتت نمى دهد.

اى معاويه از اين كار دست بكش، و آماده حساب باش، و آماده حوادثى باش كه به سراغ تو مى آيد. به گمراهان فرو مايه گوش مسپار، اگر چنين نكنى به تو اعلام مى دارم كه در غفلت زدگى قرار گرفته اى. همانا تو ناز پرورده اى هستى كه شيطان بر تو حكومت مى كند، و با تو به آرزوهايش مى رسد، و چون روح و خون در سراسر وجودت جريان دارد.

معاويه از چه زمانى شما زمامداران امّت و فرمانده هان ملّت بوديد نه سابقه درخشانى در دين، و نه شرافت والايى در خانواده داريد. پناه به خدا مى برم از گرفتار شدن به دشمنى هاى ريشه دار. تو را مى ترسانم از اينكه به دنبال آرزوها تلاش كنى، و آشكار و نهانت يكسان نباشد.

2. پاسخ به تهديد نظامى

معاويه مرا به جنگ خوانده اى، اگر راست مى گويى مردم را بگذار و به جنگ من بيا، و دو لشكر را از كشتار باز دار، تا بدانى پرده تاريك بر دل كدام يك از ما كشيده، و ديده چه كس پوشيده است؟

من ابو الحسن، كشنده جدّ و دايى و برادر تو در روز نبرد بدر(1) مى باشم كه سر آنان را شكافتم، امروز همان شمشير با من است، و با همان قلب با دشمنانم ملاقات مى كنم. نه بدعتى در دين گذاشته، و نه پيامبر جديدى برگزيده ام، من بر همان راه راست الهى قرار دارم كه شما با اختيار رهايش كرده، و با اكراه پذيرفته بوديد.

3. پاسخ به خونخواهى دروغين معاويه

خيال كردى به خونخواهى عثمان آمده اى در حالى كه مى دانى خون او به دست چه كسانى ريخته شده است. اگر راست مى گويى از آنها مطالبه كن. همانا من تو را در جنگ مى نگرم كه چونان شتران زير بار سنگين مانده، فرياد و ناله سر مى دهى، و مى بينم كه لشكريانت با بى صبرى از ضربات پياپى شمشيرها، و بلاهاى سخت، و بر خاك افتادن مداوم تن ها، مرا به كتاب خدا مى خوانند در حالى كه لشكريان تو، كافر و بيعت كنندگان پيمان شكنند.


  1. جدّ معاویه، عُتبَهِ بن ربیعه و دایی او، ولید بن عُتبه و بردار او، حنظله بن ابی سفیان، در آغاز نبرد در بدر به میدان آمدند، علی (ع) در برابر دایی معاویه، ((ولید)) قرار گرفت و کار او را ساخت سپس به کمک ((عبیده)) رفت که با عُتبه جدّ معاویه سخت درگیر بود او را نیز از پای درآورد و در ادامه نبرد برادر معاویه را کشت.
اخلاقی سیاسی 
ترجمه ها

لطفاً برای انتخاب یک ترجمه، برروی نام مترجم کلیک کنید.

از نامه آن حضرت (ع) به معاويه:

چه مى كنى اگر اين حجابهاى دنيوى، كه خود را در آنها پوشيده اى، به كنارى روند دنيايى كه آرايه هايش به زيبايى جلوه گرند و خوشيها و لذتهايش فريبنده است. دنيا تو را به خود فراخواند و تو پاسخش دادى، و تو را در پى خود كشيد و از پى او رفتى و فرمانت داد و اطاعتش كردى. چه بسا، بناگاه، كسى تو را از رفتن باز دارد، به گونه اى كه هيچ سپرى تو را از آسيب او نرهاند. پس عنان بكش و از تاختن باز ايست، و براى روز حساب توشه اى برگير، و براى رويارويى با حادثه اى كه در راه است، دامن بر كمر زن، و به سخن گمراهان گوش فرامده. و اگر نكنى تو را از چيزى كه از آن غافل مانده اى، مى آگاهانم. تو مردى هستى غرقه در ناز و نعمت. شيطانت به بند كشيده و آرزوى خويش در تو يافته است و اينك در سراسر وجود تو چون روح و خون در جريان است.

اى معاويه، از چه زمان شما زمامداران رعيّت و واليان امر امّت بوده ايد و حال آنكه، نه در دين سابقه اى ديرين داريد و نه در شرف مقامى رفيع. پناه مى بريم به خدا از شقاوتى دامنگير. و تو را بر حذر مى دارم از اين كه، همچنان، مفتون آرزوهاى خويش باشى و نهانت چون آشكارت نباشد.


مرا به جنگ فراخواندى. مردم را به يكسو نه، خود به تن خويش به پيكار من آى. دو سپاه را از آن معاف دار تا همگان بدانند كه كداميك از ما قلبش را زنگ گناه تيره كرده است و پرده غفلت بر ديدگانش افتاده.

من ابو الحسنم. كشنده نياى تو و دايى تو و برادر تو، در روز بدر سرشان شكافتم. اكنون همان شمشير با من است و با همان دل با دشمن روبرو مى شوم. نه دين ديگرى برگزيده ام و نه پيامبرى نو. بر همان راه و روشى هستم كه شما به اختيار تركش كرديد و به اكراه در آن داخل شديد.


پنداشته اى كه براى خونخواهى عثمان آمده اى، مى دانى كه خون عثمان در كجا ريخته شده، پس آن را از همان جا بطلب، اگر به خونخواهى او آمده اى. گويى چنان است كه مى بينمت كه چون جنگ بر تو دندان فرو برد، مى نالى آنسان، كه شتران گرانبار از سنگينى بار خود مى نالند. و مى بينم كه سپاهيانت درگير و دار ضربتهاى پياپى و حوادث دردناك و سرنگون شدنها مى نالند و مرا به كتاب خدا مى خوانند، حال آنكه، مشتى كافرند و منكر يا بيعت كرده و بيعت شكسته.

از نامه هاى آن حضرت است به معاويه:

اگر از دنيايى كه در آن هستى پرده ها برداشته شود چه خواهى كرد دنيايى كه با زينت هايش خود را برابر تو آراسته، و به خوشى هايش فريبت داده، دعوتت نموده اجابت كردى، به سوى خودش كشانده به دنبالش شدى، فرمانت داده اطاعتش كردى. مسلّما نزديك است كه نگهدارنده اى بر موقفى نگاهت دارد كه نجات دهنده اى از آن نجاتت ندهد. پس از حكومت دست بردار، و براى حساب آماده شو، و براى بلاهايى كه به تو مى رسد مهيّا باش، سخن گمراهان را مشنو، و اگر بدين صورت عمل نكنى تو را به آنچه نسبت به خود غفلت دارى آگاه سازم، زيرا ناز و نعمت به طغيانت انداخته و شيطان راه خود را در تو پيش گرفته، و با اوضاع تو به آرزويش رسيده، و در وجودت همچون روح و خون روان گشته.

معاويه از چه زمانى شما زمامدار رعيت، و والى امر امّت بوده ايد، بدون پيشى داشتن در دين، و منهاى شرفى بلند مرتبه؟ پناه به خدا از دچار بودن به شقاوت ديرينه، تو را از اينكه روزگارت را در فريب آرزوهايت ادامه دهى، و ظاهر و باطنت دو تا باشد بر حذر مى دارم.


مرا به جنگ دعوت كردى، مردم را واگذار و خود به جانب من بيا، و هر دو لشگر را از جنگ معاف كن، تا معلوم شود زنگ گناه قلب كدام يك از ما دو نفر را سياه كرده، و بر ديده كدام يك پرده افتاده.

منم ابو الحسن، قاتل جدّ و دايى و برادرت كه آنان را در جنگ بدر درهم كوبيدم، هم اكنون آن شمشير با من است، و با همان قلب دشمنم را ديدار مى كنم، دينم را تبديل ننموده، و پيامبر تازه اى انتخاب نكرده ام، و در همان راه حقّى هستم كه شما آن را به اختيار خود واگذاشتيد، و ورودتان در آن به اجبار و اكراه بود.


به خيال خود به خونخواهى عثمان آمده اى در حالى كه خبر دارى عثمان كجا كشته شد، اگر خونخواه او هستى از همان جا خونخواهى كن. گويى تو را مى بينم همچون شترانى كه زير بار گران ناله مى زنند از گزش جنگ ناله و فرياد مى زنى، و انگار لشگرت را مى نگرم كه از ضربت هاى پى در پى، و قضاى بدى كه بر سرشان فرود مى آيد، و نيز از افتادن بر خاك آن هم به دنبال هم، با جزع و زارى مرا به كتاب خدا مى خوانند، لشگرى كه يا از نظر عقيده كافر و منكر حقّند، يا بيعت نموده و عهد بيعت را شكسته اند.

و از نامه آن حضرت است بدو نيز:

چه خواهى كرد، اگر اين جامه هاى رنگين كه پوشيده اى به كنار شود -و آنچه درون توست آشكار- از دنيايى كه خود را زيبا نمايانده و با خوشيهايش فريبانده، تو را خواند و پاسخش دادى، و كشاند و در پى او افتادى، و فرمان داد و گردن نهادى، و همانا به زودى بازدارنده اى تو را بايستاند، چنانكه هيچ سپريت از او نرهاند. پس از اين كار دست باز دار و برگ -روز- حساب فراهم آر، و آماده باش چيزى را كه به سر وقت تو آيد، و مشنو از گمراهان آن را كه نشايد، و گر نكنى تو را بياگاهانم و از غفلتى كه در آن به سر مى برى واقفت گردانم. همانا تو ناز پرورده اى هستى كه شيطانت در بند خود كشيده، و به آرزوى خويش رسيده و چون جان و خون در تو دميده.

معاويه از كى شما زمامداران رعيت و فرماندهان امت بوده ايد نه پيشينه اى در دين داريد و نه شرفى مهين از زمان پيشين، و پناه به خدا از گرفتارى به شقاوت ديرين. تو را مى ترسانم از اين كه سرسختانه در فريب آرزوها درون باشى و در آشكارا و نهان دو گون.


خواهان جنگى پس مردم را به يكسو بگذار و خود رو به من آر و دو سپاه را از كشتار بزرگ معاف دار تا بدانى پرده تاريك بر دل كدام يك از ما كشيده است و ديده چه كس پوشيده.

من ابو الحسنم كشنده جدّ و دايى و برادر تو كه روز بدر بر آنان دست يافتم و سر آنان را شكافتم. آن شمشير را همراه دارم و با همان دل از دشمنم دمار برآرم. دين خود را ترك نگفته ام و پيامبرى تازه را نپذيرفته. من همان راهى را مى روم كه شما به اختيارش وانهاديد، و در آن به ناخشنودى پا نهاديد.


پندارى خون عثمان را مى خواهى تو مى دانى عثمان را چه كسانى كشتند. خواهان خون اويى، از آنان بخواه. مى بينم كه چون جنگ دندان به تو فرو برد به فرياد آيى-  و-  چون شتران كه از سنگينى بار بنالند ناله نمايى، و مى بينم لشكريانت با ناشكيبايى از ضربتهاى دمادم و بلاهاى سخت و بر خاك افتادن در پى هم، مرا به كتاب خدا بخوانند حالى كه كافرند و در انكار، و يا بيعت كرده اند و از بيعت دست بردار.

از نامه هاى آن حضرت عليه السّلام است نيز به معاويه (كه در آن از كردار زشت او را سرزنش نموده و اندرز داده و ترسانده است):

(1) و چه خواهى كرد زمانيكه از (پيش روى) تو برداشته شود پرده هاى دنيايى كه در آن هستى كه خود را (براى دنيا پرستان) به آرايش كردن خوش نما جلوه داده، و به خوشگذرانيش فريب داده، ترا (به دوستى خود) دعوت نموده پذيرفتى، و پيشروت گشت دنبالش رفتى، و بتو فرمان داد پيروى نمودى (خلاصه چه خواهى كرد با مرگ و عذاب و كيفر گناهان)

(2) و نزديك است نگاه دارنده اى نگاهت دارد (مرگ رسيده آگاهت سازد) بر چيزى (عذاب و كيفرى) كه نجات دهنده اى نتواند رهايت نمايد، پس (با اين پيشآمد سخت از هواى نفس پيروى نكرده) از اين كار (ادّعاى خلافتى كه لايق آن نيستى) دست بردار، و خود را براى روز حساب و باز پرسى آماده ساز، و براى آنچه بتو مى رسد (مرگ و سختيهاى بعد از آن) دامن به كمر زن (چالاك شو) و گمراهان (مانند عمرو ابن عاص و مروان) را به گوش خود توانائى مده (سخنانشان را گوش نداده پيرو دستورشان مباش) و اگر چنين نكنى (اين اندرز را نپذيرى) ترا بآنچه كه از خود غفلت دارى آگاه سازم، تو فرو رفته در ناز و نعمتى (نعمت ترا سركش گردانيده و از اينرو) شيطان در تو جاى گرفته، و به آرزوى خود رسيده، و روان شده است در تو مانند روان شدن جان و خون (چنان بر تو مسلّط است كه كارى نكرده و سخنى نگويى مگر بدستور و فرمان او، پس از اين در سرزنش او مى فرمايد:)

(3) و شما (بنى اميّه) اى معاويه كى لياقت حكمرانى رعيّت و زمامدارى مسلمانان را داشتيد بدون سابقه خير و نيكوئى و بى دارا بودن بزرگوارى و ارجمندى (پيش از اين در امرى فضيلت و برترى نداشته اى كه باعث شود ادّعاى خلافت و امارت نمائى)

(4) و بخدا پناه مى بريم از برقرار گشتن پيشينه هاى بدبختى (كه شخص را پيرو شيطان و هواى نفس مى سازد) و ترا مى ترسانم از اينكه هميشه فريب آرزوها خورده آشكار و نهانت دو گونه باشد (بترس از دنيا دارى و نفاق و دو روئى).


(5) (پس او را بجنگ تهديد نموده مى فرمايد:) و (مرا) بجنگ خواندى، پس مردم را به يك سو گذاشته خود بسوى من بيا و دو لشگر را از جنگ باز دار تا دانسته شود معصيت و گناه بر دل كدام يك از ما غلبه يافته، و پرده (غفلت) جلو چشم و بينائيش آويخته (مردم را بحال خود واگذار تا دانسته شود كدام يك براى خداوند شمشير زده و در راه حقّ ايستاده و فرار نمى كنيم)
(6) منم ابو الحسن كشنده جدّ تو (پدر مادرت هند جگر خوار كه عتبة ابن ربيعة باشد) و دائى تو (وليد ابن عتبه) و برادرت (حنظلة ابن ابى سفيان) كه آنها را در جنگ بدر تباه ساختم، و (اكنون هم) آن شمشير با من است، و با همان دل دشمنم را ملاقات ميكنم، و دين ديگرى اختيار ننموده پيغمبر نو و تازه اى نگرفته ام (بر خلاف هيچيك از احكام اسلام رفتار نمى نمايم) و من در راهى هستم كه شما باختيار آنرا ترك نموديد و از روى اجبار بآن راه داخل شده بوديد (گفتار و كردار من طبق احكام دين اسلام است كه شما از اوّل امر با اختيار بآن نگرويديد، و چون مجبور شديد ظاهرا ايمان آورده و در باطن كافر مانديد).


(7) و به گمان خود آمده اى (از من) خونخواهى عثمان مى نمايى با اينكه ميدانى عثمان كجا كشته شده (چه كسانى او را كشتند) و اگر (در واقع) خونخواه هستى از آنجا (از اشخاصى كه او را كشته اند مانند طلحه و زبير و ديگران) خونخواهى كن،
(8) پس مانند آنست كه مى بينم ترا كه (خونخواهى او را بهانه نموده اى، بلكه) از جنگ فرياد و شيون نموده مى ترسى كه بتو دندان فرو برد (رو آورد) مانند فرياد كردن شتران از بارهاى گران، و چنانست كه مى بينم لشگر ترا كه بر اثر خوردن ضربتهاى پياپى و پيشآمد سخت كه واقع خواهد شد و بر خاك افتادن پى هم از روى بيچارگى مرا بكتاب خدا دعوت ميكنند (تا دست از جنگ بردارم، در بامداد ليلة الهرير لشگر شام بدستور عمرو ابن عاص قرآنها بر سر نيزه ها زدند و از لشگر عراق صلح و آشتى درخواست نمودند، چنانكه در شرح خطبه سى و ششم گذشت، و اين جمله فرمايش امام عليه السّلام از اخبار غيبيّه است كه پيش از وقوع به معاويه گوشزد مى فرمايد) و آن لشگر كافر بحقّ و انكار كننده هستند (كه با من بيعت نكرده اند) يا بيعت كرده و دست برداشته اند (منافقين عراق كه بعد از بيعت نمودن با حضرت نقض عهد كرده بشام نزد معاويه رفتند).

چه خواهى کرد آن گاه که لباسهاى (پر زرق و برق) اين دنيا را که در آن فرو رفته اى از تنت برگيرند، دنيايى که با زينتهايش خود را جلوه داده و با لذت هايش (تو را) فريب داده است؟! اين دنيا تو را فرا خواند و اجابتش نمودى و زمامت را به دست گرفت و به دنبالش رفتى، فرمانت داد اطاعتش کردى. (ولى بدان) اين دنياى فريبنده به زودى تو را وارد ميدان نبردى مى کند که هيچ سپرى در آنجا تو را نجات نخواهد داد. حال که چنين است از اين امر (حکومت) کناره گير و آماده حساب الهى شو و دامن را در برابر حوادثى که بر تو نازل مى شود در هم پيچ و به حاشيه نشينان فرومايه گوش فرا نده. هرگاه به اين دستور و رهنمود عمل نکنى به تو اعلام مى کنم که خود را در غفلت فرو برده اى، زيرا فزونى نعمت تو را به طغيان وا داشته (به همين دليل) شيطان بر تو مسلّط شده و به آرزوى خود درباره تو رسيده و همچون روح و خون در سراسر وجودت جريان يافته است.

اى معاويه! چه زمانى شما حاکمان و مدبران رعيّت و واليان امر امّت اسلامى بوده ايد، آن هم بدون پيشى گرفتن در اسلام و شرافت والاى معنوى; پناه به خدا مى بريم از اينکه ريشه هاى شقاوت گذشته آثار پايدار بگذارد و تو را برحذر مى دارم از اينکه در طريق غفلت ناشى از آمال و آرزوهاى دراز همچنان به راه خود ادامه دهى. تو را برحذر مى دارم از اينکه آشکار و نهانت يکسان نباشد (در ظاهر دم از اسلام بزنى ولى در باطن در افکار جاهليّت غوطه ور باشى).


تو مرا به جنگ دعوت کردى (اگر راست مى گويى) مردم را کنار بگذار و خودت تنها به ميدان بيا و هر دو لشکر را از جنگ معاف کن تا بدانى چه کسى گناهان بر قلبش زنگار نهاده و چه کسى پرده بر ديده او افتاده است؟! من ابوالحسن هستم، قاتل جد و برادر و دايى تو در روز بدر، و بر مغز آنها کوبيدم و همان شمشير اکنون با من است و با همان قلب (و همان جرأت و شهامت) با دشمنم روبه رو مى شوم من نه بدعتى در دين گذاشته ام نه پيامبر جديدى انتخاب کرده ام من بر همان طريقى هستم که شما پس از آنکه با اکراه آن را پذيرفتيد با ميل خود ترکش کرديد!


تو گمان کردى براى انتقام خون عثمان آمده اى، در حالى که خوب مى دانى خون او کجا (و به دست چه کسى) ريخته شد و اگر به راستى طالب خون او هستى، از همان جا که ميدانى آن را طلب کن، گويا تو را مى بينم که از رويارويى در جنگ ضجه و ناله مى کنى همچون شتران سنگين بار، و گويا تو را مشاهده مى کنم که با جمعيّت خود بر اثر ضربات پى در پى و فرمان حتمى شکست و کشتگانى که پشت سر هم روى زمين مى افتند، ناله و فرياد بر آورده اى و مرا به کتاب خدا دعوت مى کنى و اين در حالى است که جمعيّت تو به آن کافر و منکرند يا بيعت خود را شکسته اند.