ترجمه نامه 9 نهج البلاغه

و من كتاب له (علیه السلام) إلى معاوية:

فَأَرَادَ قَوْمُنَا قَتْلَ نَبِيِّنَا وَ اجْتِيَاحَ أَصْلِنَا وَ هَمُّوا بِنَا الْهُمُومَ وَ فَعَلُوا بِنَا الْأَفَاعِيلَ وَ مَنَعُونَا الْعَذْبَ وَ أَحْلَسُونَا الْخَوْفَ وَ اضْطَرُّونَا إِلَى جَبَلٍ وَعْرٍ وَ أَوْقَدُوا لَنَا نَارَ الْحَرْبِ؛ فَعَزَمَ اللَّهُ لَنَا عَلَى الذَّبِّ عَنْ حَوْزَتِهِ وَ الرَّمْيِ مِنْ وَرَاءِ [حَوْمَتِهِ] حُرْمَتِهِ؛ مُؤْمِنُنَا يَبْغِي بِذَلِكَ الْأَجْرَ وَ كَافِرُنَا يُحَامِي عَنِ الْأَصْلِ، وَ مَنْ أَسْلَمَ مِنْ قُرَيْشٍ خِلْوٌ مِمَّا نَحْنُ فِيهِ بِحِلْفٍ يَمْنَعُهُ أَوْ عَشِيرَةٍ تَقُومُ دُونَهُ، فَهُوَ مِنَ الْقَتْلِ بِمَكَانِ أَمْنٍ.

وَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ وَ أَحْجَمَ النَّاسُ قَدَّمَ أَهْلَ بَيْتِهِ، فَوَقَى بِهِمْ أَصْحَابَهُ حَرَّ السُّيُوفِ وَ الْأَسِنَّةِ؛ فَقُتِلَ عُبَيْدَةُ بْنُ الْحَارِثِ يَوْمَ بَدْرٍ وَ قُتِلَ حَمْزَةُ يَوْمَ أُحُدٍ وَ قُتِلَ جَعْفَرٌ يَوْمَ مُؤْتَةَ، وَ أَرَادَ مَنْ لَوْ شِئْتُ ذَكَرْتُ اسْمَهُ مِثْلَ الَّذِي أَرَادُوا مِنَ الشَّهَادَةِ وَ لَكِنَّ آجَالَهُمْ عُجِّلَتْ وَ مَنِيَّتَهُ [أُخِّرَتْ] أُجِّلَتْ. فَيَا عَجَباً لِلدَّهْرِ إِذْ صِرْتُ يُقْرَنُ بِي مَنْ لَمْ يَسْعَ بِقَدَمِي وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ كَسَابِقَتِي الَّتِي لَا يُدْلِي أَحَدٌ بِمِثْلِهَا إِلَّا أَنْ يَدَّعِيَ مُدَّعٍ مَا لَا أَعْرِفُهُ وَ لَا أَظُنُّ اللَّهَ يَعْرِفُهُ، وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى كُلِّ حَالٍ.

وَ أَمَّا مَا سَأَلْتَ مِنْ دَفْعِ قَتَلَةِ عُثْمَانَ إِلَيْكَ، فَإِنِّي نَظَرْتُ فِي هَذَا الْأَمْرِ فَلَمْ أَرَهُ يَسَعُنِي دَفْعُهُمْ إِلَيْكَ وَ لَا إِلَى غَيْرِكَ؛ وَ لَعَمْرِي لَئِنْ لَمْ تَنْزِعْ عَنْ غَيِّكَ وَ شِقَاقِكَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ عَنْ قَلِيلٍ يَطْلُبُونَكَ لَا يُكَلِّفُونَكَ طَلَبَهُمْ فِي بَرٍّ وَ لَا بَحْرٍ وَ لَا جَبَلٍ وَ لَا سَهْلٍ إِلَّا أَنَّهُ طَلَبٌ يَسُوءُكَ وِجْدَانُهُ وَ زَوْرٌ لَا يَسُرُّكَ لُقْيَانُهُ، وَ السَّلَامُ لِأَهْلِه.

ترجمه: محمد دشتی (ره)

نامه به معاويه در سال 36 هجرى كه شخصى به نام ابو مسلم آن را برد

1. افشاى دشمنى هاى قريش و استقامت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله

خويشاوندان ما از قريش مى خواستند پيامبرمان صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را بكُشند،(1) و ريشه ما را در آورند و در اين راه انديشه ها از سرگذراندند، و هر چه خواستند نسبت به ما انجام دادند، و زندگى خوش را از ما سلب كردند، و با ترس و وحشت به هم آميختند، و ما را به پيمودن كوه هاى صعب العبور مجبور كردند،(2) و براى ما آتش جنگ افروختند.

امّا خدا خواست كه ما پاسدار دين او باشيم، و شر آنان را از حريم دين باز داريم. مؤمن ما در اين راه خواستار پاداش بود، و كافر ما از خويشاوندان خود دفاع كرد. ديگر افراد قريش كه ايمان مى آوردند و از تبار ما نبودند، هر گاه آتش جنگ زبانه مى كشيد، و دشمنان هجوم مى آوردند يا به وسيله هم پيمانهايشان و يا با نيروى قوم و قبيله شان حمايت مى شدند در امان بودند.

پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اهل بيت خود را پيش مى فرستاد تا به وسيله آنها، اصحابش را از سوزش شمشيرها و نيزه ها حفظ فرمايد، چنانكه عبيدة بن حارث در جنگ بدر، و حمزه در اُحُد، و جعفر در موته،(3) شهيد شدند.(4) كسانى هم بودند كه اگر مى خواستم نامشان را مى آوردم، آنان دوست داشتند چون شهيدان اسلام، شهيد گردند، امّا مقدّر چنين بود كه زنده بمانند، و مرگشان به تأخير افتاد.

شگفتا از روزگار كه مرا همسنگ كسى قرار داده كه چون من پيش قدم نبوده، و مانند من سابقه در اسلام و هجرت نداشته است، كسى را سراغ ندارم چنين ادّعايى كند، مگر ادّعا كننده اى كه نه من او را مى شناسم و نه فكر مى كنم خدا او را بشناسد، در هر حال خدا را سپاسگزارم.

 

2. افشاى ادّعاى دروغين معاويه در خونخواهى عثمان

اينكه از من خواستى تا قاتلان عثمان را به تو بسپارم، پيرامون آن فكر كردم و ديدم كه توان سپردن آنها را به تو يا غير تو ندارم.(5) سوگند به جان خودم اگر دست از گمراهى و تفرقه بر ندارى، به زودى آنها را خواهى يافت كه تو را مى طلبند، بى آن كه تو را فرصت دهند تا در خشكى و دريا و كوه و صحرا، زحمت پيدا كردنشان را بر خود هموار كنى. و اگر در جستجوى آنان بر آيى بدان كه شادمان نخواهى شد، و ملاقات با آنان تو را خوشحال نخواهد كرد، و درود بر اهل آن.


  1. در لیلة المبیت، چهل نفر از قبایل گوناگون، قصد جان پیامبر (ص) را داشتند که امام علی (ع) به جای آن حضرت خوابید و پیامبر هجرت کرد. که آیه 207 بقره: ((وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ ۗ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ)) ((و از میان مردم کسی است که جان خود را برای طلب خشنودی خدا می‌فروشد، و خدا نسبت به [این‌] بندگان مهربان است.)) درباره امام علی (ع) نازل شد.
  2. پیامبر (ص) و مسلمانان را با زن و فرزندانشان در درّه ای سوزان و بی آب و علف به نام شعب ابی طالب، سه سال زندانی و محاصره کردند، تا آنکه جبرئیل خبر داد که پیمان نامه قریش را موریانه خورده و أثری جز کلمه ((بسمک اللّهم)) از آن وجود ندارد، و زجر و شکنجه مسلمانان و فریاد کودکان و ناله گرسنگان، اهل مکّه را به شدّت ناراحت کرد، و محاصره شکسته شد، امّا بسیاری از یاران پیامبر (ص) و حضرت خدیجه در این محاصره وفات کردند.
  3. موته، سرزمینی در جنوب شرقی بحرالمیّت کشور اردن امروز است که در سال هشتم هجری بین مسلمانان و روم جنگی در گرفت و حضرت جعفر به شهادت رسید.
  4. عبیده بن حارث پسر عموی پیامبر (ص) در جنگ بدر، و حمزه، عموی پیامبر (ص) در اُحُد، و جعفر پسر عموی پیامبر در جنگ موته به شهادت رسیدند.
  5. روزی امام (ع) بر بالای منبر فرمود، کشندگان عثمان از جای برخیزند. بیش از ده هزار نفر از مهاجر و انصار به پاخاستند!.
سیاسی تاریخی 
ترجمه ها

لطفاً برای انتخاب یک ترجمه، برروی نام مترجم کلیک کنید.

از نامه آن حضرت (ع) به معاويه:

قوم ما [قريش] آهنگ كشتن پيامبر ما كردند و خواستند كه ريشه ما بركنند. پس در باره ما بارها نشستند و رأى زدند و بسا كارها كردند. از زندگى شيرين منعمان نمودند و با وحشت دست به گريبانمان ساختند. ما را وادار كردند كه بر كوهى صعب زيستن گيريم، سپس، براى ما آتش جنگ افروختند. ولى خداوند خواسته بود كه ما از آيين بر حق او نگهدارى كنيم و نگذاريم كه كس به حريم حرمتش دست يازد.

در ميان ما، آنان كه ايمان آورده بودند، خواستاران پاداش آن جهانى بودند و آنان كه ايمان نياورده بودند از خاندان و تبار خود حمايت مى كردند. از قريشيان هر كه ايمان مى آورد از آن آزار كه ما گرفتارش بوديم در امان بود. زيرا يا هم سوگندى بود كه از او دفاع مى كرد و يا عشيره اش به ياريش برمى خاست. به هر حال، از كشته شدن در امان بود.


چون كارزار سخت مى شد و مردم پاى واپس مى نهادند، رسول الله (صلى الله عليه و آله) اهل بيت خود را پيش مى داشت و آنها را سپر اصحاب خود از ضربتهاى سخت شمشير و نيزه مى نمود. چنانكه عبيدة بن الحارث در روز بدر به شهادت رسيد و حمزه در روز احد، و جعفر در جنگ موته. يكى ديگر بود كه اگر خواهم نامش را بياورم. او نيز چون آنان خواستار شهادت مى بود، ولى مرگ آنها زودتر فرا رسيد و مرگ او به تأخير افتاد.

و شگفتا از اين روزگار كه مرا قرين كسى ساخته كه هرگز چون من براى اسلام قدمى برنداشته و او را در دين سابقه اى چون سابقه من نبوده است. سابقه اى كه كس را بدان دسترس نيست، مگر كسى ادعايى كند كه من او را نمى شناسم و نپندارم كه خدا هم او را بشناسد. در هر حال، خدا را مى ستايم.


و اما از من خواسته بودى كه قاتلان عثمان را نزد تو فرستم، من در اين كار انديشيدم. ديدم براى من ميسر نيست كه آنها را به تو يا به ديگرى سپارم. به جان خودم سوگند، كه اگر از اين گمراهى باز نيايى و از تفرقه و جدايى باز نايستى، بزودى آنها را خواهى شناخت كه تو را مى جويند و تو را به رنج نمى افكنند كه در بيابان و دريا و كوه و دشت به سراغشان روى. البته تو در پى يافتن چيزى هستى كه يافتنش براى تو خوشايند نيست و اينان كسانى هستند كه ديدارشان تو را شادمان نخواهد كرد. سلام بر آنكه شايسته سلام باشد.

از نامه هاى آن حضرت است به معاويه:

قوم ما خواستند پيامبرمان را از ميان بردارند، و ريشه ما را بر اندازند، عليه ما نقشه ها كشيدند، و كارها كردند، در آسايش را به روى ما بستند، و ما را بر پلاس ترس نشاندند، مجبور به اقامت در كوههاى صعب العبور نمودند، و بر عليه ما آتش جنگ افروختند. به خواست حق شرّ دشمن را از پيامبر و حريم حرمتش رانديم.

اهل ايمان به اميد پاداش الهى از رسول خدا پشتيبانى مى كرد، و اهل كفر از ريشه خويشاوندى حمايت مى نمود. آنان كه غير ما از قريش مسلمان شده بودند در آن سختى و رنجى كه ما بوديم نبودند محض پيمانى كه با كفار داشتند كه شكنجه را از آنها باز مى داشت، يا خويشاوندى كه به يارى آنان بر مى خاست، روى اين حساب جايشان از كشته شدن امن بود.


رسول خدا-  صلّى اللّه عليه و آله تنور جنگ گرم مى شد، و مردم قدم پس مى گذاشتند اهل بيت خود را جلو مى انداخت، و اصحاب خود را از حرارت شمشير و نيزه حفظ مى كرد. عبيدة بن حارث در جنگ بدر، و حمزه در جنگ احد، و جعفر در جبهه موته كشته شدند، و كسى كه اگر مى خواستم نامش را مى گفتم شهادت را خواست همان گونه كه آنان خواستند، اما مدت آنان زودتر به سر رسيد، و مرگ او به تأخير افتاد.

عجبا از روزگار كه انسانى نظير مرا برابر قرارداد با كسى كه مانند من براى اسلام قدم برنداشته، و براى او چون من سابقه اى در اسلام نيست، سابقه اى كه كسى را به مثل آن دسترسى نيست، مگر آنكه ادّعا كند ادّعا كننده اى آنچه را من خبر ندارم، و گمان نمى برم كه خداوند هم موضوع آن ادّعا را بشناسد. در همه حال خداى را سپاس.


امّا آنچه را از من خواسته اى كه كشندگان عثمان را به تو تحويل دهم، در اين مسأله فكر كردم ديدم مرا ميسّر نيست آنان را به سوى تو يا غير تو فرستم. به جان خودم سوگند اگر از گمراهى و اختلاف دست برندارى، به همين زودى آنان را خواهى شناخت كه به دنبال تو بر آيند، و از اين دنبال كردنشان در بيابان و دريا و كوه و دشت تو را به زحمت بيندازند، و اين دنبال كردنى است كه تو را ناراحت و آزرده كند، و زيارتى كه ديدارش تو را تو را شاد ننمايد. سلام بر آن كه اهل اسلام است.

و از نامه آن حضرت است به معاويه:

پس مردم ما -قريش- خواستند پيامبرمان را بكشند و ريشه ما را بكنند، و در باره ما انديشه ها كردند و كارها راندند. از زندگى گوارامان باز داشتند و در بيم و نگرانى گذاشتند، و ناچارمان كردند تا به كوهى دشوار گذار بر شويم، و آتش جنگ را براى ما بر افروختند. امّا خدا خواست تا ما پاسدار شريعتش باشيم و نگاهدار حرمتش.

مؤمن ما از اين كار خواهان مزد بود، و كافر ما از تبار خويش حمايت مى نمود. از قريش آن كه مسلمان گرديد، آزارى كه ما را بود، بدو نمى رسيد، چه يا هم سوگندى داشت كه پاس او را مى داشت يا خويشاوندى كه به يارى وى همّت مى گماشت، پس او از كشته شدن در امان بود -و از گزند نانگران-.


و رسول خدا (ص) چون كارزار دشوار مى شد و مردم پاى پس مى نهادند، كسان خود را فراز مى داشت و بدانان يارانش را از سوزش نيزه ها و شمشيرها باز مى داشت، چنانكه عبيده پسر حارث در نبرد بدر، و حمزه در احد، و جعفر در مؤته، شهيد گرديد، و آن كه اگر خواهم نام او بگويم، خواست تا چون آنان فيض شهادت يابد ليكن اجل هاى آنان پيش افتاد و در مرگ او تأخير رخ داد.

شگفتا از روزگار كه كار بدانجا كشيد تا مرا در پايه كسى در آرند كه چون من پاى پيش ننهاد -و دستى به جهاد نگشاد- نه چون من اسلامش ديرينه است و نه او را چنين پيشينه، جز آنكه كسى از روى ادعا چيزى را گويد كه نه من مى شناسم و نه خدا، و سپاس خدا را در هر حال و هرجا.


امّا خواست تو در سپردن كشندگان عثمان، من در اين كار نگريستم و ديدم بر سپردن آنان به تو يا جز تو توانا نيستم. و به جانم سوگند، اگر از گمراهى دست باز ندارى و دور جدايى خواهى را به سر نيارى به زودى بينى كه آنان در پى تواند، و رنج جستن شان را در بيابان و دريا و كوه و صحرا بر تو نمى نهند، ليكن آن خواستنى است تو را ناخوشايند و ديدارى نادلپسند، و سلام بر آنان كه در خور سلامند.

از نامه هاى آن حضرت عليه السّلام است به معاويه (در پاسخ نامه اى كه براى آن بزرگوار فرستاده «و در آن درخواست نموده بود كه كشندگان عثمان را تسليم او نمايد» نوشته و در آن فضل و بزرگوارى و سبقت و پيشى خود را به اسلام و ايمان گوشزد او مى فرمايد):

(1) پس (از آنكه مشركين نگريستند كه حبشه پناهگاه مسلمانان شد، و هر كدام از ايشان به آنجا مى گريخت ايمن و آسوده مى گشت و آنها كه در مكّه ماندند در پناه ابو طالب بودند، و اسلام آوردن حمزه نيز آنان را تقويت نمود، انجمن بزرگى تشكيل داده و قبيله قريش همگان برکشتن پيغمبر -صلّى اللّه عليه و آله- همدست شدند، و ابو طالب كه بر اين انديشه آگهى يافت بنى هاشم و بنى عبد المطّلب را گرد آورده با زن و فرزند بدرّه كوهى كه شعب ابو طالب گويند جاى داد، و اولاد عبد المطّلب مسلمان و غير مسلمانشان براى حفظ قبيله و فرمانبرى از ابو طالب از يارى پيغمبر اكرم خوددارى نكردند جز ابو لهب كه با دشمنان ساخت، و ابو طالب به همراهى خويشان بحفظ و نگهدارى پيغمبر كوشيده هر دو سوى شعب يعنى درّه كوه را ديد بان گماشت، و بيشتر فرزند خود علىّ عليه السّلام را بجاى پيغمبر اكرم مى خوابانيد، و حمزه شبها بگرد پيغمبر مى گشت، چون كفّار قريش اين احوال را ديده دانستند به آن حضرت دست ندارند چهل تن از بزرگانشان در دار النّدوة «نام موضعى در مكّه كه محلّ اجتماع بود» گرد آمده پيمان بستند كه با بنى عبد المطّلب و بنى هاشم دوستى نكرده زن بايشان ندهند و نگيرند، و چيزى بآنان نفروخته و نخرند، و آشتى نكنند مگر وقتى كه پيغمبر را بايشان بسپارند تا او را بكشند، و اين پيمان را بر صحيفه اى نگاشته بر آن مهر نهاده آنرا به امّ الجلاس خاله ابو جهل سپردند تا نگاه دارد، و بعضى نقل كرده اند كه آنرا بر در خانه كعبه آويختند.

با اين پيمان بنى هاشم در شعب ابو طالب محصور ماندند، و از اهل مكّه جرأت نداشت با آنان داد و ستد نمايد جز اوقات حجّ كه جنگ حرام بود و قبائل عرب در مكّه حاضر مى شدند، ايشان هم از شعب بيرون آمده خوردنى از عرب مى خريدند و برميگشتند، و قريش اين را نيز روا نداشته چون آگاه مى شدند كه يكى از بنى هاشم مى خواهد چيزى خريدارى نمايد بهاى آنرا بالا برده خودشان مى خريدند، و اگر مى دانستند كسى از قريش بسبب خويشاوندى با بنى عبد المطّلب خوردنى به شعب فرستاده او را آزار مى رساندند، و اگر از آنانكه در شعب بودند كسى بيرون مى آمد و بر او دست مى يافتند او را شكنجه مى كردند، و از اشخاصى كه براى آنها خوردنى مى فرستادند ابو العاص ابن ربيع هشام ابن عمرو و حكيم ابن خرام ابن خويلد برادر زاده خديجه بودند.

سه سال بدين گونه گذشت، و گاه فرياد كودكان بنى عبد المطّلب از گرسنگى بلند مى شد بطوريكه بعضى از مشركين از آن پيمان پشيمان گشتند، و پنج تن از آنان: هشام ابن عمرو و زهير ابن ابى اميّه و مطعم ابن عدىّ و ابو البخترىّ و زمعة ابن الأسود با يكديگر قرار گزاشتند كه نقض عهد كرده پيمان بشكنند و قرارداد او را پاره كنند، بامدادى كه بزرگان قريش در كعبه گرد آمده از اين مقوله سخن پيش آوردند، ناگاه ابو طالب با گروهى از همراهان خود از شعب بيرون آمده به كعبه رو آورد و بين آنها نشست، ابو جهل گمان كرد كه ابو طالب بر اثر رنجى كه در شعب ديده شكيبايى را از دست داده و آمده كه پيغمبر -صلّى اللَّه عليه و آله- را تسليم نمايد، ابو طالب فرمود: اى مردم سخنى گويم كه بر خير شما است: برادر زاده ام محمّد-  صلّى اللَّه عليه و آله-  بمن خبر داده كه خداوند موريانه را بر نامه اى كه پيمان را بر آن نوشته ايد گماشته، آنچه در آن نوشته شده خورده فقط نام خدا را بر جا گذاشته، اكنون آن نامه را حاضر كنيد اگر او راست گفته شما را با او چه جاى سخن است از دشمنى با او دست بداريد، و اگر دروغ گويد او را تسليم مى نمايم تا بقتل رسانيد. گفتند: نيكو سخنى است، پس رفتند و آن نامه را از امّ الجلاس گرفته آوردند و گشودند همه آنرا موريانه خورده بود جز لفظ «باسمك اللّهمّ» كه در جاهليّت بر سر نامه ها مى نگاشتند، و دست منصور ابن عكرمه نويسنده آن قرارداد شل شده بود، چون چنين ديدند شرمنده شدند، پس مطعم ابن عدىّ نامه را پاره كرد و گفت: ما از اين نامه ستم رسان بيزاريم، آنگاه ابو طالب به شعب بازگشت، روز ديگر مطعم ابن عدىّ به همراهى چهار تن ديگر از قريش با او همراه شده بودند به شعب رفته بنى عبد المطّلب را به مكّه آورده و در خانه هاشان جاى دادند، لكن مشركين پس از بيرون آمدن حضرت رسول -صلّى اللَّه عليه و آله- از شعب باز بنا بر عقيده نادرست خود چندان كه توانستند از دشمنى با آن بزرگوار خوددارى نكرده در آزار او كوشيدند.

خلاصه در نامه زير امام عليه السّلام براى بيدار كردن معاويه از خواب غفلت باين سرگذشت اشاره نموده مى فرمايد:) قبيله ما (قريش) خواستند پيغمبر ما را بكشند، و ريشه ما را بر كنند (نابود نمايند) و غمّها و اندوه ها براى ما پيش آوردند، و ناشايسته ها در باره ما بكار بردند، و ما را از آسايش و خوشى باز داشتند، و ترس و بيم را ويژه ما قرار دادند، و ما را به رفتن سوى كوه سخت (بى آب و علف شعب ابو طالب) بناچارى وادار نمودند (و در آنجا محصور كردند، در اوّل سال هفتم از بعثت پيغمبر اكرم) و آتش جنگ را براى ما افروختند،

پس به خواست خداوند ما شرّ دشمن را از پيغمبرش دفع كرده از حريم حرمت او دور نموديم (نگذاشتيم آسيبى بآن بزرگوار برسد).

(2) مؤمن ما (كه به پيغمبر ايمان آورده بود مانند ابو طالب و حمزه) پاداش پشتيبانى نمودن از پيغمبر (رضاء و خوشنودى خدا) را مى طلبيد، و كافر ما (كه اسلام نياورده بودند مانند عبّاس و مطعم ابن عدىّ) بجهت خويشى (با آن حضرت آن بزرگوار را) حمايت و كمك مى نمود، و (غير از ما بنى هاشم) آنكه از قريش مسلمان شده بود ترس و بيمى كه ما (از كفّار و مشركين) داشتيم نداشت براى سوگند و پيمانى كه (با مشركين) بسته، يا بجهت خويشى (با آنها) بود كه او را از بيم و ترس باز مى داشت، و او از كشته شدن ايمن و آسوده بود.


(3) و چون (خداوند جنگ با مشركين و دفع شرّ آنها را امر فرمود، و) كارزار سخت مى شد كه مردم (از بيم و ترس) باز مى ايستادند، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله اهل بيت خود را جلو وامى داشت، و بوسيله آنان ياران و لشگريانش را از داغى نيزه و شمشيرها حفظ مى نمود، پس عبيدة ابن حارث (ابن عبد المطّلب پسر عموى آن حضرت) در جنگ بدر (نام چاهى كه بدر نام نزديك به مدينه در راه مكّه كنده بود) كشته شد، و حمزه (عموى آن بزرگوار) در جنگ احد (نام كوهى است نزديك مدينه) كشته گرديد، و جعفر (برادر من) در جنگ مؤته (نام موضعى در اطراف شام) كشته شد، و كسيكه اگر مى خواستم نامش را ذكر مى نمودم (امام عليه السّلام) شهادت و كشته شدن (در راه خدا) را خواست مانند كشته شدنى كه آنان خواستند (مرا نيز آرزوى شهادت و كشته شدن بود) و لكن عمر آنها زودتر بسر رسيد، و مرگ كسيكه نامش را ذكر نكردم بتأخير افتاد (پيغمبر مرا خبر داد كه تو نيز كشته خواهى شد، چنانكه در سخن يك صد و پنجاه و پنجم اشاره فرمود)
(4) پس (با اين همه رنجها كه براى نگهبانى پيغمبر اكرم و ترويج دين اسلام كشيدم) شگفتا از روزگار كه در زمانى واقع شده ام كه با من برابر ميشود كسيكه براى يارى دين مانند من كوشش نكرده، و سابقه و پيشى گرفتن مرا در اسلام (ايمان بخدا و رسول) نداشته است چنان سابقه اى كه كس بمانند آن دسترسى ندارد مگر آنكه ادّعاء كننده اى (معاويه) ادّعاء كند (در باره خود بگويد) آنچه را كه من نمى دانم، و گمان ندارم كه خداوند هم آنرا بشناسد (چون سابقه ايمان بخدا و رسول براى غير من ديگرى را نبوده تا خدا آنرا بشناسد) و بهر حال حمد و سپاس مخصوص خداوند است (كه مصلحت دانسته مانند ترا برابر من قرار دهد كه بر خلاف حقّ و حقيقت آنچه كه شايسته نيست ادّعاء كنى).


(5) و امّا آنچه درخواست نمودى در باره فرستادن كشندگان عثمان بسوى تو، در اين كار انديشه نموده ديدم فرستادن ايشان بسوى تو و غير تو از عهده من خارج است (زيرا عدّه آنان بيشمار و توانائيشان بسيار است، چنانكه در سخن يك صد و شصت و هفت اشاره نموده مى فرمايد: «كيف لى بقوّة و القوم المجلبون على حدّ شوكتهم يملكوننا و لا نملكهم» يعنى چگونه مرا توانائى «كشيدن انتقام از كشندگان عثمان» است و حال آنكه گروهى كه «براى كشتن او» گرد آمدند در نهايت قدرت خود باقى هستند، بر ما تسلّط دارند و ما بر ايشان مسلّط نيستيم. بعد از آن او را تهديد نموده مى فرمايد:)
(6) سوگند بجان خودم اگر از گمراهى و دشمنى باز نايستى بزودى آنان را خواهى شناخت كه ترا مى طلبند و از اين خواستنشان ترا در بيابان و دريا و كوه و دشت برنج نيندازند (به سراغ تو خواهند آمد) مگر آنكه اين طلبيدن و خواستن ترا آزرده خواهد ساخت، و ملاقات و ديدن اين زيارت كنندگان ترا شاد ننمايد (بطورى به سراغ تو خواهند آمد كه خواهى گفت: اى كاش من ايشان را نطلبيده بودم) درود بر آنكه شايسته درود است (ابن ابى الحديد در شرح خود بر نهج البلاغه اينجا گفته: جائز نبود كه امام عليه السّلام بفرمايد: «و السّلام عليك» يعنى درود بر تو، زيرا آن حضرت معاويه را فاسق و گناهكار مى دانست، و اكرام فاسق جائز و درست نيست از اين جهت فرموده: «و السّلام لأهله» يعنى درود بر آنكه شايسته آن است).

قبيله ما (قريش) خواستند پيامبرمان(صلى الله عليه وآله) را به قتل برسانند (که در رأس آنها ابوسفيان پدر معاويه بود) و ما را ريشه کن کنند، آنها انواع غم و اندوه را به جان ما ريختند و هرچه مى توانستند درباره ما بدى کردند، ما را از زندگى شيرين (خود) باز داشتند و با ترس و وحشت قرين ساختند، و ما را مجبور کردند که به کوهى سنگلاخ و صعب العبور پناه بريم و آتش جنگ را بر ضد ما برافروختند. (هنگامى که دشمنان اسلام با تمام قوا بپا خاستند) خداوند اراده نمود که به وسيله ما از شريعتش دفاع کند و با دفاع ما شر آنها را از حريم اسلام باز دارد.

(در اين هنگام جمعيّت ما بنى هاشم به دو گروه تقسيم شده بودند; گروهى ايمان آورده و گروهى هنوز به صف مؤمنان نپيوسته بودند; ولى همه از اسلام دفاع مى کردند) مؤمنان ما با اين کار خواستار ثواب و اجر الهى بودند و کافران ما (که هنوز اسلام را نپذيرفته بودند) به خاطر دفاع از اصل و ريشه خود و خويشاوندى پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) دفاع مى کردند. اما ساير افراد قريش (غير از خاندان ما) که اسلام آوردند از اين ناراحتى ها بر کنار بودند يا به اين عنوان که با قبايلى پيمان ترک مخاصمه داشتند (و نمى خواستند با آنها بجنگند) و يا عشيره آنها (که ايمان نياورده بودند) از آنها حمايت مى کردند از اين رو جان آنها در امان بود.


هرگاه آتش جمع شعله ور مى شد و دشمنان حمله مى کردند، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) اهل بيت خود را پيشاپيش لشکر قرار مى داد و بدين وسيله اصحابش را از آتش شمشيرها و نيزه ها مصون مى داشت، عبيدة بن حارث روز بدر شهيد شد، و حمزه در روز احد، و جعفر در موته. کسى را هم سراغ دارم که اگر بخواهم مى توانم نامش را ببرم که دوست داشت همانند آنان شهادت نصيبش شود; ولى اجل آن گروه (عبيدة بن حارث و حمزه و جعفر) به سر رسيده بود و مرگ او به تأخير افتاد.

شگفتا از اين روزگار که مرا هم سنگ کسانى قرار مى دهد که هرگز چون من براى اسلام تلاش نکرده اند و سابقه درخشانى چون من ندارند، همان سوابقى که هيچ کس به مثل آن دسترسى پيدا نکرده است مگر اينکه کسى ادعاى فضيلتى براى آنها کند که من از آن آگاه نيستم و گمان نمى کنم خدا هم از آن آگاه باشد (زيرا اصلا چنين چيزى وجود ندارد تا خدا از آن آگاه باشد) و خدا را در هر حال شکر مى گويم.


اما آنچه از من خواسته اى که قاتلان عثمان را به تو بسپارم، من در اين امر انديشيدم و صلاح نمى دانم که آنان را به تو يا به ديگرى تسليم کنم (زيرا ارتباطى به تو ندارد نه ولىّ دم آنها هستى نه حاکم اسلام). به جانم سوگند اگر دست از گمراهى و نفاق افکنى بر ندارى، به زودى کسانى را که تو از قاتلان عثمان مى شمرى خواهى شناخت که در تعقيب تو بر مى آيند و به تو زحمت نمى دهند که براى دسترسى به آنان در صحرا و دريا و کوه و دشت به جستجوى آنها برخيزى; ولى بدان که تعقيب آنها نسبت به تو چيزى است که يافتنش براى تو ناراحت کننده و ديدارى است که ملاقاتش هرگز تو را خوشحال نخواهد ساخت، و سلام بر آنان که اهل آنند!