ترجمه خطبه 109 نهج البلاغه

قُدرة اللّه: كُلُّ شَيْ‏ءٍ خَاشِعٌ لَهُ وَ كُلُّ شَيْ‏ءٍ قَائِمٌ بِهِ غِنَى كُلِّ فَقِيرٍ وَ عِزُّ كُلِّ ذَلِيلٍ وَ قُوَّةُ كُلِّ ضَعِيفٍ وَ مَفْزَعُ كُلِّ مَلْهُوفٍ مَنْ تَكَلَّمَ سَمِعَ نُطْقَهُ وَ مَنْ سَكَتَ عَلِمَ سِرَّهُ وَ مَنْ عَاشَ فَعَلَيْهِ رِزْقُهُ وَ مَنْ مَاتَ فَإِلَيْهِ مُنْقَلَبُهُ لَمْ تَرَكَ الْعُيُونُ فَتُخْبِرَ عَنْكَ بَلْ كُنْتَ قَبْلَ الْوَاصِفِينَ مِنْ خَلْقِكَ لَمْ تَخْلُقِ الْخَلْقَ لِوَحْشَةٍ وَ لَا اسْتَعْمَلْتَهُمْ لِمَنْفَعَةٍ وَ لَا يَسْبِقُكَ مَنْ طَلَبْتَ وَ لَا يُفْلِتُكَ مَنْ أَخَذْتَ وَ لَا يَنْقُصُ سُلْطَانَكَ مَنْ عَصَاكَ وَ لَا يَزِيدُ فِي مُلْكِكَ مَنْ أَطَاعَكَ وَ لَا يَرُدُّ أَمْرَكَ مَنْ سَخِطَ قَضَاءَكَ وَ لَا يَسْتَغْنِي عَنْكَ مَنْ تَوَلَّى عَنْ أَمْرِكَ كُلُّ سِرٍّ عِنْدَكَ عَلَانِيَةٌ وَ كُلُّ غَيْبٍ عِنْدَكَ شَهَادَةٌ. أَنْتَ الْأَبَدُ فَلَا أَمَدَ لَكَ وَ أَنْتَ الْمُنْتَهَى فَلَا مَحِيصَ عَنْكَ وَ أَنْتَ الْمَوْعِدُ فَلَا [مُنْجِيَ‏] مَنْجَى مِنْكَ إِلَّا إِلَيْكَ بِيَدِكَ نَاصِيَةُ كُلِّ دَابَّةٍ وَ إِلَيْكَ مَصِيرُ كُلِّ نَسَمَةٍ سُبْحَانَكَ مَا أَعْظَمَ شَأْنَكَ سُبْحَانَكَ مَا أَعْظَمَ مَا نَرَى مِنْ...

ترجمه: محمد دشتی (ره)

این خطبه با نام الزّهراء معروف است

1. وصف قدرت پروردگار

همه چيز برابر خدا خاشع، و همه چيز با يارى او، بر جاى مانده است. خدا بى نياز كننده هر نيازمند، و عزت بخش هر خوار و ذليل، نيروى هر ناتوان، و پناهگاه هر مصيبت زده است.

هر كس سخن گويد مى شنود، و هر كه ساكت باشد اسرار درونش را مى داند، روزى زندگان بر اوست و هر كه بميرد به سوى او باز مى گردد.

خدايا چشم ها تو را نديده تا از تو خبر دهند، كه پيش از توصيف كنندگان از موجودات، بوده اى.

آفرينش براى ترس از وحشت تنهايى نبود، و براى سودجويى آنها را نيافريدى. كسى از قدرت تو نتواند بگريزد، و هر كس را بگيرى از قدرت تو نتواند خارج گردد، گناهكاران از عظمت تو نكاهند، و اطاعت كنندگان بر قدرت تو نيفزايند.

آن كس كه از قضاى تو به خشم آيد نتواند فرمانت را برگرداند، و هر كس كه به فرمان تو پشت كند از تو بى نياز نگردد. هر سرّى نزد تو آشكار و هر پنهانى نزد تو هويداست.

تو خداى هميشه اى و بى پايان، و تو پايان هر چيزى، كه گريزى از آن نيست. وعده گاه همه، محضر توست، و رهايى از تو جز به تو ممكن نيست، و زمام هر جنبنده اى به دست تو است، و به سوى تو بازگشت هر آفريده اى است.

پاك و منزّهى اى خدا، چقدر بزرگ و والاست قدر و عظمت تو، و چه بزرگ است آنچه را كه از خلقت تو مى نگرم و چه كوچك است هر بزرگى در برابر قدرت تو.

و چه با عظمت است آنچه را كه از ملكوت تو مشاهده مى كنم، و چه ناچيز است برابر آنچه كه بر ما نهان است از سلطنت تو، و چه فراگير است در اين جهان نعمت هاى تو، و چه كوچك است نعمت هاى فراوان دنيا در برابر نعمتهاى آخرت.

2. وصف فرشتگان

شگفت آور است آفرينش فرشتگان تو كه گروهى از آنها را در آسمان ها سكونت دادى و از زمين بالا برده اى. آنها از همه آفريدگان نسبت به تو آگاه ترند، و بيشتر از همه نسبت به تو بيمناكند، و به تو نزديك ترند.

فرشتگانى كه در پشت پدران قرار نگرفته و در رحم مادران پرورش نيافته اند، و از آبى پست خلق نشده اند، و ناراحتى و مشكلات زندگى آنان را پراكنده نساخته.

آنها با مقام و مرتبتى كه دارند، و از ارزشى كه در نزد تو برخوردارند، و آنگونه كه تو را دوست دارند، فراوان تو را اطاعت مى كنند كه اندك غفلتى در فرمان تو ندارند.

اگر آنچه بر آنان پوشيده است بدانند، همه كارهاى خود را كوچك و ناچيز مى شمارند، و بر خويش ايراد مى گيرند، و مى دانند آنگونه كه بايد، تو را عبادت نكرده اند، و آن چنان كه سزاوار توست فرمانبردار نبودند.

3. نعمتهاى خداوند و سوء استفاده ها

خدايا ستايش تو را سزاست، كه آفريننده و معبودى، و بندگان را به درستى آزمايش كردى. خانه آخرت را آفريدى و سفره رنگارنگ نعمت ها را گستراندى، و در آن انواع نوشيدنى، خوردنى، همسران، ميهمانداران، قصرها، نهرهاى روان، ميوه ها و كشتزاران، قراردادى.

سپس پيامبرى را فرستادى تا انسان ها را به آن خانه و نعمت ها دعوت كند. افسوس كه مردم نه آن دعوت كننده را اجابت كردند، و نه به آنچه تو ترغيبشان كردى رغبت نشان دادند، و نه به آنچه تو تشويقشان كردى مشتاق شدند. بر لاشه مردارى روى آوردند كه با خوردن آن رسوا شدند، و در دوستى آن همداستان گرديدند.

4. خطر عشق و وابستگى هاى دروغين

هركس به چيزى عشق ناروا ورزد، نابينايش مى كند، و قلبش را بيمار كرده، با چشمى بيمار مى نگرد، و با گوشى بيمار مى شنود. خواهش هاى نفس پرده عقلش را دريده، دوستى دنيا دلش را ميرانده است، شيفته بى اختيار دنيا و برده آن است و برده كسانى است كه چيزى از دنيا در دست دارند.

دنيا به هر طرف برگردد او نيز بر مى گردد، و هرچه هشدارش دهند از خدا نمى ترسد.

از هيچ پند دهنده اى شنوايى ندارد، با اينكه گرفتار آمدگان دنيا را مى نگرد كه راه پس و پيش ندارند و در چنگال مرگ اسيرند. مى بيند كه آنها بلاهايى را كه انتظار آن را نداشتند بر سرشان فرود آمد و دنيايى را كه جاويدان مى پنداشتند از آنها جدا شده و به آنچه در آخرت وعده داده شده بودند خواهند رسيد.

5. وصف چگونگى مرگ و مردن

و آنچه بر آنان فرود آيد وصف ناشدنى است. سختى جان كندن و حسرت از دست دادن دنيا، به دنيا پرستان هجوم آورد. بدن ها در سختى جان كندن سست شده و رنگ باختند، مرگ آرام آرام همه اندامشان را فرا گرفته، زبان را از سخن گفتن باز مى دارد، و او در ميان خانواده اش افتاده با چشم خود مى بيند و با گوش مى شنود و با عقل درست مى انديشد كه عمرش را در پى چه كارهايى تباه كرده و روزگارش را چگونه سپرى كرده.

به ياد ثروت هايى كه جمع كرده مى افتد، همان ثروت هايى كه در جمع آورى آنها چشم بر هم گذاشته و از حلال و حرام و شبهه ناك گرد آورده و اكنون گناه جمع آورى آن همه بر دوش اوست كه هنگام جدايى از آنها فرا رسيده، و براى وارثان باقى مانده است تا از آن بهرمند گردند، و روزگار خود گذرانند.

راحتى و خوشى آن براى ديگرى و كيفر آن بر دوش اوست، و او در گرو اين اموال است كه دست خود را از پشيمانى مى گزد به خاطر واقعيّت هايى كه هنگام مرگ مشاهده كرده است. در اين حالت از آنچه كه در زندگى دنيا به آن علاقمند بود بى اعتنا شده آرزو مى كند، اى كاش آن كس كه در گذشته بر ثروت او رشك مى برد، اين اموال را جمع كرده بود.

اما مرگ هم چنان بر اعضاى بدن او چيره مى شود، تا آن كه گوش او مانند زبانش از كار مى افتد، پس در ميان خانواده اش افتاده نه مى تواند با زبان سخن بگويد و نه با گوش بشنود، پيوسته به صورت آنان نگاه مى كند، و حركات زبانشان را مى نگرد اما صداى كلمات آنان را نمى شنود.

سپس چنگال مرگ تمام وجودش را فرا مى گيرد، و چشم او نيز مانند گوشش از كار مى افتد، و روح از بدن او خارج مى شود، و چون مردارى در بين خانواده خويش بر زمين مى ماند كه از نشستن در كنار او وحشت دارند، و از او دور مى شوند.

نه سوگواران را يارى مى كند و نه خواننده اى را پاسخ مى دهد، سپس او را به سوى منزلگاهش در درون زمين مى برند، و به دست عملش مى سپارند و براى هميشه از ديدارش چشم مى پوشند.

6. وصف رستاخيز و زنده شدن دوباره

تا آن زمان كه پرونده اين جهان بسته شود، و خواست الهى فرا رسد، و آخر آفريدگان به آغاز آن بپيوندد، و فرمان خدا در آفرينش دوباره در رسد. آنگاه آسمان را به حركت آورد و از هم بشكافد، و زمين را به شدت بلرزاند، و تكان سخت دهد، كه كوه ها از جا كنده شده و در برابر هيبت و جلال پروردگارى بر يكديگر كوبيده و متلاشى شده و با خاك يكسان گردد.

سپس هر كس را كه در زمين به خاك سپرده شده، در آورد، و پس از فرسودگى تازه شان گرداند، و پس از پراكنده شدن، همه را گرد آورد، سپس براى حسابرسى و روشن شدن اعمال از هم جدا سازد. آنها را به دو دسته تقسيم فرمايد: به گروهى نعمت ها دهد و از گروه ديگر انتقام گيرد.

اما فرمانبرداران را در جوار رحمت خود جاى دهد و در بهشت جاويدان قرار دهد،(1) خانه اى كه مسكن گزيدگان آن هرگز كوچ نكنند و حالات زندگى آنان تغيير نپذيرد، در آنجا دچار ترس و وحشت نشوند، و بيمارى ها در آنها نفوذ نخواهد كرد، خطراتى دامنگيرشان نمى شود، و سفرى در پيش ندارند تا از منزلى به منزل ديگر كوچ كنند.

و امّا گنه كاران را در بدترين منزلگاه در آورد، و دست و پاى آنها را با غل و زنجير به گردنشان در آويزد، چنانكه سرهايشان به پاها نزديك گردد، جامه هاى آتشين بر بدنشان پوشاند، و در عذابى كه حرارت آتش آن بسيار شديد و بر روى آنها بسته، و صداى شعله ها هراس انگيز است قرار دهد. جايگاهى كه هرگز از آن خارج نگردند، و براى اسيران آن غرامتى نپذيرند، و زنجيرهاى آن گسسته نمى شود، مدّتى براى عذاب آن تعيين نشده تا پايان پذيرد و نه سر آمدى تا فرا رسد.

7. پارسايى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دنيا را كوچك شمرد و در چشم ديگران آن را ناچيز جلوه داد. آن را خوار مى شمرد و در نزد ديگران خوار و بى مقدار معرّفى فرمود. و مى دانست كه خداوند براى احترام به ارزش او دنيا را از او دور ساخت و آن را براى ناچيز بودنش به ديگران بخشيد.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از جان و دل به دنيا پشت كرد، و ياد آن را در دلش ميراند. دوست مى داشت كه زينت هاى دنيا از چشم او دور نگهداشته شود، تا از آن لباس فاخرى تهيّه نسازد، يا اقامت در آن را آرزو نكند، و براى تبليغ احكامى كه قطع كننده عذرهاست تلاش كرد، و امّت اسلامى را با هشدارهاى لازم نصيحت كرد، و با بشارت ها مردم را به سوى بهشت فراخواند، و از آتش جهنّم پرهيز داد.

8. ويژگيهاى اهل بيت عليهم السّلام

ما از درخت سرسبز رسالتيم، و از جايگاه رسالت و محل آمد و شد فرشتگان برخاستيم، ما معدنهاى دانش و چشمه سارهاى حكمت الهى هستيم. ياران و دوستان ما در انتظار رحمت پروردگارند و دشمنان و كينه توزان ما در انتظار كيفر و لعنت خداوند به سر مى برند.


  1. اشاره به علم پِنولوژی Penology (کیفرشناسی)
اعتقادی اخلاقی سیاسی 
ترجمه ها

لطفاً برای انتخاب یک ترجمه، برروی نام مترجم کلیک کنید.

همه چيز در برابر او خاشع است و همه چيز به وجود او قائم است.
بى نياز كننده هر بينوايى است و عزيز كننده هر ذليلى است و نيرودهنده هر ناتوانى است و پناه دهنده هر بى پناهى است.
هر كه سخنى بر زبان آرد، آواز او بشنود و هر كه خاموشى گزيند، راز دل او بداند.
هر كه زنده باشد، روزيش با اوست و هر كه بميرد، بازگشتش به اوست.
چشمها تو را نديده اند كه از تو خبر باز دهند و تو موجود بوده اى پيش از همه وصف كنندگانى كه آفريده اى.
آفريدگان را به سبب ترس از تنهايى نيافريده اى و براى جلب منفعتى به كار و انداشته اى.
كسى را كه طلب كنى بر تو پيشى نگيرد و هر كه را بگيرى از تو وانرهد.
آنكه نافرمانى تو كند، از قدرت تو نمى كاهد و آنكه فرمان تو برد، بر ملك تو نمى افزايد.
آنكه به قضاى تو خشنود نباشد، نتواند كه فرمان تو لغو كند. و آنكه از فرمان تو روى گرداند از تو بى نياز نتواند بود.
هر رازى در نزد تو آشكار است و هر نهانى در نزد تو پيدا.
تو ابدى هستى و بى انتها، پايان هر چيزى به توست. پس، از تو گريختن نتوان.
تويى ميعاد همگان. پس، جز به تو از تو رهايى نيست.
زمام هر جنبنده اى به دست توست و به سوى توست بازگشت هر آفريده.
منزّهى تو. چه بزرگ است آنچه از آفرينش تو مى بينم و چه حقير است عظمت آن در برابر قدرت تو.
چه شكوهمند است آنچه از ملكوت تو مى بينم. و چه ناچيز است آنچه مى بينم از سلطنت تو در برابر آنچه نمى بينم.
نعمتهاى تو در دنيا چه فراوان است و در برابر نعمتهاى تو در آخرت، چه اندك.


از فرشتگانت، برخى را در آسمانهايت جاى دادى و از زمين فرابردى. اينان داناترين آفريدگان تو به تو هستند و بيش از همه از تو بيمناك اند و از همه به تو نزديكترند. ملايكه در صلب هيچ پدرى و در رحم هيچ مادرى نبوده اند و از نطفه ناچيز و پست آفريده نشده اند و گشت زمان متفرقشان نساخته است.
با وجود مكانتى كه در نزد تو دارند و منزلتى كه آنان را داده اى و با آنكه، همه عشق و آرزوشان منحصر در توست و طاعتشان به حدى است كه ذره اى از امر تو غفلت روا نمى دارند اگر آنچه را از عظمت تو، كه نمى دانند، به عيان ببينند، اعمال خود را حقير خواهند شمرد و به تقصير عبادت معترف خواهند شد و خود را بسى ملامت كنند و بدانند، كه تو را آنسان كه شايسته پرستش توست، نپرستيده اند و آنسان، كه سزاوار فرمانبردارى توست، فرمان نبرده اند.


تو منزهى، تو آفريدگارى، تو معبودى. تا آفريدگانت را نيك بيازمايى، سرايى آفريدى و در آن خوانى گستردى: از آشاميدنيها و خوردنيها و زنان و خادمان و قصرها و رودها و كشتزارها و ميوه ها. پس دعوت كننده اى فرستادى كه مردم را بدان دعوت كند، ولى نه دعوت كننده را پاسخ دادند و نه به آنچه ترغيبشان كردى، رغبتى نمودند و نه به آنچه تشويقشان كرده بودى، اشتياقى نشان دادند. بلكه، به مردارى روى آوردند و به خوردن آن خود را رسوا كردند و بر دوستى آن اتفاق نمودند.
آرى، هر كس به چيزى عشق بورزد، عشق ديدگانش را كور و دلش را بيمار مى سازد. ديگر نه چشمش نيك مى بيند و نه گوشش نيك مى شنود. شهوات، عقل او را تباه كنند و دنيا دلش را بميراند و جانش را شيفته خود سازد. چنين كسى بنده دنياست و بنده كسانى است كه چيزى از مال و جاه دنيا را در دست دارند. دنيا به هر جا كه مى گردد، با او بگردد و به هر جاى كه روى آورد، بدان سو روى آورد. به سخن هيچ منع كننده اى، كه از سوى خدا آمده باشد، گوش فرا ندهد و اندرز هيچ اندرزدهنده اى را نشنود.
و حال آنكه مى بيند كه چسان ديگران بناگهان و بيخبر گرفتار مرگ شده اند. نه راه رهايى دارند و نه بازگشت. چگونه چيزى، كه از آن بى خبر بودند، بناگاه بر آنان فرود آمد و در حالى كه با آسودگى خاطر زندگى مى كردند، مرگ گريبانشان را بگرفت و به سراى ديگر كه به آنها وعده داده شده بود در آمدند.


آنچه بر سرشان آمده است در وصف نيايد. سكرات مرگ، يك سو، حسرت از دست نهادن فرصتها در سوى ديگر. دست و پايشان سست گردد و رنگشان دگرگون شود. مرگ در جسمشان پيشتر رود و زبانشان را از كار بيندازد.
يكى در ميان زن و فرزند خود افتاده، چشمش مى بيند و گوشش مى شنود و عقلش هنوز سالم است و فهم و ادراكش بر جاى. مى انديشد كه عمر خود در چه چيزهايى تباه كرده است و روزگارش در چه كارهايى سپرى گشته. به ياد اموالى مى افتد كه گرد كرده و براى به دست آوردنشان چشم خود مى بسته كه حلال از حرام باز نشناسد. و از جايهايى، كه حليّت و حرمت برخى آشكار و برخى شبهه ناك بوده، مال فراهم آورده. اكنون وبال گردن اوست.
مى داند كه زمان جدايى فرا رسيده و پس از او مال و خواسته او براى ميراث خواران مى ماند و آنها از آن متنعم و بهره مند خواهند شد. آرى، بار مظلمه بر دوش اوست و ميراث نصيب ديگران و او در گرو آن.
اكنون، هنگام مرگ، از حقيقتى كه بر او آشكار شده دست ندامت بگزد و از آنچه در ايام حيات، معشوق و محبوب او بوده بى ميلى جويد و آرزو كند كه اى كاش كسى كه بر مال و جاه او رشك مى برد، صاحب اين مال و جاه شده بود. مرگ، همچنان، در پيكر او پيش مى رود، تا آن گاه كه گوش او هم چون زبانش از كار بيفتد. باز هم ميان زن و فرزند خود افتاده است، در حالى، كه نه زبانش گوياست و نه گوشش شنوا. بر چهره آنان نظر مى بندد مى بيند كه زبانشان مى جنبد و او هيچ نمى شنود.
مرگ بيشتر به او در مى آويزد، چشمش را هم از او مى گيرد، همان گونه كه زبان و گوشش را گرفته بود. سرانجام، جان از پيكرش پرواز مى كند و او چون مردارى ميان زن و فرزند خود افتاده است. در آن حال، همه از او وحشت مى كنند. از كنار او دور مى گردند. نه مى تواند گريه كنندگان را همراهى كند و نه خوانندگان را پاسخ دهد. سپس، از زمينش بردارند و به جايى از زمين برند و به گور سپارندش و با عملش واگذارندش و كس نخواهد كه بر او نظر كند.


تا آن زمان، كه مدت عمر دنيا كه مكتوب افتاده است به سر آيد و كار بدان مقدار كه مقرّر است در رسد و آفرينش را انجام به آغاز پيوندد. فرمان خداوند در پديد آوردن خلقى نو برسد. آسمان را در جنبش آورد و بشكافد و زمين را به لرزه در آورد و باژگونه نمايد و كوههايش را از جاى بركند و پراكنده سازد و از هيبت جلال او و از خوف سطوت او بر يكديگر كوبيده شوند، و هر چه را در آنهاست بيرون افتد و آنها را، پس از كهنه شدن، نو كند و پس از پراكندن، گرد آورد.
سپس، براى كارى كه مقرّر كرده، آنها را از هم جدا سازد تا از اعمالى كه در نهان و پنهانى مرتكب شده اند، بازخواست نمايد. ايشان را دو گروه كند، گروهى را نعمت دهد و گروهى به عذاب گرفتار سازد.
اما آنان را كه اهل طاعت اند، در جوار خويش، پاداش دهد و در سراى خود جاويدان گرداند. جايى كه فرود آمدگانش رخت به جاى ديگر نبرند و احوالشان دگرگون نشود و ترس به سراغشان نيايد و بيمار نگردند و با خطرى روياروى نشوند و رنج سفر تحمل ننمايند.
اما، معصيت كاران را در بدترين خانه ها فرود آورد، دستهايشان باغل و زنجير به گردنهاشان بسته شود. آنسان، كه پيشانيهايشان به قدمهايشان رسد. جامه اى از قطران و تكه هاى آتش سوزان بر آنها پوشند. گرفتار عذابى شوند، عذابى سخت سوزان. در خانه اى محبوس گردند، ر آتشى غرّان با نفيرى وحشت آور. چون زبانه اش بالا گيرد و بانگى هولناك از آن برآيد، گرفتار آن، رخت به جايى نتواند برد و اسير آن را كس فديه آزادى ندهد و بندهايش را كس نگشايد. زندانيان را مدتى نيست كه به پايان رسد و براى آن قوم زمانى نيست كه سر آيد.


هم از اين خطبه [در وصف پيامبر (صلى اللّه عليه و آله)]:
دنيا را حقير انگاشت و خرد شمرد و بى مقدارش دانست و آسانش گرفت و دانست، كه خداى تعالى دنيا را از او دور گردانيد، چون بى مقدار و حقير بود و به ديگرى ارزانيش داشت. پس به جان و دل از دنيا اعراض نمود و خاطره آن را در وجود خود كشت و دوست داشت كه زيور و زينت دنيا در برابر چشمش نيايد تا مبادا از آن جامه فاخرى گزيند يا به درنگ در آن اميد بندد. رسالت پروردگارش را به مردم رسانيد، كه از آن پس، آنان را بهانه اى نباشد و امّت خود را از روى نيكخواهى هشدار داد. و بشارت بهشت فرمود و به بهشت فرا خواند.
ما شجره نبوتيم و جايگاه فرود آمدن رسالت و محل آمد و شد ملايكه و معادن علم و چشمه هاى حكمت. آنكه ما را يارى دهد و دوست بدارد، سزاوار است كه منتظر رحمت خداوندى باشد و دشمن ما و آنكه كينه ما را و آنكه كينه ما را به دل دارد، در انتظار قهر خداوند.

همه چيز فروتن براى او، و هر چيزى قائم به اوست.
ثروت هر نيازمند، و عزت هر ذليل، و قدرت هر ناتوان، و پناهگاه هر ستم رسيده است.
سخن هر سخنگو را مى شنود، باطن هر خاموش را مى داند، روزى هر زنده اى به عهده اوست، و بازگشت هر كه بميرد به جانب او.
ديده ها تو را نديده تا از تو خبر دهند، بلكه پيش از وصف كنندگان از خلقت بوده اى.
موجودات را براى ترس از تنهايى خلق نكردى، و براى دريافت منفعت به كار نگرفتى،
به دنبال هر كه باشى از تو پيش نيفتد، و آن را كه بگيرى از چنگ تو بيرون نرود،
عصيان كننده از سلطنتت كم نمى كند، و مطيع به حكومتت اضافه نمى كند،
آن كه از حكم تو خشمناك است قدرت ردّ فرمانت را ندارد، و هر كه از فرمانت روى گرداند از تو بى نياز نمى شود.
به نزدت هر نهانى آشكار است، و هر غيبى در پيشگاهت حاضر است.
تو ابدى هستى بنا بر اين زمانى برايت نيست، و تو منتهاى هر چيز هستى از اين رو گريزى از تو نيست، و تو وعده گاه هستى كه نجاتى از تو جز به تو نيست.
مهار هر جنبنده اى در كف تو، و باز گشت هر انسانى به سوى توست.
منزّهى از هر عيب، چه بزرگ است شأن تو منزهى، چه عظيم است آنچه از مخلوقاتت كه مى بينيم
و چه كوچك است عظمت آن در كنار قدرت تو و چه دهشت آور است آنچه از ملكوت تو مشاهده مى نماييم
و چه اندازه حقير است آنچه ديده مى شود در برابر آنچه از سلطنت تو براى ما ناپيداست
نعمت هايت در اين دنيا چه گسترده و فراوان است و با اين حال در برابر نعمت آخرتت چقدر كوچك است.


از اين خطبه است در باره فرشتگان گروهى از ملائكه را در آسمانهايت سكونت داده اى، و از زمينت رفعت بخشيده اى، آنان داناترين مخلوقاتت به تو، و خائف ترين آنها از تو، و مقرب ترينشان به تو هستند.
ساكن اصلاب، و جا گرفته در رحم ها نبودند، و از آب پست آفريده نشدند، و حوادث روزگار آنها را پراكنده نكرد. با اين قرب و منزلتى كه نزد تو دارند، و اميالى كه بر محور وجود تو جمع كرده، و طاعت بسيارى كه براى تو انجام داده، و با اينكه نسبت به امر تو غفلت كمترى دارند، اگر كنه حقيقت تو را كه از آنان پنهان است ببينند بى شك اعمال خود را كوچك شمرده، و بر خود عيب گيرند، و به اين معنا معرفت يابند كه حقّ عبادت تو را به جاى نياورده، و طاعتى كه سزاوار توست انجام نداده اند.


منزّه آفريدگار و معبودى هستى، به نيكويى نعمتت بر بندگان است كه سرايى (چون آخرت) به وجود آورده اى، و در آن سفره اى قرار داده اى داراى آشاميدنى و خوردنى، و همسران و خدمتكاران، و قصرها و نهرها، و زراعت ها و ميوه ها، سپس دعوت كننده اى را فرستادى تا مردم را به آن دعوت كند. ولى نه دعوت كننده را پاسخ گفتند، و نه در آنچه ترغيب كردى رغبت نمودند، و نه به آنچه تشويق فرمودى مشتاق شدند. به سوى مردارى رو كردند كه با خوردنش رسوا شدند، و بر عشق به آن سازش نمودند.
و هر كه عاشق چيزى شود چشمش را كور، و دلش را بيمار مى كند، آن گاه با چشمى غير سالم نظر مى كند، و با گوشى غير شنوا مى شنود، خواهشهاى نفسانى عقلش را دريده، و دنيا دلش را ميرانده، و او را بر امور مادى واله و شيدا نموده، از اين رو او برده دنياست و بنده كسى كه اندكى از دنيا در اختيار دارد. دنيا به هر طرف بگردد او هم مى گردد، و به هر سوى روى كند او هم روى مى آورد. با پندهاى باز دارنده اى كه از جانب خداست از گناه باز نمى ايستد، و از هيچ واعظ الهى پند نمى پذيرد، در صورتى كه مردن ناگهانى مردم را -در نقطه اى كه در آن نه فسخ عهدى ممكن است نه راه باز گشتى- مى بيند كه چگونه پيشامدى كه اطلاعى از آن نداشتند بر آنان هجوم كرد، و جدايى از دنيا كه ايمن و خاطر جمع از آن بودند دامنگيرشان شد، و به آنچه از آخرت به آنان وعده داده مى شد وارد شدند.


آنچه از بلا به سرشان آمد وصف شدنى نيست: سكرات مرگ و اندوه بر آنچه از دستشان رفته يك جا آنان را در بر گرفت، اعضاء بدنشان در برابر آن سختيها به سستى گراييد، و رنگشان تغيير كرد.
سپس مرگ بيشتر در وجودشان نفوذ نمود، و بين آنان و سخن گفتنشان مانع شد، و آن محتضر در ميان اهل بيتش با ديده اش مى بيند، و با گوشش مى شنود، در حالى كه عقلش بجاست و فكرش باقى است، انديشه مى كند كه عمرش را در چه راهى به باد داده، و روزگارش را كجا برده، به ياد مى آورد ثروتى را كه جمع كرده، و در به دست آوردنش توجه به حلال و حرام ننموده، و از جايى كه حلال و حرامش برخى روشن و برخى مشتبه بوده به چنگ زده، و فعلا پايبند گناه جمع آورى آن ثروت است، و مشرف بر جدا شدن از آن شده، ثروتى كه براى وارثان مى ماند و در آن خوش مى گذرانند و از آن بهره مند مى شوند، راحتى آن نعمت براى وارث و بار مسئوليت آن بر دوش اوست، و او در گرو اين ثروت است.
در پى آنچه وقت مردن برايش ظاهر مى شود از حسرت دست به دندان مى گزد، و به آنچه در ايّام عمرش به آن رغبت داشته بى ميل مى شود، و آرزو مى كند اى كاش آن كسى كه قبل از اين به ثروت او غبطه مى خورد و به خاطر آن به او حسد مى ورزيد آن ثروت را به جاى او گرد آورده بود.
آن گاه مرگ در غلبه بر بدنش چندان پيش مى رود كه ديگر كوشش مانند زبانش از كار مى ايستد، در حالى كه ميان خانواده اش مى ماند كه قدرت سخن گفتن و قدرت شنيدن ندارد، ديده به چهره اهل و عيالش مى گرداند، حركات زبانش را مى بيند ولى صداى كلام آنان را نمى شنود.
سپس پنجه مرگ با او گلاويز مى شود، چشم او نيز مانند گوشش از كار مى افتد، و روح از بدنش بيرون مى رود، و لاشه اى شده بين خانواده اش مى افتد، به طورى كه از نشستن نزد او وحشت مى كنند، و از نزديك شدن به او دورى مى جويند، گريه كننده اش را همراهى نمى كند، و قدرت پاسخ دادن به آن كه صدايش مى كند ندارد. آن گاه او را با دوش برداشته به خانه قبر مى برند، و وى را در آنجا به عملش سپرده و براى هميشه از ديدار او محروم مى مانند.


تا زمانى كه مدت معلوم شده جهان سر آيد، و مقدّرات پايان پذيرد، و آخرين موجود به وسيله مرگ به اولين موجود ملحق گردد، و فرمان حق در راستاى خواست او در رابطه با تجديد خلقت فرا رسد، آسمان را به حركت آورد و بشكافد، زمين را با لرزه سختى به جنبش آورد، كوههاى آن را از جا كنده و پراكنده سازد، به طورى كه از هيبت جلال و از خوف سطوتش پاره هاى آنها به هم كوبيده شوند، و هر كه را در دل زمين است بيرون آرد، و بعد از كهنه شدن نو سازد، و پس از پراكندگى جمع نمايد.
آن گاه آنان را براى آنچه در نظر دارد: از پرسش اعمال مخفى شان و كارهاى پنهانشان از هم جدا ساخته، و بر دو دسته تقسيم كند: به گروهى نعمت بخشد، و از گروه ديگر انتقام گيرد.
فرمانبرداران را در جوار خويش پاداش دهد، و در خانه بهشتش جاودانه دارد، خانه اى كه مقيمانش از آن كوچ نكنند، و احوالشان تغيير ننمايد، و اندوه و ترس به آنان رو نياورد، و بيمارى به آنان نرسد، و خطرات متوجه آنان نشود، و سفرى آنها را از خانه خود بيرون نبرد.
اما اهل گناه را به بدترين خانه وارد سازد، و دست آنها را با غل به گردنشان ببندد، و سرشان را به پايشان گره زند، و پيراهنى از ماده بد بو، و جامه اى از پاره هاى آتش به آنان بپوشاند، در آتشى كه حرارتش بسيار شديد، و درب آن به روى اهلش بسته است، آتشى كه هيجان و فرياد و زبانه اى بلند دارد، و نعره اش هول انگيز است، مقيمش بيرون نرود، و از اسيرش غرامت قبول نگردد، و زنجيرهايش گسسته نشود، نه آن خانه را مدتى است كه سر آيد، و نه آن دوزخيان را اجلى كه به پايان رسد.


قسمتى از اين خطبه در باره پيامبر صلى اللّه عليه و آله:
رسول حق دنيا را حقير و كوچك شمرد، و پستش دانست و نزد ديگران خوار نمود، مى دانست كه خداوند با اختيار خود دنيا را از او دور كرد، و به خاطر حقارتش آن را براى ديگران گشاده ساخت. پس او با قلبش از دنيا روى گرداند، و يادش را از باطن خود ميراند، و عاشق غايب شدن زينتش از مقابل خود بود، تا از آن لباس آرايشى برنگيرد، يا اقامت در آن را هوس ننمايد. در رساندن احكام از جانب خدا براى قطع عذر مردم كوشيد، و براى مردم با ترساندن از عذاب خير خواهى نمود، و با مژده هايى كه داد به بهشت دعوت فرمود و با تهديدهايى كه كرد از آتش ترساند.
ما درخت نبوت، و جايگاه رسالت، و محل رفت و آمد ملائكه، و معادن دانش، و چشمه هاى حكمتيم. يار و عاشق ما منتظر رحمت، و دشمن و كينه توز ما در انتظار عقوبت است.

هر چيز برابر او فرو افتاده و خوار است، و همه بدو ايستاده و برقرار.
بى نيازى هر تهيدست است، و عزّت هر خوار. نيروى هر ناتوان، و پناه هر اندوهبار.
هر كه سخن گويد، سخن او شنود، و هر كه خاموش باشد نهان او داند.
هر كه زنده باشد، روزيش با اوست، و هر كه بميرد، بازگشتش بدوست.
ديده ها تو را نديده است تا از تو خبر دهد، كه تو پيش از هر آفريده اى كه خواهد وصف تو را سر دهد.
بيم تنهايى نداشتى تا خلق را بيافرينى، و آنان را نيافريدى تا از ايشان سودى بينى.
آن را كه بجويى از تو پيش نيفتد، و آن را كه بگيرى از دستت نرهد،
و آن كه فرمان تو نبرد از قدرتت نكاهد، و آن كه تو را مطيع باشد، بر ملك تو نيفزايد.
امر تو را بازنگرداند، آن كه بر قضاى تو خشم گيرد، و بى نياز از تو نبود، آن كه فرمانت نپذيرد.
هر رازى نزد تو آشكار است، و هر نهانى نزد تو پديدار.
تو هميشه اى و بى پايان، تو پايان هر چيزى، و گريز از تو نتوان.
وعده گاه محضر توست، و رهايى از تو جز به تو نيست،
و در دست قدرت تو زمام هر جنبنده اى است، و به سوى تو بازگشت هر آفريده اى است.
پاك خدايا چه بزرگ است آنچه مى بينيم از خلقت تو، و چه خرد است، بزرگى آن در كنار قدرت تو،
و چه با عظمت است آنچه مى بينيم از ملكوت تو، و چه ناچيز است برابر آنچه بر ما نهان است از سلطنت تو،
و چه فراگير است نعمت تو در اين جهان، و چه اندك است در كنار نعمتهاى آن جهان.


از فرشتگانى كه در آسمانهايت جايشان دادى، و از زمين خود برترشان بردى. آنان از ديگر آفريدگانت تو را بهتر شناسند، و از عقاب تو بيشتر مى هراسند، و به تو نزديكترند -لا جرم پيوسته در حمد و سپاسند-. نه در پشتهاى پدران بوده اند، نه درون زهدانهاى مادران، نه از نطفه ناچيز آفريده اند، و نه پراكنده گردش زمان.
آنان با مرتبتى كه از آن برخوردارند، و منزلتى كه نزد تو دارند، و يكدله تو را دوست دارند، و تو را فراوان طاعت مى گزارند، و اندك غفلتى در فرمان تو نيارند، اگر آنچه بر آنان پوشيده است چنانكه بايد دانند، كارهاى خود را خرد بينند، و بر خويشتن خرده گيرند، و بدانند كه تو را نپرستيدند، چنانكه بايد، و طاعت نگزاردند آنسان كه شايد.


ستودن تو راست كه آفريننده و معبودى، بندگانت را نيك آزمودى. خانه اى آفريدى و خوانى گستردى، نوشيدنى، و خوردنى، و جفتها، و خدمتكاران در آن فراهم آوردى، و كاخها و نهرهاى روان، و كشتزارها و ميوه هاى فراوان.
سپس دعوت كننده -پيامبران- فرستادى تا بندگانت را بدان خانه بخواند، -خانه اى كه به آسايش در آن بماند-. نه دعوت كننده را پاسخ گفتند، و نه آنچه را ترغيب كردى پذيرفتند، و نه بدانچه تشويقشان كردى آرزومند شدند. مردارى را پذيره گرديدند، و به خوردن آن رسوايى به خود خريدند، و در دوستى آن با هم به سازش گراييدند.
و هر كه عاشق چيزى شود، ديده اش را كور سازد و دلش را رنجور سازد. پس به ديده بيمار بنگرد و به گوش بيمار بشنود. خواهشهاى جسمانى پرده خردش را دريده، دوستى دنيا دلش را ميرانيده، جان او شيفته دنياست و او بنده آن است، و به سوى هر كه چيزى از دنيا در دست دارد، نگران است. هر جا كه دنيا برگردد، در پى آن رود، و هر جا روى آرد، روى بدانجا كند. نه به گفته بازدارنده از سوى خدا خود را بازدارد، و نه پند آن كس را كه از سوى او پند دهد در گوش آرد.
حالى كه فريفتگان دنيا را مى بيند كه دستگيرند و در چنگال مرگ اسير. نه جاى درگذشت از خطا، و نه راه بازگشت به دنيا، چگونه بر آنان فرود آمد آنچه نمى دانستند، و چگونه فراق دنيا را ديدند و از آن ايمن نشستند. و به آخرت در آمدند، و از آنچه بيمشان مى دادند نرستند.


آنچه به آنان فرود آمد وصف ناشدنى است: از فراهم آمدن سختى مردن، و بر دنياى از دست شده دريغ خوردن، اندامها از آن سختى سست، و از اختيار برون، و رنگهاشان از بيم مرگ، دگرگون.
پس مرگ بيشتر به درون تن شان روى آرد، تا آنكه به سخن گفتنشان نگذارد، و او ميان كسانش -خاموش- به بيند و به گوشش مى شنود، با عقل درست و خرد برجا مى انديشد كه عمرش را در چه تباه كرده، و روزگارش را در چه كار به سر آورده. به ياد مالهايى افتد كه فراهم كرد، و ننگريست كه از حلال و يا از حرام به دست آورد. از هر جاى گرفت كه توانست، و حلال آن را از شبهه ناك ندانست. و بال گرد كردن آن مالش در گردن، و هنگام جدايى و ترك آن كردن، مانده براى وارثان تا خوش زيند و بهره گيرند از آن. براى جز او گوارا و نوش، و او را سنگينى بار گرد آوردن بر دوش. خود سخت در گرو آن مانده -و ديگرى بدان كام دل رانده-، دست پشيمانى مى خايد از آنچه به هنگام مرگ بدو رخ نمايد، و آن را كه در زندگانى خواستار بود، اكنون ناخواهان، و كمتر آن را كه حسرتش مى خورد، و رشك آن مى برد آرزوكنان.
پس مرگ پيوسته در تن او پيش راند، تا زبانش چون گوش از كار بازماند. پس ميان كسان خود خاموش بيفتد، نه زبانش سخنى گويد، نه گوشش چيزى شنود. نگاه خود را از چهره اين به رخ آن مى افكند. گردش زبانشان را مى بيند، امّا نمى شنود كه سخن آنان چيست، و در باره كيست.
سپس، مرگ بيشتر بدو روى آرد و چشم او را چون گوشش از كار باز دارد، و جان از تنش برون رود، و مردارى ميان كسان خود شود. آنان در كنارش ترسان، و از نزديك شدن بدو گريزان. نه با نوحه گرى همآواز، و نه با كسى كه او را خواند دمساز. سپس او را به نقطه اى از زمين برند و در سپارند، و با كرده اش واگذارند، و ديده از ديدار او بردارند.


تا آنكه موعد نهاده سر رسد، و قضاى الهى در رسد. و آخر آفريدگان به آغاز آن پيوندد -و مرگ تومار همه را بربندد-، و اراده خدا خواهد كه خلق را نو گرداند -و براى كيفر و پاداش برانگيزاند-. آسمان را بشكافد و بخماند، و زمين را بجنباند و سخت بلرزاند. كوهها را از بن بركند، چنانكه از هيبت جلال، و بيم سطوت او برخى به برخى زند، و آنچه در زمين است برون آرد، و از پس كهنگى تازه شان گرداند، و پس از پراكندگى فراهمشان كند، و براى آنچه خواهد از هم جداشان دارد.
از كردارهاى پنهان و كارهاى كرده در نهان، و آنان را دو گروه سازد: بر گروهى نعمت بخشيده، و گروه ديگر را در عتاب كشيده. امّا طاعت پيشگان، پاداش آنان را جوار خود ارزانى دارد و در خانه خويش جاودانى. جايى كه فرود آمدگان از آن رخت نبندند، و دگرگون حال نگردند. نه بيم آنان را فرا گيرد و نه بيمارى بدانها روى آورد، نه خطرى شان پيش آيد و نه سفرى شان از جاى بركند.
امّا نافرمانان، آنان را در بدترين جاى فرود آرد. و دستهاشان را با غل در گردن در آرد. و پيشانيهاشان را تا به قدمها فرو دارد، و بر آنان بپوشاند جامه قطران و پاره آتشهاى سوزان. در عذابى كه سخت در گداز است، و خانه اى در آن به روى ساكنانش فراز. در آتشى زبانه زن و غرّنده، با زبانه اى سوزان و آوايى ترساننده. باشنده آن رخت نتواند بست، و اسير آن با سربها نتواند رست، و قيدهاى آن را نتوان شكست. نه -ماندن- را مدّتى است كه سر رسد، و نه مردم را اجلى تا در رسد.


از اين خطبه است در ذكر پيامبر (ص):
دنيا را خوار ديد، و كوچكش شمرد، سبكش گرفت و هيچش به حساب آورد، و دانست كه خدا دنيا را از او گرفت چون چنين خواسته بود، و ديگرى را ارزانى داشت چون حقير مى بود. پس، به دل از آن روى برگرداند، و يادش را در خاطر خويش ميراند، و دوست داشت كه زينت دنيا از ديده اش نهان شود تا از آن رختى گرانبها نگزيند، و اميد ماندن در آن به دلش ننشيند. رسالت پروردگار را چنان رساند، كه براى كسى جاى عذر نماند، و امّت خود را اندرز گفت و ترساند، و مژده بهشتشان داد، و بدان خواند.
ما درخت نبوّتيم و فرود آمد نگاه رسالت، و جاى آمد شد فرشتگان رحمت، و كانهاى دانش و چشمه سارهاى بينش. ياور و دوست ما، اميد رحمت مى برد، و دشمن و كينه جوى ما، انتظار قهر و سطوت.

(1) هر موجودى براى خداوند خاضع و فروتن و هر چيزى باو قائم است (هستى همه اشياء بدست قدرت و توانائى او است) بى نياز كننده هر فقير و درويشى و ارجمند گرداننده هر ذليل و خوار و توانائى دهنده هر ناتوانى و گريزگاه هر ستم رسيده اى است،
(2) گفتار هر گوينده را مى شنود، و بسرّ و نهان هر خموشى دانا است، و روزى هر زنده اى را متكفّل است، و مرجع و بازگشت هر كه بميرد بسوى او است،
(3) چشمها تو را نديده اند تا از تو خبر بدهند (و چگونگيت را بيان كنند) بلكه بودى پيش از وصف كنندگانى كه آفريده اى،
(4) خلائق را بجهت ترس از تنهائى نيافريدى و آنان را براى سودى ايجاد نفرمودى، و جلو نمى افتد از تو هر كه را طلب نمائى، و از چنگ تو بيرون نمى رود آنكه را بگيرى،
(5) و سلطنت تو را كم نمى كند كسيكه ترا معصيت و نافرمانى نمايد، و بملك و پادشاهى تو نمى افزايد كسيكه از تو اطاعت و پيروى كند، و امر ترا باز نمى گرداند كسيكه بقضاء و قدر تو راضى و خوشنود نباشد، و از تو بى نياز نمى شود كسيكه از فرمانت رو گرداند (بلكه با اعراض از فرمانت هم بتو نيازمند است)
(6) هر پنهانى نزد تو آشكار و هر غايبى حاضر است (پنهان و آشكار و حاضر و غائب نزد او يكسان است، زيرا علم او كه عين ذات او است به همه اشياء احاطه دارد)
(7) تو هميشه هستى و انتهائى براى تو نيست، و تويى منتهى (انتهاء هر چيزى بسوى تو است) پس از (امر و فرمان) تو گريز و فرار نتوان نمود، و تويى جاى بازگشت (هر چيز) پس از (عذاب) تو گريزى نيست مگر (رحمت) تو، موى پيشانى هر جنبنده اى بدست (قدرت و توانائى) تو است، و مرجع هر انسانى بسوى تو است،
(8) خدايا تو از هر عيب و نقصى منزّه و مبرّى هستى چه بسيار بزرگ است در نظر ما آنچه از آفرينش تو مى بينيم، و چه بسيار كوچك است بزرگى آن در پيش قدرت و توانائى تو، و چه بسيار ترسناك است آنچه را كه ما (بچشم عقل) مى بينيم از پادشاهى (ربوبيّت) تو، و چه بسيار حقير است اين ديدن ما در پيش آنچه از ما نا پيدا است از سلطنت (الهيّت) تو، و چه بسيار نعمت هايى كه از تو در دنيا فرا رسيده، و چه بسيار اين نعمتها پست است در جنب نعمتهاى آخرت.


(9) بعضى از فرشتگان را در آسمانهاى خود ساكن نمودى، و از زمين خويش بلند كردى، آنها (همه فرشتگان) از خلائق (غير از انبياء و اوصياء) بتو داناتراند، و ترسناكتر آنانند از تو، و (از اين جهت) از ايشان بتو نزديكتر اند (مقام و منزلتشان بالاتر است)
(10) در اصلاب (پدران) جاى نگرفته، و در ارحام (مادران) در نيامده اند، و از آب پست (منّى) آفريده نشده اند، و پيش آمد روزگار آنها را متفرّق و پراكنده نساخته است،
(11) و آنها با مقام و منزلتى كه نزد تو دارند، و با اينكه همه خواهشهايشان را در تو گرد آورده اند (غير تو چيزى در نظر ندارند) و با بسيارى طاعتشان براى تو، و آنى غفلت نكردنشان از امر و فرمانت، اگر كنه و حقيقت ترا كه بر آنها پنهان است آشكار ببينند اعمال خود را (در جنب عظمت و بزرگواريت) كوچك شمرده و (از تقصير در طاعت) خويش را ملامت و سرزنش خواهند نمود، و خواهند فهميد كه عبادت و طاعت سزاوار (الوهيّت) ترا بجا نياورده اند (زيرا عبادت و طاعت آنها باندازه معرفت و خدا شناسى آنان است، پس چون معرفت زياد شود عبادت و بندگى بيشتر گردد).


(در اين فصل اعتماد مردم را از فريب متاع دنيا خوردن مذمّت فرموده سكرات و سختيهاى مرگ را ياد آوريشان مى نمايد):
(12) خدايا ترا از هر عيب و نقصى منزّه و مبرّى مى دانم كه آفريننده خلائق و پرستيده شده هستى، به نيكوئى امتحان و آزمايشت براى خلق خود سرائى (بهشت) آفريدى، و در آن خوانى گستردى كه شامل آشاميدنى و خوردنى و زنان و خدمتگزاران و قصرها و نهرها و كشتها و ميوه ها است، پس فرستادى دعوت كننده (پيغمبر اكرم) را كه (مردم را) بسوى آن بخواند، پس اجابت دعوت كننده ننموده به نعمتهايى كه ترغيبشان نمودى رغبت نكرده به خوشيها كه تشويق فرمودى مشتاق نگشتند
(13) (بلكه) به مردارى (دنيا) رو آوردند كه به خوردن آن رسوا گشتند، و بر دوستى آن اتّفاق نمودند، و هر كه بچيزى عاشق شود چشمش را كور ساخته و دلش را بيمار گرداند (بطوريكه عيب آنرا ننگريسته زشتيش را نيكو بيند) پس او به چشمى كه (مفاسد آنرا) نمى بيند مى نگرد، و به گوشى كه (حقائق را) نمى شنود مى شنود، خواهشهاى بيهوده عقل او را دريده و دنيا دلش را مرانده و شيفته خود نموده است،
(14) پس او بنده دنيا است و بنده هر كه چيزى از دنيا در دستش مى باشد، بهر طرف كه دنيا گرديد بسوى آن مى گردد، و بهر جا كه رو آورد بآن متوجّه ميشود، از منع كننده و پند دهنده (قرآن كريم) كه از جانب خداوند است متنبّه نشده پند نمى پذيرد، و حال آنكه مى بيند كه گرفته شده ها چنان غافلگير گرديدند كه فسخ و رجوع و باز گشتى براى آنها نيست (كه بگويند خدايا اگر ما را بدنيا بر گردانى بآنچه دستور فرمايى رفتار خواهيم نمود) چگونه آنچه را كه نمى پنداشتند (مرگ) بايشان فرود آمد و جدائى از دنيا كه با آسودگى خاطر در آن بودند بآنها رو آورد و بآخرت كه بآنان وعده داده مى شدند وارد گشتند.


(15) پس سختيهايى كه بايشان رو آورد بوصف در نمى آيد، سختى جان دادن و غمّ و اندوه آنچه از دست رفته آنان را فرا گرفت و دست و پايشان سست شد و رنگهايشان تغيير نمود، پس از آن آثار مرگ در آنها زياد شد تا اينكه ميان هر يك با گفتارش حائل گرديد (از سخن گفتن باز ماند)
(16) و او در بين اهل بيت خود به ديده اش (اضطراب و نگرانى آنان را) مى بيند، و به گوشش (آه و ناله آنها را) مى شنود، و عقلش بجا و فهم و ادراكش برقرار است، بفكر مى افتد كه عمر خود را چسان بسر برده و چگونه روزگارش را گذرانيده،
(17) و بياد مى آورد مالهايى كه جمع كرده و براى بدست آوردن آنها (از حلال و حرام) چشم پوشيده، و آنها را از جاهايى كه (حلّيّت و حرمت آن) آشكار و مشتبه بوده بدست آورده، بتحقيق زيانهاى جمع آورى آن اموال (كيفرى كه بر آن مترتّب است) دچار او گشته، و بر جدائى از آنها مطّلع گرديد، اين اموال بعد از او باقى مى ماند براى زنده ها كه در آنها متنعّم بوده خوش مى گذرانند، پس (خوشگذرانى از) آن اموال بى مشقّت براى غير او است، و بار گران آن بار بر پشت او مى باشد، و آن مرد مرهون بآن اموال است (از حساب و باز پرسى آن اموال رها نشده راه فرارى براى او نيست)
(18) پس بر اثر آنچه (سختيها) كه هنگام مرگ برايش آشكار شده پشيمان گشته دست خود را بدندان مى گزد، و بى ميل ميشود بآنچه در ايّام زندگانيش بآن مائل بوده، و آرزو ميكند كه كاش كسيكه مقام و منزلت او را آرزو داشت و بر اموالش رشك مى برد آن اموال را جمع كرده بود، نه او،
(19) پس پيوسته (آثار) مرگ در بدن او هويدا گردد تا اينكه گوش او هم مانند زبانش از كار باز ماند (سخنى نمى شنود) و ميان اهل بيت خود در حالى مى ماند كه نه به زبان گويا است و نه به گوش مى شنود، چشم خويش را بنگريستن چهره هاى ايشان باز ميكند حركات زبان آنان را مى بيند و سخنشان را نمى شنود،
(20) پس (آثار) مرگ بيشتر شده باو در آويخته چشمش را هم فرا گيرد (ديگر چيزى را نخواهد ديد) چنانكه گوشش را فرا گرفته (چيزى را نمى شنيد) و جان از بدنش خارج گردد، پس مردارى است ميان اهل بيتش كه از او وحشت نموده و از نزديك شدن باو دورى كنند، نه گريه كننده اى را همراهى مى نمايد و نه خواننده اى را پاسخ مى دهد،
(21) پس از آن او را برداشته بسوى (آخرين) منزل در زمين (قبر) مى آورند و در آنجا او را (تنها گذارده) به عملش مى سپارند، و ديدن او را ترك خواهند نمود.


(پس از آن امام عليه السّلام چگونگى بازگشت خلائق را در قيامت شرح مى دهد:)
(22) تا وقت آنچه خداوند در باره مردم تعيين نموده بسر آيد، و مقدّرات عالم پايان يابد، و آخر خلائق به اوّل آنها ملحق گردد (همه بميرند) و فرمان خداوند براى تجديد خلق (زنده شدن مردگان) كه بآن اراده مى نمايد برسد
(23) (آنگاه) آسمان را به حركت آورده مى شكافد و زمين را منقلب نموده متزلزل گرداند، و كوههاى آنرا از جا كنده پراكنده سازد، و از هيبت و ترس جلالت و عظمت و غلبه خداوند بعضى از آن كوهها بر بعضى كوبيده شود،
(24) و بيرون آورد هر كه در زير زمين است، پس آنان را بعد از كهنه شدن نو گردانده اجزايشان را پس از پراكندگى گرد آورد، سپس آنها را از هم جدا مى سازد براى آنچه كه اراده مى فرمايد از سؤال و پرسش اعمال و كردار پنهانى آنان،
(25) و ايشان را دو دسته نموده دسته اى را (كه در دنيا خوبى كرده و فرمان برده اند) نعمت عطاء ميكند، و از دسته اى (كه بد كرده و فرمان نبرده اند) انتقام مى كشد،
(26) امّا پاداش اهل طاعت را در جوار رحمتش قرار داده و در بهشت جاودانى خود جاى مى دهد، بهشتى كه داخل شوندگان در آن خارج نشوند، و تغيير حال (گرمى و سردى و پيرى و جوانى و مانند آنها) بايشان رخ ندهد، و ترسها بآنان رو نياورد، و به بيماريها مبتلى نگردند، و خطرها عارضشان نشود، و سفرها آنها را تغيير نداده از جائى بجائى نبرد (تا بغمّ و اندوه غربت و دورى از خاندان گرفتار شوند)
(27) و امّا كيفر اهل معصيت آنست كه آنان را در بدترين جائى (دوزخ) وارد سازد، و دستها را به گردنهاشان ببندد، و موهاى پيشانيشان را بقدمها پيوسته گرداند، و پيراهن هايى از قطران (روغنى است بسيار بد بو) و جامه هاى آتش سوزان بايشان بپوشاند،
(28) در عذابى باشند كه گرمى آن بسيار سوزنده باشد و در خانه اى كه در را بروى اهل آن بسته باشند (نتوانند بيرون آيند) در آتشى هستند بسيار سوزان و با غوغاء داراى زبانه بلند گشته و صداى ترساننده،
(29) مقيم در آن آتش بيرون نرود، و از اسير و گرفتار آن فديه (مالى كه براى استخلاص اسير مى دهند) قبول نمى شود (چون گرفتار در آتش دوزخ مالى ندارد تا براى رهائى خود بدهد و بر فرض هم كه داشت نمى پذيرند) و غلّها و بندهاى آن شكسته نمى شود،
(30) مدّتى براى آن نيست تا به نهايت رسد و نه زمان معيّنى براى ساكن در آن مى باشد تا بسر آيد (و ايشان را از عذاب برهاند، أَللَّهُمَّ إِنَّا نَعُوذُ مِنْها بِرَحْمَتِكَ الَّتِي سَبَقَتْ غَضَبَكَ).


قسمت سوم از اين خطبه در وصف پيغمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله (و اوصياء آن حضرت) است:
(31) رسول اكرم دنيا را كوچك مى ديد و آنرا خرد مى پنداشت (دل بآن نسبت) و اهمّيّتى نداده آنرا پست دانست، و مى دانست خداوند سبحان او را برگزيده (محبّت و دوستى) دنيا را از او دور گردانيده، و چون كوچك و پست است آنرا در نظر غير آن حضرت جلوه داده (دنيا را نصيب دنيا پرستان قرار داده)
(32) پس آن بزرگوار هم قلبا از آن اعراض و بى ميلى نمود، و ياد آنرا از نفس خود دور گردانيد (بذكر آن مشغول نبود) و دوست داشت كه زينت و آرايش آنرا بچشم نبيند تا از زينت آن لباس آراسته نخواهد، يا اقامت در آنرا آرزو نكند،
(33) از جانب پروردگارش (با حجّت و دليل) تبليغ احكام نمود، و امّت و پيروان خود را (از عذاب الهىّ) ترسانيده پند و اندرز داد، و آنان را مژده رسانده بسوى بهشت دعوت فرمود.
(34) ما (أئمّه اثنى عشر عليهم السّلام) از شجره نبوّت هستيم، و از خاندانى مى باشيم كه رسالت و پيغام الهىّ در آنجا فرود آمده و رفت و آمد فرشتگان در آنجا بوده، و ما، كانهاى معرفت و دانش و چشمه هاى حكمتها مى باشيم،
(35) ياران و دوستان ما در انتظار رحمت الهىّ هستند، و دشمن و بد خواه ما غضب و خشم خداوند را مهيّا است (چون دشمن اهل بيت حتما بعذاب گرفتار خواهد شد، پس مانند آنست كه گويا مهيّاى عذاب الهىّ است).

همه چيز در برابر او خاضع است، و هر چيزى به وجود او قائم مى باشد! بى نياز کننده هر فقير، و عزّت بخش هر خوار و ذليل، و نيروى هر ناتوان، و پناهگاه هر مصيبت رسيده است. هر کس سخن بگويد نطق او را مى شنود، هر کس سکوت کند اسرار درونش را مى داند، آن کس که زنده است روزيش بر اوست، و آن کس که مى ميرد بازگشتش به سوى اوست.
(پروردگارا!) چشم ها تو را نديده تا از تو خبر دهند; بلکه تو پيش از آنکه وصف کنندگانت وجود پيدا کنند، بوده اى. آفريدگان را براى رفع وحشت تنهايى نيافريدى، و براى سود خود آنها را به کارى وا نداشتى، هيچ کس نمى تواند از پنجه قدرتت بگريزد، و آن کس را که بگيرى از حيطه قدرت تو بيرون نمى رود. معصيت گنهکاران از عظمت تو نمى کاهد و اطاعت مطيعان بر حاکميت تو نمى افزايد. آن کس که از قضا و قَدَر تو به خشم آيد، نمى تواند حکم و فرمانت را دگرگون سازد، و آن کس که از اوامر تو روى گرداند، از تو بى نياز نمى شود. هر رازى نزد تو آشکار، و هر پنهانى پيش تو حاضر است. تو وجودى جاودانى هستى که زمان برايت نيست، تو پايانى هستى که جز بازگشت به سويت راهى وجود ندارد، و وعده گاهى که نجات از حُکمت جز به وسيله تو ممکن نيست. ناصيه (و زمام اختيار) هر جنبنده اى به دست توست، و بازگشت همه نفوس به سوى تو مى باشد.
(پروردگارا!) پاک و منزّهى! چه بزرگ است مقام تو. (بازهم) منزّهى! چه بزرگ است آنچه را که از آفريده هايت مى بينيم و چه کوچک است هر بزرگى در برابر قدرت و عظمت تو، و چه باشکوه است آنچه را از ملکوتت مشاهده مى کنيم. (با اين حال، چقدر ناچيز است آنچه را مى بينيم، در برابر آنچه از قلمرو حکومتت از ما پنهان است! چه قدر نعمت هاى دنيايت فراوان و پراهميّت است و چه کوچک است اين نعمت ها در برابر نعمت هاى آخرتت.


از جمله مخلوقات تو فرشتگانى هستند که آنها را در آسمان هاى خود سکونت بخشيدى و از زمينت بالا بردى. آنها از همه آفريده هاى تو نسبت به تو آگاهترند، و پيش از همه، از تو خائفند، و از همه به تو نزديکتر. آنها هرگز در صُلب پدران قرار نداشته و رحم مادران آنها را در برنگرفته، از آبى پَست، آفريده نشده، و حوادث زمان و مرگ و ميرها آنها را از يکديگر جدا نساخته است;
ولى آنان با اين مقام قرب که نسبت به ساحت مقدّست دارند و منزلتى که نزد تو يافته اند و عشق و علاقه اى که تنها به تو دارند و طاعات فراوانى که براى تو انجام مى دهند و از فرمان تو کمتر غفلت مى کنند، با اين همه، هرگاه آنچه را از عظمت تو بر آنها پوشيده است مشاهده مى کردند، اعمال خويش را حقير مى شمردند و بر خود عيب مى گرفتند (و آن را شايسته مقام تو نمى دانستند) و به خوبى مى فهميدند که حقّ عبادتت را هرگز انجام نداده اند و آن گونه که سزاوار مقام توست، اطاعت ننموده اند.


(خداوندا) خالق و معبودى هستى پاک و منزّه! تو را (به خاطر نعمت هايى که به آفريدگان عطا کرده اى) تنزيه و ستايش مى کنم! سرايى بزرگ آفريده اى (به نام سراى آخرت) که در آن انواع نعمت ها را قرار داده اى: آشاميدنى ها، خوردنى ها، همسران، خدمتکاران، کاخ ها، نهرها، درختان بارور و ميوه ها. سپس دعوت کننده اى فرستاده اى که مردم را به سوى آن همه نعمت فرا خواند; ولى نه دعوت او را اجابت کردند و نه به آنچه ترغيب فرموده اى، اظهار علاقه نمودند و نه به آنچه تشويق نموده اى مشتاق شدند; (بلکه) به مردارى روى آوردند که با خوردن آن رسوا گشته اند، و (عجب اينکه) در محبّت و دوستى آن با هم توافق کرده اند.
آرى! هر کس به چيزى عشق ورزد چشم او را ناتوان و قلب و فکر او را بيمار مى سازد; در نتيجه با چشمى معيوب (به همه چيز) مى نگرد و با گوشى ناشنوا مى شنود. شهوات و خواسته هاى دل جامه عقلش را دريده، و دنيا پرستى، قلبش را ميرانده، و تمام وجودش شيفته آن شده است; از اين رو او بنده دنياست و بنده هر کسى که چيزى از دنيا را در دست دارد! به هر طرف دنيا بلغزد، او هم مى لغزد و به هر سو رو کند، به همان سو رو مى کند. نه نهى کننده الهى را پذيرا مى شود و نه موعظه هيچ واعظ ربّانى را; در حالى که با چشم خود غافلانى را مى بيند که ناگهان درچنگال مرگ گرفتار مى شوند; در آنجا که نه تقاضاى عفو پذيرفته مى شود و نه بازگشتى وجود دارد (آرى! او مى بيند) چگونه حوادث دردناکى که از آن خبر نداشته اند، بر سر آنها فرود آمده، و دنيايى را که جايگاه امنى مى پنداشتند، از آنها جدا شده، و به آنچه از آخرت به آنها وعده داده شده بود، رسيده اند.


(آرى!) حوادثى بر سر آنها فرود آمده که با هيچ بيانى قابل توصيف نيست (اما اينها پند نمى گيرند!) شدائد و سَکَرات مرگ، و حسرت از دست دادن (همه چيز) بر آنها هجوم آورده، و به خاطر آن، اعضاى پيکرشان سُست مى شود و در برابر آن، رنگ خود را مى بازند;
سپس مرگ تدريجاً در آنها نفوذ مى کند و بين آنها و زبانشان جدايى مى افکند، در حالى که ميان خانواده خود قرار دارد و با چشم خود به آنها نگاه مى کند، با گوش سخنانشان را مى شنود، عقلش سالم و فکرش برجا است. (در اين هنگام، از خواب غفلت بيدار مى شود:) فکر مى کند که عمرش را براى چه چيزهايى بر باد داده و روزگارش را در چه راهى سپرى نموده است. به ياد ثروت هايى مى افتد که گردآورى کرده; در جمع آن چشم بر هم گذارده و از حلال و حرام و مشکوک (هر چه به دستش آمده) در اختيار گرفته است، گناه جمع آورى آن، بر دامانش نشسته، و هنگام جدايى از آن رسيده است! (آرى!) اين اموال براى بازماندگان او به جاى مى ماند و از آن بهره مى گيرند و متنعّم مى شوند! لذّت و آسايش آن براى ديگران است و سنگينى گناهانش بر دوش او! و او گروگان اين اموال است. اين در حالى است که به خاطر امورى که به هنگام مرگ براى او روشن شده، دست خود را از پشيمانى مى گزد (و انگشت ندامت به دندان مى گيرد!) نسبت به آنچه در تمام عمر به آن علاقه داشت، بى اعتنا مى شود و آرزو مى کند اى کاش اين اموال به دست آن کس مى رسيد که در گذشته به ثروت او غبطه مى خورد و بر آن حسد مىورزيد، (تا وبال جانش نگردد.)
سپس مرگ همچنان در وجود او پيشروى مى کند، تا آنجا که گوشش همچون زبانش از کار مى افتد; به طورى که در ميان خانواده اش نه زبان سخن گفتن دارد ونه گوش براى شنيدن. پيوسته به صورت آنها نگاه مى کند، حرکات زبانشان را مى بيند، ولى صداى آنان را نمى شنود. سپس چنگال مرگ در او بيشتر فرو مى رود! چشمش نيز همانند گوشش از کار مى افتد و روح او از بدنش براى هميشه خارج مى شود. در اين هنگام، به صورت مردارى در ميان خانواده اش قرار مى گيرد، که از نشستن نزد او وحشت مى کنند و از او فاصله مى گيرند. (فرياد سوگواران بر مى خيزد،) ولى نمى تواند سوگوارانش را يارى دهد و نه به کسى که او را صدا مى زند، پاسخ گويد. سرانجام او را به سوى گودالى در درون زمين حمل مى کنند; او را به دست عملش مى سپارند و براى هميشه از ديدارش چشم مى پوشند!


اين وضع (مرگ و ميرهاى آدمى) همچنان ادامه مى يابد تا عمر جهان پايان گيرد و مقدّرات به انتها رسد، و آخرين مخلوقات به نخستين آنها ملحق گردد (و همه بميرند) و فرمان خدا براى بازگشت مخلوقات که اراده کرده است صادر گردد. در اين هنگام آسمان (کرات آسمانى) را به حرکت درمى آورد و از هم مى شکافد; زمين را به لرزه در آورده و به سختى تکان مى دهد; کوهها را از جا کنده، به هر سو پرتاب مى کند و آنها از هيبت جلال و خوف سَطْوَتش به يکديگر کوبيده شده، متلاشى مى گردند. (بعد از اين انقلاب هاى عظيم) خداوند تمام کسانى را که در دل خاک آرميده اند، بيرون مى آورد و پس از فرسودگى، نوسازى مى کند، و بعد از پراکندگى آنها را جمع مى نمايد; سپس آنها را براى سؤال ازاعمال مخفى و افعال پنهانى از هم جدا ساخته، به دو گروه تقسيم مى کند: به اين گروه (نيکان و پاکان) نعمت مى بخشد و آن گروه (بدان) را مجازات مى کند.
اما اطاعت کنندگان را در جوار رحمت خويش پاداش عطا مى کند، و در سراى جاودانى خود براى هميشه جاى مى دهد. در سرايى که اقامت کنندگانش هرگز از آن کوچ نمى کنند. و حالاتشان دگرگون نمى شود. ترس و وحشتى به آنان روى نمى آورد، و بيمارى به وجودشان عارض نمى شود، خطرى به آنها متوجّه نمى گردد، و سفرها آنها را از ديار خود بيرون نمى راند.
و اما گناهکاران را در بدترين منزلگاه جاى مى دهد و دست آنها را با غل و زنجير به گردنشان مى بندد، آن گونه که سرهايشان را به پاها نزديک مى کند. لباسى از موادّ آتش زا و جامه هايى از قطعه هاى آتش بر آنها مى پوشاند. در عذابى که حرارتش بسيار شديد و درش به روى آنها بسته است! آتشى پرهيجان که مى خروشد و زبانه مى کشد! شعله هايش فروزان، و صدايش هراس انگيز است. هميشه در آن اقامت دارند و براى آزادى اسيرانش غرامتى پذيرفته نمى شود، و زنجيرهايش گسسته نمى گردد! مدتى براى آن سرا تعيين نشده تا پايان گيرد و سرآمدى براى آن قوم وجود ندارد، تا به آخر رسد!


پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) دنيا را بسيار حقير و کوچک مى شمرد و آن را خوار و بى مقدار مى دانست، و در ديدگاه ديگران نيز تحقيرش مى نمود، او مى دانست خداوند براى احترام و گرامى داشت وى، دنيا را از او گرفته و به خاطر حقارتش آن را براى ديگران گسترده ساخته است! (و به اين ترتيب، پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله)) با قلب و روح خود از دنيا روى گردان شد و ياد آن را براى هميشه در دل خود ميراند، و دوست مى داشت که زينت هاى آن از پيش چشمش پنهان و دور شود، تا از آن لباس فاخرى تهيّه نکند، و يا اقامت در آن را آرزو ننمايد. او در تبليغ احکام الهى به بندگان براى قطع عذر و اتمام حجّت اصرار ورزيد، و امّت خويش را از عذاب خدا بيم داد و نصيحت کرده، آنها را به سوى بهشت دعوت نمود و بشارت داد و از آتش دوزخ برحذر داشت.
ما درخت پر بار نبوّت و جايگاه رسالت و محلّ آمد و شد فرشتگان و معادن علم و چشمه سارهاى حکمتيم، ياوران و دوستداران ما در انتظار رحمت حقّند، و دشمنان کينه توز ما بايد در انتظار مجازات باشند.