ترجمه خطبه 108 نهج البلاغه

و من خطبة له (علیه السلام) و هي من خطب المَلاحم: اللّه تعالى: الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّي لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ وَ الظَّاهِرِ لِقُلُوبِهِمْ بِحُجَّتِهِ، خَلَقَ الْخَلْقَ مِنْ غَيْرِ رَوِيَّةٍ إِذْ كَانَتِ الرَّوِيَّاتُ لَا تَلِيقُ إِلَّا بِذَوِي الضَّمَائِرِ وَ لَيْسَ بِذِي ضَمِيرٍ فِي نَفْسِهِ، خَرَقَ عِلْمُهُ بَاطِنَ غَيْبِ السُّتُرَاتِ وَ أَحَاطَ بِغُمُوضِ عَقَائِدِ السَّرِيرَاتِ. وَ مِنْهَا فِي ذِكْرِ النَّبِيِّ (صلی الله علیه وآله): اخْتَارَهُ مِنْ شَجَرَةِ الْأَنْبِيَاءِ وَ مِشْكَاةِ الضِّيَاءِ وَ ذُؤَابَةِ الْعَلْيَاءِ وَ سُرَّةِ الْبَطْحَاءِ وَ مَصَابِيحِ الظُّلْمَةِ وَ يَنَابِيعِ الْحِكْمَةِ. وَ مِنْهَا: طَبِيبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ قَدْ أَحْكَمَ مَرَاهِمَهُ وَ أَحْمَى مَوَاسِمَهُ يَضَعُ ذَلِكَ حَيْثُ الْحَاجَةُ إِلَيْهِ مِنْ قُلُوبٍ عُمْيٍ وَ آذَانٍ صُمٍّ وَ أَلْسِنَةٍ بُكْمٍ مُتَتَبِّعٌ بِدَوَائِهِ مَوَاضِعَ الْغَفْلَةِ وَ مَوَاطِنَ الْحَيْرَةِ. لَمْ يَسْتَضِيئُوا بِأَضْوَاءِ الْحِكْمَةِ وَ لَمْ يَقْدَحُوا بِزِنَادِ الْعُلُومِ الثَّاقِبَةِ فَهُمْ فِي ذَلِكَ كَالْأَنْعَامِ السَّائِمَةِ وَ الصُّخُورِ الْقَاسِيَةِ. قَدِ انْجَابَتِ السَّ...

ترجمه: محمد دشتی (ره)

يكى از سخنرانى هاى امام در شهر كوفه كه حوادث سخت آينده را بيان فرمود

1. خدا شناسى

ستايش خدايى را سزاست كه با آفرينش مخلوقات، بر انسان ها تجلّى كرد، و با برهان و دليل خود را بر قلب هايشان آشكار كرد. مخلوقات را بدون نياز به فكر و انديشه آفريد، كه فكر و انديشه مخصوص كسانى است كه دلى درون سينه داشته باشند و او چنين نيست، كه علم خداوندى ژرفاى پرده هاى غيب را شكافته است، و به افكار و عقايد پنهان احاطه دارد.

2. وصف پيامبر اسلام (صلّى اللّه عليه و آله)

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را از درخت تنومند پيامبران، از سرچشمه نور هدايت، از جايگاه بلند و بى همانند، از سرزمين بطحاء،(1) از چراغ هاى بر افروخته در تاريكى ها، و از سر چشمه هاى حكمت برگزيد.

و از این خطبه است: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم طبيبى است كه براى درمان بيماران سيّار است. مرهم هاى شفا بخش او آماده، و ابزار داغ كردن زخم ها را گداخته. براى شفاى قلب هاى كور و گوش هاى ناشنوا و زبان هاى لال، آماده، و با داروى خود در پى يافتن بيماران فراموش شده و سرگردان است.

3. علل انحراف فرزندان اميّه

بنى اميّه، با نور حكمت، جان و دل خود را روشن نساخته، و با شعله هاى فروزان دانش، قلب خود را نورانى نكرده اند، چونان چهارپايان صحرايى و سنگ هاى سخت و نفوذ ناپذيرند. به تحقيق رازهاى درون براى صاحبان آگاهى آشكار، و راه حق براى گمراهان نيز روشن است، و رستاخيز نقاب از چهره بر انداخت. و نشانه هاى خود را براى زيركان و آنان كه طالب حقّند نماياند.

4. نكوهش كوفيان

مردم كوفه چرا شما را پيكرهاى بى روح، و روح هاى بدون جسد مى نگرم چرا شما را عبادت كنندگانى بدون صلاحيّت، و بازرگانانى بدون سود و تجارت، و بيدارانى خفته، و حاضرانى غايب از صحنه، بينندگانى نابينا، شنوندگانى كر، و سخن گويانى لال، مشاهده مى كنم.

پرچم گمراهى بر پايه هاى خود بر افراشته شده و طرفداران آن فراوان گشته شما را با پيمانه خود مى سنجند و سركوب مى كنند، پرچمدارشان (معاويه)، از ملّت اسلام خارج و بر راه گمراهى ايستاده است.

5. خبر از كشتار و فساد بنى اميّه

پس آن روز كه بر شما دست يابند جز تعداد كمى از شما باقى نگذارند، چونان باقى مانده غذايى اندك در ته ديگ يا دانه هاى غذاى چسبيده در اطراف ظرف. شما را مانند پوست هاى چرمى به هم پيچانده مى فشارند، و همانند خرمن شما را به شدّت مى كوبند، و چونان پرنده اى كه دانه هاى درشت را از لاغر جدا كند، اين گمراهان، مؤمنان را از ميان شما جدا ساخته نابود مى كنند.

6. هشدار و سفارش به اطاعت از اهل بيت عليهم السّلام

با توجّه به اين همه خطرات، روشهاى گمراه كننده شما را به كجا مى كشاند تاريكى ها و ظلمتها، تا كى شما را متحيّر مى سازد دروغ پردازيها تا چه زمانى شما را مى فريبد از كجا دشمن در شما نفوذ كرده به اينجا آورده و به كجا باز مى گرداند آگاه باشيد كه هر سر آمدى را پرونده اى، و هر غيبتى را بازگشت دو باره اى است.

مردم به سخن عالم خداشناس خود گوش فرا دهيد، دل هاى خود را در پيشگاه او حاضر كنيد، و با فريادهاى او بيدار شويد رهبر جامعه بايد با مردم به راستى سخن گويد و پراكندگى مردم را به وحدت تبديل، و انديشه خود را براى پذيرفتن حق آماده گرداند. پيشواى شما چنان واقعيّت ها را براى شما شكافت چونان شكافتن مهره هاى ظريف، و حقيقت را از باطل چون شيره درختى كه از بدنه آن خارج شود، بيرون كشيد.

7. خبر از مسخ ارزش ها در حكومت بنى اميّه

پس در آن هنگام كه امويان بر شما تسلط يابند، باطل بر جاى خود استوار شود، و جهل و نادانى بر مركب ها سوار، و طاغوت زمان عظمت يافته، و دعوت كنندگان به حق اندك و بى مشترى خواهند شد. روزگار چونان درنده خطرناكى حمله ور شده، و باطل پس از مدّت ها سكوت، نعره مى كشد، مردم در شكستن قوانين خدا دست در دست هم مى گذارند، و در جدا شدن از دين متّحد مى گردند، و در دروغ پردازى با هم دوست و در راستگويى دشمن يكديگرند.

و چون چنين روزگارى مى رسد، فرزند با پدر دشمنى ورزد، و باران خنك كننده، گرمى و سوزش آورد، پست فطرتان همه جا را پر مى كنند، نيكان و بزرگواران كمياب مى شوند، مردم آن روزگار چون گرگان، و پادشاهان چون درندگان، تهيدستان طعمه آنان، و مستمندان چونان مردگان خواهند بود، راستى از ميانشان رخت بر مى بندد، و دروغ فراوان مى شود. با زبان تظاهر به دوستى دارند اما در دل دشمن هستند، به گناه افتخار مى كنند، و از پاكدامنى به شگفت مى آيند، و اسلام را چون پوستينى واژگونه مى پوشند.


  1. سرزمین ((بطحاء)) بین دو کوه ابوقیس و احمر را می گفتند، که محل زندگی قریش بود.
اعتقادی سیاسی 
ترجمه ها

لطفاً برای انتخاب یک ترجمه، برروی نام مترجم کلیک کنید.

خطبه اى از آن حضرت (ع) در اين خطبه از وقوع پيشامدهاى بزرگ ياد مى كند:

سپاس خداوندى را، كه به سبب آفرينش خود بر آفريدگانش آشكار شده است و با دلايل روشن خود در دلهايشان نمودار گرديده است. موجودات را بى آنكه فكر و انديشه اى به كار دارد بيافريد. زيرا انديشه تنها سزاوار كسانى است كه داراى ضمير باشند و در ذات او ضميرى نيست. علم او درون پرده هاى غيب را بشكافته و بر عقيده هاى رازناك و مكنون احاطه دارد.


هم از اين خطبه [در وصف پيامبران (ص)]:

او را از شجره نبوت برگزيد و از آنجا كه خاستگاه نور است. از خاندانى بلند پايه، از ناف بطحاء، از چراغهاى ظلمت شكن و از چشمه هاى حكمت.

طبيبى است كه در ميان بيماران مى گردد، تا دردشان را درمان كند. داروها و مرهم هاى خود را مهيا كرده است و ابزار جراحى خويش گداخته است. تا هر زمان كه نياز افتد آن را بر دلهاى نابينا و گوشهاى ناشنوا و زبانهاى ناگويا برنهد. با داروهاى خود در پى يافتن غفلت زدگان است يا سرگشتگان وادى ضلالت، مردمى كه از انوار حكمت پرتوى نمى گيرند و از آتش زنه دانش شراره اى نمى ستانند. در اين  حال، همانند ستورانى هستند كه جز چريدن هدفى نشناسند يا همچون صخره هاى سخت كوهستان، در قساوت به سر برند.


براى كسانى كه ديده بصيرتشان گشوده است، حقايق و اسرار آشكار گشته و راه حق براى آنان، كه ندانند به كجا مى روند، پديدار و روشن گرديده. قيامت، پرده از رخ برگرفته و نشانه هاى آن براى هوشياران هويدا شده.

چيست كه شما را كالبدهاى عارى از جان مى بينم كه در نمى يابيد و جانهاى بى كالبد كه در مى يابيد ولى به كار نمى بنديد. مردمى به ظاهر اهل عبادت ولى، ناپرهيزكار.

بازرگانى سود نابرده، بيدارانى خواب گرفته، به تن حاضر و به دل غايب. توان ديدنتان هست و چون كوران نمى بينيد. توان شنيدنتان هست و چون كران نمى شنويد. توان سخن گفتنتان هست و چون لالان، هيچ، نمى گوييد.


ضلالت را مى نگرم كه چون درختى استوار، قامت برافراشته و شاخه هاى خود را به اطراف پراكنده است. براى شما به پيمانه خود مى پيمايد و شما را در زير مشتها فرو مى كوبد. پيشواى آن از ملت اسلام بيرون است و در گمراهى خويش پاى مى فشرد. آن روز كسانى كه از شما باقى بمانند، مردمى حقيرند، چون ته مانده هاى ديگ يا خرد و ريزهايى كه از بارها بر زمين ريزد. آنسان، كه چرم را در دباغى فرو مالند و گندم درو شده را فرو كوبند، شما را نيز فرو مالد و فرو كوبد. و مؤمنان را از ميان شما جدا كند، آنسان، كه پرنده اى دانه هاى فربه را از دانه هاى لاغر جدا مى كند.


در اين راهها كارتان به كجا كشد و در اين تاريكيها تا چند حيران و سرگردان خواهيد بود و اين دروغها تا چند فريبتان دهد. شما را از كجا مى آورند و به كجا باز مى گردانند. هر زمانى را سرانجامى است و هر رفتنى را آمدنى.

از مردان خدا، كه در ميان شما هستند، سخن بشنويد. دلهايتان را حاضر آوريد، كه اگر شما را فراخواند، بيدار شويد. پيشواى قافله بايد كه به اهل قافله دروغ نگويد و پراكندگان را گرد آورد و انديشه خود به كار دارد. درون كار را براى شما بشكافت، آن چنانكه مهره را شكافند يا پوست بركند آن را آن چنانكه، براى گرفتن صمغ پوست درخت را بر كنند.


در اين هنگام [هنگام سلطه ضلالت] است كه باطل در جاى خود استقرار يابد و جهل بر اسبش سوار گردد و طغيانها و فتنه ها همه جا را فراگيرند و داعيان حق اندك شوند و روزگار، همانند درنده اى ديوانه حمله كند و باطل، همانند اشترى پس از خاموشى نعره برآورد و مردم براى بزهكارى همدست گردند و در كار دين از يكديگر دورى جويند و در دروغ با هم دوستى ورزند و در راست دشمنى كنند.

چون چنين روزگارى فراز آيد، فرزند، خشم پدر را برانگيزد و از باران، سوزش و گرمى زايد و فرومايگان سر بردارند و بزرگواران سر در لاك خود فرو برند. مردم اين روزگار، چون گرگان اند و پادشاهانشان چون درندگان و ناتوانان طعمه آنان و بينوايان، مردگان. راستگويى سر فرو كرده و دروغ شايع شده. دوستيها به زبان باشد و دشمنيها به دل. جمعى به گناهكاران نسبت جويند و پاكدامنى سبب شگفتى گردد و پوستين اسلام به گونه اى وارونه پوشيده شود.

از خطبه هاى آن حضرت است در پيشگويى از حوادث آينده:

خداى را سپاس كه با آفرينش مخلوقات بر مخلوقات تجلّى كرد، و با حجّت خود بر قلوبشان آشكار است، بدون به كار گيرى انديشه موجودات را آفريد، زيرا انديشه ها در خور آنانى است كه داراى ضمايرند، و خدا را فى نفسه ضمير نيست. دانش او عمق پرده هاى غيب را شكافته، و به پيچيدگى ها و دقايق آراء نهانها احاطه نموده.


از اين خطبه است در باره پيامبر صلّى اللّه عليه و آله:

او را از شجره انبيا، و از چراغدان نور، و از مرتبت بلند، و از مركز سرزمين بطحا، و از چراغهاى بر افروخته در ظلمت، و چشمه هاى حكمت اختيار نمود.

طبيبى است كه همراه با طبّش در ميان مردم مى گردد، مرهمهايش را محكم و آماده ساخته، و ابزارهايش را براى سوزاندن زخمها داغ نموده، تا هر جا لازم باشد: در زمينه دلهاى كور، و گوشهاى كر، و زبانهاى لال به كار گيرد. دارو به دست به دنبال علاج بيماريهاى غفلت، و دردهاى حيرت است. اين بيماران وجود خود را از انوار حكمت روشن ننموده، و با آتش زنه دانشى درخشان شعله نيفروخته اند. از اين بابت به مانند چهارپايان چرنده، و سنگهاى سخت اند.


حقايق پنهان براى اهل بصيرت آشكار، و راه حق براى اشتباه كنندگان نمايان شد، و قيامت پرده از چهره برداشت، و نشانه هاى آن براى صاحب فراست ظاهر گشت.

چه شده كه شما را پيكرهايى بى جان، و جانهايى بى پيكر، و عابدانى بى صلاح، و تاجرانى بى سود، و بيدارانى خواب، و حاضرانى غايب، و ناظرانى كور، و شنوندگانى كر، و گويندگانى لال.


مشاهده مى كنم دولت ضلالت بر محور خود به پا شده، و با شاخه هايش همه جا پراكنده گرديده، شما را با كيل خود وزن مى كند، و با همه دست خود بر سرتان مى كوبد،
پرچمدار اين حكومت از دين خارج است، و بر سكوى گمراهى ايستاده، آن زمان از شما جز به مانند باقى مانده ته ديگ، يا به مثل خرده دانه اى كه در ته بقچه مانده چيزى باقى نماند. دولت ضلالت شما را به مانند به هم پيچيده شدن چرم به هم مى مالد، و همچون كوبيدن خرمن مى كوبد، اين سركشان همچون پرنده اى كه دانه درشت را از دانه ريز جدا مى كند مؤمن را از ميان شما جدا مى كنند.


اين راهها شما را كجا مى برد تاريكى ها تا چه وقت شما را سرگشته و حيران مى نمايد دروغها چگونه شما را مى فريبند اين بلا از كجا به سر شما مى آيد و به كجا باز گردانده مى شويد براى هر زمانى سرنوشتى است، و هر غيبتى را باز گشتى است.

پس، از عالم ربّانى خود بشنويد، دلهاى خود را نزد او حاضر كنيد، و اگر بر شما فرياد زد بيدار شويد. خبر گزار بايد به مردمش راست بگويد، و پراكندگى كار و افكار خود را جمع نمايد، و ذهنش را آماده سازد. عالم ربّانى حقايق را همچون شكافتن مهره براى شما شكافت، و حقيقت را همچون كندن پوست درخت براى يافتن صمغ پوست كند.


به وقت بر پا شدن بيرق گمراهى باطل در محلّ خود جاى گرفته، و جهالت بر مركبهايش سوار گشته، و گروه ستمگر بزرگ و فراوان گردد، و دعوت كننده به حق كم شود، و روزگار همچون وحشى گزنده حمله نمايد، و شتر باطل پس از سكوت عربده كشد و قوّت گيرد، و مردم بر معصيت پيمان برادرى بندند، و بر دين از هم دورى نمايند، و بر دروغ با يكديگر دوست شوند، و بر راستى با هم دشمنى ورزند.

در اين وقت فرزند باعث خشم پدر، و باران عامل حرارت گردد، و مردم پست فراوان، و خوبان كمياب شوند. مردم (توانمند) آن روزگار همچون گرگ، و حاكمانشان درنده، و ميانه حالشان طعمه، و نيازمندانشان مرده خواهند بود، راستى ناپديد شود، و دروغ فراوان گردد، مردم به زبان اظهار دوستى، و به دل دشمنى كنند، فسق عامل نسبت، و عفّت باعث شگفتى شود، و اسلام را همچون پوستين وارونه پوشند.

و از خطبه هاى آن حضرت است و آن از خطبه هايى است كه از حادثه هاى بزرگ خبر مى دهد:

سپاس خداى را، كه به آفرينش مخلوقاتش برآفريدگان خود نمودار است، و هستى وى -با دليل روشن- بر دلهاى آنان پديدار. بى آنكه بينديشد آفريدگان را آفريد، كه انديشيدن او را نمى سزيد. چه، انديشه را دلى درون سينه بايد، و او را درونى نيست تا انديشه اى از آن برآيد. علم او درون پرده هاى غيب را شكافت، و بر عقيدتهاى نهفته و رازهاى پنهان احاطت يافت.


از اين خطبه است در ذكر پيامبر (ص):

او را برگزيد از درختى كه رستنگاه پيامبران است، و چراغدانى پر نور براى روشنى جهان، از خاندانى بلند مرتبه و ديدارى، و از سرزمين بطحاء -سرزمين فخر و بزرگوارى-. -خاندانى كه- چراغهاى ظلمتند و چشمه هاى حكمت.

طبيبى كه بر سر بيماران گردان است، و مرهم او بيمارى را بهترين درمان، -و آنجا كه دارو سودى ندهد-. داغ او سوزان. آن را به هنگام حاجت بر دلهايى نهد كه -از ديدن حقيقت- نابيناست، و گوشهايى كه ناشنواست و زبانهايى كه ناگوياست. با داروى خود دلهايى را جويد كه در غفلت است، -يا از هجوم شبهت- در حيرت: كسانى كه از چراغ دانش بهره اى نيندوختند، و آتشزنه علم را براى روشنى جان نيفروختند. پس آنان چون اشتر و گوسفندند كه سرگرم چرا ماند، يا خرسنگهاى سخت كه گياهى نروياند.


رازهاى درون، براى خداوندان بصيرت آشكار شد، و راه حق براى پوينده بيراهه پديدار. قيامت نقاب از چهره برانداخت، و نشانه آن خود را براى نشانه جو ظاهر ساخت.

چيست كه شما را چون كالبدهايى مى بينم بيجان، و جانهايى بى كالبد -و در كار ناتوان-، عبادت كنانى راه صلاح ناسپرده، بازرگانانى از تجارت سود نبرده، بيدارانى خوابيده، حاضرانى نهان از ديده. نگرندگانى نابينا، شنوندگانى ناشنوا، گويندگانى ناگويا.


درفش گمراهى را مى بينم -چون درختى تناور- بر پاى مانده و شاخه ها به هر سو دوانده. به پيمانه خود به شما مى پيمايد، و هر ستم كه تواند به شما مى نمايد. امير آن از ملّت اسلام برون افتاده است و در حيرت گمراهى ايستاده. پس، آن روز از شما باقى نماند، جز اندكى بى مقدار، همچون دردى كه در ته ديگ ماند يا خرده هايى كه بر زمين ريزد از تنگ بار. چون پوست، شما را مى پيرايد و چون كشت درو شده، خرد مى نمايد. مؤمن را از جمع شما مى گزيند، چنانكه مرغ دانه درشت را از دانه لاغر بر مى چيند.


اين مذهبهاى گونه گون شما را به كجا مى كشاند و اين تاريكيها تا به كى در گمراهى تان مى نشاند و تا چند دروغها به راه فريبتان مى خواند از كجاتان آورده اند و به كجاتان باز مى گردانند هر عمر را به پايان رسيدنى است و هر رفته را باز آمدنى.

پس حق را از عالم خداشناس خود بشنويد، و دلهاتان را آماده كنيد، اگر شما را خواند بيدار شويد. پيشواى قوم بايد با مردم خود به راستى سخن راند، و پراكندگى را به جمعيت كشاند، و ذهن خود را آماده پذيرفتن گرداند. درون كار را براى شما شكافت چنانكه مهره را شكافند، و يا درخت سلم را براى صمغ كافند.


در اين هنگام است كه باطل بر جاى استوار شود، و نادانى بر طبيعتها سوار، و كار ستمكار بزرگ گردد، و دعوت -به حق- اندك و كم خريدار، و روزگار چون درنده ديوانه حمله آرد، و باطل آرميده برخيزد، و چون شتر نر بانگ بردارد. مردم در گناه برادر و يار شوند، و در كار دين جدايى پذيرند، در دروغ با هم دوست باشند و در راست يكديگر را دشمن گيرند.

و چون چنين شود، فرزند -با پدر- كينه توزد و باران كشت را سوزد، فرومايگان درم افشانند، و جوانمردان تهيدست مانند. مردم اين زمان گرگانند، و پادشاهانشان درندگان، و فرودستان طعمه آنان، و مستمندان -چون- مردگان. سرچشمه راستى خشك شود، و از آن دروغ جوشان. دوستى را به زبان به كار برند، و به دل با هم دشمنان. گناه و نافرمانى وسيلت پيوند گردد و پارسايى عجب -و موجب ريشخند- و اسلام پوستين باژگونه پوشد -و كس سخن حق ننيوشد-.

از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است و آن از خطبه هايى است كه در آن (خداوند سبحان را سپاسگزارده و رسول اكرم را ستوده و به بعضى از كمالات و كرامات خويش اشاره نموده، و) فتنه و فساد و خونريزيهايى را كه پيش مى آيد بيان فرموده:
(1) سپاس خدائى را سزا است كه بسبب خلقت و آفرينشى كه فرموده (و دليل بر ربوبيّت او است) به خلائق آشكار شده است، و به حجّت و برهان خويش (آثار قدرت) نزد دلهاى ايشان ظاهر و نمايان است،
(2) بدون بكار بردن فكر و انديشه آفريدگان را ايجاد فرمود، زيرا انديشه ها سزاوار نيست مگر به كسانى كه داراى ضمائر (قواى مدركه باطنيّه) باشند و خداوند فى نفسه داراى ضميرى نيست (زيرا كسيكه براى ادراك چيزى به قواى ادراكيّه نياز داشته باشد البتّه ممكن است، و واجب الوجود ممكن نمى باشد)
(3) و علم او بباطن و كنه ناديدنيها نفوذ (حاجب و مانعى براى او نيست) و به كوچكترين افكار و اسرار (دلها كه اطّلاع از آن براى كسى ممكن نباشد) احاطه دارد.


قسمت دوم از اين خطبه است در وصف پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله:
(4) خداوند سبحان رسول اكرم را برگزيد از شجره پيغمبران (آل ابراهيم) و از چراغدان روشنائى (كه نور هدايت و رستگارى از آنان تابان بود) و از بالاى پيشانى (كه اشرف و افضل بر ديگرانند) و از ناف بطحاء (مكّه معظّمه) و از چراغهاى تاريكى (پدران آن بزرگوار همه چون چراغ راهنماى سرگردانان بودند) و از سر چشمه هاى حكمت (كه همه داراى دين و شريعت بوده ديگران علم و حكمت از آنها مى آموختند).
و قسمت سوم از اين خطبه است (در وصف خود و توبيخ اصحابش فرموده):
(5) (امام عليه السّلام) طبيبى است (روحانىّ) كه بوسيله طبّ و معالجه خويش (براى بهبودى امراض مهلكه و بيماريهاى گوناگون در ميان خلائق) همواره گردش ميكند، و مرهمهايش (علوم و معارفش) را (براى زخم دلهايى كه به تيغ نادانى و گمراهى مجروح گشته) محكم و آماده كرده است، و ابزارها را (به آتش نهى از منكر و ترسانيدن از عذاب الهىّ) سرخ كرده و تافته است، هر جا كه لازم باشد مرهمها و ابزارهاى داغ كردن را بروى آن مى نهد، و جاهاى مجروح و نيازمند به معالجه، دلهاى كور (از دانش) و گوشهاى كر (از شنيدن حقّ) و زبانهاى لال (از گفتن سخنان راست) است، اين طبيب روحانىّ بوسيله دواء و معالجه خود بيماريهاى غفلت و نادانى و حيرت و سرگردانى را رسيدگى و معالجه مى نمايد
(6) (و ليكن) بيماران از روشنيهاى حكمت و عرفان استفاده نكرده اند، و به آتش زنه هاى علوم و معارف درخشان آتش نيفروخته اند، پس آنان مانند چارپايان چرنده (كه شعور نداشته تمام همّت و سعيشان صرف خوردن و آشاميدن است) و همچون سنگهاى سخت بنيان (كه چيزى را درك نمى كنند) مى باشند.


(7) براى صاحبان بصيرت و بينائى پوشيده ها آشكار و براى اشتباه كننده راه حقّ هويدا گشت (بوسيله امام حقائق و اسرار علوم كه دشمنان دين پنهان نموده در صدد خاموشى نور حقّ بر آمده بودند نمايان گرديد، پس براى جاهل و نادان جاى عذرى باقى نمانده) و قيامت پرده از روى خود بر داشته و علامت و نشانه آن براى دارنده فراست و زيركى ظاهر گرديد (پيغمبر اكرم در تمام شئون زندگى تا قيامت آنچه را بشر بآن نيازمند است بيان فرموده بطوريكه گويا قيامت بر پا شده است، پس جاى سخن باقى نمانده تا منتظر باشيد پيغمبر ديگرى مبعوث شود و راه خير و صلاح و فساد را بيان نمايد)
(8) چه شده كه شما را مى بينم پيكرهاى بى جان و جانهاى بى پيكر (بعضى مانند مرده ها نمى فهميد و از دشمن جلوگيرى نمى كنيد، و جمعى داراى جان يعنى عقل بوده مى فهميد و ليكن دنيا پرست بوده بجنگ نمى رويد) و (شما را مى بينم) عبادت كنندگان بدون پرهيزكارى (جنگ كننده بى ثبات قدم) و بازرگانان بدون سود (مغلوب شده شكست خورده) و مى باشيد بيدار چون خواب رفته، و حاضر چون غائب، و بينا چون كور، و شنوا چون كر، و گويا چون لال (تسلّط دشمن را بر خود مى بينيد و از آنها جلوگيرى نمى كنيد با اينكه توانائى داريد).


قسمت چهارم خطبه: (امام عليه السّلام در اين فصل از تباهكاريها و احوال مردم آخر الزّمان خبر مى دهد:)
(9) اين بيرق فتنه و فساد (در آخر الزّمان) بيرق گمراهى است كه بر قطب و ميان ضلالت بر پا شده است و با شعبه ها و شاخه هايش پراكنده گرديده (همه جا را فرا مى گيرد) شما را به پيمانه خود وزن ميكند (گمراه مى نمايد) و با دست خود (چون چارپاى چموش) شما را مى كوبد (ذليل و خوار مى گرداند)
(10) قائد و پرچمدار آن بيرق از ملّت اسلام خارج و بر (راه) ضلالت ايستاده است، پس در آنروز از شما (مسلمانان) باقى نماند مگر ته مانده اى (كمى) مانند آنچه در ته ديگ باقى است، يا خرده اى چون خرده دانه اى كه در ته جوال مى ماند،
(11) بيرق ضلالت و گمراهى شما را مى مالد مانند ماليدن چرم دبّاغى و مى كوبد مانند كوفتن كشت درو شده (شما را بمنتهى درجه خفيف و خوار مى سازد) مؤمن خدا پرست را (براى آزردن) از ميان شما جدا ميكند مانند پرنده كه دانه فربه را از ميان دانه لاغر بيرون مى كشد.


(12) اين راهها شما را به كجا مى برد (با عقائد باطله و انديشه نادرست كجا مى رويد) و تاريكى ها (ى جهل و نادانى) شما را چگونه حيران و سرگردان مى نمايد و دروغها (آرزوهاى بيجا) چسان شما را فريب مى دهد و از كجا شما را (براى گمراه شدن) مى آورند و چطور شما را (از راه حقّ) باز مى گردانند، پس براى هر مدّتى سر نوشتى است و براى هر غايبى باز گشتى (اين فتنه و فسادها در زمان معيّنى واقع خواهد شد)
(13) پس از عالم ربّانىّ خودتان (امام عليه السّلام، پند و اندرز) بشنويد، و دلهاى خويش را (براى قبول) حاضر نمائيد، و چون شما را صدا زند (از خواب غفلت) بيدار شويد، و بايد پيشرو و جلودار هر قومى به پيروان خود راست گويد (و جاى داراى آب و گياه كه صلاح باشد براى ايشان اختيار كند، و در نصيحت و پند خيانت ننمايد، چنانكه در مثل است «الرّائِدُ لا يكذب أهله» يعنى جلودار به پيروانش دروغ نمى گويد، خلاصه حاضرين اين علوم و اخبار را كه مى شنويد براى غائبين از روى راستى بگوئيد) و پراكندگى خويش را جمع آورى نمايد (تفرقه حواسّ و افكار بيهوده بخود راه ندهد) و ذهن و زير كيش را آماده كند (كه آنچه مى شنود به ديگران بى كم و بيش برساند)
(14) پس آن عالم ربّانىّ امر (دين و دنيا) را براى شما شكافت همچون شكافتن دانه مهره (كه باطن آن نمايان است) و پوست كند آنرا مانند كندن پوست درخت براى بيرون آوردن صمغ (هر امرى را براى شما واضح و آشكار نمود).


(15) پس هنگاميكه بيرق ضلالت بر پا گردد باطل و نادرستى در مواضع خود جاى گرفته جهل و نادانى بر مركبهايش سوار (باطل همه جا را فرا گرفته و جهل برقرار) شود و طغيان و فتنه بسيار و دعوت كننده براه حقّ كم شود، و روزگار حمله آورد مانند حمله درنده گزنده (خونريزى بسيار واقع گردد) و شتر نر باطل پس از خاموشى به صدا در آيد (مست شود يعنى باطل قوّت گيرد)
(16) و مردم بر اثر معاصى با يكديگر برادر شده و بر اثر دين از هم دور گردند و بر اثر دروغ با يكديگر دوست گشته و بر اثر راستى دشمن شوند (با معصيت كاران برادر و يار و با نيكان دور و بيزار گردند) پس در آن روزگار فرزند سبب خشم (و غصّه پدر) و باران موجب حرارت و گرما گردد (مردم از آن بهره نبرده زيان مى بينند) و مردمان پست فراوان و نيكان كمياب شوند،
(17) و اهل آن زمان چون گرگان و پادشاهانش درنده و مردمان ميانه و ضعيف الحال طعمه ها (ى ستمكاران) و فقراء (از سختى و رنجورى در حكم) مردگان باشند، و راستى از بين رفته دروغ شائع ميشود،
(18) و دوستى به زبان و دشمنى مردم با هم بدلها است، و فسق و فجور (زناء ميان ايشان افتخار و) باعث نسب شود، و عفّت و پاكدامنى موجب شگفت، و اسلام مانند پوستين وارونه پوشيده شود (مردم متلبّس بلباس اسلام هستند، و ليكن گفتار و كردارشان بر خلاف دستور اسلام مى باشد).

ستايش مخصوص خداوندى است که با آفرينش خويش بر انسان ها تجلّى کرده است. خداوندى که با حجّت و نشانه هاى خود، بر قلب بندگان آشکار شده است. آفريده ها را بدون نياز به فکر و انديشه آفريد; چرا که انديشه مخصوص کسانى است که داراى روح و ضمير باطن هستند، و او چنين نيست; (زيرا) علم و دانش او، اعماق پرده هاى غيب را شکافته و به عقايد پيچيده و پنهان احاطه دارد.


او را از شجره پيامبران برگزيد، از محلّ روشنايى، و سرچشمه نور، از جايگاه بلند و رفيع، و از کانون بطحاء، از چراغ هاى برافروخته در تاريکى، و چشمه هاى دانش و حکمت انتخاب کرد.
در بخش ديگرى از اين خطبه مى فرمايد: او طبيب سيّارى است که با طبّ خويش همواره در گردش است (و در جستجوى بيماران) مرهم هايش را کاملا آماده ساخته و ابزارش را براى موارد نياز (به عنوان آخرين درمان) جهت داغ کردن محلّ زخم ها گداخته نموده، براى قلب هاى نابينا، گوش هاى ناشنوا و زبان هاى گنگ. و با داروى خود در جستجوى بيماران غافل و سرگردان است. همانها که با فروغ حکمت، روشن نشده و با جرقّه آتش افروز دانش هاى تابناک فکر خود را شعله ور نساخته اند، آنهائى که همچون چهارپايان صحراگرد و سنگ هاى سختِ نفوذ ناپذيرند.


و باطن آنها (منافقان) براى اهل بصيرت آشکار است، و راه حق براى پويندگان آن هويدا گشته است (قيامت نزديک است و) رستاخيز، نقاب از چهره برداشته، و نشانه هاى آن براى جستجوگران هوشيار آشکار گشته است! چرا شما را پيکرهاى بى روح، و روح هاى بى پيکر مى بينم؟ عبادت کنندگانى ناصالح، تجّارى بى سود، بيدارانى خواب آلود، حاضرانى غايب، ناظرانى نابينا، شنوندگانى کر و سخنگويانى گنگ مشاهده مى کنم؟!


(گويا مى بينم:) پرچم گمراهى بر جايگاه خود نصب و محکم شده، و طرفداران آن همه جا پراکنده گشته اند. شما را با پيمانه خود مى پيمايد (و با معيارهاى خود مى سنجد) و با دست هاى گشاده خويش، شاخ و برگ شما را فرو مى ريزد. رهبر اين گروه، از آيين اسلام خارج است و بر پايه گمراهى و ضلالت ايستاده; (کار به جايى مى رسد که) در آن روز جز تعداد کمى از شما باقى نمى ماند. همانند ته مانده ديگ و يا خرده نانهائى که در ته کيسه باقى مانده و به هنگام تکان دادن فرو مى ريزد (به اين هم قناعت نمى کنند; بلکه) شما را همچون پوست هايى که (به هنگام دبّاغى) به هم مى پيچند، تحت فشار قرار مى دهند و همچون زراعت درو شده مى کوبند و پايمال مى کنند، افراد با ايمان (و ممتاز) را از ميان شما جدا مى سازند (و نابود مى کنند;) همان گونه که پرندگان، دانه هاى درشت را از دانه هاى لاغر جدا مى سازند (و مى بلعند).


روش هاى گمراه کننده، شما را به کجا مى برد؟! تاريکى ها و ظلمت ها تا کى شما را سرگردان مى سازد؟ و دروغ پردازى ها تا کى شما را مى فريبد؟! از کجا در شما نفوذ مى کنند و چگونه شما را منحرف مى سازند؟! (کى مى خواهيد بيدار شويد؟) براى هر اجل و سرآمدى، نوشته اى مقرّر شده، و براى هر غيبتى بازگشتى (عمر شما پايان مى پذيرد و اعمالتان در برابر شما ظاهر مى شود.)
حال که چنين است، به سخنان پيشواى الهى خود، گوش فرا دهيد; دل هاى خود را نزد او حاضر سازيد و هنگامى که (به خاطر احساس خطر،) به شما فرياد مى زند، بيدار شويد! رهبر بايد براى پيروانش صادقانه سخن گويد، و آنها را متمرکز ساخته و محتواى ذهن خويش را (جهت برنامه ريزى براى نجات آنها) حاضر کند (و رهبر شما چنين است). پيشواى شما حقيقت را براى شما به خوبى شکافته، همانند مهره اى که آن را براى شناسايى درونش مى شکافند; يا همچون صمغ و شيره درختى که از بدنه آن جدا مى سازند.


زمانى فرا مى رسد که باطل جايگاه خود را گرفته (و بر همه چيز سلطه مى يابد) و جهل بر مرکب هاى خويش سوار مى شود; طاغوت، عظمت يافته و داعيان حق کاستى مى گيرند. روزگار همچون درنده خطرناکى حمله ور مى شود و باطل بعد از مدّت ها سکوت، همچون شتر نر، نعره برمى آورد. مردم در شکستن قوانين الهى هم دست مى شوند و در فاصله گرفتن از دين متّحد مى گردند! براى دروغ گفتن، پيمان مى بندند و در برابر صدق و راستى دشمنى مى ورزند!!
در آن هنگام، فرزندان سبب خشم (پدران و مادران) مى شوند; و باران گرمى مى افزايد; فرومايگان همه جا را پر مى کنند و نيکانِ بزرگوار، کمياب مى شوند! مردم آن زمان، همچون گرگان; و سلاطين آنها همچون درندگان; و طبقه متوسط طعمه آنها; و مستمندان همچون مردگان خواهند بود. (در آن زمان) راستگويى از ميان مى رود و دروغ فراوان مى شود; مردم با زبان اظهار دوستى مى کنند، و با دل دشمنى; به گناه و آلودگى افتخار مى کنند و از عفّت و پاکدامنى در شگفتى فرو مى روند! و اسلام همچون پوستينى وارونه پوشيده مى شود!.