ترجمه خطبه 111 نهج البلاغه

ذمّ الدنيا: أَمَّا بَعْدُ، فَإِنِّي أُحَذِّرُكُمُ الدُّنْيَا فَإِنَّهَا حُلْوَةٌ خَضِرَةٌ حُفَّتْ بِالشَّهَوَاتِ وَ تَحَبَّبَتْ بِالْعَاجِلَةِ وَ رَاقَتْ بِالْقَلِيلِ وَ تَحَلَّتْ بِالْآمَالِ وَ تَزَيَّنَتْ بِالْغُرُورِ لَا تَدُومُ حَبْرَتُهَا وَ لَا تُؤْمَنُ فَجْعَتُهَا. غَرَّارَةٌ ضَرَّارَةٌ حَائِلَةٌ زَائِلَةٌ نَافِدَةٌ بَائِدَةٌ أَكَّالَةٌ غَوَّالَةٌ لَا تَعْدُو إِذَا تَنَاهَتْ إِلَى أُمْنِيَّةِ أَهْلِ الرَّغْبَةِ فِيهَا وَ الرِّضَاءِ بِهَا أَنْ تَكُونَ كَمَا قَالَ اللَّهُ تَعَالَى سُبْحَانَهُ كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِيماً تَذْرُوهُ الرِّياحُ وَ كانَ اللَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ مُقْتَدِراً. لَمْ يَكُنِ امْرُؤٌ مِنْهَا فِي حَبْرَةٍ إِلَّا أَعْقَبَتْهُ بَعْدَهَا عَبْرَةً وَ لَمْ يَلْقَ فِي [مِنْ‏] سَرَّائِهَا بَطْناً إِلَّا مَنَحَتْهُ مِنْ ضَرَّائِهَا ظَهْراً وَ لَمْ تَطُلَّهُ فِيهَا دِيمَةُ رَخَاءٍ إِلَّا هَتَنَتْ عَلَيْهِ مُزْنَةُ بَلَاءٍ وَ حَرِيٌّ إِذَا أَصْبَحَتْ لَهُ مُنْتَصِرَةً أَنْ تُمْسِيَ لَهُ مُتَنَكِّرَةً وَ إِنْ جَانِبٌ مِنْهَا اعْذَوْذَبَ وَ احْلَوْلَى أَمَرَّ مِنْهَ...

ترجمه: محمد دشتی (ره)

1. هشدار از دنيا پرستى

پس از ستايش پروردگار، همانا من شما را از دنياى حرام مى‏ ترسانم، زيرا در كام شيرين، و در ديده انسان سبز و رنگارنگ است، در شهوات و خواهش‏هاى نفسانى پوشيده شده، و با نعمت‏هاى زود گذر دوستى مى‏ ورزد، با متاع اندك زيبا جلوه مى‏ كند، و در لباس آرزوها خود را نشان مى دهد، و با زينت غرور خود را مى آرايد، شادى آن دوام ندارد، و كسى از اندوه آن ايمن نيست.

2. شناخت ماهيّت دنيا

دنياى حرام بسيار فريبنده و بسيار زيان رساننده است، دگرگون شونده و ناپايدار، فنا پذير و مرگبار، و كشنده ‏اى تبهكار است، و آنگاه كه به دست آرزومندان افتاد و با خواهش‏هاى آنان دمساز شد مى ‏نگرند كه جز سرابى بيش نيست كه خداى سبحان فرمود: «زندگى چون آبى ماند كه از آسمان فرو فرستاديم و به وسيله آن گياهان فراوان روييد سپس خشك شده، باد آنها را پراكنده كرد و خدا بر همه چيز قادر و تواناست».

كسى از دنيا شادمانى نديد جز آن كه پس از آن با اشك و آه روبرو شد، هنوز با خوشى هاى دنيا روبرو نشده است كه با ناراحتيها و پشت كردن آن مبتلا مى گردد، شبنمى از رفاه و خوشى دنيا بر كسى فرود نيامده جز آن كه سيل بلاها همه چيز را از بيخ و بن مى كنند.

هر گاه صبحگاهان به يارى كسى برخيزد، شامگاهان خود را به ناشناسى مى زند، اگر از يك طرف شيرين و گوارا باشد از طرف ديگر تلخ و ناگوار است. كسى از فراوانى نعمت هاى دنيا كام نگرفت جز آن كه مشكلات و سختى ها دامنگير او شد، شبى را در آغوش امن دنيا به سر نبرده جز آن كه صبحگاهان بال هاى ترس و وحشت بر سر او كوبيد، بسيار فريبنده است و آنچه در دنياست نيز فريبندگى دارد، فانى و زودگذر است، و هر كس در آن زندگى مى كند فنا مى پذيرد.(1)

3. روش برخورد با دنيا

در زاد و توشه آن جز تقوا خيرى نيست. كسى كه به قدر كفايت از آن بردارد در آرامش به سر مى برد، و آن كس كه در پى به دست آوردن متاع بيشترى از دنيا باشد وسائل نابودى خود را فراهم كرده، و به زودى از دست مى رود. بسا افرادى كه به دنيا اعتماد كردند، ناگهان مزه تلخ مصيبت را بدانها چشاند و بسا صاحب اطمينانى كه به خاك و خونش كشيد. چه انسان هاى با عظمتى را كه خوار و كوچك ساخت، و بسا فخر فروشانى را كه به خاك ذلّت افكند. حكومت دنيا نا پايدار، عيش و زندگانى آن تيره و تار، گواراى آن شور، و شيرينى آن تلخ، غذاى آن زهر، و اسباب و وسائل آن پوسيده است، زنده آن در معرض مردن، و تندرست آن گرفتار بيمارى است، حكومت آن بر باد رفته، و عزيزان آن شكست خورده، متاع آن نكبت آلود و پناه آورنده آن و غارت زده خواهد بود.

4. عبرت از گذشتگان

آيا شما در جاى گذشتگان خود به سر نمى بريد كه عمرشان از شما طولانى تر و آثارشان با دوام تر و آرزويشان درازتر و افرادشان بيشتر و لشكريانشان انبوه تر بودند دنيا را چگونه پرستيدند و آن را چگونه بر خود گزيدند(2) و سپس از آن رخت بر بستند و رفتند: بى توشه اى كه آنان را براى رسيدن به منزلگاه كفايت كند و بى مركبى كه آنان را به منزلشان رساند.

آيا شنيده ايد كه دنيا خود را فداى آنان كرده باشد يا به گونه اى يارى شان داده يا با آنان به نيكى به سر برده باشد نه هرگز بلكه سختى و مشكلات دنيا چنان به آنها رسيد كه پوست و گوشتشان را دريد، با سختى ها آنان را سست و با مصيبت ها ذليل و خوارشان كرد و بينى آنان را به خاك ماليد و لگد مال كرد و گردش روزگار را بر ضد آنها برانگيخت.

شما ديديد كه دنيا آن كس را كه برابر آن فروتنى كرد، و آن را برگزيد، و بر همه چيز مقدّم داشت، كه گويا جاودانه مى ماند، نشناخت و روى خوش نشان نداد تا آن كه از دنيا رفت. آيا جز گرسنگى توشه اى به آنها سپرد آيا جز در سختى فرودشان نياورد و آيا روشنى دنيا جز تاريكى و سرانجامش جز پشيمانى بود.

5. پرهيز از دنياى حرام

آيا شما چنين دنيايى را بر همه چيز مقدم مى داريد و بدان اطمينان مى كنيد يا در آرزوى آن به سر مى بريد پس دنيا بد خانه اى است براى كسى كه خوشبين باشد، و يا از خطرات آن نترسد. پس بدانيد -و مى دانيد- كه آن را ترك مى كنيد و از آن رخت بر مى بنديد و پند گيريد از آنها كه گفتند: «چه كسى از ما نيرومندتر است» سپس آنان را به گورهايشان سپردند بى آن كه سواره كارانشان خوانند، و در قبرها فرود آوردند بى آن كه همسايگانشان نامند، از سطح زمين، قبرها، و از خاك كفن ها، و از استخوان هاى پوسيده همسايگانى پديد آمدند كه هيچ خواننده اى را پاسخ نمى دهند و هيچ ستمى را باز نمى دارند و نه به نوحه گرى توجّهى دارند.

نه از باران خوشحال و نه از قحط سالى نوميد مى گردند. گرد هم قرار دارند و تنهايند، همسايه يكديگرند امّا از هم دورند، فاصله اى با هم ندارند ولى هيچ گاه به ديدار يكديگر نمى روند. نزديكان از هم دورند بردبارانى هستند كه كينه ها از دل آنان رفته، بى خبرانى كه حسد در دلشان فرو مرده است. نه از زيان آنها ترسى، و نه به دفاع آنها اميدى وجود دارد. درون زمين را به جاى سطح آن براى ماندن انتخاب كردند و خانه هاى تنگ و تاريك را به جاى خانه هاى وسيع برگزيدند. به جاى زندگى با خويشاوندان، غربت را، و به جاى نور، ظلمت را برگزيدند، به زمين باز گشتند چونان كه در آغاز آن را پا برهنه و عريان ترك گفتند. و با اعمال خود به سوى زندگى جاويدان و خانه هميشگى كوچ كردند، آنسان كه خداى سبحان فرمود: «چنانكه آفرينش را آغاز كرديم، آن را باز مى گردانيم، وعده اى بر ماست و همانا اين كار را انجام خواهيم داد».


  1. با طرح اصل فنا پذیری دنیا و زندگی، اصل دوم ترمودینامیک (تبدیل مادّه به انرژی) و آنتروپی Entropy (سیر جهان وجود به طرف پیری و نابود شدن) تأیید می گردد، و اصالت مادّه (ماتریالیسم) و اصالت انرژی (انرژیسم) ضربه پذیر می گردد.
  2. اشاره به: کرونولوژی Chronology (تاریخ شناسی)
اخلاقی 
ترجمه ها

لطفاً برای انتخاب یک ترجمه، برروی نام مترجم کلیک کنید.

اما بعد. شما را از دنيا برحذر مى ‏دارم كه در كام شيرين است و در چشم سبز و خرّم و، پيچيده در خواهشهاى نفسانى.

مردمان را با نعمت زوال يابنده خود به دوستى فرا مى‏ خواند و متاع اندكش را در چشم آنان زيبا جلوه مى ‏دهد.

در جامه آرزوها خود را بنماياند و بفريب، خويشتن را بيارايد. شادمانى و نعمتش بر دوام نماند و از درد و اندوهش امان نتوان يافت.

بسيار فريبنده، بسيار آزاردهنده، رنگ به رنگ ‏شونده و زوال‏ يابنده، پايان يافتنى و هلاك شونده، شكمباره و مردم‏كش.

هنگامى كه بدانجاى رسد كه همه آرزوهاى دوستداران خود را برآورد و آنان را از خود خشنود ساز، فراتر از آن نرفته‏ اند كه خداى تعالى فرموده است: «چون بارانى است كه از آسمان ببارد و با آن گياهان گوناگون بفراوانى برويد. ناگاه خشك شود و باد به هر سو پراكنده ‏اش سازد و خدا بر هر كارى تواناست.»


هيچكس از سرور و شادمانى آن بهره مند نشد جز آنكه، شاديش را اشكى در پى بود.

به كسى از خوشيهايش روى نياورد كه عاقبت از بديها و زيانهايش بر او پشت نكرد

و بر كسى باران نرم آسايش نباريد كه پس از آن به رگبار بلايش گرفتار ننمود.

اگر بامدادان به كسى روى يارى نشان دهد، شامگاهان بر او چهره دژم كند.

اگر از سويى، شربت گوارا و شيرين به كام ريزد، از ديگر سو، شرنگ بلا و مصيبتش چشاند.

اگر كسى را نعمتى دلخواه ارزانى دارد، بيدرنگ، به رنجى جانكاهش گرفتار سازد.

هر كه در سايه بالهاى امن و آسايش او روزى را به شب رساند، بيقين شب را در زير بالهاى خوف و وحشت به روز آورد.

دنيا خود بغايت، فريبنده است و هر چه در اوست فريبى بيش نيست.

ساكنانش، سرانجام، جام فنا را سر خواهند كشيد.

در هيچ توشه او خيرى نيست، جز در توشه پرهيزگارى.

هر كه از توشه دنيا بهره كمترى دارد از آنچه سبب ايمنى اوست بهره بيشترى يافته است و هر كه از دنيا بهره بيشترى دارد از آنچه موجب هلاكت اوست، سهم بيشترى برداشته. پس از اندك زمانى نيز زوال يابد.


چه بسيار مردمى كه به دنيا اعتماد كردند و دنيا دردمندشان ساخت و چه بسيار كسانى كه به او اعتماد ورزيدند و بر زمينشان كوبيد. چه مردم پر هيبت و ابهتى را كه حقير ساخت و چه مردم خودپسندى را كه خوار نمود.

سلطنت و رياستش دست به دست مى گردد و فضاى شادخواريهاى آن تيره و تار است.

زلالش شور و ناگوار است و شيرينيش با تلخى سرشته است. طعام آن زهرى است كشنده. و آنچه در آن مايه دلبستگى است، چونان ريسمانهايى كهنه و بريده است. زنده اش در معرض مرگ است و تندرستش، دستخوش بيمارى. ملك آن از دست ربودنى است. پيروزمندش، شكست خورده است و توانگر آن نكبت زده است و ساكن آن غارت شده.


آيا نه چنين است، كه شما اكنون در سراهاى كسانى هستيد كه عمرشان از شما درازتر بود و آثارشان پايدارتر و آرزوهايشان بيشتر و شمارشان افزونتر و لشكرهايشان انبوه تر. آنان دنيا را بندگى كردند و چه بندگى كردنى و آن را برگزيدند و چه برگزيدنى.

سپس از دنيا رخت بربستند، بى هيچ توشه اى كه به جايى رساندشان و بى هيچ مركبى كه از مراحل دشوار بگذراندشان. آيا هيچ خبرى شنيده ايد كه دنيا براى رهايى اسيرانش فديه اى داده باشد يا لحظه اى به ياريشان برخاسته باشد يا براى آنها مصاحبى نيك بوده باشد نه دنيا همانند كرمى، كه درخت و دندان را مى خورد، آنان را خورده و نابود كرده و حوادث كوبنده آن بنيان زندگيشان را سست نموده است.

با سختيهاى خود ذليلشان ساخت و بينى آنها بر خاك ماليد و لگدكوب سمّ ستورانشان نمود. همه يارى و مددكاريش در حق آنها اين بود، كه حوادث سخت روزگار را بر سرشان كشد. فراوان ديده ايد، ناآشنايى نمودن و چهره دژم كردنش را به آنان كه در برابر او خضوع كردند يا او را برگزيدند يا بدو اعتماد كردند تا آن گاه كه او را براى هميشه گذاشتند و گذشتند.

آيا جز گرسنگى به آنها توشه اى داد و جز به تنگنايى حقير به جايى گشاده فرود آورد يا در تاريكى فروغى بخشيد يا جز ندامت چيزى از پيشان فرستاد آيا اين است آنچه براى خود برگزيده ايد يا بدان اطمينان روا داشته ايد يا آزمند آن گشته ايد بدسرايى است براى كسى كه بدو بدگمان نباشد. يا از خطرش بيمى به دل راه ندهد.


بدانيد، هر چند خود مى دانيد، كه دنيا را خواهيد گذاشت و از آن كوچ خواهيد كرد. از آنان، كه بر خود مى باليدند و مى گفتند: چه كسى از ما زورمندتر است عبرت بگيريد.

آنان را به گورهايشان بردند و نگذاشتند كه خود مركب خود را اختيار كنند. آنان را به گورهايشان بردند، بى آنكه سوارانشان خوانند. و به گورها سپردند، بى آنكه مهمانانشان شمارند. و در زمين برايشان قبرها تعبيه كردند و از خاك كفنها ساختند و از استخوانهاى پوسيده، همسايگان گرفتند.

همسايگانى كه به نداى همسايه خود پاسخ ندهند و ستمى را از آنان رفع ننمايند و به زارى نوحه گران التفاتى نكنند. اگر باران ببارد شادمان نمى شوند و اگر قحط آيد نوميد نمى گردند. مجتمع اند و تنهايند، همسايه اند و از هم دوراند، نزديكان اند و به ديدار يكديگر نروند، خويشاوندان يكديگرند و اظهار خويشاوندى نكنند. مردمى بردبارند، كينه هايشان از ميان رفته است و بى خبران اند و خصومتهايشان مرده است.

ديگر نه از آزارشان بيمى است و نه در ياريشان اميدى. به جاى زيستن بر روى زمين، در دل زمين جاى گرفته اند و به جاى فراخى، تنگى را برگزيده اند و به جاى زندگى در ميان خاندان به غربت گرفتار آمده اند. در عوض نور از تاريكى نصيب برده اند. برهنه پاى و برهنه تن، درون خاك جاى گرفته اند، آنسان كه از خاك بر آمده بودند. بار اعمال بر دوش از آنجا به زندگى جاويد و سراى باقى سفر كردند: «چنانكه نخستين بار بيافريديم، باز گردانيم. اين وعده اى است كه بر آوردنش بر عهده ماست».

اما بعد، شما را از دنيا مى ‏ترسانم، كه شيرين و سر سبز مى ‏نمايد، پوشيده به شهوات است، و خود را با نقد بودنش محبوب كرده، با موجودى اندكش جلب نظر مى‏ كند، خود را با آرزوها آرايش داده، و با زيور غرور آراسته كرده، شاديش دوام ندارد، و از درد و اندوهش امانى نيست،

در شدت فريبندگى و زيانبارى، و در تغيير و زوال پذيرى است، فنا شونده و نابود شدنى است، شكمباره ‏اى‏ هلاك كننده است،

آن گاه كه آرزوى دنيا پرستان و مردمان دلبسته به آن در باره آن به نهايت رسد بيش از آنچه خداوند در قرآن فرموده نخواهد بود: «حيات دنيا مانند آبى است كه از آسمان نازل كرديم، پس روييدنى زمين با آن در آميخت، سپس آن روييدنى خشك و خرد شده و بادها آن را پراكنده مى ‏سازد، و خداوند بر همه چيز تواناست».


احدى از دنيا شادمان نشد مگر اينكه گريه و اندوه را به دنبالش فرستاد،
و به كسى روى خوش نشان نداد مگر اينكه با سختى و ناراحتى به او پشت كرد،
و باران راحتى بر كسى نباريد مگر اينكه با رگبارى از بلا به او هجوم كرد.
شايسته است كه چون در روز روشن يار كسى شود به وقت شب به صورت ناشناس رخ نمايد.
اگر جانبى از آن شيرين باشد جانب ديگرش تلخ و وبا خيز است.
كسى از خوشى اش برخوردار نشود مگر اينكه از بلاهايش رنج و سختى ببيند،
و شبى در امن و راحت در آن به سر نبرد مگر اينكه صبح بر بال خوف و ترس آن بنشيند.
هم خود بسيار فريبنده است و هم آنچه در آن است، نابود شدنى است و هر كه روى آن است رو به فناست.
جز تقوا در هيچ توشه آن خيرى نيست. آن كه به كم آن قناعت ورزيد بسيارى از عوامل امنيّت را به دست آورد، و هر كس رو به انبوهش آورد بر علل هلاكت خود افزود، و آنچه به دست آورد به زودى از دست او برود.


بسا كس كه به دنيا اعتماد كرد و به ناگاه مزه ناگوارى را به او چشاند، و بسا صاحب اطمينان به دنيا كه ناگهان او را به خاك و خون در انداخت. چه بسيار مقام دارى كه دنيا او را كوچك ساخت، و آلوده به كبر و نخوتى كه دنيا او را به ذلّت كشيد.

سلطنتش دست به دست مى گردد، عيشش تيره، خوشيش ناگوار، شيرينش تلخ، طعامش سم، و طنابش پوسيده است. زنده اش در معرض مرگ، و تندرستش در مسير بيمارى است. حكومتش بر باد، عزيزش مغلوب، صاحب ثروت فراوانش منكوب، و همسايه اش در معرض غارت است.


آيا شما در مساكن پيشينيان قرار نگرفته ايد كه عمرشان از شما طولانى تر، و آثارشان پايدارتر، و آرزوهايشان درازتر، و عددشان بيشتر، و لشگرشان انبوه تر بود دنيا را پرستيدند چه پرستيدنى و بر آخرت مقدم داشتند چه مقدم داشتنى آن گاه از دنيا كوچ كردند بدون زاد و توشه اى كه آنان را به مقصد رساند، و منهاى مركبى كه طىّ سفر كند.

آيا خبرى به شما رسيده كه دنيا در برابر آن همه ضررى كه به آنان رسانده از خود فديه اى به آنان داده يا كمكى به آنان نموده و يا براى آنان همنشين خوبى بوده است نه، بلكه آنان را به مصائب سختى گرفتار كرد، و به حادثه هاى كوبنده بنيان زندگى شان را سست گرداند، با بلاهاى جانكاه خوارشان نمود، و بينى آنان را به خاك ماليد، و زير سمهاى خود لگد مالشان كرد، و گردش روزگار را به ضرر آن چرخاند.

شما ناسازگارى دنيا را با آن كه در برابر او گردن نهاد، و آن را بر آخرت مقدم داشت و بر آن به خيال خود تكيه دائمى كرد ديديد تا كار به جايى رسيد كه براى جدايى ابدى از دنيا كوچ كردند، آيا جز گرسنگى زاد و توشه اى، و جز تنگى و مضيقه چيزى، و غير تاريكى نورى به آنان نشان داد يا به دنبال آنان جز ندامت روانه ساخت آيا چنين دنيايى را بر همه چيز مقدم مى داريد، يا به آن تكيه مى كنيد يا بر آن حرص مى ورزيد دنيا بد خانه اى است براى كسى كه به آن بد گمان نباشد، و در مسكن گزيدن در آن ترسى نداشته باشد.


بدانيد -و خوب مى دانيد- كه عاقبت دنيا را ترك مى كنيد و از آن كوچ مى نماييد، بايد در دنيا از آنان كه مى گفتند: «چه كسى از ما نيرومندتر است» پند بگيريد، كه آنان به قبرها برده شدند در حالى كه در سوار شدن از خود اراده نداشتند، و در شكاف زمين فرودشان آوردند بدون اينكه به عنوان مهمان دعوت شده باشند، و براى آنان در دل سنگلاخ قبرها، و از خاك كفن ها، و از استخوانهاى پوسيده همسايگان ساختند.
همسايگانى هستند كه هيچ خواننده اى را جواب نمى دهند، و ستمى را نسبت به همسايه مانع نمى شوند، و به گريه و ناله اعتنا نمى كنند، اگر بارانى به قبرشان ببارد شاد نگردند،
و اگر خشكسالى شود نا اميد نشوند، جمعند ولى تنهايند، همسايه اند ولى از هم دورند، نزديكند ولى به زيارت هم نمى روند، خويشند ولى اظهار خويشى نمى كنند، بردبارانى هستند كه دشمنى در دل ندارند، و جاهلانى كه كينه هايشان برطرف شده، از زيان آنان ترسى در كار نيست، و به دفاع آنان اميدى نمى باشد، درون زمين را به جاى روى زمين انتخاب كردند، و خانه تنگ قبر را در عوض خانه وسيع، و غربت را به جاى بستگان، و تاريكى را به جاى روشنايى.
برهنه و عريان به مانند روزى كه از دنيا مفارقت كردند به صحنه محشر باز آمدند، از دنيا با اعمال خود به سوى حيات جاودانى و سراى هميشگى كوچ نمودند، چنانكه خداوند سبحان فرمود: «همچنان كه آنها را در آغاز آفريديم بازشان گردانيم، اين وعده حتمى ماست كه انجام مى دهيم».

امّا بعد، من شما را از دنيا مى ‏ترسانم كه -در كام- شيرين است و -در ديده- سبز و رنگين. پوشيده در خواهشهاى نفسانى، و -با مردم- دوستى ورزد با نعمتهاى زودگذر اين جهانى. متاع اندك را زيبا نمايد، و در لباس آرزوها در آيد، و خود را با زيور غرور بيارايد.

شادى آن نپايد، و از اندوهش ايمن بودن نشايد. فريبنده ‏اى است بسيار آزار، رنگپذيرى است ناپايدار، فنا شونده ‏اى‏ مرگبار، كشنده ‏اى تبهكار.

چون با آرزوى خواهندگان دمساز شد، و با رضاى آنان هم آواز، بينند -سرابى بوده است- و بيش از آن نيست كه خداى سبحان فرموده است: «همچون آبى كه فرو فرستاديم آن را از آسمان، پس بياميخت رستنيهاى زمين بدان، پس گياه خشكى گرديد كه باد آن را از اين سو بدان سو گردانيد و خدا بر همه چيز تواناست».


كسى از نعمت آن در سرورى نبود، جز كه پس آن اشكى از ديده هايش پالود،
و روى خوش به كسى نياورد، جز آنكه با سختى و بدحالى پشت بدو كرد،
و باران آسايشش بر كسى نباريد، جز آنكه با رگبار بلايش بيازاريد،
و در خور دنياست كه اگر بامداد ياور كسى بود، شامگاهش ناشناس انگارد،
و اگر از سويى گوارا و شيرين است، از سوى ديگر تلخى و مرگ با خود آرد.
كسى از نعمت آن طرفى نبندد، جز آنكه از مصيبتهايش بدو رنجى رسد،
و شامگاهان زير پر آسايشش نخسبد، جز آنكه بامدادان شاهبال بيم بر سر او فرو كوبد.
سخت فريبنده اى است و فريبا است آنچه در آن است، سپرى شونده است و سپرى است هر كه بر آنست.
توشه نيك از آن نتوان برداشت جز پرهيزگارى و ترس از پروردگار.
كسى كه از دنيا كمتر بهره بردارد، از آنچه موجب ايمنى اوست بيشتر دارد، و آن كه از دنيا نصيب بيشتر گيرد، از آنچه موجب هلاك اوست بيشتر گرفته و به زودى زوال پذيرد.


بسا كسى كه بدان اعتماد كرد، و ناگهان مزه تلخ مصيبت را بدو چشاند، و بسا صاحب اطمينانى كه ناگهانش در خاك و خون نشاند. بسا صاحب عظمتى كه او را خرد و ناچيز ساخت، و بسا نازنده اى كه او را به خوارى انداخت. دولت آن زود گذار است و عيش آن تيره و تار.

گواراى آن شور است و شيرين آن با تلخى آميخته، غذاى آن زهر، و اسباب و دستگاه آن پوسيده درهم ريخته. زنده آن در معرض مردن، تندرستش دستخوش در بيمارى به سر بردن. ملك آن برده، عزيز آن شكست خورده. آن كه از آن فراوان دارد، گرفتار نكبت و وبال، و آن كه بدو پناه برده، ربوده مال.


آيا شما در جاى آنان به سر نمى بريد كه مردند عمرى درازتر از شما داشتند، و آثارى پايدارتر به جا گذاشتند، و تخم آرزو بيشتر در دل كاشتند، و شمارشان فزونتر بود، و سپاهيانشان فراگيرتر. دنيا را چسان پرستيدند، و آن را چگونه بر خود گزيدند سپس از آن رخت بر بستند، بى توشه اى كه كفايت آنان تواند، و يا مركبى كه به منزلشان رساند.

شنيده ايد دنيا خود را فداى آنان كرده باشد، يا به گونه اى يارى شان داده، يا با آنان به نيكى به سر برده نه چنين است كه سختى آن بدانها چنان رسيد كه پوست و گوشتشان را دريد.

با سختيها، سستشان كرد، و با مصيبتها، خوارشان نمود، و بينى شان را به خاك ماليد، و زير پايشان سود، و دشواريهاى زمانه را بر آنچه با آنان كرد، افزود. ديديد چگونه آن را كه برابرش فروتنى كرد، و بر خويشتنش گزيد و روى بدو آورد، نشناخت، و با او نساخت تا آنكه بار بستند و براى هميشه از آن گسستند.

آيا جز گرسنگى توشه اى همراهشان كرد يا جز در سختى شان فرود آورد يا روشنى آن برايشان جز تاريكى بود يا جز پشيمانى چيزى بدرقه راهشان نمود پس چنين دنيايى را مى گزينيد يا بدان اطمينان مى كنيد يا آزمند آن مى شويد بد خانه اى است براى كسى كه بدان گمان بد نيارد، يا در آن خود را از بيم وى ايمن شمارد.


پس بدانيد -و شما مى دانيد- كه آن را خواهيد واگذاشت، و از آن رخت خواهيد برداشت، و پند گيريد در آن از آنان كه گفتند: «از ما نيرومندتر كيست» -بر دوشها- به گورهاشان بردند، بى آنكه سوارشان خوانند، و در قبرهاشان فرود آوردند و مهمانشان ندانند. از پهنه زمين، براى آنان گورها ساختند، و از خاك كفنها پرداختند، و از استخوان پوسيده ها همسايگان. همسايگانى بى زبان. نه خواننده را پاسخ دهند، نه ستمى را بازدارند، و نه به نوحه گرى توجّهى دارند.

اگر باران بر آنان ببارد شادمان نگردند، و اگر خشكسالى بود، نوميد نباشند. فراهمند و يكان يكان، همسايه هايند و دوران. به هم نزديكند، و هم را نمى بينند. كنار همند و از هم كناره مى گيرند. بردبارانى كينه هاشان رفته، بى خبرانى، حسدهاشان مرده، نه از ايشان بيم آزارى و نه از آنان اميد يارى. روى زمين را هشتند و در دل آن نهفتند. فراخى را نهادند و در تنگناى خفتند. به جاى زندگى با كسان، غربت را گزيدند، و به جاى روشنايى در تاريكى خزيدند.

چنانكه در آن آمدند، آن را ترك گفتند، نه پاى افزار در پا، و نه بر تن قبا. با كردار خود از آن رخت بستند و به زندگانى هميشگى و خانه جاودانى پيوستند، چنانكه خداى سبحان گويد: «چنانكه اوّل آفرينش را آغاز كرديم، آن را باز مى گردانيم، وعده اى است بر ما، و همانا ما اين كار را كننده ايم».

(1) پس از حمد بر خدا و درود بر پيغمبر اكرم، شما را از (دل بستن به) دنيا بر حذر مى ‏دارم، زيرا دنيا (به كام دنيا پرستان) شيرين و (در نظر آنان) سبز و خرّم است، بشهوتها و خواهشهاى بيهوده پيچيده شده است، و بوسيله متاعهاى زود از بين رونده (با خواهان) اظهار دوستى مى ‏نمايد، و به زيورهاى اندك (مردم را) به شگفت آورده شاد مى‏ نمايد، و براى آرزوها (ى بيجا كه اطمينان بآن نيست) و فريب (نادانان) خويش را آرايش نموده (مانند فاحشه‏اى كه خود را بيارايد تا سرمايه دين و دنياى خواهانش را بربايد)
(2) شادى آن پايدار نيست، و از درد و اندوهش آسوده نمى‏ بايد گشت، بسيار فريبنده و زيان رساننده است، تغيير دهنده حالات است (توانگرى را به درويشى و آسايش را بسختى و زندگى را به مرگ و تندرستى را به بيمارى تبديل مى‏ نمايد، و يا مانع و جلوگير است از بدست آوردن سعادت هميشگى و بهشت جاودانى) فانى‏ و نابود و تباه مى‏ گردد، شكمخواره‏ اى است كه (همه را) هلاك مى‏ نمايد (شكم خاك از طعمه انسان هرگز سير نشود و طبع افلاك از تباه ساختن آدميان ملول نگردد)
(3) زمانيكه آرزوى راغبين بدنيا كه بآن خوشنود هستند به نهايت رسيد دنيا از اينكه مى ‏باشد تجاوز نمى‏ كند همچنانكه خداوند تعالى (در قرآن كريم سوره 18 آیه 45) مى‏ فرمايد: «وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ، نَباتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِيماً تَذْرُوهُ الرِّياحُ ...» يعنى مثل دنيا مانند گياه زمين است كه به آبى كه آنرا از آسمان فرستاديم، آميخته شد (از آن نشو و نماء نمود) پس بامداد (روز ديگرى) آن گياه خشك گرديد به قسمى كه بادها آنرا پراكنده مى سازند، و خداوند بر همه چيز (هر كار) قادر و توانا است (خوشنودى و آسايش دنيا به گياهى ماند سبز و خرّم كه به اندك زمانى خشك گشته هستى آن به باد فناء مى‏ رود).


(4) هيچ مردى از متاع دنيا مسرور و شادمان نبوده مگر آنكه در پى آن گريه گلوگير (يا غمّ و اندوه) باو رو آورده است، و از خوشيهايش بكسى رو نياورده مگر اينكه از بديهايش باو زيانى رسانده (هيچكس به دلخواه از دنيا شكمى سير نكرد و به آرزوى خود نرسيد مگر اينكه دنيا پشت كرده نعمت از او باز گرفت) و در دنيا او را باران فراخى و خوشبختى تر نساخت مگر اينكه ابر بلاء پى در پى بر او باريد، و (چون رفتار دنيا اينگونه است)
(5) شايسته است كه در اوّل بامداد يار و ياور انسان بوده او را همراهى نمايد و در شب تغيير يافته دشمنش گردد، و اگر طرفى از آن گوارا و شيرين باشد طرف ديگرش تلخ و پر وبا (بيمارى كشنده) است
(6) هيچكس از خوشى آن بمراد نمى رسد مگر اينكه از مصائب و اندوههاى آن رنج و سختى را دريابد، و در بال امن و آسودگى شبى را بسر نبرد مگر اينكه بامداد بر روى جلو بالهاى خوف و ترس بگذراند،
(7) بسيار فريبنده اى است كه هر چه در آن است مى فريبد، و فانى شدنى است كه هر كه در آن است نابود ميشود، خير و نيكوئى در هيچيك از توشه هاى آن نيست مگر در تقوى و پرهيز كارى،
(8) هر كه اندكى از متاع دنيا را اخذ نمايد بدست آورده چيزى كه او را (از سختى حساب و بازرسى در قيامت) بسيار ايمن گرداند، و هر كه زياد گرد آورد دريافته چيزى كه (هنگام حساب) بسيار او را هلاك خواهد نمود، و (در دنيا هم) بزودى از او زائل مى گردد.


(9) چه بسيار است كسيكه بدنيا اعتماد و دلبستگى داشته و دنيا او را دردمند مى سازد، و چه بسيار است كسيكه بدنيا اطمينان داشته و دنيا او را بر خاك مى اندازد، و چه بسيار است كسيكه داراى مرتبه بزرگ بوده و دنيا او را كوچك و پست مى گرداند، و چه بسيار است كسيكه داراى افتخار و خود خواهى است دنيا او را ذليل و خوار مى نمايد،
(10) سلطنت و رياست دنيا گردنده است (گاه اين را باشد و گاه آنرا) و خوشگذرانى آن تيره (با كدورت) است و آب پاكيزه آن (كه دنيا پرستان را گوارا است، نزد مردم دانا و بينا) شور و ناگوار است، و شيرينى آن مانند شيره درخت بسيار تلخ است، و طعام آن زهرهايى است كشنده و وسائل آن (چيزهائى كه بآن دلبستگى دارند) مانند ريسمانهاى پوسيده و تكه تكه شده است،
(11) زنده آن بسمت مرگ و تندرست آن بسوى بيمارى رهسپار است، پادشاهى آن از دست رفته و ارجمند آن زير دست، و ثروتمند آن به نكبت رسيده، و همسايه آن (ساكن دنيا) مالش غارت گشته است.


(12) آيا در جاهاى آنانكه پيش از شما بودند نيستيد و حال آنكه عمرهاى ايشان درازتر و آثارشان پاينده تر و آرزوهاشان بيشتر و جمعيّتشان آماده تر و لشگرهاشان انبوه تر بود،
(13) دنيا را بهر طورى كه بود پرستيده برگزيدند، پس از آن كوچ كردند (مردند) بدون توشه اى كه همراه برداشته يا مركبى كه راه را به پيمايد،
(14) آيا بشما خبر رسيده كه دنيا (هنگام مردن پيشينيان) خود را (يا كسى را) بآنها فديه داده باشد (تا نمى رند) يا آنان را همراهى كرده، و يا از روى نيكوئى در باره ايشان كمكى نموده (نه)
(15) بلكه پايه زندگيشان را بسختيها و مصائب دردناك سست گردانيده و جنبانيده و رخسار و پيشانيهاشان را بخاك ماليده و زير دست و پاى ستوران آنان را لگد كوب كرده، و يارى كردنش اين بوده كه پيش آمدهاى سخت روزگار را بر سر ايشان وارد ساخته است
(16) پس ديديد تغيير و بى آشنائى (دشمنى) دنيا را به كسانى كه بآن نزديك شده و آنرا برگزيده و بآن اعتماد نمودند تا اينكه از آن براى هميشه جدا گشته كوچ كردند (ديگر باز گشتى براى آنان نيست)
(17) و آيا جز گرسنگى توشه اى و جز تنگى (گور) جائى و جز تاريكى (قبر) نورى بايشان داد، يا در پى آنان جز پشيمانى سختيهاشان را تدارك نمود
(18) آيا چنين دنيا (ى بيوفائى) را اختيار مى كنيد، يا بآن دل مى بنديد، يا براى بدست آوردنش حرص زده كوشش داريد
(19) بد سرائى است براى كسيكه بآن بد گمان نبوده و هنگام اقامت در آن از خطرش خوف و ترس نداشته است.


(20) پس بدانيد با اينكه خودتان هم مى دانيد (بالأخره) دنيا را ترك گفته از آن كوچ خواهيد نمود، و پند بگيريد در آن از كسانى كه مى گفتند: كيست كه در قوّت و توانائى از ما برتر باشد (همه مردند، و) بر مركب چوبين سوار نموده بسوى گورشان بردند، پس آنان را سوار نمى خوانند (زيرا راكب كسى است كه اختيار مركوب را در دست داشته باشد) و در گورهاشان نهادند و آنها را ميهمان نمى خوانند (زيرا ميهمان كسيرا گويند كه بپاى خود بجائى برود از او پذيرايى نمايند)
(21) و براى ايشان از كف زمين قبرها و از خاك كفنها و از استخوانهاى پوسيده و شكسته همسايه ها تعيين گرديد،
(22) آنان همسايگانى هستند كه هر كه آنها را بخواند جواب نمى دهند، و ظلم و ستمى را (از خود) جلوگيرى نمى نمايند، و از نوحه سرائى ملتفت نيستند،
(23) اگر باران بر ايشان باريد شاد نشدند، و اگر تنگدستى بآنها رو آورد نوميد نگشتند (از غمّ و اندوه و سختى جهان آسوده و به خويشتن مبتلى و گرفتارند) گرد همند و تنها هستند، و همسايه اند و از هم دورند (چون از حال هم خبر ندارند)
(24) با هم نزديكند و به ديدار يكديگر نمى روند، و خويشانند و اظهار خويشى نمى نمايند، بردبار مى باشند كه كينه در دل ندارند، و نادانند (چيزى درك نكرده نمى فهمند) و كينه هاشان از بين رفته،
(25) از درد و اندوه آنها كسى باك ندارد، و اميدى بكمك و همراهيشان نيست، روى زمين را به زير آن و فراخى (جهان) را به تنگى (قبر) و بودن با اهل و ياران خويش را به غربت و تنهائى، و روشنى را به تاريكى تبديل نمودند،
(26) و بدرون خاك آمدند (برگشتند) همانطورى كه برهنه و عريان از آن جدا شده (بوجود آمده) بودند، با اعمال و كردارشان از دنيا بسوى زندگانى هميشگى و سراى ابدى كوچ كردند (و در آنجا دو باره زنده ميشوند و ديگر نمى ميرند، خواه نيكوكار خواه بد كار) چنانكه خداوند سبحان (در قرآن كريم سوره 21 آیه 104) مى فرمايد: «كَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ، وَعْداً عَلَيْنا، إِنَّا كُنَّا فاعِلِينَ» يعنى همچنانكه در آغاز خلق را ايجاد نموديم آنها را باز گردانيم، و اين وعده ما حتمىّ است كه انجام خواهيم داد.

اما بعد (از حمد وثناى الهى) شما را از دنيا بر حذر مى دارم چرا که ظاهرش شيرين وبا طراوت، و در لابه لاى شهوات پيچيده شده است، به خاطر نقد بودنش جلب توجه مى کند و با اين که مواهب آن ناچيز است دل ها را به سوى خود مى کشاند، آمال و آرزوهاى دنياپرستان را در خود جمع کرده و خود را به آن آراسته و زيور فريب به خود پوشانده است، شادمانى و نعمت آن پايدار نيست و از دردها و مشکلاتش کسى در امان نمى باشد، سخت، مغرورکننده و زيانبار است و متغيّر و زوال پذير، پايان گيرنده و نابودشدنى است و (سرانجام) ساکنان خود را مى خورد و هلاک مى کند و هر گاه که زندگى دنيا به حدّ اعلا رسد و به آرزوى دنياپرستان جامه عمل بپوشاند و از آن راضى شوند. بيش از آنچه خداوند متعال (در قرآن) فرموده، نخواهد بود که: «زندگى دنيا همچون آبى است که از آسمان فرو مى فرستيم و به وسيله آن گياهان، سر به هم مى آورند امّا چيزى نمى گذرد که خشک مى شود و بادها آنها را به هر سو پراکنده مى سازد، و خداوند بر همه چيز قادر است».


هيچ کس از دنيا شادمانى نديده، جز اين که به دنبال آن او را با اشک و آه رو به رو مى سازد، و هنوز با خوشى هايش رو به رو نشده که او را با ناراحتى هاى پشت کردن (نعمتها)، مبتلا مى کند و هنوز باران لطيف و ملايم راحتى و آسايش بر او نباريده که بلاها را سيل آسا بر سرش فرو مى بارد (به همين دليل) جاى تعجب نيست که هر گاه صبحگاهان به يارى کسى برخيزد شامگاهان خود را ناشناس و بيگانه نشان دهد و اگر در يک طرف، شيرينى و گوارايى داشته باشد در سوى ديگر تلخى به بار آورد و مرگ بيآفريند. هيچ کس از نعمتها و لذّات دنيا به آنچه خواسته است نمى رسد مگر اين که (به زودى) مشکلات و سختى هايش او را به رنج مى افکند، وشبى را در زير بال و پر امنيّت به سر نمى برد، جز اين که صبحگاهان روى شهپرهاى لغزنده خوف قرار مى گيرد.

(آرى !) دنيا بسيار فريبنده است و آنچه در آن است فريب و نيرنگ است، فناپذير است و هر کس در آن است نيز فانى مى شود، و همه زاد و توشه هاى آن ـ جز زاد و توشه تقوا ـ بيهوده است. هر کس به مقدار کفايت از مواهب دنيا قانع شود، آرامش بيشترى بدست مى آورد و آن کس که از آن بسيار طلبد، وسيله نابودى خودرا بيشتر فراهم ساخته است وآنچه را به دست آورده، به زودى از دستش مى رود.


چه بسيار کسانى که بر آن (دنيا) تکيه کردند ناگهان آنها را به درد و رنج افکند، و چه بسيار افرادى که به آن اطمينان نمودند ولى آنها را بر زمين کوبيد. چه افراد صاحب جاه و جلال که دنيا آنها را حقير و کوچک ساخت، ومتکبران فخر فروشى که بر خاک مذلّتشان افکند، حکومتش ناپايدار و همواره دست به دست مى گردد، زندگى گوارايش ناگوار، شيرينى آن تلخ، غذاى آن مسموم، و طنابهايش کهنه و پوسيده است زندگانش همواره در معرض مرگند، و تندرستانش در معرض بيمارى، حکومتش بر باد است، نيرومندانش مغلوب، صاحبان نعمتش رو به فنا، و همسايگانش غارت زده اند.


مگر شما در جايگاه پيشينيان خود زندگى نمى کنيد همانها که عمرشان از شما طولانى تر و آثارشان پا بر جاتر و آرزوهاى شان درازتر، نفراتشان فزونتر و لشکرهايشان انبوه تر بود؟
آنها دنيا را پرستيدند، چه پرستيدنى! و آن را بر همه چيز مقدّم داشتند چه مقدّم داشتنى!، اما سرانجام بدون زاد و توشه اى که آنها را به منزلگاه (ابدى شان) برساند، و بدون مرکبى که با آن اين راه (پر خوف و خطر) را بپيمايند از آن کوچ کردند.
آيا هرگز به شما خبر رسيده که دنيا فديه اى براى يکى از آنها داده باشد (تا او را از مرگ يا سکرات آن) رهايى ببخشد؟ يا کمکى به آنها در اين مسير کند؟ يا حدّ اقل هم نشين خوبى براى آنان باشد؟ (نه، هرگز کمکى به فداييان خود نکرده) بلکه به عکس آنها را زير آفتهاى گوناگون پوشانيد و طوق حوادث دردناک کوبنده را بر گردنشان افکند و با انواع شدائد و مشکلات ذليلشان نمود، و به صورت به خاک افکند و پايمالشان کرد، و به يارى گردش روزگار بر ضدّ آنها برخاست.
شما با چشم خود ديديد (و در تواريخ خوانديد) که دنيا در برابر دنياپرستان و کسانى که آن را بر همه چيز مقدّم مى داشتند و بر آن تکيه مى کردند هنگام کوچ هميشگى از آن چهره در هم کشيد و خودرا کاملاً نا آشنا جلوه داد.
آيا دنيا براى دنياپرستان زاد و توشه اى جز گرسنگى فراهم کرد؟ و جز فشار و تنگى محلّى براى آنها آماده ساخت؟ و جز ظلمت و تاريکى براى آنها نورى مهيّا نمود؟ (نه، هرگز، بلکه آنها را در گورهاى تاريک و تنگ و وحشتناک جاى داد) و آيا سرانجام جز ندامت چيزى براى آنها ببارآورد؟ آيا چنين دنيايى را بر همه چيز مقدّم مى شمريد؟ و بر آن تکيه مى کنيد؟ و نسبت به آن حرص مى ورزيد؟! چه بد خانه اى است اين دنيا براى کسى که نسبت به آن خوش بين باشد و در آن آسوده خاطر زندگى کند!


بدانيد ـ وبه يقين مى دانيد ـ که سرانجام، همه شما دنيا را ترک مى گوييد و از آن کوچ مى کنيد، از کسانى که (پيش از شما در دنيا بودند و) مى گفتند: «چه کسى از ما نيرومندتر است»، پند گيريد (آرى) آنها را به سوى قبرشان بردند، در حالى که اختيارى از خود نداشتند، و در درون قبرهايشان جاى دادند، در حالى که مهمان نبودند در دل سنگهاى گسترده، خانه هاى قبر براى آنان ساخته شد، و از خاک کفنهايى، و از استخوانهاى پوسيده همسايگانى داشتند، همسايگانى که هيچ ندايى را پاسخ نمى گويند و در برابر هجوم ستمگران کمکى به همسايه خود نمى کنند و به گريه ها اعتنايى ندارند، نه از بارش باران خوشحال مى شوند، نه از قحطى مأيوس و ناراحت، همه گِرد هم هستند ولى تنهايند همسايگان نزديکند ولى از هم دورند، در کنار همند ولى هيچ گاه به ديدار هم نمى روند نزديکند امّا با هم تماس نمى گيرند.
عاقلانى هستند که دشمنى ها از دل آنها رخت بربسته، و جاهلانى که آتش کينه در دل آنها فرو مرده، نه از زيان آنها ترسى است و نه به دفاع آنها اميدى، برون زمين را به درون آن تبديل کرده اند، و خانه تنگ و تاريک را به جاى خانه هاى وسيع، غربت را به جاى ديدار اهل و عيال و ظلمت را به جاى نور، پذيرفته اند (آرى در قيامت) آنها به سوى زمين باز مى گردند، همان گونه که در آغاز از زمين (وخاک) جدا شدند. اين در حالى است که همگى پا برهنه و عريانند آنها از روى زمين با اعمال خويش به سوى حيات ابدى و سراى جاودانى کوچ کرده اند، آن گونه که خداوند فرموده: «همان طور که آفرينش را آغاز کرديم، آن را باز مى گردانيم، اين وعده اى است قطعى که آن را انجام مى دهيم».