ترجمه خطبه 146 نهج البلاغه

و من كلام له (علیه السلام) و قد استشارَهُ عمرُ بن الخطاب في الشُخوص لقتال الفُرس بنفسه:

إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ لَمْ يَكُنْ نَصْرُهُ وَ لَا خِذْلَانُهُ بِكَثْرَةٍ وَ لَا بِقِلَّةٍ وَ هُوَ دِينُ اللَّهِ الَّذِي أَظْهَرَهُ وَ جُنْدُهُ الَّذِي أَعَدَّهُ وَ أَمَدَّهُ حَتَّى بَلَغَ مَا بَلَغَ وَ طَلَعَ حَيْثُ طَلَعَ، وَ نَحْنُ عَلَى مَوْعُودٍ مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ مُنْجِزٌ وَعْدَهُ وَ نَاصِرٌ جُنْدَهُ. وَ مَكَانُ الْقَيِّمِ بِالْأَمْرِ مَكَانُ النِّظَامِ مِنَ الْخَرَزِ يَجْمَعُهُ وَ يَضُمُّهُ، فَإِنِ انْقَطَعَ النِّظَامُ تَفَرَّقَ الْخَرَزُ وَ ذَهَبَ ثُمَّ لَمْ يَجْتَمِعْ بِحَذَافِيرِهِ أَبَداً، وَ الْعَرَبُ الْيَوْمَ وَ إِنْ كَانُوا قَلِيلًا فَهُمْ كَثِيرُونَ بِالْإِسْلَامِ عَزِيزُونَ بِالاجْتِمَاعِ، فَكُنْ قُطْباً وَ اسْتَدِرِ الرَّحَى بِالْعَرَبِ وَ أَصْلِهِمْ دُونَكَ نَارَ الْحَرْبِ، فَإِنَّكَ إِنْ شَخَصْتَ مِنْ هَذِهِ الْأَرْضِ انْتَقَضَتْ عَلَيْكَ الْعَرَبُ مِنْ أَطْرَافِهَا وَ أَقْطَارِهَا حَتَّى يَكُونَ مَا تَدَعُ وَرَاءَكَ مِنَ الْعَوْرَاتِ أَهَمَّ إِلَيْكَ مِمَّا بَيْنَ يَدَيْكَ.

إِنَّ الْأَعَاجِمَ إِنْ يَنْظُرُوا إِلَيْكَ غَداً يَقُولُوا هَذَا أَصْلُ الْعَرَبِ فَإِذَا اقْتَطَعْتُمُوهُ اسْتَرَحْتُمْ فَيَكُونُ ذَلِكَ أَشَدَّ لِكَلَبِهِمْ عَلَيْكَ وَ طَمَعِهِمْ فِيكَ. فَأَمَّا مَا ذَكَرْتَ مِنْ مَسِيرِ الْقَوْمِ إِلَى قِتَالِ الْمُسْلِمِينَ، فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ هُوَ أَكْرَهُ لِمَسِيرِهِمْ مِنْكَ وَ هُوَ أَقْدَرُ عَلَى تَغْيِيرِ مَا يَكْرَهُ؛ وَ أَمَّا مَا ذَكَرْتَ مِنْ عَدَدِهِمْ، فَإِنَّا لَمْ نَكُنْ نُقَاتِلُ فِيمَا مَضَى بِالْكَثْرَةِ وَ إِنَّمَا كُنَّا نُقَاتِلُ بِالنَّصْرِ وَ الْمَعُونَةِ.

ترجمه: محمد دشتی (ره)

عمر با اميرالمؤمنين على (عليه السّلام) مشورت كرد كه آيا در جنگ ايران شركت كند، امام پاسخ داد(1)

1. علل پيروزى اسلام و مسلمين

پيروزى و شكست اسلام، به فراوانى و كمى طرفداران آن نبود،(2) اسلام دين خداست كه آن را پيروز ساخت، و سپاه اوست كه آن را آماده و يارى فرمود، و رسيد تا آنجا كه بايد برسد، در هر جا كه لازم بود طلوع كرد، و ما بر وعده پروردگار خود اميدواريم كه او به وعده خود وفا مى كند، و سپاه خود را يارى خواهد كرد.

جايگاه رهبر چونان ريسمانى محكم است كه مهره ها را متّحد ساخته به هم پيوند مى دهد. اگر اين رشته از هم بگلسد، مهره ها پراكنده و هر كدام به سويى خواهند افتاد و سپس هرگز جمع آورى نخواهند شد. عرب امروز گر چه از نظر تعداد اندك، امّا با نعمت اسلام فراوانند، و با اتّحاد و هماهنگى عزيز و قدرتمندند.

چونان محور آسياب، جامعه را به گردش در آور، و با كمك مردم، جنگ را اداره كن، زيرا اگر تو از اين سرزمين بيرون شوى، مخالفان عرب از هر سو تو را رها كرده و پيمان مى شكنند، چنانكه حفظ مرزهاى داخل كه پشت سر مى گذارى مهم تر از آن باشد كه در پيش روى خواهى داشت.

2. واقع بينى در مشاوره نظامى

همانا، عجم اگر تو را در نبرد بنگرند، گويند اين ريشه عرب است اگر آن را بريديد آسوده مى گرديد، و همين فكر سبب فشار و تهاجمات پياپى آنان مى شود و طمع ايشان در تو بيشتر گردد. اينكه گفتى آنان به راه افتاده اند تا با مسلمانان پيكار كنند، ناخشنودى خدا از تو بيشتر، و خدا در دگرگون ساختن آنچه كه دوست ندارند تواناتر است. امّا آنچه از فراوانى دشمن گفتى، ما در جنگ هاى گذشته با فراوانى سرباز نمى جنگيديم، بلكه با يارى و كمك خدا مبارزه مى كرديم.


  1. جنگ ((قادسیّه)) در سال 16 هجری بین اعراب به فرماندهی سعد وقّاص، و ایران در پادشاهی یزگرد سوم و فرماندهی رستم، در اطراف مداین رُخ داد. فرماندهان ایران 30 هزار سرباز از أهالی فارس را با زنجیر به هم بسته بودند که فرار نکنند. روز اوّل جنگ با 33 فیل حمله کردند که خرطوم آنها را مسلمانان بریدند و فیل ها فرار کردند، که 500 نفر کشته شدند. روز سوّم طوفان سختی در گرفت و جنگ ادامه داشت که مسلمانان به خیمه فرماندهی سپاه ایران، رستم رسیدند و هلال بن علقمه او را کشت و تزلزل در سپاه ایران افتاد و 30000 نفر کشته داده و فرار کردند که غنایم جنگی بسیار زیادی نصیب مسلمانان شد و دولت ساسانی فروپاشید. قادسیّه شهر کوچکی بود که در جنوب عراق، 31 کیلومتری کوفه قرار داشت. ((شرح ابن ابی الحدید ج9 ص96 - 102)).
  2. در جنگ قادسیّه، لشکریان یزدگرد 120 هزار نفر و مسلمانان سی و چند هزار نفر بود، که با یاری خدا، مسلمانان پیروز شدند.
سیاسی نظامی اعتقادی 
ترجمه ها

لطفاً برای انتخاب یک ترجمه، برروی نام مترجم کلیک کنید.

سخنى از آن حضرت (ع) به عمر بن الخطاب گفت، هنگامى كه با او مشورت كرد، كه خود به جنگ ايرانيان برود:

اين كارى بود كه نه پيروزى در آن به انبوهى لشكر بود و نه شكست در آن به اندك بودن آن. آن دين خدا بود كه خدايش پيروز گردانيد و لشكر او بود كه مهيّاى نبردش كرد و ياريش داد. تا به آنجا رسيد كه بايد برسد و پرتوش بر آنجا تافت كه بايد بتابد. خداوند ما را وعده پيروزى داده و خدا وعده خويش برمى آورد و لشكر خود را يارى مى دهد.


جايگاه فرمانده سپاه، همانند رشته اى است كه مهره ها را در آن كشند، و او آنها را در كنار هم جاى داده. اگر آن رشته بگسلد، مهره ها پراكنده شوند و هر يك به سويى  روند، آنسان، كه گرد آوردنشان هرگز ميسر نگردد.
عربها امروز اگر چه به شمار اندك هستند ولى با وجود اسلام بسيارند. و به سبب اتحادشان پيروزمند. تو محور اين آسياب باش و ساكن بر جاى. به نيروى عرب آسياب را به چرخش در آور و آتش جنگ را به ايشان برفروز، نه به خود. زيرا اگر از اين سرزمين بروى، عربها از اطراف و اكناف پيمان بشكنند و كار به جايى كشد كه نگه دارى آنچه پشت سر نهاده اى، از آنچه روياروى آن هستى، دشوارتر گردد.

ايرانيان فردا تو را ببينند و گويند اين است ريشه عرب، اگر آن را قطع كنيد، از جنگ آسوده شويد. و همين سبب مى شود كه حرص و طمعشان در نابود كردن تو افزون گردد.

اما آنچه از آمدن اين قوم به جنگ مسلمانان گفتى، خداوند سبحان، از آمدن آنها به جنگ مسلمانان ناخشنودتر از توست و او تواناتر است تا آنچه را سبب ناخشنودى او مى شود، دگرگون سازد. اما در باب شمار بسيارشان، ما درگذشته هرگز به پشتگرمى انبوهى سپاه نمى جنگيديم، به اميد يارى و مددكارى خداوند بود كه مى جنگيديم.

از سخنان آن حضرت است به عمر بن خطاب وقتى كه براى رفتن به جنگ ايرانيان با حضرت مشورت كرد:

پيروزى و شكست اسلام به فراوانى لشكر و اندكى آن نبود، آن دين خداست كه خدايش پيروز كرد، و ارتش حق است كه آن را مهيّا نمود و يارى داد، تا رسيد به آنجا كه بايد برسد، و طلوع كرد تا جايى كه بايد طلوع كند. ما را از جانب حق وعده پيروزى است، و خداوند وفا كننده به وعده خويش است، و لشكرش را يارى مى دهد.


مرتبه زمامدار در اين محور مرتبه رشته اى است كه مهره ها را جمع مى كند و به هم ارتباط مى دهد، اگر رشته بگسلد مهره ها پراكنده شده و هر يك به جايى مى رود، پس از آن هرگز همه آنها جمع نشود.

عرب اگر چه امروز در شمار و عدد اندك است اما با بستگى به رشته اسلام بسيار، و به خاطر اتحاد نيرومند است. پس تو همچون محور آسيا باش، و به وسيله عرب آسيا را بگردان، و آنان را در دل آتش جنگ بيفكن و خود به جبهه جنگ مرو، زيرا اگر بيرون روى عرب از همه طرف پيمان با تو را بگسلند، تا جايى كه حفظ مرزهايى كه پشت سر گذاشته اى براى تو از رفتن به كارزار مهم تر شود. بى شك اگر ايرانيها فردا تو را ببينند مى گويند اين ريشه عرب است، اگر آن را قطع كنيد آسوده مى شويد، و اين انديشه باعث مى شود كه آنها را در جنگ با تو و طمع در از بين بردنت حريص تر و سر سخت تر كند.

اما آنچه در رابطه با آمدن ايرانيان به جنگ با مسلمانان گفتى، خداوند سبحان بيش از تو از آمدن آنان ناخشنود است، و خود بر تغيير آنچه خوش نمى دارد تواناتر است. و اما آنچه در باره كثرت عددشان گفتى، ما در زمان پيامبر با لشگر انبوه با كفّار نمى جنگيديم، بلكه با نصرت و يارى خداوند وارد كارزار مى شديم.

عمر با او مشورت كرد كه خود براى جنگ با ايرانيان بيرون شود:

اين كار پيروزى و خوارى اش نه به اندكى سپاه بود، و نه به بسيارى آن. دين خدا بود كه خدا چيره اش نمود، و سپاه او كه آماده اش كرد، و يارى اش فرمود، تا بدانجا رسيد كه رسيد، و پرتو آن بدانجا دميد كه دميد. ما از خدا وعده پيروزى داريم، -و به وفاى او اميدواريم-. او به وعده خود وفا كند و سپاه خود را يارى دهد.


جايگاه زمامدار در اين كار، جايگاه رشته اى است كه مهره ها را به هم فراهم آرد و برخى را ضميمه برخى ديگر دارد. اگر رشته ببرد، مهره ها پراكنده شود و از ميان رود، و ديگر به تمامى فراهم نيايد، و عرب امروز اگر چه اندكند در شمار، امّا با يكدلى و يك سخنى در اسلام نيرومندند و بسيار.

تو همانند قطب برجاى بمان، و عرب را چون آسيا سنگ گرد خود بگردان، و به آنان آتش جنگ را برافروزان كه اگر تو از اين سرزمين برون شوى، عرب از هر سو تو را رها كند، و پيمان بسته را بشكند، و چنان شود كه نگاهدارى مرزها كه پشت سر مى گذارى براى تو مهمّتر باشد از آنچه پيش روى دارى.

همانا عجم اگر فردا تو را بنگرد، گويد اين ريشه عرب است، اگر آن را بريديد آسوده گرديديد، و همين سبب شود كه فشار آنان به تو سخت تر گردد و طمع ايشان در تو بيشتر.

اين كه گفتى آنان به راه افتاده اند، تا با مسلمانان پيكار كنند، ناخشنودى خداى سبحان از عزم آنان به جنگ با مسلمانان از تو بيشتر است، و او بر دگرگون ساختن آنچه خود ناپسند مى دارد تواناتر. امّا آنچه از شمار آنان گفتى، ما در گذشته نمى جنگيديم به نيروى بسيارى، بلكه مى جنگيديم با چشم داشتن به پيروزى و يارى.

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است بعمر ابن خطّاب هنگامى كه براى رفتن خود بجنگ با اهل ايران با آن بزرگوار مشورت نمود:
(مورّخين در زمانيكه امام عليه السّلام اين سخنان را فرموده اختلاف دارند: بعضى گفته اند در باره جنگ قادسيّه بوده كه موضعى است نزديك كوفه از سمت مغرب بطرف صحراء و اين جنگ در سال چهارده از هجرت واقع شده، چون عمر با مسلمانان براى رفتن خود بجنگ مشورت نمود امام عليه السّلام او را از رفتن نهى فرمود، پس سعد ابن ابى وقّاص را سردار لشگر گردانيد كه  با هفت هزار نفر وارد كارزار شدند و يزدگرد شهريار ايران هم رستم فرّخ زاد را با لشگر بسيارى بجنگ آنان فرستاد و بالأخره لشگر اسلام غلبه يافته و رستم را با بسيارى از لشگرش بقتل رسانده و فتح و فيروزى بدست آوردند و بعد از آن مسلمين و سعد بسمت مدائن رفته داخل ايوان كسرى شدند و آنچه در آنجا بود بيغما بردند و يزدگرد از آنجا فرار كرد. و برخى گفته اند درباره جنگ نهاوند بوده كه شهرى است نزديك همدان، و مجمل اين واقعه اينست: يزدگرد پادشاه ايران لشگر بيشمارى در شهر نهاوند به سپهسالارى فيروزان گرد آورد تا بجنگ لشگر اسلام قيام نمايد، عمّار ياسر كه در آن وقت حاكم كوفه بود چون آگاهى يافت نامه اى بعمر نوشته باو خبر داد، عمر اصحاب را گرد آورده براى رفتن خود باين كارزار مشورت نمود، هر كس رأى و انديشه خويش را اظهار مى داشت، عثمان گفت به همه مسلمانان شام و يمن و مكّه و مدينه و كوفه و بصره بنويس تا براى جنگ حاضر شوند و خود نيز به همراهى ايشان حركت نما، امير المؤمنين عليه السّلام فرمود صلاح نيست از مدينه حركت كنى، چون اين شهر مركز مملكت و پايتخت اسلام است، و نيز صلاح نيست كه لشگر از شام بخواهى، چون شهرى كه بسختى بتصرّف در آمده سزاوار نيست از لشگر تهى ماند، مبادا هرقل پادشاه روم آگاه شده از كمين بيرون آمده دوباره آنجا را بتصرّف در آورد، عمر گفت يا علىّ پس دستور چيست؟ فرمود رأى اينست كه تو در مدينه مانده مرد دليرى را امير لشگر اسلام نموده بجنگ ايرانيها بفرستى و اگر هم مغلوب شده شكست بخورند تو در جاى خود مانده دوباره لشگر آماده مى سازى و براى سردارى لشگر اسلام نعمان ابن مقرن لياقت دارد، عمر اين رأى را اختيار نموده نامه اى بنعمان كه در بصره بود نوشت و او را مأمور نمود كه به سپهسالارى لشگر اسلام بجنگ ايرانيها برود، و نعمان چون نامه را خواند با زياده از سى هزار نفر مرد جنگى روانه نهاوند شد و پس از زد و خورد بسيار آخر الأمر فتح نصيب مسلمانان شد و اين جنگ را مسلمين فتح الفتوح ناميدند، و يزدگرد فرار كرد، خلاصه از جمله فرمايشهاى امام عليه السّلام هنگام مشورت نمودن عمر با آن حضرت اينست):
(1) يارى نمودن و خوار كردن اين امر (دين مقدّس اسلام از ابتداء) به انبوهى و كمى (لشگر) نبوده است (تا از بسيارى لشگر كفّار و كمى سپاه خود بهراسيم) و آن دين خدا است كه آنرا (بر سائر اديان) پيروزى داده و لشگر خدا است كه آنها را مهيّا ساخته و كمك فرموده تا آنكه رسيده به مرتبه اى كه بايد برسد و آشكار گرديده جائيكه بايد آشكار شود، و ما به وعده از جانب خدا منتظريم (در قرآن كريم سوره 24 آیه 55 مى فرمايد: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً» يعنى خدا به كسانى از شما كه ايمان آورده و گرويدند و كارهاى شايسته كردند وعده داده است كه زمين كفّار و شهرهاشان را بتصرّف ايشان در آورد، چنانكه پيش از آنان بنى اسرائيل را در زمين مصر و شام مسلّط گردانيد، و وعده داده است كه دين پسنديده و برگزيده براى ايشان را استوار گرداند، و پس از خوف و ترس از كفّار بآنان امنيّت و آسودگى عطاء فرمايد) و خدا به وعده خود وفاء كرده لشگرش را يارى مى فرمايد.


(2) (پس رأى خود را براى نرفتن عمر به كارزار از روى برهان چنين بيان فرمود:) و مكان زمامدار دين و حكمران مملكت مانند رشته مهره است كه آنرا گرد آورده بهم پيوند مى نمايد، پس اگر رشته بگسلد مهره ها از هم جدا شده پراكنده گردد، و هرگز همه آنها گرد نيامده است (تو اگر از مدينه بيرون روى فساد و تباهكارى رخ داده جمع مسلمين پراكنده ميشود. پس از آن براى رفع نگرانى عمر از جهت كمى لشگر اسلام و بسيارى سپاه دشمن مى فرمايد:)
(3) اگر چه امروز عرب اندكست، ليكن بسبب دين اسلام (و غلبه آن بر سائر اديان) بسيار است، و بجهة اجتماع و يگانگى (كه نفاق و دوروئى در آنها راه ندارد) غلبه دارند،
(4) پس تو مانند ميخ وسط آسيا (ساكن و برقرار) باش، و آسيا (ى جنگ) را بوسيله عرب بگردان (در تجهيز لشگر و آراستگى و انتظام امر ايشان بكوش) و آنان را به آتش جنگ در آورده خود به كارزار مرو، زيرا اگر تو از اين زمين (مدينه طيّبه پايتخت اسلام) بيرون روى عرب از اطراف و نواحى آن (فرصت بدست آورده) عهد با ترا شكسته فساد و تباهكارى مى نمايند (از زير بار اطاعت و پيروى تو گردن مى كشند، و رشته نظم مملكت از هم گسيخته ميشود) تا كار بجائى مى رسد كه حفظ و نگهبانى سر حدّها كه در پشت سر گذاشته اى نزد تو از رفتن بكار زار مهمّتر مى گردد (خلاصه چون بيرون روى بيم آن هست كه اعراب فتنه و آشوب بر پا نموده در نظم مملكت اخلال كنند بحدّى كه اهميّت تدبير در آن كار بر تو از تدبير جنگ با كفّار بيشتر گردد، و ديگر آنكه اگر تو وارد كارزار شوى)
(5) و ايرانيها ترا ببينند مى گويند: اين پيشواى عرب است (كه بجز او براى آنها پيشوايى نمى باشد) كه اگر او را از بين ببريد (بقتل رسانيد) آسودگى خواهيد يافت، و اين انديشه حرص ايشان را بر (جنگ با) تو و طمعشان را در (نابود كردن) تو سختتر و زيادتر مى گرداند،
(6) و (چون از جمله پرسشهاى عمر از آن حضرت اين بود كه گفت: ايرانيها تصميم گرفته اند كه بمسلمين هجوم آورده با ايشان بجنگند، و اين تصميم آنها دليل انبوهى سپاه و قوّت و توانائيشان مى باشد، و من كراهت دارم از اينكه آنان پيش جنگ شوند، امام عليه السّلام در پاسخ او مى فرمايد:) امّا آنچه تو راجع به آمدن ايرانيها بجنگ مسلمين ياد آورى نمودى، پس (باكى نيست، زيرا) خداوند سبحان از آمدن ايشان بيش از تو كراهت دارد و او تواناتر است به برطرف نمودن آنچه را كه از آن كراهت دارد (و بآن راضى نيست)
(7) و امّا آنچه راجع به بسيارى عدد ايشان ذكر كردى، پس (آنهم نگرانى ندارد، زيرا) ما پيش از اين (در زمان حضرت رسول و صدر اسلام با كفّار) به بسيارى لشگر جنگ نمى كرديم، بلكه بكمك و يارى خداوند متعال مى جنگيديم (اكنون از كمى لشگر نگران مباش، حقّ تعالى ما را يارى فرموده بالأخره فتح و فيروزى را از آن ما مى گرداند).

پيروزى و شکست اين امر (اسلام)، تاکنون بستگى به فزونى و کمى جمعيّت نداشته است، اين آيين خداست که خداوند آن را پيروز ساخته، و سپاه اوست که آن را آماده کرده و يارى نموده، تا بدان جا که بايد برسد رسيد، و هر جا بايد طلوع کند طلوع کرد. خداوند به ما وعده پيروزى داده است، و او به وعده خودش عمل خواهد کرد، و سپاه خودرا يارى مى کند.


(بدان) موقعيت زمامدار مانند رشته است که مهره ها را جمع مى کند و ارتباط مى بخشد، اگر رشته از هم بگسلد، مهره ها پراکنده مى شوند، و هر يک به جايى خواهد افتاد، به گونه اى که هرگز نتوان همه را جمع کرد.
عرب، گر چه امروز از نظر تعداد کم است، ولى با وجود اسلام بسيار است، و با اجتماع (و انسجامى که در پرتو اين آيين پاک) به دست آورده است، قدرتمند و شکست ناپذيرست. حال که چنين است تو همچون قطب آسياب باش، و آن را به وسيله عرب به گردش درآور و آتش جنگ را دور از خود شعله ور ساز; چرا که اگر شخصاً از اين سرزمين خارج شوى، ممکن است اعراب باقيمانده (که در ميان آنها منافقان وجود دارند) از گوشه و کنار سر از فرمانت برتابند، تا آن جا که نقاط آسيب پذيرى که پشت سر نهاده اى از آنچه پيش رو دارى مهمتر خواهد بود!
هرگاه عجم ها فردا چشمشان به تو (عمر) افتد مى گويند: اساس و ريشه عرب اين است، و اگر آن را قطع کنيد راحت خواهيد شد. اين فکر آنها را در مبارزه با تو و طمع در نابودى و آزارت حريص تر و سرسخت تر مى کند.
اما آنچه يادآور شدى که آنها به سوى جنگ با مسلمانان آمده اند، (و اين دليل قوت و قدرت آنهاست و تو را نگران ساخته) خداوند بيشتر از تو حرکت آنها را ناپسند مى دارد، و او بر تغيير آنچه نمى پسندد تواناتر است، و آنچه درباره تعداد زياد سربازان دشمن يادآور شدى، بدان که ما، در گذشته در نبرد با دشمن بر اساس فزونى نفرات پيکار نمى کرديم، بلکه با يارى و کمک خداوند جنگ مى کرديم (و پيروز مى شديم).