ترجمه خطبه 160 نهج البلاغه

عظمة اللّه و حمد اللّ: أَمْرُهُ قَضَاءٌ وَ حِكْمَةٌ، وَ رِضَاهُ أَمَانٌ وَ رَحْمَةُ، يَقْضِي بِعِلْمٍ وَ يَعْفُو بِحِلْمٍ. اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ عَلَى مَا تَأْخُذُ وَ تُعْطِي وَ عَلَى مَا تُعَافِي وَ تَبْتَلِي، حَمْداً يَكُونُ أَرْضَى الْحَمْدِ لَكَ وَ أَحَبَّ الْحَمْدِ إِلَيْكَ وَ أَفْضَلَ الْحَمْدِ عِنْدَكَ، حَمْداً يَمْلَأُ مَا خَلَقْتَ وَ يَبْلُغُ مَا أَرَدْتَ، حَمْداً لَا يُحْجَبُ عَنْكَ وَ لَا يُقْصَرُ دُونَكَ، حَمْداً لَا يَنْقَطِعُ عَدَدُهُ وَ لَا يَفْنَى مَدَدُهُ. فَلَسْنَا نَعْلَمُ كُنْهَ عَظَمَتِكَ إِلَّا أَنَّا نَعْلَمُ أَنَّكَ حَيٌّ قَيُّومُ لَا تَأْخُذُكَ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ، لَمْ يَنْتَهِ إِلَيْكَ نَظَرٌ وَ لَمْ يُدْرِكْكَ بَصَرٌ أَدْرَكْتَ الْأَبْصَارَ وَ أَحْصَيْتَ الْأَعْمَالَ وَ أَخَذْتَ بِالنَّوَاصِي وَ الْأَقْدَامِ وَ مَا الَّذِي نَرَى مِنْ خَلْقِكَ وَ نَعْجَبُ لَهُ مِنْ قُدْرَتِكَ وَ نَصِفُهُ مِنْ عَظِيمِ سُلْطَانِكَ وَ مَا تَغَيَّبَ عَنَّا مِنْهُ وَ قَصُرَتْ أَبْصَارُنَا عَنْهُ وَ انْتَهَتْ عُقُولُنَا دُونَهُ وَ حَالَتْ سُتُورُ الْغُيُوبِ بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُ أَعْظَمُ. فَمَنْ فَرَّغَ قَلْبَهُ وَ أَعْمَلَ فِكْرَهُ لِيَعْلَمَ كَيْفَ...

ترجمه: محمد دشتی (ره)

در شهر كوفه در سال 37 هجرى به هنگام حركت دادن مردم بسوى صفّين و جنگ با شاميان ايراد كرد

1. خدا شناسى

فرمان خدا قضاى حتمى و حكمت، و خشنودى او مايه امنيّت و رحمت است، از روى علم، حكم مى كند و با حلم و بردبارى مى بخشايد. خدايا سپاس تو راست بر آنچه مى گيرى، و عطا مى فرمايى، و شفا مى دهى يا مبتلا مى سازى، سپاسى كه تو را رضايت بخش ترين، محبوب ترين، و ممتازترين باشد، سپاسى كه آفريدگانت را سرشار سازد، و تا آنجا كه تو بخواهى تداوم يابد، سپاسى كه از تو پوشيده نباشد، و از رسيدن به پيشگاهت باز نماند، سپاسى كه شمارش آن پايان نپذيرد، و تداوم آن از بين نرود.

خدايا حقيقت بزرگى تو را نمى دانيم، جز آن كه مى دانيم كه تو زنده اى و احتياج به غير ندارى، خواب سنگين يا سبك تو را نمى ربايد، هيچ انديشه اى به تو نرسد و هيچ ديده اى تو را ننگرد، اما ديده ها را تو مى نگرى، و اعمال انسانها را شماره فرمايى، و قدم ها و موى پيشانى ها (زمام امور همه) به دست تو است. خدايا آنچه را كه از آفرينش تو مى نگريم، و از قدرت تو به شگفت مى آييم و بدان بزرگى قدرت تو را مى ستاييم، بسى ناچيزتر است در برابر آنچه كه از ما پنهان، و چشم هاى ما از ديدن آنها ناتوان، و عقلهاى ما از درك آنها عاجز است، و پرده هاى غيب ميان ما و آنها گسترده مى باشد.

2. راههاى خدا شناسى

پس آن كس كه دل را از همه چيز تهى سازد، و فكرش را به كار گيرد تا بداند كه: چگونه عرش قدرت خود را برقرار ساخته اى و پديده را چگونه آفريده اى و چگونه آسمان ها و كرات فضايى را در هوا آويخته اى و زمين را چگونه بر روى امواج آب گسترده اى نگاهش حسرت زده، و عقلش مات و سرگردان، و شنواييش آشفته، و انديشه اش حيران مى ماند.(1)

3. وصف اميدوارى به خدا

به گمان خود ادّعا دارد كه به خدا اميدوار است به خداى بزرگ سوگند كه دروغ مى گويد، چه مى شود او را كه اميدوارى در كردارش پيدا نيست. پس هر كس به خدا اميدوار باشد بايد، اميد او در كردارش آشكار شود، هر اميدوارى جز اميد به خداى تعالى ناخالص است، و هر ترسى جز ترس از خدا نادرست است. گروهى در كارهاى بزرگ به خدا اميد بسته و در كارهاى كوچك به بندگان خدا روى مى آورند، پس حق بنده را ادا مى كنند و حق خدا را بر زمين مى گذارند، چرا در حق خداى متعال كوتاهى مى شود و كمتر از حق بندگان رعايت مى گردد.

آيا مى ترسى در اميدى كه به خدا دارى دروغگو باشى يا او را در خور اميد بستن نمى پندارى؟ اميدوار دروغين اگر از بنده خدا ترسناك باشد، حق او را چنان رعايت كند كه حق پروردگار خود را آنگونه رعايت نمى كند، پس ترس خود را از بندگان آماده، و ترس از خداوند را وعده اى انجام نشدنى مى شمارد. و اينگونه است كسى كه دنيا در ديده اش بزرگ جلوه كند، و ارزش و اعتبار دنيا در دلش فراوان گردد، كه دنيا را بر خدا مقدّم شمارد، و جز دنيا به چيز ديگرى نپردازد و بنده دنيا گردد.

4. سيرى در زندگانى پيامبران عليه السّلام ((براى انتخاب الگوهاى ساده زيستى)) (2)

براى تو كافى است كه راه و رسم زندگى پيامبر اسلام (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) را اطاعت نمايى، تا راهنمايى خوبى براى تو در شناخت بدى ها و عيب هاى دنيا و رسوايى ها و زشتى هاى آن باشد، چه اينكه دنيا از هر سو بر پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) باز داشته و براى غير او گسترانده شد، از پستان دنيا شير نخورد، و از زيورهاى آن فاصله گرفت.

اگر مى خواهى دومى را، موسى عليه السّلام و زندگى او را تعريف كنم، آنجا كه مى گويد: «پروردگارا هر چه به من از نيكى عطا كنى نيازمندم» به خدا سوگند، موسى عليه السّلام جز قرص نانى كه گرسنگى را بر طرف سازد چيز ديگرى نخواست، زيرا موسى عليه السّلام از سبزيجات زمين مى خورد، تا آنجا كه بر اثر لاغرى و آب شدن گوشت بدن، سبزى گياه از پشت پرده ى شكم او آشكار بود.

و اگر مى خواهى: سومى را، حضرت داوود عليه السّلام صاحب نى هاى نوازنده، و خواننده بهشتيان را الگوى خويش سازى، كه با هنر دستان خود از ليف خرما زنبيل مى بافت، و از همنشينان خود مى پرسيد چه كسى از شما اين زنبيل را مى فروشد و با بهاى آن به خوردن نان جوى قناعت مى كرد.

و اگر خواهى از عيسى بن مريم عليه السّلام بگويم، كه سنگ را بالش خود قرار مى داد، لباس پشمى خشن به تن مى كرد، و نان خشك مى خورد، نان خورش او گرسنگى، و چراغش در شب ماه، و پناهگاه زمستان او شرق و غرب زمين بود، ميوه و گل او سبزيجاتى بود كه زمين براى چهارپايان مى روياند، زنى نداشت كه او را فريفته خود سازد، فرزندى نداشت تا او را غمگين سازد، مالى نداشت تا او را سرگرم كند، و آز و طمعى نداشت تا او را خوار و ذليل نمايد، مركب سوارى او دو پايش، و خدمتگزار  وى، دستهايش بود.

5. راه و رسم زندگى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم

پس به پيامبر پاكيزه و پاكت اقتدا كن، كه راه و رسم او الگويى است براى الگو طلبان، و مايه فخر و بزرگى است براى كسى كه خواهان بزرگوارى باشد، و محبوب ترين بنده نزد خدا كسى است كه از پيامبرش پيروى كند، و گام بر جايگاه قدم او نهد. پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) از دنيا چندان نخورد كه دهان را پر كند، و به دنيا با گوشه چشم نگريست، دو پهلويش از تمام مردم فرو رفته تر، و شكمش از همه خالى تر بود، دنيا را به او نشان دادند اما نپذيرفت، و چون دانست خدا چيزى را دشمن مى دارد آن را دشمن داشت، و چيزى را كه خدا خوار شمرده، آن را خوار انگاشت، و چيزى را كه خدا كوچك شمرده كوچك و ناچيز مى دانست.

اگر در ما نباشد جز آن كه آنچه را خدا و پيامبرش دشمن مى دارند، دوست بداريم، يا آنچه را خدا و پيامبرش كوچك شمارند، بزرگ بداريم، براى نشان دادن دشمنى ما با خدا، و سر پيچى از فرمان هاى او كافى بود.

و همانا پيامبر «كه درود خدا بر او باد» بر روى زمين مى نشست و غذا مى خورد، و چون برده، ساده مى نشست، و با دست خود كفش خود را وصله مى زد، و جامه خود را با دست خود مى دوخت، و بر الاغ برهنه مى نشست، و ديگرى را پشت سر خويش سوار مى كرد. پرده اى بر در خانه او آويخته بود كه نقش و تصويرها در آن بود، به يكى از همسرانش فرمود، اين پرده را از برابر چشمان من دور كن كه هر گاه نگاهم به آن مى افتد به ياد دنيا و زينت هاى آن مى افتم.

پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) با دل از دنيا روى گرداند، و يادش را از جان خود ريشه كن كرد، و همواره دوست داشت تا جاذبه هاى دنيا از ديدگانش پنهان ماند، و از آن لباس زيبايى تهيّه نكند و آن را قرارگاه دائمى خود نداند، و اميد ماندن در دنيا نداشته باشد، پس ياد دنيا را از جان خويش بيرون كرد، و دل از دنيا بر كند، و چشم از دنيا پوشاند. و چنين است كسى كه چيزى را دشمن دارد، خوش ندارد به آن بنگرد، يا نام آن نزد او بر زبان آورده شود.

در زندگانى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) براى تو نشانه هايى است كه تو را به زشتى ها و عيب هاى دنيا راهنمايى كند، زيرا پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) با نزديكان خود گرسنه به سر مى برد، و با آن كه مقام و منزلت بزرگى داشت، زينتهاى دنيا از ديده او دور ماند. پس تفكّر كننده اى بايد با عقل خويش به درستى انديشه كند كه: آيا خدا محمد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) را به داشتن اين صفتها اكرام فرمود يا او را خوار كرد؟ اگر بگويد: خوار كرد، دروغ گفته و بهتانى بزرگ زده است، و اگر بگويد: او را اكرام كرد، پس بداند، خدا كسى را خوار شمرد كه دنيا را براى او گستراند و از نزديك ترين مردم به خودش دور نگهداشت.

پس پيروى كننده بايد از پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) پيروى كند، و به دنبال او راه رود، و قدم بر جاى قدم او بگذارد، و گر نه از هلاكت ايمن نمى باشد، كه همانا خداوند، محمد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) را نشانه قيامت، و مژده دهنده بهشت، و ترساننده از كيفر جهنم قرار داد. او با شكمى گرسنه از دنيا رفت و با سلامت جسم و جان وارد آخرت شد، و كاخ هاى مجلّل نساخت (سنگى بر سنگى نگذاشت) تا جهان را ترك گفت،(3) و دعوت پروردگارش را پذيرفت. وه چه بزرگ است منّتى كه خدا با بعثت پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) بر ما نهاده، و چنين نعمت بزرگى به ما عطا فرموده، رهبر پيشتازى كه بايد او را پيروى كنيم و پيشوايى كه بايد راه او را تداوم بخشيم.

به خدا سوگند آنقدر اين پيراهن پشمين را وصله زدم كه از پينه كننده آن شرمسارم. يكى به من گفت: «آيا آن را دور نمى افكنى؟» گفتم: از من دور شو، صبحگاهان رهروان شب ستايش مى شوند.(4)


  1. طرح این واقعیّت که حواس و ابزار شناخت انسان محدود است، پراگماتیسم Pragmatism (اصالت عمل) و پوزیتیویسم Positivism (اصالت حسّ و تجربه) و اِمپریسیسم Empiricism (اصالت تجربه) را نقد می کند، زیرا که تجربه می تواند یکی از راه های شناخت واقعیّت ها باشد، پس نمی توان به آن اصالت داد.
  2. اشاره به: هیستوریا Historia (توجّه به اسطوره ها و الگوها) که در تمام ملل و اقوام وجود دارد.
  3. سنگی بر سنگی نگذاشت، یعنی خانه های باشکوهی نساخت و خانه ای ساده داشت، زیرا رسول خدا (ص) در ساختمان مسجد شخصاً سنگ ها را می آورد، و برای همسران خود خانه ها و حجره هایی ساخت.
  4. ضرب المثل است، یعنی آینده از آنِ استقامت کنندگان است.
اعتقادی تاریخی اخلاقی 
ترجمه ها

لطفاً برای انتخاب یک ترجمه، برروی نام مترجم کلیک کنید.

فرمان او فرمانى است حتم و حكمت آميز و خشنودى او، امان است و رحمت. بر مقتضاى علم حكم كند و از سر علم ببخشايد.

اى خداوند، سپاس باد تو را، چه آن گاه كه مى ستانى و چه آن گاه كه عطا مى فرمايى. يا آن گاه كه عافيت مى بخشى يا به بلا مبتلا مى سازى. ستايشى كه پسنديده ترين ستايشهاست و محبوبترين آنها و برترين آنهاست در نزد تو. ستايشى كه سراسر عالم وجود را پر كند و به آن پايه كه خواسته اى برسد. ستايشى كه از تو پوشيده نماند و در رسيدن به آستان جلال تو كوتاه نيايد. ستايشى كه شمار آن منقطع نگردد و افزون شدنش پايان نپذيرد.


پس، ما حقيقت عظمتت را ندانيم، آنچه مى دانيم اين است، كه تو زنده اى و برپايى، نه خواب گران بر تو چيره شود نه خواب سبك. انديشه و دانشى را توان دست يافتن به تو نيست و هيچ چشمى تو را درنيابد. ديده ها را مى بينى و اعمال بندگانت را حساب مى كنى. سرها و پاهاى همگان در قبضه قدرت توست.

چه اندك است آنچه از آفرينشت مى بينم و از تواناييت در شگفت مى شويم و عظمت سلطنتت را بدان وصف مى كنيم، در حالى كه، آنچه از تو بر ما پوشيده مانده است و ديدگانمان را ياراى دركشان نيست و عقلهايمان را توان رسيدن به آنها نباشد و پرده هاى غيب ميان ما و آنها حايل شده، بسى بزرگتر است.

هر كه دل خالى دارد و انديشه اش را به كار گيرد تا بداند كه عرش خود را چگونه برپاى داشته اى و آفريدگانت را چسان آفريده اى و آسمانهايت را چگونه در هوا معلق داشته اى و زمينت را چگونه بر امواج آب گسترده اى، در كار خويش بماند و نگاهش خيره بازگردد و عقلش مغلوب شود و شنواييش از كار بيفتد و انديشه اش مبهوت و حيرت زده ماند.


به گمان خود ادعا مى كند، كه به خدا اميد بسته است. سوگند به خداى بزرگ، كه دروغ مى گويد. چه مى شود او را كه اميدوارى در عملش پديدار نيست. زيرا هركس به چيزى اميد بسته باشد، اميدواريش در اعمالش نمودار است، مگر اميد به خدا كه آميزه اى و غشّى در آن هست. و هر كسى از چيزى بترسد، ترس او را باور توان داشت، جز ترس از خدا كه تا در اعمال آشكار نشود باورش نتوان داشت.

در كارهاى بزرگ به خدا اميد مى بندد و در كارهاى خرد به بندگان خداى. ولى آن خضوع و فروتنى كه در برابر بنده دارد، در برابر خداى ندارد. چرا بايد در اداى حق ايزد جلّ شأنه قصور ورزد و حق بنده او را بتمامى ادا نمايد؟ آيا مى ترسى كه اگر به خداى تعالى اميد بربندى اميدواريت رنگ دروغ گيرد يا خداوند تعالى را درخور اميد بستن نمى بينى؟ همچنين، اگر از بنده اى از بندگان خدا بيمناك باشد، ترس خود بر او عرضه دارد، در حالى كه، با خدا چنين نكند. يعنى ترس از بنده خدا به نقد است و ترس از خدا در عهده وعده و تعويق. چنين است كسى كه دنيا در نظرش بزرگ آيد و در دلش مقام و موقعيتى رفيع يابد، سپس، دنيا را بر خداى تعالى برگزيند، و همواره به دنيا پردازد و بنده آن گردد.


سخن رسول الله (صلى اللّه عليه و آله) در نكوهش و عيب كردن دنيا و بى اعتبارى و بديهاى بسيارش، مقتداى تو كافى است. زيرا دنيا را از هر سو از رسول الله (ص) گرفتند و به ديگران سپردند، و او از شير اين مادر ننوشيد. زيورها و زينتهايش را از او دور كردند.

اگر خواهى، جز رسول الله (ص) موساى كليم (ع) را نيز مقتداى ديگر خود قرار ده، كه گفت: «پروردگارا من به آنچه برايم مى فرستى نيازمندم». به خدا سوگند، موسى از خدا جز لقمه نانى درخواست نكرد، زيرا او از گياه زمين مى خورد و آن چنان لاغر و كم گوشت شده بود كه سبزى آن علف كه خورده بود، از درون شكمش پيدا بود.

اگر خواهى سومين نمونه را هم بياورم، و آن داود (ع) است، صاحب مزامير و خواننده اهل بهشت. با دست خود زنبيل مى بافت و به كسانى كه در مجلس او نشسته بودند، مى گفت: كداميك از شما فروختن آن را بر عهده مى گيرد سپس از بهاى آن قرص جوينى مى خريد.

و اگر خواهى مثلى از عيسى بن مريم (ع) بياورم. عيسى سنگ زير سر مى نهاد و جامه خشن مى پوشيد [و غذاى ناگوار مى خورد.] به هنگام گرسنگى نان خورشش گرسنگى بود و در شبها چراغش ماه بود و در زمستان سرپناهش خاور و باختر زمين بود و ميوه و ريحانش همان بود كه براى ستوران از زمين مى رويد. نه همسرى داشت كه فريفته او شود و نه فرزندى كه برايش اندوهگين گردد و نه مالى كه به خود مشغولش دارد و نه آزمنديى كه سبب خواريش گردد. مركبش پاهايش بود و خادمش دستهايش.


به پيامبر خود (صلى اللّه عليه و آله)، آن نيكوترين و پاكيزه ترين مردم اقتدا كن كه او بهترين مقتداست براى هر كس كه به او تأسّى جويد و شايسته ترين انتساب، انتساب به اوست. نيكوترين بندگان در نزد خدا، بنده اى است كه به پيامبرش اقتدا كند و از پى او رود. رسول الله (صلى اللّه عليه و آله) خوردنش اندك و به قدر ضرورت بود. به اين دنيا حتى به گوشه چشمى ننگريست. پهلوهايش از همه مردم لاغرتر بود و شكمش از همه خاليتر. دنيا بر او عرضه شد و او از پذيرفتنش ابا كرد و مى دانست كه خداى سبحان چه چيز را دشمن مى دارد تا او نيز آن را دشمن دارد يا چه چيز را حقير شمرده تا او نيز حقيرش شمارد و چه چيز را خرد و بى مقدار دانسته تا او نيز بى مقدارش داند.

اگر چيزى را كه خدا و پيامبرش دشمن داشته اند، دوست انگاريم يا چيزى را كه آن دو حقير شمرده اند، بزرگ پنداريم، براى سركشى از فرمان خدا و مخالفت با اوامر او، همين ما را بس.


رسول الله (صلى اللّه عليه و آله) بر روى زمين غذا مى خورد و چون بندگان مى نشست و پارگى كفشش را، خود، به دست خود مى دوخت و جامه اش را، خود، به دست خود وصله مى زد. بر خر بى پالان سوار مى شد و بسا كسى را هم بر ترك خود مى نشاند. پرده اى بر در خانه اش آويخته بودند و بر آن نقش و نگارى چند، به يكى از زنانش گفت: اى زن، اين پرده را از جلو چشمم دور كن. زيرا، هرگاه، بدان مى نگرم به ياد دنيا و زيورها و زينتهايش مى افتم.

رسول الله (صلى اللّه عليه و آله) به دل از دنيا اعراض كرده بود و ياد دنيا را در وجود خود ميرانده بود و دوست داشت كه زينت دنيا را از برابر چشم خود دور كند تا مبادا چيزى از آن برگيرد. و دنيا را پايدار نمى دانست و در آن اميد درنگ نداشت. پس علاقه به دنيا را از خاطر دور ساخت و از دل براند و از نظر انداخت. زيرا كسى كه چيزى را ناخوش دارد نگريستن به آن را نيز ناخوش شمارد و نخواهد كه در نزدش از آن سخن گويند.


در سيرت رسول الله (صلى اللّه عليه و آله) نكته هايى است كه تو را به زشتيها و بديهاى دنيا رهنمون مى آيند، زيرا او با خواص و نزديكان خود همواره گرسنه مى زيست، و با مقام و منزلتى كه او را بود، آرايشهاى دنيا از چشمش به دور مانده بود.

بايد آن را كه ديده بصيرت است از روى خرد ببيند كه آيا خداى تعالى محمد (صلى اللّه عليه و آله) را، با چنين روش و سيرتى كه داشت، گرامى داشته يا خوار و حقيرش كرده. اگر بگويد كه خوار و حقيرش كرده، سوگند به خداى بزرگ كه دروغ مى گويد و بهتانى بزرگ مى زند و اگر بگويد، گراميش داشته، پس بداند كه خداوند ديگران را تحقير كرده كه دنيا را به آنان ارزانى داشته، در حالى كه آن را از مقربترين مقربان خود دور ساخته است.

پس هر كه، بايد به پيامبرش تأسّى جويد و پاى بر جاى پاى او نهد و از هر جا كه او داخل شده داخل شود، اگر نه از هلاكت ايمن نباشد. خداى تعالى محمد (صلى اللّه عليه و آله) را نشانه قيامت قرار داده و مژده دهنده بهشت و ترساننده از عقوبت. سير ناشده از دنيا رخت بر بست و سالم از هر خطا و گناهى به عالم آخرت در آمد. سنگى بر روى سنگى ننهاد تا به راه خود رفت و دعوت پروردگارش را اجابت كرد. چقدر خدا را بر ما منت است كه نعمت وجود محمد صلى الله عليه و آله را به ما عطا نمود. پيشروى كه از پى او مى رويم و پيشوايى كه پاى بر جاى پاى او مى نهيم.

به خدا سوگند، كه اين جبّه خود را چندان وصله زده ام كه ديگر از وصله زننده آن شرم مى دارم. يكى مرا گفت: آيا وقت آن نرسيده كه به دورش افكنى؟ گفتم: از من دور شو كه «به هنگام صبح است كه مردم روندگان شب را مى ستايند.»

از خطبه هاى آن حضرت است در توحيد الهى و شرح حال برخى از پيامبران:

فرمان حق حكم لازم و حكمت است، و خشنوديش امان و رحمت، به علم حكم مى كند، و به حلم گذشت مى نمايد.

خداوندا، تو را سپاس بر آنچه مى گيرى و بر آنچه مى بخشى، و تو را سپاس بر عافيت و بر بيمارى و بلا، سپاسى كه پسنديده ترين و محبوبترين و برترين حمد به سويت و در پيشگاهت باشد. سپاسى كه تمام فضاى آفرينشت را پر كند، و تا جايى كه اراده كنى برسد. سپاسى كه از قبول رحمتت محجوب نشود، و از رسيدن به محضرت قاصر نباشد. سپاسى كه عددش به پايان نرسد، و پشتوانه اش فانى نگردد.


ما كنه عظمتت را نمى دانيم، جز اينكه مى دانيم تو زنده و قائم به ذاتى، چرت و خواب تو را نمى گيرد. هيچ نظرى به تو نمى رسد، و ديده اى تو را درك نمى كند. تو ديده ها را درك كرده و اعمال را شماره نموده، و مهار حيات همگان را به دست دارى و آنچه از آفريده هاى تو مى بينيم، و از آثار قدرتت به شگفتى مى آييم، و آنچه از عظمت قدرت تو وصف مى كنيم چه قدر و منزلتى دارند حال آنكه آنچه از ما پوشيده است، و ديده ما از ديدنش قاصر است، و عقول ما به درك آن نمى رسد، و پرده هاى غيب بين ما و آنها حايل شده بسى عظيم تر است.

از اين رو هر كه دلش را از هر چيز فارغ كند، و انديشه اش را به كار گيرد تا بداند چگونه عرشت را به پا داشته اى، و چگونه موجودات را آفريده اى، و چسان كرات را در هوا معلّق نموده اى، و چگونه زمين را بر امواج آب گسترانده اى، ديده اش وامانده، عقلش قرين شكست، و گوشش حيران، و فكرش سرگردان مى شود.


بر اساس گمانش مدعى اميد به خداست. به خداى بزرگ قسم دروغ گفته، چرا حالت اميدواريش در كردارش پيدا نيست زيرا هر كه را به چيزى اميد است اثر اميدش در عملش ديده مى شود مگر اميدى كه مردم به خدا بسته اند كه داراى عيب است، و هر بيمى در امور مادى محقق و ثابت است مگر بيم از حق كه در اغلب مردم بى پايه است در كارهاى بزرگ به خداوند اميد دارند، و در كارهاى كوچك به بندگان اميد مى بندند، امّا آنچنان كه حق بندگان را رعايت مى كنند حق خدا را مراعات نمى نمايند.

چه شده كه حق خداوند كمتر از حق بندگان رعايت مى شود؟ آيا مى ترسى در اميدى كه به حق دارى درغگو باشى يا او را آنچنان كه بايد سزاوار اميد نمى دانى؟ اگر از يكى از مردم بترسند تا حدّى از او حساب مى برند كه در آن حد از خدا حساب نمى برند. بنا بر اين ترس از بندگان را نقد، و ترس از خدا را نسيه و وعده غير قابل عمل قرار داده اند. همچنين كسى كه دنيا در نظرش عظيم جلوه كند، و موقعيّت آن در دلش وانمودى بزرگ داشته باشد، دنيا را بر خدا مقدم دارد و از هر چه غير دنياست بريده و نهايتا برده دنيا گردد.


براى تو كافى است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله سر مشق تو باشد، و راهنمايى براى درك زشتى و عيب دنيا، و كثرت رسواييها و بدى هاى آن، زيرا دنيا از همه جانب از او گرفته شد، و اطراف و جوانبش به آسانى به غير او واگذار گرديد، او را از دنيا چون كودكى از شير مادر بريدند، و از زر و زيورش دور كردند.

و اگر بخواهى شخص دومى را مقتدا قرار دهى اين است موسى كليم اللّه -كه درود خدا بر او- آنجا كه گفت: «پروردگارا، به آنچه به من از خير عطا كنى نيازمندم.» به خدا سوگند چيزى جز نانى كه تناول كند از خدا نخواست، زيرا مدتى بر اثر ندارى گياه زمين مى خورد، تا جايى كه سبزى گياه به خاطر لاغرى و كمى گوشت در بدنش از پرده نازك شكمش نمايان بود.

و اگر بخواهى نفر سومى را سر مشق خود قرار دهى اين است داود-  كه داود-  كه درود خدا بر او-  صاحب مزامير، و خواننده اهل بهشت، او با دست خود از ليف خرما زنبيل مى بافت، و به همنشينانش مى گفت: كدام يك از شما مرا در فروختن اينها يارى مى دهد و از قيمت آن زنبيل قرصى نان جوين مى خورد.

و اگر مى خواهى در باره عيسى عليه السّلام بگو كه سنگ را بالش سر قرار مى داد، و جامه زبر و خشن مى پوشيد، و غذاى غير لذيذ مى خورد. نان خورشش گرسنگى، و چراغ شب تارش ماه، و سر پناهش در زمستان مشرق و مغرب زمين، و ميوه و سبزى اش گياهى بود كه زمين براى چهارپايان مى رويانيد. نه زنى داشت كه او را فريفته خود كند، نه فرزندى كه او را به غصّه بنشاند، نه ثروتى كه او را از آخرت باز دارد، و نه طمعى كه او را به خوارى اندازد. مركب او دو پايش، و خدمتكارش دو دستش بود.


به پيامبر پاكتر و پاكيزه ترت -كه درود خدا بر او و آلش باد- اقتدا كن، كه وجودش براى هر كه بخواهد به او اقتدا كند سر مشق است، و براى آن كه تسلّى جويد در زندگى به آن حضرت تسلّى است، و محبوبترين بندگان نزد خدا كسى است كه به پيامبر اقتدا كند و قدم جاى قدم او بگذارد. از دنيا به حد اقل قناعت كرد، و ديده براى تماشاى آن باز نكرد. لاغرترين اهل دنيا، و گرسنه ترين آنان از دنيا بود. دنيا به او ارائه شد اما از پذيرفتنش امتناع كرد، چيزى را كه دانست خدا دشمن دارد او هم دشمن داشت، و هر چه را حق خوار و بى مقدار دانسته بود او هم خوار و بى مقدار دانست، و آنچه را پروردگار كوچك شمرده او هم كوچك شمرد.

اگر در وجود ما جز محبت آنچه كه خدا و رسول دشمن دارند نبود، و بزرگ شمردن آنچه را كه خدا و رسول كوچك شمرده اند وجود نداشت، همين براى ستيزگى ما با خدا و سرپيچى ما از فرمانش بس بود.


رسول خدا -صلّى اللّه عليه و آله- روى زمين غذا مى خورد، و مانند نشستن بندگان مى نشست، و با دست خود پارگى كفشش را مى دوخت، و جامه اش را وصله مى كرد، بر مركب بى پالان سوار مى شد، و در رديف خود سوار مى كرد. پرده اى همراه با نقش و نگار بر در خانه اش آويخته بود، به يكى از همسرانش فرمود: فلانى اين پرده را از برابر ديد من پنهان كن، زيرا وقتى آن را مى بينم دنيا و زر و زيورش را به ياد مى آورم.

با عمق دل از دنيا اعراض كرد، و ياد اين سراى فانى را از خاطرش ميراند، علاقه داشت زر و زينت دنيا از برابر ديده اش مخفى باشد، تا از آن جامه زيبا برنگيرد، و باورش نيايد كه سراى قرار و آرامش است، و اميدى به درنگ در آن نداشته باشد، علاقه به دنيا را از دل بيرون كرد، و از اين محل فانى دل برداشت، و از ديده خود پنهان نمود. آرى چنين است كسى كه چيزى را دشمن دارد بغض و نفرت دارد كه به آن نظر كند و در محضرش از آن ياد شود.


در روش رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله حالتى است كه تو را به زشتى ها و عيوب دنيا رهنمون است، زيرا آن حضرت با اهل بيتش در دنيا گرسنه بود، و با منزلت و تقرب عظيمى كه نزد حق داشت زر و زيور دنيا از او دور داشته شده بود. پس دقت كننده با عقلش دقت كند كه خداوند با وضعى كه براى پيامبرش در برنامه دنيا به وجود آورد. آيا او را اكرام كرد يا به او اهانت روا داشت؟ اگر بگويد: اهانت كرد، به خداى بزرگ قسم دروغ گفته، و بهتان عظيمى به حق زده، و اگر بگويد: به او اكرام كرد، پس بايد بداند كه خداوند غير حضرتش را با ارزانى داشتن دنيا به او خوار نموده، و دنيا را از مقرب ترين مردم به درگاهش دور كرده است.

اقتدا كننده بايد به پيامبرش اقتدا كند، و قدم جاى قدم آن حضرت بگذارد، و هر جا او در آمد در آيد، ور نه از هلاكت امان ندارد، چرا كه خداوند محمّد -صلّى اللّه عليه و آله- نشانه قيامت، و بشارت دهنده به بهشت، و ترساننده از عقوبت قرار داد. او با شكم گرسنه از دنيا رفت، و با سلامت همه جانبه وارد آخرت شد. تا لحظه از دنيا رفتن و اجابت دعوت كننده حق سنگى به روى سنگ نگذاشت. خداوند با عنايت كردن چنين رهبرى چه منّت بزرگى بر ما گذاشت تا از او پيروى كنيم، و پيشوايى كه قدم جاى قدمش بگذاريم.

به خدا سوگند آنقدر اين پيراهن پشمينه خود را وصله زده ام كه از وصله كننده اش حيا مى كنم. و كسى به من گفت: اين لباس كهنه را دور نمى اندازى؟ گفتم: از من كناره گير، كه به وقت صبح از رهروان شب تمجيد و ستايش مى شود.

فرمان او قضاى حتم است، و از روى حكمت، و خشنودى او امان است و موجب رحمت. از روى علم، حكم فرمايد، و از در حلم ببخشايد.

خدايا سپاس تو راست بر آنچه مى گيرى، و عطا فرمايى، و بهبودى مى بخشى، و مبتلا فرمايى. سپاسى كه تو را پسنديده تر است و محبوبتر و فاضل تر. سپاسى كه پر كند آنچه را آفريده اى، و بدان حدّ رسد كه اراده فرموده اى. سپاسى كه از تو پوشيده نماند، و به تو رسيدن تواند. سپاسى كه شمارش آن نبرد و افزايش آن سپرى نشود.


كه ما نمى دانيم حقيقت بزرگى ات را، جز كه مى دانيم تو زنده اى و به خود بر پا. و خواب سبك يا گران فرا نگيرد تو را. هيچ انديشه اى به تو نرسد، و هيچ ديده اى تو را ديدن نتواند. ديده ها را تو بينى، و عمرها را تو شمار كردن توانى. -و نافرمانان را- بگيرى به گامها و موى پيشانى.

چيست آنچه از آفرينش تو مى بينيم و از قدرتت شگفتى مى نماييم، و بدان بزرگى قدرتت را مى ستاييم حالى كه آنچه از آن بر ما پوشيده گرديده، و ديده هاى ما آن را نديده، و خردهاى ما بدان نرسيده، و پرده هاى غيب ميان ما و آن گستريده، بزرگتر است.

پس كسى كه دل خود را تهى سازد، و انديشه اش را بكار اندازد، تا بداند چگونه عرشت را بر پا داشته اى و چسان تخم خلقت را كاشته اى، و چسان آسمانهايت را در هوا آويخته اى، و زمينت را بر موج آب گسترده اى، نگاهش خيره بازگردد، و خردش سرگردان، شنوايى اش آشفته شود و انديشه اش حيران.


به گمان خود دعوى دارد كه به خدا اميدوار است. به خداى بزرگ، كه دروغ گويد، -پس- چرا اميدوارى او در كردارش ناپديدار است. هر كه اميدوار است، اميد او در كردارش آشكار است، جز اميد به خدا كه ناخالص است -و شناختن آن دشوار است-، و هر ترس جز ترس از خدا محقّق است -و شناختن آن آسان-، جز ترس از خدا كه نيازمند است به برهان -و بايد ديده شود در كردار و بيان-. در كارهاى بزرگ به خدا اميد بسته است، و در كارهاى خرد به بندگان. پس حقّ بنده را ادا مى كند، و حقّ خدا را نه چنان.

چه شده كه بايد در حقّ خدا كوتاهى شود، و كمتر از حقّ بندگان رعايت گردد؟ آيا مى ترسى دروغگو باشى در اميدى كه بدو دارى يا او را در خور اميد بستن نپندارى.

نيز اگر او از يكى از بندگان خدا بيم دارد، حقّ او را چنان گزارد كه حقّ پروردگار خود را به جا نيارد. پس ترس خود را از بندگان خدا آماده و نقد ساخته، و ترس از آفريدگار را به عهده وعده بى پرداخت انداخته. همچنين است كسى كه دنيا در ديده اش كلان نمايد، و ارزش و اعتبار آن در دل وى فراوان نمايد، آن را بر خدا مقدّم سازد و جز آن به چيزى نپردازد، و بنده او شود -و دل ببازد-.


براى تو بسنده است رسول خدا (ص) را مقتدا گردانى، و راهنماى شناخت بدى، و عيبهاى دنيا، و خوارمايگى و زشتيهاى فراوانش بدانى، كه چگونه دنيا از هر سو بر او در نورديده شد، و براى ديگرى گستريده، از نوش آن نخورد، و از زيورهايش بهره نبرد.

و اگر خواهى دوّمين را موسى (ص) مثل آرم كه گفت: «پروردگارا من به چيزى كه برايم فرستى نيازمندم»، به خدا، كه از او نخواست جز نانى كه آن را بخورد كه موسى (ع) از سبزى زمين مى خورد، چندان كه به خاطر لاغرى تن و تكيدگى گوشت بدن رنگ آن سبزى از پوست تنك شكم او نمايان بود.

و اگر خواهى سوّمين را داود (ع) گويم، خداوند مزامير -و زبور- ، و خواننده بهشتيان، كه به دست خود از برگ خرما زنبيلها مى بافت، و مجلسيان خويش را مى گفت: كدام يك از شما در فروختن آن، مرا يارى مى كند و از بهاى آن زنبيل گرده اى نان جوين مى خورد، و اگر خواهى از عيسى بن مريم (ع) گويم، كه سنگ را بالين مى كرد، و جامه درشت به تن داشت، و خوراك ناگوار مى خورد.

و نانخورش او گرسنگى بود، و چراغش در شب ماه، و در زمستان مشرق و مغرب زمين او را سايبان بود و جاى پناه، و ميوه و ريحان او آنچه زمين براى چهار پايان روياند از گياه. زنى نداشت تا او را فريفته خود سازد، فرزندى نداشت تا غم وى را خورد، و نه مالى كه او را مشغول كند، و نه طمعى كه او را به خوارى در اندازد. مركب او دو پايش بود و خدمت گزار وى دستهايش.


پس به پيامبر پاكيزه و پاك (ص) خود اقتدا كن، كه در -رفتار- او خصلتى است آن را كه زدودن اندوه خواهد، و مايه شكيبايى است براى كسى كه شكيبايى طلبد، و دوست داشته ترين بندگان نزد خدا كسى است كه رفتار پيامبر را سرمشق خود كند، و به دنبال او رود. از دنيا چندان نخورد كه دهان را پر كند، و بدان ننگريست چندان كه گوشه چشم بدان افكند. تهيگاه او از همه مردم دنيا لاغرتر بود، و شكم او از همه خالى تر. دنيا را بدو نشان دادند، آن را نپذيرفت. و -چون- دانست خدا چيزى را دشمن مى دارد، آن را دشمن داشت - و ترك آن گفت-، و چيزى را كه خوار شمرده آن را خوار انگاشت، و چيزى را كه كوچك شمرده، آن را كوچك داشت، و اگر در ما نبود جز دوستى آنچه خدا و رسول، آن را دشمن مى دارد، و بزرگ ديدن آنچه خدا و رسول، آن را خرد مى شمارد، براى نشان دادن مخالفت ما با خدا كافى بود و سرپيچى ما را از فرمانهاى او آشكارا مى نمود.


او كه درود خدا بر وى باد، روى زمين مى خورد، و چون بندگان مى نشست، و به دست خود پاى افزار خويش را پينه مى بست، و جامه خود را خود وصله مى نمود، و بر خر بى پالان سوار مى شد، و ديگرى را بر ترك خود سوار مى فرمود، پرده اى بر در خانه او آويخته بود، كه تصويرهايى داشت، يكى از زنان خويش را گفت: «اين پرده را از من پنهان كن، كه هرگاه بدان مى نگرم، دنيا و زيورهاى آن را به ياد مى آورم».

پس به دل خود از دنيا روى گرداند، و ياد آن را در خاطر خود ميراند، و دوست داشت كه زينت دنيا از او نهان ماند تا زيورى از آن برندارد. دنيا را پايدار نمى دانست و در آن اميد ماندن نداشت. پس آن را از خود برون كرد، و دل از آن برداشت، و ديده از آن برگاشت. آرى چنين است، كسى كه چيزى را دشمن داشت، خوش ندارد بدان بنگرد يا نام آن نزد وى بر زبان رود.


و در زندگانى رسول خدا (ص) براى تو نشانه هايى است كه تو را به زشتيها و عيبهاى دنيا راهنماست چه او با نزديكان خويش گرسنه به سر مى برد، و با منزلتى بزرگ كه داشت زينتهاى دنيا از ديده او دور ماند -و آن را خوار شمرد-. پس نگرنده با خرد خويش بنگرد كه: آيا خدا، محمّد (صلی الله علیه وآله) را به داشتن چنين صفتها اكرام فرمود، يا او را خوار نمود اگر بگويد: او را خوار كرد، -به خداى- بزرگ دروغ گفته است و بهتانى بزرگ آورده است، و اگر بگويد: خدا او را اكرام كرد، پس بداند خدا كسى را خوار شمرد كه دنيا را براى وى گستريد، و آن را از كسى كه نزديكتر از همه بدوست، درنورديد.

پس آن كه خواهد، بايد پيامبر خدا را پيروى كند و بر پى او رود، و پاى بر جاى پاى او نهد، و گر نه از تباهى ايمن نبود، كه همانا خدا محمّد (ص) را نشانه اى ساخت براى قيامت، و مژده دهنده به بهشت و ترساننده از عقوبت. از دنيا برون رفت و از نعمت آن سير نخورد، به آخرت در شد، و گناهى با خود نبرد، سنگى بر سنگى ننهاد تا جهان را ترك گفت، و دعوت پروردگارش را پذيرفت. پس چه بزرگ است منّتى كه خدا بر ما نهاده، و چنين نعمتى به ما داده. پيشروى كه بايد او را پيروى كنيم، و پيشوايى كه پا بر جاى پاى او نهيم.

به خدا كه اين جامه پشمين خود را چندان پينه كردم كه از پينه كننده شرمسارى بردم. يكى به من گفت: «آن را دور نمى افكنى»؟ گفتم: از من دور شو كه:

زر كامل عيار از بوته بى غش چهره افروزد            دل صاحب نظر را سرخ، روز امتحان بينى

از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است (در صفات حقّ تعالى):
قسمت أول خطبه:
(1) فرمان خداوند حكم لازمى است (كه ردّ نمى شود) و موافق با مصلحت، و خوشنودى او مهربانى و ايمنى (از بلاها و سختيها) است، از روى علم و دانائى حكم (هر چيز را بيان) مى فرمايد، و از روى حلم و بردبارى (گناه سزاوار آمرزش را) مى بخشد.
(2) بار خدايا سپاس ترا است بر هر چه مى ستانى و مى بخشى و بر بيمارى هايى كه بهبودى مى دهى و مبتلى مى سازى (در هر حال ترا بايد شكر گزارد، زيرا گرفتن و بخشيدن و بهبودى و بيمارى از جانب تو همه از روى حكمت و مصلحت است و هر كدام در جاى خود نعمت و بخششى است كه موجب شكر و سپاسگزارى است) چنان سپاسى كه براى تو پسنديده تر سپاس و بسوى تو محبوبتر سپاس و نزد تو برتر سپاس باشد،
(3) سپاسى كه پر كند آنچه را كه (در آسمان و زمين) آفريده اى، و برسد بآنچه كه خواسته اى، سپاسى كه از تو پنهان كرده نشود، و از پيشگاه تو ممنوع نگردد، سپاسى كه شماره آن بريده نشود، و يارى و كمك آن نابود نگردد (خلاصه ترا سپاسگزارم به سپاسى كه از همه سپاسها رجحان و امتياز داشته باشد).


(4) (هر چند كوشش كنيم سپاسى كه سزاوار خداوندى تو است نمى توانيم بجا آوريم، زيرا) ما حقيقت عظمت و بزرگى ترا نمى دانيم، مگر آنكه مى دانيم تو زنده اى هستى كه همه چيز (از روى امكان و نيازمندى) بتو قائم و باز بسته است، ترانه سستى پيش از خواب (چرت زدن) و نه خواب فرا مى گيرد (در قرآن كريم سوره 2 آیه 255 مى فرمايد: «اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ، الْقَيُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ» يعنى ضعف و سستى پيش از خواب و خواب او را فرا نمى گيرد، آنچه در آسمانها و زمين است براى او است و هستى آنها به اراده و توانائى او است) انديشه اى بكنه و حقيقت تو نرسيده، و ديده اى ترا در نيافته،
(5) ديده ها را تو دريافتى، (در قرآن كريم سوره 6 آیه 103 مى فرمايد: «لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ» يعنى ديده ها او را در نيابد و او ديده ها را دريابد و او است باريك بين و نهان دان) و آمار كردار (بندگان) را بشمار مى آورى (در قرآن كريم سوره 58 آیه 6 مى فرمايد: «يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا أَحْصاهُ اللَّهُ وَ نَسُوهُ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ» يعنى ياد كن روزى را كه خداوند همه بندگان را زنده كند پس آنان را بآنچه كه بجا آورده اند آگاه سازد، حساب كردارشان را خداوند ضبط فرموده و ايشان آنرا فراموش كرده اند و خداوند بر هر چيز حاضر و گواه است) و (گناهكاران را) به موهاى جلو سر و قدمها (يشان براى كيفر كردار) فرا مى گيرى (در قرآن كريم سوره 55 آیه 41 مى فرمايد: «يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيماهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّواصِي وَ الْأَقْدامِ» يعنى گناهكاران به نشانه هاشان شناخته، و به موهاى جلو سر و قدمها گرفته ميشوند. در قيامت فرشتگان آنان را به علامات و نشانه ها شناخته آنگاه كاكلهاى ايشان را گرفته بند بر پاهاشان نهاده به دوزخ مى اندازند)
(6) و چه چيز است آنچه ما را از آفريده تو مى بينيم، و از قدرت و توانائى كه تو براى آن بكار برده اى به شگفت مى آييم، و آنرا از بزرگى سلطنت و پادشاهيت دانسته وصف مى نمايم، و حال آنكه چيزهائى كه از ما پنهان است و ديده هاى ما آنرا نمى بيند و عقلهاى ما نزد آن باز ايستاده (درك نمى كند) و بين ما و آنها پرده هايى آويخته شده، بزرگتر است،
(7) پس هر كه دل خود را تهى گرداند (به هيچ چيز توجّه نداشته باشد) و انديشه اش را بكار اندازد تا بداند چگونه عرش خود را (بالاى هفت آسمان) بر پا كرده اى، و چگونه آفريده شدگانت را آفريده اى، و چگونه آسمانهايت را در هواء معلّق نگاه داشته اى، و چگونه زمينت را بروى موج آب گسترانيده اى، ديده او برگشته وا مانده، و عقل او شكست خورده، و گوش او از كار افتاده، و انديشه او سرگردان است (خلاصه كسيكه دست از هر كار برداشته و تمام انديشه خود را بكار اندازد و بخواهد يكى از حقائق و اسرار خلقت را درك كند حيران و سرگردان ماند چه جاى آنكه بخواهد به همه آنها پى ببرد).


قسمت دوم از اين خطبه است (در بطلان ادّعاى كسيكه كردارش طبق گفتارش نمى باشد، و ترغيب مردم بدل نبستن بدنيا و پيروى از پيغمبران):
(8) (در مردم به گمان خود ادّعاء ميكند كه بخدا اميدوار است سوگند به خداوند بزرگ كه دروغ مى گويد چگونه است حال او كه اميدواريش به خداوند در عمل و كردارش نمودار نيست (اگر اين شخص راست مى گفت براى بدست آوردن رضاء و خوشنودى خداوند كوششى مى نمود و كارى  نمى كرد كه موجب خشم او گردد)
(9) پس هر كه (بچيزى) اميدوار است اميد او از كردارش پيدا است مگر اميد بخدا كه مغشوش بوده خالص نباشد، و هر ترسى مسلّم است (آثار آن در ترسيده آشكار است) مگر ترس از خدا كه ناجور باشد (و نشانه ترس در ترسيده هويدا نباشد)
(10) در كار بزرگ بخدا اميد دارد (آسايش هر دو جهان را با درجات عاليه در بهشت جاويد آرزو دارد) و در چيز كوچك (متاع فانى دنيا) به بندگان خدا اميدوار است، و (نسبت) به بنده خدا طورى رفتار (و اظهار خضوع و فروتنى) مى نمايد كه براى پروردگار نمى كند، پس چگونه است شأن خداوند «بزرگ است ستودن او» كه در حقّ او تقصير مى گردد بآنچه (خضوع و فروتنى و اميدوارى) براى بندگانش انجام داده ميشود
(11) آيا مى ترسى در اميدواريت بخدا دروغگو باشى (گمان برده اى كه بى اعتنائى نموده نا اميدت سازد، اين گمان خطاء بزرگى است، زيرا فضل و رحمت او چنانكه خبر داده بزرگتر از آنست كه نيكوكاران را نوميد گرداند) يا اينكه او را براى اميدوار بودن سزاوار نمى بينى (كه اگر او را بانجام اميد خود ناتوان بدانى كفر محض است) و همين طور است حال كسيكه ادّعاء ميكند بخدا اميدوار است، اگر از بنده اى از بندگان خداوند بترسد، از روى ترس قسمى با او رفتار نمايد كه در باره پروردگارش چنان نمى كند (چون از بنده اى بترسد سعى و كوشش نمايد تا خوشنودى او را بدست آورده خشمش را دور گرداند، و ليكن جائيكه بايد از خدا بترسد دل فراخ كرده كار بروز دگر اندازد) پس ترس خود را از بندگان نقد و موجود پنداشته و از آفريدگارش نسيئه و وعده،
(12) و همچنين مانند ادّعاء كننده اميد بخدا است كسيكه دنيا در نظرش اهميّت داشته، و موقعيّت آن در دلش بزرگ باشد (كالاى) آنرا بر (آنچه پسنديده) خدا (است از اطاعت و فرمانبردارى) اختيار كرده و فقط بآن رو آورده و براى آن (و هر كه آنرا در دست دارد) بنده و فرمانبردار گرديده است (لذا اميد و ترسش از دنيا و دنياداران است).


قسمت سوم خطبه:
(13) و پيروى كردن از (رفتار) رسول خدا -صلّى اللّه عليه و آله- براى تو كافى است، و بر مذمّت دنيا و معيوب بودن و بسيارى رسواييها و بديهاى آن ترا دليل و راهنما مى باشد، زيرا اطراف آن (وابستگى و دوستدارى) از آن حضرت گرفته شده، و جوانب آن (دلبستگى بهمه چيز آن) براى غير آن بزرگوار آماده گشته، و از نوشيدن شيرش (لذّتهاى آن) منع شده و از آرايشهاى آن دور گرديده شده،
(14) و اگر بخواهى دوباره پيروى نمائى پيغمبرى را، از موسى، عليه السّلام، كه خدا با او سخن فرموده (و به كليم اللّه ملقّب گشته) پيروى كن آنگاه كه مى گفت (در قرآن كريم سوره 28 آیه 24): «فَسَقى لَهُما ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ فَقالَ رَبِّ إنی لِما انزلتَ إلیّ مِن خیر فقیر» يعنى پروردگارا من بآنچه از خير و نيكوئى برايم بفرستى نيازمندم،
(15) سوگند بخدا موسى از خدا نخواسته بود مگر نانى را كه بخورد، زيرا گياه زمين را مى خورد، و بجهت لاغرى و كمى گوشت سبزى گياه از نازكى پوست درونى شكمش ديده مى شد،
(16) و اگر بخواهى سوّم بار پيروى كنى از داوود، عليه السّلام، كه داراى مزامير و زبور بود و خواننده اهل بهشت مى باشد پيروى كن، بدست خود از ليف خرما زنبيلها مى بافت و به همنشينان خويش مى گفت: كدام يك از شما در فروختن آنها مرا كمك ميكند و از بهاى آنها خوراك او يك دانه نان جو بود،
(17) و اگر خواهى پيروى از عيسى ابن مريم، عليه السّلام، را بگو (بياد بياور) كه (هنگام خوابيدن) سنگ را زير سر گذاشته بالش قرار مى داد، و جامه زبر مى پوشيد، و طعام خشن مى خورد، و خورش او گرسنگى بود (هنگام شدّت گرسنگى غذا مى خورد تا از خوردن آن لذّت برده به خورش نيازمند نباشد) و چراغ او در شب روشنائى ماه بود، و سايه بان او در زمستان جائى بود كه آفتاب مى تابيد يا فرو مى رفت (خانه اى نداشت) و ميوه و سبزى خوشبوى او گياهى بود كه زمين براى چهارپايان مى رويانيد،
(18) نه زنى داشت كه او را بفتنه و تباهكارى افكند، و نه فرزندى كه او را اندوهگين سازد، و نه دارائى كه او را (از توجّه بخدا) برگرداند، و نه (بدنيا و اهل آن) طمعى كه او را خوار كند، مركب او دو پايش بود (پياده راه مى رفت) و خدمتكار او دو دستش (هر كارى را خود انجام مى داد).


قسمت چهارم خطبه:
(19) پس (از اينكه روش حضرت رسول را راجع بدل نبستن بدنيا اجمالا پيش از بيان رويّه پيغمبران دانستى، اكنون دوباره بشنو:) به پيغمبر خود -صلّى اللّه عليه و آله- كه (از همه خلائق) نيكوتر و پاكيزه تر است اقتداء نموده از آن بزرگوار پيروى كن، زيرا آن حضرت سزاوار پيروى كردن است براى كسيكه پيروى كند، و انتساب شايسته او است براى كسيكه بخواهد نسبت باو داشته باشد (يا صبر و شكيبائى او براى كسيكه شكيبا باشد سر مشق است) و محبوبتر بندگان نزد خدا كسى است كه پيرو پيغمبر خود بوده و دنبال نشانه او برود (در راه او سير نمايد، چنانكه در قرآن كريم سوره 3 آیه 31 مى فرمايد: «قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ» يعنى بگو اگر شما خدا را دوست داريد از من پيروى كنيد خدا شما را دوست خواهد داشت، و گناهانتان را مى آمرزد، و خدا آمرزنده و مهربان است. و امّا نشانه آن حضرت اين بود كه)
(20) لقمه دنيا را به اطراف دندان مى خورد (نه به پرى دهان يعنى در دنيا زيادتر از آنچه را كه ناچار به استفاده از آن بود فرا نمى گرفت) و دنيا را به گوشه چشم نمى گريست (هيچ گونه بدنيا دل نبست) از جهت پهلو لاغرتر و از جهت شكم گرسنه ترين اهل دنيا بود، دنيا باو پيشنهاد شد (خداوند بوسيله جبرئيل اختيار كردن دنيا را باو پيشنهاد فرمود) از قبول آن امتناع نمود، و دانست كه خداوند سبحان چيزى را (علاقه بدنيا را) دشمن داشته او هم دشمن داشت، و آنرا خوار دانسته او هم خوار دانست، و آنرا كوچك قرار داده او هم كوچك شمرد،
(21) و (بنا بر اين) اگر نبود در ما مگر دوستى دنيايى كه خدا و رسول آنرا دشمن داشته، و بزرگ شمردن آنرا كه خدا و رسول كوچك شمرده همين مقدار براى سركشى از خدا و مخالفت فرمان او بس بود.


(22) و پيغمبر -صلّى اللّه عليه و آله- بروى زمين (بى آنكه خوان بگسترد) طعام مى خورد، و مى نشست مانند نشستن بنده (دو زانو نشسته پا روى پا نمى انداخت) و بدست خود پارگى كفشش را دوخته و جامه اش را وصله ميكرد، و بر خر برهنه سوار مى شد، و پشت سر خويش (ديگرى را) سوار ميكرد،
(23) و بر در خانه اش پرده اى كه در آن صورتها نقش شده آويخته بود، پس به يكى از زنهايش فرمود اى زن اين پرده را از نظر من پنهان كن، زيرا وقتى من بآن چشم مى اندازم دنيا و آرايشهاى آنرا بياد مى آورم،
(24) پس از روى دل (براستى) از دنيا دورى گزيده ياد آنرا از خود دور ساخت، و دوست داشت كه آرايش آن از جلو چشمش پنهان باشد تا از آن جامه زيبا فرا نگرفته باور نكند كه آنجا جاى آرميدن است، و اميدوارى درنگ كردن در آنجا را نداشته باشد، پس (علاقه به) آنرا از خود بيرون و از دل دور كرده، و (آرايشهاى آنرا) از جلو چشم پنهان گردانيد (زيرا بسيار بآن بد بين بود)
(25) و چنين است (رفتار) كسى كه چيزى را دشمن مى دارد، بدش مى آيد بآن چشم اندازد، و نام آن در حضورش برده شود.


قسمت پنجم خطبه:
(26) و هر آينه در روش رسول خدا -صلّى اللّه عليه و آله- است آنچه ترا بر بديها و زشتيهاى دنيا راهنما باشد، زيرا آن حضرت در دنيا با نزديكان خود (اهل بيتش) شكم سير نخورد، و با بزرگى مقام و منزلت او (در نزد خداوند متعال) از آن بزرگوار آرايشهاى آن دور شد، پس بايد انديشه كننده بعقل خويش مراجعه كرده ببيند آيا خداوند محمّد -صلّى اللّه عليه و آله- را بآن حالت گرامى داشته يا آنكه او را خوار كرده و كوچك شمرده است،
(27) اگر بگويد: او را خوار كرده، سوگند به خداوند بزرگ دروغ گفته و بهتان بزرگى زده (زيرا چگونه تصوّر مى توان كرد كه خداوند بهترين آفريده خود را كه معصوم و منزّه از هر خطاء است خوار گرداند) و اگر بگويد: او را گرامى داشته، بايد بداند كه خداوند غير آن حضرت را خوار كرده كه دنيا را باو ارزانى داشته و آنرا از مقرّبترين مردمان بخود دور كرده است،
(28) پس بايد پيرو از پيغمبر خود پيروى كند و دنبال نشانه او برود، و در آيد هر جا كه او درآمده (گفتار و كردارش طبق دستور او باشد) و اگر از آن حضرت پيروى نكرد از تباه شدن (در دنيا و آخرت) ايمن نيست، زيرا خداوند محمّد -صلّى اللّه عليه و آله- را نشانه قيامت قرار داده (چون بعد از او پيغمبرى مبعوث نخواهد شد) و مژده دهنده ببهشت و بيم كننده از عذاب گردانيده
(29) (پس چون به همه احوال آگاه بود) با شكم گرسنه از دنيا بيرون رفت (از لذّت و خوشى آن بهره مند نگرديد) و بآخرت با سالم ماندن (از جميع معاصى) وارد شد، سنگى بروى سنگى نگذاشت (بنائى نساخت) تا اينكه راه خود را پوئيده (زندگانى خويش را بسر رسانده) دعوت پروردگارش را اجابت نمود (از دنيا رفت)
(30) پس چه بسيار بزرگ است احسان و نيكوئى خدا بما از اينكه نعمت وجود آن حضرت را بما عطاء فرموده كه براى ما پيشروى است كه از او پيروى مى كنيم، و پيشوايى است كه گام در جا پاى او مى نهيم
(31) (و من در همه زندگانى از آن بزرگوار پيروى نمودم بطوريكه) سوگند بخدا بر اين جبّه خود چندان پينه دوختم تا اينكه از دوزنده آن شرمنده شدم، و گوينده اى بمن گفت: آيا آنرا (بعد از اين همه پينه) از خود دور نمى كنى؟ گفتم از من دور شو كه «عند الصّباح يحمد القوم السّرى» يعنى هنگام بامداد از مردم شب رو سپاسگزارى ميشود (جمله عند الصّباح يحمد القوم السّرى مثلى است گفته ميشود براى كسيكه رنج بر خود تحميل مى نمايد تا آسايش يابد، چنانكه كاروان در گرماى تابستان چون بشب راه روند و از بى خوابى رنج برند بامداد كه بمنزل رسيده از سختى گرما رهيدند، مورد تمجيد شنونده ها قرار خواهند گرفت).

فرمان او قطعى و حکيمانه است و رضاى او امان و رحمت. با علم و آگاهى داورى مى کند و با حلم و بردبارى عفو مى نمايد.

خداوندا سپاس و ستايش مخصوص توست، در برابر آن چه مى گيرى و آن چه عطا مى کنى و بر عافيت و بلايى که مى فرستى; حمد و سپاسى که رضايت بخش ترين حمدها نزد تو باشد; حمدى که محبوب ترين حمدها در پيشگاه توست; حمدى که برترين حمدها نزد تو خواهد بود. حمدى که تمام جهان خلقت را پر کند و تا آن جا که خواسته اى، برسد; حمدى که از تو محجوب و پوشيده نماند و در پيشگاه تو کاستى نداشته باشد; حمدى که عددش پايان نگيرد و در پهنه زمان، فنا در آن راه نيابد.


(خداوندا) کنه عظمت تو را هرگز درک نمى کنيم، جز اين که مى دانيم تو زنده و قائم به ذات خود و ديگران قائم به تواند. هيچ گاه خواب سبک و سنگين، تو را فرا نمى گيرد (تا از بندگانت غافل شوى). افکار (بلندپرواز) هرگز به تو نمى رسد و چشم ها (ى تيزبين) تو را نمى بيند; ولى تو چشم ها (و حرکات آن ها) را مى بينى و اعمال و کردار (بندگان) را احصا مى کنى و زمام همگان به دست توست.

(خداوندا) آن چه از مخلوقات را مشاهده مى کنيم و از قدرتت در شگفتى فرو مى رويم و وصف عظمت سلطنت تو را بيان مى کنيم، چه اهمّيّتى دارد؟! در حالى که آن چه از ما پوشيده و پنهان است و چشمانمان از ديدن آن قاصر و عقل ما در برابر درکشان ناتوان است و پرده هاى غيب ميان ما و آن ها فاصله افکنده، بس عظيم تر است.

(آرى!) آن کس که قلبش را از همه چيز تهى کند و فکرش را به کار گيرد تا بداند چگونه عرش را برپا ساخته اى و مخلوقاتت را آفريده اى، چگونه کرات آسمان را در هوا معلق کرده اى، زمينت را بر روى امواج آب، گسترده اى، به يقين ديده فهمش وا مى ماند; عقلش مبهوت مى شود; شنوايى اش حيران، و انديشه اش سرگردان مى ماند!!


او گمان مى برد، به خدا اميدوار است; اما سوگند به خدا دروغ مى گويد (اگر راست مى گويد) چرا اين اميدوارى در عملش ديده نمى شود؟ زيرا هر کس به چيزى اميد دارد، در عملش مشاهده مى شود (همه بايد بدانند) هر اميدى جز اميد به خداى متعال نابجا، و هر ترس جز ترس از (مخالفت با) خدا نادرست است.

(اين مدعى دروغين) در مسائل مهم به خدا اميد دارد و در مسائل کوچک به بندگان خدا; در حالى که تواضع و احترامش در برابر بندگان (براى همان مسائل کوچک) بيش از خداست. چه شده است که تواضع واحترام او براى خداوند متعال کم تر از بندگان است؟ آيا مى ترسى در اظهار اميد به خدا دروغگو باشى؟ يا او را شايسته اميد نمى دانى؟ (که اين هر دو خيالى است باطل) همچنين اگر او از يکى از بندگان خدا بترسد به سبب اين خوف، براى او اهمّيّتى قائل مى شود که براى خدا قائل نيست; در واقع خوف از بندگان را نقد مى شمرد و خوف از پروردگار خويش را وعده اى دور از انتظار! (آرى) کسى که دنيا در چشم او بزرگ جلوه کند و جايگاه آن در قلبش مهم باشد، آن را بر خداى متعال مقدّم مى دارد. از همه چيز مى بُرَد و به دنيا مى پيوندد و برده آن مى شود.


براى تو (اى دلباخته دنيا) کافى است که روش رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را سرمشق خود قرار دهى و دليل و راهنماى خود در نکوهش دنيا و مذمت آن و رسوايى فراوان و بدى هايش بشمارى; چه اين که مواهب دنيا از او گرفته شد و براى ديگران آماده گشت. او از پستان دنيا جدا و از زخارف و زيبايى هايش برکنار شده بود.

اگر بخواهى دوّمين نفر يعنى موساى کليم(عليه السلام) به تو معرفى مى کنم، آن گاه که عرضه داشت: پروردگارا! به آن چه به من از نيکى عطا کنى نيازمندم، به خدا سوگند! موسى(عليه السلام) غير از قرص نانى که بخورد از خدا نخواست; زيرا وى (از زمانى که از مصر فرار کرد و به سوى مدين آمد) از گياهان زمين تغذيه مى کرد تا آن جا که بر اثر لاغرى شديد و تحليل رفتن گوشت بدن او رنگ سبز گياه از پشت پرده شکمش آشکار بود.

و چنان چه بخواهى سوّمين نفر داوود ـ که درود خدا بر او باد ـ صاحب «مزامير» و قارى بهشتيان را به تو معرفى مى کنم; او با دست خويش از برگ درخت خرما زنبيل مى بافت و به دوستانش مى گفت کدام يک از شما حاضر است اين ها را براى من بفروشد، از بهاى آن قرص نان جويى تهيه مى کرد و تناول مى نمود.

و اگر بخواهى (نمونه ديگرى از) زندگى عيسى بن مريم ـ که درود خدا بر او باد ـ را برايت بازگو مى کنم; او سنگ را بالش خود قرار مى داد; لباس خشن مى پوشيد; غذاى ناگوار مى خورد; نان خورش او گرسنگى، چراغ شب هايش ماه، سر پناه او در زمستان مشرق و مغرب زمين بود (صبح ها در طرف غرب و عصرها در طرف شرق رو به آفتاب قرار مى گرفت) ميوه و گل او گياهانى بود که از زمين براى چهارپايان مى رويد; نه همسرى داشت که او را بفريبد و نه فرزندى که (مشکلاتش) او را غمگين سازد; نه مالى داشت که او را به خود مشغول دارد و نه طمعى که خوارش کند; مرکبش پاهايش بود و خادمش دست هايش!


(تو اى مسلمان)، به پيامبر پاک و پاکيزه ات(صلى الله عليه وآله) تأسّى جوى; زيرا در او سرمشقى است براى آن کس که مى خواهد تأسّى جويد و رابطه اى است عالى براى کسى که بخواهد به او مربوط شود، محبوب ترين بندگان نزد خدا کسى است که به پيامبرش تأسّى جويد و در پى او گام بردارد. او به اندازه نياز از دنيا بهره گرفت و هرگز تمايلى به آن نشان نداد. اندامش از همه مردم لاغرتر و شکمش از همه گرسنه تر بود. دنيا (از سوى خدا) به وى عرضه شد، ولى آن را نپذيرفت. او مى دانست چه چيزى مبغوض خداست؟ آن را مبغوض مى شمرد، چه چيز نزد خدا حقير است آن را حقير مى دانست و چه چيز نزد او کوچک است آن را کوچک مى ديد.

و اگر در ما چيزى جز محبّت به آن چه مورد خشم خدا و رسولش مى باشد، و نيز بزرگ شمردن آن چه خدا و رسولش آن را کوچک شمرده اند وجود نداشته باشد، همين امر براى مخالفت ما با خدا و سرپيچى از فرمانش کافى است.


پيامبر(صلى الله عليه وآله) روى زمين (بدون فرش) مى نشست و غذا مى خورد و با تواضع، همچون بردگان جلوس داشت، با دست خود پارگى کشف خويش را مى دوخت و با دست خود لباسش را وصله مى زد. بر مرکب برهنه سوار مى شد و (حتى) کسى را پشت سر خود سوار مى کرد. پرده اى بر در اتاق خود ديد که در آن تصويرهايى بود. همسرش را صدا زد و فرمود: آن را از نظرم پنهان کن که هر زمان چشمم به آن مى افتد به ياد دنيا و زر و زيور آن مى افتم.

به اين ترتيب با قلب خود (و تمام وجودش) از زر و زيور دنيا روى گردان بود و ياد آن را در وجود خود ميراند و دوست داشت زر و زيور آن همواره از چشمش پنهان باشد; مبادا از آن لباس فاخرى براى خود تهيه کند و دنيا را قرارگاه خويش پندارد و اميد اقامت در آن را داشته باشد; در نتيجه آن را از جان خود بيرون راند و از قلب خود دور ساخت و از ديدگانش پنهان نمود (آرى،) چنين است آن کسى که چيزى را مبغوض مى دارد و نگاه کردن و يادآورى آن را نيز مبغوض مى شمرد.


در زندگى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) امورى است که تو را به بدى ها و عيوب دنيا راهنمايى مى کند; چرا که او و نزديکانش در دنيا گرسنه بودند، و يا اين که او (در پيشگاه خدا) مقام و منزلتى بس عظيم داشت، زينت هاى دنيا از او دريغ داشته شد; بنابراين هر کس بايد با عقل خودش بنگرد که آيا خدا با اين کار پيامبرش را گرامى داشت يا به او اهانت کرد؟ اگر کسى بگويد: خدا با اين کار (گرفتن زخارف دنيا از آن حضرت) به او اهانت نموده ـ سوگند به پروردگار متعال ـ که دروغ گفته است; دروغى بزرگ و اگر بگويد: او را گرامى داشته پس بايد بداند که ديگران را (که غرق زينت هاى دنيا هستند) گرامى نداشته است; چرا که دنيا را براى آن ها گسترده و از مقرّب ترين افراد به خودش دريغ داشته است;

بنابراين (کسى که مى خواهد سعادتمند شود) بايد به پيامبر خود تأسى جويد، گام در جاى گام هايش نهد و از هر درى که او داخل شده وارد شود و الا از هلاکت (و گمراهى) ايمن نخواهد بود; زيرا خداوند، محمّد ـ که درود خدا بر او و خاندانش باد ـ را نشانه قيامت و بشارت دهنده بهشت و بيم دهنده کيفر قرار داده است. او با شکم گرسنه از اين جهان رحلت کرد و با سلامت (روح و ايمان) به سراى ديگر وارد شد. او تا آن زمان که از جهان رخت بر بست و دعوت حق را اجابت کرد سنگى روى سنگ ننهاد (و خانه محکمى براى خود نساخت) چه منّت بزرگى خدا بر ما نهاده که چنين پيشوا و رهبرى به ما عنايت کرده، تا راه او را بپوييم و قدم در جاى قدم هاى او نهيم. به خدا سوگند!

آن قدر اين پيراهنم را وصله زدم که از وصله کننده آن شرم دارم (تا آن جا که) کسى به من گفت: چرا اين پيراهن کهنه را دور نمى افکنى؟ گفتم: از من دور شو. صبحگاهان، رهروان شب را ستايش مى کنند! (و فرداى قيامت وضع ما روشن مى شود).