ترجمه خطبه 17 نهج البلاغه

و من كلام له (علیه السلام) في صفة من يتصدى للحكم بين الأمة و ليس لذلك بأهل و فيها: أبغض الخلائق إلى اللّه صنفان: الصنف الأول: إنَّ أَبْغَضَ الْخَلَائِقِ إِلَى اللَّهِ [تَعَالَى] رَجُلَانِ رَجُلٌ وَكَلَهُ اللَّهُ إِلَى نَفْسِهِ فَهُوَ جَائِرٌ عَنْ قَصْدِ السَّبِيلِ مَشْغُوفٌ بِكَلَامِ بِدْعَةٍ وَ دُعَاءِ ضَلَالَةٍ فَهُوَ فِتْنَةٌ لِمَنِ افْتَتَنَ بِهِ ضَالٌّ عَنْ هَدْيِ مَنْ كَانَ قَبْلَهُ مُضِلٌّ لِمَنِ اقْتَدَى بِهِ فِي حَيَاتِهِ وَ بَعْدَ وَفَاتِهِ حَمَّالٌ خَطَايَا غَيْرِهِ رَهْنٌ بِخَطِيئَتِهِ. الصنف الثاني: وَ رَجُلٌ قَمَشَ جَهْلًا مُوضِعٌ فِي جُهَّالِ الْأُمَّةِ عَادٍ فِي أَغْبَاشِ الْفِتْنَةِ عَمٍ بِمَا فِي عَقْدِ الْهُدْنَةِ قَدْ سَمَّاهُ أَشْبَاهُ النَّاسِ عَالِماً وَ لَيْسَ بِهِ بَكَّرَ فَاسْتَكْثَرَ مِنْ جَمْعٍ مَا قَلَّ مِنْهُ خَيْرٌ مِمَّا كَثُرَ حَتَّى إِذَا ارْتَوَى مِنْ مَاءٍ آجِنٍ وَ اكْتَثَرَ مِنْ غَيْرِ طَائِلٍ. جَلَسَ بَيْنَ النَّاسِ قَاضِياً ضَامِناً لِتَخْلِيصِ مَا الْتَبَسَ عَلَى غَيْرِهِ فَإِنْ نَزَلَتْ بِهِ إِحْدَى الْمُبْهَمَاتِ هَيَّأَ لَهَا حَشْواً رَثًّا مِنْ رَأْيِهِ ثُمَّ قَطَعَ بِهِ فَهُوَ مِنْ لَبْسِ الشُّبُهَاتِ فِي مِثْلِ نَسْج...

ترجمه: محمد دشتی (ره)

در اين خطبه مدّعيان قضاوت را مى شناساند كه عهده دار قضاوت هستند و شايسته آن نيستند

1. شناخت بدترين انسانها

دشمن ترين آفريده ها نزد خدا دو نفرند: مردى كه خدا او را به حال خود گذاشته، و از راه راست دور افتاده است، دل او شيفته بدعت است و مردم را گمراه كرده، به فتنه انگيزى مى كشاند و راه رستگارى گذشتگان را گم كرده و طرفداران خود و آيندگان را گمراه ساخته است. بار گناه ديگران را بر دوش كشيده و گرفتار زشتى هاى خود نيز مى باشد.

و مردى كه مجهولاتى به هم بافته، و در ميان انسان هاى نادان امّت، جايگاهى پيدا كرده است، در تاريكى هاى فتنه فرو رفته، و از مشاهده صلح و صفا كور است.

آدم نماها او را عالم ناميدند كه نيست، چيزى را بسيار جمع آورى مى كند كه اندك آن به از بسيار است، تا آن كه از آب گنديده سيراب شود، و دانش و اطّلاعات بيهوده فراهم آورد.

2. روانشناسى مدّعيان دروغين قضاوت

در ميان مردم، با نام قاضى به داورى مى نشيند، و حلّ مشكلات ديگرى را به عهده مى گيرد، پس اگر مشكلى پيش آيد، با حرف هاى پوچ و تو خالى و رأى و نظر دروغين، آماده رفع آن مى شود.

سپس اظهارات پوچ خود را باور مى كند، عنكبوتى را مى ماند كه در شبهات و بافته هاى تار خود چسبيده، نمى داند كه درست حكم كرده يا بر خطاست. اگر بر صواب باشد مى ترسد كه خطا كرده، و اگر بر خطاست، اميد دارد كه رأى او درست باشد.

نادانى است، كه راه جهالت مى پويد، كورى است كه در تاريكى گمشده خود را مى جويد، از روى علم و يقين سخن نمى گويد، روايات را بدون آگاهى نقل مى كند، چون تند بادى كه گياهان خشك را بر باد دهد، روايات را زير و رو مى كند، كه بى حاصل است.

به خدا سوگند، نه راه صدور حكم مشكلات را مى داند، و نه براى منصب قضاوت أهليّت دارد آنچه را كه نپذيرد علم به حساب نمى آورد، و جز راه و رسم خويش، مذهبى را حق نمى داند، اگر حكمى را نداند آن را مى پوشاند تا نادانى او آشكار نشود، خون بى گناهان از حكم ظالمانه او در جوشش و فرياد ميراث بر باد رفتگان بلند است.

به خدا شكايت مى كنم از مردمى كه در جهالت زندگى مى كنند و با گمراهى مى ميرند، در ميان آنها، كالايى خوارتر از قرآن نيست اگر آن را آنگونه كه بايد بخوانند، و متاعى سود آورتر و گرانبهاتر از قرآن نيست اگر آن را تحريف كنند، و در نزد آنان، چيزى زشت تر از معروف، و نيكوتر از منكر نمى باشد.

اجتماعی علمی سیاسی قضائی 
ترجمه ها

لطفاً برای انتخاب یک ترجمه، برروی نام مترجم کلیک کنید.

سخنى از آن حضرت (ع) در وصف كسانى كه داورى ميان مردم را به عهده مى گيرند و شايان آن نيستند:

دشمنترين مردم در نزد خدا، دو كس باشند. يكى آنكه خداوند او را به حال خود رها كرده، پس، از راه راست منحرف گشته است، به سخنان بدعت آميز دلبسته و مردم را به ضلالت فرا مى خواند. فريبى است براى كسى كه بدو فريفته شود. از راه هدايتى كه پيشينيانش به پيش پاى گشانده اند، رخ بر مى تابد و كسانى را كه در ايام حياتش يا پس از مرگش به او اقتدا مى كنند، گمراه مى سازد. بار خطاهاى ديگران بر دوش كشد و در گرو خطاى خود باشد.


ديگرى، كسى است كه كوله بار نادانى بر پشت گرفته و در ميان جماعت نادانان امت در تكاپوست. در ظلمت فتنه و فساد جولان دهد و همانند كوران، راه اصلاح و آشتى را نمى بيند. جمعى كه به ظاهر آدمى اند، او را دانشمند خوانند و حال آنكه در او دانشى نيست.

آغاز كرده و گرد آورده، چيزى را كه اندكش از بسيارش بهتر است. خويشتن را از آبى گنده سيراب كرده و بسا چيزهاى بى فايدت كه در گنجينه خاطر خود نهان دارد.

در ميان مردم به قضاوت نشست و بر عهده گرفت كه آنچه را كه ديگران در شناختش درمانده اند برايشان آشكار سازد. اگر با مشكل و مبهمى روياروى گردد، براى گشودن آن سخنانى بيهوده از رأى خويش مهيا كند، كه آن را كلامى قاطع پندارد و بر قامت آن جامه اى مى بافد، در سستى، چونان تار عنكبوت.

نداند رأيى كه داده صواب است يا خطا. اگر صواب باشد، بيمناك است كه مبادا خطا باشد. و اگر خطا باشد، اميد مى دارد كه آنچه گفته صواب باشد.

نادانى است، در عين نادانى، دستخوش خبط و خطا، و با اين حال، بر اشترى سوار است كه آن هم پيش پاى خود نبيند. هرگز در علمى حكم قطعى نراند.

روايات را بر باد مى دهد آنسان كه گياه خشك را بر باد دهند. به خدا سوگند، توانايى آن ندارد كه در باره آنچه بر او وارد مى شود حكمى صادر كند.

شايسته مسندى كه بر آن نشسته است نباشد. و نمى پندارد كه ديگران را در چيزى كه خود بدان جاهل است دانشى باشد و نمى بيند كه آن سوى آنچه او بدان دست يافته ديگرى را رأى و نظرى بود. اگر مطلبى بر او پوشيده ماند كتمانش كند، زيرا به جهل خود آگاه است. خونهاى به ناحق ريخته، از جور او فرياد مى آورند. ميراثهاى بناحق تقسيم شده از ظلم او مى نالند.


به خداوند شكوه مى كنم از مردمى كه در جهل زيستند و در ضلالت مردند. در نظر آنان هيچ متاعى كاسدتر از كتاب خدا نيست اگر آن چنانكه شايسته است تلاوت شود. و هيچ متاعى رواجتر و گرانبهاتر از آن نيست اگر تحريف شده باشد و از معنى واقعى خود گرديده باشد. هيچ چيز را زشت تر از كار نيك نمى دانند و هيچ چيز را نيكوتر از زشتكارى نمى شمارند.

از سخنان آن حضرت است در باره كسى كه در ميان مردم عهده دار منصب قضاوت شود ولى شايسته آن نباشد:

مبغوض ترين مردم نزد خداوند دو كس اند: انسانى كه خداوند او را به حال خود واگذاشته، تا جايى كه از راه راست منحرف شده، به سخن آميخته با بدعت و دعوت به گمراهى دل خوش نموده است. او فتنه اى است براى فتنه جويان، ره گم كرده اى است از راه روشن گذشتگان، گمراه كننده كسانى است كه به وقت زنده بودن او يا پس از مرگش از او پيروى كنند، هم بار گناهان ديگران را به دوش كشد، و هم گروگان خطاهاى خود باشد.


و ديگر انسانى است كه انبوهى از نادانى را در خود جمع كرده، و در ميان جاهلان امت جهت فريبشان مى شتابد در تاريكى هاى فتنه ها مى تازد، و نسبت به مصالحى كه در پيمان صلح است نابيناست. انسان نماها دانشمندش دانند در حالى كه بى دانش است.

از آغاز وقتش را صرف انباشتن چيزهايى كرده كه اندكش از بسيارش بهتر است، همين كه از آب گنديده سراب شد، و امور بيهوده را روى هم انباشت، به ناحق بر كرسى قضاوت ميان مردم مى نشيند، تا بيان مسايلى را كه بر ديگران مشتبه شده به عهده گيرد چون با مسأله مبهمى روبرو شود آراء بى فايده و بى پايه اش را به ميدان آورده، قاطعانه حكم مى كند.

از اين رو در برابر شبهات به مانند مگسى در تارهاى سست عنكبوت گرفتار است، اين بى مايه نمى داند رأيش بر صواب است يا بر خطا اگر حكمى به صواب راند مى ترسد بر خطا باشد، و چون به خطا حكم كند اميدوار است كه راه صواب رفته باشد.

در امواج جهالتهايشان گم شده، با ديده كور در تاريكى هاى نادانى راه پويد، هيچ امر مشتبهى را قاطعانه بر اساس دانش حل نمى كند. روايات را همچون كاهى كه بر باد مى رود مى پراكند.

به خدا قسم اين بى خرد را نه در حل مسايلى كه بر او وارد مى شود مايه اى از دانش و علم است، و نه شايسته مسندى است كه به او واگذار شده، در آنچه انكار كرده علمى را كه بر خلاف انكار او باشد گمان نمى برد، و رأيى بالاتر از رأى خود براى ديگرى نمى بيند. چون امرى بر او تاريك گردد بر آن سر پوش نهد زيرا به نادانى خود واقف است. از داوريهاى ظالمانه اش خونهايى كه به قضاوت او ريخته شده، و ميراثهاى به غارت رفته فريادها دارند.


از اين طايفه اى كه نادان زندگى مى كنند، و گمراه مى ميرند به خداوند شكايت مى برم. به نزد اين بى مايگان متاعى بى ارزش تر از قرآن نيست آن گاه كه به شيوه صحيح معنى شود، و هيچ كالايى پر رونق تر و گرانبهاتر از قرآن نيست زمانى كه بر اساس هوا و هوس معنى شود، و براى اينان چيزى زشت تر از معروف، و مسأله اى زيباتر از منكر نيست.

از سخنان آن حضرت است در وصف كسى كه داورى ميان مردم را عهده دار شود و شايسته آن نباشد:

دشمنروى ترين آفريدگان نزد خدا دو كسند: مردى كه خدا او را به خود وانهاده، و او از راه راست به دور افتاده، دل او شيفته بدعت است، و خواننده مردمان به ضلالت است. ديگران را به فتنه در اندازد و راه رستگارى پيشينيان را به روى خود مسدود سازد. در مرگ و زندگى گمراه كننده پيروان خويش است و برگيرنده بار گناه ديگران، و خود گناهان خويش را پايندان.


و مردى كه پشتواره اى از نادانى فراهم ساخته، و خود را ميان مردم نادان در انداخته. شتابان در تاريكى فتنه تازان، كور در بستن پيمان سازش -ميان مردمان-. آدمى نمايان او را دانا ناميده اند و او نه چنان است، چيزى را بسيار فراهم آورده كه اندكش بهتر از بسيار آن است.

تا آن گاه كه از آب بدمزه سير شود، و دانش بيهوده اندوزد -و دلير شود-، پس ميان مردم به داورى نشيند و خود را عهده دار گشودن مشكل ديگرى بيند. و اگر كار سربسته اى نزد او ببرند ترّهاتى چند از رأى خود آماده گرداند، و آن را صواب داند.

كارها بر او مشتبه گرديده. عنكبوتى را ماند كه در بافته هاى تار خود خزيده، نداند كه بر خطاست يا به حقيقت رسيده. اگر به صواب رفته باشد، ترسد كه راه خطا پيموده، و اگر به خطا رفته، اميد دارد آنچه گفته صواب بوده.
نادانى است كه راه جهالت پويد، كورى است كه در تاريكى گمشده خود جويد. آنچه گويد نه از روى قطع و يقين گويد. به گفتن روايتها پردازد، و چنانكه كاه بر باد دهند آن را زير و رو سازد.

به خدا سوگند، نه راه صدور حكم را دانسته است، و نه منصبى را كه به عهده اوست، شايسته است. آنچه را خود نپذيرد علم به حساب نيارد، و جز مذهب خويش مذهبى را حق نشمارد. اگر حكمى را نداند، آن را بپوشاند تا نادانى اش نهفته بماند. خون بيگناهان از حكم ستمكارانه او در خروش است، و فرياد ميراث بر باد رفتگان همه جا در گوش.


گله خود را با خدا مى كنم از مردمى كه عمر خود را به نادانى به سر مى برند، و با گمراهى رخت از اين جهان به در مى برند. كالايى خوارتر نزد آنان از كتاب خدا نيست، اگر آن را چنانكه بايست خوانند، و پر سودتر و گرانبهاتر از آن نباشد، اگر آن را از معنى خويش برگردانند، و نه نزد آنان چيزى از معروف است ناشناخته تر و شناخته تر از منكر.

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است در باره كسيكه ميان مردم حكمرانى ميكند و لايق اين منصب نيست:

(1) دشمن ترين خلائق نزد خدا (كسانيكه هرگز رحمت حقّ شامل حال ايشان نمى شود) دو مردند (اوّل) مردى كه خداوند او را (بسبب عصيان و نافرمانى) بخود وا گذاشته، پس (چنين مردى چون هر چه مى خواهد انجام مى دهد) از راه راست منحرف گرديده و به سخن بدعت آور و دعوت مردم به ضلالت و گمراهى دل داده است (دوست دارد باينكه سخنى بگويد كه سبب احداث چيزى در دين شود كه از دين نبوده و مردم را به گمراهى و بد عملى وا دارد)

(2) پس اين مرد سبب فتنه و فساد است براى كسيكه بواسطه او در فتنه واقع شده، و گمراه است از راه كسيكه پيش از او براه راست رفته (بر طبق كتاب و سنّت رفتار كرده) و گمراه كننده است كسانى را كه در زنده بودن و بعد از مردنش از او پيروى ميكنند (و بسبب اضلال و گمراه كردنش) بار گناهان غير خود را حمل كرده و در گرو گناه خويش هم مى باشد.


(3) و (دوّم) مرديكه نادانيها را در خود جمع كرده (و بوسيله آنها) مردم نادان را گمراه ميكند، در تاريكى هاى فتنه و فساد بى خبر است (از اينكه راه نجاتى براى او نيست) در موقع اصلاح كردن (ميان مردم) كور است (راه اصلاح ميان ايشان را نمى داند بچه نحوى است)

(4) عوامّ او را دانا مى نامند و حال آنكه نادان است، صبح كرد هر روز و در پى زياد كردن چيزى بود كه كم آن بهتر از بسيار است تا اينكه بآن رسيد و سيراب گرديد از آب متعفّن گنديده و پر شد از مطالب بيهوده (جمع كرد چيزهائى را كه گفتار و كردارش را بر خلاف حقّ نموده و مانند آب گنديده زيان آور بود، زيرا آب متعفّن علاوه بر اينكه رفع تشنگى نمى كند سبب بيماريهاى گوناگون مى گردد)

(5) ميان مردم براى حكم دادن نشسته و بآنچه كه بر غير او اشتباه است خود را دانا ميداند (براى اصلاح مرافعه و هر مشكلى مهيّا است) اگر باو يكى از مسائل مشكله عرضه شود در پاسخ آن سخنان بى معنى و بيهوده از رأى خود تهيئه نموده (بر طبق سخنانش حكم مى دهد) و بدرستى آنچه در جواب گفته يقين دارد، او در خلط نمودن شبهات (بيكديگر براى فريب عوامّ) مانند تنيدن تار عنكبوت است (براى صيد مگس، چنانكه عنكبوت بلعاب دهن خود تارى بافته كه پايه محكمى ندارد و بوزيدن نسيمى از هم جدا ميشود، سخنان بى معنى اين مرد هم چون مبناى صحيحى ندارد بيك اشكال كردن جزئى از بين مى رود، و در آنچه را كه گفته مردّد مى ماند و) نمى داند آيا درست حكم كرده يا بخطاء رفته،

اگر درست حكم نموده مى ترسد كه مبادا خطاء كرده باشد و اگر غلط گفته اميد دارد (كه مردم بگويند) درست حكم كرده،

(6) نادان است و در نادانيها هم بسيار اشتباه ميكند، چشم او كم سو است (كه در تاريكى هاى جهل و نادانى وا مانده نمى داند از كدام راه برود) و بسيار سوار بر شترهايى ميشود كه پيش راه خود را نمى بينند (در مسائل مشكله حيران و سرگردان است نمى داند چه جواب دهد) بواسطه نادانى جواب دندان شكنى نمى تواند بدهد (آنچه مى گويد از روى وهم و خيال است و در هيچيك از مسائل علم و يقين ندارد) روايات را (از روى بى اطّلاعى و نفهميدن صحّت و بطلان آنها) به باد مى دهد مانند بادى كه گياه خشك و بى فايده را پراكنده ميكند (مقصود از آن روايات را نمى فهمد چيست و جاى استعمال آنرا نمى داند كجا است، روايات را بدون سبب هر جا نقل ميكند)

(7) سوگند بخدا با مايه و توانا نيست (از علم و دانش بهره اى ندارد) به پاسخ دادن پرسشى كه از او ميشود، و آنچه باو تفويض شده (از امور دين و دنياى مردم) لياقت ندارد،
و چيزى را كه او انكار كرده گمان نمى برد ديگرى علم بر آن دارد (بسبب جهل مركّب كه نمى داند و مدّعى است كه ميداند، گمان ميكند آنچه براى او معلوم نيست براى ديگران نيز مجهول است و راه حلّى ندارد) و باور نمى كند كه بر خلاف آنچه كه گفته ديگرى را دانشى است (چون خود را اعلم از همه ميداند گمان ميكند كسيرا بر خلاف گفته او سخنى نيست).

(8) و اگر امرى بر او تاريك باشد (در جواب مسئله اى باز ماند) چون دانست كه آنرا نمى داند (از اهلش) مى پوشاند و نمى گذارد آشكار گردد (تا نگويند كه او دانا نيست)

و بسبب حكمهايى كه بظلم و ستم صادر كرده خونهاى بنا حقّ ريخته شده به زبان حال فرياد ميكنند، و ميراثها از دست جور او به آواز بلند مى نالند (كه به ناحقّ به صاحبانش نرسيده).


(9) بخدا شكايت ميكنم (و درد خود را اظهار مى نمايم) از گروهى كه با جهل و نادانى زندگانى ميكنند و بر ضلالت و گمراهى مى ميرند،

(10) متاع و كالايى كاسدتر و بى قدرتر از كتاب خدا در ميان ايشان نيست موقعى كه بدرستى خوانده تغيير و تبديلى در آن ندهند، و متاعى رواجتر و گرانبهاتر از آن نيست هر گاه تحريف و تغيير در آن داده شود (و بر طبق اغراض باطله تأويل نمايند) و نزد ايشان چيزى زشت تر از معروف و نيكوتر از منكر نيست (زيرا اغراض آنان وابستگى بچيزى دارد كه در دين منع گرديده است).

از گفتارهاى امام(عليه السلام) است درباره کسى که بدون شايستگى و لياقت، متصدّى مقام. قضاوت در ميان مردم مى شود و در اين خطبه آمده است:

گروه اوّل: مبغوض ترين خلايق نزد خدا دو نفرند: کسى که خداوند وى را به حال خود واگذارده و از راه راست منحرف مى گردد. او به سخنان بدعت آميز خويش و دعوت به گمراهيها سخت دل بسته است، به همين دليل مايه انحراف کسانى است که فريبش را خورده اند! از طريق هدايت پيشينيان گمراه شده و کسانى را که در زندگيش يا پس از مرگش به او اقتدا کنند گمراه مى سازد! او بار گناه کسانى را که گمراه ساخته به دوش مى کشد و همواره در گرو گناهان خويش است.


گروه دوّم (جاهلان عالم نما را امام(عليه السلام) چنين توصيف مى کند):

او مردى است که انبوهى از جهل و نادانى را در خود جمع کرده است; و در ميان مردم نادان، به هر سو مى شتابد و در تاريکيهاى فتنه ها به پيش مى دود; از ديدن منافع پيمان صلح در ميان مردم نابيناست; انسان نماها او را عالم و دانشمند مى نامند در حالى که چنين نيست.

او صبح (که از خواب بر مى خيزد) کارى جز انباشتن چيزهايى که اندکش بهتر از بسيار است، ندارد; تا اين که از آبهاى گنديده (زشتيها و پليديها) سيراب مى شود و انبوهى از مسائل بيهوده را (در مغز و فکر خود) جمع مى کند; آن گاه بر مسند قضا و داورى در ميان مردم مى نشيند (و عجب اين که اين بينواى نالايق)، تضمين مى کند حقايقى را که بر ديگران مشتبه شده است روشن و خالص سازد و هرگاه با مسأله مبهمى رو به رو گردد، براى تبيين آن، افکار بيهوده و حرفهاى پوچ و توخالى را پيش خود آماده مى سازد و (با اين مقدمات نادرست) به نتيجه آن حکم مى کند. او در برابر شبهات فراوانى که وى را احاطه کرده همانند عنکبوت است که تارهايى مى تند و بر آن تکيه مى کند (تارهايى سُست و بى اساس!) او نمى داند درست حکم کرده يا به خطا رفته است. به همين دليل اگر (از روى تصادف) راه صحيحى رفته باشد از اين بيم دارد که خطا کرده باشد و اگر راه خطا را پيموده است اميد دارد (تصادفاً) صحيح از آب درآيد.

او نادانى است که در تاريکيهاى جهالت سرگردان و حيران است و همچون نابينايى است که در ظلمات پر خطر به راه خود ادامه مى دهد. هرگز علوم و دانشها را به طرز صحيحى فرا نگرفته (و به همين دليل در هيچ مسأله اى با اطمينان و يقين داورى نمى کند).

او همانند تندبادى که گياهان در هم شکسته را بى هدف و به هر سو پراکنده مى کند، روايات پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) را در هم مى ريزد (تا به گمان خويش از آن نتيجه اى به دست آورد); به خدا سوگند (اين نادان مغرور) نه براى حل مسائلى که بر او وارد مى شود قابل اعتماد است، نه براى مدحى که (مدّحان چاپلوس) درباره او سر مى دهند شايستگى دارد!

او باور نمى کند که وراى آنچه شناخته است علم و دانشى باشد و جز آنچه او فهميده است نظريه ديگرى در کار باشد. هرگاه مطلبى براى او مبهم شود کتمان مى کند چرا که از جهالت خويش آگاه است! خونهايى (که به ناحق ريخته) از داورى ظالمانه اش فرياد مى کشند و ميراثهاى (بر باد رفته) از قضاوت او صيحه مى زنند!


به خدا شکايت مى برم از گروهى که در جهل و نادانى زندگى مى کنند و در گمراهى جان مى دهند و مى ميرند! گروهى که در ميان آنها متاعى کسادتر از قرآن مجيد نيست، اگر درست خوانده و تفسير شود! و متاعى بهتر و گرانبهاتر از آن، نزد آنها وجود ندارد، اگر آن را از مفاهيم اصليش تحريف کنند (و مطابق هواى نفس آنها تفسير نمايند)! نزد آنها چيزى زشت و ناشناخته تر از معروف نيست! و (چيزى) نيکوتر و آشناتر از منکر وجود ندارد (چرا که تمام وجود زشتشان هماهنگ با منکرات است و بيگانه از نيکى و معروف)!