ترجمه خطبه 182 نهج البلاغه

رُوِيَ عَنْ نَوْفٍ الْبَكَالِيِّ قَالَ خَطَبَنَا بِهَذِهِ الْخُطْبَةِ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيٌّ (علیه السلام) بِالْكُوفَةِ وَ هُوَ قَائِمٌ عَلَى حِجَارَةٍ نَصَبَهَا لَهُ جَعْدَةُ بْنُ هُبَيْرَةَ الْمَخْزُومِيُّ وَ عَلَيْهِ مِدْرَعَةٌ مِنْ صُوفٍ وَ حَمَائِلُ سَيْفِهِ لِيفٌ وَ فِي رِجْلَيْهِ نَعْلَانِ مِنْ لِيفٍ وَ كَأَنَّ جَبِينَهُ ثَفِنَةُ بَعِيرٍ فَقَالَ (علیه السلام): حمد اللّه و استعانته: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي إِلَيْهِ مَصَائِرُ الْخَلْقِ وَ عَوَاقِبُ الْأَمْرِ، نَحْمَدُهُ عَلَى عَظِيمِ إِحْسَانِهِ وَ نَيِّرِ بُرْهَانِهِ وَ نَوَامِي فَضْلِهِ وَ امْتِنَانِهِ؛ حَمْداً يَكُونُ لِحَقِّهِ قَضَاءً وَ لِشُكْرِهِ أَدَاءً وَ إِلَى ثَوَابِهِ مُقَرِّباً وَ لِحُسْنِ مَزِيدِهِ مُوجِباً؛ وَ نَسْتَعِينُ بِهِ اسْتِعَانَةَ رَاجٍ لِفَضْلِهِ مُؤَمِّلٍ لِنَفْعِهِ وَاثِقٍ بِدَفْعِهِ، مُعْتَرِفٍ لَهُ بِالطَّوْلِ مُذْعِنٍ لَهُ بِالْعَمَلِ وَ الْقَوْلِ؛ وَ نُؤْمِنُ بِهِ إِيمَانَ مَنْ رَجَاهُ مُوقِناً وَ أَنَابَ إِلَيْهِ مُؤْمِناً وَ خَنَعَ لَهُ مُذْعِناً وَ أَخْلَصَ لَهُ مُوَحِّداً وَ عَظَّمَهُ مُمَجِّداً وَ لَاذَ بِهِ رَاغِباً مُجْتَهِداً. الله الواحد: لَمْ يُو...

ترجمه: محمد دشتی (ره)

يكى از ياران امام، نوف بكّالى(1) نقل كرد كه امام در سال 40 هجرى در اواخر زندگى خود در شهر كوفه بر روى سنگى كه جعدة بن هبيره مخزومى(2) آماده كرد ايستاد، در حالى كه پيراهنى خشن از پشم بر تن، و شمشيرى با ليف خرما بر گردن، و كفشى از ليف خرما در پا، و بر پيشانى او پينه از كثرت سجود آشكار بود فرمود

1. ستايش پروردگار سبحان

ستايش خداوندى را سزاست كه سر انجام خلقت، و پايان كارها به او باز مى گردد. خدا را بر احسان بزرگش، و برهان آشكار، و فراوانى فضل و آنچه بدان بر ما منّت نهاده است مى ستاييم، ستايشى كه حق او را اداء كند، و شكر شايسته او را به جا آورد، به ثواب الهى ما را نزديك گرداند و موجب فراوانى نيكى و احسان او گردد.

از خدا يارى مى طلبيم، يارى خواستن كسى كه به فضل او اميدوار، و به بخشش او آرزومند، و به دفع زيانش مطمئن، و به قدرت او معترف، و به گفتار و كردار پروردگار اعتقاد دارد. به او ايمان مى آوريم، ايمان كسى كه با يقين به او اميدوار، و با اعتقاد خالص به او توجّه دارد، و با ايمانى پاك در برابرش كرنش مى كند، و با اخلاص به يگانگى او اعتقاد دارد، و با ستايش فراوان خدا را بزرگ مى شمارد، و با رغبت و تلاش به او پناهنده مى شود.

2. راههاى خداشناسى

خدا از كسى متولّد نشد تا در عزّت و توانايى داراى شريك باشد، فرزندى ندارد تا وارث او باشد، وقت و زمان از او پيشى نگرفت،(3) و زيادى و نقصان در او راه ندارد. خدا با نشانه هاى تدبير استوار، و خواسته هاى حكيمانه در خلق نظام احسن، در برابر غفلت ها، آشكارا جلوه كرده است.

از نشانه هاى آفرينش او، خلقت آسمان هاى پا بر جا بدون ستون و تكيه گاه است. آسمانها را به اطاعت خويش دعوت و آنها بدون درنگ اجابت كردند، اگر اقرار آسمان ها به پروردگارى او، و اعترافشان در اطاعت و فرمانبردارى از او نبود، هرگز آسمان ها را محل عرش خويش و جايگاه فرشتگان، و بالا رفتن سخنان پاك و اعمال نيك و صالح بندگانش قرار نمى داد. ستارگان را نشانه هاى هدايتگر بيابان ماندگان سرگردان قرار داد تا به وسيله آنها راهنمايى شوند، ستارگانى كه پرده هاى تاريك شب مانع نور افشانى آنها نمى گردد، و نمى تواند از نور افشانى و تلألؤ ماه در دل آسمان جلوگيرى كند.

پس پاك است خدايى كه پوشيده نيست بر او سياهى تيره و تار بر روى ناهموارى هاى زمين، و قلّه هاى كوتاه و بلند كوه ها، و نه غرّش رعد در كرانه آسمان، و نه درخشش برق در لابلاى ابرها، و نه وزش بادهاى تند و طوفان، و نه ريزش برگ ها بر اثر بارش باران، و نه محل سقوط قطرات باران، و نه مسير كشيده شدن دانه ها به وسيله مورچگان، و نه غذاهاى كوچك ناديدنى پشّه ها، و نه آنچه كه در شكم حيوانات مادّه در حال رشد است (خدا به همه آنها آگاه است).

3. خدا شناسى

حمد و سپاس خداوندى را سزاست كه همواره وجود داشت، پيش از آن كه كرسى يا عرش، آسمان يا زمين، جن يا انس، پديد آيند. خداوندى كه ذات او را فكرها و عقل هاى ژرف انديش نتوانند بشناسند، و با نيروى انديشه اندازه اى براى او نتوانند تصوّر كنند.

هيچ سؤال كننده اى او را به خود مشغول نسازد، و فراوانى عطا و بخشش از دارايى او نكاهد، براى ديدن به چشم مادّى نياز ندارد، و در مكانى محدود نمى شود. همسر و همتايى ندارد، و با تمرين و تجربه نمى آفريند، و با حواس درك نشود،(4) و با مردم مقايسه نگردد، خدايى كه بدون اعضاء و جوارح و زبان و كام با حضرت موسى عليه السّلام سخن گفت و آيات بزرگش را به او شناساند.

اى كسى كه براى توصيف كردن پروردگارت به زحمت افتاده اى، اگر راست مى گويى جبرئيل و ميكاييل و لشكرهاى فرشتگان مقرّب را وصف كن، كه در بارگاه قدس الهى سر فرود آورده اند، و عقل هايشان در درك خدا، سرگردان و درمانده است، تو چيزى را مى توانى با صفات آن درك كنى كه داراى شكل و اعضاى و جوارح و داراى عمر محدود و أجل معيّن باشد. پس جز اللّه خدايى نيست كه هر تاريكى را به نور خود روشن كرد، و هر چه را كه جز به نور او روشن بود به تاريكى كشاند.

4. سفارش به تقوا و پند پذيرى از تاريخ

اى بندگان خدا شما را به پرهيزكارى و ترس از خدايى سفارش مى كنم كه بر شما جامه ها پوشانيد، و وسائل زندگى شما را فراهم كرد.

اگر راهى براى زندگى جاودانه وجود مى داشت، يا از مرگ گريزى بود، حتما سليمان بن داوود عليه السّلام چنين مى كرد، او كه خداوند حكومت بر جنّ و انس را همراه با نبوّت و مقام بلند قرب و منزلت، در اختيارش قرار داد. امّا آنگاه كه پيمانه عمرش لبريز و روزى او تمام شد، تيرهاى مرگ از كمان هاى نيستى بر او باريدن گرفت، و خانه و ديار از او خالى گشت، خانه هاى او بى صاحب ماند، و ديگران آنها را به ارث بردند.

مردم براى شما در تاريخ گذشته درس هاى عبرت فراوان وجود دارد كجايند عمالقه(5) و فرزندانشان (پادشاهان عرب در يمن و حجاز)؟ كجايند فرعون ها و فرزندانشان؟ كجايند مردم شهر رس (درخت پرستانى كه طولانى حكومت كردند) آنها كه پيامبران خدا را كشتند،(6) و چراغ نورانى سنّت آنها را خاموش كردند، و راه و رسم ستمگران و جبّاران را زنده ساختند؟ كجايند آنها كه با لشكرهاى انبوه حركت كردند و هزاران تن را شكست دادند، سپاهيان فراوانى گرد آوردند، و شهرها ساختند؟

5. وصف حضرت مهدى (عجّل الله تعالى فرجه الشريف)

زره دانش بر تن دارد، و با تمامى آداب، و با توجّه و معرفت كامل آن را فرا گرفته است، حكمت گمشده اوست كه همواره در جستجوى آن مى باشد، و نياز اوست كه در به دست آوردنش مى پرسد. در آن هنگام كه اسلام غروب مى كند و چونان شترى در راه مانده دم خود را به حركت در آورده، گردن به زمين مى چسباند.(7) او پنهان خواهد شد (دوران غيبت صغرى و كبرى) او باقى مانده حجّت هاى الهى، و آخرين جانشين از جانشينان پيامبران است.

6. پند و اندرز ياران

اى مردم من پند و اندرزهايى كه پيامبران در ميان امّت هاى خود داشتند در ميان شما نشر دادم، و وظايفى را كه جانشينان پيامبران گذشته در ميان مردم خود به انجام رساندند، تحقّق بخشيدم. با تازيانه شما را ادب كردم نپذيرفتيد، به راه راست نرفتيد، و با هشدارهاى فراوان شما را خواندم ولى جمع نشديد. شما را به خدا آيا منتظريد رهبرى جز من با شما همراهى كند و راه حق را به شما نشان دهد؟

آگاه باشيد آنچه از دنيا روى آورده بود پشت كرد، و آنچه پشت كرده بود روى آورد، و بندگان نيكوكار خدا آماده كوچ كردن شدند، و دنياى اندك و فانى را با آخرت جاويدان تعويض كردند.

7. ياد ياران شهيد

آرى آن دسته از برادرانى كه در جنگ صفّين خونشان ريخت، هيچ زيانى نكرده اند، گر چه امروز نيستند تا خوراكشان غم و غصّه، و نوشيدنى آنها خونابه دل باشد. به خدا سوگند، آنها خدا را ملاقات كردند، كه پاداش آنها را داد و پس از دوران ترس، آنها را در سراى امن خود جايگزين فرمود.

كجا هستند برادران من كه بر راه حق رفتند، و با حق در گذشتند؟ كجاست عمّار؟(8) و كجاست پسر تيهان؟ (مالك بن تيهان انصارى)(9) و كجاست ذو الشّهادتين؟(10) (خزيمة بن ثابت كه پيامبر شهادت او را دو شهادت دانست) و كجايند همانند آنان از برادرانشان كه پيمان جانبازى بستند، و سرهايشان را براى ستمگران فرستادند؟

(پس دست به ريش مبارك گرفت و زمانى طولانى گريست و فرمود): دريغا از برادرانم كه قرآن را خواندند، و بر أساس آن قضاوت كردند، در واجبات الهى انديشه كرده و آنها را بر پاداشتند، سنّت هاى الهى را زنده و بدعت ها را نابود كردند، دعوت جهاد را پذيرفته و به رهبر خود اطمينان داشته و از او پيروى كردند.

(سپس با بانگ بلند فرمود): جهاد جهاد بندگان خدا، من امروز لشكر آماده مى كنم، كسى كه مى خواهد به سوى خدا رود همراه ما خارج شود.

(نوف گفت: براى حسين عليه السّلام ده هزار سپاه، و براى قيس بن سعد ده هزار سپاه، و براى ابو ايّوب(11) ده هزار سپاه قرار داد، و براى ديگر فرماندهان نيز سپاهى معيّن كرد، و آماده بازگشت به صفّين بود كه قبل از جمعه، ابن ملجم ملعون به امام ضربت زد، و لشكريان به خانه ها باز گشتند، و ما چون گوسفندانى بوديم كه شبان خود را از دست داده و گرگ ها از هر سو براى آنان دهان گشوده بودند).


  1. نوف پسر فُضّاله از بنی بکال است که تیره ای از حمیر می باشند.
  2. جَعده، پسر امّ هانی دختر ابوطالب و خواهر امام علی (ع) می باشد. خواهر زاده امام، جَعده، از طرف آن حضرت استاندار خراسان بود.
  3. اشاره به علم پونکالیتی Punetuality (زمان شناسی)
  4. نقد: سِنسوآلیتی، سنسوآلیسم Sensualisme - Sensuality (اصالت حواس)، گرچه امام (ع) حواسّ را به عنوان یکی از ابزار های شناخت قبول دارد.
  5. عمالقه: فرزندان سام بن نوح بودند که بر یمن و حجاز و اطراف آن حکومت می کردند، یکی از حاکمان این خاندان، عملاق نام داشت.
  6. در روستای ((فلج یمامه)) در یمن چاهی وجود داشت به نام ((رس)) که از بقایای قوم ثمود در اطراف آن زندگی می کردند، که به علّت فساد و سرکشی، سرزمینشان فرو رفت و همه نابود شدند.
  7. ضرب المثل است، چون شتر خسته شود، دُم خود را به حرکت در می آورد، و گردن به زمین می چسباند، که نشانه ضعف و درماندگی اوست.
  8. عمّار فرزند یاسر از نخستین مسلمانان بود، در تمام نبرد ها شرکت داشت. پیامبر (ص) فرمود: تو به دست شقی ترین قوم کشته خواهی شد. عمّار در جنگ صفّین در رکاب امام علی (ع) جنگید، تا به دست شامیان به شهادت رسید.
  9. مالک بن تیهان از بزرگان بود، در جنگ بدر شرکت داشت و در صفّین به شهادت رسید.
  10. خزیمه بن ثابت انصاری که پیامبر (ص) او را لقب ذوالشّهادتین داد. شهادت او به جای شهادت دو نفر به حساب می آمد.
  11. ابوایّوب خالد بن سعد از قبیله خزرج و بنی نجّار بود، مردی شجاع که همواره پیش روی امام شمشیر می زد.
اعتقادی علمی اخلاقی سیاسی 
ترجمه ها

لطفاً برای انتخاب یک ترجمه، برروی نام مترجم کلیک کنید.

از نوف بكالى روايت شده است كه گفت: امير المؤمنين اين خطبه را براى ما در كوفه ادا فرمود. و او كه بر سنگى كه جعدة بن هبيره المخزومى براى او نصب كرده بود، ايستاده بود. جبّه اى پشمين بر تن داشت و بند شمشيرش از ليف خرما بود و پاى افزارى از ليف خرما به پاى داشت و نشان سجده بر پيشانيش چون پينه هاى زانوى شتر پيدا بود. و چنين فرمود:

ستايش خداى را كه بازگشت همه آفريدگان و پايان كارها به اوست. او را ستايش مى كنم، به سبب احسان فراوانش و برهان روشنش و فضل و عطاى روز افزونش.

ستايشى كه حق او را به جاى آرد و سپاسش را ادا كند و ما را به ثواب او نزديك سازد و موجب فزونى بخشش او شود.

از او يارى مى جوييم، همانند يارى جستن كسى كه به فضلش اميد مى دارد و به عطايش آرزومند است و به دفاعش دل بسته و به فراوانى نعمتش معترف است و به كردار و گفتار، فرمانبردار اوست.

به او ايمان مى آوريم، همانند ايمان كسى كه از روى يقين به او اميد بسته و از روى ايمان به او روى نهاده و خاشعانه در برابرش سر فرود آورده و از روى اخلاص به يكتاييش مى پرستد و بزرگش مى دارد و مى ستايدش و از دل و جان بدو پناه مى جويد.


زاده نشده تا در عز و بزرگى شريكى داشته باشد، داراى فرزندى نيست تا چون بميرد ميراث او برد.

نه وقتى بر او مقدم بوده است و نه زمانى. افزونى و كاستى را بر او راهى نيست.

با نشانه هاى تدبير درست و قضاى نافذ و استوار خود بر خردها آشكار گرديد.

از شواهد آفرينش او، آفرينش آسمانهاست كه بى هيچ ستون و تكيه گاهى بر جاى و برپاى اند. و او آنها را فراخواند و آنها اجابت كردند، در نهايت فرمانبردارى و انقياد، بيدرنگ و بى هيچ تأخيرى. اگر آسمانها به ربوبيتش اقرار نكرده بودند، و امر او را به اطاعت گردن نمى نهادند، آنها را جايگاه عرش خود قرار نمى داد و نه جايگاه ملايكه اش و نه محل فرا رفتن سخن پاك و كردار شايسته آفريدگان خود.

ستارگان آسمان را علاماتى قرار داد كه مردم گمگشته هنگام سير در راههاى گشاده زمين به آنها راه جويند و پرده سياه شب تاريك، مانع تابيدن نور آنها نگرديد و پوشش سياه شب ظلمانى نتوانست پرتو درخشان مهتاب را، كه از آسمانها بر زمين مى آيد، بازگرداند.


منزّه است خداوندى كه بر او پوشيده نيست سياهى تيره و تاريك و نه شب آرميده در بقعه هاى پست زمين يا بر اوج كوههاى به هم نزديك و مجاور يكديگر، و آواز تندر در آفاق آسمان و آنچه از درخشيدن برقها در درون ابرها متلاشى و نابود گردد، و برگى كه بر زمين مى افتد و وزش بادهايى كه از انواء مى جهند يا بارانهايى كه فرو مى ريزند، آن را از جاى مى جنبانند.

خداوندى كه مى داند جايهاى فرو افتادن قطره هاى باران و قرارگاه آنها را و مى داند كه مور ضعيف از كجا دانه مى كشد و به لانه مى برد. و مى داند كه روزى پشه از كجاست و زنان را چگونه فرزندى در شكم است.


ستايش خداوندى را كه موجود بود، پيش از موجود شدن كرسى يا عرش يا آسمان يا زمين يا پريان يا آدميان. وهم او را درنيابد و فهم اندازه او نداند. هيچ خواهنده اى او را به خود مشغول ندارد و بخشش هيچ عطايى در او كاستى نياورد.

به چشم ديده نمى شود و نتوان گفت كه در كجاست. به داشتن جفت موصوف نگردد. آفريدنش به مدد عضوى نيست و به حواس درك نگردد. با مردم سنجيده نشود.

خداوندى كه با موسى سخن گفت، سخن گفتنى و آيات بزرگ خود را به او نماياند، بدون اعضا و ادوات و بدون آنكه به زبان سخن گويد يا از حنجره سود برد.

اى آنكه در وصف پروردگارت خويشتن را به رنج افكنده اى، اگر راست مى گويى، جبرئيل و ميكاييل و افواج ملايكه مقرب را، كه در غرفه هاى قدس او هستند وصف نماى. ملايكه اى كه از هيبت ذات الهى لرزان اند و عقولشان از شناساندن بهترين آفرينندگان واله و حيران است.

كسانى به صفات درك مى شوند كه داراى شكل و هيئت و آلات و ابزار باشند يا كسى كه چون زمانش سر آيد فانى گردد. پس خداوندى جز او نيست. به نور او هر تاريكى روشنى گيرد و چون نور خويش دريغ دارد، هر درخششى روى به تاريكى نهد.


اى بندگان خدا، شما را به ترس از خدا سفارش مى كنم. خداوندى كه بر شما جامه پوشيد و وجه معاش شما بفراوانى مهيا داشت.

اگر كسى مى توانست جاويد زيستن را راهى جويد يا دفع مرگ را وسيله اى انديشد، كسى جز سليمان بن داود (ع) نبود. آنكه خداوند پادشاهى جن و انس با پيامبرى و منزلت و مقام رفيع را مسخر او ساخته بود. چون روزى خود بتمامى بخورد و پيمانه عمرش لبريز گرديد، كمانهاى فنا تيرهاى مرگ را به سوى او رها كردند، آن سراها تهى شد و آن كاخها خالى افتاد و آن مرده ريگ نصيب قوم ديگر گرديد.

هر آينه مايه هاى عبرت در قرنهاى پيشين، فراوان است: كجايند عمالقه و فرزندان عمالقه؟ كجايند فراعنه و فرزندان فراعنه؟ صاحبان شهرهاى «رسّ» كجا رفتند؟ آنان كه پيامبران را مى كشتند و چراغ سنتهاى پيامبران را خاموش مى كردند و سنّتهاى جباران را زنده مى ساختند. كجايند آنان كه لشكرها روانه مى داشتند و هزاران تن را منهزم مى ساختند، آنها كه لشكرگاهها ساختند و شهرها پى افكندند؟


از اين خطبه:

درع حكمت بر تن كرد و آن را با همه آدابش فرا گرفت. بدان روى آورد و بشناختش و جز آن به چيزى نپرداخت. حكمت در نظر او گمشده اش بود كه به طلبش برخاسته بود و نيازش بود كه پيوسته از آن مى پرسيد.

او غريب است هنگامى كه اسلام غريب شود. چونان اشترى كه از شدت خستگى دم خود به حركت آرد و گردن بر زمين نهد. او باقى بقاياى حجت اوست و خليفه اى است از خلفاى پيامبران.


سپس، چنين فرمود:

اى مردم، براى شما اندرزهايى آوردم كه پيامبران به امتهاى خود ارزانى دارند. سخنانى گفتم كه اوصياى پيامبران به جانشينان خود گويند. به تازيانه ام ادبتان كردم، و به راه راست نيامديد، به اندرزها هشدار دادم، مجتمع نشديد. شما را به خدا، آيا امامى جز مرا توقع داريد كه با شما راه پيمايد و راه بنمايد.

آگاه باشيد، كه آنچه از دنيا روى آورده بود، پشت كرد و آنچه پشت كرده بود روى آورد. بندگان نيك خدا، عزم رحيل كردند. متاع اندك ناپايدار اين جهان را به نعمت فراوان و پايان ناپذير آخرت فروختند. برادران ما كه خونشان در صفين ريخته شد، اگر امروز زنده نيستند، زيان نكرده اند تا اندوهگين شوند و شرنگ تيره گون جفاى دشمن را بياشامند. به خدا سوگند با خدا ديدار كردند و خدا مزدهايشان را بتمامى بداد و پس از ترسان بودن به سراى امانشان در آورد.


كجايند برادران من كه قدم در راه نهادند و همراه حق درگذشتند؟ عمار بن ياسر كجاست؟ ابن تيّهان كجاست؟ ذو الشهادتين كجاست؟ كجايند همانندان ايشان، برادرانمان كه با هم مرگ پيمان بستند و سرهايشان به سوى بزهكاران فرستاده شد.

سپس، على (ع) دست در محاسن شريف و كريم خود زد و در گريه شد و بسيار گريست سپس، فرمود:

دريغا بر برادران من، كه قرآن تلاوت كردند و آن را نيكو آموختند و در آنچه واجب بود، انديشيدند و بر پايش داشتند و سنت را زنده ساختند و بدعت را ميرانيدند و چون به جهاد دعوت شدند، اجابت كردند و به پيشواى خود اعتماد نمودند و از او پيروى كردند.

سپس، به آواز بلند ندا درد داد:

«الجهاد الجهاد»، اى بندگان خدا. بدانيد كه من امروز لشكر مى آرايم. هر كه خواهد كه با اين سپاه به سوى خدا در حركت آيد به لشكرگاه روى نهد.

نوف گويد: براى حسين (ع) ده هزار سپاهى معين كرد و براى قيس بن سعد، ده هزار و براى ابو ايوب انصارى ده هزار و ديگران را هم شمارى ديگر. مى خواست به صفين بازگردد. هنوز روز جمعه نيامده بود كه آن ملعون، ابن ملجم لعنه الله او را ضربت زد. لشكرها بازگشتند و ما چون گوسفندانى بوديم بى چوپان كه گرگها از هر سو آنها را بربايند.

از خطبه هاى آن حضرت است از نوف بكالى روايت شده كه امير المؤمنين عليه السّلام اين خطبه را در كوفه براى ما بيان فرمود، و به وقت ايراد خطبه به روى سنگى كه آن را جعده فرزند هبيره مخزومى نصب كرد ايستاده بود، و جبّه اى از پشم بر تن داشت، و بند شمشير و كفش پايش از ليف درخت خرما بود، و پيشانى مباركش از سجده مانند پينه زانوى شتر مى نمود، و بدين گونه آغاز سخن فرمود حمد خداى را كه بازگشت خلق و عواقب امر به اوست، او را بر احسان عظيم، و برهان روشن و فراوانى فضل و نعمتش حمد مى كنيم، حمدى كه حقّش را بجاى آورد، و شكرش را ادا نمايد، و نزديك كننده به ثوابش، و موجب حسن مزيد نعمتش باشد.

و از او طلب يارى مى نماييم يارى كسى كه فضلش را اميدوار، و بهره اش را آرزومند، به دفعش از بلا مطمئن، و عطايش را معترف، و مطيع او به كردار و گفتار است.

و ايمان مى آوريم به او ايمان كسى كه با حالت يقين به او اميد دارد، و با حال ايمان به او روى آورده، مقرّانه در برابر او خاشع شده، و با اعتقاد به يگانگى او برايش اخلاص ورزيده، و با تمجيد او بزرگش شمرده، و با رغبت و كوشش به او پناه آورده است.


آن خداى پاك زاده نشده تا در عزّت شريكش شوند، و نزاده تا چون بميرد ارثى گذارد، وقت و زمان بر او پيشى نجسته، و زيادت و نقصانى به او راه نيافته، بلكه به آنچه از نشانه هاى تدبير استوارش، و قضاى محكمش به ما نموده بر عقول آشكار شده است.

از شواهد آفرينش او خلقت آسمانهاست كه بدون ستون برجا و بدون تكيه گاه بر پاست، آنها را به طاعت خود دعوت فرمود و آنها مطيع و با اقرار، بدون درنگ و تأخير پاسخ دادند، و اگر اقرار آسمانها به ربوبيّت و اعترافشان به طاعت نبود آنها را موضع عرش، و جايگاه فرشتگان، و محل بالا رفتن گفتار نيكو و كردار شايسته بندگانش قرار نمى داد.

ستارگان را نشانه هايى قرار داد تا روندگان سرگشته در نقاط آمد و شد اقطار زمين به آنها راه جويند. سياهى پرده شب مانع نور افشانى اختران نگردد، و چادر سياه شب قدرت بر طرف كردن درخشش ماه را كه در آسمانها پخش است ندارد.


پاك است خدايى كه سياهى شبهاى تار، و تاريكى شب آرام در زمينهاى پست و قلّه كوههاى تيره رنگ نزديك به هم، و غرّشى كه از رعد در افق آسمان بر مى خيزد، و آنچه كه در برق ابرها آشكار مى شود، و برگى كه از درخت مى افتد و آن را بادهاى تند -كه با سقوط ستارگان مى وزد- و باريدن باران از جاى خود دور مى كند از او پوشيده نيست، كجا افتادن و كجا قرار گرفتن هر قطره باران، و اينكه مورچه كوچك دانه را از كجا مى كشد و به كجا مى برد، و رزق پشه را چه چيزى كافى است، و هر ماده در شكمش چه بارى دارد براى او معلوم است.


و حمد خداى را كه پيش از آنكه كرسى يا عرش، يا آسمان يا زمين، يا جن يا انس موجود شود بوده.

به انديشه درك نگردد، و به فهم اندازه گيرى نشود، درخواست كننده اى او را مشغول نگرداند، بخشش از او كم ننمايد، با چشم نمى بيند. محدود به مكان نگردد، به داشتن مثل و مانند وصف نشود، به كمك ابزار و اعضا نمى آفريند، به حواس در نمى آيد، و با مردم مقايسه نمى گردد.

خداوندى كه با موسى سخن گفت، و از آيات عظيمه اش به او نماياند ولى بدون اعضا و ابزارى كه به كار گيرد، كه با موسى سخن گفت، و از آيات عظيمه اش به او نماياند ولى بدون اعضا و ابزارى به كار گيرد، بى توسط سخنى كه از كام و زبان كوچك درآيد.

اى كه خود را در وصف پروردگارت به زحمت مى اندازى، اگر راست مى گويى جبرئيل و ميكائيل و سپاه ملائكه مقرّب را كه در حجرات قدس سر به زير افكنده، و عقولشان از وصف بهترين آفرينندگان عاجز است وصف كن.

آنانى را مى توان به صفات شناخت كه داراى اشكال و اعضا و مدّت و پايان و مرگ و نهايت اند. پس معبودى جز او نيست كه به نورش هر ظلمتى را روشن ساخت، و به ظلمتش هر نورى را تاريك كرد.


بندگان خدا، شما را به رعايت تقواى الهى وصيت مى كنم، خداوندى كه شما را لباس پوشانيد، و معاشتان را به فراوانى در اختيارتان گذاشت.

اگر كسى براى جاويد ماندن در دنيا نردبانى مى يافت، يا براى دفع مرگ راهى پيدا مى كرد، هر آينه سليمان بن داود عليه السّلام بود، كه سلطنت بر جنّ و انس را همراه با نبوت و منزلت عظيم قرب در اختيارش گذاشته بودند، ولى چون روزى مقدّرش را خورد، و مدّت عمرش را تمام كرد، كمانهاى نيستى با تيرهاى مرگ به كارش پايان داد، و شهرها از وجودش خالى، و خانه ها معطّل ماند، و همه مانده هايش را ديگران به ارث بردند.

براى شما در نسلهاى گذشته عبرت است. كجايند عمالقه و فرزندان عمالقه كجايند؟ فراعنه و فرزندان فراعنه؟ كجايند آنان كه در شهرهاى منطقه رس بودند و انبياء را كشتند، و سنن فرستادگان حق را خاموش نمودند، و روش گردنكشان را زنده كردند؟ كجايند آنان كه با لشگريان فراوان به راه افتادند، و هزاران نفر را فرارى دادند، و سپاهيان گرد آوردند، و شهرها بنا كردند؟


از اين خطبه است:

زره حكمت و دانش در پوشيد، و آن را به تمام آدابش از توجه و معرفت به آن، و فارغ نمودن دل براى آن فرا گرفت. حكمت نزد او گمشده اى است كه در طلب آن است، و حاجتى است كه در جستجوى آن است.

از ديده پنهان است در آن زمانى كه اسلام چون شترى خسته كه دم بر زمين گذاشته و سينه بر آن نهاده دچار غربت است، او باقى مانده اى از حجج حق، و جانشينى از جانشينان انبياء خداست.


سپس فرمود:

اى مردم، من به شما اندرزهايى دادم كه انبياء الهى امّتهاى خود را به آن اندرز دادند، وظيفه خود را نسبت به شما آنچنان كه جانشينان انبيا نسبت به مردمى كه پس از آنان آمدند انجام دادند انجام دادم، شما را به تازيانه پندم ادب كردم مستقيم نشديد، و با انذارهاى حق راندم به نظم نيامديد. شگفتا از شما، آيا امامى غير از مرا توقع داريد كه شما را به راه آورد، و در مسير ارشاد قرار دهد؟

بدانيد آنچه از دنياى به شما روى آورده بود روى گرداند، و هر آنچه روى گردانده بود روى آورد، بندگان خوب خدا آماده كوچند، كم دنيا را كه ماندنى نيست به كثير آخرت كه از بين رفتنى نيست معامله كردند. برادران ما كه در صفّين خونشان ريخته شد از اينكه امروز در دنيا نيستند چه زيانى بردند؟ نيستند تا لقمه گلوگير بخورند، و آب تيره ناگوار بنوشند. به خدا سوگند حق را ملاقات كردند و خداوند هم اجرشان را كامل و تمام عنايت فرمود، و آنان را از پس بيم در جايگاه امن جاى داد.


كجايند آن برادرانم كه راه را به حقيقت طى كردند، و بر اساس حق از دنيا گذشتند؟ عمّار، ابن تيهان و ذو الشهادتين كجا هستند و كجايند نظيران آنان از برادرانشان كه بر جانبازى پيمان بستند، و سرهاى پاكشان براى تبهكاران فرستاده شد؟

نوف گفت: در اين وقت دست به محاسن شريف و كريم خود برد و زمانى طولانى اشك ريخت، سپس فرمود:

آه بر آن برادرانم كه قرآن را تلاوت كرده آن را استوار داشتند، و واجبات را انديشه نموده بر پا كردند، سنّت را زنده نمودند، و بدعت را ميراندند، به جهاد دعوت شدند اجابت كردند، به پيشوا اعتماد نموده تابعش شدند.
آن گاه به آواز بلند فرياد زد:

جهاد جهاد اى بندگان خدا، بدانيد امروز لشگر را مى آرايم، و هر كه اراده رفتن به سوى حق را دارد بيرون آيد.

نوف گفت: پس از آن براى حسين عليه السّلام ده هزار نفر، و براى قيس بن سعد (رحمه اللّه) ده هزار نفر، و براى ابو ايّوب انصارى ده هزار نفر، و براى غير اينان شمارى ديگر نيرو قرار داد، و اراده جدّى براى بازگشت به جبهه صفين داشت، ولى هنوز روز جمعه نرسيده كه ابن ملجم ملعون بر آن انسان بى همتا ضربت زد، نيروها برگشتند، و ما چون گوسپندانى بوديم كه شبان خود را از دست داده و از هر طرف گرگها آنان را بربايند.

[از نوف بكالى روايت شده است كه امير المؤمنين (ع) اين خطبه را در كوفه بر ما خواند. او بر سنگى ايستاده بود، كه جعدة پسر هبيره مخزومى آن را بر پا داشته بود.

جامه اى پشمين بر تن داشت و دوال شمشير از ليف خرما برگردن، و نعلين از ليف در پا. نشان سجده بر پيشانى او، همچون داغ شتر بر سر زانو. فرمود:]

ستايش خداى را كه به سوى اوست بازگشتن آفريدگان، و پايان كارهاى -جهان- او را سپاس مى گوييم بر احسان وى كه فراوان است، و برهان او كه رخشان است، و بخشش او كه افزون است، و نعمت او كه از -اندازه برون است-.

ستايشى كه حقّ او را گزارد، و سپاس او را به جاى آرد، و به پاداش او نزديك كننده باشد، و فزونى نعمت او را سبب شونده، و از او يارى مى خواهيم، يارى خواستن آن كس كه فضل او را اميدوار است، و بخشش او را در انتظار، و دفع -زيان- را بدو اعتماد دارنده، و فزونى نعمت او را اقرار آورنده، به گفتار و كردار برابر او فروتن و خوار، و بدو مى گرويم، گرويدن آن كس كه با يقين بدو اميد دارد و با ايمان روى به او آرد، و برابر او خوار باشد، و بى ريايش به يكتايى بپرستد، و به بزرگى بستايد و با كوشش و رغبت به پناه او آيد.


او، كه به بزرگى اش مى ستاييم، زاده نشده است تا در عزّت، وى را شريك شوند، و كسى را نزاده است تا چون مرد، ميراث خوار او بوند، نه وقتى بر او مقدم بوده است نه زمان، و نه زيادت بر او راه يابد نه نقصان.

بلكه بر خردها آشكار گرديد، با نشانه هاى تدبير درست كه به ما نماياند، و قضاى مبرم كه -در آفرينش- راند.

از نشانه هاى آفرينش او خلقت آسمانهاست، كه بى ستونها پا برجاست، و بى تكيه گاه برپاست. آنان را بخواند و پاسخ گفتند، گردن نهاده و فرمانپذير، بى درنگ و كندى و يا تأخير، و اگر نه اقرار آسمانها بود به پروردگار، و در بندگى او گردن نهاده و خوار، نه جايگاه عرش خويششان مى كرد و نه آرميدنگاه فرشتگان، و نه جاى بالا رفتن شهادت مؤمنان و عمل صالح آفريدگان.

ستارگان آسمانها را نشانه ها ساخت، تا سرگشتگان واديها راه خود بدانها توانند شناخت. نه سياهى پرده هاى شب تاريك، درخشش ستارگان را باز دارد، و نه پوششهاى سياه تيره، رخشندگى ماه را كه در آسمانها گسترده است، برگرداندن يارد.


پس پاك است خدايى كه بر او پوشيده نيست سياهى تيره و تار، و نه شب آرام و پايدار، نه در گونه گون زمينهاى پست، و نه در بلنديهاى به هم نزديك و پيوست، و بانگ تندر كه از كرانه آسمان خيزد، و آنچه به هنگام درخشيدن برق درهم ريزد، و برگى كه فرو ريزد -از درختان- به هنگام فروشدن و برآمدن ستارگان، از بادهاى تندوزان و ريزش باران از آسمان.

و افتادنگاه هر قطره را داند كه كجاست، و كجا بود -و از آن برخاست-، و مورچه خرد كه از كجا -دانه- كشد و چسان به -لانه- برد، و آنچه پشه را زنده نگه دارد، و آنچه مادينه در شكم بردارد.


سپاس خدايى را كه بوده و هست، پيش از آنكه كرسى يا عرش و آسمان و زمين و پرى و آدمى پديد آمده است.

نه وهم درك او تواند، و نه فهم اندازه او داند. نه پرسنده اى او را از كار بازدارد، و نه عطا خواننده اى در خزانه وى كاهش پديد آرد.

بى ديده بيناست و نتوان گفت در كجاست. همتاييش نيست -تا در كنار او نشيند- و با تمرين و وسيلت نمى آفريند. حواس بدو نتواند رسيد و او را با مردمان نتوان سنجيد. خدايى كه با موسى (ع) سخن راند، و آيتهاى بزرگ خود را بدو نماند، بى دست افزار و اندام، بى جنباندن لب و گشودن و بستن كام.

تو كه خود را به رنج افكنده اى در وصف پروردگار، اگر راست مى گويى وصف كن جبرئيل و ميكائيل و فرشتگان مقرّب را، كه در بارگاه قدس به خود لرزانند، خردهاشان سرگشته است و شناختن آفريدگار را چنان كه بايد نتوانند، چه آن را به صفتها توان شناخت كه پيكرى دارد، و افزارها -به كار آرد-، و چون زمانش به سر آمد، مرگ او را از پا در آرد. پس جز او خدايى نيست كه هر تاريكى را به نور خود روشن كرد، و هر چه را جز به نور او روشن بود، به تاريكى در آورد.


بندگان خدا شما را سفارش مى كنم به ترس از پروردگارى كه بر تن شما جامه ها پوشاند، و اسباب زندگيتان را آماده گرداند.

پس اگر كسى راهى به زندگانى جاودان مى يافت، و يا توانست پنجه مرگ را برتافت، او سليمان پسر داود مى بود، كه پادشاهى پرى و آدمى وى را مسخّر گرديد، يا پيامبرى و منزلت بزرگ كه بدو رسيد. چون آنچه روزى او بود خورد، و مدّتى را كه بايد بماند به پايان برد، كمانهاى مرگ تيرهاى نيستى بر او باراند، و خانه ها از او تهى ماند. مسكنها خالى گرديدند، و مردمى ديگرشان به ارث بردند -و در آن آرميدند-، و همانا در روزگاران گذشته براى شما پند است، كجايند عملاقيان و فرزندان عملاقيان كجايند فرعونيان و فرزندان فرعونيان كجايند مردمى كه در شهرهاى رسّ بودند پيامبران را كشتند، و سنّت فرستادگان خدا را ميراندند. و سيرت جباران را زنده كردند. كجايند آنان كه با سپاهيان به راه افتادند و هزاران تن را شكست دادند. سپاهها به راه انداختند، و شهرها ساختند.


از اين خطبه است:

جامه حكمت آموزى در پوشيد، روى بدان آورد و در فراگرفتن آن چنانكه بايسته است، كوشيد. حكمت را شناخت، و جز آن به چيزى نپرداخت، و گمشده اش بود كه در پى آن مى گرديد، و نياز او، كه از آن مى پرسيد. او غريب است هنگامى كه اسلام غريب ماند، چون شترى خسته كه دم بر زمين نهد، و خفتد و برخاستن نتواند. او مانده اى از حجّتهاى خداست، و خليفه اى از خليفه هاى انبياست.


[سپس فرمود:]

اى مردم من اندرزهايى را كه پيامبران به امّتهايشان دادند، بر شما راندم، و آنچه را اوصيا، به پس از خود رساندند، رساندم. شما را با تازيانه -موعظت- ادب كردم، نپذيرفتيد. و با -سخنانى- كه از نافرمانى تان بازدارد، خواندم، فراهم نگشتيد. شما را به خدا آيا امامى جز مرا چشم مى داريد تا با شما راه -دين- را بپيمايد، و طريق راست را به شما بنمايد. هان بدانيد كه آنچه از دنيا روى آورده بود، پشت كرد، و آنچه پشت كرده بود، روى آورد. و بندگان گزيده خدا دل بر رخت بستن، دوختند، و اندك اين جهان را، كه نپايد، به بسيار آن جهان، كه به سر نيايد، فروختند.

برادران ما كه خونشان در صفّين ريخته شد، زيان نكردند كه امروز زنده نيستند -و به كه نديدند اينان كه مانده اند، كيستند- تا پياپى ساغر غصّه در گلو ريزند و شرنگ تيره -چنين زندگى- را بدان بياميزند. به خدا سوگند، خدا را ديدار كردند و مزد آنان را به كمال پرداخت، و از پس آنكه ترسان بودند در خانه امانشان ساكن ساخت.


كجايند برادران من كه راه حق را سپردند، و با حق رخت به خانه آخرت بردند؟

كجاست عمّار؟ كجاست پسر تيهان و كجاست ذو الشّهادتين و كجايند همانندان ايشان از برادرانشان كه با يكديگر به مرگ پيمان بستند و سرهاى آنان را به فاجران هديه كردند؟

[پس دست به ريش مبارك خود گرفت و زمانى دراز گريست، سپس فرمود:]

دريغا از برادرانم كه قرآن را خواندند، و در حفظ آن كوشيدند. واجب را بر پا كردند، پس از آنكه در آن انديشيدند. سنّت را زنده كردند و بدعت را ميراندند. به جهاد خوانده شدند و پذيرفتند. به پيشواى خود اعتماد كردند و در پى او رفتند.

[سپس به بانگ بلند گفت:] جهاد جهاد بندگان خدا، من همين امروز لشكر آماده مى كنم. كسى كه مى خواهد به سوى خدا رود بيرون شود.

[نوف گفت: براى حسين (ع) ده هزار سپاه، و براى قيس بن سعد ده هزار سپاه، و براى ابو ايوب ده هزار سپاه قرار داد، و براى ديگران هم كم و بيش، و آماده بازگشت به صفيّن بود، و جمعه نيامده بود كه ابن ملجم ملعون او را ضربت زد. لشكريان بازگشتند و ما چون گوسفندانى بوديم شبان خود را از دست داده، گرگها از هر سو براى آنان دهان گشاده.]

از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است، روايت شده از نوف (ابن فضاله) بكالى كه (از خواصّ اصحاب امام عليه السّلام است. در يمن شهرى بنام صنعاء است كه در سمت غربىّ آن موضعى بنام حمير است و بكال نام قبيله اى بوده كه در آنجا سكونت داشته اند).
قسمت أول خطبه:
گفته: امير المؤمنين عليه السّلام اين خطبه را در كوفه براى ما بيان فرمود، در حاليكه بر بالاى سنگى كه آنرا جعدة (فرزند امّ هانى خواهر حضرت و) پسر هبيره مخزومىّ نصب كرد ايستاده بود، و در تن آن بزرگوار جبّه اى از پشم، و بند شمشير و كفش پايش از برگ درخت خرما (بافته شده) بود، و پيشانى او (از بسيارى سجده) مانند پنبه زانوى شتر بود، پس (در مدح و ثناى خداوند سبحان و قدرت و توانائى او و ترغيب بتقوى و و پرهيزكارى و دل نبستن بدنيا) فرمود:
(1) سپاس خدائى را سزا است كه بازگشت جميع خلائق و آخر كارها (ى ايشان) بسوى اوست،
(2) او را بر بزرگى احسان و دليل آشكار (بر يگانگى) و افزونيهاى عطاء و منّتش (بدين اسلام) سپاسگزاريم، سپاسى كه حقّ او را اداء كرده شكرش را بجا آورد (بفضل و كرم سپاس نالائق ما را قبول فرمايد و گر نه بندگان اداى حقّ او و بجا آوردن شكرش را توانائى ندارند) و (سپاسگزار را) به پاداش او نزديك گردانده باعث افزونى بخشش او گردد.
(3) و از او كمك مى طلبيم چون خواستن كسيكه بجود او اميدوار و به رساندن سودش آرزومند و بر طرف نمودنش (سختيها را) معتمد و بفضل و كرمش معترف و به كردار و گفتار فرمانبر او مى باشد.
(4) و باو مى گرويم مانند گرويدن كسيكه به (فضل و كرم) او اميدوار است با يقين و باور، و بسوى او (به خداونديش) رو آورده است با ايمان كامل، و براى او خضوع و فروتنى دارد با فرمانبرى، و باو اخلاص دارد با اعتقاد بيگانگى او، و او را بزرگ ميداند با سپاسگزارى، و (در سختى و گرفتارى) باو پناه مى برد با رغبت و كوشش (چون جزا و ملجأ و پناهى نمى شناسد).


(5) خداوند سبحان زائيده نشده (از پدرى بوجود نيامده) است تا در بزرگوارى با او شريك باشد (زيرا والد از نوع ولد و عزيز و بزرگوار است) و نزائيده است (فرزندى نياورده) تا از بين رفته ميراثى باقى گذارد (زيرا زائيدن و از بين رفتن و ديگرى را جانشين نمودن از لوازم جسم است). وقت و زمان بر او تقدّم نجسته (زيرا او آفريننده وقت و زمان است) و زيادى و كمى پى در پى او را فرا نگرفته است (زيرا لازمه زيادى و كمى تغيير، و تغيیر مستلزم حدوث، و حدوث از لوازم امكان است، خلاصه هيچ صفتى از صفات اجسام و اعراض را دارا نيست تا او را مانند مخلوقات وصف نماييم) بلكه بسبب آنچه كه بما نموده از نشانه هاى نظم آراسته و حكم استوار (در آفرينش آسمان و زمين و موجودات ديگر وجود و هستى او) به خردها آشكار شده.
(6) پس از جمله دليلها و گواهان بر آفرينش او خلقت آسمانها است كه بدون ستون ثابت و برقرار و بى تكيه گاهى بر پا شده است، خداوند آنها را خواند (خواست ايجاد كند) پس از روى اطاعت و فرمانبرى بدون توقّف و درنگ (دعوتش را) پذيرفتند (موجود گشتند)
(7) و اگر نبود اقرار (زبان حال) ايشان بر (ثبوت) ربوبيّت و اعتراف آنها به اطاعت و بندگى، آنها را موضع عرش خود و محلّ (مقرّبين از) فرشتگان و جاى بالا بردن گفتار نيكو و كردار شايسته بندگانش قرار نمى داد،
(8) ستاره هاى آنها را نشانه ها قرار داد تا شخص حيران و سرگردان در آمد و شد راههاى گشاده اطراف زمين بآنها راه جويد، روشنى نور آنها را تاريكى زياد پرده شب تار نپوشانده، و پرده هاى سياه شبهاى تاريك توانائى بر طرف نمودن درخشيدن نور ماه را كه در آسمانها آشكار است ندارد.


(9) پس منزّه و آراسته است خداوندى كه بر او پوشيده نيست سياهى شب تار و نه آرام گرفته هاى شب در گوشه هاى زمينهاى گود و در قلّه كوههاى تيره رنگ نزديك بهم،
(10) و بر او پوشيده نمى باشد آوازى كه در افق و گوشه آسمان از رعد مى آيد، و برقهاى ابر كه پراكنده و نابود مى گردد (از انظار پوشيده مى ماند) و برگى كه (بر زمين) مى افتد و آنرا بادهاى جهنده كه بسقوط ستارگان نسبت مى دادند و باريدن باران از جاى خود دور مى گردانند (چون باديه نشينان اعراب جاهليّت از روى عقيده نادرست آثار سماوىّ مانند باد و باران و سرما و گرما را بسقوط ستارگان نسبت مى دادند و آنها را مؤثّر مى دانستند، لذا امام عليه السّلام به عقيده آنها اشاره فرموده).
(11) و ميداند هر قطره باران كجا افتاده و كجا قرار مى گيرد، و مورچه ريز از كجا مى كشد و به كجا مى برد، و روزى پشّه را چه چيز كفايت ميكند، و ماده در شكمش (هنگام آبستنى) چه بار دارد (نر يا ماده).


(12) و سپاس سزاى خداوند است كه پيش از آنكه كرسىّ يا عرش يا آسمان يا زمين يا جنّ يا آدمى موجود شود بوده است (زيرا از بديهيّات است كه ايجاد كننده پيش از موجود بايستى باشد)
(13) به انديشه دريافته و بفهم تعيين نمى گردد، و درخواست كننده اى او را مشغول نمى نمايد (زيرا ذات او عين علم است و غفلت در علم راه نمى يابد) و عطاء و بخشش (خزانه نعمت) او را كم نمى گرداند (زيرا بمحض اراده هر چه بخواهد ايجاد مى فرمايد) و بچشم ديده نمى شود، و نمى توان گفت در كجا است، و بمانند آن وصف نمى شود، و بكمك عضوى (مانند دست و پا) نمى آفريند، و بحواسّ درك نمى گردد (زيرا جسم نيست كه اين اوصاف كه از لوازم جسم است در او باشد) و بمردم قياس (تشبيه) نمى شود (زيرا مانندى ندارد)
(14) خداوندى است كه با موسى سخن گفت سخنى (كه آنرا ايجاد فرمود) و از آيات خود امر بزرگى را باو نمود (كه آن سخن بود) بدون اعضاء و آلتها، و گويايى و زبانكها (كه در حلق واقع است و بوسيله آن صدا بيرون مى آيد).
(15) بلكه اگر راست گوئى اى كسيكه براى توصيف پروردگارت بخود رنج مى دهى وصف كن جبريل و ميكائيل و سپاه فرشتگان مقرّب درگاه خداوند را كه در غرفه هاى پاك و پاكيزه ساكنند (و از عظمت و بزرگى پروردگار) سرها به زير افكنده و عقلهاشان حيران و ناتوان است از اينكه بهترين آفرينندگان را وصف نمايند (پس چون آنها نمى توانند بكنه ذات او پى برند تو بنده ضعيف بطريق اولى از درك حقيقت او عاجز و ناتوانى)
(16) و بصفات كسانى درك ميشوند كه داراى شكلها و ابزارها هستند و آنكه مدّت او بسر آيد زمانيكه پايانش به نيستى بكشد،
(17) پس خدائى جز او نيست (كه اگر بود البتّه درك مى شد) هر تاريكى را بنور خود روشن گردانيده و هر نورى را بسبب تاريك كردن خويش تاريك نموده (روشنى هدايت بر اثر لطف و تاريكى گمراهى نتيجه قهر او مى باشد).


قسمت دوم خطبه:
(18) سفارش ميكنم شما را اى بندگان خدا به پرهيزكارى و ترس از خدائى كه لباس آراءسته بشما پوشانيد (تا از سرما و گرما محفوظ مانيد) و وسائل زندگانى را برايتان فراهم آورد (پس چرا با معصيت و نافرمانى نعمت و بخشش او را كفران مى نماييد)
(19) و (چرا از او دورى گزيده بدنيا دل بسته ايد، در صورتيكه) اگر كسى براى ماندن در دنيا وسيله بدست مى آورد يا براى بر طرف نمودن مرگ راه مى يافت آن كس سليمان فرزند داوود، عليه السّلام، بود كه بر جنّ و انس تصرّف و پادشاهى داشت علاوه بر منصب پيغمبرى و مقام و منزلت بزرگ، پس (با داشتن جميع وسائل دنيوىّ و اخروىّ از همه كس براى ماندن در دنيا سزاوارتر بود، ولى) چون روزى مقدّر خود را بكار برد، و مدّت زندگانى را بپايان رساند كمانهاى نيستى با تيرهاى مرگ او را از پاى در آوردند (دنيا را بدرود فرمود) و شهرها از او خالى و خانه ها تهى ماند و ديگران آنها را بميراث بردند،
(20) و شما را در روزگارهاى گذشته عبرتى است (كه ببينيد پيشينيان چگونه دست از اين جهان شسته اند) كجايند عمالقه و فرزندانشان (عمالقه گروهى بودند از اولاد عمليق ابن لاوذ ابن ارم ابن سام ابن نوح پادشاه يمن و حجاز با دولت بى حدّ كه بنيانشان كنده شد) كجايند فراعنه (پادشاهان مصر) و فرزندانشان (كه از آنها اثرى نماند) كجايند مردم شهرهاى رسّ (رسّ نام چاه بزرگى بود كه مردم در كنار آن گرد آمده درخت صنوبر را كه شاه درخت مى گفتند و آنرا يافث ابن نوح كاشته بود پرستش مى نمودند، و خداوند آنها را هلاك و نابود ساخت) كه پيغمبران را كشتند، و احكام فرستادگان خدا را خاموش كردند (از بين بردند) و شيوه هاى گردن كشان را زنده كردند (بآنها رفتار نمودند) كجايند كسانيكه با لشگرها بهر طرف رفته هزاران را شكست مى دادند و سپاهها گرد آورده شهرها بناء مى كردند؟


قسمت سوم از اين خطبه است (در باره امام منتظر عجّل اللّه تعالى فرجه):
(21) (امام زمان عليه السّلام) سپر حكمت (علم بحقائق اشياء و زهد و عبادت) را پوشيده و آنرا با شرايطش كه عبارت است از توجّه و شناختن و فارغ ساختن خود را (از علاقه بدنيا) براى آن فرا گرفته، پس حكمت نزد آن حضرت گم شده اى است كه آنرا طلبيده، و آرزويى است كه آنرا درخواست نموده (انديشه او همواره متوجّه به آنست و بغير آن نظر ندارد، چنانكه در اواخر اين كتاب امام عليه السّلام فرموده: «الحكمة ضالّة المؤمن» يعنى حكمت گم شده مؤمن است كه هميشه در صدد يافتن آن است)
(22) پس آن بزرگوار پنهان شده گوشه اى اختيار نمايد هرگاه (فتنه و تباهكارى بسيار گشته) اسلام غريب (ضعيف و ناتوان) گردد، و (مانند شتر هنگاميكه رنج و آزار بيند) دم خود را به حركت آورده جلو گردنش را بزمين بچسباند (خلاصه چنان ضعف آنرا فرا گيرد كه از پا افتاده از جا بر نخيزد، اين جمله اشاره به فرمايش حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله است كه فرموده: «بَدَء الإسلام غريبا و سيعود غريبا» يعنى اسلام غريب و تنها پيدايش يافت و زود است كه تنها گردد، يعنى پيرو واقعى نداشته باشد). آن حضرت باقى مانده باقى مانده هاى حجّت خدا (ائمّه هدى عليهم السّلام) و جانشين پيغمبران او مى باشد.


پس امام عليه السّلام فرمود:
(23) اى مردم، من بشما پندهايى دادم كه پيغمبران امّتهاى خود را بآنها پند دادند، و آنچه را (از مماشات و مهربانى) با شما بجا آوردم كه اوصياء به آنهائى كه بعد از پيغمبران بودند رفتار كردند، و شما را به تازيانه (نصيحت و اندرز) خود ادب نمودم براه راست نيامديد، و شما را بوسيله ترسانيدنيها (براه حقّ) سوق دادم اجتماع ننموديد (پيروى من نكرديد)
(24) اجرتان با خدا آيا پيشوايى غير از مرا منتظريد كه شما را براه آورده ارشاد نمايد؟
(25) آگاه باشيد پشت كرد از دنيا آنچه رو آورده بود، و رو آورد از آن آنچه پشت كرده بود (بر اثر پيروى نكردن امام بحقّ نيكى دنيا پشت نمود و بدى آن يعنى كردار زمان جاهليّت پديدار گرديد) و بندگان نيكوكار خدا عازم كوچ كردن (رفتن از دنيا) شدند، و كمى دنيا را كه بقايى ندارد به بسيارى آخرت كه فانى نمى گردد فروختند (تبديل نمودند، و از غمّ و اندوه آن رهيدند، منظور حضرت از اين جمله گويا خبر دادن از شهادت خود مى باشد)
(26) چه زيان بردند برادران (همكيشان) ما كه خونهاشان در جنگ صفّين ريخته شد از اينكه امروز زنده نيستند تا غصّه ها بخود راه داده آب تيره بياشامند (سختى اين روزگار را ببينند، خلاصه خوشا حال آنانكه از جهان رفتند و چنين روز را نديدند) سوگند بخدا (رحمت) خدا را در يافتند، خداوند هم مزدهاشان را عطاء فرمود و آنها را بعد از خوف و ترس (در دنيا) در سراى امن جدا داد.


(27) كجايند برادران من كه در راه حقّ سوار شده و براستى و درستى (عمر بپايان رسانده) گذشتند، كجا است عمّار (ابن ياسر كه در سنّ بيش از نود سال در صفّين شهيد شد) و كجا است (ابو الهيثم مالك) ابن تيهان، و كجا است ذو الشّهادتين (ابو عمارة خزيمة ابن ثابت الأنصارىّ كه پيغمبر اكرم گواهى او را بجاى گواهى دو مرد قبول فرمود. هنگاميكه آن حضرت اسبى از اعرابىّ خريدارى نموده بود و اعرابىّ انكار مى نموده، حضرت فرمود: اى خزيمه آيا گواهى مى دهى، گفت نه يا رسول اللّه، و ليكن دانستم كه اسب را خريدارى نموده اى، آيا ترا بآنچه از جانب خدا آورده اى تصديق مى نمايم و بر اين معامله با اعرابىّ تصديق نمى كنم، پس آن بزرگوار فرمود: گواهى تو چون گواهى دو مرد مى باشد) و كجايند همانندان ايشان (ابن بديل و هاشم ابن عتبه و غير آنها) از برادران (همكيشان) آنان كه (همگى در جنگ صفّين كشته شدند، و) با هم بر مرگ (كشته شدن در راه حقّ) پيمان بستند، و سرهاشان (بعد از كشته شدن) بسوى معصيت كاران (معاويه و پيروانش) فرستاده شد.
نوف گفت: پس از اين كلام امام عليه السّلام با دست خود بريش مبارك زده گريه بسيار كرد و فرمود:
(28) دردا و دريغا بر برادران (همكيشان) من كه قرآن را قرائت نموده آنرا استوار دانستند (محترم شمردند) و در آنچه واجب بود انديشه نموده آنرا بر پا داشتند (طبق آن عمل كردند) و سنّت را زنده كرده بدعت را از بين بردند، بجهاد كه خوانده شدند (آنرا) پذيرفتند، و به پيشوا اعتماد داشته از او پيروى نمودند. پس از آن به آواز بلند فرياد نمود:
(29) اى بندگان خدا جهاد جهاد، آگاه باشيد من در همين روز لشگر مى آرايم هر كه اراده رفتن بسوى خدا دارد بايد برود.
نوف گفت: پس از آن حسين عليه السّلام را بر ده هزار لشگر و قيس ابن سعد را بر ده هزار و ابو ايّوب انصارىّ را بر ده هزار و غير ايشان را بر شماره هاى ديگر امير قرار داد، و اراده بازگشت بصفّين داشت (كه با اهل شام بجنگند) پس هنوز آدينه نيامده بود كه ملعون ابن ملجم، خدا او را لعنت كند، بر آن بزرگوار ضربت وارد آورد، پس لشگرها برگشتند و ما چون گوسفندانى بوديم كه شبان خود را گم كرده باشند و از هر طرف گرگان آنها را بربايند (گفته اند: اين خطبه آخرين خطبه اى است كه امير المؤمنين عليه السّلام ايستاده بيان فرموده).

حمد و سپاس مخصوص خداوندى است که سرانجام مخلوقات و عواقب امور به او منتهى مى گردد. او را بر احسان عظيم و برهان روشن و فضل و نعمت فزاينده اش سپاس مى گوييم; سپاسى که آنچه را شايسته حق اوست ادا کند و آنچه در خور شکر اوست انجام دهد و ما را به ثوابش نزديک سازد و موجب فزونى نعمتش گردد. و از او استعانت مى جوييم استعانت کسى که به فضل پروردگار اميدوار است و به سودش آرزومند و به دفع زيان ها مطمئن و به نعمتش معترف و کردار و رفتار به او اذعان دارد. به او ايمان داريم، ايمان کسى که با يقين کامل به او اميدوار است و با اعتقاد خالص به او توجه دارد، ايمان کسى که در برابر او خاضع و با خلوص نيّت به توحيد او عقيده مند است. با تمجيد فراوان به بزرگداشت او مى پردازد و با رغبت و کوشش به او پناهنده مى شود.


او از کسى متولد نشده تا همتايى در عزّت و قدرت داشته باشد و فرزندى به دنيا نياورده تا پس از وفاتش وارث او گردد. وقت و زمانى پيش از او نبوده و زيادى و نقصانى بر او عارض نشده است; بلکه به سبب نشانه هاى تدبير متقن و نظام محکمى که به ما ارائه داده عظمتش پيش چشم عقلها آشکار شده است.

از شواهد خلقت (حکيمانه و) با عظمت او آفرينش آسمانهاى پابرجايى است که بدون ستون و تکيه گاهى برپاست. خداوند آنها را به قبول فرمان خويش دعوت کرد و آنها با اطاعت و اذعان در برابر او بدون درنگ و سستى دعوتش را پذيرفتند و اگر اقرار آنها به ربوبيت خداوند و اذعانشان به اطاعت او نبود هرگز آنجا را محلّ عرش خود و مسکن فرشتگان (مقرّب) و محل بالا رفتن سخنان پاک و اعمال صالح بندگانش قرار نمى داد.

خداوند ستارگان آسمان را نشانه هايى قرارداد تا انسانهاى سرگردان را در شب تاريک در نقاط مختلف رهنمون گردد. نه پرده هاى تاريک شبهاى ظلمانى مانع نورافشانى ستارگان مى شود و نه چادر سياه و تاريک آن مى تواند از تلألؤ نور ماه در پهنه آسمانها جلوگيرى کند.


منزه است خداوندى که ظلمت شبهاى تار و خاموش در نقاط پست زمين و در قله هاى کوتاه و بلند کوهها که در کنار يکديگر قرار دارند بر او مخفى نيست. و نه آنچه را که غرّش رعد در کرانه هاى آسمان به وجود مى آورد و آنچه برقهاى ابر آن را پراکنده مى سازد و همچنين آنچه را تندبادها از برگهاى درختان فرو مى ريزد يا دانه هاى باران آنها را از شاخه ها جدا مى سازد و نيز از محل سقوط و قرارگاه قطرات باران و جايگاه کشش دانه ها به وسيله مورچگان و حرکات آنها (بر روى زمين) و غذايى که پشه را کفايت مى کند و آنچه انسان يا حيوانات ماده در رحم دارند، از همه اينها آگاه است.


ستايش مخصوص خداوندى است که پيش از آن که کرسى يا عرش يا آسمان و زمين يا جن و انسى موجود باشد وجود داشته است. خداوندى که نه با فکر و عقل ژرف انديشان درک مى شود و نه با نيروى فهم اندازه اى براى او مى توان تعيين کرد. هيچ درخواست کننده اى او را به خود (از ديگرى) مشغول نمى سازد و هيچ گاه بخشش و عطايش از خزانه بى کرانش نمى کاهد.

نه به وسيله چشم مى بيند و نه در مکانى محدود مى شود. نه همتا و همسرى دارد و نه در آفرينش نياز به وسيله اى; نه با حواس درک مى شود و نه با مردم مقايسه مى گردد. او همان کسى است که با موسى سخن گفت و آيات بزرگش را به او نشان داد بى آنکه نياز به اعضا و ابزار و زبان و حنجره داشته باشد. اى کسى که خود را براى بيان اوصاف پروردگارت به زحمت افکنده اى! اگر راست مى گويى جبرئيل و ميکائيل و لشکر فرشتگان مقربين را وصف کن، همانها که دربارگاه قدس به عبادت و خضوع مشغولند و عقولشان از اين که خداوند احسن الخالقين را وصف کند در حيرت فرو مانده است. (آرى!) کسى را مى توان با صفات شناخت که داراى هيأت و اعضا و ابزارى باشد و عمرش در زمان معينى سپرى گردد، معبودى جز او نيست معبودى که با نور خويش هر ظلمتى را روشن ساخته و با تاريکيهايى که آفريده هر نورى را در ظلمت فرو برده است.


اى بندگان خدا ! شما را به تقوا و پرهيزگارى در برابر خداوند سفارش مى کنم; همان خدايى که لباسهاى فاخر به شما پوشانيد و وسايل زندگى را به فراوانى در اختيارتان قرار داد. (هشيار باشيد دنيا شما را نفريبد چرا که هرگز پايدار نيست).

اگر کسى راهى به سوى بقا و جاودانگى يا جلوگيرى از مرگ پيدا مى کرد چنين کسى به يقين سليمان بن داود(عليه السلام) بود. همان کس که خداوند حکومت جن و انس را افزون بر نبوّت و قرب پروردگار مسخّر وى ساخت; ولى آن گاه که آخرين روزى اش را برگرفت و مدّت زندگانى اش پايان يافت، کمانهاى فنا تيرهاى مرگ را به سوى او پرتاب کردند و دار و ديار از او خالى گشت، مسکنها (و قصرها)ى او بى صاحب ماند و گروهى ديگر، آن را به ارث بردند.

(آرى) در قرون گذشته براى شما درسهاى عبرت فراوانى است. کجا هستند «عمالقه» و فرزندان «عمالقه؟!» کجايند فرعونها و فرزندانشان؟ و کجا هستند صاحبان شهرهاى رسّ; همانها که پيامبران را کشتند و چراغ پرفروغ سنّتهاى فرستادگان خدا را خاموش کردند و سنّتهاى جباران را زنده ساختند؟ کجايند آنها که با لشکرهاى گران به راه افتادند و هزاران نفر را شکست دادند و متوارى ساختند; همانها که سپاهيان فراوان گرد آوردند و شهرهاى بسيار بنا نهادند.


بخش ديگرى از خطبه:

(آن مرد الهى) براى حفظ حکمت و دانش، زرهى بر تن کرده و حکمت را با تمام آدابش در برگرفته، توجه خاص به آن نموده و آن را به خوبى شناخته و يکسره به آن پرداخته است. حکمت و دانش براى او گمشده اى است که همواره در جستجوى آن است و نيازى اوست که پيوسته در طلب آن است. او به هنگامى که اسلام غروب کند و همچون شترى خسته که از راه رفتن بازماند، و بر زمين قرار گرفته و سينه به آن چسبانده است، پنهان خواهد شد. (آرى) او باقيمانده اى از حجّتهاى خداست و خليفه و جانشينى از جانشينان پيامبران اوست.


سپس آن حضرت فرمود: اى مردم من مواعظ و اندرزهايى را که پيامبران به امتهايشان دادند، براى شما بازگو کردم و در ميان شما منتشر ساختم. و نيز آنچه را اوصياى پيامبران به امتهاى بعد رساندند، (و در آنجا که ضرورت داشت) شما را با تازيانه ام ادب کردم; ولى شما به هيچ صراطى مستقيم نشديد. بانگ نواهى پروردگار را در ميان شما سر دادم (که از اختلاف و تفرقه بپرهيزيد); اما هرگز اجتماع نکرديد و متحد نشديد. شما را به خدا آيا انتظار داريد پيشوايى جز من شما را به راه بياورد و طريق حق را به شما نشان دهد؟

آگاه باشيد آنچه از دنيا روى آورده بود، پشت کرده و آنچه پشت کرده بود، روى آورده است (سنّتهاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) فراموش شده و سنن جاهلى در حکومت امويان بازگشته است) بندگان نيک خدا به سرعت تصميم به کوچ گرفتند و متاع اندک دنياى فانى را با سرمايه هاى فراوان آخرتِ ماندگار، مبادله نمودند.

راستى، برادران ما که خونشان در صفين ريخته شد (و شربت شهادت نوشيدند) اگر امروز زنده نيستند که از اين لقمه هاى گلوگير بخورند و از اين آبهاى ناگوار بنوشند، (و اين حوادث دردناک را ببينند) چه ضررى کردند؟ به خدا سوگند! آنها به لقاى پروردگار نايل شدند و خدا پاداششان را به طور کامل عطا فرمود و آنها را در سراى امن و امان بعد از اين زندگى پر از خوف جاى داد.


کجايند برادران من؟ همانها که در مسير صحيح گام نهادند و در راه حق پيش افتادند، کجاست «عمار»؟ کجاست «ابن تيّهان»؟ و کجاست «ذوالشهادتين». (سه نفر از بزرگان ياران امام که شربت شهادت نوشيدند). و کجايند کسانى همچون آنان از برادرانشان که پيمان بر جانبازى بستند و سرانجام سرهايشان براى فاجران فرستاده شد!
آن گاه امام(عليه السلام) دست به محاسن شريف خود زد و مدت طولانى گريست و فرمود:

آه بر برادرانم. همانها که قرآن را تلاوت مى کردند و به کار مى بستند در فرائض الهى تدبّر مى کردند و به پا مى داشتند. سنّتها را زنده کرده، بدعتها را ميراندند. هنگامى که به سوى جهاد دعوت شدند، مشتاقانه پذيرفتند به رهبر خود اطمينان داشتند و از او پيروى کردند سپس با صداى رسا ندا داد ـ اى بندگان خدا ! جهاد، جهاد! آگاه باشيد من امروز لشکر را به سوى اردوگاه حرکت مى دهم، آن کس که مى خواهد به سوى خدا حرکت کند با ما کوچ نمايد.

نوف بکالى (راوى اين خطبه) مى گويد: امام(عليه السلام) پرچمى به امام حسين(عليه السلام) براى يک لشکر ده هزار نفرى داد و پرچمى به قيس ابن سعد ـ که رحمت خدا بر او باد ـ براى ده هزار و به ابوايوب انصارى براى ده هزار و براى ديگران هر کدام به تعدادهاى ديگر، و اين در حالى بود که مى خواست به صفين بازگردد ولى هنوز روز جمعه نگذشته بود که ابن ملجم ـ که لعنت خدا بر او باد ـ امام(عليه السلام) را ضربت زد و لشکرها بازگشتند و ما همچون گلّه هايى بوديم که شبان خود را از دست مى دهد و گرگان از هر سو به آنها حمله ور مى شوند و آنها را مى ربايند.