ترجمه خطبه 221 نهج البلاغه

و من كلام له (علیه السلام) قاله بعد تلاوته «أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ»: يَا لَهُ مَرَاماً مَا أَبْعَدَهُ وَ زَوْراً مَا أَغْفَلَهُ وَ خَطَراً مَا أَفْظَعَهُ! لَقَدِ اسْتَخْلَوْا مِنْهُمْ أَيَّ مُدَّكِرٍ وَ تَنَاوَشُوهُمْ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ؛ أَ فَبِمَصَارِعِ آبَائِهِمْ يَفْخَرُونَ؟ أَمْ بِعَدِيدِ الْهَلْكَى يَتَكَاثَرُونَ؟ يَرْتَجِعُونَ مِنْهُمْ أَجْسَاداً خَوَتْ وَ حَرَكَاتٍ سَكَنَتْ؛ وَ لَأَنْ يَكُونُوا عِبَراً أَحَقُّ مِنْ أَنْ يَكُونُوا مُفْتَخَراً وَ لَأَنْ يَهْبِطُوا بِهِمْ جَنَابَ ذِلَّةٍ أَحْجَى مِنْ أَنْ يَقُومُوا بِهِمْ مَقَامَ عِزَّةٍ؛ لَقَدْ نَظَرُوا إِلَيْهِمْ بِأَبْصَارِ الْعَشْوَةِ وَ ضَرَبُوا مِنْهُمْ فِي غَمْرَةِ جَهَالَةٍ؛ وَ لَوِ اسْتَنْطَقُوا عَنْهُمْ عَرَصَاتِ تِلْكَ الدِّيَارِ الْخَاوِيَةِ وَ الرُّبُوعِ الْخَالِيَةِ لَقَالَتْ ذَهَبُوا فِي الْأَرْضِ ضُلَّالًا وَ ذَهَبْتُمْ فِي أَعْقَابِهِمْ جُهَّالًا، تَطَئُونَ فِي هَامِهِمْ وَ تَسْتَنْبِتُونَ فِي أَجْسَادِهِمْ وَ تَرْتَعُونَ فِيمَا لَفَظُوا وَ تَسْكُنُونَ فِيمَا خَرَّبُوا وَ إِنَّمَا الْأَيَّامُ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ بَوَاكٍ وَ نَوَائِحُ عَلَيْك...

ترجمه: محمد دشتی (ره)

پس از خواندن آيه 1 سوره تكاثر «افزون طلبى شما را به خود مشغول داشته تا آنجا كه به ديدار قبرها رفتيد»(1) فرمود

1. هشدار از غفلت زدگى ها

شگفتا چه مقصد بسيار دورى و چه زيارت كنندگان بيخبرى و چه كار دشوار و مرگبارى! پنداشتند كه جاى مردگان خالى است، آنها كه سخت مايه عبرتند، و از دور با ياد گذشتگان، فخر مى فروشند. آيا به گورهاى پدران خويش مى نازند و يا به تعداد فراوانى كه در كام مرگ فرو رفته اند؟ آيا خواهان بازگشت اجسادى هستند كه پوسيده شده و حركاتشان به سكون تبديل گشت؟

آنها مايه عبرت باشند سزاوارتر است تا تفاخر. اگر با مشاهده وضع آنان به فروتنى روى آورند عاقلانه تر است تا آنان را وسيله فخر فروشى قرار دهند. اما بدانها با ديده هاى كم سو نگريستند، و با كوته بينى در امواج نادانى فرو رفتند. اگر حال آنان را از خانه هاى ويران، و سرزمين هاى خالى از زندگان، مى پرسيدند، پاسخ مى دادند: آنان با گمراهى در زمين فرو خفتند، و شما ناآگاهانه دنباله روى آنان شديد.

بر روى كاسه هاى سر آنها راه مى رويد، و بر روى جسدهايشان زراعت مى كنيد، و آنچه به جا گذاشته اند مى خوريد، و بر خانه هاى ويران آنها مسكن گرفته ايد، و روزگارى كه ميان آنها و شماست بر شما گريه و زارى مى كند. آنها پيش از شما به كام مرگ فرو رفتند، و براى رسيدن به آبشخور، از شما پيشى گرفتند.

2. شرح حالات رفتگان

در حالى كه آنها داراى عزّت پايدار، و درجات والاى افتخار بودند. پادشاهان حاكم، يا رعيّت سر فراز بودند كه سرانجام به درون برزخ راه يافتند، و زمين آنها را در خود گرفت، و از گوشت بدن هاى آنان خورد، و از خون آنان نوشيد، پس در شكاف گورها بى جان و بدون حركت پنهان مانده اند.

نه از دگرگونى ها نگرانند، و نه از زلزله ها ترسناك، و نه از فريادهاى سخت هراسى دارند. غائب شدگانى كه كسى انتظار آنان را نمى كشد، و حاضرانى كه حضور نمى يابند، اجتماعى داشتند و پراكنده شدند، با يكديگر مهربان بودند و جدا گرديدند.

اگر يادشان فراموش گشت، يا ديارشان ساكت شد، براى طولانى شدن زمان يا دورى مكان نيست، بلكه جام مرگ نوشيدند. گويا بودند و لال شدند، شنوا بودند و كر گشتند، و حركاتشان به سكون تبديل شد، چنان آرميدند كه گويا بيهوش بر خاك افتاده و در خواب فرو رفته اند.

همسايگانى هستند كه با يكديگر انس نمى گيرند و دوستانى اند كه به ديدار يكديگر نمى روند. پيوندهاى شناسايى در ميانشان پوسيده، و اسباب برادرى قطع گرديده است.

با اينكه در يك جا گرد آمده اند تنهايند، رفيقان يكديگرند و از هم دورند، نه براى شب صبحگاهى مى شناسند، و نه براى روز شامگاهى. شب، يا روزى كه به سفر مرگ رفته اند براى آنها جاويدان است.

خطرات آن جهان را وحشتناك تر از آنچه مى ترسيدند يافتند، و نشانه هاى آن را بزرگ تر از آنچه مى پنداشتند مشاهده كردند.

براى رسيدن به بهشت يا جهنّم، تا قرارگاه اصلى شان مهلت داده شدند، و جهانى از بيم و اميد برايشان فراهم آمد. اگر مى خواستند آنچه را كه ديدند توصيف كنند، زبانشان عاجز مى شد.

3. پيام مردگان

حال اگر چه آثارشان نابود، و اخبارشان فراموش شده، امّا چشم هاى عبرت بين، آنها را مى نگرد، و گوش جان اخبارشان را مى شنود، كه با زبان ديگرى با ما حرف مى زنند و مى گويند: چهره هاى زيبا پژمرده و بدن هاى ناز پرورده پوسيده شد، و بر اندام خود لباس كهنگى پوشانده ايم، و تنگى قبر ما را در فشار گرفته، وحشت و ترس را از يكديگر به ارث برده ايم.

خانه هاى خاموش قبر بر ما فرو ريخته، و زيبايى هاى اندام ما را نابود، و نشانه هاى چهره هاى ما را دگرگون كرده است. اقامت ما در اين خانه هاى وحشت زا طولانى است، نه از مشكلات رهايى يافته، و نه از تنگى قبر گشايشى فراهم شد.

مردم اگر آنها را در انديشه خود بياوريد، يا پرده ها كنار رود، مردگان را در حالتى مى نگريد كه حشرات گوش هايشان را خورده، چشم هايشان به جاى سرمه پر از خاك گرديده، و زبان هايى كه با سرعت و فصاحت سخن مى گفتند پاره پاره شده.

قلب ها در سينه ها پس از بيدارى به خاموشى گراييده، و در تمام اعضاى بدن پوسيدگى تازه اى آشكار شده، و آنها را زشت گردانيده، و راه آفت زدگى بر اجسادشان گشوده شده، همه تسليم شده، نه دستى براى دفاع، و نه قلبى براى زارى دارند. و آنان را مى بينى كه دل هاى خسته از اندوه، و چشم هاى پر شده از خاشاك دارند، و حالات اندوهناك آنها دگرگونى ايجاد نمى شود و سختى هاى آنان بر طرف نمى گردد.

4. عبرت از گذشتگان

آه زمين چه اجساد عزيز و خوش سيمايى را كه با غذاهاى لذيذ و رنگين زندگى كردند، و در آغوش نعمت ها پرورانده شدند به كام خويش فرو برد. آنان كه مى خواستند با شادى غم هاى را از دل بيرون كنند، و به هنگام مصيبت با سرگرمى ها، صفاى عيش خود را برهم نزنند. دنيا به آنها و آنها به دنيا مى خنديدند، و در سايه خوشگذرانى غفلت زا، بى خبر بودند كه روزگار با خارهاى مصيبت زا آنها را در هم كوبيد و گذشت روزگار توانايى شان را گرفت.

مرگ از نزديك به آنها نظر دوخت، و غم و اندوهى كه انتظارش را نداشتند آنان را فرا گرفت، و غصّه هاى پنهانى كه خيال آن را نمى كردند، در جانشان راه يافت، در حالى كه با سلامتى انس داشتند انواع بيمارى ها در پيكرشان پديد آمد، و هراسناك به اطبّا، كه دستور دادند گرمى را با سردى، و سردى را با گرمى درمان كنند روى آورند كه بى نتيجه بود، زيرا داروى سردى، گرمى را علاج نكرد، و آنچه براى گرمى به كار بردند، سردى را بيشتر ساخت، و تركيبات و اخلاط، مزاج را به اعتدال نياورد، جز آن كه آن بيمارى را فزونى داد.

تا آنجا كه درمان كننده خسته، و پرستار سرگردان، و خانواده از ادامه بيمارى ها سست و ناتوان شدند، و از پاسخ پرسش كنندگان درماندند، و در باره همان خبر حزن آورى كه از او پنهان مى داشتند در حضورش به گفتگو پرداختند.

5. سختى هاى لحظه مرگ

يكى مى گفت تا لحظه مرگ بيمار است، ديگرى در آروزى شفا يافتن بود، و سوّمى خاندانش را به شكيبايى در مرگش دعوت مى كرد، و گذشتگان را به ياد مى آورد. در آن حال كه در آستانه مرگ، و ترك دنيا، و جدايى با دوستان بود، ناگهان اندوهى سخت به او روى آورد، فهم و دركش را گرفت، زبانش به خشكى گراييد.

چه مطالب مهمّى را مى بايست بگويد كه زبانش از گفتن آنها باز ماند، و چه سخنان دردناكى را از شخص بزرگى كه احترامش را نگه مى داشت، يا فرد خردسالى كه به او ترحّم مى كرد، مى شنيد و خود را به كرى مى زد. همانا مرگ سختى هايى دارد كه هراس انگيز و وصف ناشدنى است، و برتر از آن است كه عقل هاى اهل دنيا آن را درك كند.


  1. ابن ابی الحدید می گوید: از روزی که این خطبه را یافتم تا کنون که پنجاه سال است حدود 1000 بار آن را خواندم و در هربار در دلم، ترس، لرزش، و پندپذیری تازه ای به وجود آمد. ((شرح ابن ابی الحدید معتزلی، ج11 ص153))
اخلاقی 
ترجمه ها

لطفاً برای انتخاب یک ترجمه، برروی نام مترجم کلیک کنید.

سخنى از آن حضرت (ع) پس از تلاوت آیه «الهيكم التكاثر حتى زرتم المقابر» فرمود:

شگفتا، چه مقصدى دور و چه ديداركنندگانى غافل و چه كارى بزرگ و رسوا كننده. جايگاه مردگان را از آنان تهى پنداشتند و آنان عجب اندرزدهندگانى هستند. از جايى دور آنها را طلب نمودند، آيا بر گورهاى پدرانشان مى بالند يا به فزونى مردگانشان بر يكديگر مى نازند. مى خواهند كه آن پيكرهاى بى جان و بى جنبش بازگردند، حال آنكه، آنها اگر مايه عبرت باشند، بهتر از آن است كه موجب مباهات. و اگر بر آستان ذلتشان نشانند خردمندانه تر از آن است كه بر سرير عزت فرابرند. هر آينه آنها را با چشمان كم سوى خود نگريستند و در باره آنها به ورطه جهالت فرو افتادند. اگر از رواقهاى آن سراهاى ويران شده و آن زمينهاى خالى افتاده بپرسند، خواهند گفت كه خداوندانشان گمگشته و بى نشان به زير زمين خفتند و شما نادانان نيز از پى آنها خواهيد رفت. اينك بر كله هاى آنان پاى مى نهيد و بر روى پيكرهاشان بذر مى افشانيد و آنچه را از متاع دنيوى بر جاى نهاده اند، مى چريد و در خانه هاى ويرانشان جاى مى كنيد. روزهايى كه ميان شما و ايشان است، بر حال شما مى گريند و مويه مى كنند.


آنها پيش از شما به جايى كه رخت خواهيد كشيد، رخت كشيده اند و زودتر از شما به آبشخورتان رسيده اند. آنان را مقامهاى عزت و افتخار بود. هم پادشاه بودند و هم رعيت. در درون عالم برزخ راه پيمودند. مقهور زمين شدند. زمين گوشتهاشان را خورد و خونهاشان را آشاميد. آنان در شكاف گورهايشان چون جمادى مانده اند، بى هيچ بالندگى و نموّى. آن چنان گمگشته كه پيدا نمى شوند.

ديگر از صحنه هاى ترسناك نمى ترسند و بر تباهى حال خود محزون نمى شوند و از زلزله ها نگرانى ندارند و گوشهايشان بانگ تندرها را نمى شنود. غايبان اند و كس چشم به راهشان نيست و در حضرند و حضور ندارند. مجتمع بودند و متفرق شدند. به هم الفت گرفته بودند و اكنون پراكنده اند.

از دورى و درازى راه جايگاهشان نيست كه اخبارشان از يادها رفته و خانه هايشان به خاموشى فرو شده، بلكه از آن روست، كه جامى نوشيده اند كه زبان گويايشان را گنگ كرده و گوشهاى شنوايشان را كر ساخته و حركاتشان را به سكون بدل نموده. توان گفت كه اكنون موجوداتى هستند چون بيهشان به خاك افتاده به خواب رفته.

همسايگان اند و، به هم انس نگيرند، دوستان اند و به ديدار هم نروند. رشته هاى آشناييشان كهنه و فرسوده شده و پيوندهاى برادريشان گسسته است. تنهايند، هر چند، در كنار هم اند. در عين نزديكى و دوستى از هم دورند. نه شب را بامدادى مى شناسند و نه روز را، شبى. اگر در شب يا روز به سفر مرگ رفته باشند همان برايشان جاودانه است.

خطرها و سختيهاى سراى آخرتشان را سخت تر از آنچه از آن مى ترسيدند، به چشم خود ديدند. از صحنه هاى آن چيزهايى ديدند، بس بزرگتر از آنچه سنجيده بودند. آن دو عاقبت: عاقبت نيك يا عاقبت بد تا رسيدن به جايگاه بازگشتشان -بهشت و دوزخ- همچنان، بر دوام است. در آن مدت، هر چه هست، بيم است يا اميد. اگر به سخن مى آمدند، از توصيف آنچه به مشاهدت ديده اند، عاجز مى بودند.


با آنكه آثارشان ناپديد شده و اخبارشان منقطع گرديده باز هم چشمان عبرت پذير، در آنها مى نگرند و گوشهاى عقل آوازشان را مى شنوند. سخن مى گويند، ولى نه به زبان. به زبان حال مى گويند كه چهره هاى شاداب ما گرفته و زشت شده و پيكرهاى نرم ما بيجان گرديده. جامه هايى كهنه و فرسوده در برداريم و تنگى جاى به رنجمان افكنده و وحشت، ميراثى است كه به ما رسيده. سراى خاموش گور بر سرمان ويران گرديده و زيباييهاى جسم ما را محو و نابود كرده زيبايى از چهره هاى ما گريخته و درنگمان در اين سراى وحشت به دراز كشيده. از محنتمان رهايى نبود و اين تنگنا، كه در آن افتاده ايم، گشادگى نيافت.

اگر از روى عقل حالتشان را تصور كنى، يا آنچه بر تو پوشيده است آشكار گردد، بنگرى كه چسان گوشهايشان از آسيب خزندگان كر گشته و ديدگانشان از خاك پر شده و زبانهايشان در دهانهايشان پس از گشادگى و فصاحت چاك چاك گرديده و دلهاى بيدارشان در سينه هاشان سرد شده و هر يك از اندامهايشان را پوسيدگى تازه اى تباه كرده است و راه رسيدن آفات بر آنها آسان گشته. آرى، اجسادشان دستخوش آفات شده و نه دستى كه از آنان دفاع كند و نه دلى كه برايشان زار بگريد. تو اندوه دلها و چشمهايى را كه خاشاك در آنها افتاده است مى بينى. ايشان را در هر يك از اين شوربختيها و سختيها حالتى است كه دگرگون نمى شود و ناهنجاريهايش از ميان نمى رود.


زمين چه پيكرهاى عزيز و خوش آب و رنگ را بلعيده است. آنكه در دنيا متنعم به نعمتها بود و در نوشخوارى و لذت به سر مى برد، در ساعات اندوه، به شادمانى مى گراييد و اگر مصيبتى فرود مى آمد، او به آرامش پناه مى برد، زيرا نمى خواست كه زندگى خوش او و لهو و بازيچه اش را گرد غم بر سر نشيند.

در همان هنگام كه شادمانه بر رخ دنيا مى خندد و دنيا نيز بر رخ او مى خندد و در سايه ناز و نوش و بى خبرى غنوده، بناگاه، دست روزگار خار بلا بر دلش فرو كند، توانش به سستى گرايد و چشمان مرگ از نزديك در او نگرد و به اندوهى ناشناخته و جانكاه دچار آيد و به رنجى پنهانى كه تا آن هنگام از آن خبر نداشت، گرفتار شود. ضعف و فتور در او پديدار گردد. در اين حال هم، به تندرستى خود مطمئن است. پس هراسان به آنچه پزشكان عادتا تجويز مى كنند، روى نهد. چون علاج گرمى به سردى و سردى به گرمى، ولى داروى سردى، حرارت را تسكين ندهد و داروى گرمى، جز سردى ثمره اى ندارد. آميزه اين طبايع، مزاج را به اعتدال نياورد، بلكه بر دردها بيفزايد.

تا پرستار ناتوان شود و دلدارى دهنده سرگشته ماند و خويشاوندان از وصف بيماريش عاجز آيند و در برابر كسانى كه از حال او مى پرسند، هيچ نتوانند گفت. پس ميان خود به كشاكش پردازند كه چگونه حقيقت حالش را از او مخفى دارند. يكى گويد او همواره همين است و راه بهبود بسته است. ديگرى اميد مى دهد كه حالش نيكو شود و عافيت باز آيد. ديگرى بر فقدان او ديگران را تسليت گويد كه او نيز به گذشتگان تأسّى كرد.

در همان حال كه او مهياى جدايى از دنيا و ترك دوستان است، ناگاه، غصه گلويش را بفشارد، روزنه هاى ادراكش بسته شود و زبانش بخشكد. چه بسا پاسخها كه مى داند و زبانش را ياراى گفتن نيست. چه بسيار سخنان دل آزار كه مى شنود و خود را به كرى مى زند. بزرگترها بر سر او نوحه مى كنند و در وصف بزرگواريهايش چيزها مى گويند و خردسالى كه به او مهربانى كرده، بر او مى گريد. مرگ را ورطه هايى است، بسى سخت تر از آنكه به وصف آيد يا عقلهاى مردم دنيا توان سنجيدن آن داشته باشد.

از سخنان آن حضرت است كه بعد از تلاوت آيه «أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ» فرمود:

عجبا چه هدف بسيار دورى، و چه زائران ناآگاهى، و چه كار بزرگ سهمگينى جاى رفتگان را كه نقطه پند و عبرت است-  و چه پند و عبرتى-  خالى ديدند، و به مردگان پوسيده در خاك كه با آنان فاصله دورى دارند به تفاخر برخاستند. آيا به قبور پدرانشان افتخار مى كنند، يا به اضافه كردن عدد مردگانشان به خويش خود را بسيار مى شمارند گوييا برگشت اجساد افتاده، و حركات اجسام متوقف شده را مى خواهند. مردگان براى اينان مايه پند باشند سزاوارتر است تا وسيله افتخار به حساب آيند، و با مشاهده اين اجساد پوسيده به حريم تواضع در آيند عاقلانه تر است تا آنان را عامل سربلندى خود دانند به مردگان با ديده اى رمد آلود نگريستند، و از اين بابت در درياى نادانى افتادند. اگر احوال مردگان را از عرصه هاى آن ديار خراب و خانه هاى خالى از ساكنان بپرسند، در پاسخ گويند: در لابلاى خاك رفتند و گم شدند، و شما هم پس از آنان به ميدان جهالت رفتيد، به فرق اين مردگان قدم مى گذاريد، و روى اجسادشان مى ايستيد، و در آنچه دور انداخته اند مى چرخيد، در خانه هايى كه ويران كردند ساكن مى شويد، و روزگارى كه بين شما و آنان است بر شما گريه و نوحه سر مى دهد.


آنان پيش از شما به مرگ كه پايان زندگى شما هم هست شتافتند، و زودتر از شما به قبر و برزخ رسيدند، آنان كه مقامهاى ارجمند، و اسباب افتخار داشتند، عده اى پادشاه و گروهى رعيت بودند، راهى را در درون برزخ پيمودند كه در آن راه زمين بر آنان مسلّط شد، خاك گور گوشتشان را خورد، و خونشان را نوشيد.

در شكاف قبورشان چنان بى جان شدند كه براى آنها رشدى نيست، و غايبى گشتند كه اميد يافتنشان نيست، حوادث هول انگيز دنيا آنان را نمى ترساند، و بدى حالات غصه دارشان نمى كند، از زلزله ها دچار اضطراب نمى گردند، و به نعره رعدهاى سخت گوش نمى دهند. غايبانى هستند كه انتظارشان را نمى كشند، و شاهدانى هستند كه حاضر نمى گردند. جمع بودند و پراكنده شدند، الفت داشتند و متفرق شدند، از درازى مدّت و دورى جايشان نيست كه اخبارشان از ما پوشيده، و ديارشان خاموش است، بلكه جامى به آنان نوشانده اند كه گويايشان را به لالى، و شنواييشان را به كرى، و حركتشان را به سكون تبديل كرده است، اگر بى درنگ وصفشان كنيم بايد گفت: خوابى عميق به خاكشان افكنده است.

مردگان همسايگانى هستند كه با هم انس ندارند، و دوستانى كه به زيارت هم نمى روند، در ميانشان دستاويزهاى آشنايى كهنه شده، و اسباب برادرى قطع گشته. همگى با اينكه جمعند تنهايند، و با اينكه دوستند از هم دورند.

براى شب روزى را، و براى روز شبى را نمى شناسند. هر كدام از شب و روز كه در آن به گور رفته اند براى ايشان دائمى است. خطرهاى آن خانه را سخت تر از آنچه مى ترسيدند ديدند، و آثار آن سراى را عظيم تر از آنچه تصور مى كردند مشاهده نمودند. پس اين دو مسافت (راه سعيد و شقى) براى آنان تا جايى كه بايد فرود آيند به درازا كشيد، و در اين فاصله به نهايت بيم و اميد رسيد. اگر پس از مرگ به زبان مى آمدند از وصف آنچه مشاهده كردند و با آن روبرو شدند عاجز مى ماندند.


و اگر آثارشان از بين رفته، و اخبارشان قطع شده، هر آينه ديده هاى عبرت پذير آنان را مى بيند، و گوش عقول اخبار آنها را مى شنود، و بدون وسائل نطق بلكه با زبان حال مى گويند: چهره هاى خرم و زيباى ما زشت شد، بدنهاى نرم و نازكمان از هم گسيخت، لباسهاى كهنگى و پوسيدگى در بر كرديم، تنگى قبر ما را به سختى انداخت، وحشت را از يكديگر ارث برديم، خانه هاى خاموش قبر بر ما فرو ريخت. پس زيباييهاى انداممان را نابود نمود، و صورتهاى خوش آب و رنگمان زشت گرديد، و اقامتمان در اين منازل وحشت زا طولانى شد، نه از اندوه رهايى داريم، و نه از تنگى فراخى يافتيم.

اگر حال آنان را به قدرت عقل مجسّم كنى، يا پرده از وضع آنان براى تماشاى تو برداشته شود، و ببينى كه گوششان از هجوم جانوران گزنده خورده شده و در نتيجه كر شده، و ديدگانشان سرمه خاك كشيده شده و بر اين حساب فرو رفته، و زبانهايشان پس از تندى و تيزى در دهانشان پاره پاره شده، و دلهايشان پس از بيدارى در سينه هايشان از حركت افتاده، و در هر عضو آنان پوسيدگى تازه اى فساد به بار آورده كه آن را زشت نموده، و راههاى آفت را به سوى آن اعضا هموار كرده، اعضايى كه در برابر آفتها تسليم شده اند، نه دستهايى هست كه به دفع آفات برخيزد، و نه دلهايى كه جزع و بى تابى كند، (آرى اگر آنان را مجسم كنى) قلب هاى پر غصه، و ديدگانى پر خاشاك را ملاحظه مى كنى، كه در هر شدت و سختى وصف حالى است كه از بين نرود، و بلايى فرا گيرنده است كه بر طرف نگردد.


چه بسيار است بدنهاى ارزنده و خوش آب و رنگ كه تغذيه شده ناز و نعمت و پرورده شرف بوده ولى زمين آن بدنها را خورد، بدنهايى كه در وقت اندوه و حزن خود را به اسباب شادى و سرور مشغول مى كرد، و به هنگام رسيدن بلا و مصيبت براى نگاه دارى خوشى و لذت و از دست ندادن لهو و لعب خود را تسلّى مى داد، و در اين ميان كه زير سايه عيش و نوش پر از غفلت بود و او به دنيا و دنيا به او مى خنديد روزگار پايش را به خار گذاشت، و زمانه قوايش را درهم شكست، و اسباب مرگ و هلاكت از جايى نزديك به او نظر افكند، غمى كه نمى شناخت با او در آميخت، و با اندوهى پنهان همراز شد كه پيش از آن او را نيافته بود، و بيماريها وى را به ضعف و سستى نشاند در حالى كه به بهبودى خويش اطمينان داشت، پس به آنچه طبيبان او را عادت داده بودند هراسان پناه برد كه عبارت بود از تسكين گرمى به سردى، و تحريك سردى به گرمى، عامل سردى نه اينكه گرمى را بر طرف نكرد بلكه به آن افزود، و داروى گرم نه اينكه سردى را علاج ننمود بلكه باعث هيجان آن شد، و دواى مناسب مزاج نه اينكه بيمار را به اعتدال نياورد بلكه موجب شدت مرض شد، تا طبيبش در كار خود سست و از درمان وى نا اميد گشت، و پرستارش او را فراموش نمود، و زن و فرزندش از بيان درد او ملول شده، و در جواب پرسش كنندگان حالش درمانده گشتند، و بالاى سر او از خبر اندوهبارى كه كتمان مى نمودند به گفتگو نشستند:

يكى مى گفت وضعش همين است كه هست، ديگرى به بازگشت صحّت او اميدشان مى داد، و شخصى ديگر بر مردن او تسليتشان مى گفت، در حالى كه دنباله روى بيمار را نسبت به گذشتگان به يادشان مى انداخت. در اين اثنا كه او بر بال جدايى از دنيا و ترك دوستان سوار بود، ناگاه غصه اى از غصه هايش به او هجوم كرد، و انديشه و ادراك نافذش سرگردان گشت، و رطوبت زبانش خشك شد.

چه بسيار پاسخ هايى كه مى دانست ولى قدرت جواب آن را نداشت، و چه بسيار سخن دردآورى را از شخص بزرگى كه او را در زمان سلامتش احترام مى كرد يا كودكى كه به او ترحم مى نمود مى شنيد ولى خود را به كرى مى زد. آرى براى مرگ دشواريهايى است سخت تر از آنكه قابل وصف باشد، و سختى هايى است كه عقول از درك آن ناتوان است.

و از سخنان آن حضرت است پس از خواندن «ألْهيكُمُ التَّكاثُرُ حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ»:

وه كه چه مقصد بسيار دور و چه زيارت كنندگان بيخبر -و در خواب غرور- و چه كارى دشوار و مرگبار. پنداشتند كه جاى مردگان تهى است، حالى كه سخت مايه عبرتند -ليكن عبرت گيرنده كيست- از دور جاى دست به مردگان يازيدند. -و به آنان نازيدند- آيا بدانجا مى نازند كه پدرانشان خفته اند، يا به كسان بسيارى كه در كام مرگ فرو رفته اند خواهند كالبدهاى خفته بيدار شود، و جنبشهاى آسوده در كار. حالى كه مايه پند باشند بهتر است تا وسيله فخر و بزرگوارى، و در آستانه خواريشان فرود آرند خردمندانه تر، تا نشاندن در سرير بزرگوارى. با ديده تار بدانها نگريستند، و نابخردانه نگريستند كه چيستند، و اگر از فراخناى خانه هاى ويران، و سرزمينهاى تهى از باشندگان مى پرسيدند، مى گفتند: آنان به زمين در شدند گمراه، و شما كه به جاى آنانيد، مردمى هستيد ناآگاه، سرهاشان را به پا مى سپريد، و بر روى پيكرهاشان مى كاريد، و در آنچه به دور افكنده اند مى چريد، و در خانه ها كه ويران كردند دريد، و روزگارى كه ميان آنان و شماست، بر شما در گريه و عزاست.


آنان پيش از شما به جايى كه مقصد شماست رخت كشيدند، و زودتر از شما به آبشخورتان رسيدند. پايه هايى داشتند بلند، و در جرگه هايى بودند سرافراز و ارجمند. پادشاهان يا رعيت راه خويش را تا به درون برزخ سپردند، و رخت به دل زمين بردند. خاك گوشتهايشان را خورد، و خونهاشان را در خود فرو برد. پس در شكاف گورها بيجان مانده اند، و نارويا و نهان و ناپيدا.

نه از چيزى بيمناكند، و نه از دگرگونيها اندوهناك. نه از زلزله ها ترسان و نه بانگ تندرها را شنوا و از آن هراسان، غايبانى اند كه انتظارشان را نبردند، و حاضرانى كه از جمع به درند. فراهم بودند و پراكنيدند، و پيوسته بودند و جدا گرديدند.

نه از درازى زمان است و نه از دورى مكان، كه خبرهاشان پوشيده مانده است و خانه هاشان خموش گرديده، بلكه جامى به آنان نوشاندند كه گويا بودند و گنگ گرديدند، شنوا بودند و از آن پس نشنيدند. جنبان بودند و آرميدند، گويى چون بيهشان به خاك افتادند و خوابيدند.

همسايگانند و با هم نمى آرمند، و دوستانى اند كه به ديدار هم نمى روند. رشته هاى آشنايى شان پوسيده، پيوندهاى برادرى شان از هم بريده. همگى تنهايند و با هم در يكجايند، و از هم دورند حالى كه رفقايند. نه براى شب بامدادى مى شناسند، و نه براى روز شامى مى دانند، در هر يك از شب و روز كه رخت بر بستند پيوسته در آنند.

خطرهاى خانه هاشان را سخت تر از آن ديدند كه مى ترسيدند، و نشانه ها ديدند بزرگتر از آنچه مى سنجيدند. پس اين دو پايان -نعمت يا نيران- براى آنان به درازا كشيد تا رسيد به جايگاه بيم و اميد، و اگر سخن گفتندى، در وصف آنچه نگريسته و ديده اند درماندندى.


و هر چند نشانه هاشان ناپديد گرديده است و خبرهاشان بريده، چشم عبرت آنان را ديد، و گوش خرد بانگشان را شنيد. سخن سردادند بى لب و دهان و چنين گفتند -امّا نه به زبان- كه: چهره هاى شاداب در ترنجيد، و تن هاى نرم پوسيد، و ما را پوشاك فرسودگى در بر است و سختى تنگى گور بر سر، وحشت را به ارث مى بريم از يكديگر. سرايهاى خاموش بر سرمان فروريخت -و خاك بر پيكرمان بيخت- چندان كه زيبايى تن هامان بر پا نماند و آب و رنگ چهره هامان برجا، و ماندنمان در خانه وحشت دراز و ديرپا. نه از اندوهى گشايشى يافتيم، و نه از تنگى جاى، فراخى و رهايشى.

و اگر تصويرشان در آيينه خردت آشكار شود، يا آنچه پس پرده نهان است براى تو پديدار كه چسان گوشهاشان از انبوه خزندگان ناشنواست و ديده شان از خاك سرمه كشيده و نابيناست، و زبانهاشان در كام از پس گشادگى و فصاحت بريده است و دلها در سينه هاشان از پس بيدارى آرميده، و در هر يك از اندامهاشان پوسيدگى تازه آسيب رسانيده و آن را زشت و تباه ساخته، و راههاى رسيدن آفت را بدانها آسان گردانيده.-  در معرض تباهى فتاده-  آسيبها را گردن نهاده، نه دستهايى كه بلا را باز دارد، نه دلهايى كه ناله و فرياد برآرد. دلهايى را بينى از اندوه خسته، و ديده هايى خار غم در آن شكسته، در هر يك از اين اطوار ناهنجار حالتى است كه دگرگون نشود و سختى اى كه بر طرف نگردد.


و زمين چه پيكرها كه در كام خود فرو برد، گرانقدر و ارجمند خوش آب و رنگ و دلپسند. در دنيا خوش خورده، در ناز و نعمت به سر برده گاه اندوه به شادى مى پرداخت و هنگام مصيبت خود را سرگرم مى ساخت تا صفاى عيش او تيره نگردد، و نه سپاه اندوه بر لذتش چيره. به ناگاه هنگامى كه او به دنيا و دنيا بدو مى خنديد، و در چار بالش زندگى خويش بيخبرانه مى غلطيد، روزگار خار مصيبت در دلش خست، و قوتهايش را در هم شكست.

بلاها از نزديك بدو نگريست، بيمارى بدو روى آورد كه نمى دانست از كجا و چيست، و اندوهى كه نهان درون او را مى كافت، و او آن را مى جست و نمى يافت، و سستيها در او پديد گرديد، حالى كه از همه وقت تندرست تر بود و نشانى از بيمارى در خود نمى ديد. پس هراسان روى به پزشكان آورد و به دستورشان كار كرد. گرمى را به سردى آرام كردن، و سردى را به گرمى به سر كار آوردن. امّا داروى سردى، گرمى را از كار نينداخت، و آنچه براى گرمى به كار مى رفت سردى را بيشتر ساخت، و تركيبات و اخلاط، مزاج را به اعتدال نياورد، بلكه نيروى هر دردآور را بيشتر كرد. -سر كنگبين صفرا فزود، و روغن بادام خشكى نمود- چندان كه تيمار خوار ناتوان شد، و بيماردار سرگردان، و كسان او در وصف بيمارى اش وامانده و در پاسخ پرسندگان درمانده، تا خبرى را كه نهان مى كنند. و مى دانند، چگونه بدو رسانند.

يكى گويد از اين بيمارى نرهد، ديگرى ايشان را اميد بهبودى دهد، و سوّمى تعزيت گويد، كه چون او بسى مرد و اين هم راه آنان را به سر خواهد برد، و آن گاه كه وى آماده جدايى از اين جهان است و رها كردن دوستان، ناگهان اندوهى كه دارد بر او هجوم آرد. بر روزنه هاى ادراكش پرده كشيده شود و ترى زبان خشكيده، و چه بسيار پاسخها كه داند امّا گفتن نتواند، و بانگى دل آزار كه شنود و خود را كر نماياند. نوحه سالمندى كه او را بزرگ مى شمرد، يا گريه خردسالى كه بر او رحمت مى آورد، و مرگ را ورطه هايى است دشوارتر از آنچه بتوان وصف كرد، يا در ميزان دلهاى مردم دنيا توان آورد.

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است (در اندرز و عبرت گرفتن از گذشتگان):
قسمت اول خطبه:
كه آنرا بعد از خواندن «أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ، حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ» (سوره 102 آیه 1 و 2) يعنى شما را فخر و سر فرازى بر يكديگر (از ياد خدا و روز رستخيز) مشغول ساخت تا اينكه به زيارت قبرها رفتيد، فرموده (در سبب نزول اين سوره گفته اند: قبيله عبد مناف ابن قصى و قبيله سهم ابن عمرو به بسيارى افراد قبيله خود بر يكديگر فخر مى نمودند، چون دو قبيله جمعيّتشان را شمردند افراد طايفه عبد مناف بيشتر گرديد، پس طايفه سهم ابن عمرو گفتند: چون بيشتر جمعيّت ما در جاهليت كشته شده اند ما مرده و زنده هر دو را مى شماريم، و پس از شمارش قبيله ايشان بيشتر شد، و گفته اند كه آنها به گورستان رفته مرده ها را شمردند):
(1) اى شگفتا چه منظور و مقصود بسيار دورى است (از عقل و خردمندى براى فخر كننده به مردگان) و چه زيارت كنندگان بسيار غافل و بيخبرى (از عذاب خدا) و چه كار بزرگ بى اندازه رسوايى، بتحقيق ديار و شهرها را از رفتگان خالى ديدند در حاليكه جاى تذكّر و يادآورى بود چه تذكّر و يادآورى و آنها را (به منظور فخر و سر افرازى) از جاى دور طلب نمودند (در صورتيكه از مرده زير خاك پوسيده از هم ريخته در گرو اعمال ناشايسته مانده بايستى عبرت گرفت، از بسيارى غفلت و بيخبرى ايشان را مايه افتخار نموده بودند)
(2) آيا به جاهائى كه پدرانشان بخاك افتاده فخر ميكنند، يا به شماره تباه شدگان بر يكديگر نازش مى نمايند (فخر كنندگان به مرده بد و نفهم مردمانى هستند) از جسدهاى افتاده بى جان و حركتهاى از جنبش مانده آنها بازگشت (بدنيا) مى طلبند (در صورتيكه عادتا و بدون اراده حقّ تعالى محال است)
(3) و هر آينه مردگان بعبرتها سزاوارترند تا آنكه سبب افتخار باشند، و به ديدار آنها تواضع و فروتنى اختيار نمايند خردمندانه تر است از اينكه آنها را وسيله فخر و ارجمندى قرار دهند بتحقيق با ديده هاى تار بايشان نگريستند، و راجع بآنها در درياى جهل و نادانى فرو رفتند (و از اين جهت به قبرهاى آنان افتخار نمودند)
(4) و اگر (سرگذشت) ايشان را از شهرهاى فراخ ويران شده و خانه هاى خالى مانده بپرسند (به زبان حال) مى گويند: ايشان گمشده و بدون نشان زير زمين رفتند (نابود گشتند) و شما دنبال آنان از روى نادانى و بيخبرى مى رويد، بر فرق ايشان پا مى نهيد، و روى جسد آنها قرار مى گيريد، و در دور انداخته آنها مى چريد (بآنچه از متاع دنيا باقى گذارده اند و دلبسته ايد) و در ويرانه هاى آنها (خانه هايى كه از آنها كوچ كرده اند) ساكن مى شويد، و همانا روزها بين شما و ايشان بسيار مى گريند و بر شما زارى ميكنند (زيرا روز و شب زنده ها را به مرده ها مى رسانند مانند آنكه خبر مرگ بشما داده از جدائى شما گريان و نالانند).


(5) ايشان پيش رفتگان پايان زندگى شما هستند كه به آبشخورهاتان (مرگ و قبر و عالم برزخ) زودتر از شما رسيده اند، براى آنان مقامهاى ارجمند و سر بلند و وسائل فخر و سرفرازى بود در حالى كه گروهى پادشاه و برخى رعيّت و فرمانبر ايشان بودند، در شكمهاى برزخ (احوال عالمى كه حائل ميان دنيا و آخرت است از وقت مرگ تا موقع برانگيختن و از نظر ما پنهان است) راهى را پيمودند كه در آن راه زمين بر آنها مسلّط بوده گوشتهاشان را خورده و از خونهاشان آشاميده است،
(6) پس صبح نمودند در شكاف قبرهاشان جماد و بسته شده كه نموّ و حركت ندارند، و پنهان و گمشده كه پيدا نمى شوند، هولها ايشان را نمى ترساند، و بد حاليها آنها را اندوهگين نمى سازد، و از زلزله ها اضطراب و نگرانى ندارند، و به بانگ رعدهاى سخت گوش نمى دهند، غائب و پنهان هستند كه كسى منتظر بازگشت ايشان نيست، و در ظاهر حاضرند (در گورند و جاى دور نرفته اند) ولى در مجالس حاضر نمى شوند، گرد هم بودند پراكنده شدند، و با هم خو گرفته بودند جدا شدند،
(7) از درازى مدّت و دورى منزلشان نمى باشد كه خبرهاشان نمى رسد و شهرهاشان خاموش گشته است، بلكه جامى بايشان نوشانده اند كه گوياييشان را به گنگى و شنواييشان را بكرى و جنبششان را به آرامش تبديل نموده است، پس ايشان در موقع وصف حالشان بدون انديشه مانند اشخاص بخاك افتاده خوابيده اند.
(8) اهل گورستان همسايگانى هستند كه با هم انس نمى گيرند، و دوستانى كه به ديدن يكديگر نمى روند، نسبتهاى آشنائى بينشان كهنه و سببهاى برادرى از آنها بريده شده است، پس همگى با اينكه يك جا گرد آمده اند تنها و بى كسند، و با اينكه دوستان بودند از هم دورند، براى شب بامداد و براى روز شب نمى شناسند، هر يك از شب و روز كه در آن كوچ كرده (و راه گورستان پيموده) اند براى ايشان هميشگى است، (اگر شب بوده آنرا روزى نيايد و اگر روز بود آنرا شبى نباشد)
(9) سختيهاى آن سراى را سختتر از آنچه مى ترسيدند مشاهده كردند، و آثار آن جهان (پاداش و كيفر) را بزرگتر از آنچه تصوّر مى نمودند ديدند، پس آن دو پايان زندگانى (نيكوكارى و بد كردارى زمان بعد از مرگ) براى ايشان كشيده شده تا جاى بازگشت (بهشت يا دوزخ) و در آن مدّت منتهى درجه ترس (براى دوزخيان) و اميدوارى (براى بهشتيان) هست (چنانكه در قرآن كريم سوره 42 آیه 7 مى فرمايد: «وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ قُرْآناً عَرَبِيًّا لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها وَ تُنْذِرَ يَوْمَ الْجَمْعِ لا رَيْبَ فِيهِ، فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فِي السَّعِيرِ» يعنى و چنانكه به هر پيغمبرى به زبان قوم او وحى نموديم قرآن را بلغت عرب بسوى تو فرستاديم تا مردم مكّه و آنان را كه در اطراف آن هستند از عذاب بترسانى و از روز قيامت كه در آمدن آن شكّى نيست و همه «براى وارسى حساب» گرد آيند بيمناك نمائى، نيكوكاران ببهشت روند، و بد كرداران به دوزخ) پس اگر بعد از مرگ به زبان مى آمدند (توانائى سخن گفتن داشتند) نمى توانستند آنچه را بچشم ديده و دريافته اند بيان كنند.


(10) و اگر چه نشانه هاى ايشان ناپديد شده و خبرهاشان قطع گرديده (كسى آنها را نديده سخنانشان را نمى شنود) ولى چشمهاى عبرت پذير آنان را مى نگرد و گوشهاى خردها از آنها مى شنود كه از غير راههاى گويايى (به زبان حال و عبرت) مى گويند: آن چهره هاى شگفته و شاداب بسيار گرفته و زشت شد، و آن بدنهاى نرم و نازك بى جان افتاده، و جامه هاى كهنه و پاره پاره در بر داريم (كفنمان پوسيده انداممان متلاشى گرديده) و تنگى خوابگاه (گور) ما را سخت برنج افكند، و وحشت و ترس را ارث برديم (آنچه را كه پيش رفتگان ما از سختى قبر كشيدند بر ما نيز وارد آمد) و منزلهاى خاموش بروى ما ويران گرديد (قبرهامان پاشيده شد) اندام نيكوى ما نابود و روهاى خوش آب و رنگ ما زشت و ماندن ما در منزلهاى ترسناك دراز گشت، و از اندوه رهائى و از تنگى فراخى نيافتيم.
(11) پس اگر بعقل و انديشه ات حال ايشان را تصوّر نمائى، يا پوشيده شدگى پرده از جلو تو برداشته شود «در حاليكه گوشهاشان از جانوران زير زمينى نقصان يافته و كر گشته و چشمهاشان بخاك سرمه كشيده شده و فرو رفته و زبانها بعد از تند و تيزى در دهانها پاره پاره و دلها بعد از بيدارى در سينه هاشان مرده و از حركت افتاده و در هر عضو ايشان پوسيدگى تازه اى كه آنرا زشت مى سازد فساد و تباهى كرده، و راههاى آسيب رسيدن بآن آسان گرديده در حاليكه اندامشان در برابر آسيب تسليم و دستهايى نيست كه آنها را دفع نمايد و نه دلهايى كه ناله و فرياد كند» اندوه دلها و خاشاك چشمها را خواهى ديد كه براى آنها در هر يك از اين رسوايى و گرفتاريها حالتى است كه به حالت ديگر تبديل نمى شود، و سختى است كه بر طرف نمى گردد.


(12) و چه بسيار زمين بدن ارجمند و صاحب رنگ شگفت آورى را خورده است كه در دنيا متنعّم بنعمت و پرورده خوشگذرانى و بزرگوارى بوده، هنگام اندوه به شادى مى گرائيده، و بجهت بخل ورزيدن به نيكوئى زندگانيش و حرص به كارهاى بيهوده و بازيچه چون مصيبت و اندوهى باو وارد مى گشت متوجّه لذّت و خوشى شده خود را از اندوه منصرف مى نمود،
(13) پس در حاليكه او بدنيا و دنيا باو مى خنديد (توجّه هر يك بديگرى بود) در سايه خوشى زندگانى بسيار غفلت آميز ناگهان روزگار او را با خار خود لگد كوب كرد و قوايش را درهم شكست (به انواع بلا و دردها گرفتارش ساخت) و از نزديك ابزار مرگ به سويش نگاه ميكرد، پس او به اندوهى آميخته شد كه با آن آشنا نبود، و با رنج پنهانى همراز گشت كه پيش از اين آنرا نيافته بود، و بر اثر بيماريها ضعف و سستى بسيار در او بوجود آمد در اين حال هم به بهبودى خود انس و اطمينان كامل داشت (احتمال دريافت مرگ را نمى داد)
(14) و هراسان رو آورد بآنچه اطبّاء او را بآن عادت داده بودند از قبيل علاج گرمى به سردى و برطرف شدن سردى به گرمى، پس داروى سرد بيمارى گرمى را خاموش نساخته، بلكه بآن مى افزود،
(15) و داروى گرم بيمارى سردى را بهبودى نداده مگر آنرا بهيجان آورده سخت مى نمود، و با داروى مناسب كه با طبائع و اخلاط در آميخت مزاج معتدل نگشت مگر آنكه آن طبائع هر دردى را كمك كرده مى افزود، تا اينكه (با سختى و طول مرض و درد) طبيب او سست شده از كار افتاد (ندانست براى بهبوديش چه دارويى بكار برد) و پرستارش فراموش كرد (دل از او برگرفت) و زن و فرزند و غم خوارش از بيان درد او خسته شدند، و در پاسخ پرسش كنندگان حال او گنگ گرديدند (سخنى كه نتيجه دهد نگفتند) و نزد او از خبر اندوه آورى كه پنهان مى نمودند با يكديگر گفتگو كردند: يكى مى گفت: حال او همين است كه هست، و ديگرى به خوب شدن او اميدوارشان ميكرد، و ديگرى بر مرگ او دلداريشان مى داد، در حاليكه پيروى از گذشتگان پيش از آن بيمار را به يادشان مى آورد (مى گفت: پيشينيان از اين دنيا رفتند ما نيز ناچاريم از ايشان پيروى نموده برويم)
(16) پس در اثناى اينكه او با اين حال بر بال مفارقت دنيا و دورى دوستان سوار است ناگاه اندوهى از اندوههايش باو هجوم آورد، پس زيركى ها و انديشه هاى او سرگردان مانده از كار بيفتد، و رطوبت زبانش خشك شود، و چه بسيار پاسخ پرسش مهمّى را دانسته از بيان آن عاجز و ناتوان است، و چه بسيار آواز سخنى كه دردناك ميكند دل او را مى شنود، و (بجهت توانائى نداشتن به پاسخ آن) خود را كر مى نماياند، و آن آواز يا سخن از بزرگى است كه او را احترام مى نموده (مانند پدر) يا از خردسالى كه باو مهربان بوده (مانند فرزند)
(17) و بتحقيق مرگ را سختيهايى است كه دشتوارتر است از آنكه همه آنها بيان شود، يا عقلهاى مردم دنيا آنرا درك كرده بپذيرند.

شگفتا! چه هدف و مقصد بسيار دورى و چه زيارت کنندگان غافلى و چه افتخار موهوم و نفرت انگيزى (که بر کنار قبور پيشينيان خود مى آيند و به تعداد آنها بر يکديگر تفاخر مى کنند) آنها به سراغ کسانى رفتند که از دسترسشان دورند (و يک عالم ميان آنها فاصله است) آيا به گورها و محل سقوط اجساد پدرانشان افتخار مى کنند يا با شمارش تعداد مردگان، فزونى مى طلبند؟! گويى آنها مى خواهند اجساد بى جان و بدنهاى بى روح و از کار افتاده را باز گردانند (چه خيال باطل و فکر محالى); ولى اگر آن (اجساد بى جان واستخوانهاى پوسيده) مايه عبرت گردد، سزاوارتر است تا مايه تفاخر شود و اگر با توجّه به وضع آنان اين بازماندگان، به آستانه تواضع و ذلت فرود آيند عاقلانه تر است از اينکه آنها را وسيله سربلندى و عزت خود بدانند. (آرى!) اين به جهت آن است که آنها با چشمان کم نور به مردگان خود نگريستند و در درياى جهل و غرور فرو رفتند، اگر شرح حال آنان را از عرصه هاى ويران شده آن ديار و خانه هاى خالى مى پرسيدند در پاسخ به آنها مى گفتند: آنها در زمين گم شدند (و اجسادشان خاک و پراکنده شد); ولى شما از روى جهل همان مسير آنها را ادامه داديد در حالى که از روى جمجمه هايشان عبور مى کنيد و روى اجسادشان زراعت مى نماييد و از آنچه آنها باقى گذاردند مى خوريد و در خانه هاى آنها که رو به ويرانى مى رود سکونت مى گزينيد (شما بر آنها مى گرييد) در حالى که روزهايى که در ميان شما و آنها قرار دارد بر شما مى گريند و نوحه گرى مى کنند!


آنها پيش از شما به کام مرگ که سرنوشت نهايى همه شماست فرو رفتند و قبل از شما به اين آبشخور وارد شدند. همانها که صاحب مقامات عزّت و مرکبهاى افتخار بودند; گروهى سلاطين و گروهى رعايا. (آرى!) آنها همه درون قبرها خزيده اند و زمين در آنجا بر آنها مسلّط شد; از گوشتهايشان خورد و از خونهايشان نوشيد. در حفره هاى گور خويش به صورت جمادى درآمده اند که هرگز نموّى ندارند و ناپيدايانى که اميد يافت شدنشان نيست.

حوادث هراس انگيز هرگز آنها را در وحشت فرو نمى برد و دگرگونى حالات، آنان را اندوهگين نمى سازد. به زلزله ها و لرزه ها اعتنايى ندارند و به صداهاى وحشتناک گوش فرا نمى دهند. غايبانى هستند که انتظار بازگشتشان نيست و شاهدانى که هرگز حضور ندارند. آنها جمع بودند و پراکنده شدند و با يکديگر الفت داشتند و جدا گشتند. اگر اخبارشان به دست فراموشى سپرده شده و خانه هايشان در سکوت فرو رفته، بر اثر طول زمان و دورى از محل سکونت نيست، بلکه جامى به آنها نوشانده شده که به جاى سخن گفتن گنگ بودن و به جاى شنوايى کر شدن را به آنها داده و حرکاتشان به سکون مبدّل شده است و در نگاه اوّل گمان مى برى که همگى افتاده اند و به خواب فرو رفته اند (امّا چنين نيست).

آنان همسايگانى هستند که با يکديگر انس نمى گيرند و دوستانى که به ديدار هم نمى روند. رشته هاى شناسايى در ميان آنها کهنه شده و اسباب برادرى، قطع گرديده است. با اينکه همه جمع اند ولى تنهايند! و با اينکه دوستند از يکديگر دورند! نه براى شب صبحگاهى مى شناسند و نه براى روز، شامگاهى. (آرى!) شب يا روزى که رخت سفر مرگ در آن بسته و از آن کوچ کرده اند براى آنها جاودان خواهد بود. آنها خطرات آن جهان را وحشتناک تر از آنچه مى ترسيدند يافتند و آيات و نشانه هاى (پاداش و ثواب) را بزرگتر از آنچه مى پنداشتند، مشاهده کردند و براى وصول به هر يک از اين دو نتيجه نهايى (بهشت يا دوزخ) تا رسيدن به قرارگاهشان مهلت داده شدند و عالَمى از بيم و اميد براى آنها فراهم ساخته که اگر قادر بر سخن گفتن بودند از وصف آنچه در آنجا (از عذاب الهى) مشاهده کرده اند يا (از نعمتهاى عظيم خداوند) ديده اند عاجز مى ماندند.


هر چند آثارشان محو شده و اخبارشان منقطع گشته; ولى چشمان عبرت بين آنان را مى بيند و گوشهاى عقل گفتارشان را مى شنود. (آرى!) آنها سخن مى گويند; ولى نه از طريق زبان، آنها (با زبان حال) مى گويند: چهره هاى خرم و زيباى ما زشت و پژمرده شد و بدنهاى نرم و نازک (که در ناز و نعمت پرورش يافته بود) بر زمين افتاد و از هم متلاشى گشت، لباس کهنگى و فرسودگى بر تن پوشيديم و تنگى قبر، سخت ما را در فشار قرار داد. وحشت و ترس را از يکديگر به ارث برده ايم و خانه هاى خاموش قبر بر ما فرو ريخته است. زيباييهاى بدنهاى ما محو شده و نشانه هاى شناسايى چهره ما دگرگون گشته، اقامت ما در اين خانه هاى وحشت، طولانى شده نه از اين درد و رنج، فرجى يافته ايم و نه از تنگى قبر، گشايشى.

اگر با عقل خود آنها را در نظر خويش، مجسم سازى يا پرده ها کنار رود و با چشم خود آنها را ببينى در حالى که گوشهاى آنها را حشرات خورده اند و از کار افتاده و بر چشمهايشان سرمه خاک کشيده شده و (در کاسه) فرو رفته، زبانهايى که با سرعت و فصاحت سخن مى گفتند پاره پاره شده، قلبها در سينه هاى آنها پس از بيدارى خاموش گشته و در هر يک از اعضاى آنان پوسيدگى تازه اى آشکار شده و آن را زشت و بدمنظر ساخته و راه آفات را به سوى آن به آسانى گشوده در حالى که همه آنها در برابر اين امور تسليمند. نه دستى براى دفاع وجود دارد و نه قلبى براى جزع و بى تابى (و ناله سر دادن) (آرى اگر حال آنها را در نظر خود مجسم سازى) قلبهايى پر از غم و چشمهايى پر خاشاک را مى بينى (که بر آنها نوحه گرى مى کنند و از همه مصيبت بارتر اينکه) آنها در هر شدت و سختى، حالات ناراحت کننده اى دارند که هرگز دگرگون نمى شود (و به سوى خوبى نمى گرايد) وبلاى فراگيرى دارند که هيچ گاه برطرف نمى گردد.


زمين ها، چه بسيار، اجساد نيرومند زيبا و خوش آب و رنگ را که در دنيا نازپرورده و نعمت بودند و پرورش يافته دامان احترام و شرف، در کام خود فرو بردند، همانها که مى خواستند با سرور و خوشحالى غمها را از دل بزدايند و به هنگام فرا رسيدن مصيبت براى از بين نرفتن طراوت زندگى و از دست ندادن سرگرميهاى آن به لذت و خوشگذرانى پناه بردند. (آرى) در آن هنگام که او به دنيا مى خنديد و دنيا نيز در سايه زندگى مرفه و غفلت زا بر او خنده مى زد، ناگهان روزگار خارهاى جانگداز آلام و مصائب را در دل او فرو کرد و گذشت روزگار قواى او را در هم شکست و عوامل مرگ از نزديک به او نظر افکند در نتيجه، غم و اندوهى که هرگز از آن آگاهى نداشت با او در آميخت و غصه هاى پنهانى که حتى خيال آن را نمى کرد در وجودش راه يافت، سُستى بيماريها در او ظاهر شد در حالى که به سلامت و تندرستى، انس شديد داشت. در اين هنگام، هراسان و ترسان به آنچه طبيبان او را به آن، عادت داده بودند پناه برد که حرارت را با برودت، تسکين دهد و برودت را با حرارت تحريک کند; ولى در چنين حالتى هيچ حرارتى را با عوامل برودت فرو ننشاند جز اينکه حرارت شعله ورتر شد و هيچ برودتى را با داروى حرارت زا تحريک نکرد جز اينکه برودت را به هيجان درآورد. براى اعتدال مزاج به هيچ معجونى پناه نبرد جز آنکه به سبب آن، آماده بيمارى ديگرى شد. اين وضع همچنان ادامه يافت تا آنجا که طبيب از درمانش ناتوان شد و پرستارش او را به فراموشى سپرد و خانواده اش از وصف بيمارى او خسته شدند و در پاسخ سؤال کنندگان فروماندند. آنها در کنار بيمار خود نشسته و درباره خبر ناگوارى که تا آن وقت از او مکتوم مى داشتند آشکارا به گفتگو پرداختند. يکى مى گفت او را به حال خود رها کنيد (که رفتنى است) ديگرى آرزوى بازگشت بهبود او را مى کرد و (سومى) آنان را به شکيبايى در فقدانش، دعوت مى نمود و (براى تحمّل اين مصيبت) مصائب و اندوه گذشتگان را به يادشان مى آورد.

در اين حال که او در شرف فراق دنيا و ترک دوستان بود، ناگهان عارضه اى گلوگيرش شد که فهم و درک او را ناتوان ساخت و در حيرت و سرگردانى فرو برد و زبانش خشک شد. در اين هنگام به فکر وصايا و سؤالات مهم و لازمى مى افتد که پاسخ آنها را مى دانست; امّا چه سود که زبانش از گفتن بازمانده است، و سخنانى مى شنود که قلب او را به درد مى آورد و مى خواهد جواب آنها را بگويد; امّا قدرت ندارد، از اين رو خود را به ناشنوايى مى زند همان سخنان و زخم زبانهايى که گاه از شخص بزرگى صادر مى شود که اين بيمار او را محترم مى شمرد يا از کوچکى که در گذشته بر او ترحم مى کرده است. (به هر حال) مرگ دشواريهايى دارد که انسان را در خود غرق مى کند، مشکلاتى که هراس انگيزتر از آن است که بتوان در قالب الفاظ ريخت يا انديشه هاى اهل دنيا آن را درک کند.