ترجمه خطبه 25 نهج البلاغه

من خطبة له (علیه السلام) و قد تواترت عليه الأخبار باستيلاء أصحاب معاوية على البلاد و قدم عليه عاملاه على اليمن و هما عبيد الله بن عباس و سعيد بن نمران لما غلب عليهما بُسر بن أبي أرطاة. فقام (علیه السلام) على المنبر ضجرا بتثاقل أصحابه عن الجهاد و مخالفتهم له في الرأي فقال:

مَا هِيَ إِلَّا الْكُوفَةُ أَقْبِضُهَا وَ أَبْسُطُهَا إِنْ لَمْ [يَكُنْ] تَكُونِي إِلَّا أَنْتِ تَهُبُّ أَعَاصِيرُكِ فَقَبَّحَكِ اللَّهُ؛ وَ تَمَثَّلَ بِقَوْلِ الشَّاعِرِ: «لَعَمْرُ أَبِيكَ الْخَيْرِ يَا عَمْرُو إِنَّنِي، عَلَى وَضَرٍ مِنْ ذَا الْإِنَاءِ قَلِيلِ». ثُمَّ قَالَ (علیه السلام): أُنْبِئْتُ بُسْراً قَدِ اطَّلَعَ الْيَمَنَ وَ إِنِّي وَ اللَّهِ لَأَظُنُّ أَنَّ هَؤُلَاءِ الْقَوْمَ سَيُدَالُونَ مِنْكُمْ بِاجْتِمَاعِهِمْ عَلَى بَاطِلِهِمْ وَ تَفَرُّقِكُمْ عَنْ حَقِّكُمْ وَ بِمَعْصِيَتِكُمْ إِمَامَكُمْ فِي الْحَقِّ وَ طَاعَتِهِمْ إِمَامَهُمْ فِي الْبَاطِلِ وَ بِأَدَائِهِمُ الْأَمَانَةَ إِلَى صَاحِبِهِمْ وَ خِيَانَتِكُمْ وَ بِصَلَاحِهِمْ فِي بِلَادِهِمْ وَ فَسَادِكُمْ فَلَوِ ائْتَمَنْتُ أَحَدَكُمْ عَلَى قَعْبٍ لَخَشِيتُ أَنْ يَذْهَبَ بِعِلَاقَتِهِ.

اللَّهُمَّ إِنِّي قَدْ مَلِلْتُهُمْ وَ مَلُّونِي وَ سَئِمْتُهُمْ وَ سَئِمُونِي فَأَبْدِلْنِي بِهِمْ خَيْراً مِنْهُمْ وَ أَبْدِلْهُمْ بِي شَرّاً مِنِّي اللَّهُمَّ مِثْ قُلُوبَهُمْ كَمَا يُمَاثُ الْمِلْحُ فِي الْمَاءِ أَمَا وَ اللَّهِ لَوَدِدْتُ أَنَّ لِي بِكُمْ أَلْفَ فَارِسٍ مِنْ بَنِي فِرَاسِ بْنِ غَنْمٍ «هُنَالِكَ لَوْ دَعَوْتَ أَتَاكَ مِنْهُمْ، فَوَارِسُ مِثْلُ أَرْمِيَةِ الْحَمِيمِ». ثُمَّ نَزَلَ (علیه السلام) مِنَ الْمِنْبَرِ.

(قال السيد الشريف أقول الأرمية جمع رميّ و هو السحاب و الحميم هاهنا وقت الصيف و إنما خص الشاعر سحاب الصيف بالذكر لأنه أشد جفولا و أسرع خفوفا لأنه لا ماء فيه و إنما يكون السحاب ثقيل السير لامتلائه بالماء و ذلك لا يكون في الأكثر إلا زمان الشتاء و إنما أراد الشاعر وصفهم بالسرعة إذا دعوا و الإغاثة إذا استغيثوا و الدليل على ذلك قوله: «هنالك لو دعوت أتاك منهم».)

ترجمه: محمد دشتی (ره)

اين خطبه را در سال 40 هجرى زمانى ايراد فرمود كه گزارش هاى پياپى از شكست ياران امام عليه السّلام به كوفه مى رسيد و عبيد اللّه بن عباس و سعيد بن نمران، فرمانداران امام در يمن از بسر بن ابى ارطاة، شكست خورده به كوفه برگشتند. امام براى سرزنش ياران جهت كندى و ركود در جهاد، و مخالفت از دستورهاى رهبرى، خطبه را ايراد فرمود كه آخرين سخنرانى امام است

1. علل شكست ملّت ها (علل شكست كوفيان، و پيروزى شاميان)

اكنون جز شهر كوفه در دست من باقى نمانده است، كه آن را بگشايم يا ببندم اى كوفه اگر فقط تو براى من باشى، آنهم برابر اين همه مصيبت ها و طوفان ها چهره ات زشت باد.

آنگاه به گفته شاعر مثال آورد: (به جان پدرت سوگند اى عمرو(1)، كه سهم اندكى از ظرف و پيمانه داشتم). سپس ادامه داد: به من خبر رسيده كه بُسر بن ارطاة(2) بر يمن تسلّط يافته، سوگند به خدا مى دانستم كه مردم شام به زودى بر شما غلبه خواهند كرد.(3) زيرا آنها در يارى كردن باطل خود، وحدت دارند، و شما در دفاع از حق متفرّقيد. شما امام خود را در حق نافرمانى كرده و آنها امام خود را در باطل فرمانبردارند.

آنها نسبت به رهبر خود امانت دار و شما خيانتكاريد، آنها در شهرهاى خود به اصلاح و آبادانى مشغولند و شما به فساد و خرابى، (آنقدر فرومايه ايد) اگر من كاسه چوبى آب را به يكى از شماها امانت دهم مى ترسم كه بند آن را بدزديد.

2. نفرين به امّت خيانتكار

خدايا، من اين مردم را با پند و تذكّرهاى مداوم خسته كردم و آنها نيز مرا خسته نمودند، آنها از من به ستوه آمده، و من از آنان به ستوه آمده، دل شكسته ام، به جاى آنان افرادى بهتر به من مرحمت فرما، و به جاى من بدتر از من بر آنها مسلّط كن. خدايا، دل هاى آنان را، آنچنان كه نمك در آب حل مى شود، آب كن. به خدا سوگند، دوست داشتم، به جاى شما كوفيان، هزار سوار از بنى فَراس بن غَنَم(4) مى داشتم كه: «اگر آنان را مى خواندى، سوارانى از ايشان نزد تو مى آمدند مبارز و تازنده چون ابر تابستانى». آنگاه امام از منبر فرود آمد.

(سید رضی مى گويد: «ارميه» جمع «رمىّ» به معناى ابر است، و «حميم» گرماى تابستان، كه شاعر ابر تابستانى را ياد كرده است از آن رو كه سبكبار و زود گذر است، و بارانى ندارد زيرا ابرهاى سنگين به جهت تراكم بخار و پر آب بودنشان به كندى حركت مى كنند كه چنين ابرهايى بيشتر در فصل زمستان يافت مى شود. در اينجا شاعر، سواران قبيله را به جهت شتاب آنان در پذيرفتن دعوت به هنگام فرياد رسى، به ابر تابستانى تشبيه كرده است كه گفت: «هنا لك لو دعوت، أتاك منهم».)


  1. شخص مورد نظر، شاعر، ابوجندب هُذلی است.
  2. بُسر بن ارطاة از فرماندهان خون ریز و سفّاک معاویه بود که به کسی رحم نمی کرد، به کاروان حاجیان خانه خدا حمله کرد، هرجا شیعیان امام علی (ع) را می یافت می کشت، به شهر یمن حمله برد و کودکان ابن عبّاس را سر برید و سرانجام دیوانه شد و مُرد.
  3. اشاره به: پاتولوژی Patholocgy (آسیب شناسی اجتماعی) که چگونه جامعه ای به کمال می رسد یا سقوط می کند.
  4. قبیله بنی فراس به دلاوری و جرأت مشهور بوده اند.
سیاسی تاریخی علمی اجتماعی 
ترجمه ها

لطفاً برای انتخاب یک ترجمه، برروی نام مترجم کلیک کنید.

پياپى به امير المؤمنين خبر مى رسيد، كه اصحاب معاويه بر بلاد مستولى شده اند. عبيد الله بن عباس و سعيد بن نمران كه كارگزاران او در يمن بودند، نيز بيامدند. بسر بن ابى ارطاة بر آنان چيره شده بود. على (ع) در حالى كه از درنگ اصحاب خود در امر جهاد، و مخالفت ورزيدنشان با رأى و نظر خود ملول شده بود، بر منبر شد و چنين فرمود:

براى من جز كوفه قلمروى باقى نمانده است. تنها بست و گشاد كارهاى كوفه است كه با من است. اى كوفه اگر جز تو جاى ديگرى براى من نمانده، و تو نيز دستخوش گردبادهاى توفنده اى، خدا چهره ات را زشت گرداناد.

لعمر ابيك الخير يا عمرو انّنى       على و ضر من ذا لاناء قليل

«اى عمرو سوگند به جان پدر نيكويت كه براى من در اين كاسه جز ته مانده اى از چربى نمانده است.»


پس آن حضرت (ع) فرمود:

خبر يافتم كه بُسر بر يمن غلبه يافته، به خدا سوگند، پندارم كه اين قوم بزودى بر شما چيره شوند. زيرا آنها با آنكه بر باطل اند، دست در دست هم دارند و شما با آنكه بر حق هستيد، پراكنده ايد.

شما امامتان را، كه حق با اوست، نافرمانى مى كنيد و آنان پيشواى خود را با آنكه بر باطل است فرمانبردارند. آنان با بيعتى كه با پيشواى خود كرده اند، امانت نگه مى دارند و شما خيانت مى ورزيد.

آنان در شهرهاى خود اهل صلاح و درستى هستند و شما اهل فساد و نادرستى. به گونه اى كه اگر قدحى چوبين را به يكى از شما سپارم، ترسم كه حلقه ها و تسمه آن را بدزدد.


بار خدايا، من از اينان ملول گشته ام و اينان از من ملول گشته اند. من از ايشان دلتنگ و خسته شده ام و ايشان از من دلتنگ و خسته شده اند. بهتر از ايشان را به من ارزانى دار و بدتر از مرا بر ايشان برگمار. بار خدايا، دلهايشان آب كن، آنسان كه نمك در آب. به خدا سوگند، دوست دارم به جاى انبوه شما، تنها هزار سوار از بنى فراس بن غنم در فرمان داشتم:

هنالك لو دعوت اتاك منهم          فوارس مثل ارمية الحميم

«اگر آنان را فراخوانى، به يكباره، سوارانى چون ابرهاى تابستانى مى تازند و به سوى تو مى آيند». و از منبر فرود آمد.

من (سید رضی) مى گويم «ارميه» جمع رمى است، يعنى ابرها. و «حميم» به معنى فصل تابستان است. شاعر، «ابر تابستانى» گفته، زيرا ابر تابستان چون آب ندارد تند سير است ولى ابرى كه در آن آب باشد كند سير. چنين ابرهايى ويژه فصل زمستان باشد. شاعر، سواران را به هنگام فرياد خواهى در تاخت، به ابرهاى تابستانى تشبيه كرده كه گويد: هنالك لو دعوت اتاك منهم... .

از خطبه هاى آن حضرت است آن گاه كه پى در پى به حضرت خبر رسيد كه ارتش معاويه به شهرها دست اندازى كرده اند، و دو عامل او در يمن عبيد اللّه بن عباس و سعيد بن نمران پس از شكست از بسر بن ارطاة به حضورش رسيدند. امام در حالى كه از سنگينى يارانش از جهاد و مخالفتشان با رأى آن جناب آزرده خاطر بود به منبر رفت و فرمود:

غير از كوفه كه اختيار قبض و بسطش در دست من است برايم نمانده. اى كوفه، اگر مرا جز تو نباشد در حالى كه بادهاى فتنه ات بوزد، خدايت زشت كند.

و اينجا قول شاعر را مثال آورد: «سوگند به جان پدر خوبت اى عمرو كه از اين ظرف (حكومت) جز ته مانده اى اندك بهره اى برايم نيست».


سپس فرمود: شنيده ام بسر وارد يمن شده، سوگند به خدا مى بينم كه اين قوم به زودى بر شما چيره شوند به خاطر اجتماعى كه آنان بر باطلشان دارند، و تفرقه اى كه شما از حق داريد، و محض اينكه شما در راه حق به امام خود عاصى هستيد، و آنان در راه باطل مطيع رهبر خويشند، و به علّت اينكه آنان امانت او را ادا مى كنند و شما خيانت مى ورزيد، و به جهت اينكه آنان در شهرهاى خود درستكارند و شما فاسد هستيد. من اگر قدح چوبينى در اختيار شما بگذارم مى ترسم بند بى ارزش آن را ببريد.


الهى من از اينان ملول شده ام و آنان از من، من از اينان افسرده ام و آنان از من، پس بهتر از اينان را به من عنايت كن، و به جاى من شرّى را بر ايشان بگمار. خداوندا، دلشان را آب كن چون نمكى كه در آب حلّ شود. به خدا قسم دوست دارم به جاى شما هزار سوار از قبيله بنى فراس بن غنم داشتم. «اگر آنان را دعوت مى كردى چون ابرهاى بارنده تابستان به سرعت به كمك تو مى شتافتند». سپس از منبر فرود آمد.

مى گويم: «ارميه» جمع «رمىّ» به معناى ابر است. و «حميم» در اينجا به معناى تابستان است. شاعر از ابر تابستانى ياد كرده چون سبكبار است و زودگذر، زيرا بارانى ندارد. ابر پر آب حركتش كند است، و اين بيشتر در زمستان است. شاعر سواران قبيله را به خاطر شتاب در پذيرفتن دعوت و يارى رساندن، به ابر تابستانى تشبيه كرده است. دليلش آن است كه گويد: هنالك لو دعوت اتاك منهم... .

[پياپى بدان حضرت خبر رسيد كه سپاهيان معاويه بر شهرها دست افكنده اند، دو كارگزار او در يمن: عبيد اللّه پسر عبّاس و سعيد پسر نمران از پيش روى بسر، پسر ابى ارطاة، گريخته، نزد او آمدند. امام (ع) از گرانى ياران خود در كار جهاد و مخالفت ورزيدنشان با امام خويش، كوفته خاطر شد و بر منبر رفت و فرمود:]

جز كوفه كه كار بست و گشاد آن با من است براى من نمانده. اى كوفه اگر جز تو كه گردبادهاى آشوبت برخاسته است نباشد خدايت زشت كناد، سپس به گفته شاعر تمثل جست: «اى عمرو به جان پدرت سوگند كه از اين آوند چركى اندك براى من است.


[سپس فرمود:] شنيده ام بسر به يمن در آمده است. به خدا مى بينم كه اين مردم به زودى بر شما چيره مى شوند، كه آنان بر باطل خود فراهمند و شما در حقّ خود پراكنده و پريش.

شما امام خود را در حق نافرمانى مى كنيد، و آنان در باطل پيرو امام خويش. آنان با حاكم خود كار به امانت مى كنند، و شما كار به خيانت. آنان در شهرهاى خود درستكارند، و شما فاسد و بدكردار. اگر كاسه چو بينى را به شما بسپارم مى ترسم آويزه آن را ببريد.


خدايا اينان از من خسته اند، و من از آنان خسته. آنان از من به ستوه اند، و من از آنان دل شكسته. پس بهتر از آنان را مونس من دار، و بدتر از مرا بر آنان بگمار. خدايا دلهاى آنان را بگداز، چنانكه نمك در آب گدازد. به خدا سوگند، دوست داشتم كه به جاى شما هزار سوار از بنو فراس بن غنم مرا بود كه: «اگر آنان را مى خواندى سوارانى از ايشان نزد تو مى آمد تا زنده چون ابر تابستانى.» سپس امام (ع) از منبر فرود آمد.

مى گويم، [«ارمية» جمع «رمىّ» و معنى آن «ابر» است، و «حميم» تابستان بود و شاعر «ابر تابستانى» را ياد كرده، از آن رو كه سبكبار است و زودگذر، چه بارانى ندارد، و ابر از آن رو كند رود كه پر از آب است، و اين بيشتر در زمستان است. شاعر سواران قبيله را به خاطر شتاب آنان در پذيرفتن دعوت به هنگام فرياد خواهى، به ابر تابستانى مانند كرده است كه گويد: «هنا لك لو دعوت اتاك منهم.»]

از خطبه هاى آن حضرت عليه السَّلام است، چون اخبار پى در پى به آن جناب مى رسيد كه اصحاب و لشگر معاويه بر شهرها دست يافته اند و عبيد اللّه بن عبّاس و سعيد ابن نمران كه از جانب آن حضرت بر شهر يمن والى و حاكم بودند پس از غلبه بسر ابن ابى ارطاة بر ايشان در كوفه نزد آن بزرگوار آمدند (و سبب بيرون آمدن آنها از يمن آن بود كه در صنعاء يكى از شهرهاى يمن، گروهى از دوستان عثمان بودند كه براى مصلحتى با حضرت امير بيعت كردند تا وقتى كه مردم عراق با آن حضرت مخالفت نمودند و در مصر محمّد ابن ابى بكر را كشتند، و ظلم و تعدّى اهل شام بسيار شد، ايشان هم فرصت بدست آورده بنام خونخواهى عثمان با عبيد اللّه ابن عبّاس و سعيد ابن نمران مخالفت كردند، چون اين خبر به آن حضرت رسيد نامه اى بايشان نوشت و آنان را تهديد نمود، آنها در جواب نوشتند كه بايستى عبيد اللّه و سعيد را از اين شهر عزل كنى تا ما ترا اطاعت كنيم، و بعد نامه آن حضرت را براى معاويه فرستاده او را از اين قضيّه خبر دادند، معاويه بسر ابن ابى ارطاة را كه مردى فتنه جو و خونريز بود بسوى ايشان فرستاد، و او وقتى وارد صنعاء شد كه عبيد اللّه و سعيد، عبد اللّه ثقفى را جانشين خود قرار داده از آنجا گريخته بسمت كوفه مى آمدند، بسر، عبد اللّه ثقفى را بقتل رسانيد، چون اين دو نفر در كوفه خدمت حضرت رسيدند آن جناب ايشان را ملامت و سرزنش نمود كه چرا با بسر ابن ابى ارطاة نجنگيدند، آنها عذر آوردند باينكه ما توانائى جنگيدن با او را نداشتيم). حضرت در حالتى كه از تنبلى اصحاب خود از جهاد و مخالفت كردن ايشان با رأى و تدبيرش دلتنگ و آزرده گرديده بود برخاسته بمنبر رفت و فرمود:

(1) نيست در تصرّف من مگر كوفه كه اختيار و قبض و بسط آن در دست من است، اى كوفه اگر نباشد مرا جز تو و گرد بادهاى توهم بوزد (فتنه و فساد و نفاق و دوروئى اهل تو انگيخته شود) پس خدا زشت گرداند ترا (خراب و ويران كند كه هيچكس بتو متوجّه نگردد) و بر سبيل مثال شعر شاعر را خواند:

(لعمر أبيك الخير يا عمرو إنّنى            على وضر مّن ذا الإناء قليل)

يعنى اى عمرو سوگند بجان پدر خوب تو كه من رسيده ام به چركى و چربى كمى از اين ظرف طعامى كه باقى مانده است (كنايه از اينكه بهره من از مملكت باين پستى و كمى شده است).


(2) پس از آن فرمود: بمن خبر رسيده كه بسر (بامر معاويه با لشگر بسيار) وارد يمن گرديده، سوگند بخدا من گمان ميكنم بهمين زودى ايشان بر شما مسلّط ميشوند و صاحب دولت گردند براى اجتماع و يگانگى كه در راه باطلشان دارند و تفرقه و پراكندگى كه شما از راه حقّ خود داريد، و براى اينكه شما در راه حقّ از امام و پيشواى خود نافرمانى مى كنيد

و آنان در راه باطل از پيشواى خودشان پيروى مى نمايند، و آنها امانت او را اداء ميكنند و شما خيانت مى نماييد (بيعت و پيمان آنها پايدار است و شما پيمان خود را مى شكنيد)

و براى اصلاحى كه آنها در شهرهاى خودشان مى نمايند (با يكديگر الفت و دوستى و يگانگى دارند) و فساد شما (كه با يكديگر بغض و حسد و نفاق و دوروئى و جدائى داريد، و اين سبب مغلوبيّت و شكست هر قومى است)

(3) پس (من شما را آنقدر خيانتكار مى دانم كه) اگر يكى از شما را بر قدح چوبى بگمارم مى ترسم بند و جنگك آنرا (كه به پالان شتر آويزان ميكنند) ببرد.


(4) بار خدايا من از ايشان (اهل كوفه) بيزار و دلتنگ شده ام و ايشان هم از من ملول و سير گشته اند، پس بهتر از اينان را بمن عطاء كن و بجاى من شرّى را بآنها عوض ده،

(5) بار خدايا دلهاى ايشان را (از عذاب و ترس) آب كن مانند نمك در آب (اى اهل كوفه)

(6) آگاه باشيد بخدا سوگند دوست داشتم بجاى شما هزار سوار از فرزندان فراس ابن غنم (كه به غيرت و شجاعت و همراهى مشهور بودند) براى من بود (در اينجا در تعريف فرزندان فراس بر سبيل مثال اين شعر شاعر را خواند:)

هنالك لو دعوت أتاك منهم            فوارس مثل أرمية الحميم

يعنى اى امّ زنباع (امّ زنباع كنيه زنى است) جاى نصرت و يارى اگر ايشان (بنى تميم) را بخوانى سوارانى از آنها مانند ابرهاى تابستان بسوى تو مى آيند.

پس از آن حضرت از منبر فرود آمد.

(سيّد رضىّ فرمايد:) مى گويم: أرمية جمع رمّى و معنى آن ابر است، و حميم در اينجا فصل تابستان است، و اينكه شاعر ابر تابستان را ذكر نموده براى آنست كه ابر تابستان چون آب ندارد و تند رو است.

براى حکومت من، جز کوفه که آن را جمع مى کنم و يا مى گشايم، باقى نمانده. اى کوفه! اگر تنها تو (سرمايه من در برابر دشمن) باشى، آن هم با اين همه طوفان ها که دارى، چهره ات زشت باد (و اى کاش تو هم نبودى)! سپس امام (عليه السلام) به گفته شاعر تمثّل جست که مى گويد: به جان پدر نيکوکارت ـ اى عمرو! ـ سوگند! که من، تنها، سهم اندکى از آن پيمانه دارم. (اين کلام، اشاره به اين دارد که بر اثر نافرمانى و عصيان مردم کوفه و عراق، توان من در حکومت و مبارزه با دشمن، کاهش يافته است.)


سپس چنين فرمود:

به من خبر رسيده که بُسر (بن اَرطاة) بر يمن، تسلّط يافته است. به خدا سوگند! يقين دارم که اين گروه (ستمگر و خونخوار) به زودى، بر همه شما مسلّط مى شوند و حکومت را از شما خواهند گرفت، به خاطر اين که، آنها، در امر باطل خود، متّحدند و شما، در امر حق خود، پراکنده ايد. شما، از پيشواى خود، در امر حق، نافرمانى مى کنيد، در حالى که آنها، در امر باطل، مطيع فرمان پيشواى خويش اند. آنها، نسبت به رئيس خود، اداى امانت مى کنند، در حالى که شما، خيانت مى کنيد.

آنها، در اصلاح شهرها و ديار خود مى کوشند، در حالى که شما، مشغول فساديد (به اين ترتيب، آنها، داراى اتحاد و انضباط و امانت و اصلاح در بلاد خويش اند و شما در تمام اينها، عکس آنها هستيد). من، چگونه مى توانم به شما اعتماد کنم، در حالى که اگر قدحى را به رسم امانت به يکى از شما بسپارم، از آن بيم دارم که دسته، يا بندِ آن قدح را بربايد.


خداوندا! من، از آنها خسته شده ام و آنها نيز از من (که هماهنگى با نيّات شومشان ندارم) خسته شده اند. من، از آنان ملول گشته ام، و آنان نيز از من، ملول گشته اند، پس، به جاى آنان، افرادى بهتر، به من عنايت فرما! و به جاى من، شخص بدى را بر سر آنها مسلّط فرما. خداوندا! دل هاى آنها را (از غم و اندوه) ذوب کن آن گونه که نمک در آب ذوب مى شود! بدانيد ـ به خدا سوگند ـ دوست داشتم به جاى شما، يک هزار مرد سوار از قبيله بنى فراس بن غنم (که شجاع و وفادارند) مى داشتم (سپس امام در وصف آنان به اين شعر متمثّل مى شود).

هُنَالِکَ، لَوْ دَعَوْتَ، أَتَاکَ مِنْهُمْ *** فَوَارِسُ مِثْلُ أَرْمِيَةِ الْحَمِيمِ

اگر آنها را بخوانى، سوارانى مانند ابرهاى تابستانى، (سريع و تندرو) به سوى تومى آيند. سپس امام (خطبه را پايان داد) و از منبر فرود آمد.