ترجمه خطبه 34 نهج البلاغه
من خطبة له (علیه السلام) في استنفار الناس إلى أهل الشام بعد فراغه من أمر الخوارج و فيها يتأفف بالناس، و ينصح لهم بطريق السداد:
أُفٍّ لَكُمْ لَقَدْ سَئِمْتُ عِتَابَكُمْ، أَرَضِيتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا مِنَ الْآخِرَةِ عِوَضاً وَ بِالذُّلِّ مِنَ الْعِزِّ خَلَفاً. إِذَا دَعَوْتُكُمْ إِلَى جِهَادِ عَدُوِّكُمْ دَارَتْ أَعْيُنُكُمْ كَأَنَّكُمْ مِنَ الْمَوْتِ فِي غَمْرَةٍ وَ مِنَ الذُّهُولِ فِي سَكْرَةٍ. يُرْتَجُ عَلَيْكُمْ حِوَارِي فَتَعْمَهُونَ وَ كَأَنَّ قُلُوبَكُمْ مَأْلُوسَةٌ فَأَنْتُمْ لَا تَعْقِلُونَ. مَا أَنْتُمْ لِي بِثِقَةٍ سَجِيسَ اللَّيَالِي وَ مَا أَنْتُمْ بِرُكْنٍ يُمَالُ بِكُمْ وَ لَا زَوَافِرُ عِزٍّ يُفْتَقَرُ إِلَيْكُمْ. مَا أَنْتُمْ إِلَّا كَإِبِلٍ ضَلَّ رُعَاتُهَا فَكُلَّمَا جُمِعَتْ مِنْ جَانِبٍ انْتَشَرَتْ مِنْ آخَرَ.
لَبِئْسَ لَعَمْرُ اللَّهِ سُعْرُ نَارِ الْحَرْبِ أَنْتُمْ، تُكَادُونَ وَ لَا تَكِيدُونَ وَ تُنْتَقَصُ أَطْرَافُكُمْ فَلَا تَمْتَعِضُونَ. لَا يُنَامُ عَنْكُمْ وَ أَنْتُمْ فِي غَفْلَةٍ سَاهُونَ. غُلِبَ وَ اللَّهِ الْمُتَخَاذِلُونَ وَ ايْمُ اللَّهِ إِنِّي لَأَظُنُّ بِكُمْ أَنْ لَوْ حَمِسَ الْوَغَى وَ اسْتَحَرَّ الْمَوْتُ قَدِ انْفَرَجْتُمْ عَنِ ابْنِ أَبِي طَالِبٍ انْفِرَاجَ الرَّأْسِ.
وَ اللَّهِ إِنَّ امْرَأً يُمَكِّنُ عَدُوَّهُ مِنْ نَفْسِهِ يَعْرُقُ لَحْمَهُ وَ يَهْشِمُ عَظْمَهُ وَ يَفْرِي جِلْدَهُ لَعَظِيمٌ عَجْزُهُ ضَعِيفٌ مَا ضُمَّتْ عَلَيْهِ جَوَانِحُ صَدْرِهِ. أَنْتَ فَكُنْ ذَاكَ إِنْ شِئْتَ، فَأَمَّا أَنَا فَوَاللَّهِ دُونَ أَنْ أُعْطِيَ ذَلِكَ ضَرْبٌ بِالْمَشْرَفِيَّةِ تَطِيرُ مِنْهُ فَرَاشُ الْهَامِ وَ تَطِيحُ السَّوَاعِدُ وَ الْأَقْدَامُ وَ يَفْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ ذَلِكَ ما يَشاءُ.
طريق السَداد:
أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ لِي عَلَيْكُمْ حَقّاً وَ لَكُمْ عَلَيَّ حَقٌّ؛ فَأَمَّا حَقُّكُمْ عَلَيَّ فَالنَّصِيحَةُ لَكُمْ وَ تَوْفِيرُ فَيْئِكُمْ عَلَيْكُمْ وَ تَعْلِيمُكُمْ كَيْلَا تَجْهَلُوا وَ تَأْدِيبُكُمْ كَيْمَا تَعْلَمُوا. وَ أَمَّا حَقِّي عَلَيْكُمْ فَالْوَفَاءُ بِالْبَيْعَةِ وَ النَّصِيحَةُ فِي الْمَشْهَدِ وَ الْمَغِيبِ وَ الْإِجَابَةُ حِينَ أَدْعُوكُمْ وَ الطَّاعَةُ حِينَ آمُرُكُمْ.
ترجمه: محمد دشتی (ره)
اين خطبه را پس از شكست شورشيان خوارج، در سال 38 هجرى براى بسيج كردن مردم جهت مبارزه با شاميان در «نخيله كوفه» ايراد فرمود
1. نكوهش از سستى و نافرمانى كوفيان
نفرين بر شما كوفيان كه از فراوانى سرزنش شما خسته شدم. آيا به جاى زندگى جاويدان قيامت به زندگى زود گذر دنيا رضايت داديد و بجاى عزّت و سر بلندى، بدبختى و ذلّت را انتخاب كرديد؟
هر گاه شما را به جهاد با دشمنتان دعوت مى كنم، چشمانتان از ترس در كاسه مى گردد، گويا ترس از مرگ عقل شما را ربوده و چون انسان هاى مست از خود بيگانه شده، حيران و سرگردانيد. گويا عقل هاى خود را از دست داده و درك نمى كنيد.
من ديگر هيچ گاه به شما اطمينان ندارم، و شما را پشتوانه خود نمى پندارم، شما ياران شرافتمندى نيستيد كه كسى به سوى شما دست دراز كند. به شتران بى ساربان مى مانيد كه هر گاه از يك طرف جمع آورى گرديد، از سوى ديگر پراكنده مى شويد.
2. علل عقب ماندگى مردم كوفه
به خدا سوگند، شما بد وسيله اى براى افروختن آتش جنگ هستيد، شما را فريب مى دهند امّا فريب دادن نمى دانيد، سرزمين شما را پياپى مى گيرند و شما پروا نداريد، چشم دشمن براى حمله شما خواب ندارد ولى شما در غفلت به سر مى بريد.
بخدا سوگند، شكست براى كسانى است كه دست از يارى يكديگر مى كشند. سوگند بخدا، اگر جنگ سخت درگير شود و حرارت و سوزش مرگ شما را در برگيرد، از اطراف فرزند ابو طالب، همانند جدا شدن سر از تن، جدا و پراكنده مى شويد.
به خدا سوگند آن كه دشمن را بر جان خويش مسلط گرداند تا گوشتش را بخورد، و استخوانش را بشكند، و پوستش را جدا سازد، عجز و ناتوانى اش بسيار بزرگ و قلب او بسيار كوچك و ضعيف است.
تو اگر مى خواهى اينگونه باش، امّا من، به خدا سوگند از پاى ننشينم و قبل از آن كه دشمن فرصت يابد با شمشير آب ديده(1) چنان ضربه اى بر پيكر او وارد سازم كه ريزه هاى استخوان سرش را بپراكند، و بازوها و قدم هايش جدا گردد و از آن پس خدا هر چه خواهد انجام دهد.
3. حقوق متقابل مردم و رهبرى
اى مردم، مرا بر شما و شما را بر من حقّى واجب شده است، حق شما بر من، آن كه از خير خواهى شما دريغ نورزم و بيت المال را ميان شما عادلانه تقسيم كنم، و شما را آموزش دهم تا بى سواد و نادان نباشيد، و شما را تربيت كنم تا راه و رسم زندگى را بدانيد.
و اما حق من بر شما اين است كه به بيعت با من وفادار باشيد، و در آشكار و نهان برايم خير خواهى كنيد، هر گاه شما را فرا خواندم اجابت نماييد و فرمان دادم اطاعت كنيد.
- ((ضرب بالمشرفیّه)): مشرفیّه شمشیری آب دیده است که در یکی از شهر های یَمَن، (مَشرَف) می ساختند ومعروف بود.
ترجمه ها
لطفاً برای انتخاب یک ترجمه، برروی نام مترجم کلیک کنید.
خطبه اى از آن حضرت (ع) آن گاه كه لشكر به جنگ با شاميان بسيج مى كرد:
ملول و دلتنگم از شما. از اين همه سرزنشهايتان به تنگ آمده ام. آيا به عوض زندگى آخرت به زندگى دنيا خشنود شده ايد. آيا ذلّت را جانشين عزّت خواسته ايد؟ هنگامى كه شما را به جنگ دشمنتان فرا مى خوانم، چشمهايتان در چشمخانه به دوران مى افتد، گويى كه در لجّه مرگ دست و پا مى زنيد و از وحشت آن هوش از سرتان پريده است. راه گفت و شنودتان با من بسته است و در پاسخ سخنانم، حيرت زده و سرگردانيد. دلهايتان چون دلهاى جن زدگان است و عقل از سرتان پريده است.
در اين روزهاى چون شب ظلمانى، چگونه به شما اعتماد كنم كه هرگز آن ستونى نبوده ايد كه بر آن تكيه توان داد. و يارانى توانمند نيستيد كه به هنگام نياز، نيازى برآوريد.
همانند اشترانى هستيد كه چراننده آنها گم شده و چون از جانبى گرد آيند از جانب ديگر پراكنده شوند. به بقاى خداوند سوگند، كه افروختن آتش جنگ را، چه نامناسب مردمى هستيد.
شما را مى فريبند و شما فريب دادن نتوانيد. دشمن، زمينهايتان را يك يك مى گيرد و به خشم نمى آييد. چشم دشمن همواره در شما مى نگرد و شما به خواب غفلت و بى خبرى رفته ايد.
به خدا سوگند، آنان كه يكديگر را واگذاشتند و يارى نكردند مغلوب شدند. پندارم كه چون جنگ درگير شود و كشتار به غايت رسد، چنان از گرد پسر ابو طالب پراكنده شويد كه ديگر بازگشتى برايتان نباشد، بدانگونه كه سر بريده ديگر به بدن نچسبد.
به خدا سوگند، كسى كه به دشمن امكان دهد كه گوشتش را تا استخوان بخورد و استخوانهايش را خرد كند و پوستش را بردرد، چه ناتوان مردى است و چه كم دل و ترسوست.
تو اگر خواهى همانند چنين مردى باشى، خود دانى، ولى من به خدا سوگند، پيش از آنكه به دشمن فرصتى چنين دهم، با شمشير مشرفّى خود، چنانش مى زنم كه استخوانهاى كاسه سرش در هوا پراكنده و دستها و پاهايش جدا گردد. خدا، زان پس، هر چه خواهد همان كند.
اى مردم، مرا بر شما حقى است و شما را بر من حقى است. حقى كه شما به گردن من داريد، اندرز دادن و نيكخواهى شماست و غنايم را بتمامى، ميان شما تقسيم كردن و تعليم دادن شماست تا جاهل نمانيد و تأديب شماست تا بياموزيد.
حقى كه من به گردن شما دارم، بايد كه در بيعت وفادار باشيد و در روياروى و پشت سر نيكخواه من باشيد و چون فرا مى خوانمتان به من پاسخ دهيد و چون فرمان مى دهم فرمان بريد.
از خطبه هاى آن حضرت است در تحريك مردم براى جنگ با شاميان:
اُف بر شما، كه از توبيختان به تنگ آمده ام. آيا در عوض حيات دائمى به زندگى دنيا راضى شده ايد و به جاى عزت به ذلت دل خوش كرده ايد؟ چون شما را به جهاد دعوت مى كنم ديدگانتان به گردش مى افتد گويى به سختى جان كندن دچار شده، و در بيهوشى غفلت فرو رفته ايد، به طورى كه راه گفت و شنودتان با من بسته مى شود و در پاسخ من دچار سرگردانى مى شويد گويى دلتان گرفتار اختلال شده و عقلتان از كار افتاده است.
هيچ گاه براى من مردم مطمئنّى نيستيد، و پشتوانه قابل توجهى نمى باشيد، و ياران توانمندى نيستيد كه به شما نياز افتد. شما مانند شتران بى ساربانى هستيد كه چون از طرفى جمعشان كنند از طرف ديگر پراكنده شوند. به خدا قسم براى شعله ور ساختن آتش جنگ بد مردمى هستيد، فريب مى خوريد و چاره فريب نمى نماييد، شهرهايتان به تصرف دشمن مى رود به خشم نمى آييد، ديده دشمن بيدار است و شما در بى خبرى هستيد.
به خدا قسم شكست خوردند آنان كه با يكديگر همراهى نكردند. سوگند به خدا گمانم در حق شما اين است كه اگر جنگ شدت گيرد، و تنور مرگ گرم شود، شما مانند جدا شدن سر از بدن از پسر ابو طالب جدا شويد.
سوگند به حق، كسى كه زمينه سلطه دشمن را بر خود فراهم كند تا دشمن گوشتش را بخورد، و استخوانش را بشكند، و پوستش را بكند، عجز و بى غيرتيش بزرگ، و دلش كه در قفسه سينه اش جاى دارد ناتوان و ضعيف است.
تو اگر مى خواهى اين گونه باش، اما من به خدا قسم قبل از آنكه فرصت سلطه به دشمن بدهم با شمشير مشرفى چنان بزنم كه استخوان ريزه هاى سرش بپرد، و بازو و قدمش قطع شود، و بعد از آن خداوند هر چه را خواهد انجام دهد.
اى مردم، مرا بر شما حقّى است، و شما را بر من حقّى. اما حق شما بر من اين است كه خير خواه شما باشم، و غنيمت شما را به نحو كامل به شما بپردازم، و شما را تعليم دهم تا جاهل نمانيد، و مؤدب به آداب نمايم تا بياموزيد.
و اما حقى كه من بر شما دارم وفا به بيعتى است كه با من نموده ايد، و خير خواهى نسبت به من در حضور و غياب، و اجابت دعوتم به وقتى كه شما را بخوانم، و اطاعت از من چون دستورى صادر كنم.
و از خطبه هاى آن حضرت است كه مردم را براى پيكار با شاميان برانگيزانده است:
نفرين بر شما كه از سرزنشتان به ستوه آمدم. آيا به زندگانى اين جهان، به جاى زندگانى جاودان خرسنديد، و خوارى را بهتر از سالارى مى پسنديد؟ هرگاه شما را به جهاد با دشمنان مى خوانم، چشمانتان در كاسه مى گردد، كه گويى به گرداب مرگ اندريد، و يا در فراموشى و مستى به سر مى بريد. در پاسخ سخنانم درمى مانيد، حيران و سرگردانيد،
گويى ديو در دلتان جاى گرفته و ديوانه ايد. نمى دانيد و از خرد بيگانه ايد.
من ديگر هيچگاه به شما اطمينان ندارم، و شما را پشتوانه خود نينگارم و در شمار يار و مددكار نپندارم. شترانى را مانيد مهار گشاده. چراننده خود را از دست داده. كه چون از سوئيشان فراهم كنند، از ديگر سو بپراكنند. شما افروختن آتش جنگ كجا توانيد كه فريب مى خوريد و فريب دادن نمى دانيد. پياپى سرزمينهايتان را مى گيرند و پروا نداريد. ديده ها بر شما دوخته اند و از خواب غفلت سر برنمى داريد.
به خدا، مغلوب و خوارند، آنان كه يكديگر را فرو گذارند. به خدا مى بينم اگر آسياى رزم به گردش در آيد، و اژدهاى مرگ دهان گشايد، پسر ابو طالب را بگذاريد و هر يك به سويى رو آريد.
به خدا آن كه دشمن را فرصت دهد تا گوشت وى را بخورد و استخوانش را بگدازد، و پوست از تنش جدا سازد، مردى است ناتوان و زبون، با دلى ضعيف در سينه درون.
تو نيز اگر خواهى ين باش، كه من نيستم. به خدا، پاى پس نگذارم و بايستم تا شمشير مشرفى از نيام برآيد، و سر از تن بپرد و دست و پاها اين سو و آن سو افتد، و از آن پس خدا هر چه خواهد كند.
مردم مرا بر شما حقّى است، و شما را بر من حقّى. بر من است كه خيرخواهى از شما دريغ ندارم، و حقّى را كه از بيت المال داريد بگزارم، شما را تعليم دهم تا نادان نمانيد، و آداب آموزم تا بدانيد.
امّا حقّ من بر شما اين است كه به بيعت وفا كنيد و در نهان و آشكارا حقّ خيرخواهى ادا كنيد. چون شما را بخوانم بياييد، و چون فرمان دهم بپذيريد، و از عهده برآييد.
از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است هنگاميكه اصحاب خود را امر بجنگ با مردم شام فرموده
(بعد از جنگ با خوارج در نهروان، حضرت مردم را امر فرمود كه در نخيله بيرون شهر كوفه گرد آمده براى جنگ با مردم شام آماده باشند و بايشان دستور داد كه كمتر به ملاقات زن و فرزندانشان بروند، آنها سخنان حضرت را پيروى نكرده پنهانى داخل كوفه شدند، و آن بزرگوار را با معدودى از بزرگانشان در آنجا تنها گذاشته لشگرگاه را خالى كردند، پس كسانيكه به كوفه رفتند بر نگشتند و آنها كه مانده بودند شكيبائى نداشتند، لذا حضرت به كوفه تشريف آورده براى مردم خطبه خواند و آنها را بجهاد ترغيب نمود، آنان اطاعت نكردند، پس حضرت ايشان را چند روزى بحال خود گذاشت و بعد از آن اين خطبه را فرمود):
(1) من از شما دلتنگ و نگران مى باشم و از ملامت كردن شما رنجيده گشتم، آيا در عوض زندگانى هميشگى به زندگانى موقّت دنيا خوشنود، هستيد، و بجاى عزّت و بزرگى تن بذلّت و خوارى داديد؟
(2) وقتى شما را بجنگ كردن با دشمن مى خوانم چشمهايتان دور مى زند (مضطرب مى شويد) گويا بسختى مرگ و رنج بيهوشى مبتلى شده ايد كه راه گفت و شنود شما با من بسته در پاسخ سخنانم حيران و سرگردانيد مانند آنكه عقل از شما زائل گشته ديوانه شده ايد كه (راه اصلاح را از فساد و خوبى را از بدى و عزّت را از ذلّت تميز نمى دهيد و) نمى فهميد.
(3) هيچ وقت شما براى من نه امين و درستكار هستيد (اعتماد بشما نداشته و ندارم) و نه سپاهى مى باشيد كه (براى دفع دشمن) ميل بشما داشته باشند، و نه ياران توانائى كه نيازمند بشما گردند،
(4) نيستيد شما مگر مانند شترهايى كه ساربانهايشان ناپيدا هستند، چون از طرفى گرد آيند از طرف ديگر پراكنده شوند،
(5) سوگند بخدا شما براى افروخته شدن آتش جنگ بد مردمى باشيد (زيرا) با شما مكر و حيله ميكنند و شما حيله نمى كنيد و شهرهاى شما را تصرّف مى نمايند و شما خشمگين نمى شويد (در صدد دفاع بر نمى آييد)، دشمن به خواب نمى رود و شما را خواب غفلت ربوده، فراموش كار هستيد.
(6) سوگند بخدا مغلوبند كسانيكه (براى جلوگيرى از پيشروى دشمن) با يكديگر همراهى نكردند،
(7) سوگند بخدا گمان ميكنم اگر جنگ شدّت يابد و آتش مرگ و قتل افروخته شود شما مانند جدا شدن سر از بدن از (اطراف) پسر ابو طالب جدا خواهيد شد (با اين خوف و ترسى كه داريد ممكن نيست دوباره بدور من گرد آئيد).
(8) و سوگند بخدا مردى كه دشمن را بطورى بر خود مسلّط كند كه گوشتش را بدون اينكه چيزى بر استخوان باقى بماند بخورد و استخوان را شكسته پوستش را جدا سازد (خلاصه از دشمن كه هستى او را از جان و مال و زن و فرزند در تصرّف آورده جلوگيرى ننمايد) ناتوانى و بى حميّتى او بسيار و قلب و آنچه آنرا از اطراف سينه او فرا گرفته ضعيف است،
(9) اى شنونده اگر تو هم مى خواهى در ناتوانى و بى حميّتى مانند اين مرد باش و امّا من بخدا سوگند پيش از آنكه به دشمن فرصت و توانائى دهم با شمشيرهاى مشرفى (مشارف نام قَرايى بوده كه شمشير مشرفى بآن منسوب است) چنان باو خواهم زد كه ريزه استخوانهاى سر او بپرّد و بازوها و قدمهايش قطع شود و پس از كوشش من اختيار فتح و فيروزى با خدا است.
(10) اى مردم مرا بر شما حقّى و شما را بر من حقّى است: امّا حقّى كه شما بر من داريد نصيحت كردن بشما است (ترغيب به اخلاق پسنديده و باز داشتن از گفتار و كردار ناشايسته) و رساندن غنيمت و حقوق بشما است به تمامى (از بيت المال مسلمين بدون اينكه بگذارم حيف و ميل شود) و ياد دادن بشما است (از كتاب و سنّت آنچه را كه نمى دانيد) تا نادان نمانيد، و تربيت نمودن شما است (بآداب شرعيّه) تا بياموزيد (و بر طبق آن رفتار نمائيد). و امّا حقّى كه من بر شما دارم باقى ماندن به بيعت است، و اخلاص و دوستى در پنهان و آشكار، و اجابت من چون شما را بخوانم، و اطاعت و پيروى بآنچه بشما امر كنم.
نفرين بر شما! از بس شما را سرزنش کردم خسته شدم! آيا زندگى پست دنيا را به جاى حيات (سعادت بخش و جاويدان) آخرت پذيرفته ايد؟ و در برابر عزت و سربلندى، بدبختى و ذلّت را برگزيده ايد؟ هنگامى که شما را به سوى جهاد با دشمن فرا مى خوانم، چشمانتان از ترس بى اختيار در حدقه ها دور مى زند، گويى وحشتِ از مرگ، هوش را از سرتان برده و مانند مستانى از خود بى خود شده ايد! سخنان مکرّر من به گوش شما فرو نمى رود (و در پيدا کردن راه صحيح زندگى) سرگردان گشته ايد و گويى عقل هاى شما از دست رفته و چيزى درک نمى کنيد!
شما هرگز مورد اعتماد من نيستيد و شما هيچ گاه تکيه گاه مطمئنّى نمى باشيد، تا (در برابر دشمنان خونخوار و حيله گر) بتوان بر شما اعتماد کرد; و نه ياران قدرتمندى هستيد که در نيازها بتوان رو به سوى شما آورد. شما به شتران بى ساربان مى مانيد که هر گاه از يک طرف گردآورى شوند، از سوى ديگر، پراکنده مى گردند.
به خدا سوگند! شما وسيله بدى براى افروختن آتش جنگ (ضدّ دشمنان) هستيد. نقشه هاى شوم و خطرناکى ضدّ شما کشيده مى شود، امّا شما طرح و نقشه اى در برابر آن نداريد، و پيوسته اطراف شما کم مى شود، (شهرهاى اطراف شما را مى گيرند و انسان ها را از بين مى برند) و شما به خشم نمى آييد، ديده دشمن (براى ضربه زدن به شما) به خواب نمى رود، در حالى که شما در غفلت و بى خبرى به سر مى بريد.
به خدا سوگند! شکست براى کسانى که دست از يارى هم بردارند حتمى است. به خدا قسم! من گمان مى کنم، اگر جنگ سختى در گيرد و حرارت و سوزش مرگ به شما نزديک شود، از فرزند ابوطالب جدا مى شويد، مانند جدا شدن سر از بدن، که التيامى در آن نيست.
به خدا سوگند! کسى که دشمن را بر خويش مسلّط کند تا گوشتش را بخورد، استخوانش را بشکند و پوستش را بشکافد، عجز و ناتوانيش، بسيار بزرگ و آنچه در درون سينه دارد (يعنى قلب و اراده و تصميمش) بسيار ضعيف و کوچک است.
تو اگر مى خواهى، آنچنان باش که گفتم، (ضعيف و ناتوان و تسليم در برابر دشمن خونخوار) ولى من، به خدا سوگند! پيش از آن که تسليم شوم، با شمشير آبدار «مشرفى» (شمشير برنده مخصوصى که از منطقه اى به نام «مشرف» از يمن يا شام مى آوردند) چنان ضربتى بر دشمن وارد مى کنم که ريزه هاى استخوان سرش، به هر سو، پراکنده شود و بازو و پاهايش جدا گردد. پس از آن، خداوند، آنچه را بخواهد انجام مى دهد (و من تسليم رضاى او هستم).
اى مردم! مرا بر شما حقّى است و شما را بر من حقّى: امّا حقّ شما بر من (نخست) اين است که از خيرخواهى شما دريغ نورزم و بيت المال را در راه شما به طور کامل به کار گيرم و شما را تعليم کنم تا از جهل و نادانى رهايى يابيد و شما را تربيت کنم تا فراگيريد و آگاه شويد.
و امّا حقّ من بر شما، اين است که در بيعت خويش وفادار باشيد و در آشکار و نهان، خيرخواهى را (در حقّ من) به جا آوريد و هر وقت شما را بخوانم، اجابت کنيد و هر زمان به شما فرمان دهم اطاعت کنيد.