ترجمه خطبه 97 نهج البلاغه

و من خطبة له (علیه السلام) في أصحابه و أصحاب رسول اللّه: أصحاب علي: وَ لَئِنْ أَمْهَلَ [اللَّهُ] الظَّالِمَ فَلَنْ يَفُوتَ أَخْذُهُ وَ هُوَ لَهُ بِالْمِرْصَادِ عَلَى مَجَازِ طَرِيقِهِ وَ بِمَوْضِعِ الشَّجَا مِنْ مَسَاغِ رِيقِهِ. أَمَا وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَيَظْهَرَنَّ هَؤُلَاءِ الْقَوْمُ عَلَيْكُمْ لَيْسَ لِأَنَّهُمْ أَوْلَى بِالْحَقِّ مِنْكُمْ وَ لَكِنْ لِإِسْرَاعِهِمْ إِلَى [بَاطِلِهِمْ] بَاطِلِ صَاحِبِهِمْ وَ إِبْطَائِكُمْ عَنْ حَقِّي. وَ لَقَدْ أَصْبَحَتِ الْأُمَمُ تَخَافُ ظُلْمَ رُعَاتِهَا وَ أَصْبَحْتُ أَخَافُ ظُلْمَ رَعِيَّتِي. اسْتَنْفَرْتُكُمْ لِلْجِهَادِ فَلَمْ تَنْفِرُوا وَ أَسْمَعْتُكُمْ فَلَمْ تَسْمَعُوا وَ دَعَوْتُكُمْ سِرّاً وَ جَهْراً فَلَمْ تَسْتَجِيبُوا وَ نَصَحْتُ لَكُمْ فَلَمْ تَقْبَلُوا؛ أَ شُهُودٌ كَغُيَّابٍ وَ عَبِيدٌ كَأَرْبَابٍ أَتْلُو عَلَيْكُمْ الْحِكَمَ فَتَنْفِرُونَ مِنْهَا وَ أَعِظُكُمْ بِالْمَوْعِظَةِ الْبَالِغَةِ فَتَتَفَرَّقُونَ عَنْهَا وَ أَحُثُّكُمْ عَلَى جِهَادِ أَهْلِ الْبَغْيِ فَمَا آتِي عَلَى آخِرِ قَوْلِي حَتَّى أَرَاكُمْ مُتَفَرِّقِينَ أَيَادِيَ سَبَا، تَرْجِعُونَ إِلَى مَجَالِسِكُمْ وَ تَتَخَادَعُونَ ...

ترجمه: محمد دشتی (ره)

پس از جنگ نهروان در نكوهش لشكريان خود در سال 38 هجرى، كه براى نبرد نهايى با معاويه سستى مى ورزيدند ايراد كرد

1. علل نكوهش و شكست كوفيان

اگر خداوند، ستمگر را چند روزى مهلت دهد، از باز پرسى و عذاب او غفلت نمى كند، و او بر سر راه، در كمين گاه ستمگران است، و گلوى آنها را در دست گرفته تا از فرو رفتن آب دريغ دارد.

آگاه باشيد به خدايى كه جانم در دست اوست، شاميان بر شما پيروز خواهند شد، نه از آن رو كه از شما به حق سزاوارترند. بلكه در راه باطلى كه زمامدارشان مى رود شتابان فرمان بردارند. و شما در گرفتن حق من سستى مى ورزيد.

هر آينه، ملّت هاى جهان صبح مى كنند در حالى كه از ستم زمامدارانشان در ترس و وحشتند. من صبح مى كنم در حالى كه از ستمگرى پيروان خود وحشت دارم.

شما را براى جهاد با دشمن بر انگيختم، امّا كوچ نكرديد، حق را به گوش شما خواندم ولى نشنيديد، و در آشكار و نهان شما را دعوت كردم، اجابت نكرديد، پند و اندرزتان دادم، قبول نكرديد. آيا حاضران غائب مى باشيد و يا بردگانى در شكل مالكان؟

فرمان خدا را بر شما مى خوانم از آن فرار مى كنيد، و با اندرزهاى رسا و گويا شما را پند مى دهم از آن پراكنده مى شويد، شما را به مبارزه با سركشان ترغيب مى كنم، هنوز سخنانم به آخر نرسيده، چون مردم سبا،(1) متفرّق شده، به جلسات خود باز مى گرديد، و در لباس پند و اندرز، يكديگر را فريب مى دهيد تا أثر تذكّرات مرا از بين ببريد.

صبحگاهان كجى هاى شما را راست مى كنم، شامگاهان به حالت اوّل بر مى گرديد، چونان كمان سختى كه نه كسى قدرت راست كردن آن را دارد و نه خودش قابليّت راست شدن را دارا است.

اى مردم كه بدن هاى شما حاضر و عقل هاى شما پنهان و افكار و آراء شما گوناگون است و زمامداران شما دچار مشكلات شمايند. رهبر شما از خدا اطاعت مى كند، شما با او مخالفت مى كنيد، امّا رهبر شاميان خداى را معصيت مى كند، از او فرمانبردارند. به خدا سوگند دوست دارم معاويه شما را با نفرات خود مانند مبادله درهم و دينار با من سودا كند، ده نفر از شما را بگيرد و يك نفر از آنها را به من بدهد.

2. روانشناسى اجتماعى مردم كوفه

اى اهل كوفه گرفتار شما شده ام كه سه چيز داريد و دو چيز نداريد: كرهايى با گوش هاى شنوا، گنگ هايى با زبان گويا، كورانى با چشمهاى بينا. نه در روز جنگ از آزادگانيد، و نه به هنگام بلا و سختى برادران يك رنگ مى باشيد، تهى دست بمانيد.(2)

اى مردم شما چونان شتران دور مانده از ساربان مى باشيد، كه اگر از سويى جمع آورى شوند از ديگر سو، پراكنده مى گردند. به خدا سوگند، مى بينم كه اگر جنگ سخت شود و آتش آن شعله گيرد و گرمى آن سوزان، پسر ابو طالب را رها مى كنيد و مانند جدا شدن زن حامله پس از زايمان از فرزندش، هر يك به سويى مى گريزيد.

و من در پى آن نشانه ها روانم كه پروردگارم مرا رهنمون شده و آن راه را مى روم كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم گشوده، و همانا من به راه روشن حق گام به گام ره مى سپارم.

3. ضرورت اطاعت از اهل بيت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله

مردم به اهل بيت پيامبرتان بنگريد، از آن سو كه گام بر مى دارند برويد، قدم جاى قدمشان بگذاريد، آنها شما را هرگز از راه هدايت بيرون نمى برند، و به پستى و هلاكت باز نمى گردانند. اگر سكوت كردند سكوت كنيد، و اگر قيام كردند قيام كنيد، از آنها پيشى نگيريد كه گمراه مى شويد، و از آنان عقب نمانيد كه نابود مى گرديد.

4. وصف اصحاب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم

من اصحاب محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را ديدم،  اما هيچ كدام از شما را همانند آنان نمى نگرم، آنها صبح مى كردند در حالى كه موهاى ژوليده و چهره هاى غبار آلوده داشتند، شب را تا صبح در حال سجده و قيام به عبادت مى گذراندند، و پيشانى و گونه هاى صورت را در پيشگاه خدا بر خاك مى ساييدند، با ياد معاد چنان نا آرام بودند گويا بر روى آتش ايستاده اند. بر پيشانى آنها از سجده هاى طولانى پينه بسته بود (چون پينه زانوهاى بزها) اگر نام خدا برده مى شد چنان مى گريستند كه گريبان هاى آنان تر مى شد. و چون درخت در روز تند باد مى لرزيدند، از كيفرى كه از آن بيم داشتند، يا براى پاداشى كه به آن اميدوار بودند.


  1. ضرب المثل است، سبأ پدر اعراب یمن بود که ده پسر داشت، قبل از جنگ آنها را در طرف راست و چپ خود قرار داد تا با نظم خاصّی بجنگند، امّا وقتی جنگ شروع شد همه فرار کردند و پدر را تنها گذاشتند از آن پس ((تفرّقوا ایادی سبأ)) ضرب المثل شد.
  2. ضرب المثل است، ((تَرِبَت اَیدیکم)) (دست هایتان خاک آلوده باد) یعنی تهی دست و فقیر بمانید.
سیاسی اخلاقی اعتقادی 
ترجمه ها

لطفاً برای انتخاب یک ترجمه، برروی نام مترجم کلیک کنید.

اگر خداوند ستمگر را روزى چند مهلت دهد، هرگز بازخواستش را فرو نگذارد، بلكه همواره بر گذرگاه در كمين اوست و گلويش را چنان بفشارد كه از فرودادن آب دهان هم عاجز آيد. آگاه باشيد، سوگند به كسى كه جان من در قبضه قدرت اوست، كه اين قوم بر شما غلبه خواهند كرد، نه از آن جهت كه از شما بر حق ترند، بلكه از آن روى كه در يارى فرمانرواى خود، با آنكه بر باطل است، شتاب مى ورزند و شما در اجراى فرمان من، با آنكه بر حقم، درنگ مى كنيد.


مردم از ستم فرمانروايان خود بيمناك اند و من از ستم رعيت خويش در هراسم. شما را به جهاد برانگيختم، از جاى نجنبيديد، خواستم سخن خود به گوش شما برسانم، نشنيديد، در نهان و آشكارا دعوتتان كردم، پاسخم نداديد، اندرزتان دادم نپذيرفتيد. حاضرانى هستيد به مثابه غايبان و بندگانى هستيد چون خداوندان.

سخنان حكمت آميز بر شما خواندم از آن رميديد. به اندرزهاى نيكو پندتان دادم هر يك از سويى پراكنده شديد. شما را به جهاد با تبهكاران فرا مى خوانم، هنوز سخنم به پايان نرسيده، مى بينم هركس كه به سويى رفته است، آنسان كه قوم «سبا» پراكنده شدند. به جايگاههاى خود باز مى گرديد و يكديگر را به اندرزهاى خود مى فريبيد.

هر بامداد شما را همانند چوب كجى راست مى كنم و شب هنگام خميده چون پشت كمان نزد من باز مى گرديد. راست كننده به ستوه آمده و كار بر آنچه راست مى كند دشوار گرديده.


اى كسانى كه به تن حاضريد و به خرد غايب، هر يك از شما را عقيدتى ديگر است. فرمانروايانتان گرفتار شمايند. فرمانرواى شما، خدا را اطاعت مى كند و شما نافرمانيش مى نماييد و فرمانرواى آنان خدا را نافرمانى مى كند و ايشان سر بر خط فرمانش دارند. دلم مى خواهد معاويه با من معاملتى كند چون صرافى كه به دينار و درهم. ده تن از شما را از من بستاند و يك تن از مردان خود را به من دهد.


اى مردم كوفه، به سه چيز كه در شما هست و دو چيز كه در شما نيست، گرفتار شما شده ام. اما آن سه چيز: با آنكه گوش داريد، كريد و با آنكه زبان داريد، گنگيد و با آنكه چشم داريد، كوريد. و اما آن دو: نه در رويارويى با دشمن، آزادگانى صديق هستيد و نه به هنگام بلا يارانى درخور اعتماد.

دستهايتان پر خاك باد، همانند اشترانى هستيد بى ساربان، كه هرگاه از يك سو گرد آورده شوند، از ديگر سو پراكنده گردند. سوگند به خدا، گمان آن دارم كه چون جنگ سخت شود و آتش پيكار افروخته گردد، از گرد پسر ابو طالب پراكنده شويد، آنسان كه زن به هنگام زادن رانها از هم گشايد. در حالى كه، من از جانب پروردگارم حجتى و گواهى دارم و به راه روشن پيامبرم گام مى زنم. راه من راهى روشن است. آن را گام به گام مى پيمايم و چشم از راه بر نمى گيرم تا به ورطه باطل نيفتم.


به خاندان پيامبرتان بنگريد و به آن سو رويد كه آنان مى روند و پاى به جاى پاى آنان نهيد، كه هيچگاه شما را از طريق هدايت منحرف نكنند و به هلاكت نسپارند. اگر نشستند، بنشينيد و اگر برخاستند، برخيزيد. بر آنان پيشى مگيريد كه گمراه شويد و از آنان واپس نمانيد كه هلاك گرديد.


من اصحاب محمد (صلى اللّه عليه و آله) را ديده ام. در ميان شما نمى بينم كسى را كه همانند ايشان باشد. آنان روزها ژوليده موى و غبارآلود بودند و شبها يا در سجده بودند يا در قيام. گاه چهره بر زمين مى سودند و گاه پيشانى. چون سخن معادشان به گوش مى رسيد، گويى پاى بر سر آتش دارند. ميان دو چشمانشان در اثر سجده هاى طولانى چون زانوان بز پينه بسته بود. چون خدا را ياد مى كردند، سرشك ديدگانشان گريبانهايشان را تر مى كرد و از بيم عذاب و اميد ثواب بر خود مى لرزيدند، آنسان كه درخت در روز بادناك مى لرزد.

از خطبه هاى آن حضرت است در مقايسه ياران خود با ياران رسول خدا (ص):

اگر خداوند ستمكار را مهلت دهد هرگز فرصت مؤاخذه او از دستش نمى رود، و بر سر راه او در حالى كه گلويش در دست قدرت اوست در كمين است. بدانيد به خدايى كه جانم در دست قدرت اوست كه ارتش معاويه بر شما پيروز خواهند شد، نه به خاطر اينكه از شما به حق شايسته ترند، بلكه بدان خاطر كه آنان در حركت به سوى باطل زمامدارشان شتابانند، و شما در برابر حق من سست و كند هستيد.


هر آينه ملل مختلف از ستمكارى زمامدارانشان در ترسند، و من از ستم ملّتم بر خويش در وحشتم. شما را براى پيكار با دشمن ترغيب كردم نرفتيد، به گوشتان خواندم نشنيديد، پنهان و آشكار دعوتتان نمودم اجابت نكرديد، شما را خير خواهى كردم نپذيرفتيد. آيا شما حاضران بسان غايبان هستيد و بردگان در قيافه اربابان مصالحتان را بر شما مى خوانم از آن فرار مى كنيد، با موعظه هاى رسا شما را نصيحت مى كنم از آن پراكنده مى گرديد، و به جهاد با متجاوزان ترغيبتان مى كنم هنوز حرفم به آخر نرسيده مى بينم همچون قوم سبا پراكنده مى شويد به جلسات خود باز گشته، يكديگر را از پند و اندرزى كه داده شده ايد فريب مى دهيد و غافل مى سازيد. بامدادان شما را مستقيم مى نمايم شامگاهان مانند كمان كژ به سويم باز مى گرديد. اصلاح كننده عاجز شده و شنونده غير قابل انعطاف گشته.


اى كسانى كه بدنهايتان حاضر، و عقولتان از شما غايب، و خواسته هايتان گوناگون است، و زمامدارانتان گرفتار شمايند، امير شما خدا را اطاعت مى كند و شما از او نافرمانى مى نماييد، اما امير شاميان از خدا رويگردان است و اهل شام از او فرمان مى برند به خدا قسم دوست داشتم معاويه در باره شما و يارانش با من بيع صرف انجام مى داد، صرف دينار به درهم، ده نفر از شما را با يك نفر از ياران خودش با من عوض مى كرد.


اى اهل كوفه، من از جانب شما به سه چيز و دو چيز دچار شده ام: گوش داريد ولى كريد، گوياييد امّا لاليد، چشم داريد لكن كوريد، نه هنگام جهاد آزاد مردان راستين هستيد، نه وقت بلا و گرفتارى برادران مورد اعتماد. دستتان تهى باد اى كسانى كه همچون شتران بدون ساربان هستيد كه هرگاه از جانبى جمعشان كنند از طرف ديگر پراكنده مى شوند.

به خدا قسم انگار مى بينم اگر صحنه كارزار سخت شود، و آتش پيكار شعله ور گردد، فرزند ابو طالب را همچون زنى كه نوزاد خود را وقت زاييدن رها كند رها خواهيد كرد.

حركت من بر اساس حجّت روشن از جانب پروردگارم، و راه و روش پيامبرم است، من بر مبناى راه حقّى كه آن را از ميان راههاى گوناگون يافته ام قرار دارم.


به اهل بيت پيامبرتان نظر كنيد و ملتزم جهت الهى آنان باشيد، راه و روش آنها را پيروى نماييد، كه آنان شما را از راه هدايت بيرون نمى برند، و به گمراهى باز نمى گردانند. اگر از چيزى باز ايستادند شما هم باز ايستيد، و اگر به جهتى حركت كردند شما هم حركت نماييد، از آنان پيشى مجوييد كه گمراه مى گرديد، و عقب نمانيد كه به هلاكت مى رسيد.


من ياران محمّد صلّى اللّه عليه و آله را ديده ام، كسى از شما را مانند آنان نمى بينم، اصحاب آن حضرت ژوليده موى و غبار آلود بودند در حالى كه شب را در سجده و قيام به صبح مى رساندند، گاه پيشانى و گاه صورت در پيشگاه حق به زمين مى نهادند، از ياد معاد گويا بر روى شعله آتش ايستاده مضطرب و پريشان بودند، پيشانى آنان از طول سجود مانند زانوى بز پينه داشت. چون ياد خدا مى شد ديدگانشان چنان اشك مى ريخت كه گريبانشان از گريه تر مى شد، و همچون درخت كه روز تندباد مى لرزد از ترس عذاب و اميد ثواب به خود مى لرزيدند.

اگر ستمكار را مهلت داد از او نرسته است، بلكه خدا بر گذرگاه او نشسته است -تا در بندش آرد-، و چون استخوان گلوگير، ناى اش را بفشارد. بدانيد به خدايى كه جانم در دست اوست، اين مردم بر شما پيروز خواهند شد، نه از آن رو كه از شما به حقّ سزاوارترند، بلكه چون شتابان فرمان باطل حاكم خود را مى برند. و شما در گرفتن حقّ من كند كاريد -و هر يك كار را به ديگرى وامى گذاريد-.


امروز مردم از ستم حاكمان خود مى ترسند، و من از ستم رعيّت خويش. خواستم تا براى جهاد بيرون شويد در خانه خزيديد، سخن حق را به گوش شما خواندم، نشنيديد. آشكارا و نهانتان خواندم پاسخ نگفتيد، اندرزتان دادم نپذيرفتيد. آيا حاضرانى هستيد دور به گفتار چون اربابان، به كردار چون مزدور سخن حكمت بر شما مى خوانم از آن مى رميد، چنانكه بايد اندرزتان مى دهم مى پراكنيد، به جهاد مردم ستمكارتان برمى انگيزانم، سخن به پايان نرسيده چون مردم سبا اين سو و آن سو مى رويد. به انجمنهاى خويش باز مى گرديد و خود را فريب خورده موعظت وا مى نماييد.

بامدادان شما را راست مى كنم، شامگاهان چون كمان خميده پشت، سويم باز مى آييد. شما را اندرز دادن، سنگ خارا به ناخن سودن است و آهن موريانه خورده را با صيقل زدودن.


اى مردم كه به تن حاضرند و به خرد ناپيدا يك سر و گونه گونها سودا، فرماندهان به آنان مبتلا. امام شما خدا را فرمان مى برد و شما نافرمانى او مى كنيد، حاكم شما خدا را معصيت مى كند، و شاميان فرمان او را مى برند. به خدا دوست داشتم معاويه شما را چون دينار و درهم با من سودا كند، ده تن از شما بگيرد و يك تن از مردم خود به من دهد.


مردم كوفه، گرفتار شما شده ام كه سه چيز داريد و دو چيز نداريد: كرانيد با گوشهاى شنوا، گنگانيد با زبانهاى گويا، كورانيد با چشمهاى بينا، نه آزادگانيد در روز جنگ و نه به هنگام بلا برادران يكرنگ. تهى دست مانيد. اى همانند شتران بى ساربان كه اگر از سويى فراهمشان كنند، از ديگر سوى بپراكنند.

به خدا، مى بينم اگر جنگ سخت شود و آتش آن فروزان، و نبرد گرم گردد و گرمى آن سوزان، پسر ابو طالب را واگذاريد و چون زن -كه وقت زادن- ميان ران خود گشايد، هر يك به سويى رو آريد، و من بر پى آن نشانها مى روم كه پروردگارم نهاده، و آن راه را مى پويم كه رسول خدا گشاده. راه راست حقّ را گام به گام مى پيمايم و آن را از كوره راه باطل جدا مى نمايم.


به خاندان پيامبرتان بنگريد، و بدان سو كه مى روند برويد، و پى آنان را بگيريد. كه هرگز شما را از راه رستگارى بيرون نخواهند كرد و به هلاكتتان بازنخواهند آورد. اگر ايستادند بايستيد، و اگر برخاستند، برخيزيد. بر آنها پيشى مگيريد كه گمراه مى شويد، و از آنان پس نمانيد كه تباه مى گرديد.


همانا ياران پيامبر (ص) را ديدم، كسى را نمى بينم كه همانند آنان باشد. روز را ژوليده مو، گردآلود به شب مى رساندند، و شب را به نوبت، در سجده يا قيام به سر مى بردند. گاه پيشانى بر زمين مى سودند و گاه گونه بر خاك، از ياد معاد چنان ناآرام مى نمودند كه گويى بر پاره آتش ايستاده بودند. ميان دو چشمشان چون زانوى بزان پينه بسته بود، از درازى ماندن در سجود. اگر نام خدا برده مى شد چندان مى گريستند كه گريبانهاشان تر گردد، و مى لرزيدند چنانكه درخت، روز تند باد لرزد، از كيفرى كه بيم آن داشتند يا اميدى كه تخم آن در دل مى كاشتند.

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است (در اينكه ستمگر بالأخره كيفر خواهد ديد و خداوند از او بازخواست خواهد نمود سپس لشگر خويش را براى سهل انگارى در جنگيدن با معاويه و لشگر او توبيخ و سرزنش مى فرمايد):
(1) اگر خداوند ستمگر را مهلت دهد هرگز از مؤاخذه و باز پرسى از او نمى گذرد، و در بين راهش و جاى غمّ و اندوه گلوگير كه نگذارد آب دهان فرو دهد (در سختيهاى دنيوىّ يا موقع سختيهاى مرگ) در كمين گاه است (گويا سر راه بر او گرفته تا در وقت مقتضى او را بكيفر رساند)
(2) آگاه باشيد سوگند بآن كسيكه جان من بدست قدرت و توانائى او است اين گروه (لشگر شام) بر شما غلبه خواهند نمود، نه از براى آنكه آنها از شما بحقّ سزاوارترند، بلكه از جهت عجله ايشان است براى بدست آوردن باطل (انجام فرمان) اميرشان (معاويه) و دير جنبيدن شما براى حقّ من (خلاصه سبب غلبه آنان اتّفاق و پيروى از رئيسشان است و شكست شما بر اثر نفاق و اختلاف و نافرمانى از اميرتان مى باشد، پس مدار فتح و فيروزى در جنگ و در هر امرى اتّفاق و اجتماع بر انجام فرمان رئيس و بزرگ قوم است، نه بر درستى و نادرستى عقيده و ايمان كه اگر چنين بود هرگز اهل شرك بر اهل توحيد ظفر نمى يافتند در صورتيكه مى بينيم بسيارى از كفّار و منافقين بر مسلمين و مؤمنين در كارها غلبه و پيشروى دارند).


(3) و هر آينه امّتها و رعيّتها (ى هر پادشاه و اميرى) شب را صبح ميكنند در حاليكه از ستم رؤساى خود ترس دارند (كه مبادا بواسطه نافرمانى آنان را كيفر دهد و از اين جهت همواره مطيع و فرمانبردار رؤساى خويش بوده و در هر امرى پيش مى روند) و من شب را صبح ميكنم در حاليكه از ستم رعيّت خود ترس دارم (چون از خدا مى ترسم و بر ايشان ستم روا ندارم آنها بر من ستم كرده سخنم را گوش نميدهند)
(4) شما را براى رفتن بجهاد و جنگيدن با دشمن طلبيدم نرفتيد، و (سود رفتن و زيان نرفتن به كارزار را) گوشزد شما نمودم نشنيديد، و در نهان و آشكار شما را دعوت كردم اجابت نكرديد، و پند و اندرز دادم نپذيرفتيد، آيا شما با اينكه حاضر هستيد مانند غائبين بوده كه در اينجا نيستند (و سخنانم را نشنيده از پند و اندرز من بهره نمى برند) و آيا شما با اينكه غلامان و رعيّت هستيد مانند خواجگان و رؤساء مى باشيد (خود را صاحب رأى دانسته فرمان همچو منى را نمى بريد)
(5) حكمتها (و سخنانى كه بزرگى و خوشبختى دنيا و آخرت را در بر دارد) براى شما مى گويم (مانند حيوان وحشىّ) از آنها رم مى كنيد، و شما را به اندرز نيكو پند مى دهم از آن دورى مى جوييد (نمى پذيريد) و شما را بر جهاد تباهكاران (اهل شام) ترغيب ميكنم سخنم بآخر نرسيده همه تان را مانند پراكندگى فرزندان سبا پراكنده مى بينم (سبا نام قبيله اى بود از اولاد سبا ابن يشجب ابن يعرب ابن قحطان كه چون پيغمبران را تكذيب كردند خداوند آب را بر آنها مسلّط نمود كه خانه ها و بوستانهايشان را غرق كرد و ايشان در شهرها پراكنده گشتند، و تفرقه آنان در ميان عرب ضرب المثل شد كه هر پراكندگى سخت را به أيادى سبا تشبيه مى نمايند)
(6) بمحافل خود باز مى گرديد (رفت و آمد مى كنيد) و يكديگر را به پندهاى خويش گول مى زنيد (هر يك بديگرى مى گويد چنين و چنان بايد كرد و خود براى انجام آن قدمى بر نمى دارد) در هر بامداد شما را (همچون چوب شمشاد) راست مى گردانم (براى جنگيدن با دشمن آماده مى شويد) و شب بسوى من باز مى گرديد مانند پشت كمان كج شده (از رفتن بكار زار خوددارى مى كنيد) اندرز دهنده ناتوان شد، و شنونده (كار را) مشكل پنداشت (پس از اين، پند من در شما با اين رفتار اثرى ندارد).


(7) اى كسانيكه بدنهاشان حاضر و عقلهاشان ناپيدا و انديشه هاشان گوناگون است (در يك جا گرد آمده دستور عقل را پيروى ننموده هر يك در امور انديشه نادرست خود را بكار برد) بسبب (نفاق و دوروئى و اختلاف آراء) ايشان رؤساى آنها (بفتنه و فساد) مبتلى و گرفتار هستند، امير شما (امام عليه السّلام) خدا را اطاعت و پيروى ميكند و شما دستور او را رفتار نمى كنيد، و رئيس اهل شام (معاويه) معصيت و نافرمانى خدا ميكند و آنان مطيع او هستند،
(8) سوگند بخدا دوست دارم كه معاويه در باره شما با من داد و ستد كند مانند داد و ستد صرّاف كه يك دينار طلا (مساوى با ده درهم نقره) بدهم و يك درهم نقره بگيرم، ده نفر از شما را از من بگيرد و يك نفر از لشگريانش را بدهد.


(9) اى اهل كوفه از (رفتار) شما بسه چيز (كه در شما هست) و دو چيز (كه اصلًا در شما يافت نمى شود) بغمّ و اندوه مبتلى شده ام (امّا آن سه چيز كه در شما هست اوّل:) با اينكه گوش داريد، كر هستيد، و (دوّم:) با اينكه گوياييد، گنگيد، و (سوّم:) با اينكه چشم داريد، كوريد (حقّ را نمى شنويد و نمى گوئيد و نمى بينيد، با اينكه داراى گوش و زبان و چشم هستيد، و امّا آن دو چيز كه در شما نيست، اوّل:) هنگام جنگ (و ورود در كارزار) در راستى و ثبات قدم چون مردان آزاده نيستيد (از ترس و نااميدى خود را برابر دشمن مانند عبد و غلام نشان داده دليلى بر راستى و آزادگى نداريد) و (دوّم:) در بلاء و سختى برادران حقيقى مورد اطمينان نيستيد، دستهاى شما خاك آلوده باد (بفقر و پريشانى مبتلى بوده خير نبينيد)
(10) اى كسانيكه مانند شترهايى هستيد كه ساربانشان از آنها دور شده، اگر از سمتى گرد آيند از سمت ديگر پراكنده گردند
(11) (پس پراكندگى شما از اطراف من طورى است كه) سوگند بخدا گمان دارم كه اگر جنگ سخت شود و آتش زد و خورد شعله گيرد، از پسر ابى طالب جدا و پراكنده خواهيد شد مانند جدا شدن زن (هنگام زائيدن) از بچه در شكم خود (بعد از پراكندگى، جمع كردن شما ممكن نيست، چنانكه برگشتن بچه به شكم مادر محال است) و (چگونه از اطرافم پراكنده شده دورى مى نماييد، و گفتارم را اطاعت و پيروى نمى كنيد، در حالتى كه) من از جانب پروردگارم (بر راستى و درستى خود) حجّت و گواه دارم، و بدستور پيغمبر خويش در راه راست سير ميكنم (از طرف آن حضرت بخلافت منصوب گرديده ام) و به رويّه واضح و آشكار (آنچه كه دين مقدّس اسلام دستور داده) رفتار مى نمايم (و) راه حقّ را (از روى بينائى در ميان راههاى نا درست) پيدا نموده در آن مى روم.


(12) نگاه كنيد باهل بيت پيغمبر خود (امير المؤمنين و فرزندان او) و از طريقه ايشان جدا نشده رفتارشان را پيروى كنيد كه هرگز شما را از راه راست بيرون نمى برند، و به هلاكت و گمراهى بر نمى گردانند (آنان بهترين خلق و سزاوار پيروى هستند، چنانكه در قرآن كريم سوره 3 آبه 110 مى فرمايد: «كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ، وَ لَوْ آمَنَ أَهْلُ الْكِتابِ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ، مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَ أَكْثَرُهُمُ الْفاسِقُونَ» يعنى شما اهل بيت محمّد و پيروانتان بهترين مردم بوده ايد كه از عالم غيب بيرون آمده برگزيده شده ايد تا امر بمعروف و نهى از منكر كرده و بخدا ايمان آوريد، و اگر اهل كتاب ايمان آورده پيروى شما نمايند براى آنها از كفر بهتر است، بعضى از ايشان ايمان آوردند و بيشترشان فاسق مانده از راه حقّ بيرون رفته ايمان نياورند. خلاصه پيروى از غير آل محمّد موجب ضلالت و گمراهى است) پس اگر ايشان (در موضوع خلافت و يا جهاد و يا امر ديگرى در خانه) نشستند (قيام ننمودند) شما (نيز در خانه) بنشينيد (از آنان پيروى نمائيد) و اگر برخاستند (در كارى قيام نمودند) شما هم برخيزيد (آنها را يارى و همراهى كنيد) و از ايشان پيش نيفتيد (به رأى خود رفتار نكنيد) كه گمراه و سرگردان خواهيد شد، و پس نمانيد (از اوامر و نواهيشان غفلت ننمائيد) كه هلاك و بيچاره مى شويد.


(13) من اصحاب محمّد صلّى اللّه عليه و آله را ديدم و يكى از شما را نمى بينم مانند ايشان باشيد (زيرا) آنان صبح ژوليده مو و غبار آلوده بودند، و شب را بيدار به سجده و قيام مى گذراندند، ميان پيشانيها و رخسارهاشان نوبت گذاشته بودند (گاهى پيشانى و گاهى رخسار روى خاك مى نهادند) و از ياد بازگشت (قيامت) مانند اخگر و آتش پاره سوزان مى ايستادند (مضطرب و نگران بودند) گويا پيشانيهاشان بر اثر طول سجده مانند زانوهاى بزها (پينه بسته) بود
(14) هرگاه ذكر خداوند سبحان به ميان مى آمد از ترس عذاب و كيفر و اميد بثواب و پاداش اشك چشمهاشان مى ريخت بطوريكه گريبانهاشان تر مى گشت و مى لرزيدند، چنانكه درخت در وزيدن باد تند مى لرزد.

اگر خداوند، ظالم و ستمگر را مهلت دهد چنان نيست که فرصت مجازات او از دستش برود. او در کمين گاه، بر سر راه ستمگر است و گلوى وى را در دست دارد، هر زمان بخواهد مى فشارد، آن گونه که نتواند آب دهان فرو برد! آگاه باشيد! سوگند به آن کس که جانم در دست قدرت اوست! اين قوم (سپاه شام) سرانجام بر شما پيروز مى شوند، امّا نه به خاطر اين که در حقّانيّت از شما سزاوارترند; بلکه به اين جهت در طريق باطل زمامدارانشان، سريع و کوشا هستند; در حالى که شما در اداى حقّ من سُستى مى کنيد.


امّت ها همواره از ظلم زمامدارانشان در وحشتند، ولى من از ظلم پيروانم بيمناکم! من شما را براى جهاد با دشمن برانگيختم، امّا حرکت نکرديد; به گوش شما خواندم، امّا نشنيديد; در آشکار و نهان شما را (براى جهاد) دعوت کردم، اجابت ننموديد; به شما اندرز دادم، ولى نپذيرفتيد. آيا شما حاضرانى همچون غايبان هستيند و بردگانى در قيافه مالکان؟! پيوسته حکمت هاى الهى را بر شما مى خوانم، ولى از آن مى گريزيد و با اندرزهاى رسا شما را موعظه مى کنم، (امّا) پراکنده مى شويد.

شما را به مبارزه با ظالمان ترغيب مى کنم، امّا هنوز سخنانم به آخر نرسيده، مى بينم همچون «قوم سبأ» متفرّق مى شويد! به مجالس خود باز مى گرديد و يکديگر را از اين مواعظ بر مى گردانيد، صبحگاهان شما را مستقيم مى سازم ولى شامگاهان همچون کمانِ خميده سخت و محکمى که نه کسى قدرت صاف کردن آن را دارد و نه خودش قابليّت صاف شدن را، به سوى من باز مى گرديد!


اى قومى که جسم هايتان حاضر است و عقل هايتان پنهان و خواسته هايتان مختلف و پراکنده و زمامدارانتان به شما مبتلا هستند! رهبر شما خداى را اطاعت مى کند و شما او را عصيان مى کنيد; امّا زمامدار اهل شام خدا را معصيت مى کند، ولى آنان اطاعتش مى کنند. به خدا سوگند! بسيار دوست داشتم معاويه شما را با نفرات خود مبادله مى کرد، همچون مبادله کردن دينار به درهم: ده نفر از شما را از من مى گرفت و يک نفر از آنها را به من مى داد.


(9) اى اهل كوفه از (رفتار) شما بسه چيز (كه در شما هست) و دو چيز (كه اصلًا در شما يافت نمى شود) بغمّ و اندوه مبتلى شده ام (امّا آن سه چيز كه در شما هست اوّل:) با اينكه گوش داريد، كر هستيد، و (دوّم:) با اينكه گوياييد، گنگيد، و (سوّم:) با اينكه چشم داريد، كوريد (حقّ را نمى شنويد و نمى گوئيد و نمى بينيد، با اينكه داراى گوش و زبان و چشم هستيد، و امّا آن دو چيز كه در شما نيست، اوّل:) هنگام جنگ (و ورود در كارزار) در راستى و ثبات قدم چون مردان آزاده نيستيد (از ترس و نااميدى خود را برابر دشمن مانند عبد و غلام نشان داده دليلى بر راستى و آزادگى نداريد) و (دوّم:) در بلاء و سختى برادران حقيقى مورد اطمينان نيستيد، دستهاى شما خاك آلوده باد (بفقر و پريشانى مبتلى بوده خير نبينيد)
(10) اى كسانيكه مانند شترهايى هستيد كه ساربانشان از آنها دور شده، اگر از سمتى گرد آيند از سمت ديگر پراكنده گردند
(11) (پس پراكندگى شما از اطراف من طورى است كه) سوگند بخدا گمان دارم كه اگر جنگ سخت شود و آتش زد و خورد شعله گيرد، از پسر ابى طالب جدا و پراكنده خواهيد شد مانند جدا شدن زن (هنگام زائيدن) از بچه در شكم خود (بعد از پراكندگى، جمع كردن شما ممكن نيست، چنانكه برگشتن بچه به شكم مادر محال است) و (چگونه از اطرافم پراكنده شده دورى مى نماييد، و گفتارم را اطاعت و پيروى نمى كنيد، در حالتى كه) من از جانب پروردگارم (بر راستى و درستى خود) حجّت و گواه دارم، و بدستور پيغمبر خويش در راه راست سير ميكنم (از طرف آن حضرت بخلافت منصوب گرديده ام) و به رويّه واضح و آشكار (آنچه كه دين مقدّس اسلام دستور داده) رفتار مى نمايم (و) راه حقّ را (از روى بينائى در ميان راههاى نا درست) پيدا نموده در آن مى روم.


به اهل بيت پيامبرتان نگاه کنيد! از همان سو که آنها گام بر مى دارند گام برداريد. و قدم در جاى قدمهاى آنها بگذاريد (و بدانيد) آنها هرگز شما را از جاده هدايت بيرون نمى برند و به پستى و هلاکت نمى کشانند. اگر آنها توقّف کردند، توقّف کنيد و اگر قيام کردند، قيام کنيد. از آنها سبقت نگيريد که گمراه مى شويد، و از آنان عقب نمانيد که هلاک خواهيد شد!


من اصحاب محمّد (صلى الله عليه وآله) را ديده ام ولى هيچ يک از شما را مانند آنها نمى بينم. آنها موهايى ژوليده و چهره اى غبار آلود داشتند (با اين که در فقر و تنگدستى زندگى مى کردند خم به ابرو نمى آورند!) شب تا به صبح در حال سجده و قيام بودند (و هرگز از عبادت خسته نمى شدند;) گاهى پيشانى و گاه دو طرف صورت را (در پيشگاه خدا) به خاک مى نهادند، و از ترس رستاخيز، گويى بر شعله هاى آتش ايستاده بودند و آرام نداشتند. پيشانى آنها از سجده هاى طولانى پينه بسته بود (همچون زانوى گوسفند). هنگامى که نام خدا برده مى شد، اشک از چشمانشان فرو مى ريخت، آن قدر که گريبانشان تر مى گشت، و همچون درختى که در روز طوفانى از شدّت تندباد به خود مى لرزد، از خوف عقاب و عشق به ثواب مى لرزيدند!