ترجمه خطبه 165 نهج البلاغه

و من خطبة له (علیه السلام) يذكر فيها عجيب خلقة الطاوس: خلقة الطُيور: ابْتَدَعَهُمْ خَلْقاً عَجِيباً مِنْ حَيَوَانٍ وَ مَوَاتٍ وَ سَاكِنٍ وَ ذِي حَرَكَاتٍ وَ أَقَامَ مِنْ شَوَاهِدِ الْبَيِّنَاتِ عَلَى لَطِيفِ صَنْعَتِهِ وَ عَظِيمِ قُدْرَتِهِ، مَا انْقَادَتْ لَهُ الْعُقُولُ مُعْتَرِفَةً بِهِ وَ مَسَلِّمَةً لَهُ وَ نَعَقَتْ فِي أَسْمَاعِنَا دَلَائِلُهُ عَلَى وَحْدَانِيَّتِهِ، وَ مَا ذَرَأَ مِنْ مُخْتَلِفِ صُوَرِ الْأَطْيَارِ الَّتِي أَسْكَنَهَا أَخَادِيدَ الْأَرْضِ وَ خُرُوقَ فِجَاجِهَا وَ رَوَاسِيَ أَعْلَامِهَا مِنْ ذَاتِ أَجْنِحَةٍ مُخْتَلِفَةٍ وَ هَيْئَاتٍ مُتَبَايِنَةٍ مُصَرَّفَةٍ فِي زِمَامِ التَّسْخِيرِ وَ مُرَفْرِفَةٍ بِأَجْنِحَتِهَا فِي مَخَارِقِ الْجَوِّ الْمُنْفَسِحِ وَ الْفَضَاءِ الْمُنْفَرِجِ، كَوَّنَهَا بَعْدَ إِذْ لَمْ تَكُنْ فِي عَجَائِبِ صُوَرٍ ظَاهِرَةٍ وَ رَكَّبَهَا فِي حِقَاقِ مَفَاصِلَ مُحْتَجِبَةٍ وَ مَنَعَ بَعْضَهَا بِعَبَالَةِ خَلْقِهِ أَنْ يَسْمُوَ فِي الْهَوَاءِ خُفُوفاً وَ جَعَلَهُ يَدِفُّ دَفِيفاً وَ نَسَقَهَا عَلَى اخْتِلَافِهَا فِي الْأَصَابِيغِ بِلَطِيفِ قُدْرَتِهِ وَ دَقِيقِ صَنْعَتِهِ، فَمِنْهَا مَغْمُوسٌ فِي قَالَبِ لَوْ...

ترجمه: محمد دشتی (ره)

برخى از شارحان نوشتند كه اين خطبه در شهر كوفه ايراد شد

1. شگفتى آفرينش انواع پرندگان

خداوند پديده هاى شگفتى از جانداران حركت كننده، و بى جان، برخى ساكن و آرام،(1) بعضى حركت كننده و بى قرار، آفريده است، و شواهد و نمونه هايى از لطافت صنعت گرى و قدرت عظيم خويش بپاداشته، چندان كه تمام انديشه ها را به اعتراف واداشته، و سر به فرمان او نهاده اند، و در گوش هاى ما بانگ براهين يكتايى او پيچيده است.(2)

آنگونه كه پرندگان گوناگون را بيافريد، و آنان را در شكاف هاى زمين، و رخنه درّه ها و فراز كوه ها مسكن داد، با بال هاى متفاوت و شكل و هيأتهاى گوناگون، كه زمام آنها به دست اوست، پرندگانى كه با بالهاى خود در لابلاى جوّ گسترده و فضاى پهناور پرواز مى كنند. آنها را از ديار نيستى در شكل و ظاهرى شگفت آور بيافريد، و استخوان هاشان را از درون در مفصل هاى پوشيده از گوشت به هم پيوند داد.(3)

برخى از پرندگان را كه جثّه سنگين داشتند از بالا رفتن و پروازهاى بلند و دور بازداشت، آنگونه كه آرام و سنگين در نزديكى زمين بال مى زنند. پرندگان را با لطافت قدرتش و دقّت صنعتش، در رنگ هاى گوناگون با زيبايى خاصّى رنگ آميزى كرد، گروهى از آنها را تنها با يك رنگ بياراست كه رنگ ديگرى در آن راه ندارد، دسته اى ديگر را در رنگ مخالف آن فرو برد، جز اطراف گردنشان كه چونان طوقى آويخته، مخالف رنگ اندامشان است.

2. شگفتى هاى آفرينش طاووس

و از شگفت انگيزترين پرندگان در آفرينش، طاووس است، كه آن را در استوارترين شكل موزون بيافريد، و رنگ هاى پر و بالش را به نيكوترين رنگ ها بياراست، با بال هاى زيبا كه پرهاى آن به روى يكديگر انباشته و دم كشيده اش كه چون به سوى مادّه پيش مى رود آن را چونان چترى گشوده و بر سر خود سايبان مى سازد، گويا بادبان كشتى است كه نا خدا آن را بر افراشته است.(4)

طاووس به رنگهاى زيباى خود مى نازد، و خوشحال و خرامان دم زيبايش را به اين سو و آن سو مى چرخاند، و سوى مادّه مى تازد، چون خروس مى پرد، و چون حيوان نر مست شهوت با جفت خويش مى آميزد، اين حقيقت را از روى مشاهده مى گويم، نه چون كسى كه بر اساس نقل ضعيفى سخن بگويد: اگر كسى خيال كند: «باردار شدن طاووس به وسيله قطرات اشكى است كه در اطراف چشم نر حلقه زده و طاووس مادّه آن را مى نوشد آنگاه بدون آميزش با همين اشك ها تخمگذارى مى كند» افسانه بى اساس است. ولى شگفت تر از آن نيست كه مى گويند: «زاغ نر طعمه به منقار ماده مى گذارد كه همين عامل بار دار شدن زاغ است».

گويا نى هاى پر طاووس چونان شانه هايى است كه از نقره ساخته، و گردى هاى شگفت انگيز آفتاب گونه كه به پرهاى اوست از زر ناب و پاره هاى زبرجد بافته شده است. اگر رنگ هاى پرهاى طاووس را به روييدنى هاى زمين تشبيه كنى، خواهى گفت: دسته گلى است كه از شكوفه هاى رنگارنگ گلهاى بهارى فراهم آمده است، و اگر آن را با پارچه هاى پوشيدنى همانند سازى، پس چون پارچه هاى زيباى پر نقش و نگار يا پرده هاى رنگارنگ يمن است، و اگر آن را با زيور آلات مقايسه كنى چون نگين هاى رنگارنگى است كه در نوارى از نقره با جواهرات زينت شده است.

3. روانشناسى حيوانى طاووس

طاووس، چون به خود بالنده مغرور راه مى رود، دم و بال هاى زيبايش را بر انداز مى كند، پس با توجه به زيبايى جامه و رنگ هاى گوناگون پرو بالش قهقهه سر مى دهد، امّا چون نگاهش به پاهاى او مى افتد، بانگى برآورد كه گويا گريان است، فرياد مى زند گويا كه دادخواه است، و گواه صادق دردى است كه در درون دارد، زيرا پاهاى طاووس چونان ساق خروس دو رگه (هندى و پارسى)(5) باريك و زشت و در يك سو ساق پايش ناخنكى مخفى روييده است.

4. شگفتى رنگ آميزى پرهاى طاووس

بر فراز گردن طاووس به جاى يال، كاكلى سبز رنگ و پر نقش و نگار روييده، و بر آمدگى گردنش چونان آفتابه اى نفيس و نگارين است، و از گلوگاه تا روى شكمش به زيبايى وَسمِه يمانى(6) رنگ آميزى شده، يا چون پارچه حرير برّاق يا آيينه اى شفّاف كه پرده بر روى آن افكندند. در اطراف گردنش گويا چادرى سياه افكنده كه چون رنگ آن شاداب و بسيار مى باشد، پندارى با رنگ سبز تندى در هم آميخته است كه در كنار شكاف گوش جلوه خاصّى دارد. كمتر رنگى مى توان يافت كه طاووس از آن در اندامش نداشته باشد، يا با شفّافيّت و صيقل فراوان و زرق و برق جامه اش آن را جلاى برترى نداده باشد.

طاووس چونان شكوفه هاى پراكنده اى است كه باران بهار و گرماى آفتاب را در پرورش آن نقش چندانى نيست، و شگفت آور آن كه هر چند گاهى از پوشش پرهاى زيبا بيرون مى آيد، و تن عريان مى كند، پرهاى او پياپى فرو مى ريزد و از نو مى رويند، پرهاى طاووس چونان برگ خزان رسيده مى ريزند و دوباره رشد مى كنند و به هم مى پيوندند، تا ديگر بار شكل و رنگ زيباى گذشته خود را باز مى يابد، بى آن كه ميان پرهاى نو و ريخته شده تفاوتى وجود داشته باشد يا رنگى جابجا برويد. اگر در تماشاى يكى از پرهاى طاووس دقت كنى، لحظه اى به سرخى گل، و لحظه اى ديگر به سبزى زبرجد، و گاه به زردى زرناب جلوه مى كند.

5. عجز انسان از درك حقائق موجود در پديده ها

راستى، هوشهاى ژرف انديش و عقل هاى پر تلاش چگونه اين همه از حقائق موجود در پديده ها را مى توانند درك كنند و چگونه گفتار توصيف گران، به نظم كشيدن اين همه زيبايى را بيان توانند كرد و در درك كمترين اندام طاووس، گمانها از شناخت درمانده و زبان ها از ستودن آن در كام مانده اند.

پس ستايش خداوندى را سزاست كه عقل ها را از توصيف پديده اى كه برابر ديدگان جلوه گرند ناتوان ساخت، پديده محدودى كه او را با تركيب پيكرى پر نقش و نگار، با رنگ ها و مرزهاى مشخص مى شناسد، باز هم از تعريف فشرده اش زبان ها عاجز و از وصف واقعى آن در مانده اند(7) (حال چگونه خدا را مى توانند درك كنند).

6. شگفتى آفرينش جانداران كوچك

پاك و برتر است خدايى كه در اندام مورچه، و مگس ريز، پاها پديد آورد(8)، و جانداران، بزرگتر از آنها، از ماهيان دريا، و پيلان عظيم الجثّه را نيز آفريد، و بر خود لازم شمرد، كه هيچ كالبد جاندارى را وانگذارد و به درستى اداره اش نمايد، جز آن كه ميعادگاهش را مرگ و پايان راهش را نيستى قرار داد.

7. وصف ويژگى هاى بهشت

اگر با چشم دل به آنچه كه از بهشت براى تو وصف كرده اند بنگرى، از آنچه در دنياست دل مى كنى، هر چند شگفتى آور و زيبا باشد، و از خواهش هاى نفسانى و خوشى هاى زندگانى و منظره هاى آراسته و زيباى آن كناره مى گيرى.

و اگر فكرت را به درختان بهشتى مشغول دارى كه شاخه هايشان همواره به هم مى خورند، و ريشه هاى آن در توده هاى مشك پنهان، و در ساحل جويباران بهشت قرار گرفته آبيارى مى گردند، و خوشه هايى از لؤلؤ آب دار به شاخه هاى كوچك و بزرگ درختان آويخته، و ميوه هاى گوناگونى كه از درون غلاف ها و پوشش ها سر بيرون كرده اند، سرگردان و حيرت زده مى گردى: شاخه هاى پر ميوه بهشت كه بدون زحمتى خم شده در دسترس قرار گيرند، تا چيننده آن هر گاه كه خواهد بر چيند.

مهمانداران بهشت گرد ساكنان آن و پيرامون كاخ هايشان در گردشند و آنان را با عسلهاى پاكيزه و شراب هاى گوارا پذيرايى كنند. آنها كسانى هستند كه همواره از كرامت الهى بهره مند تا آنگاه كه در سراى ثابت خويش فرود آيند و از نقل و انتقال سفرها آسوده گردند.

اى شنونده اگر دل خود را به منظره هاى زيبايى كه در بهشت به آن مى رسى مشغول دارى، روح تو با اشتياق فراوان به آن سامان پرواز خواهد كرد، و از اين مجلس من با شتاب به همسايگى اهل قبور خواهى شتافت. خداوند با لطف خود من و شما را از كسانى قرار دهد كه با دل و جان براى رسيدن به جايگاه نيكان تلاش مى كنند.

تفسير بعض ما في هذه الخطبة من الغريب

سید رضی مى گويد: (كلام امام كه فرمود «يؤرّ بملاقحه، الار» كنايه از نكاح و آميزش است. هنگامى گفته مى شود «ار الرجل المرأة يؤرها» كه با همسرش همبستر شود.
و اين فرمايش امام «كانه قلع دارىّ عنجه نؤتيه» بايد توجّه داشت «قلع» بادبان كشتى است و «دارى» منسوب به «دارين» شهرى است كه در كنار دريا كه از آنجا عطريات مى آورند (و بادبان هايش معروف است).
و «عنجه» به معنى كشيدن به سوى خويش است هنگامى كه گفته مى شود «عنجت الناقه اعنجها عنجا» يعنى آن را به سوى خود كشيدم. و «النؤتى» به معنى «كشتيبان» است.
و اما تعبير «صفتى جفونه» منظور دو طرف پلك هاى چشم است. زيرا «ضفتان» به معنى دو طرف مى باشد.
و اينكه فرمود: «و فلذا الزبرجد» بايد دانست كه «فلذا» جمع «فلذه» به معنى قطعه است كه معنى آن قطعه هايى از زبرجد است.
امّا تعبير به «كبائس اللؤلؤ الرطب» به معنى خوشه هاى لؤلؤ تر همچون خوشه هاى خرما است زيرا «الكباسه» به معنى خوشه و «العساليج» جمع «عسلوج» به معناى شاخه است).


  1. اشاره به علم زوئولوژی Zoology (حیوان شناسی)
  2. اشاره به علم مُنُوتیسم Monotheism (علم توحید)
  3. اشاره به علم اُرنیتولوژی Ornithology (پرنده شناسی)
  4. واژه ((دَاریّ)) را برخی به شهر دارین، شهر قدیمی در کنار قطیف و بحرین ترجمه کرده اند، امّا یکی از معانی آن ملاّح است که بادبان کشتی را نگه می دارد.
  5. خروس خلاسی: نوعی از خروس که نه سفید و نه سیاه است بلکه به رنگ خاکی است، و گفته اند که خروس دورگه فارسی - هندی است که پاهای زشتی دارد.
  6. وَسمه: برگ گیاهی به رنگ نیل، یا برگ نیل که آن را در آب خیسانده و پارچه را با آن رنگ می کردند.
  7. اثبات هدفداری نظام هستی و انسان، و نقد پوچی: نیهیلیسم Nihilism (پوچ گرایی) و اوتوپیسم و اُتوپیانیسم Utopianism - Uyopism (پوچ گرایی).
  8. اشاره به علم اِنتومولوژی Entomology (حشره شناسی) و علم هِرِپتولوژی Herpetology (خزنده شناسی)
اعتقادی علمی 
ترجمه ها

لطفاً برای انتخاب یک ترجمه، برروی نام مترجم کلیک کنید.

خطبه اى از آن حضرت (ع) در آن به ذكر آفرينش شگفت طاوس مى پردازد:

خداوند تعالى موجودات را ابداع كرد، موجوداتى شگفت انگيز. بعضى جاندار، بعضى بيجان. برخى ساكن و برخى متحرك. پس بر آفرينش لطيف و دقيق و عظمت قدرت خود شواهدى آشكار اقامه كرد. آنسان، كه عقلها به فرمانبرداريش اذعان نمودند و به وجودش معترف شدند و تسليم او گشتند و، در گوشهاى ما، دلايل يكتايى او آوازه افكند.

و از نشانه هاى آفرينش گونه هاى مختلف پرندگان است. پرندگانى در شكافهاى زمين و رخنه هاى درهها و فراز كوهها، جاى دارند. پرندگانى با بالهاى گونه گون و شكلها و هيئتهاى مختلف و متباين، گرفتار در چنبر فرمانبردارى او، در اطراف گسترده هوا و فضاى گشاده جوّ بال زنان مى پرند. آنها روزگارى نبوده اند و خداوندشان از كتم عدم به عرصه وجود آورد و اشكال و صورتهاى شگفت انگيز داد. اندامهايشان را با مفصلهاى محكم، پوشيده در پوست و گوشت به هم پيوند داد.

بعضى را كه جثه اى سنگين داشتند، از بالا پريدن و بال زدن در فضا بازداشت. بال زدن اين گونه پرندگان را در نزديكى زمين قرار داد. به لطف قدرت و باريكى صنعت خويش هر دسته از آنها را رنگى داد. دسته اى از آنها يك رنگ دارند و رنگ ديگر با آن آميخته نيست. دسته ديگر سراسر تنشان يك رنگ است و طوقى از رنگ ديگر به آنها داده.


از شگفت ترين شگفتيها، طاوس است كه او را نيكوترين تناسب بخشيد و به زيباترين رنگها بياراست. پرهايى كه نايچه هايى آنها را به هم پيوند داده و دمى كشيده كه چون با طاوس ماده روياروى گردد، آن را چون چترى بگشايد و بر فراز سر خود سايبان سازد. در آن حال به بادبانهاى كشتيهاى «دارين» ماند كه ملاحان گشوده باشند. طاوس بر زيبايى رنگهاى خود مى بالد و مغرور به جلوه گريهاى دمش، مى خرامد.

چون خروس با ماده خود جمع مى آيد و چون نرينه هاى شهوتناك با ماده خود نزديكى مى كند و بارورش مى سازد. در اين باب از تو مى خواهم كه خود به چشم خود ببينى، تا آنچه گفته ام، باورت گردد و من مانند كسى باشم كه آنچه مى گويد به عيان ديده نه از ديگرى شنيده، كه به قول او اعتماد نشايد كرد. اگر چنان باشد كه بعضى پندارند كه طاوس ماده از خوردن قطره اشكى كه از چشم طاوس نر مى تراود و در گوشه هاى چشمش مى ماند، بار مى گيرد و تخم مى نهد نه از راه جماع، اين امر عجيبتر از بارور شدن ماده كلاغ نيست كه -پندارند- از چيزى كه كلاغ نر در دهان او مى گذارد، بارور مى گردد.


نايچه هاى پر او چونان ميله هاى سيمين است، كه دايره هايى اعجاب انگيز همانند خورشيد از آنها رسته است، دايره هايى از زرناب و زبرجد. اگر برايشان همانندى در روى زمين بجويى، چونان شكوفه هايى است از گلهاى بهارى كه دسته بربندند. اگر پرهاى رنگين او را به جامه هاى رنگين تشبيه كنى، چون حله هاى منقّش است يا همانند بردهاى دلاويز يمانى است. اگر آنها را به پيرايه ها و زيورها همانند خواهى، چون نگينهاى رنگارنگ است كه در انگشتريهاى سيمين گوهرنشان كار گذاشته باشند.

چون متكبران، خرامان راه مى رود و جلوه هاى زيباى دم و بالهايش را مى نگرد. از نگريستن به ازار و جامه رنگارنگش به قهقهه مى خندد. اما چون پاهاى خود را مى بيند، بانگى حزين بر مى آورد كه به گريه ماند و آوازى اندوهگين، چون آواز دادخواهان، كه آشكارا حكايت از غم فراوانش كند. زيرا پاهايش چون پاهاى خروسهاى خلاسى است، باريك. و از ساق نازك پايش سيخكى رسته است.

در آنجا كه جاى يالهاى اوست دسته اى موى سبز و رنگين پديدار شده. برآمدگى گردنش، چون گردن راست و كشيده ابريق است. زير گردنش تا شكمش سياه است، سياهيى كه به سبزى زند چون رنگ وسمه يمانى. يا چون حريرى تنك كه بر آينه اى صيقلى كشيده باشند. خود را در جامه اى سياه پيچيده كه از غايت شادابى و درخشندگى پندارى كه به رنگ سبزى دلپذير آميخته است. آنجا كه سوراخ گوش اوست، گويى كه با نوك قلم به رنگ بابونه سفيد خطى كشيده اند و آن خط سفيد ميان آن موهاى سياه درخششى زيبا دارد.

كمتر رنگى است كه طاوس را از آن بهره اى نباشد ولى رنگ او به درخشندگى و روشنى و زيبايى و رونق بر ديگر رنگها برترى دارد. طاوس با پرهاى رنگين خود گلستانى را ماند با گلهايى به هر سو پراكنده، ولى نه از آن گلها كه باران رويانيده، يا آفتاب گرم تابستان پرورششان داده باشد. گاه پرهايش مى ريزد و آن جامه رنگارنگ را از تن بيرون مى كند و بازهم مى رويد و مى ريزد، همانند درختان كه برگهايشان مى ريزند و باز مى رويند تا باز به هيئت نخستين بازگردند. هر رنگ درست عين رنگ پيشين است و در همان جا باشد كه پيش از آن بوده است. چون مويى از پر طاوس را بر دست گيرى، و نيك بنگرى، نخست، رنگى سرخ گلگون به تو مى نمايد و بينى كه سبز مى شود به رنگ زبرجد و گاه زرد همانند طلا.

پس چگونه مى توانند انديشه هاى ژرف نگر، اين همه زيبايى را وصف نمايند. يا عاقلان صاحب قريحه به حقيقت آن برسند، يا وصّافان سخنور، اوصاف او در سلك عبارت كشند. اوهام از درك خردترين اعضايش عاجز آيد و زبانها در توصيف آن بماند. منزّه است خداوندى، كه عقلها را خيره ساخته از وصف موجودى كه آشكارا در برابر چشمانشان جلوه گر است، موجودى محدود و مخلوق و پديد آمده از اجزا و رنگها. آرى، زبانها را از وصفش عاجز ساخته و از اداى وصف آن بازداشته.


منزّه است خداوندى كه اعضاى بدن مورچه و پشه را به هم پيوند داده، همان گونه كه اعضاى بدن نهنگها و فيلها را، و بر خود لازم دانسته كه آنچه را در آن روح دميده است از هم نگسلد، جز آنكه مرگ را موعد آن قرار داد و نيستى را پايان آن.


اگر به چشم دل خود، توصيفى را كه از بهشت براى تو مى شود بنگرى، از آنچه در دنياست، از خواهشها و لذتها و مناظر آراسته اش، دل برخواهى كند و انديشه ات حيران ماند. چون در آواز به هم خوردن برگهاى درختانش بينديشى، درختانى كه بر كناره هاى رودهايش روييده اند و ريشه در تپه هاى مشك فرو برده اند، خوشه هاى مرواريدتر از شاخه هاى نازك و درشت آنها آويزان است. ميوه هاى گونه گون در غلاف گلها جاى گرفته اند و بى هيچ رنجى آنها را توان چيد و همان گونه كه چيننده را آرزوست در دسترسش قرار مى گيرند. براى بهشتيان در پيرامون قصرهايشان عسلهاى پالوده و شرابهاى صافى در گردش آرند.

اينان مردمى بوده اند، كه در اين دنياى فانى، مشمول كرامت پروردگارشان بوده اند تا به سراى آخرت رسيدند و از رنج سفر برآسودند. اى شنونده، اگر براى رسيدن به آن مناظر زيبا دل مشغول دارى، هر آينه به شوق وصال آن، جان از تنت به پرواز آيد و براى رفتن و رسيدن چنان شتاب كنى كه از همين مجلس من رخت به كنار مردگان كشى. خداوند ما و شما را از روى رحمت و مهربانى خود از كسانى قرار دهد كه به دل مى كوشند تا به منازل نيكان رسند.

تفسير بعضى از الفاظ غريب كه در اين خطبه آمده است:

مى گويد: «يؤر بملاقحه» به معنى نكاح است «ارّ الرّجل المرأة يؤرّها» نكاح كرد مرد زن را.

و سخن امام (ع) كه گويد: «كأنّه قلع دارىّ عنجه نوتيه» «القلع» بادبان كشتى است «دارىّ» منسوب است به دارين و آن شهرى است بر ساحل دريا كه از آن چيزهاى خوشبو آرند.

و «عنجه» يعنى برگرداند آن را، گويند «عنجت النّاقة» بر وزن «نصرت اعنجها عنجا» زمانى كه آن را برگردانى. و «النّوتىّ»، يعنى، ملاح و «صفّتى جفونه» مراد دو گوشه پلك است و «صفتان» به معنى دو جانب است.

و گفته امام (ع): «و فلذ الزّبرجد»، «الفلذ» جمع «فلذة» يعنى قطعه.

و سخن او (ع)، «كبائس» جمع كباسه به معنى خوشه است و عساليج يعنى شاخه ها مفرد «عساليج»، «عسلوج» است.

از خطبه هاى آن حضرت است كه در آن از شگفتى هاى آفرينش طاووس سخن مى گويد:

موجودات را آفريد آفريدنى عجيب، از جانداران و بى جان، و آرام و متحرك. و بر لطافت صنعش و عظمت قدرتش شواهدى آشكار اقامه كرد كه عقلها در برابر آن سر فرود آوردند در حالى كه به وجود او اعتراف نموده و تسليم فرمان شدند. و دلايل او بر توحيدش در گوشهاى ما فرياد مى زند، و نيز آنچه از پرندگان گوناگون به وجود آورده، پرندگانى كه آنها را در رخنه هاى زمين و شكافهاى بين دو كوه، و قله كوههاى بلند جاى داده، همانها كه داراى بالهاى گوناگون، و شكل هاى مختلف، و در مهار تسخير حضرت اويند، و با بالهاى خود در شكافهاى هواى باز، و فضاى گشاده پرواز مى كنند.

آنها را در صورتهاى شگفت آور پس از آنكه وجود نداشتند به وجود آورد، و با استخوانهاى قوى مفصل ها كه از نظر پنهان است تركيب كرد و به هم پيوست، بعضى از پرندگان را به خاطر سنگينى جثّه از اينكه به راحتى در فضاى بالا پرواز كنند باز داشت، و چنان مقرّر فرمود كه بتوانند در نزديكى زمين به پرواز در آيند. پرندگان را با لطافت قدرتش و دقّت صنعتش به رنگهاى گوناگون در آورد. برخى از آنها سراسر در يك رنگ كه رنگ ديگرى با آن آميخته نيست در آمده اند، و دسته اى ديگر در رنگ ديگرى فرو رفته اند به جز گردنشان كه طوقى از غير آن رنگ دارند.


عجايب خلقت طاووس:

و از عجيب ترين مرغان طاووس است كه آن را در استوارترين شكل ايجاد كرد، و رنگهايش را در نيكوترين مرحله نظام داد، با بالى كه قلمهاى آن را به هم پيوست، و دمى كه آن را دراز و كشيده گردانيد. چون به جانب طاووس ماده رود آن را باز كند، به طورى كه بر سرش سايه اندازد، گويى بادبان كشتى اى است از منطقه دارين كه كشتيبان آن را از جاى خود مى گرداند. به رنگش مى نازد، و به نازش مى خرامد.

چون خروس با ماده اش مباشرت مى كند، و براى جفت گيرى همچون شتران نر پر از شهوتى كه براى جفت گيرى آمده اند با آلات تناسلى خود به او نزديك مى گردد. تو را در اين زمينه به ديدن وضع طاووس حواله مى دهم، نه مانند كسى كه اثبات مطلبى را به سندى ضعيف احاله مى دهد. و اگر آنچه ديگران خيال مى كنند كه آميزش طاووس  به آن است كه اشكى از چشمهايش سرازير مى شود و در اطراف پلكهايش جمع مى گردد و ماده آن اشك را به منقار بر مى دارد و مى خورد، سپس تخم گذارى مى كند، و نطفه نر بجز اشك بيرون آمده از چشم او نيست، اين خيال بى پايه شگفت آورتر از اين نمى باشد كه مردم بر اين گمانند كه آميزش كلاغ با قرار دادن منقار در منقار است.


انگار مى كنى قلم هاى بال طاووس ميله هاى چنگكى است ساخته شده از نقره، و آنچه از دايره هاى عجيب (زرد و سبز) بر بالها روييده گردن بندهاى طلاى ناب و پاره هاى زبر جد است. اگر بالش را به آنچه از زمين مى رويد تشبيه كنى مى گويى: دسته گلى است كه از شكوفه هاى بهاران چيده شده. و اگر آن را به جامه ها مثل بزنى همچون حلّه هايى است پر از نقش و نگار، و يا جامه هاى خوش منظر يمنى. و اگر آن را به زينت و زيور تشبيه كنى مانند نگين هاى رنگارنگى است كه ميان نقره مرصّع به جواهر قرار داده شده.

به مانند متكبّر دلشاد راه مى رود، و هر زمان دم و بال خود را مى نگرد از زيبايى پيراهن پر از نقش و نگارش و حمايل مرصعش به قهقهه مى خندد، و هرگاه به پاهاى خود چشم مى اندازد آنچنان فرياد مى كشد كه معلوم مى شود دادخواهى مى كند، و به دردى واقعى گواهى مى دهد، زيرا پايش مانند پاى خروس دو رگه باريك و تيره است، و از ساق استخوان پايش خارى پنهان بر آمده.

در جاى تاج خود كاكلى سبز و مزين به نقش دارد. محل بر آمدن گردنش مانند لوله ابريق كشيده و بلند است. جاى فرورفتگى گردن تا شكمش چون رنگ نيل يمنى سبز سير است، يا چون قطعه ديبايى است كه آينه صاف و درخشنده اى بر روى آن نشانده باشند، گويا چادرى سياه به خود پيچيده، و از برّاقى گمان مى رود كه رنگ سبز خوش نمايى با آن در آميخته است. در شكاف گوشش خطّى است مانند سر قلم و سپيد سپيد چون گل بابونه، كه اين سپيدى در ميان رنگ سياه اطرافش مى درخشد، كمتر رنگى است كه نمونه آن در اين حيوان به كار گرفته نشده، و به خاطر صيقلى و برّاقى زياد و درخشش و حسنش آن رنگ را بهتر جلوه داده، و به مانند شكوفه هاى پراكنده است كه بارانهاى بهارى و آفتاب با حرارت هنوز آن را نپروريده.

گاهى از پر خود بيرون مى آيد، و از پيراهنش برهنه مى گردد، پرها پشت سر هم مى ريزند، دوباره پى در پى مى رويند، مانند برگ درختان كه در پاييز فرو مى ريزند، سپس رشد كرده به هم مى پيوندند تا بار ديگر به صورت اوّل باز گردند. پر جديد در رنگ آميزى مانند دفعه اول است، و هر رنگى در جاى سابقش قرار مى گيرد. چون به دقّت در مويى از موهاى پر طاووس نظر كنى يك بار سرخ رنگ، و بار ديگر سبز زبر جدى، و مرتبه ديگر زرد طلايى نشان مى دهد.

پس چگونه فكرهاى ژرف بين، و عقول با ذوق خلقت عجيب اين حيوان را درك كند، و چسان توصيف وصف كنندگان وصفش را به نظم آورد، با آنكه كوچكترين اجزايش انديشه هاى ژرف بين را از درك عاجز نموده و زبان وصف كنندگان را ناتوان كرده است. پاك است خداوندى كه عقلها را از توصيف مخلوقى چون طاووس مبهوت و مقهور نموده با اينكه آن را چنان در برابر چشمها جلا داده كه آن را محدود به حد معيّن و پديد آمده و با اندام تركيب يافته و رنگ آميزى شده درك كرده اند، و زبانها را از بيان كيفيت آن در ناتوانى نشانده، و آنها را از شرح وصف اين حيوان به عرصه عجز كشيده.


پاك است خداوندى كه پاهاى موران و پشه هاى كوچك را استوار كرد تا برسد به بزرگتر از آنها از ماهيان دريا و پيلان عظيم الجثّه، و بر خود لازم نموده كه هيچ جسمى كه جان در آن دميده جنبش ننمايد مگر آنكه مرگ را وعده گاه و فنا را پايان كارش قرار دهد.


از اين خطبه است در وصف بهشت:

آنچه كه از بهشت براى تو وصف مى شود اگر با چشم دل بنگرى، به شگفتى هايى كه در دنيا پديد شده از شهوات و خوشيها و آرايش هايى كه نظر را جلب مى كند بى رغبت گردى، و انديشه ات در ميان درختانى كه شاخه هايشان به هم مى خورد و ريشه هايشان در دل تپه هايى از مشك بر كنار جويهاى بهشت پنهان شده سرگردان مى گردد، و فكرت در خوشه هايى از مرواريد تر در شاخه هاى كوچك و بزرگ آن درختان، و همچنين پديد آمدن ميوه هاى گوناگون كه از غلاف هاى خود سر برون آورده حيران مى شود، كه آن ميوه ها بدون زحمت و رنج چيده مى شوند و بر اساس ميل چيننده به دست مى آيند، و عسل هاى پاك و شراب صافى در قصرهاى ساكنان بهشت به گردش مى آورند تا هر كه بخواهد بهره مند گردد.

بهشتيان مردمى هستند كه كه كرامت الهى به دنبال هم به آنان مى رسد تا گاهى كه در خانه جاودانى فرود آمدند، و از رنج نقل و انتقال سفرها ايمن شدند. اى شنونده اگر دل به آنچه كه در بهشت از اين مناظر شگفت انگيز به تو روى مى آورد مشغول كنى روحت به تماشاى آن از شوق بر آيد، و الان از اين مجلس من براى هر چه زودتر رسيدن به آنها به همسايگى اهل قبور خواهى رفت. خداوند به رحمت خويش ما و شما را از آن كسانى قرار دهد كه از عمق دل و جان براى رسيدن به منازل نيكوكاران سعى و تلاش مى نمايند.

تفسير لغات نامأنوس اين خطبه:

گفتار آن حضرت «يؤرّ بملاقحه» كلمه «ارّ» كنايه از نزديكى است، عرب گويد: «ارّ الرجل المرأة يؤرها» آن گاه كه مرد با زن نزديكى كند.

و «كأنّه قلع دارىّ عنجه نوتيّه» «قلع» بادبان كشتى است، و «دارىّ» منسوب به دارين شهرى است در ساحل دريا كه از آنجا عطر مى آورند.

«عنجه» يعنى آن را بازگرداند، گفته مى شود: «عنجت الناقة -كنصرت- اعنجها عنجا» وقتى كه سر شتر را برگردانى.

و «نوتىّ» به معنى كشتيبان است.

و «ضفّتى جفونه» دو طرف پلك ديده طاووس را منظور فرموده.

لغت ضفّتان به معنى هر دو جانب است. و فرمايش حضرت «فلذ الزبرجد» فلّذ جمع فلذة به معناى قطعه و تكه است.

«كبائس» جمع كباسه به معنى خوشه است. «عساليج» به معنى شاخه هاست، و مفردش «عسلوج» است.

خطبه ای كه در آن آفرينش شگفت انگيز طاوس را بيان فرمايد:

آنان را بيافريد، آفريدنى شگفت، از جاندار و مرده و آرام و جنبنده. پس گواهانى آشكار گماشت بر صنعت دقيق، و قدرت عظيم خود كه در اين آفرينش به كار داشت چندان كه خردها حكم او را گردن دادند و سر به فرمان او نهادند. بانگ دليلهاى يكتايى او در گوش ما در پيچيد، و از آنچه از گونه گون پرندگان بيافريد، و در شكافهاى زمين و رخنه درّه ها و فراز كوههاشان ساكن گردانيد. از بالدارانى ناهمسان، و هيئت اين جدا از هيئت آن. هر يك را كارى به عهده نهاد كه در خور است بدان، پر زنان با بالهاى خود، در راههاى گشاده ميان زمين و آسمان و فضاى گسترده بيكران. نبودند و آنان را پديد كرد، و ظاهرشان را در صورتى شگفت انگيز در آورد، و از درون تركيبشان نمود با مفصلها كه سر استخوانها در اوست، و پيوند شده و پوشيده است به گوشت و پوست.

دسته اى از اين پرندگان را كه فربه بودند، از بالا رفتن و سبك پريدن در آسمان بازداشت و به پرواز در نزديكى زمين واگذاشت، و مرتّبشان فرمود با رنگى جدا كه هر يك را بود، به مهارت در قدرت و باريكى در صنعت. بر دسته اى از آنها يك رنگ ريخته است، و رنگى ديگر بدان نياميخته است. دسته اى از آنها را تن به رنگى است، و گردن آنها بدان رنگ نيست.


و شگفت انگيزتر آن پرندگان در آفرينش، طاوس است كه آن را در استوارترين هيئت پرداخت، و رنگهاى آن را به نيكوترين ترتيب مرتّب ساخت، با پرى كه ناى استخوانهاى آن را به هم در آورد، و دمى كه كشش آن را دراز كرد. چون به سوى ماده پيش رود، آن دم در هم پيچيده را وا سازد و بر سر خود برافرازد، كه گويى بادبانى است برافراشته و كشتيبان زمام آن را بداشته. به رنگهاى خود مى نازد، و خرامان خرامان دم خود را بدين سو و آن سو مى برد و سوى ماده مى تازد.

چون خروس مى خيزد و چون نرهاى مست شهوت با ماده در مى آميزد. اين داستان كه تو را گويم داستانى است از روى ديدن، نه چون كسى كه روايت كند، بر اساس حديثى ضعيف شنيدن. و اگر چنان باشد كه گمان برند طاوس نر، ماده را آبستن كند با اشكى كه از ديده بريزاند، و آن اشك در گوشه چشمانش بماند، و ماده آن را بخورد سپس تخم نهد، تخمى كه از درآميختن با نر پديد نگرديده، بلكه از آن اشك بود كه از ديده طاوس نر جهيده، شگفت تر از آن نيست كه -گويند- زاغ نر طعمه به منقار ماده مى گذارد -و ماده از آن بار برمى دارد-.


پندارى نايهاى پر او، شانه هاست از سيم ساخته، و آن گرديهاى شگفت انگيز آفتاب مانند كه بر پر او رسته است، از زرناب و پاره هاى زبرجد پرداخته. و اگر آن را همانند كنى بدانچه زمين رويانيده، گويى: گلهاى بهاره است، از اين سوى و آن سوى چيده، و اگر به پوشيدنى اش همانند سازى، همچون حلّه هاست نگارين، و فريبا، يا چون برد يمانى زيبا، و اگر به زيورش همانند كنى، نگينها است رنگارنگ، در سيمها نشانده، خوشنما -چون نقش ارژنگ-.

چون خود بينى نازنده به راه مى رود، و به دم و پرهاى خويش مى نگرد، و از زيبايى پوششى كه بر تن دارد و طوقها كه بر سر و گردن، قهقهه سر مى دهد، و چون نگاهش به پاهاى خود مى افتد، بانگى برآرد كه گويى گريان است و آوازى كند چنانكه پندارى فرياد خواهان است. فريادش گواهى است راست، بر اندوهى كه او راست. چه پاهاى او لاغر است و سيه فام، همانند خروسى كه از هندى و فارسى زاده است -زشت و نا به اندام-، و از تيزى استخوان ساق او خاركى خرد سر زده است، و بر جايگاه يال او دسته اى موى سبز نگار بر زده، و برآمدنگاه گردنش چون ابريقى است راست كشيده، و فرو رفتنگاه آن، تا به شكم رسد، سياه است، چون وسمه يمانى سبز و به سياهى رسيده، يا پرنيانى است بر آينه صيقل زده افكنده، يا با چادرى سياه سر و گردن خويش را پوشيده. جز آنكه رنگ او چون بسيار آبدار است و رخشان، پندارى رنگ سبز تندى آميخته است بدان، و آنجا كه شكاف گوش اوست، خطّى باريك چون نوك خامه به رنگ بابونه نيك سپيد، نمايان است و آن سپيدى در رنگ سياهى كه بدانجاست درخشان است.

و كمتر رنگى است كه طاوس را نصيبى از آن نه در پيكر است، و رنگ او در رخشندگى و درخشندگى و آبدارى از آن رنگها برتر است. پس او با آن -نقشهاى آگنده- چون گلزارى است با گلهاى پراكنده، نه باران بهارى اش پروريده، و نه آفتاب گرم تابستان را به خود ديده، و گاه پر خويش را بريزاند، و خود را برهنه گرداند. پرهايش پياپى بيفتد و پشت هم برويد. پرها چنان ريزد از ناى استخوان كه برگها از شاخه هاى درختان. پس پرها به هم پيوندد رويان، و بازگردد به هيئتى كه بود پيش از آن. نه رنگى با رنگ پيشين مخالف بود، و نه در غير جاى خود جايگزين شود. و اگر پرى از پرهاى ناى استخوان او را نيك بنگرى، تو را رنگى سرخ گلگون نمايد، و گاه به رنگ سبز زبرجدى، و گاه به رنگ زرناب در آيد.

پس انديشه هاى ژرف نگر، -اين زيبايى- را وصف كردن چگونه تواند، يا خردهاى نهاده در طبيعت بشر آن را چسان داند، يا گفتار بندگان از چه راه آن را در رشته وصف كشاند، و كمترين اندام او را، وهمها از شناختنش درمانده است، و زبانها از ستودنش در كام مانده، پس پاك است خدايى كه خردها را مقهور داشته، از ستودن آفريده اى كه آشكارايش برابر ديده ها بداشته، چنانكه چشمها آن را ببيند در اندازه اى معيّن و پديدار، -با اندام- به هم تركيب شده، و رنگهاى با يكديگر سازوار، و زبانها ستودن آن چنانكه شايد نتواند، و در بيان وصفش درماند.


پاك است آن كه در اندام مورچه و مگس خرد، پاها پديد آورد و جانداران بزرگتر از آنها را خلق كرد، از ماهيان -دريا- و پيلان -صحرا-، و بر خود لازم شمرد كه آنچه روان در آن دمانيده در هم نريزاند و بر جاى ماند جز كه مرگ را موعد او نهاد، و نيستى را پايانش قرار داد.


از اين خطبه است در صفت بهشت:

و اگر به ديده دل بنگرى بدانچه از بهشت برايت ستايند، دل بركنى از آنچه در دنياست، هرچند بديع و زيباست، از خواهشهاى نفسانى، و خوشيهاى زندگانى، و منظره هاى آراسته -زر و سيم و ديگر خواسته- و بينديشى در جنبش درخت ها كه در كناره هاى جويباران است، و در آويختن خوشه هاى لؤلؤ آبدار بر شاخه هاى آن درختانى كه ريشه هاى آن در پشته هاى مشك نهان است، و رسته بر و بر شاخسار، و رستن اين ميوه هاى گونه گون، در غلافها و پوششهاى درون.

شاخه ها بى رنجى خم گردد و چنانكه چيننده آن خواهد در دسترس او بود. گرد ساكنان آن، پيرامون كاخهايشان گردند، و آنان را عسلهاى پاكيزه و شرابهاى پالوده دهند.

مردمى باشند كه بخشش -الهى- به آنان پيوسته بود، تا در خانه قرار بار گشودند و از رنج سفرها آسودند. پس اى شنونده اگر دل خود را مشغول دارى به انديشه رسيدن بدان منظره هاى زيبا كه به خاطر آرى، جانت از شوق آن برآيد -تا به بهشت رخت گشايد- و خود از اين مجلس من رخت بردارى، و به همسايگى خفتگان در گورها شتابان روى آرى. خداى به رحمت خود، ما و شما را از آنان گرداند كه به دل كوشند تا خود را به منزلهاى نيكوكاران رسانند.

تفسير بعض كلمه هاى غريب كه در اين خطبه است:

[أرّ، كنايت از نكاح است. گويند: أرّ المرأة يؤرّها. (نكاح كرد او را)،

و قول امام: «كأنّه قلع دارىّ عنجه نوتيّه»، «قلع» بادبان كشتى است، «دارىّ» منسوب به «دارين» است، و آن شهركى است بر كنار دريا كه بوى خوش از آن آرند.

عنجه: آن را برگرداند. گويند: عنجت النّاقة، بر وزن نصرت، اعنجها عنجا، هنگامى كه آن را برگردانى، و «نوتىّ» كشتيبان است،

و گفته امام: «ضفّتى جفونه»، هر دو گوشه پلك را خواهد، و «ضفتّان» به معنى دو جانب است، و گفته او: «و فلذ الزّبرجد» فلذ جمع فلذة است به معنى «پاره»،

و گفته او: «كبائس اللؤلؤ الرّطب»، «كباسة» خوشه است، و «عساليج» شاخه هاست، و يكى آن «عسلوج» است.]

از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است كه در آن شگفتى آفرينش طاووس را ياد مى فرمايد:
قسمت أول خطبه:
(1) خداوند موجودات عجيب و شگفت را آفريد بعضى جاندار (مانند انسان و حيوانات) و بعضى بى جان (مانند جمادات) و بعضى ساكن و آرام (مانند كوهها) و بعضى داراى حركات (مانند ستارگان) و از دليلهاى آشكار كه گواهى مى دهند بر زيبايى آفرينش او و بر بزرگى توانائيش، برپا داشت چيزى را كه عقلها در برابر آن فرمان برده باور داشتند، در حاليكه به هستى او معترف بوده و تسليم امر و فرمان او هستند، و به يگانگى او دليلهاى آنچه كه خردها باور داشته اند در گوشهاى ما فرياد مى زند،
(2) و برپا داشت چيزى را كه آفريد از صورتهاى گوناگون مرغانى كه آنها را در شكافهاى زمين و درّه هاى گشاده (كه ميان دو كوه واقع است) و بر سر كوهها جاى داد، و آنها داراى بالهاى جور جور و شكلهاى گوناگون هستند، در حاليكه مهار فرمانبردارى بر گردن آنها افكنده شده، و در شكافهاى هواى گشاده و فضاى وسيع پر و بال مى زنند (در قرآن كريم سوره 16 آیه 79 مى فرمايد: «أَ لَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ مُسَخَّراتٍ فِي جَوِّ السَّماءِ، ما يُمْسِكُهُنَّ إِلَّا اللَّهُ، إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ» يعنى آيا پرندگان رام شده را در هواى آسمان نديدند آنها را در هوا نگاه نمى دارد جز خدا، بتحقيق در اين پروازشان «براى اثبات قدرت و توانائى حقّ تعالى» نشانهايى است براى گروهى كه -بخدا و رسول- ايمان مى آورند)
(3) پديد آورد آنها را با اين صورتهاى آشكار شگفت آور در صورتيكه پيشتر نبودند (آنها را بى سابقه بيافريد) و آنها را با استخوانهاى محكم و مفصلها كه (در گوشت و پوست) پنهان شده اند تركيب فرموده بهم پيوست، و بعضى از آنها را بجهت سنگينى جثّه (مانند شتر مرغ و لكلك) براى تندروى و آسانى در پريدن منع نمود از اينكه در هواى بلند پرواز كند و آنرا طورى آفريد كه نزديك زمين مى پرد،
(4) و مرغان گوناگون را بسبب توانائى و آفرينش خود كه از روى حكمت و مصلحت است در رنگهايى ترتيب داد (هر يك را با رنگ خاصّى آفريد) پس بعضى از آنها در قالب رنگى فرو برده شده كه رنگ ديگرى با آن مخلوط نمى شود (داراى يك رنگند سفيد يا سياه يا سرخ يا رنگ ديگر كه گويا رنگ مانند قالب آنرا فرا گرفته است) و بعضى از آنها در رنگى فرو برده و طوقى بايشان قرار داده شده كه رنگ آن بخلاف رنگ سائر اندامشان است (بعضى از آنها داراى دو رنگ يا زيادترند مانند بلبل. خلاصه خداوند از روى حكمت و مصلحت آنها را بهر شكل و رنگ آفريده است كه همه دليل بر بزرگى و قدرت و توانائى او است).


قسمت دوم خطبه:
(5) و از شگفترين مرغها در آفرينش طاووس است كه خداوند آنرا در استوارترين ميزان آفريده، و رنگهايش را در نيكوترين ترتيب منظّم گردانيده، با بالى كه بيخ آنرا (به پيه و استخوان و رگ) بهم پيوسته است، و با دمى كه كشش آنرا دراز قرار داده است،
(6) هرگاه (اراده جماع كند، و) بسوى طاووس ماده برود دمش را از پيچيدگى باز ميكند و آنرا بلند مى نمايد بر سرش سايه مى افكند، گويا آن دم (هنگام بهم آمدن و پهن شدن) مانند بادبان (كشتى) دارىّ است كه كشتيبان آنرا از جانبى به جانبى مى گرداند (بادبان كشتى دارىّ منسوب بدارين است و آن جزيره اى بوده از سواحل قطيف از شهرهاى بحرين كه در گذشته بندر و لنگرگاه كشتيها بوده) به رنگهايش تكبّر نموده بخود مى نازد، و بحركات و نازشهاى دمش مى خرامد، جماع ميكند مانند جماع خروسها، و براى آبستن نمودن با ماده خود نزديكى ميكند مانند نزديكى نرهاى پرشهوت (در اينجا امام عليه السّلام در ابطال گفتار كسيكه گمان ميكند نزديكى طاووس اينگونه نيست مى فرمايد:)
(7) در آنچه راجع بجماع طاووس بيان كردم ترا به مشاهده و ديدن حواله مى دهم نه مانند كسيكه (گفتارش را) حواله مى دهد برسند ضعيف و نادرست كه اعتماد بر آن ندارد (زيرا او مى گويد: مى گويند، و من مى گويم برو ببين) و اگر آن طور باشد كه گمان ميكنند باينكه طاووس نر ماده اش را آبستن ميكند بوسيله اشكى كه از چشمهايش ريخته در اطراف پلكهايش جمع شده و ماده آن آنرا به منقار برميدارد و مى چشد آنگاه تخم مى نهد، و جماع طاووس نر از غير اشك بيرون آمده از چشم نيست، هر آينه اين گمان (نادرست) از مطاعمه كلاغ (منقار در منقار نهادن يكديگر) شگفتر نمى باشد (چون جماع كلاغ ديده نشده «بر سبيل مثال مى گويند: هذا أخفى من سفاد الغراب، يعنى اين امر از
جماع زاغ پنهان تر است» گمان دارند كه جماع آن آبى است كه در سنگدان غراب نر مى باشد و ماده آنرا به منقار برداشته بوسيله آن تخم مى نهد و جوجه مى آورد، منظور امام عليه السّلام اينست كه مردم چون جماع كردن كلاغ را نديده اند اين نوع سخنان را مى گويند، و اگر در باره طاووس هم آنچه از ايشان نقل شده بگويند جاى شگفتى نيست، زيرا از روى نادانى و اعتماد بر گفتار نادرست آنچه بدون برهان شنيده اند مى باشد).


(8) (باز در وصف طاووس مى فرمايد:) تصوّر ميكنى استخوان پرهاى آن (از بسيارى سفيدى و شفّافى) ميلهايى است از نقره، و تصوّر ميكنى آنچه بر آن بالها روييده شده از قبيل دائره هاى شگفت آور و گردن بندها (به زردى و جلاء داشتن مانند) طلاى خالص است، و (به سبزى چون) تكه هاى زبرجد مى باشد،
(9) پس اگر بالش را تشبيه كنى به گلها و شكوفه هايى كه زمين مى روياند خواهى گفت: دسته گلى است كه از شكوفه هر بهارى چيده شده است، و اگر آنرا به پوشيدنيها مانند سازى (خواهى گفت:) مانند حلّه هايى است كه نقش و نگار در آن بكار برده اند، يا مانند جامه هاى خوش رنگ و زيباى بافت يمن، و اگر آنرا به زيورها تشبيه گردانى (خواهى گفت:) مانند نگين هاى رنگ به رنگ است كه در ميان نقره مزيّن بجواهر نصب شده است،
(10) راه مى رود مانند خراميدن دلشاد پر ناز، و با تأمّل و دقّت بدم و بالش مى نگرد، و از زيبايى پيراهن و رنگهاى (گوناگون) جامه اش قهقه مى خندد، و هنگاميكه به پاهايش چشم اندازد بانگ زده به آواز بلند گريه كرده نزديك به آن كه آشكارا فرياد رسى بطلبد، و براستى اندوه خويش (از زشتى پاهايش) گواهى دهد، زيرا پاهايش باريك (و زشت) است مانند پاهاى خروس خلاسى (كه نه سفيد است نه سياه، بلكه خاكى رنگ مى باشد) و از سمت استخوان ساق آن خارى پنهان بر آمده است (مانند خار پاى خروس كه چندان آشكار نيست)
(11) و در پشت گردن جاى يالش كاكل سبزى است نقّاشى شده، و جاى برآمدگى گردنش مانند گردن ابريق (كشيده و بلند) است، و جاى فرو رفتن آن تا زير شكمش مانند رنگ وسمه يمنّى است (كه بسيار سبز مى باشد، و وسمه برگ گياهى است كه بآن خضاب ميكنند) يا مانند حرير و ديبايى است پوشيده شده چون به آينه صيقلى گشته،
(12) و مانند آنست كه طاووس خود را به چادر سياهى پيچيده ولى از بسيارى شادابى و برّاقى گمان ميشود كه رنگ بسيار سبز نيكوئى بآن آميخته شده است (از بسيارى شفّاف و روشن بودن سياهى آن به سبزى نمايان است، و در نظر هر دم به رنگى جلوه گر است، چنانكه مى فرمايد:)
(13) و بشكاف گوش آن خطّى است (باريك) مانند باريكى سر قلم، و در رنگ (مانند رنگ) گل بابونه است كه بسيار سفيد مى باشد، و آن چون خطّ سفيدى است كه در ميان سياهى مى درخشد،
(14) و كمتر رنگى است كه طاووس از آن بهره اى نبرده باشد، و بجهت بسيارى صيقلى و برّاقى و درخشيدن و نيكوئيش آن رنگ را بهتر جلوه داده است، پس (در رنگ آميزى) مانند شكوفه هايى است پراكنده كه بارانهاى بهار و آفتابهاى بسيار گرم آنرا تربيت نكرده (بلكه خداوند سبحان از روى حكمت سر تا پاى آنرا از ابتداء خلقت به رنگهاى گوناگون شگفت آور آفريده)
(15) و گاهى از پر خود بيرون آمده جامه از تن كنده برهنه مى گردد، پس پى در پى پرش ريخته و باز از پى هم مى رويد، و مى ريزد پرهايش مانند ريختن برگها از شاخه ها، پس پشت سر هم مى رويد تا بصورت پيش از ريختن باز مى گردد (بطوريكه) رنگى از آن بر خلاف رنگهاى پيش نمى باشد، و رنگى در غير جاى خود واقع نمى گردد (هر پرى كه مى افتد بجاى آن پرى بهمان شكل و رنگ مى رويد)
(16) و هرگاه بدقّت و تأمّل در مويى از موهاى پرهاى آن بنگرى (از رنگ آميزيها) بتو مى نماياند (يك بار) سرخ گل رنگ، و بار ديگر سبز زبرجد رنگ، و گاهى زرد و طلايى رنگ.
(17) پس چگونه زيركيهاى ژرف و عميق چگونگى آفرينش اين حيوان را در مى يابد، يا چگونه انديشه عقلها آنرا درك مى نمايد، يا سخنان وصف كنندگان چگونگى آنرا بنظم مى آورد، و حال آنكه كوچكترين اجزاء آن حيوان (كه مويى بيش نيست) وهمها را از درك كردن و زبانها را از وصفش عاجز و ناتوان گردانيده است.
(18) پس منزّه است خداوندى كه خردها را مغلوب گردانيده از وصف آفريده شده اى كه در پيش ديده ها جلوه گر است در صورتيكه آنرا محدود و پديد آمده و تركيب شده و رنگ آميزى گرديده درك كرده اند، و زبانها را از بيان حقيقت چگونگى آن ناتوان گردانيده و آنها را از شرح صفت آن عاجز نموده.


(19) و منزّه است خداوندى كه استوار قرار داده پاهاى موران خرد و پشه هاى كوچك و بزرگتر از آنها را از قبيل آفرينش ماهيها و پيلها،
(20) و بر خود واجب و لازم فرموده كه هيچ پيكرى را كه روح و جان در آن دميده نجنبد مگر آنكه مرگ را وعده گاه و نيستى را پايان كارش قرار داده است.


قسمت سوم از اين خطبه است در چگونگى بهشت:
(21) اگر به ديده دل ببينى آنچه براى تو از بهشت وصف ميشود (و در آن تأمّل و انديشه نمائى) هر آينه نفس تو دورى ميكند از آنچه در اين دنيا است از خواهشها و خوشيها و آرايشهاى آن كه در نظر جلوه گر است،
(22) و با تأمّل و انديشه سرگردان ماند در صداى بهم خوردن برگهاى درختهايى كه بر كنار جويهاى بهشت ريشه هاى آنها در تلّه هاى مشك پنهان گشته است، و در آويزان بودن خوشه هاى مرواريد تر و تازه در شاخه هاى نازك (تركه ها) و كلفت، و در نمايان شدن آن ميوه هاى رنگارنگ در پوست شكوفه هاى آن درختها كه بى رنج (و بدون رفتن بالاى درخت يا افكندن بوسيله سنگ و چوب) چيده ميشود، و طبق آرزوى چيننده در دسترس قرار مى گيرد (آنچه آرزو كند نزديك ميشود تا بى زحمت بچيند)
(23) و براى اهل بهشت در جلو قصرهاى آن عسلهاى پاك و پاكيزه و شربتهاى تصفيه شده گردش داده ميشود (تا هر كه بخواهد بياشامد، چنانكه در قرآن كريم و پاكيزه و شربتهاى تصفيه شده گردش داده ميشود (تا هر كه بخواهد بياشامد، چنانكه در قرآن كريم سوره 37 آیه 45 مى فرمايد: «يُطافُ عَلَيْهِمْ بِكَأْسٍ مِنْ مَعِينٍ (46) بَيْضاءَ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِينَ (47) لا فِيها غَوْلٌ وَ لا هُمْ عَنْها يُنْزَفُونَ» يعنى براى ايشان جام شربت از نهر جارى كه در نظر است گردش داده ميشود در حاليكه مصفّا و سفيد است، و براى نوشنده ها داراى لذّت و خوشى مى باشد، آفت و دردى در آن نبوده و آنان از آشاميدن آن عقلشان زائل نمى گردد)
(24) اهل بهشت گروهى هستند (پيرو خدا و رسول) كه پيوسته عطاء و بخشش الهى شامل حالشان مى باشد تا آنگاه كه در سراى هميشگى (بهشت جاويد) فرود آيند، و از انتقال و سفرها ايمن و آسوده گردند (آدمى هنگام مردن تا قيامت برپا نشده مانند كسى است كه بسختى راه سفر گرفتار است، و چون از سختى مرگ و عالم برزخ و رستخيز رهائى يافت و بار در بهشت گشود از رنج راه مى آسايد)
(25) پس اى شنونده اگر دل خود را مشغول كنى (تأمّل و انديشه نمائى) بآنچه ناگاه بتو برسد از منظره هاى شگفت آور هر آينه بجهت شوق رسيدن بآنها جان از تنت بيرون رود، و بجهت شتاب به رسيدن بآن منظره ها از همين مجلس من به همسايگى اهل گورستان خواهى رفت (و از دنيا و آنچه در آن است چشم پوشيده منتظر رسيدن مرگ مى گردى)
(26) خداوند از روى فضل و مهربانيش ما و شما را در زمره كسانى قرار دهد كه از روى دل براى رفتن به منزلهاى نيكوكاران (بهشت جاويد) سعى و كوشش مى نمايند (رضاء و خوشنودى خدا و رسول را بدست مى آورند).
(سيّد رضىّ فرمايد:) (معنى چند سخن شگفت آور اين خطبه اينست:) فرمايش آن حضرت عليه السّلام: «يؤرّ بملاقحة»، لفظ أرّ كنايه از نزديكى است، عرب مى گويد: «أرّ الرّجل المرأة» آنگاه كه مرد زن را هم بستر خود قرار دهد،
و فرمايش آن حضرت عليه السّلام: «كأنّه قلع دارىّ عنجه نوتيّه»، قلع بادبان كشتى است، و (دارىّ) منسوب است به دارين و آن شهرى است كنار دريا كه از آنجا عطر آورده ميشود، و عنجه يعنى آنرا برگرداند، گفته ميشود: «عنجت النّاقة كنصرت أعنجها عنجا» آنگاه كه سر شتر را برگردانى، و «نوتىّ» بمعنى كشتيبان است،
و فرمايش آن حضرت عليه السّلام «ضفّتى جفونه» از اين جمله دو طرف پلكهاى چشم طاووس را اراده فرموده است، و كلمه «ضفّتان» بمعنى هر دو جانب است،
و فرمايش آن حضرت عليه السّلام: «و فلذ الزّبرجد» لفظ فلذ جمع فلذة است و آن بمعنى قطعه و تكيه مى باشد،
و «كبائس» جمع كباسة كه بمعنى عذق (خوشه خرما) است، و «عساليج» بمعنى شاخه ها و مفرد آن عسلوج مى باشد.

خداوند، آفريدگانى شگفت انگيز از حيوان و جماد، ساکن و متحرک، ابداع کرد و نمونه هايى از شواهد آشکار بر صنعت دقيق و قدرت عظيمش را اقامه کرد; آن گونه که عقل ها مطيع و معترف و تسليم او شدند و دلايل يگانگى او در گوش هاى ما طنين انداز شد و اشکال گوناگونى از پرندگان را آفريد; پرندگانى که آن ها را در شکاف هاى زمين و بريدگى درّه ها و قلّه کوه ها مسکن داد; پرندگانى که داراى بال هاى مختلف و شکل هاى گوناگون اند; آن ها که زمامشان در دست پروردگار است و در مسيرى که تعيين فرموده در حرکتند و به وسيله بال هاى خويش در فراخناى هواى گسترده و در فضاى پهناور به پرواز در مى آيند.

خدا آن ها را با اشکال شگفت آورى از نظر صورت ظاهر پديد آورد و پيکرشان را با استخوان هاى به هم پيوسته که پوشيده (از گوشت) شده ترکيب نمود; بعضى را به سبب سنگينى جسمشان از اين که به آسانى در هوا پرواز کنند بازداشت و چنان قرارداد که بتوانند (در نزديکى زمين) بال و پر بزنند (ولى به سَبُک وَزنان اجازه داد در اوج آسمان به پرواز درآيند) با قدرت دقيق و آفرينش لطيف خويش، پرندگان را به رنگ هاى گوناگونى رنگ آميزى کرد. بعضى تنها يک رنگ دارند بى آن که رنگ ديگرى با آن مخلوط باشد و بعضى آن ها تمام بدنشان يک رنگ دارد; جز طوقى که رنگ ديگر بر دور گردنشان است.


يکى از عجيب ترين آن ها (پرندگان) از نظر آفرينش، طاووس است که خداوند آن را در موزون ترين شکل آفريد و با رنگ هاى مختلف به بهترين صورت رنگ آميزى نمود; با بال و پرهايى که شهپرهاى آن بر روى يکديگر قرار گرفته و به هم آميخته و دُمى که دامنه آن را گسترده و بر زمين مى کشد. هنگامى که طاووس به سوى جفت خود حرکت مى کند، دم خود را مى گشايد و همچون چترى (بسيار زيبا) بر سر خود سايبان مى سازد; گويى بادبان کشتى است که از سرزمين «دارين» مشک با خود آورده و ناخدا آن را برافراشته است. (در اين حال) او با اين همه رنگ هاى زيبا غرق در غرور مى شود و با حرکات متکبرانه به خود مى نازد; همچون خروس با جفت خود مى آميزد و همانند حيوانات نر که از طغيان شهوت به هيجان آمده اند با او درآميخته باردارش مى کند.

براى اثبات آن به مشاهده حسّى حواله مى کنم; نه همچون کسى که به دليل ضعيف ذهنى حواله مى کند و آن گونه که بعضى پنداشته اند، طاووس به وسيله اشکى که از چشم خود فرو مى ريزد جنس ماده را باردار مى کند به اين صورت که قطره اشک در دو طرف پلک هاى جنس نر حلقه مى زند و ماده او آن را مى نوشد سپس تخم مى گذارد، بى آن که با نر آميزش کرده باشد، جز همان قطره اشکى که از چشمش بيرون پريده است، (اين افسانه بى اساسى است و) عجيب تر از افسانه توليد مثل کلاغ نيست.


(هرگاه به بال و پر طاووس بنگرى) گمان مى کنى که نى هاى وسط پرهاى او همچون شانه هايى است که از نقره ساخته شده و آن چه بر آن از حلقه ها و هاله هاى عجيب خورشيد مانند روئيده، طلاى ناب و قطعات زبرجد است! هر گاه بخواهى آن را به آن چه زمين (به هنگام بهار) مى روياند تشبيه کنى، مى گويى دسته گلى است که از شکوفه هاى گل هاى بهارى چيده شده (و با نظم خاصى در کنار هم قرار گرفته است) و اگر بخواهى آن را به لباس ها (و پرده هاى رنگارنگ) تشبيه کنى، همچون حله هاى زيباى پر نقش و نگار يا پرده هاى رنگارنگ يمنى است و اگر آن را با زيورها مقايسه کنى، همچون نگين هاى رنگارنگى است که در نوارى از نقره که با جواهرات، زينت يافته در تاجى قرار گرفته است.

او همچون کسى که به خود مى بالد با عشوه و ناز گام بر مى دارد; گاه سر را بر مى گرداند و به دم (زيبا) و دو بالش مى نگرد; ناگهان از زيبايى فوق العاده اى که پر وبالش به او بخشيده و رنگ هايى که همچون لؤلؤ و جواهر به هم درآميخته قهقهه سر مى دهد; اما همين که (خم مى شود و به) پاهاى (زشت) خود نظر مى افکند آن چنان (ناراحت مى گردد که) صداى گريه او بلند مى شود; فريادى که استغاثه جان کاهش از آن آشکار است و گواه صادق دردى است که در درون دارد! چه اين که پاهايش همچون پاهاى خروس خلاسى باريک (و تيره رنگ و زشت) است و در گوشه اى از ساق پايش ناخنى مخفى روييده شده.

او در محل يال خود، کاکلى دارد; سبزرنگ و پر نقش و نگار و انتهاى گردنش همچون ابريق است و از گلوگاه تا روى شکمش به رنگ وسمه يمانى (سبز پررنگ مايل به سياهى) و گاه همچون حريرى است که در بر کرده و مانند آينه صيقلى شده مى درخشد، گويى بر اطراف گردنش معجرى است سياه رنگ که به خود پيچيده; ولى از کثرت شادابى و درخشندگى به نظر مى رسد که رنگ سبز پرطراوتى با آن آميخته شده و در کنار گوشش خط باريک بسيار سفيدى همچون نيش قلم به رنگ گل بابونه کشيده شده که بر اثر سفيدى درخشنده اش در ميان آن سياهى تلألؤ خاصّى دارد. کمتر رنگى (در جهان) يافت مى شود که طاووس از آن بهره اى نگرفته باشد; با اين فرق که شفافيّت و درخشندگى و تلألؤ حرير مانند رنگ پرهاى او بر تمام رنگ هاى برترى دارد و (در واقع) همانند شکوفه هاى زيباى پراکنده گل هاست; با اين تفاوت که نه باران بهارى آن را پرورش داده و نه حرارت و تابش آفتاب تابستان!

گاه او (طاووس) از پرهايش بيرون مى آيد و لباسش را از تن خارج مى کند. (آرى) پرهاى او پى در پى و به دنبال آن پشت سر هم مى رويند. پويش پرها، از نى آن ها، همچون ريزش برگ ها از شاخه ها (در فصل پاييز) فرو مى ريزد، سپس رشد و نمو مى کند، تا بار ديگر به شکل نخست درآيد (با اين حال) با رنگ هاى سابق هيچ تفاوتى پيدا نمى کنند و رنگى به جاى رنگ ديگر نمى نشيند. اگر تارى از تارهاى پر او را بررسى کنى گاه سرخ گلرنگ را به تو نشان مى دهد وگاه رنگ سبز زبرجدى و زمانى زرد طلايى (و هر يک جلوه خاص خود را دارد).

راستى چگونه فکرهاى عميق و عقل خداداد مى تواند به (اسرار) اين ويژگى ها راه يابد يا گفتار وصف کنندگان صفت آن را بيان کند و به نظم آورد; حال آن که، کوچک ترين اجزاى آن افکار ژرف انديش را از درک خود ناتوان ساخته و زبان ها را از وصف کردن بازداشته است. منزه است آن کس که عقل ها را در وصف مخلوقى که در چشم ها آشکارش ساخته، ناتوان کرده; به همين جهت آن را (تنها به صورت) موجودى محدود و ترکيبى پر نقش و نگار درک مى کند و زبان ها را از شرح وصف آن عاجز ساخته و از اَداى حق وصفش ناتوان نموده است (با اين حال چگونه مى توان انتظار داشت که عقل و خرد به کنه ذات و صفات آفريدگار اين مخلوق برسد؟).


پاک و منزه است آن کس که (حتى) براى مورچگان ريز و پشه هاى خرد، دست و پا قرار دارد و بالاتر از آن ها ماهيان بزرگ (و نهنگ ها) و فيل را آفريد و مقرر داشته هر موجودى را که روح در آن دميده سرانجام رهسپار ديار فنا کند (و تنها ذات پاک او باقى و برقرار خواهد بود).


هرگاه با چشم دل به آن چه از بهشت براى تو وصف مى شود بنگرى، روحت از مواهبى که در اين دنيا پديدار گشته، از شهوات و لذات و زينت ها و زيورهاى خيره کننده اش صرف نظر خواهد کرد و فکرت در ميان درخت هايى که پيوسته شاخه هايش (با جنبش نسيم) به هم مى خورد و ريشه هايش در دل تپه هايى از مشک بر ساحل نهرهاى بهشتى فرو رفته، حيران مى شود، (همچنين) هر گاه به خوشه هايى از لؤلؤ تر، که به شاخه هاى کوچک و بزرگ محکمش آويخته و پيدايش ميوه هاى گوناگون که از درون غلاف هاى خود سر برون کرده، همان ميوه هايى که به آسانى و مطابق دلخواه هر کس چيده مى شود، نگاه کنى واله و حيران خواهى شد (اضافه بر اين) ميزبانان بهشتى از آن ميهمانان در جلو قصرهاى بهشتى با عسل هاى مصفّا و شراب هاى صاف که مستى نمى آورد پذيرايى مى کنند.

از کسانى که تقوا و کرامت انسانى خود را تا پايان عمر و هنگام ورود به دارالقرار (سراى جاويدان) حفظ کرده و از ناراحتى هاى نقل و انتقال سفرها (ى مرگ و برزخ) ايمن بوده اند. اى شنونده، اگر قلب خويش را براى رسيدن به آن مناظر زيبا که در آن جاست مشغول دارى، روحت با اشتياق به سوى آن پر مى کشد و از حضور من به همسايگى اهل قبور خواهى شتافت تا هر چه زودتر به آن نعمت ها دست يابى. خداوند ما و شما را به لطف و رحمتش از کسانى قرار دهد که با دل و جان براى رسيدن به منزلگاه هاى نيکان کوشش مى کنند.