ترجمه خطبه 172 نهج البلاغه

حمدُ الله:

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَا تُوَارِي عَنْهُ سَمَاءٌ سَمَاءً وَ لَا أَرْضٌ أَرْضاً.

يومُ الشورى:

وَ قَدْ قَالَ قَائِلٌ إِنَّكَ عَلَى هَذَا الْأَمْرِ يَا ابْنَ أَبِي طَالِبٍ لَحَرِيصٌ! فَقُلْتُ بَلْ أَنْتُمْ وَ اللَّهِ لَأَحْرَصُ وَ أَبْعَدُ وَ أَنَا أَخَصُّ وَ أَقْرَبُ، وَ إِنَّمَا طَلَبْتُ حَقّاً لِي وَ أَنْتُمْ تَحُولُونَ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ وَ تَضْرِبُونَ وَجْهِي دُونَهُ، فَلَمَّا قَرَّعْتُهُ بِالْحُجَّةِ فِي الْمَلَإِ الْحَاضِرِينَ هَبَّ كَأَنَّهُ بُهِتَ لَا يَدْرِي مَا يُجِيبُنِي بِهِ.

الاستنصارُ على قريش:

اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْتَعْدِيكَ عَلَى قُرَيْشٍ وَ مَنْ أَعَانَهُمْ، فَإِنَّهُمْ قَطَعُوا رَحِمِي وَ صَغَّرُوا عَظِيمَ مَنْزِلَتِيَ وَ أَجْمَعُوا عَلَى مُنَازَعَتِي أَمْراً هُوَ لِي، ثُمَّ قَالُوا أَلَا إِنَّ فِي الْحَقِّ أَنْ تَأْخُذَهُ وَ فِي الْحَقِّ أَنْ تَتْرُكَهُ.

منها في ذكر أصحاب الجمل:

فَخَرَجُوا يَجُرُّونَ حُرْمَةَ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) كَمَا تُجَرُّ الْأَمَةُ عِنْدَ شِرَائِهَا مُتَوَجِّهِينَ بِهَا إِلَى الْبَصْرَةِ، فَحَبَسَا نِسَاءَهُمَا فِي بُيُوتِهِمَا وَ أَبْرَزَا حَبِيسَ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) لَهُمَا وَ لِغَيْرِهِمَا فِي جَيْشٍ مَا مِنْهُمْ رَجُلٌ إِلَّا وَ قَدْ أَعْطَانِي الطَّاعَةَ وَ سَمَحَ لِي بِالْبَيْعَةِ طَائِعاً غَيْرَ مُكْرَهٍ. فَقَدِمُوا عَلَى عَامِلِي بِهَا وَ خُزَّانِ بَيْتِ مَالِ الْمُسْلِمِينَ وَ غَيْرِهِمْ مِنْ أَهْلِهَا فَقَتَلُوا طَائِفَةً صَبْراً وَ طَائِفَةً غَدْراً. فَوَاللَّهِ [إِنْ] لَوْ لَمْ يُصِيبُوا مِنَ الْمُسْلِمِينَ إِلَّا رَجُلًا وَاحِداً مُعْتَمِدِينَ لِقَتْلِهِ بِلَا جُرْمٍ جَرَّهُ، لَحَلَّ لِي قَتْلُ ذَلِكَ الْجَيْشِ كُلِّهِ إِذْ حَضَرُوهُ فَلَمْ يُنْكِرُوا وَ لَمْ يَدْفَعُوا عَنْهُ بِلِسَانٍ وَ لَا بِيَدٍ، دَعْ مَا [إِنَّهُمْ] أَنَّهُمْ قَدْ قَتَلُوا مِنَ الْمُسْلِمِينَ مِثْلَ الْعِدَّةِ الَّتِي دَخَلُوا بِهَا عَلَيْهِمْ.

ترجمه: محمد دشتی (ره)

مطالب اين خطبه، بخشى از نوشته هاى افشاگرانه اى است كه در سال 40 هجرى براى روشن شدن واقعيّت هاى تاريخ اسلام به دستور امام نوشته شد

ستايش خداوندى را سزاست كه نه آسمانى مانع آگاهى او از آسمان ديگر، و نه زمينى مانع او از زمين ديگر مى شود.

1. گفتگو در روز شورا

شخصى در روز شورا به من گفت «اى فرزند ابو طالب نسبت به خلافت حريص مى باشى.»(1) در پاسخ او گفتم، به خدا سوگند شما با اينكه از پيامبر اسلام دورتريد، حريص تر مى باشيد، امّا من شايسته تر و نزديكتر به پيامبر اسلامم، همانا من تنها حق خود را مطالبه مى كنم كه شما بين من و آن حائل شديد، و دست رد بر سينه ام زديد. پس چون در جمع حاضران، با برهان قاطع او را مغلوب كردم، درمانده و سرگردان شد و نمى دانست در پاسخم چه بگويد.

2. شكوه از قريش

بار خدايا، از قريش و از تمامى آنها كه ياريشان كردند به پيشگاه تو شكايت مى كنم، زيرا قريش پيوند خويشاوندى مرا قطع كردند، و مقام و منزلت بزرگ مرا كوچك شمردند، و در غصب حق من، با يكديگر هم داستان شدند. سپس گفتند: برخى از حق را بايد گرفت و برخى را بايد رها كرد (يعنى خلافت حقّى است كه بايد رهايش كنى).

3. شكوه از ناكثين

طلحه و زبير و يارانشان بر من خروج كردند، و همسر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم -عائشه- را به همراه خود مى كشيدند چونان كنيزى را كه به بازار برده فروشان مى برند، به بصره روى آوردند، در حالى كه همسران خود را پشت پرده نگهداشته، امّا پرده نشين حرم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را در برابر ديدگان خود و ديگران قرار دادند. لشكرى را گرد آوردند كه همه آنها به اطاعت من گردن نهاده، و بدون اكراه، و با رضايت كامل با من بيعت كرده بودند، پس از ورود به بصره، به فرماندار من و خزانه داران بيت المال مسلمين، و به مردم بصره حمله كردند، گروهى از آنان را شكنجه(2) و گروه ديگر را با حيله كشتند.

به خدا سوگند، اگر جز به يك نفر دست نمى يافتند و او را عمدا بدون گناه مى كشتند كشتار همه آنها براى من حلال بود، زيرا همگان حضور داشتند و انكار نكردند، و از مظلوم با دست و زبان دفاع نكردند، چه رسد به اينكه ناكثين به تعداد لشكريان خود از مردم بى دفاع بصره قتل عام كردند.


  1. آن شخص، سعد بن ابی وقّاص بود با اینکه حدیث منزلت ((اَنتَ مِنّی بِمَنزِلَة هاروُنَ مِن موُسی)) را همین سعد از رسول خدا (ص) درباره حضرت امیرالمؤمنین (ع) شنیده و بارها نقل کرده بود، امّا را انحراف پیمود و ولایت آن حضرت را سرانجام انکار کرد.
  2. قتل صَبر، یعنی دست و پای کسی را ببندند و او را بکشند. ((شرح خویی ج10 ص134 نقل از جواهر الکلام)).
اعتقادی سیاسی نظامی 
ترجمه ها

لطفاً برای انتخاب یک ترجمه، برروی نام مترجم کلیک کنید.

ستايش باد خداوندى را كه آسمانى، آسمان ديگر را بر او پوشيده ندارد و زمينى زمين ديگر را.

بخشی از اين خطبه:

يكى به سخن آمد و به من گفت: اى پسر ابو طالب، چقدر به خلافت آزمندى. گفتم: به خدا سوگند، شما بدان آزمندتريد، با آنكه از رسول الله (صلى الله عليه و آله) دورتريد. و من از شما به خلافت مخصوصترم و به او نزديكتر.

من حقى را طلبيدم كه از آن من بود و شما ميان من و حق من حايل شديد و مرا از آن منع كرديد. چون آن مرد را در برابر جمع با برهانى كه آوردم اين چنين مغلوب نمودم، مبهوت بماند و ندانست كه مرا چه پاسخ دهد.

بار خدايا، مى خواهم كه مرا در برابر قريش و آنان كه قريش را يارى مى كنند يارى فرمايى. آنان پيوند خويشاوندى مرا بريدند و منزلت مرا خرد شمردند و براى نبرد با من، در امرى كه از آن من بود، دست به دست هم دادند. سپس در جايى گفتند حق آن است، كه آن را بستانى و در جاى ديگر گفتند كه آن را واگذارى.


و هم از اين خطبه [در ذكر اصحاب جمل]:

بيرون شدند و حرم رسول الله (صلى الله عليه و آله) را با خود به هر سو كشاندند، آن گونه كه كنيزى را براى فروختن به هر سو مى كشانند. او را به بصره بردند ولى آن دو، زنان خود را در خانه نشاندند و پرده نشين رسول الله (صلى الله عليه و آله) را به خود و ديگران نشان دادند و همراه سپاهى به راه انداختند. سپاهى كه در آن ميان حتى يك تن نبود كه به فرمانبردارى من گردن ننهاده باشد و به دلخواه و بدون اكراه با من بيعت ننموده باشد. بر عامل من و نگهبانان بيت المال مسلمين و ديگر مردم بصره تاخت آوردند. بعضى را در حبس يا اسارت كشتند و بعضى را به غدر و نيرنگ از پاى در آوردند. به خدا قسم، حتى اگر يك تن از مسلمانان را به عمد و بى هيچ جرمى كشته بودند، كشتار همه آن لشكر بر من روا بود. زيرا همه آنان در كشتن آن مرد حاضر بوده اند و كشتن او را منكر نشمرده اند و به دست و زبان ياريش نكرده اند و حال آنكه، از مسلمانان به شماره سپاهيانى كه به شهر داخل كرده بودند، كشتار كرده اند.

از خطبه هاى آن حضرت است در دفاع از حق خويش، و نكوهش اهل جمل:

حمد خدايى را كه آسمانى آسمان ديگر را، و زمينى زمين ديگر را از ديد او نمى پوشاند.

از اين خطبه است:

كسى به من گفت: اى پسر ابو طالب، تو بر امر خلافت بس حريصى. به او گفتم: به خدا سوگند شما حريص تر و دورتريد، و من سزاوارتر و نزديكترم. من حقّ خودم را كه شما بين من و آن مانع مى شويد و مرا از دست يافتن به آن باز مى داريد طلب كردم. هنگامى كه در جمع حاضران با دليل او را سركوب كردم دستپاچه شد و گويا سرگردان ماند كه پاسخم را چه بگويد.

الهى من بر قريش و آنان كه ياريشان مى دهند از تو كمك مى جويم، زيرا آنان با من قطع رحم كردند، و منزلت والايم را كوچك شمردند، و در ستيز با من در برنامه اى كه حق من بود با يكديگر همدست شدند، آن گاه گفتند: هش دار، حق آن است كه آن را بگيرى، و حق آن است كه آن را رها كنى.


از اين خطبه است در باره اصحاب جمل:

به سوى جنگ بيرون شدند در حالى كه حرم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را همچون كنيزى كه براى فروش مى برند به دنبال خود كشاندند و او را با خود به سوى بصره روان ساختند، طلحه و زبير زنان خود را در خانه نشاندند و همسر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را در برابر تماشاى خود و ديگران گذاشتند، آن هم در ميان لشگرى كه مردى از آنان نبود مگر اينكه دست طاعت به من داده بود، و با آزادى و اختيار بيعتم را پذيرفته بود، آنان به فرماندار من و خزانه داران بيت المال مسلمين و مردم بصره هجوم بردند، گروهى را به شكنجه، و عده اى را به مكر و حيله كشتند.

به خدا قسم اگر جز به يك نفر از مسلمانان دست نمى يافتند و عمدا و بدون گناه او را مى كشتند، كشتن همه آنان بر من حلال بود، زيرا همه در آن قتل حاضر بودند ولى مانع نشدند و از او به زبان و دست دفاع نكردند، چه رسد به اينكه اينان برابر با عددى كه داخل بصره شدند از مسلمانان به قتل رساندند.

سپاس خدايى را كه آسمانى آسمان ديگر را از او نپوشاند، و زمينى زمين ديگر را از وى نهفتن نتواند.

از اين خطبه است:

يكى گفت: پسر ابو طالب تو بر اين كار بسيار آزمندى گفتم نه كه به خدا سوگند شما آزمندتريد-  و به رسول خدا-  دورتر، و من بدان مخصوصترم و -به وى- نزديكتر. من حقّى را كه از آنم بود خواستم، و شما نمى گذاريد، و مرا از رسيدن بدان باز مى داريد. پس چون در جمع حاضران با برهان، او را مغلوب كردم، در ايستاد و چنانكه گويى مبهوت شد، ندانست چه پاسخى تواند داد.

خدايا من از تو بر قريش و آن كه قريش را كمك كند يارى مى خواهم، كه آنان پيوند خويشاوندى مرا بريدند، و رتبت بزرگم را خرد ديدند. فراهم آمدند و در كارى كه از آن من است با من بستيزيدند. سپس گفتند: حقّ را توانى گرفت، و توانى واگذارد.


از اين خطبه است در ذكر اصحاب جمل:

بيرون شدند و حرم رسول خدا (ص) را با خود اين سو و آن سو كشاندند، چنانكه كنيزكى را به هنگام خريد كشانند. او را با خود به بصره بردند و زنان خويش را در خانه نشاندند. آن را كه رسول خدا (ص) در خانه نگاهداشته بود، و از آنان و جز آنان بازداشته، به اين و آن نماياندند، با لشكرى كه يك تن از آنان نبود كه در طاعت من نباشد و به دلخواه، در گردنش بيعت من نباشد. پس بر فرمانگزار من در بصره و خزانه داران مسلمانان، و مردمى جز آنان تاختند. بعضى را بازداشتند و كشتند، و بعضى را به نيرنگ دستخوش كشتن ساختند.

به خدا، اگر از مسلمانان جز يك تن را از روى عمد و بى آنكه او را جرمى باشد نكشته بودند، كشتن همه آن لشكر بر من روا بود، چه، حاضر بودند و انكار ننمودند، و به زبان و دست به دفاع برنخاستند تا چه رسد بدانكه آنان از مسلمانان كشتند، هم چند لشكريانى كه بدان شهر در آمدند.

از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است (در بعض از صفات خداوند سبحان):
قسمت أول خطبه:
(1) سپاس خداوندى را كه از او نمى پوشاند آسمان و زمينى آسمان و زمين ديگر را (علم او به همه اشياء احاطه دارد و چيزى از او پوشيده نيست، زيرا اگر بغير اين باشد مستلزم محدود بودن علم او گردد و محدوديّت از لوازم امكان است. مستفاد از ظاهر فرمايش امام عليه السّلام: «و لا أرض أرضا» يعنى از او پنهان نمى كند زمينى زمين ديگر را، آنست كه زمين هم مانند آسمان هفت زمين مى باشد، چنانكه در قرآن كريم سوره 56 آیه 12 مى فرمايد: «اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ» يعنى خداوندى است كه آفريد هفت آسمان و مانند آن زمين را، و عقيده بعضى آنست كه زمين يكى است و مراد از هفت زمين هفت اقليم و هفت قسمت از زمين است، ولى بر هر مرد مسلمان لازم است كه در اينگونه از مسائل بظاهر آنچه كه خدا و رسول و اوصياء آن حضرت عليهم السّلام فرموده اند ايمان داشته و به صحّت و راستى آنها تصديق نمايد، زيرا اگر بخواهيم بوسيله عقول ناقصه خود يا بتوسّط آراء مختلفه و گفتارهاى گوناگون به حقيقت اين نوع مطالب پى ببريم بجائى نرسيده و سودى بدست نمى آوريم، بلكه حيران و سرگردان خواهيم ماند، چنانكه در شرح خطبه نودم اشاره شد).
قسمت دوم از اين خطبه است (در گفتگوى آن حضرت با يكى از اهل شورى كه عمر دستور تشكيل آنرا بعد از خود داده بود):
(2) گوينده اى (سعد ابن ابى وقّاص) بمن گفت: اى پسر ابى طالب تو بخلافت حريص هستى. گفتم: سوگند بخدا شما حريصتر و (به لياقت بخلافت يا نسبت به پيغمبر) دورتر هستيد، و من (بخلافت) سزاوارتر و (از جهت انتساب به رسول خدا) نزديكترم، و حقّ خود را مى طلبم كه شما ميان من و آن مانع مى شويد، و هر زمان آنرا خواستم بگيرم روى مرا بر مى گردانيد (نمى گذاريد بحقّ خود برسم)،
(3) پس چون در ميان گروه حاضرين برهان را در گوش او فرو كوفتم (با دليل پاسخش گفتم) متنبّه گشت و (از خواب غفلت) بيدار شد، و حيران و سرگردان ماند چنانكه ندانست پاسخ مرا چه بگويد.
(4) (پس از آن امام عليه السّلام به خداوند شكايت نموده مى گويد:) خدايا من بر قريش و كسانيكه آنها را يارى ميكنند از تو كمك مى طلبم (تا از آن انتقام كشى) زيرا آنها خويشى مرا قطع كردند (نسبت مرا به رسول خدا مراعات ننمودند) و بزرگى مقام و منزلت مرا كوچك شمردند (مرا همرديف خود دانستند) و در امر خلافت كه اختصاص بمن داشت بر دشمنى با من اتّفاق كردند، پس از آن گفتند: آگاه باش حقّ آنست كه آنرا بگيرى و حقّ آنست كه آنرا رها كنى (ادّعاء مى كردند كه حقّ بدست ايشان است و گرفتن و رها كردن من آنرا يكسان است، اى كاش آنرا كه مى گرفتند اعتراف داشتند كه حقّ من است تا تحمّل مصيبت آن آسانتر مى شد).


و قسمت سوم از اين خطبه است در باره اصحاب جمل (طلحه و زبير و پيروانشان):
(5) (چون طلحه و زبير بيعت با امير المؤمنين عليه السّلام را شكسته در صدد مخالفت بر آمدند به بهانه حجّ از مدينه به مكّه رفتند) پس (عائشه را با فوجى لشگر از مكّه برداشته) حركت كردند در حاليكه زوجه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله (عائشه) را مى كشاندند (از شهرى به شهرى مى بردند) چنانكه كنيز را در موقع خريدن آن (فروشنده ها به اطراف) مى كشانند، و باتّفاق او بجانب بصره رفتند، و (چون به آب حوأب «نام منزلى بين مكّه و بصره» رسيدند سگهاى آنجا بانگ زنان قصد هودج عائشه نمودند، پرسيد اين چه آبى است گفتند: آب حوأب، گفت: مرا بر گردانيد كه از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: سگهاى حوأب بروى يكى از زنهايم بانگ مى زنند زمانيكه بجنگ وصىّ من مى رود، سعى كن كه تو نباشى، طلحه و زبير او را باشتباه انداختند و هفتاد كس حاضر نموده گواهى دادند كه اين آب را آب حوأب نمى نامند، و اين اوّل شهادت و گواهى دروغ و نادرستى بود كه در اسلام داده شد، چنانكه صاحب مجمع البحرين از حضرت صادق عليه السّلام نقل مى نمايد، خلاصه طلحه و زبير) زنهاى خود را در خانه هاشان باز گذاشتند و باز گذاشته رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را بخود و ديگران آشكار نمودند در بين لشگرى كه نبود از ايشان مردى مگر آنكه اطاعت و فرمانبردارى مرا به گردن گرفته، و باختيار نه از روى اجبار با من بيعت نموده بود (حرمت پيغمبر اكرم را رعايت نكرده بر خلاف دستور خداى تعالى رفتار نمودند، در قرآن كريم سوره 33 آیه 33 مى فرمايد: «وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ الْأُولى» يعنى اى زنهاى پيغمبر در خانه هاتان قرار گيريد و زينت و آرايش خود را مانند آشكار ساختن زنهاى جاهليّت پيش از اين به بيگانه آشكار مسازيد)
(6) پس بر عامل من در بصره (عثمان ابن حنيف) و خزانه داران بيت المال مسلمين و غير ايشان از اهل آن ديار وارد گشتند، و گروهى را بصبر كشتند (آنان را در زندان نگاه داشتند، يا آنكه كتك زده آنقدر آزردند تا مردند) و گروهى را بمكر و حيله شهيد نمودند (هنگاميكه طلحه و زبير و عائشه و پيروانشان وارد بصره شدند، عثمان ابن حنيف انصارى كه از اصحاب رسول خدا «صلّى اللَّه عليه و آله» و در آن زمان از جانب امير المؤمنين عليه السّلام- والى و حكمران آن سامان بود طبق دستور آن حضرت كه در نامه خود نوشته بود با ايشان جنگيد تا اينكه قرار شد تا آمدن آن بزرگوار با هم مداراة كرده زد و خورد را كنار گذارند، پس با مكر و حيله خزانه داران بيت المال را دستگير كرده بامر عائشه سر بريدند، و گروهى را هم كشتند، و موى سر و ريش و مژه و ابروى عثمان را كنده از شهر بيرونش نمودند، در بين راه به ملاقات حضرت نائل شد، آن بزرگوار بر او گريست و فرمود از پيش ما پير رفته جوان باز آمدى.
(7) پس (بر اثر ظلم و ستم اصحاب جمل امام عليه السّلام مى فرمايد:) سوگند بخدا اگر دست نمى يافتند به مسلمانان مگر به يك مرد كه او را عمدا بدون آنكه مرتكب جرم و گناهى شده باشد بكشند، هر آينه كشتن همه آن لشگر بمن حلال بود، زيرا آن لشگر حاضر بودند و نهى از منكر و كار زشت (كشتن مسلمان بى گناه) ننمودند، و كشتن او را (بقصد فساد و تباهكارى در زمين و محاربه با من كه مانند محاربه با خدا و رسول است) نه به زبان و نه بدست جلوگيرى نكردند.
(8) (و نكته حلال بودن كشتن آن لشگر را به ازاء كشتن يك نفر مسلمان بى گناه) رها كن كه (از اين جهت هم كشتن همه آنان حلال است كه) ايشان باندازه عدد لشگرشان كه بر مسلمانان وارد شدند از آنها كشته اند (پس بايد همه آن لشگر را كشت).

ستايش، مخصوص خداوندى است که هيچ آسمانى آسمان ديگر را از ديد علم او نمى پوشاند و نه هيچ زمينى زمين ديگر را.

در بخش ديگرى از خطبه آمده است:

گوينده اى به من گفت: اى فرزند ابوطالب، تو نسبت به اين امر ـ يعنى خلافت ـ حريصى! در پاسخش گفتم: به خدا سوگند! شما با اين که دورتريد، حريص تريد (چرا که خلافت، شايسته اهل بيت پيامبر(عليهم السلام) است که به اين کانون هدايت نزديک ترند) و من شايسته تر و نزديکترم. من فقط حق خويش را مطالبه کردم; ولى شما ميان من و آن حايل مى شويد و دست ردّ بر سينه ام مى گذاريد. هنگامى که در آن جمع حاضر با اين دليل کوبنده به او پاسخ گفتم، مبهوت و سرگردان ماند و نمى دانست در پاسخم چه بگويد!

بارخدايا! من در برابر قريش و کسانى که آنان را يارى مى دهند از تو استعانت مى جويم (و شکايت پيش تو مى آورم) آن ها پيوند خويشاوندى مرا قطع کردند و مقام و منزلت عظيم مرا کوچک شمردند و براى مبارزه با من در غصب چيزى که حق من بود، همدست شدند (به اين هم قناعت نکردند) سپس گفتند: بعضى از حقوق را بايد گرفت و پاره اى را بايد رها کرد (و اين از حقوقى است که بايد رها سازى).


آن ها (طلحه و زبير و هم دستانشان) به سوى بصره حرکت کردند ; در حالى که همسر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را همچون کنيزى که به بازار برده فروشان مى برند، به دنبال خود کشاندند. آن ها همسران خود را در خانه هايشان پشت پرده نگه داشتند (تا از نظر نامحرمان دور باشند) ولى پرده نشين حرم رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را در برابر ديدگان خود و ديگران ظاهر ساختند ; در ميان لشکرى که همه آن ها به من قول اطاعت داده بودند و با رضايت کامل و بدون اکراه با من بيعت کرده بودند! آن ها به فرماندار من در بصره و همچنين خزانه داران بيت المال مسلمين و به مردم ديگرى از اهل آن شهر حمله کردند ; گروهى از آنان را با شکنجه و گروهى را با حيله کشتند.

به خدا سوگند! اگر آن ها فقط به يک نفر دست مى يافتند و او را به طور عمد و بدون گناه مى کشتند، قتل همه آن لشکر براى من حلال بود; چرا که آن ها حضور داشتند و مخالفت نکردند و از او نه با زبان دفاع کردند و نه با دست (و به اين ترتيب، هم دست مفسدان فى الارض شدند) چه رسد به اين که آنان گروه بسيارى از مسلمانان را به تعداد همراهانشان که با آن ها وارد بصره شدند به قتل رساندند!