ترجمه خطبه 192 نهج البلاغه

رأس العصيان‏: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَبِسَ الْعِزَّ وَ الْكِبْرِيَاءَ وَ اخْتَارَهُمَا لِنَفْسِهِ دُونَ‏ خَلْقِهِ وَ جَعَلَهُمَا حِمًى وَ حَرَماً عَلَى غَيْرِهِ وَ اصْطَفَاهُمَا لِجَلَالِهِ‏، وَ جَعَلَ اللَّعْنَةَ عَلَى مَنْ نَازَعَهُ فِيهِمَا مِنْ عِبَادِهِ، ثُمَّ اخْتَبَرَ بِذَلِكَ مَلَائِكَتَهُ الْمُقَرَّبِينَ لِيَمِيزَ الْمُتَوَاضِعِينَ مِنْهُمْ مِنَ الْمُسْتَكْبِرِينَ، فَقَالَ سُبْحَانَهُ وَ هُوَ الْعَالِمُ بِمُضْمَرَاتِ الْقُلُوبِ وَ مَحْجُوبَاتِ الْغُيُوبِ «إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ إِلَّا إِبْلِيسَ». اعْتَرَضَتْهُ الْحَمِيَّةُ فَافْتَخَرَ عَلَى آدَمَ بِخَلْقِهِ وَ تَعَصَّبَ عَلَيْهِ لِأَصْلِهِ؛ فَعَدُوُّ اللَّهِ إِمَامُ الْمُتَعَصِّبِينَ وَ سَلَفُ الْمُسْتَكْبِرِينَ الَّذِي وَضَعَ أَسَاسَ الْعَصَبِيَّةِ وَ نَازَعَ اللَّهَ رِدَاءَ الْجَبْرِيَّةِ وَ ادَّرَعَ لِبَاسَ التَّعَزُّزِ وَ خَلَعَ قِنَاعَ التَّذَلُّلِ. أَلَا [يَرَوْنَ‏] تَرَوْنَ كَيْفَ صَغَّرَهُ اللَّهُ بِتَكَبُّرِهِ وَ وَضَعَهُ بِتَرَفُّعِه...

ترجمه: محمد دشتی (ره)

این خطبه را ((قاصعه)) یعنی تحقیر کننده نامیدند که در آن ارزشهای جاهلی را کوچک و خوار شمرد و از طولانی ترین سخنرانی های امام است که در سال 40 هجری در حالیکه سوار بر اسب بود ایراد فرمود

1. والايى پروردگار

ستايش خداوندى را سزاست كه لباس عزّت و بزرگى پوشيد، و آن دو را براى خود انتخاب، و از ديگر پديده ها باز داشت. آن دو را مرز ميان خود و ديگران قرار داد، و آن دو را براى بزرگى و عظمت خويش برگزيد، و لعنت كرد آن كس را كه در آرزوى عزّت و بزرگى با خدا به ستيزه برخيزد، از اين رو فرشتگان مقرّب خود را آزمود، و فروتنان را از گردنكشان جدا فرمود.

با آن كه از آنچه در دل هاست، و از اسرار نهان آگاه است، به فرشتگان فرمود: «من بشرى را از گل و خاك مى آفرينم، آنگاه كه آفرينش او به اتمام رسيد، و روح در او دميدم، براى او سجده كنيد، فرشتگان همه سجده كردند مگر ابليس» كه حسادت او را فرا گرفت.

2. نكوهش تكبر و خودپسندى شيطان

شيطان بر آدم عليه السّلام به جهت خلقت او از خاك، فخر فروخت، و با تكيه به اصل خود كه از آتش است دچار تعصّب و غرور شد. پس شيطان دشمن خدا و پيشواى متعصّب ها و سر سلسله متكبّران است، كه اساس عصبيّت را بنا نهاد، و بر لباس كبريايى و عظمت با خدا در افتاد، لباس بزرگى را بر تن پوشيد و پوشش تواضع و فروتنى را از تن در آورد. آيا نمى نگريد كه خدا به خاطر خود بزرگ بينى، او را كوچك ساخت و به جهت بلند پروازى او را پست و خوار گردانيد پس او را در دنيا طرد شده، و آتش جهنّم را در قيامت براى او مهيّا فرمود.

3. آزمايش ها، درمان تكبّر

خداوند اگر اراده مى كرد، آدم عليه السّلام را از نورى كه چشم ها را خيره كند، و زيباييش عقلها را مبهوت سازد، و عطر و پاكيزگى اش حس بويايى را تسخير كند مى آفريد، كه اگر چنين مى كرد، گردن ها در برابر آدم فروتنى مى كردند، و آزمايش فرشتگان براى سجده آدم عليه السّلام آسان بود، امّا خداوند مخلوقات خود را با امورى كه آگاهى ندارند آزمايش مى كند، تا بد و خوب تميز داده شود، و تكبّر و خودپسندى را از آنها بزدايد، و خود بزرگ بينى را از آنان دور كند.

پس، از آنچه خداوند نسبت به ابليس انجام داد عبرت گيريد، زيرا اعمال فراوان و كوشش هاى مداوم او را با تكبّر از بين برد. او شش هزار سال عبادت كرد كه مشخّص مى باشد از سال هاى دنيا يا آخرت است،(1) امّا با ساعتى تكبّر همه را نابود كرد. چگونه ممكن است پس از ابليس، فرد ديگرى همان اشتباه را تكرار كند و سالم بماند؟ نه، هرگز خداوند هيچ گاه انسانى را براى عملى وارد بهشت نمى كند كه براى همان عمل فرشته اى را محروم سازد. فرمان خدا در آسمان و زمين يكسان است، و بين خدا و خلق، دوستى خاصّى وجود ندارد كه به خاطر آن، حرامى را كه بر جهانيان ابلاغ فرموده حلال بدارد.

4. هشدار از دشمنى هاى شيطان

اى بندگان خدا از دشمن خدا پرهيز كنيد، مبادا شما را به بيمارى خود مبتلا سازد، و با نداى خود شما را به حركت در آورد، و با لشكرهاى پياده و سواره خود بر شما بتازد.

به جانم سوگند، شيطان تير خطرناكى براى شكار شما بر چلّه كمان گذارده، و تا حد توان كشيده، و از نزديك ترين مكان شما را هدف قرار داده است، و خطاب به خدا گفته: «پروردگارا به سبب آن كه مرا دور كردى، دنيا را در چشمهايشان جلوه مى دهم، و همه را گمراه خواهم كرد» امّا تيرى در تاريكى ها، و سنگى بدون نشانه روى رها ساخت، گرچه فرزندان خودپسندى، و برادران تعصّب و خود خواهى، و سواران مركب جهالت و خود پرستى، او را تصديق كردند.

افراد سركش شما تسليم شيطان شدند، و طمع ورزى او را در شما كارگر افتاد، و اين حقيقت بر همه آشكار گرديد، و حكومت شيطان بر شما استوار شد، و با لشكر خويش به شما يورش برد، و شما را به ذلّت سقوط كشانيد، و شما را به مرز كشتار و خونريزى كشاند، و شما را با فروكردن نيزه در چشم ها، بريدن گلوها، كوبيدن مغزها پايمال كرد، تا شما را به سوى آتشى بكشاند كه از پيش مهيّا گرديد.

پس شيطان بزرگ ترين مانع براى ديندارى، و زيانبارترين و آتش افروزترين فرد براى دنياى شماست شيطان از كسانى كه دشمن سر سخت شما هستند و براى در هم شكستنشان كمر بسته ايد خطرناك تر است. مردم آتش خشم خود را بر ضد شيطان به كار گيريد، و ارتباط خود را با او قطع كنيد.

به خدا سوگند، شيطان بر اصل و ريشه شما فخر فروخت، و بر حسب و نسب شما طعنه زد و عيب گرفت، و با سپاهيان سواره خود به شما هجوم آورد، و با لشكر پياده راه شما را بست، كه هر كجا شما را بيابند شكار مى كنند، و دست و پاى شما را قطع مى كنند، نه مى توانيد با حيله و نقشه آنها را بپراكنيد، و نه با سوگندها قادريد از سر راهتان دور كنيد. زيرا كمين گاه شيطان ذلّت آور، تنگ و تاريك، مرگ آور، و جولانگاه بلا و سختى هاست.

پس شراره هاى تعصّب و كينه هاى جاهلى را در قلب خود خاموش سازيد، كه تكبّر و خود پرستى در دل مسلمان از آفت هاى شيطان، غرورها، و كشش ها و وسوسه هاى اوست. تاج تواضع و فروتنى را بر سر نهيد، و تكبر و خود پسندى را زير پا بگذاريد، و حلقه هاى زنجير خود بزرگ بينى را از گردن باز كنيد، و تواضع و فروتنى را سنگر ميان خود و شيطان و لشكريانش قرار دهيد، زيرا شيطان از هر گروهى لشكريان و يارانى سواره و پياده دارد.

و شما همانا قابيل(2) نباشيد كه بر برادرش تكبّر كرد، خدا او را برترى نداد، خويشتن را بزرگ مى پنداشت، و حسادت او را به دشمنى واداشت، تعصّب آتش كينه در دلش شعله ور كرد، و شيطان باد كبر و غرور در دماغش دميد، و سر انجام پشيمان شد، و خداوند گناه قاتلان را تا روز قيامت بر گردن او نهاد.

5. پرهيز از تكبّر و اخلاق جاهلى

آگاه باشيد در سركشى و ستم زياده روى كرديد، و در زمين در دشمنى با خداوند فساد به راه انداختيد، و آشكارا با بندگان خدا به نبرد پرداختيد.

خدا را خدا را از تكبّر و خودپسندى، و از تفاخر جاهلى بر حذر باشيد، كه جايگاه بغض و كينه و رشد وسوسه هاى شيطانى است، كه ملّتهاى گذشته، و امّتهاى پيشين را فريب داده است، تا آنجا كه در تاريكى هاى جهالت فرو رفتند، و در پرتگاه هلاكت سقوط كردند، و به آسانى به همان جايى كه شيطان مى خواست كشانده شدند. كبر و خود پسندى چيزى است كه قلب هاى متكبّران را همانند كرده تا قرن ها به تضاد و خونريزى گذراندند، و سينه ها از كينه ها تنگى گرفت.

6. پرهيز از سران متكبّر و خود پسند

آگاه باشيد زنهار زنهار از پيروى و فرمانبردارى سران و بزرگانتان، آنان كه به اصل و حسب خود مى نازند، و خود را بالاتر از آنچه كه هستند مى پندارند، و كارهاى نادرست را به خدا نسبت مى دهند، و نعمت هاى گسترده خدا را انكار مى كنند، تا با خواسته هاى پروردگارى مبارزه كنند، و نعمت هاى او را ناديده انگارند. آنان شالوده تعصّب جاهلى، و ستون هاى فتنه، و شمشيرهاى تفاخر جاهليّت هستند.

پس، از خدا پروا كنيد، و با نعمت هاى خدادادى درگير نشويد، و به فضل و بخشش او حسادت نورزيد، و از فرومايگان اطاعت نكنيد، آنان كه تيرگى شان را با صفاى خود نوشيديد، و بيمارى شان را با سلامت خود درهم آميخته ايد، و باطل آنان را با حق خويش مخلوط كرده ايد، در حالى كه آنان ريشه همه فسق ها و انحرافات و همراه انواع گناهانند.

شيطان آنها را براى گمراه كردن مردم، مركب هاى رام قرار داد، و از آنان لشكرى براى هجوم به مردم ساخت، و براى دزديدن عقل هاى شما آنان را سخنگوى خود برگزيد، كه شما را هدف تيرهاى خويش، و پايمال قدم هاى خود، و دستاويز وسوسه هاى خود گردانيد.

7. ضرورت عبرت از گذشتگان

مردم از آنچه كه بر ملّت هاى متكبّر گذشته، از كيفرها و عقوبت ها و سختگيرى ها، و ذلّت و خوارى فرود آمده عبرت گيريد، و از قبرها و خاكى كه بر آنچه ره نهادند، و زمين هايى كه با پهلوها بر آن افتادند پند پذيريد، و از آثار زشتى كه كبر و غرور در دل ها مى گذارد به خدا پناه ببريد، همانگونه كه از حوادث سخت به او پناه مى بريد.

اگر خدا تكبّر ورزيدن را اجازه مى فرمود، حتما به بندگان مخصوص خود از پيامبران و امامان عليهم السلام اجازه مى داد، در صورتى كه خداى سبحان تكبّر و خودپسندى را نسبت به آنان ناپسند، و تواضع و فروتنى را براى آنان پسنديد، كه چهره بر زمين مى گذارند و صورت ها بر خاك مى مالند، و در برابر مؤمنان فروتنى مى كنند، و خود از قشر مستضعف جامعه مى باشند كه خدا آنها را با گرسنگى آزمود، و به سختى و بلا گرفتارشان كرد، و با ترس و بيم امتحانشان فرمود، و با مشكلات فراوان، خالصشان گردانيد.

پس مال و فرزند را دليل خشنودى يا خشم خدا ندانيد، كه نشانه ناآگاهى به موارد آزمايش، و امتحان در بى نيازى و قدرت است، زيرا خداوند سبحان فرمود: «آيا گمان مى كنند مال و فرزندانى كه به آنها عطا كرديم، به سرعت نيكى ها را براى آنان فراهم مى كنيم نه آنان آگاهى ندارند».

8. فلسفه آزمايش ها

پس همانا خداوند سبحان بندگان متكبّر را با دوستان خود كه در چشم آنها ناتوانند مى آزمايد. وقتى كه موسى بن عمران و برادرش هارون عليهما السّلام بر فرعون وارد شدند، و جامه هاى پشمين بتن، و چوب دستى در دست داشتند، و با فرعون شرط كردند كه اگر تسليم پروردگار شود، حكومت و ملكش جاودانه بماند و عزّتش برقرار باشد، فرعون گفت: «آيا از اين دو نفر تعجّب نمى كنيد كه دوام عزّت و جاودانگى حكومتم را به خواسته هاى خود ربط مى دهند در حالى كه در فقر و بيچارگى به سر مى برند اگر چنين است چرا دستبندهاى طلا به همراه ندارند». اين سخن را فرعون براى بزرگ شمردن طلا و تحقير پوشش لباسى از پشم گفت.

در حالى كه اگر خداى سبحان اراده مى فرمود، به هنگام بعثت پيامبران، درهاى گنج ها، و معدن هاى جواهرات، و باغات سرسبز را به روى پيامبران مى گشود، و پرندگان آسمان و حيوانات وحشى زمين را همراه آنان به حركت در مى آورد.

امّا اگر اين كار را مى كرد، آزمايش از ميان مى رفت، و پاداش و عذاب بى اثر مى شد، و بشارت ها و هشدارهاى الهى بى فايده مى بود، و بر مؤمنان اجر و پاداش امتحان شدگان واجب نمى شد، و ايمان آورندگان ثواب نيكوكاران را نمى يافتند، و واژه ها، معانى خود را از دست مى داد.

در صورتى كه خداوند پيامبران را با عزم و اراده قوى، گرچه با ظاهرى ساده و فقير مبعوث كرد، با قناعتى كه دل ها و چشم ها را پر سازد، هر چند فقر و ندارى ظاهرى آنان چشم و گوش ها را خيره سازد.

اگر پيامبران الهى، داراى چنان قدرتى بودند كه مخالفت با آنان امكان نمى داشت، و توانايى و عزّتى مى داشتند كه هرگز مغلوب نمى شدند، و سلطنت و حكومتى مى داشتند كه همه چشم ها به سوى آنان بود، از راه هاى دور بار سفر به سوى آنان مى بستند، اعتبار و ارزششان در ميان مردم اندك بود، و متكبّران در برابرشان سر فرود مى آوردند، و تظاهر به ايمان مى كردند، از روى ترس يا علاقه اى كه به مادّيات داشتند.

در آن صورت نيّت هاى خالص يافت نمى شد، و اهداف غير الهى در ايمانشان راه مى يافت، و با انگيزه هاى گوناگون به سوى نيكى ها مى شتافتند.

امّا خداى سبحان اراده فرمود كه پيروى از پيامبران، و تصديق كتب آسمانى، و فروتنى در عبادت، و تسليم در برابر فرمان خدا، و اطاعت محض فرمانبردارى، با نيّت خالص تنها براى خدا صورت پذيرد، و اهداف غير خدايى در آن راه نيابد، كه هر مقدار آزمايش و مشكلات بزرگتر باشد ثواب و پاداش نيز بزرگتر خواهد بود.

9. فلسفه حج

آيا مشاهده نمى كنيد كه همانا خداوند سبحان، انسان هاى پيشين از آدم عليه السّلام تا آيندگان اين جهان را با سنگ هايى در مكّه آزمايش كرد كه نه زيان مى رسانند، و نه نفعى دارند، نه مى بينند، و نه مى شنوند اين سنگ ها را خانه محترم خود قرار داده و آن را عامل پايدارى مردم گردانيد.

سپس كعبه را در سنگلاخ ترين مكان ها، بى گياه ترين زمين ها، و كم فاصله ترين درّه ها، در ميان كوه هاى خشن، سنگريزه هاى فراوان، و چشمه هاى كم آب، و آبادى هاى از هم دور قرار داد، كه نه شتر، نه اسب و گاو و گوسفند، هيچ كدام در آن سرزمين آسايش ندارند.

سپس آدم عليه السلام و فرزندانش را فرمان داد كه به سوى كعبه برگردند، و آن را مركز اجتماع و سر منزل مقصود و بار اندازشان گردانند، تا مردم با عشق قلب ها، به سرعت از ميان فلات و دشت هاى دور، و از درون شهرها، روستاها، درّه هاى عميق، و جزاير از هم پراكنده درياها به مكّه روى آورند، شانه هاى خود را بجنبانند، و گرداگرد كعبه لا اله الا اللّه بر زبان جارى سازند، و در اطراف خانه طواف كنند، و با موهاى آشفته، و بدن هاى پر گرد و غبار در حركت باشند.

لباس هاى خود را كه نشانه شخصيّت هر فرد است در آورند، و با اصلاح نكردن موهاى سر، قيافه خود را تغيير دهند، كه آزمونى بزرگ، و امتحانى سخت، و آزمايشى آشكار است براى پاكسازى و خالص شدن، كه خداوند آن را سبب رحمت و رسيدن به بهشت قرار داد.

اگر خداوند خانه محترمش، و مكان هاى انجام مراسم حج را، در ميان باغ ها و نهرها، و سرزمين هاى سبز و هموار، و پردرخت و ميوه، مناطقى آباد و داراى خانه ها و كاخ هاى بسيار، و آبادى هاى به هم پيوسته، در ميان گندم زارها و باغات خرّم و پر از گل و گياه، داراى مناظرى زيبا و پر آب، در وسط باغستانى شادى آفرين، و جادّه هاى آباد قرار مى داد، به همان اندازه كه آزمايش ساده بود، پاداش نيز سبك تر مى شد.

اگر پايه ها و بنيان كعبه، و سنگ هايى كه در ساختمان آن به كار رفته از زمرّد سبز، و ياقوت سرخ، و داراى نور و روشنايى بود، دل ها ديرتر به شك و ترديد مى رسيدند، و تلاش شيطان بر قلب ها كمتر اثر مى گذاشت، و وسوسه هاى پنهانى او در مردم كارگر نبود.

در صورتى كه خداوند بندگان خود را با انواع سختى ها مى آزمايد، و با مشكلات زياد به عبادت مى خواند، و به اقسام گرفتارى ها مبتلا مى سازد، تا كبر و خود پسندى را از دل هايشان خارج كند، و به جاى آن فروتنى آورد، و درهاى فضل و رحمتش را به روى شان بگشايد، و وسائل عفو و بخشش را به آسانى در اختيارشان گذارد.

10. پرهيز از ستمكارى

پس، خدا را خدا را از تعجيل در عقوبت، و كيفر سركشى و ستم بر حذر باشيد، و از آينده دردناك ظلم، و سر انجام زشت تكبّر و خود پسندى كه كمين گاه ابليس است، و جايگاه حيله و نيرنگ اوست، بترسيد، حيله و نيرنگى كه با دلهاى انسان ها، چون زهر كشنده مى آميزد، و هرگز بى اثر نخواهد بود، و كسى از هلاكتش جان سالم نخواهد برد: نه دانشمند به خاطر دانشش، و نه فقير به جهت لباس كهنه اش، در امان مى باشد.

11. فلسفه عبادات اسلامى

خداوند بندگانش را، با نماز و زكات و تلاش در روزه دارى، حفظ كرده است، تا اعضا و جوارحشان آرام، و ديدگانشان خاشع، و جان و روانشان فروتن، و دل هايشان متواضع باشد، كبر و خودپسندى از آنان رخت بربندد، چرا كه در سجده، بهترين جاى صورت را به خاك ماليدن، فروتنى آورد، و گذاردن اعضاء پر ارزش بدن بر زمين، اظهار كوچكى كردن است.

و روزه گرفتن، و چسبيدن شكم به پشت، عامل فروتنى است، و پرداخت زكات، براى مصرف شدن ميوه جات زمين و غير آن، در جهت نيازمنديهاى فقرا و مستمندان است. به آثار عبادات بنگريد كه چگونه شاخه هاى درخت تكبّر را در هم مى شكند و از روييدن كبر و خودپرستى جلوگيرى مى كند.

12. تعصّب ورزيدن زشت و زيبا

من در اعمال و رفتار جهانيان نظر دوختم، هيچ كس را نيافتم كه بدون علّت در باره چيزى تعصّب ورزد، جز با دليلى كه با آن ناآگاهان را بفريبد، و يا برهانى آورد كه در عقل سفيهان نفوذ كند، جز شما زيرا در باره چيزى تعصّب مى ورزيد كه نه علّتى دارد و نه سببى. ولى شيطان به خاطر اصل خلقت خود بر آدم عليه السّلام تعصّب ورزيد، و آفرينش او را مورد سرزنش قرار داد و گفت «مرا از آتش و تو را از گل ساخته اند»، و سرمايه داران فساد زده امّت ها، براى داشتن نعمت هاى فراوان تعصّب ورزيدند و گفتند: «ما صاحبان فرزندان و اموال فراوانيم و هرگز عذاب نخواهيم شد.»(3)

پس اگر در تعصّب ورزيدن ناچاريد، براى اخلاق پسنديده، افعال نيكو، و كارهاى خوب تعصّب داشته باشيد، همان افعال و كردارى كه انسان هاى با شخصيّت، و شجاعان خاندان عرب، و سران قبائل در آنها از يكديگر پيشى مى گرفتند، يعنى اخلاق پسنديده، بردبارى(4) به هنگام خشم فراوان، و كردار و رفتار زيبا و درست، و خصلت هاى نيكو. پس تعصّب ورزيد در حمايت كردن از پناهندگان، و همسايگان، وفادارى به عهد و پيمان، اطاعت كردن از نيكى ها، سرپيچى از تكبّر و خود پسندى ها، تلاش در جود و بخشش، خود دارى از ستمكارى، بزرگ شمردن خونريزى، انصاف داشتن با مردم، فروخوردن خشم، پرهيز از فساد در زمين، تا رستگار شويد.

13. علل پيروزى و شكست ملّت ها

از كيفرهايى كه بر اثر كردار بد و كارهاى ناپسند بر امّت هاى پيشين فرود آمد خود را حفظ كنيد، و حالات گذشتگان را در خوبى ها و سختى ها به ياد آوريد، و بترسيد كه همانند آنها باشيد پس آنگاه كه در زندگى گذشتگان مطالعه و انديشه مى كنيد، عهده دار چيزى باشيد كه عامل عزّت آنان بود، و دشمنان را از سر راهشان برداشت، و سلامت و عافيت زندگى آنان را فراهم كرد، و نعمت هاى فراوان را در اختيارشان گذاشت، و كرامت و شخصيّت به آنان بخشيد، كه از تفرقه و جدايى اجتناب كردند، و بر وحدت و همدلى همّت گماشتند، و يكديگر را به وحدت واداشته به آن سفارش كردند.

و از كارهايى كه پشت آنها را شكست، و قدرت آنها را در هم كوبيد، چون كينه توزى با يكديگر، پركردن دلها از بخل و حسد، به يكديگر پشت كردن و از هم بريدن، و دست از يارى هم كشيدن، بپرهيزيد.

و در احوالات مؤمنان پيشين انديشه كنيد، كه چگونه در حال آزمايش و امتحان به سر بردند، آيا بيش از همه مشكلات بر دوش آنها نبود و آيا بيش از همه مردم در سختى و زحمت نبودند و آيا از همه مردم جهان بيشتر در تنگنا قرار نداشتند؟ فرعون هاى زمان، آنها را به بردگى كشاندند، و همواره بدترين شكنجه ها را بر آنان وارد كردند، و انواع تلخى ها را به كامشان ريختند، كه اين دوران ذلّت و هلاكت و مغلوب بودن، تداوم يافت نه راهى وجود داشت كه سرپيچى كنند، و نه چاره اى كه از خود دفاع نمايند.

تا آن كه خداوند، تلاش و استقامت و بردبارى در برابر ناملايمات آنها را، در راه دوستى خود، و قدرت تحمّل ناراحتى ها را براى ترس از خويش، مشاهده فرمود. آنان را از تنگناهاى بلا و سختى ها نجات داد، و ذلّت آنان را به عزّت و بزرگوارى، و ترس آنها را به امنيّت تبديل فرمود، و آنها را حاكم و زمامدار و پيشواى انسانها قرار داد، و آن قدر كرامت و بزرگى از طرف خدا به آنها رسيد كه خيال آن را نيز در سر نمى پروراندند.

پس انديشه كنيد كه چگونه بودند آنگاه كه: وحدت اجتماعى داشتند، خواسته هاى آنان يكى، قلب هاى آنان يكسان، و دست هاى آنان مدد كار يكديگر، شمشيرها يارى كننده، نگاه ها به يك سو دوخته، و اراده ها واحد و همسو بود آيا در آن حال مالك و سرپرست سراسر زمين نبودند و رهبر و پيشواى همه دنيا نشدند.

پس به پايان كار آنها نيز بنگريد در آن هنگام كه به تفرقه و پراكندگى روى آوردند، و مهربانى و دوستى آنان از بين رفت، و سخن ها و دل هايشان گوناگون شد، از هم جدا شدند، به حزب ها و گروه ها پيوستند، خداوند لباس كرامت خود را از تنشان بيرون آورد، و نعمت هاى فراوان شيرين را از آنها گرفت، و داستان آنها در ميان شما عبرت انگيز باقى ماند.

از حالات زندگى فرزندان اسماعيل پيامبر، و فرزندان اسحاق پيامبر، فرزندان اسراييل «يعقوب» (كه درود بر آنان باد) عبرت گيريد، راستى چقدر حالات ملّت ها با هم يكسان، و در صفات و رفتارشان با يكديگر همانند است در احوالات آنها روزگارى كه از هم جدا و پراكنده بودند انديشه كنيد.

زمانى كه پادشاهان كسرى و قيصر(5) بر آنان حكومت مى كردند،(6) و آنها را از سرزمين هاى آباد، از كناره هاى دجله و فرات،(7) و از محيط هاى سر سبز و خرّم دور كردند، و به صحراهاى كم گياه، و بى آب و علف، محل وزش بادها، و سرزمين هايى كه زندگى در آنجاها مشكل بود تبعيد كردند، آنان را در مكان هاى نامناسب، مسكين و فقير، همنشين شتران ساختند،(8) خانه هاشان پست ترين خانه ملّت ها، و سرزمين زندگيشان خشك ترين بيابان ها بود.

نه دعوت حقّى وجود داشت كه به آن روى آورند و پناهنده شوند، و نه سايه محبّتى وجود داشت كه در عزّت آن زندگى كنند. حالات آنان دگرگون، و قدرت آنان پراكنده، و جمعيّت انبوهشان متفرّق بود.

در بلايى سخت، و در جهالتى فراگير فرو رفته بودند، دختران را زنده به گور، و بت ها را پرستش مى كردند، و قطع رابطه با خويشاوندان، و غارتگرى هاى پياپى در ميانشان رواج يافته بود.

14. ره آورد بعثت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله

حال به نعمت هاى بزرگ الهى كه به هنگامه بعثت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بر آنان فروريخت بنگريد، كه چگونه اطاعت آنان را با دين خود پيوند داد. و با دعوتش آنها را به وحدت رساند چگونه نعمت هاى الهى بالهاى كرامت خود را بر آنان گستراند، و جويبارهاى آسايش و رفاه بر ايشان روان ساخت و تمام بركات آيين حق، آنها را در بر گرفت در ميان نعمت ها غرق گشتند، و در خرّمى زندگانى شادمان شدند، امور اجتماعى آنان در سايه قدرت حكومت اسلام استوار شد، و در پرتو عزّتى پايدار آرام گرفتند، و به حكومتى پايدار رسيدند.

آنگاه آنان حاكم و زمامدار جهان شدند، و سلاطين روى زمين گرديدند، و فرمانرواى كسانى شدند كه در گذشته حاكم بودند، و قوانين الهى را بر كسانى اجراء مى كردند كه مجريان احكام بودند، و در گذشته كسى قدرت در هم شكستن نيروى آنان را نداشت، و هيچ كس خيال مبارزه با آنان را در سر نمى پروراند.

15. علل نكوهش و سقوط كوفيان

آگاه باشيد كه شما هم اكنون دست از رشته اطاعت كشيديد، و با زنده كردن ارزش هاى جاهليّت، دژ محكم الهى را در هم شكستيد، در حالى كه خداوند بر اين امّت اسلامى بر «وحدت و برادرى» منّت گذارده بود، كه در سايه آن زندگى كنند، نعمتى بود كه هيچ ارزشى نمى توان همانند آن تصوّر كرد، زيرا از هر ارزشى گران قدرتر، و از هر كرامتى والاتر بود.

بدانيد كه پس از هجرت، دوباره چونان اعراب باديه نشين شده ايد، و پس از وحدت و برادرى به احزاب گوناگون تبديل گشته ايد، از اسلام تنها نام آن، و از ايمان جز نشانى را نمى شناسيد.

شعار مى دهيد: آتش آرى، ننگ هرگز؛ گويا مى خواهيد اسلام را واژگون، و پرده حرمتش را پاره كنيد و پيمانى را كه خدا براى حفظ حرمت مسلمين در زمين، و عامل امنيّت و آرامش مردم قرار داد بشكنيد.

همانا اگر شما به غير اسلام پناه بريد، كافران با شما نبرد خواهند كرد. آنگاه نه جبرئيل و نه ميكائيل، نه مهاجر و نه انصار، وجود ندارند كه شما را يارى دهند، و چاره اى جز نبرد با شمشير نداريد تا خدا در ميان شما حكم نمايد.

مردم، از مثل هاى قرآن در باره كسانى كه عذاب و كيفر شدند، و روزهاى سخت آنان، و آسيب هاى شديدى كه ديدند آگاهيد، پس وعده عذاب خدا را دور مپنداريد، و به عذر اينكه آگاهى نداريد خود را گرفتار نسازيد، و انتقام خدا را سبك، و خود را از كيفر الهى ايمن مپنداريد، زيرا كه خداى سبحان، مردم روزگاران گذشته را از رحمت خود دور نساخت مگر براى ترك امر به معروف، و نهى از منكر.

پس خدا، بى خردان را براى نافرمانى، و خردمندان را براى ترك باز داشتن ديگران از گناه، لعنت كرد. آگاه باشيد شما رشته پيوند با اسلام را قطع، و اجراى حدود الهى را تعطيل، و احكام اسلام را به فراموشى سپرده ايد.

16. قاطعيّت امام در نبرد با منحرفان

آگاه باشيد خداوند مرا به جنگ با سركشان تجاوز كار، پيمان شكنان و فساد كنندگان در زمين فرمان داد: با ناكثان پيمان شكن جنگيدم، و با قاسطين تجاوز كار جهاد كردم، و مارقين خارج شده از دين را خوار و زبون ساختم، و رهبر خوارج (شيطان ردهه)(9) بانگ صاعقه اى قلبش را به تپش آورد و سينه اش را لرزاند و كارش را ساخت.

حال تنها اندكى از سركشان و ستمگران باقى ماندند، كه اگر خداوند مرا باقى گذارد با حمله ديگرى نابودشان خواهم كرد، و حكومت حق را در سراسر كشور اسلامى پايدار خواهم كرد، جز مناطق پراكنده و دور دست. من در خردسالى، بزرگان عرب را به خاك افكندم، و شجاعان دو قبيله معروف «ربيعه» و «مضر» را در هم شكستم.

17. سوابق درخشان شجاعت و فضائل امام عليه السّلام

شما موقعيّت مرا نسبت به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در خويشاوندى نزديك، در مقام و منزلت ويژه مى دانيد، پيامبر مرا در اتاق خويش مى نشاند، در حالى كه كودك بودم مرا در آغوش خود مى گرفت، و در بستر مخصوص خود مى خوابانيد، بدنش را به بدن من مى چسباند، و بوى پاكيزه خود را به من مى بوياند، و گاهى غذايى را لقمه لقمه در دهانم مى گذارد، هرگز دروغى در گفتار من، و اشتباهى در كردارم نيافت.

از همان لحظه اى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را از شير گرفتند، خداوند بزرگ ترين فرشته (جبرئيل) خود را مأمور تربيت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرد تا شب و روز، او را به راه هاى بزرگوارى و راستى و اخلاق نيكو راهنمايى كند، و من همواره با پيامبر بودم چونان فرزند كه همواره با مادر است،(10) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هر روز نشانه تازه اى از اخلاق نيكو را برايم آشكار مى فرمود، و به من فرمان مى داد كه به او اقتداء نمايم.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چند ماه از سال را در غار حراء(11) مى گذراند، تنها من او را مشاهده مى كردم، و كسى جز من او را نمى ديد، در آن روزها، در هيچ خانه اسلام راه نيافت جز خانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله كه خديجه هم در آن بود و من سوّمين آنان بودم. من نور وحى و رسالت را مى ديدم، و بوى نبوّت را مى بوييدم.

من هنگامى كه وحى بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرود مى آمد، ناله شيطان را شنيدم، گفتم اى رسول خدا، اين ناله كيست گفت: شيطان است كه از پرستش خويش مأيوس گرديد. و فرمود: «على تو آنچه را من مى شنوم، مى شنوى، و آنچه را كه من مى بينم، مى بينى، جز اينكه تو پيامبر نيستى، بلكه وزير من بوده و به راه خير مى روى».

18. خيره سرى و دشمنى سران قريش

من با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بودم آنگاه كه سران قريش نزد او آمدند و گفتند: «اى محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تو ادّعاى بزرگى كردى، كه هيچيك از پدران و خاندانت نكردند، ما از تو معجزه اى مى خواهيم، اگر پاسخ مثبت داده، انجام دهى، مى دانيم كه تو پيامبر و فرستاده خدايى، و اگر از انجام آن سرباز زنى، خواهيم دانست كه ساحر و دروغگويى».

پس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود «شما چه مى خواهيد؟» گفتند: «اين درخت را بخوان تا از ريشه كنده شود و در پيش تو بايستد». پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: خداوند بر همه چيز تواناست.

حال اگر خداوند اين كار را بكند آيا ايمان مى آوريد و به حق شهادت مى دهيد گفتند: آرى، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: من بزودى نشانتان مى دهم آنچه را كه درخواست كرديد، و همانا بهتر از هر كس مى دانم كه شما به خير و نيكى باز نخواهيد گشت، زيرا در ميان شما كسى است كه كشته شده و در چاه «بدر» دفن خواهد شد،(12) و كسى است(13) كه جنگ احزاب را تدارك خواهد كرد.

سپس به درخت اشاره كرد و فرمود: «اى درخت اگر به خدا و روز قيامت ايمان دارى، و مى دانى من پيامبر خدايم، از زمين با ريشه هايت در آى، و به فرمان خدا در پيش روى من قرار گير».

سوگند به پيامبرى كه خدا او را به حق مبعوث كرد، درخت با ريشه هايش از زمين كنده شده، و پيش آمد كه با صداى شديد چونان به هم خوردن بال پرندگان، يا به هم خوردن شاخه هاى درختان، جلو آمد و در پيش روى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ايستاد كه برخى از شاخه هاى بلند خود را بر روى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و بعضى ديگر را روى من انداخت و من در طرف راست پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ايستاده بودم، وقتى سران قريش اين منظره را مشاهده كردند، با كبر و غرور گفتند: «به درخت فرمان ده، نصفش جلوتر آيد، و نصف ديگر در جاى خود بماند» پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمان داد.

نيمى از درخت با وضعى شگفت آور و صدايى سخت به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نزديك شد گويا مى خواست دور آن حضرت بپيچد، امّا سران قريش از روى كفر و سركشى گفتند: «فرمان ده اين نصف باز گردد و به نيم ديگر ملحق شود، و به صورت اول در آيد» پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دستور داد و چنان شد.

من گفتم: لا اله الا اللّه، اى رسول خدا من نخستين كسى هستم كه به تو ايمان آوردم، و نخستين فردى هستم اقرار مى كنم كه درخت با فرمان خدا براى تصديق نبوّت، و بزرگداشت دعوت رسالت، آنچه را خواستى انجام داد.

امّا سران قريش همگى گفتند: «او ساحرى است دروغگو، كه سحرى شگفت آور دارد، و سخت با مهارت است». و خطاب به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم گفتند: «آيا نبوّت تو را كسى جز امثال على عليه السّلام باور مى كند!».

19. الگوهاى كامل ايمان

و همانا من از كسانى هستم كه در راه خدا از هيچ سرزنشى نمى ترسند، كسانى كه سيماى آنها سيماى صدّيقان، و سخنانشان، سخنان نيكان است، شب زنده داران و روشنى بخشان روزند، به دامن قرآن پناه برده سنّت هاى خدا و رسولش را زنده مى كنند، نه تكبّر و خود پسندى دارند، و نه بر كسى برترى مى جويند، نه خيانتكارند و نه در زمين فساد مى كنند، قلب هايشان در بهشت، و پيكرهايشان سرگرم اعمال پسنديده است.


  1. در نسخه های دیگر ((لایدری)) دارد یعنی معلوم نیست (بدون استفاده از علم غیب) (در حدیثی از امام رضا (ع) نقل شده که نام ابلیس، حارث بود و پس از رانده شدن از رحمت الهی به ابلیس یعنی ((دور)) نامیده شد).
  2. قابیل بر فرزند مادرش (هابیل) تکبّر کرد.
  3. نفی حکومت: پلوتوکراسی Plutocracy (حکومت سرمایه داری) و سرمایه داران بزرگ
  4. اَحلام را ابن ابی الحدید ((عقل و اندیشه)) معنا کرد، ولی ابن میثم در جلد چهارم از شرح خود ص93، اَحلام را به ((بردباری)) معنا کرد، و حق با اوست.
  5. کسری لقب پادشاهان ایران و قیصر لقب پادشاهان روم شرقی بود.
  6. نفی حکومت: آریستوکراسی Aristocracy (حکومت های اشرافی) و اُلیگارشی Oligarchy (حکومت استبدادی سرمایه داران)
  7. بَحرالعراق: دریای عراق، منظور آبهای میان دجله و فرات است که ساسانیان بر آن حکومت داشتند.
  8. دَبَر و وَبَر، کنایه از شتر است، یعنی آنها را فقیر و تهیدست با شتران رها کردند.
  9. ردهه: گودالی که رهبر خوارج معروف به ((ذوالثّدیه)) جنازه اش در آن افتاده بود. و ناکثان یعنی (عهد شکنان) اصحاب جَمَل که در بصره شورش کردند. قاسطین ((ستمکاران)) یعنی معاویه و پیروان ستمکار او و مارقین یعنی ((خارج شدگان))، خوارج و طرفدارانشان که از لشکر امام و امّت اسلامی کناره گرفتند.
  10. اِتّباعَ الفصیلَ اَثَرَ اُمَّهِ (شتر بچّه همواره با شتر است) وقتی می خواستند بگویند که آن دو نفر همیشه باهم هستند، از این ضرب المثل استفاده می کردند.
  11. حراء: کوهی است در شمال مکّه به فاصله 6 کیلومتر، بر دامنه جنوبی کوه در ارتفاع 160 متر، غاری وجود دارد که پیامبران گذشته و حضرت ابراهیم (ع) در آن عبادت می کردند، و خلوتگاه و محلّ عبادت رسول خدا (ص) نیز بود که آیات آغازین قرآن در آنجا بر رسول خدا (ص) نازل شد.
  12. این پیش گویی از آینده، به جنگ بدر ((چاهی بین مکّه و مدینه)) اختصاص دارد که جسد عُتبه و شیبه، پسران ربیعه و امیّه و پسران عبد شمس و ابوجهل و برخی دیگر در آن ریخته شد و دسته جمعی در آن دفن شدند.
  13. این شخص ابوسفیان است که جنگ احزاب (خندق) را تدارک دید و سرانجام شکست خورد، که این حوادث در سالهای پس از هجرت اتّفاق افتاد.
اعتقادی تاریخی سیاسی اخلاقی علمی 
ترجمه ها

لطفاً برای انتخاب یک ترجمه، برروی نام مترجم کلیک کنید.

ستايش خداوندى را كه كسوت عزّت و بزرگى پوشيد و آن دو را خاص خود گردانيد نه آفريدگانش و، آن دو را بر ديگران ممنوع و حرام نمود. عزّت و بزرگى را تنها براى جلالت شأن خويش برگزيد و لعنت را نصيب كسى از بندگانش نمود كه در عزّت و بزرگى با او به منازعت برخاست.

سپس ملايكه مقرّب خود را بياموزد تا متواضعانشان را از متكبّرانشان تميز دهد. آن گاه خداى سبحان كه از راز درون دلها آگاه است و آنچه را در پرده نهان است مى داند، گفت: «پروردگارت به فرشتگان گفت: من بشرى را از گل مى آفرينم چون تمامش كردم و در آن از روح خود دميدم همه سجده اش كنيد. همه فرشتگان سجده كردند، مگر ابليس».

ابليس بر آدم رشك برد و به آفرينش خود بر او باليد و به اصل خود نازيدن گرفت. ابليس دشمن خدا و پيشواى متعصبان و پيشرو مستكبران و گردنكشان است. او بود كه عصبيت را پايه نهاد و با خداى تعالى بر سر كسوت عزّت و جبروت به نزاع پرداخت و خود چنان كسوتى پوشيد و جامه خوارى و مذلّت از تن به در نمود.

آيا نمى بينيد كه خداوند چگونه او را به سبب تكبرش حقير ساخت و به سبب بلند پروازيش پست و بيقدر نمود و در دنيا مطرودش ساخت و در آخرت هم به عذاب آتش گرفتار خواهد نمود.


اگر خداى تعالى مى خواست كه آدم را از نورى بيافريند كه پرتوش ديده ها را خيره سازد و زيباييش بر خردها چيره شود و بوى خوشش دماغ جانها را معطر سازد، مى توانست.

اگر چنين كرده بود، گردن همگان در برابر او به خضوع خم مى گرديد و كار آزمايش بر ملايكه هم آسان مى شد. ولى خداى سبحان، آفريدگان خود را به بعضى چيزهايى، كه از اصل آن بى خبرند، مى آزمايد، تا فرمانبرداران از نافرمانان جدا شوند و آنان را از لوث خودكامگى و گردنكشى پاك دارد و تكبر و خودپسندى را از آنان دور گرداند.

پس، از آن معاملت كه خداوند با ابليس كرد عبرت گيريد. آن همه اعمال نيكويش را باطل گردانيد و آن همه سعى و كوشش او را بى ثمر ساخت. ابليس شش هزار سال خدا را عبادت كرد، حال از سالهاى دنيا بود يا سالهاى آخرت كس نداند، ولى يك ساعت تكبر ورزيد.

بعد از ابليس چه كسى ممكن است كه از اين گونه نافرمانيها در برابر ذات احديت در امان ماند. هرگز خداوند انسانى را به بهشت نمى برد كه مرتكب عملى شده باشد كه ملكى را به سبب آن از بهشت رانده است. حكم او بر اهل آسمانها و مردم روى زمين يكسان است. و ميان خدا و هيچيك از بندگانش مصالحه اى نيست كه چيزى را كه بر همه جهانيان حرام كرده بر آن بنده مباح نموده باشد.


پس، اى بندگان خدا بترسيد از اين كه دشمن خدا شيطان شما را به بيمارى خود [تكبر و خودپسندى] دچار گرداند و به نداى خود شما را از جاى برانگيزد و سواران و پيادگان خود را به سر شما آورد. به جان خودم سوگند كه او تير تهديد در كمان رانده و كمانش را سخت كشيده است و از جايى نزديك بر شما تير مى بارد. و گفت: «اى پروردگار من چون مرا نوميد كردى. در روى زمين بديها را در نظرشان بيارايم و همگان را گمراه كنم.» با اين سخن تير به تاريكى مى افكند، تيرى كه هرگز به هدف نمى رسيد.

ولى جماعتى از زادگان حميّت و قومى از متعصبان و سواركاران ميدان تكبر و جهالت سخنش را راست پنداشتند. تا آن گاه كه آن سركش و طاغى از ميان شما برپاى خاست و مطيع فرمان وى شد. شما در او طمع بستيد و در طمع خود پاى فشرديد تا آن وسوسه ها كه در دل داشتيد، آشكار گرديد و استيلاى او بر شما نيرو گرفت و لشكرهاى خود بر سر شما كشيد، و در مغاك خوارى و مذلتتان افكندند، و در ورطه هلاكتان سرنگون ساختند و با تنى مجروح پايمالتان نمودند. نيزه ها در چشمانتان، نشاندند و گلوهايتان را بريدند و بينى هايتان را خرد كردند بدين قصد كه شما را بكشند و مهار در بينى كرده به سوى آتشى كه برايتان مهيا شده است بكشند.

پس شيطان به سبب آسيب رساندنش به دين شما و آتش افروزيش در دنياى شما بزرگتر از كسانى است كه به نبردشان برخاسته ايد و براى پيكار به آنان آرايش لشكر داده ايد. پس همه سعى خود را بر دفع او گماريد. به خدا سوگند كه او بر پدر شما فخر كرد و بر حسب و نسب شما عيب گرفت و سوارانش را بر سر شما آورد و پيادگانش را بر سر راهتان بداشت. چنانكه، در هر جا شكارتان مى كند و سر انگشتانتان را مى برد. به هيچ حيله خود را در امان نتوانيد داشت و به هيچ افسون دفع آن نتوانيد كرد. در لجّه خوارى گرفتار مانده ايد، در چنبر تنگى افتاده ايد و در عرصه مرگ و فنا و جولانگاه بلا اسير شده ايد.


آتش عصبيت و كينه هاى جاهلى را كه در اعماق دلتان كمين گرفته است، خاموش سازيد كه اين حميّت براى مسلمانان از خطرهاى شيطان است و از خودكامگيها و تباهكاريها و وسوسه هاى اوست. بر آن مصمم شويد كه فروتنى را بر فرق خود جاى دهيد و تكبر و خودخواهى را زير پاى افكنيد و خودكامگى را از گردنهايتان فرو هليد. فروتنى را چون مرزدارانى ميان خود و دشمن بگماريد، يعنى ميان خود و شيطان كه او را از هر ملت و قومى لشكرها و يارانى است. چه پياده و چه سواره.

و مباشيد، همانند آن كس كه بر برادر خود كبر ورزيد بى آنكه، خدا او را بر برادرش فضيلتى داده باشد. جز آنكه كبر و خودپسندى كه از حسد برخاسته بود، بر او روى نهاد و حميّت در دل او آتش غضب افروخت و شيطان در بينى او باد غرور دميد. خداوند كيفر او را پشيمانى داد و گناه همه آدمكشان را تا روز قيامت بر گردن او نهاد.

بدانيد كه شما در ستمگرى سخت پيش رانديد و در زمين فساد كرديد كه هم بصراحت با خدا در افتاديد و هم در نبرد روياروى مؤمنان قرار گرفتيد.

خدا را، خدا را، حذر كنيد از بزرگى فروختن به سبب حميّت و تفاخر كردن به روش اهل جاهليت. كه حميت زادگاه دشمنيهاست و جايگاه افسون دميدن شيطان. شيطان با افسونهاى خود امتهاى پيشين و مردمان روزگاران ديرين را فريب داد، تا آن گاه كه در ظلمات جهالت او و مُغاكهاى ضلالت او سرنگون گشتند. در حالى كه، تسليم او بودند كه به هر جا كه خواهد براندشان و رام او، كه به هر سو كه خواهد بكشاندشان و شتافتند به سوى چيزى كه دلها در پذيرفتنش همانند يكديگرند و بسا سالها كه در پى آن روان بوده اند، در حالى كه، سينه ها از تكبر به تنگى افتاده بوده است.


هان. حذر كنيد، حذر كنيد از اطاعت سروران و مهترانتان كه به حيثيت و شرف پدران خود نازيدند و رفعت جستند به نياكان خود بر ديگران. و چيزى را كه خود عيب مى شمردند به پروردگار خود نسب دادند و نعمتى را كه خدا ارزانيشان داشته بود، انكار كردند و با قضا و قدر او به ستيزه برخاستند و با نعمتهاى او سر پيكار داشتند. اينها پايه ها و اساس عصبيت اند و اركان فتنه و شمشيرهاى نازش به شيوه زمان جاهليت.

پس، از خدا بترسيد و با نعمتهايى كه شما را داده است مستيزيد و به فضيلتى كه به يكى از شما عنايت كرده است رشك مبريد و از مدعيان دروغين نسب پيروى مكنيد. اينان كسانى هستند كه شما آب صافى و گواراى خود را با آب گل آلود آنان نوشيديد و بيماريشان را با تندرستى خود در آميختيد و سخن باطلشان را بر سخن حق خود در افزوديد.

اينان اساس بزهكارى هستند و ملازمان نافرمانى و معصيت خداوندند، شيطان بار ضلالت خود بر پشت آنها نهاده كه خود لشكريان شيطان اند كه به نيرويشان بر مردم مى تازد و چون ترجمانى به زبانشان سخن مى گويد تا عقلهايتان را بدزدد و در چشمانتان داخل شود و بر گوشهايتان افسون دمد و شما را هدف تيرهاى خود سازد و به زير پاى خود بسپرد و شما را دستمايه اغواى خود گرداند.


پس عبرت گيريد از آنچه مستكبران پيش از شما را رسيد، از عذاب و خشم خدا و سختگيريها و عقوبتهاى او. و پند گيريد از چهره بر خاك نهاده آنها و از پهلوهاى بر خاك خفته آنها و به خدا پناه بريد از آنچه تكبر آورد، آنسان، كه از حوادث روزگار به او پناه مى بريد.

اگر خداى تعالى بندگانش را رخصت كبر ورزيدن مى داد، همانا به خواص پيامبران و دوستان خود رخصت مى داد. ولى خداى سبحان، كبر ورزيدن را براى ايشان ناپسند شمرد و از تواضعشان خشنودى نمود. آنان چهره هاى خود را بر زمين هشتند و رويهاى خود به خاك بيالودند و در برابر مؤمنان فروتنى نمودند و خود مردمانى بودند به ناتوانى موصوف. خداوندشان به گرسنگى امتحان نمود و به سختيها مبتلا كرد و به وحشتها بيازمود و به جفاها و ناخوشيها بپالود.

مبادا كه مال و فرزند را ترازوى خشم و خشنودى خداوند پنداريد، در حالى كه، ندانيد كه اگر توانگرى و قدرت عطا مى كند، چيزى جز آزمايش شما نيست. خداى سبحان فرمايد: «آيا مى پندارند كه آن مال و فرزند كه ارزانيشان مى داريم. براى آن است كه مى كوشيم خيرى به آنها برسانيم نه، كه آنان در نمى يابند.» او بندگان خودپسند و سركش خود را به ارزش و اعتبارى كه بندگان زبون و ناتوان او در ديده آنها دارد مى آزمايد.


چنانكه موسى بن عمران با برادرش هارون بر فرعون داخل شدند. آن دو جامه پشمين بر تن داشتند و هر يك را عصايى در مشت بود. به فرعون گفتند كه اگر اسلام آورد عزّت و پادشاهيش باقى خواهد ماند. فرعون گفت: آيا از اين دو در شگفت نيستيد كه با من در باب بقاى عزّت و سلطنتم شرط مى كنند و خود چنانكه مى بينيد در عين بينوايى و خوارى هستند. چرا دستبندهاى زرين به دستهايشان آويخته نيست زيرا فرعون زر و زراندوزى را بزرگ مى داشت و جامه پشمين پوشيدن را حقير مى شمرد.

اگر خداى سبحان، مى خواست كه هنگام مبعوث داشتن پيامبران خود گنجها و معادن زر را برايشان بگشايد و باغهاى بهشت گونه را به آنان دهد و پرندگان آسمان و وحوش زمين را به فرمان ايشان در آورد، چنان مى كرد.

ولى اگر چنان كرده بود، آزمايشها را موردى نبود و پاداش روز جزا باطل مى شد و اخبار آسمان تباه مى گرديد. و اجر و مزد امتحان شدگان بر پذيرندگان دعوت تعلق نمى گرفت و مؤمنان مستحق ثواب نيكوكاران نمى شدند. نامهاى مؤمن و كافر، معانى خود را از دست مى دادند.

ولى خداى سبحان، پيامبران خود را به اراده و تصميم، نيرومندى داد و بظاهر در چشم ديگران ناتوانشان نمود. با قناعتى كه دلها و ديدگان را از بى نيازى پرسازد و بينوايى و فقرى كه چشمها و گوشها را بيازارد.

اگر پيامبران را نيرويى بود، چنانكه، كس را ياراى ستيز با آنان نبود و يا عزّت و جاهى بود كه مورد ستم واقع نمى شدند يا سلطنتى بود، كه مردم به سويشان گردن مى كشيدند تا هيبت و شوكتشان را بنگرند و از هر سو بار سفر بسته آهنگ ايشان مى نمودند، در اين حال مردم اندرزهايشان را آسانتر مى پذيرفتند و در برابر آنان كمتر سركشى مى كردند، آن گاه به آنان ايمان مى آوردند و اين ايمان يا از وحشتى بود كه بر آنها چيره شده بود يا رغبتى بود كه به ايمانشان متمايل كرده بود. يعنى نيتهايشان خالص نبود و اعمال نيكشان ميان مؤمن حقيقى و ظاهرى منقسم شده بود.

اما خداوند مى خواهد كه پيروى از رسولانش و تصديق به كتابهايش و خشوع در برابرش و فروتنى در برابر فرمانش و تسليم به طاعتش امورى باشند خاصّ او و از هر شايبه و آميزه اى پاك كه هر چه آزمايش بزرگتر باشد ثواب و جزاى آن بيشتر خواهد بود.


آيا نمى بينيد كه خداوند سبحان پيشينيان را از زمان آدم (ع) تا كسانى كه پس از آنها آمده اند از اين عالم بيازمود، به سنگهايى كه نه سود مى رسانيدند و نه زيان، نه مى ديدند و نه مى شنيدند، و آن سنگها را بيت الحرام خود قرار داد و آن را براى مردم برپا ساخت، در سخت ترين سنگلاخهاى زمين در ريگزارى كه در آنجا از هر جاى ديگر كمتر گياه مى رويد. در درّه اى از ديگر درّه ها تنگتر، بين كوههاى سخت و ريگهاى نرم، آنسان، كه گذر كردن از آنها دشوار باشد و چشمه هاى كم آب و دهكده هاى دور از يكديگر كه در آنجا نه اشترى فربه مى شود و نه اسب و گاو و گوسفندى.

آدم (ع) و فرزندان او را فرمان داد كه به آن خانه روى نهند و آنجا بازارگاهى شد براى كسانى كه در سفرها در پى سودند و بارگاهى براى افكندن بارها. مردم، شتابان روى به بيت الحرام آوردند. از بيابانهاى بى آب و گياه و از عمق درّه هاى ژرف و جزيره هاى پراكنده و درياها. تا از روى خوارى شانه هاى خود را بجنبانند و گرد آن بگردند و آواز به تهليل بردارند. موى پريشان و خاك آلود، نه دوان و نه آهسته گام بردارند. جامه ها از تن به در كنند و با رها كردن موى، چهره نيكوى خود را زشت نمايند. اين است آزمايش بزرگ و امتحانى سخت و آزمونى آشكار. خداوند آن را سبب رحمت خود ساخت و وسيله رسيدن به بهشت خويش.

اگر خداى مى خواست بيت الحرام خود را و پرستشگاههاى بزرگش را در ميان باغها و نهرها قرار مى داد و در جايى كه زمين نرم و هموار باشد، در مكانى پر درخت و درختان سرشار از ميوه. در ميان خانه ها و عمارات بسيار و روستاهاى به هم پيوسته. در ميان گندمزارهاى قهوه اى رنگ و اراضى پرباران و باغستانهاى خرم و راههاى آباد. در اين حال، پاداش اندك بود، زيرا رنج سفر اندك بود.

اگر بنيانى كه كعبه بر روى آن ساخته شده و سنگهايى كه ديوارهايش را برآورده، زمرد سبز و ياقوت سرخ و نور و روشنى بود، از دودليها و ترديدهايى كه در سينه ها جارى كرده مى كاست و سعى و كوشش شيطان را از دلها دور مى ساخت و اضطراب و نگرانى را از قلب مردم مى زدود.

ولى خداوند بندگانش را به گونه گونه سختى مى آزمايد و به انواع مجاهدتها به بندگى وامى دارد. و به كارهاى ناخوش آيند امتحان مى كند تا تكبر و خودپسندى را از دلهايشان بيرون كند و خوارى و فروتنى را جانشين آن سازد. اينهاست درهايى كه به عوالم فضل و احسان او گشوده مى شود و سببهايى مهيا براى آنكه بندگانش را بيامرزد و گناهانشان را ببخشايد.


خدا را، بترسيد از تبهكارى در اين جهان و كيفر ستمگرى در آن جهان، و از سرانجام بد خودخواهى و خودپسندى كه دام بزرگ ابليس است. حيله و مكر او بر دلها چنگ مى افكند، آنسان، كه زهر كشنده. او در كار خود ناتوان نگردد و در كشتن، شمشيرش خطا نكند و كس را از فريب خود مجال رهايى ندهد، خواه عالمى باشد، به سبب علمش يا بينوايى باشد، در جامه كهنه اش.

خداوند بندگان مؤمن خود را از دامهاى شيطان نگه مى دارد، به نمازها و زكاتها و مجاهدتها در گرفتن روزه در روزهايى كه واجب است. تا جسمشان آرامش يابد و در ديدگانشان خشوع آشكار شود و در نفسهاشان فروتنى پديد آيد. و آتش شهوت در دلهاشان فروكش كند و كبر و نخوت از آنان دور شود. زيرا در نماز است كه به تواضع چهره هاى نيكو به خاك مى آلايند و براى اظهار خردى، اعضا و جوارح بر زمين مى سايند و شكمها در روزه دارى، از روى خضوع، به پشت مى چسبند. و در زكات است كه ثمرات زمين و غير آن به مستمندان و مسكينان داده مى شود. بنگريد، كه در اين كارها چه فوايدى نهفته است، از سركوبى كبر و غرور، آن گاه كه تازه سر بر مى دارد و دفع خودپسندى آن گاه كه تازه مجال ظهور مى يابد.


نگريستم و هيچيك از مردم جهان را نديدم كه در چيزى تعصب ورزد، مگر آنكه تعصبش را علت و سببى بود، كه يا فريب و اشتباه نادانان را در برداشت يا تراوشهاى ذهن مشتى مردم بيخرد را. و اينها شما نيستيد، زيرا شما به چيزى تعصب مى ورزيد كه سبب و علتش ناشناخته است. شيطان به سبب اصل و نژاد خود بر آدم تعصب ورزيد و گردنكشى كرد. بر آفرينش او طعن زد و گفت كه من از آتش آفريده شده ام و تو از گل. و توانگران و صاحب نعمتان، تعصبشان به مال و ثروت خود بود. چون خود را در آن همه نعمت و آسايش ديدند گفتند: «ما را مال و فرزند بيش است و ما عذاب نمى شويم».

پس اگر بناگزير تعصبى بايد، تعصبتان به خصال والا و كارهاى پسنديده باشد، كه بزرگواران و دلير مردان از خاندانهاى عرب و سروران و مهتران قبايل به آن خصال و صفات بر يكديگر برترى مى جستند. چون نيكخويى و خردمندى فراوان و توانايى در كارهاى بزرگ و رفتارهاى پسنديده. شما نيز اگر تعصب مى ورزيد، بايد كه در خصال پسنديده بود، چون پناه دادن كسانى كه به شما پناه مى آورند و وفاى به عهد و پيمان و اطاعت از نيكان و نافرمانى در برابر متكبران و انتخاب فضايل و دورى از ستم و رذايل و پرهيز از قتل و عدالت با مردم و فرو خوردن خشم و اجتناب از فساد كردن در زمين.


و بترسيد از عذابهايى كه در اثر رفتارهاى ناپسند و كردارهاى نكوهيده بر امتهاى پيش از شما رسيده است. پس بياد آريد، احوال نيك و بد آنان را و حذر كنيد از اين كه همانند آنان باشيد. چون در تفاوت حالاتشان انديشيديد، روشى را برگزينيد كه به سبب آن مقامشان ارجمندى يافت و دشمنانشان از سرشان رانده شد و عافيت بر سرشان سايه گسترد و نعمت مطيع و منقادشان شد. و به بركت آن كرامت، رشته اتحاد در ميانشان استوار گرديد و از تفرقه اجتناب كردند و الفت و مهربانى را شعار خود ساختند و يكديگر را بر آن تحريض نمودند و سفارش كردند، و از هر كارى كه پشتشان را مى شكست و بنيان قدرتشان را سست مى نمود، چون رخنه كردن كينه ها در دلها و افروخته شدن آتش عداوتها در سينه ها و از يكديگر روى گردانيدن و از يارى هم دست كشيدن، دورى نمودند.


پس در احوال مؤمنانى كه پيش از شما مى زيستند، تأمّل كنيد. كه در هنگام آزمون و رنج چگونه بودند. آيا از همه آفريدگان بارشان سنگينتر و از همه بندگان خدا به هنگام آزمايش كوشنده تر نبودند و زندگيشان از همه مردم جهان تنگتر نبود فرعونان آنان را برده خود مى ساختند و سخت شكنجه شان مى نمودند و شرنگ جانگزا، جرعه جرعه، به كامشان مى ريختند و همواره با خوارى و هلاكت دست به گريبان بودند. و مقهور قهر و غلبه آنان. براى سر بر تافتن از ستم چاره اى نمى دانستند و دفاع از خود را راهى نمى شناختند.

تا آن گاه كه خداى سبحان ديد كه چگونه در راه محبت او، بر آن همه آزار، شكيبايى مى ورزند و چه سان از خوف او هر ناگوارى را تحمل مى كنند. پس از آن تنگناهاى بلا، راهشان را بگشود و خواريشان را به عزّت بدل نمود و وحشتشان را به ايمنى، پادشاهان و حاكمان شدند و پيشوايانى سرفراز. كرامت خداوندى در حق ايشان به جايى رسيد كه هرگز آرزوى آن را در دل نپرورده بودند.

بنگر كه حال آنان چگونه بود، آن گاه كه جماعتشان متفق بودند و آرايشان يكى بود و شمشيرهاشان آخته به يارى هم. و ديده بصيرتشان ژرف نگر و عزم و آهنگشان يگانه بود. آيا در آن روزگاران مهتران روى زمين و ملوك فرمانروا بر مردم جهان نبودند.

آن گاه به پايان كارشان بنگريد، زمانى كه ميانشان تفرقه افتاد و الفتشان به پراكندگى كشيد و ميان آنها به دل و زبان خلاف و پراكندگى افتاد. با يكديگر به نزاع برخاستند و خداوند جامه كرامت خود از تنشان به در كرد و نعمت سرشارش را از آنان بستد. داستانشان در ميان شما بماند تا مگر عبرت گيرندگان عبرت گيرند.


از حال فرزندان اسماعيل و اسحاق و فرزندان اسرائيل [درود بر آنان] پند گيريد حالاتشان چه به هم شبيه است و شباهتشان نزديك. در كار آنها بينديشيد و به پراكندگى و تفرقه آنها در روزگارى كه كسراها و قيصرها سرورانشان بودند. آنها را از آباديهاى آفاق و درياى عراق و اراضى سبز و خرم مى راندند و به جايهايى كه «درمنه» مى رويد و بادهاى سخت مى وزد، مى فرستادند و آنان گرفتار زندگى سخت و ناگوارى شدند. آنان را، چون گروهى درويش و مسكين با چند اشتر پشت ريش و مشتى كرك رها كردند. از حيث مساكنشان، خوارترين ملتها بودند و سرزمينشان بى آب و گياه ترين زمينها. نه به دعوتى پيوسته بودند، كه بر آن تعصب ورزند و نه سايه سار محبتى داشتند، كه در آنجا بيارامند و به عزّت و ارجمندى متكى شوند. احوالشان پريشان بود و آرايشان گونه گون. با آنكه به شمار بيش بودند، در پراكندگى مى زيستند، گرفتار بلاهاى سخت و نادانيهاى تو بر تو، چون زنده به گور كردن دختران و پرستش بتان و بريدن از خويش و پيوند و رفتن در پى غارت و تاراج.

سپس اين قوم را بنگريد، آن گاه كه خداوند نعمتهاى خويش به آنان ارزانى داشت و برايشان پيامبرى فرستاد و آنان را فرمانبردار آيين او نمود و به دعوت او پراكندگيهاشان را به يگانگى بدل كرد. و نعمت، بال كرامت بر سرشان بگسترد و جويبارهاى خود را به سويشان روان داشت. دين خدا آنان را در سودها و بركات خود درپيچيد. در نعمت اسلام غرقه شدند و در مرغزارهاى زندگى خوش به شادمانى بيارميدند. در سايه سلطانى قاهر و غالب كارهاشان به سامان آمد و حالشان به گونه اى نيكو شد كه در كنف عزّت و پيروزمندى جاى گرفتند. كارها به آسانى مى راندند و بر اوج اقتدار جاى گرفتند و بر همه جهانيان فرمانروا شدند. پادشاهانى شدند فرمانروا بر سراسر زمين. از هر كس كه بر آنها فرمان رانده بود، فرمانروايى بستدند و كسانى را كه روزگارى بر آنان حكومت مى كردند به زير فرمان در آوردند. ديگر نه كسى را انديشه آن بود كه نيزه اى بر آنان راند و نه سنگى به سوى ايشان افكند.


بدانيد كه شما بند طاعت اسلام از دستها گشوديد و آن دژ خدايى را كه گرداگردتان را فرا گرفته بود با به كار بستن احكام جاهليت، سوراخ كرديد. خداى سبحان بر جماعت اين امت منت نهاد، آن گاه كه ميانشان عقد الفت بست.

الفتى كه در سايه آن قدم مى زدند و در پناه آن مى آرميدند. همراه با نعمتى كه هيچيك از آفريدگان بهاى آن ندانند، زيرا بهايش از هر بهايى بيش است و ارجش از هر ارجمندى برتر. بدانيد كه شما بعد از هجرت بار ديگر شيوه اعراب باديه نشين را پيش گرفتيد و پس از عقد مودت گروه گروه شديد. از اسلام تنها نام آن بر خود بستيد و از ايمان تنها به ظاهر آن بسنده كرديد. مى گوييد: آتش، آرى و ننگ و عار، نه. گويى مى خواهيد كه چهره اسلام را وارونه سازيد و پرده حرمتش بردريد و پيمانى را كه خدا با شما بسته است بگسليد. همان پيمان كه آن را در زمين پناهگاه خود ساخت و جاى امن و آسايش در ميان آفريدگان خود قرار داد.

اگر از اسلام به غير اسلام پناه جوييد كافران به پيكار شما خواهند خاست. نه جبرئيل به ياريتان خواهد آمد و نه ميكائيل، نه مهاجران و نه انصار. و ياورى جز ضربه هاى شمشير نخواهيد داشت تا آن گاه كه خدا در ميان شما حكم كند.

هر آينه، شما را نمونه هاى عبرت آميزى است، از عذابهاى و سختيهاى كوبنده الهى بر امتهاى پيشين و روزهاى نزول عذاب و حوادث سخت او. فرا رسيدن عذاب خدا را دير مى نگاريد، بدين بهانه كه از مؤاخذه او بيخبريد يا خشم و غضب او را سهل مى شماريد و چنان پنداريد كه عذاب او به شما نخواهد رسيد. خداوند سبحان گذشتگان را كه پيش از شما بودند، از رحمت خود دور نساخت، مگر بدين سبب كه امر به معروف و نهى از منكر را ترك كردند. خداوند سفيهان را به خاطر ارتكاب معاصى و اهل خرد را به سبب واگذاشتن نهى از منكر لعنت نموده است. آگاه باشيد كه شما رشته اسلام را بريده ايد و حدود آن را اجرا نكرده ايد و احكامش را ميرانده ايد.


آگاه باشيد! خداوند مرا به نبرد با ستمگران، پيمان شکنان و مفسدان در ارض امر فرموده است، با ناکثين و پيمان شکنان (اشاره به اصحاب جمل) نبرد کردم (و آنها را در هم شکستم) و با قاسطين (ستمگران شام و اصحاب معاويه) جهاد نمودم (و ضعف و زبونى آنها را نشان دادم) و مارقين (خوارج نهروان) را بر خاک مذلت نشاندم; اما شيطان ردهه (ذوالثديه رييس خوارج) با صاعقه اى که بر او فرود آمد به گونه که تپش قلب و لرزش سينه اش شنيده شد، شرّ او از من دفع گرديد ولى گروه ديگرى از ستمگران باقى مانده اند که اگر خداوند به من اجازه حمله ديگرى به آنها دهد (و مرا باقى بگذارد) آنها را از ميان برداشته و دولت حق را به جاى آنها قرار مى دهم، جز افراد قليلى از آنان که (ممکن است از دست ما بگريزند و) در اطراف بلاد پراکنده مى شوند. من در خردى پشت عرب را به خاك رسانيدم و شاخهاى ربيعه و مضر را شكستم.


و شما از منزلت من در نزد رسول الله آگاه هستيد، هم از جهت خويشاوندى و هم از جهت حرمت خاصى كه براى من مى شناخت. من خردسال بودم كه مرا در كنار خود مى نشاند و بر سينه خود مى چسباند و در بستر خود مى خوابانيد و تن من به تن او مى ساييد و بوى خوش خود را به مشام من مى رسانيد. گاه چيزى را مى جويد و در دهان من مى نهاد. او هرگز نه دروغى را از من شنيد و نه در رفتارم خطايى ديد. از آن زمان كه رسول الله (صلى الله عليه و آله) از شير باز گرفته شد، خداوند، بزرگترين ملك خود را شب و روز همنشين او ساخت تا او را به راه بزرگواريها و خصال و اخلاق نيكو برد.

من همواره، چون بچه شترى كه در پى مادر رود در پى او مى رفتم و او هر روز يكى از صفات پسنديده اش را بر من آشكار مى نمود و مرا مى فرمود كه بدان اقتدا كنم.

هر سال در غار حراء، زمانى چند خلوت مى گزيد. من او را مى ديدم و جز من كسى نمى ديد. روزگارى جز خانه اى كه رسول الله (ص) و خديجه و من در آن مى زيستيم، اسلام را ديگر خانه اى نبود. نور وحى و رسالت را به چشم مى ديدم و بوى نبوت را مى شنيدم. هنگامى كه وحى نازل مى شد صداى ناله شيطان را مى شنيدم. مى پرسيدم يا رسول الله، اين صداى چيست مى گفت كه صداى شيطان است، از اين كه او را بپرستند، نوميد شده است. تو هم مى شنوى، هر چه من مى شنوم و مى بينى آنچه من مى بينم، جز آنكه تو پيامبر نيستى ولى تو وزير منى، تو به راه خير مى روى.


من با آن حضرت (صلى الله عليه و آله) بودم كه گروهى از بزرگان قريش بيامدند و گفتند: يا محمد تو ادعاى بزرگى كرده اى كه نه پدرانت چنان كرده بودند و نه يكى از خاندانت. ما از تو چيزى مى خواهيم كه اگر بپذيرى و به ما نشان بدهى، دانيم كه تو پيامبر و فرستاده او هستى و اگر نكنى دانيم كه جادوگر و دروغگويى.

پيامبر (صلى الله عليه و آله) پرسيد: چه مى خواهيد، گفتند: اين درخت را فراخوان تا از ريشه به در آيد و بيايد و پيش روى تو بايستد. پيامبر (ص) گفت: خدا بر هر كارى تواناست. آيا اگر خدا براى شما چنين كند، ايمان مى آوريد و به حق شهادت مى دهيد گفتند: آرى، گفت: اكنون هر چه خواسته ايد به شما نشان خواهم داد. ولى مى دانم كه به راه خير باز نمى گرديد. در ميان شما كسى است كه به چاه قليب افكنده شود و كسى است كه گروهها را گرد آورد.

سپس گفت: اى درخت، اگر به خدا و روز جزا ايمان دارى و مى دانى كه پيامبر خدا هستم، به اذن خداى از ريشه به در آى و بيا و در برابر من بايست. سوگند به كسى كه او را به رسالت مبعوث داشته، درخت از جاى برآمد و بيامد. آوازى سخت داشت و چون پرندگان بال زنان بيامد و در برابر رسول الله (صلى الله عليه و آله) بايستاد و شاخه هاى بالاى خود را بر رسول الله (ص) سايبان ساخت و يكى از شاخه هايش را بر شانه من نهاد كه در طرف راست آن حضرت (ص) بودم.

مردم به آن نگريستند و از روى بلندگرايى و گردنكشى گفتند: اكنون فرمانش ده كه نيمى از آن نزد تو آيد و آن نيم ديگر برجاى بماند. پيامبر (ص) فرمان داد. نيمى از درخت با رفتارى عجيب و آوازى بلندتر، نزد او آمد. آن قدر كه نزديك بود به گرد او پيچيده شود. آنها از روى كبر و سركشى گفتند: حال بفرماى تا به نيم ديگر خود ملحق شود. پس پيامبر (ص) امر فرمود و درخت بازگشت.

من گفتم: لا اله الا الله. من نخستين كسى هستم كه به تو ايمان آورده ام. اى رسول خدا و نخستين كسى هستم كه گواهى مى دهم كه به امر خداى تعالى براى تصديق نبوت تو و ارج نهادن بر سخن تو، درخت چه كرد. همه آن قوم گفتند كه اين مرد جادوگرى دروغگوست. شگفت جادوگرى و در جادوگرى چه سبك دست. آنها گفتند: آيا جز همانند اين [مقصودشان من بودم ] كسى تو را در كارت تصديق كند.


من از قومى هستم كه ملامت هيچ ملامتگرى آنان را از راه خداى باز نمى دارد. چهره آنان چهره راستگويان است و سخنشان سخن نيكان. شب را به عبادت بيدارند و روزها، مردم را چراغ هدايت اند. چنگ در ريسمان قرآن زده اند و سنتهاى خدا و سنتهاى پيامبرش را زنده نگه مى دارند. نه گردنكشى مى كنند و نه برترى مى فروشند. از نادرستى و تبهكارى به دورند. دلهايشان در بهشت است و تنهايشان در كار عبادت.

حمد خداى را كه لباس عزت و بزرگوارى شايسته اوست، و اين دو صفت را نه براى آفريده هايش بلكه به خود اختصاص داد، و آنها را قرقگاه و حريم خود نمود، و بر ديگران ممنوع كرد، و هر دو را محض جلالت و عظمت خويش برگزيد.

و بر هر كس از بندگانش كه در اين دو صفت با او به ستيز برخاست لعنت مقرر كرد. آن گاه با اين دو وصف فرشتگان مقرّب خود را آزمايش نمود، تا خاكساران آنان را از گردنكشان جدا كند، پس با اينكه به آنچه در دلها مستور است و از غيوب هستى كه از نظرها محجوب است داناست، خطاب به فرشتگان فرمود: «من بشرى را از گل به وجود مى آورم، چون او را ساختم و از روح خود در او دميدم براى او سجده كنيد. جز ابليس تمام فرشتگان سجده كردند» كه كبر و نخوت به او روى آورد، و به آفرينش خويش به آدم فخر كرد، و به خاطر ريشه اش كه از آتش بود بر او تعصّب ورزيد. اين دشمن خداوند پيشواى اهل تعصّب، و پيشرو گردنكشان است، كه بنياد عصبيت را بنا كرد، و با خداوند در لباس عزّت و كبريايى به ستيز برخاست، و آن لباس عزّت را بر خود پوشيد، و جامه فروتنى و خاكسارى را در آورد.

نمى بينيد خداوند چگونه او را محض تكبرش به شدت تحقير كرد، و به سبب گردنكشى به چاه سر افكندگى در انداخت پس او را در دنيا طرد از رحمت نمود، و براى وى در آخرت آتش فروزان مهيّا ساخت.


فلسفه آزمايش الهى:

اگر خداوند مى خواست آدم را از نورى كه روشنى اش ديده ها را بربايد، و زيبايى آن خردها را مات و مبهوت كند، و از مادّه خوشبويى كه بوى خوشش نفسها را بگيرد بيافريند مى آفريد، و اگر بدين صورت مى آفريد گردنها در برابرش خاضع، و آزمايش فرشتگان سهل و آسان مى شد، ولى خداوند پاك بندگانش را به برخى از امورى كه به حقيقت و ريشه آن آگاه نيستند آزمايش مى كند، تا خالص از ناخالص جدا شود، و كبر و نخوت از آنان بر طرف، و خود خواهى و خود پسندى از آنان دور گردد.

طلب عبرت آموزى:

از برنامه حضرت حق در رابطه با شيطان عبرت بگيريد، كه اعمال طولانى، و سختكوشى او را به خاطر يك ساعت تكبر تباه كرد، در صورتى كه خداوند را شش هزار سال بندگى كرد كه معلوم نيست از سالهاى دنيايى است يا سالهاى آخرتى (كه هر روزش هزار سال دنيايى است).

چه كسى پس از ابليس با آلوده شدن به گناهى چون گناه او از عذاب حق سالم مى ماند حاشا خداوند هرگز انسانى را به عملى وارد بهشت نمى كند كه به خاطر همان عمل فرشته اى را از آنجا بيرون كرد، امر و فرمانش در حق آسمانيان و زمينيان مساوى است، و بين خداوند و احدى از بندگانش صلح خاصى وجود ندارد تا به خاطر آن آنچه را بر جهانيان حرام كرده بر او مباح كند.


گريز از شيطان:

بندگان خدا، از دشمن خدا حذر كنيد، مباد آنكه شما را به درد خود مبتلا كند، و با ندايش شما را به حركت آورد، و با ارتش سواره و پياده اش بر شما بتازد. به جان خودم سوگند كه تيرى سهمناك عليه شما به كمان گذاشته و كمان را با شدت هر چه تمامتر كشيده، و از مكانى نزديك به شما تير انداخته. و گفته: «پروردگارا، براى آنكه مرا اغوا كردى، زر و زينت دنيا را در زمين در برابر ديده آنان جلوه مى دهم و همه را به ضلالت دچار مى نمايم»، به تاريكى تيرى به هدفى دور انداخت، و گمانى ناصواب و خطا بر زبان راند، ولى زادگان كبر و نخوت با عمل خود ادّعايش را تصديق كردند، و برادران عصبيّت، و سواران كبر و جاهليت آن گفتار كج و باطل را راست آوردند، تا چون گردنكشان شما مطيع او شدند، و طمع او در گمراهى شما پا بر جا شد، و در نتيجه صورت حال او از پرده نهان به ظهور در آمد، سلطه اش بر شما قدرت گرفت، و لشكرش را به جانب شما نزديك كرد، سپاه او شما را به بيشه خوارى انداختند، و در ورطه كشتار در آوردند، و شما را زخمى كارى زدند: با فرو بردن نيزه گناه در چشمتان، و بريدن گلويتان با كارد معصيت، و كوبيدن مغزتان با انديشه هاى باطل، و فرود آوردن ضربه بر اعضاى حساس و كشنده تان، و كشاندنتان با مهار قهر و غلبه به سوى آتشى كه از پيش براى شما مهيا شده.

شيطان در زخم زدن به دينتان قوى تر، و براى فساد در دنيايتان آتش افروزتر است از كسانى كه آشكارا با آنان دشمنى مى ورزيد، و براى جنگ با آنها جمع مى شويد.

پس آنچه خشم و نيرو داريد بر دفع او به كار گيريد، و در اين برنامه از كوشش همه جانبه دريغ نورزيد.

به بقاى حق قسم كه او نسبت به ريشه وجود شما فخر و ناز كرد، و از حسب شما عيب جويى نمود، و نسب شما را پست شمرد، و با لشگر سواره اش به جانب شما تاخت، و با ارتش پياده اش راه را بر شما بست، به هر مكانى شما را به دام مى اندازند، و دستتان را از راه هدايت قطع مى كنند، با هيچ نقشه اى نمى توانيد از خواسته آنان امتناع ورزيد، و با هيچ تصميمى قدرت نداريد آنان را دفع كنيد، كه دام آنان درياى خوارى، و حلقه اى تنگ، و عرصه گاه مرگ، و جولانگاه بلاست.


پس آتش عصبيت و كينه هاى جاهليت را كه در دلهايتان پنهان است خاموش كنيد، چرا كه اين كبر و خودخواهى در فرد مسلمان از خاطره انگيزى هاى شيطان و ايجاد نخوتها و فسادها و وسوسه هاى اوست. گوهر تواضع بر سر نهيد، خرمهره كبر زير پا اندازيد، حلقه تكبّر از گردن باز كنيد، و فروتنى را سنگر بين خود و دشمنتان يعنى شيطان و لشگرش قرار دهيد، زيرا اين موجود خطرناك را از هر ملّتى لشگرى و يارانى، و پياده و سوارانى است.

شما مانند آن متكبرى (قابيل) كه بر فرزند مادرش (هابيل) كبر ورزيد نباشيد كه خداوند او را بر برادرش برترى نداده بود جز آنكه خودپسندى دلش را دچار حسادت كرده، و عصبيت و كبر آتش خشم را در قلبش شعله ور ساخت، شيطان هم با كبر در دماغش دميد، كبرى كه خداوند او را پس از آلوده شدن به آن دچار ندامت كرد، و گناه هر قاتلى را تا قيامت به گردن او انداخت.

پرهيز از كبر و حميّت جاهلى:

شما در تجاوز و ستمگرى به شدت پيش را نديد، و در روى زمين فساد ايجاد كرديد، به گونه اى كه آشكارا با حضرت حق دشمنى نموده و علنا با مردم مؤمن به جنگ برخاستيد.

خدا را خدا را از كبر برگرفته از عصبيت، و خودخواهى جاهلى، كه زاينده كينه و دشمنى، و مجراى دميدن و افسون شيطان است، كبرى كه با آن امت هاى پيشين، و ملتهاى گذشته را فريب داده است، تا كارشان به جايى رسيد كه در تاريكى هاى جهالت، و دامهاى ضلالت او در افتادند، و در برابر ساربانى اش نرم، و در مقابل راهبريش آرام شدند. دلها در صفت كبر و نخوت با هم مشابهند، و مردم روزگاران گذشته به دنبال هم بر اين منوال ره سپردند، و كبرى را پيش گرفتند كه تمام سينه ها به آن تنگ است.


هان، از پيروى رؤسا و بزرگانتان حذر، حذر آنان كه از حسب خود فراتر رفتند، و خود را برتر از نسب خود شمردند، امور زشت و ناپسند را (بر اساس اعتقاد باطلشان) به خدا نسبت دادند، و احسان خدا را بر خود منكر شدند، تا با قضاى حق بستيزند، و بر نعمتهاى او چيره آيند، زيرا اين نابكاران پايه هاى ساختمان عصبيت، و ستونهاى اركان فتنه، و شمشيرهاى تفاخر جاهليت اند.

بنا بر اين از خدا پروا كنيد، و با نعمت هايش به ستيزه برنخيزيد، و به احسان او بر خودتان حسادت نورزيد، و از بى پدرانى كه آب تيره طبعشان را با آب صافى قلبتان نوشيديد، و بيمارى روانشان را با سلامت روح خود آميختيد، و باطلشان را در حق خود داخل كرديد پيروى نكنيد، آنان پايه گناهانند، و ملازم نافرمانيها، شيطان اينان را حيوان باركش گمراهى نموده، و سپاه خود قرار داده كه به سبب آنان بر مردم حمله مى برد، با زبان آنان سخن مى گويد، تا عقلتان را بدزدد، و در ديدگانتان در آيد، و در گوشتان بدمد، او شما را هدف تيرش، و مايه پايمال شدن گامهايش، و ابزار دست خويش قرار داده.


عبرت از گذشتگان:

از آنچه به گردنكشان پيش از شما از عذاب خدا و دشواريها و حوادث و كيفرهاى او رسيد عبرت گيريد، و از خاك تيره اى كه صورتشان بر آن نهاده شده و زمينى كه پهلويشان بر آن افتاده پند پذيريد، و از امورى كه زاينده كبر است به خدا پناه جوييد، چنانكه از آفات ناگهانى روزگار به او پناه مى بريد.

اگر خداوند اجازه كبر ورزيدن را به فردى از بندگانش مى داد هر آينه رخصت آن را به پيامبران و اوليائش كه از خاصان اويند عنايت مى فرمود، ولى خداوند پاك كبر ورزى را بر آنان روا نداشت، و فروتنى را براى آن بزرگواران پسنديد، آنان گونه هاى خود را به عبادت بر زمين گذاشتند، و صورتهاى خويش را بر خاك ساييدند، و در برابر اهل ايمان تواضع كردند، و در نظر بى خبران بى قدرت و ناتوان به حساب مى آمدند، خداوند آنها را به گرسنگى امتحان كرد، و به رنج و سختى مبتلا نمود، با برنامه هاى خوفناك آزمايششان فرمود، و به جفاها و ناخوشيها خالصشان كرد.

از باب نادانى به موارد آزمايش و امتحان در مواضع غنا و فقر، ثروت و اولاد را معيار رضايت و خشم خدا نگيريد، خداوند پاك فرمود: «آيا گمان مى كنند از اين كه آنان را به ثروت و فرزندان مدد مى كنيم در نيكى هاى ايشان شتاب مى ورزيم نه اين طور نيست، اينان حقيقت را نمى فهمند»، زيرا خداوند متكبران از بندگانش را كه در نظر خود بزرگ مى نمايند با اوليائش كه در ديده آنان ضعيف به شمار مى آيند آزمايش مى كند (و شاهد اين واقعيت وضع موسى و فرعون است).


فلسفه فروتنى پيامبران:

موسى بن عمران همراه برادرش هارون -درود خدا بر آنان- وارد بر فرعون شدند در حالى كه تن پوشى از پشم به تن داشتند، و هر يك را عصايى در دست بود، و در صورت اسلام آوردن او بقاء حكومت و دوام عزتش را با او شرط كردند. فرعون رو به مردم كرد و گفت: «از اين دو نفر تعجب نمى كنيد كه دوام عزت و بقاء سلطنتم را با من شرط مى كنند، در حالى كه خود آنان را در تهيدستى و خوارى مى بينيد چرا دستبندهايى از طلا به آنان داده نشده». اين را گفت محض اينكه طلا و جمع كردن آن را بزرگ، و پوشش پشمينه آنان را پست شمرد.

اگر خداوند پاك به وقت بعثت انبياء خود مى خواست درب گنج هاى طلا، و معادن زر ناب، و باغهاى سرسبز را به روى آنان باز كند، و پرندگان آسمان، و جانوران زمين را همراه آنان نمايد انجام مى داد، ولى در اين صورت جايى براى امتحان باقى نمى ماند، و اجر و پاداش بى مورد مى شد، و اخبار آسمانى از بين مى رفت، و براى قبول كنندگان دعوت انبيا ثواب مبتلايان به رنج و سختى واجب نمى گشت، و نه اهل ايمان استحقاق مزدى همپايه نيكوكاران را داشتند، و براى اسماء و لغات مفهومى باقى نمى ماند (زيرا بر اساس تمكّن مادّى انبيا، ايمان مردم بر اساس طمع بود و محلّى براى انجام عمل نيك وجود نداشت).

ولى خداوند پاك پيامبرانش را در تصميم هايشان نيرومند و قوى، و از نظر برنامه هاى ظاهرى ضعيف قرار داد، با قناعتى كه از بى نيازى چشمها را پر مى كرد، و تهيدستى و فقرى كه ديده ها و گوشها را از آن مملو مى ساخت.

اگر انبيا داراى قدرتى بودند كه كسى را توان معارضه با آنان نبود، و داراى عزّتى كه مغلوب كسى نمى شدند، و شوكتشان به گونه اى بود كه گردنهاى مردان به سوى آن كشيده مى شد، و مردم براى تماشاى بزرگى و سطوتشان بار سفر مى بستند، اين وضع در پندگيرى مردم از آنان آسانتر، و از گردنكشى در برابر آنان دورتر بود، و به خاطر ترسى كه از عظمت ظاهر انبيا بر مى داشتند، يا به خاطر رغبتى كه به ثروت آنان پيدا مى كردند ايمان مى آوردند، آن هنگام قصدها خالص نبود، و خوبيها به طمع دنيا و آخرت انجام مى گرفت.

ولى خداوند پاك اراده فرمود پيروى از انبيائش، و تصديق كتابهايش، و خشوع در پيشگاهش، و تسليم در برابر فرمانش، و گردن نهادن به طاعتش امورى باشد خاصّ او، و نيّت ديگرى با آن حقايق نياميزد، كه هرچه آزمايش و امتحان بزرگتر، پاداش و جزايش فراوان تر است.


جايگاه خانه خدا:

آيا نمى بينيد خداوند پاك گذشتگان را از زمان آدم-  درود خدا بر او باد-  تا آخرين انسان اين جهان به سنگهايى آزمايش نموده كه نه زيان مى رساند و نه سود مى دهد، نه مى بيند، و نه مى شنود آنجا را خانه حرمت خود و جايگاه قيام مردم به عبادت قرارداد. و آن را در سنگلاخ ترين محل ها، و كم كلوخ ترين مكانهاى مرتفع دنيا، و درّه اى از ديگر درّه ها تنگ تر، در ميان كوههاى سخت، و رملهاى نرم و روان، و چشمه هاى كم آب، و دهات دور از هم، كه شتر و گاو و گوسپند در آنجا از بى آب و علفى رشد نمى كنند بنا كرد.

سپس به آدم -عليه السلام- و فرزندانش دستور داد به آن ناحيه توجه كنند، در نتيجه آن منطقه مركزى براى سود بخشى سفرها، و مقصدى براى بار اندازى قاصدان گرديد، اعماق دلها آهنگ آن خانه مى كند، از بيابانهاى بى آب و علف و دور از آبادى، و ارتفاعات درّه هاى عميق و شيب دار، و جزاير جدا از هم درياها روى به آن مى آورند، تا از روى ذلّت شانه ها را حركت دهند، و گرداگرد آن خانه تهليل گويند، و ژوليده موى و غبار آلود هروله نمايند، لباسهاى خود را كنار انداخته، و با اصلاح نكردن سر و صورت زيبايى خلقت خود را زشت نمايند، به جهت ابتلايى بزرگ و امتحانى سخت، و آزمايشى روشن، و تطهيرى به نهايت، كه آن را موجب رحمت، و رسيدن به بهشت قرار داد.

و اگر خداوند پاك مى خواست خانه با حرمت خود و مراكز مناسك حج را در ميان باغها و نهرها، و زمين هاى نرم و هموار و پر درخت، و ميوه هاى در دسترس، و ساختمانهاى به هم پيوسته، و آباديهاى متّصل به هم، ميان گندمزارى نيكو، و باغهاى سر سبز و خرّم، و كشتزارهاى وسيع، و نواحى پر آب، و زراعتهاى تازه و شاداب، و جادّه هاى آباد قرار دهد قرار مى داد، آن وقت مقدار اجر و ثواب را به تناسب آزمايش سهل و آسان اندك ساخته بود.

و اگر بنيانى كه خانه بر آن استوار است، و سنگهايى كه بيت حق از آن ساخته شده، از زمرّد سبز، و ياقوت قرمز، و روشنى و درخشش خيره كننده بود، بار دو دلى را از سينه ها سبك مى كرد، و كوشش ابليس را براى وسوسه در قلوب فرو مى گذاشت، و تلاطم شك و ترديد را از مردم برطرف مى نمود.

ولى خداوند بندگانش را به انواع سختى ها امتحان مى كند، و با كوشش هاى گوناگون به عبادت وامى دارد، و به امور ناخوشايند مى آزمايد، تا كبر را از دلهايشان بيرون كند، و خوارى و تواضع را در جانشان بنشاند، تا با اين گونه آزمايشها ابواب فضل و رحمتش را به رويشان بگشايد، و اسباب عفو خود را به راحتى به آنان عنايت فرمايد.


فلسفه عبادات:

خدا را خدا را، از عقوبت تجاوز در اين جهان، و نتيجه وخامت ستم در آن جهان، و بدى عاقبت كبر، كه بزرگترين دام شيطان، و عظيم ترين مكر اوست، چنان كيدى كه با دلها چونان زهرهاى كشنده مى رزمد، شيطان هرگز از كارش عاجز نمى گردد، و راه هلاك كسى را خطا نمى كند، نه دانشمند را به خاطر دانشش، و نه تهيدست را به علت لباس كهنه اش.

خداوند بندگانش را از اين همه شرور با نماز و زكات، و زحمت در روزه گرفتن در ماه رمضان حراست فرموده، تا اندامشان را از گناه آرام سازد، و ديدگانشان را خاشع نمايد، و جانشان را خوار و فروتن گرداند، و دلهايشان را از برترى جويى فرود آورد، و كبر و خودپسندى را از آنان بزدايد، زيرا ساييدن جبهه به خاك علت تواضع، و وانهادن اعضاى پرارزش به روى زمين شكستن خود، و لاغر شدن بدن از پى روزه باعث خاكسارى است، و نيز در اداى زكات پرداخت ميوه هاى زمين و غير آن به مسكينان و تهيدستان نهفته است. آثار اين عبادات را بنگريد كه چگونه جوانه هاى فخر را بر مى كند، و از نهالهاى سر بر آورده كبر جلوگيرى مى كند.


تعصب هاى ناروا:

حقّا دقت كردم احدى از جهانيان را نيافتم كه نسبت به چيزى تعصّب ورزد، مگر آنكه ظهور آن تعصّب را علّتى بود كه حقيقت را بر جاهلان مشتبه كند، يا امرى كه به غلط به عنوان حجت به انديشه نفهمان چسبد، جز شما كه تعصبتان را سبب و علّتى نيست. ابليس به خاطر ريشه خود كه از آتش بود بر آدم تعصّب ورزيد، و او را نسبت به خلقتش سرزنش كرد، و گفت: من از آتشم و تو از خاكى. اما ثروتمندان ناز پرورده امتها، به نعمتهاى فراوان خود تعصب به خرج دادند، و گفتند: «اموال و اولادمان از همه افزون تر است، و ما را عذابى نخواهد بود».

تعصب هاى روا:

اگر بنا به تعصب باشد بايد تعصب شما براى صفات پسنديده، و كردارهاى شايسته، و امور نيكى باشد كه بزرگان و دليران از خاندان هاى ريشه دار عرب و رؤساى قبايل به آنها برترى مى طلبند: به اخلاق خوب، و انديشه هاى بزرگ، و مقامات بلند، و آثار ستوده تعصب بورزيد. به خصلت هاى با ارزش كه عبارت است از حفظ حقوق همسايه ها، وفاى به عهد، پيروى نيكى، روى گرداندن از كبر، توسل به احسان و بخشش، خوددارى از تجاوز، مهم شمردن قتل نفس، انصاف دادن به خلق خدا، فرو خوردن خشم، و اجتناب از فساد در روى زمين.


و از عذابهايى كه بر اثر زشتى افعال و بدى اعمال بر امم گذشته رسيد حذر نماييد، نيك و بد احوالشان را بينديشيد، و از اينكه همانند آنان شويد بركنار بمانيد.

چون در تفاوت وضع امم گذشته در نيكى و بدى اعمالشان انديشه كرديد، آن كارى را اختيار نماييد كه عزت آنان بدان سبب تأمين شد، و دشمنانشان از عرصه حياتشان دور شدند، و زمان سلامتيشان طولانى گشت، و نعمت در اختيارشان قرار گرفت، و پيوند كرامت آنان استوار شد، به اين معنى كه از تفرقه اجتناب كردند، و بر الفت پايدارى نمودند، و يكديگر را به آن تشويق و ترغيب كردند و سفارش نمودند.

و از امورى كه ستون فقراتشان را درهم شكست، و قدرتشان را قرين سستى كرد دورى نماييد: از كينه ورزى قلوب، و عداوت سينه ها، و ناموافق بودن نفوس، و دست از يارى يكديگر كشيدن


عبرت از مؤمنان پيشين:

در احوالات مؤمنين گذشته انديشه كنيد، كه چگونه در حال آزمايش و امتحان بودند آيا از همه خلايق مشكلاتشان بيشتر نبود آيا بيش از همه مردم در زحمت و رنج نبودند آيا از همه مردم دنيا در تنگناى بيشترى قرار نداشتند.

فراعنه آنان را برده خود ساختند، و به عذاب سخت كشيدند، جرعه جرعه تلخى به آنان نوشاندند، پيوسته در ذلّت هلاكت، و مورد سلطه و استيلا بودند، چاره اى براى سر باز زدن، و راهى براى دفاع نمى يافتند.

تا چون خداوند جديّت آنان را در صبر بر آزار در راه محبّتش، و تحمّل ناراحتى ها را در مسير بيم و خوفش از آنان ديد، گشايشى از تنگناهاى بلا براى آنان قرار داد، ذلّتشان را به عزّت و بيمشان را به امنيت تبديل كرد، پس سلاطين حكمران، و پيشوايان راهنما شدند، و كرامت خداوند در باره آنان به جايى رسيد كه خيالش هم در باره آنان نمى رفت.

بنگريد چگونه بودند زمانى كه اجتماعشان متّحد، خواسته هايش متّفق، دلها معتدل و مناسب، دستها پشتيبان هم، و شمشيرها مدد كار يكديگر، چشم دلشان نافذ، و تصميم هايشان يكى بود آيا با اين خصال آقاى سراسر زمين نبودند، و بر جهانيان حكومت نمى كردند.

از طرفى به پايان كارشان نظر كنيد كه به كجا رسيد زمانى كه بينشان جدايى افتاد، الفتشان به پراكندگى رسيد، وحدت كلمه و دلهايشان به اختلاف مبدل شد، دسته دسته شده، به جنگ با هم برخاستند، خداوند لباس كرامت را از وجودشان به در آورد، و نعمت فراوانش را از آنان گرفت، و داستان زندگى آنان در بين شما به عنوان درس عبرتى براى عبرت گيرندگان شما باقى ماند.


از حال اولاد اسماعيل و اسحاق و يعقوب -درود خدا بر آنان- پند گيريد، چه اندازه احوالات با هم متناسب، و چقدر داستانها به هم نزديك است در امورشان به هنگام پراكندگى و جداييشان از يكديگر دقت كنيد، روزگارى كه كسرى ها و قيصرها حاكم آنان بودند، آنها را از مرغزارها، و درياى عراق، و سرزمين هاى سبز و خرّم ربودند، و به زمين هايى كه گياه درمنه رويد، و بادهاى سخت وزد، و زندگى در آن مشكل باشد روانه نمودند. آنان را فقير و تهيدست، و در شغل شتر چرانى رها كردند، خوارترين امم از نظر خانه و مكان، و در بى حاصل ترين سرزمين ها از نظر مسكن و مأوا ساختند، نه دعوت حقّى كه به آن چنگ زنند، نه سايه الفتى كه به عزّتش تكيه نمايند. احوالشان مضطرب، و قدرتشان پراكنده، و جمعيّتشان قرين تفرقه، گرفتار بلايى سخت، و جهالتى متراكم كه نتيجه كارشان زنده به گور كردن دختران، پرستش بتها، قطع رحم، و غارت پى در پى يكديگر بود.

نعمت وجود پيامبر (ص):

به نعمت هاى خداوند زمانى كه پيامبر اسلام را در بين آنان برانگيخت دقت كنيد، كه اطاعتشان را به آيين پيامبر پيوند داد، و در سايه دعوتش ايشان را جمعيت واحد نمود، چگونه نعمت الهى پر و بال كرامتش را بر عرصه حيات آنان گسترد، و نهرهاى آسايش و راحتى را به سوى آنان جارى نمود، و دين خدا در ميان انواع منافع و بركات خود آنان را گرد هم آورد در نعمت آن غرق شدند، و از خرّمى عيش آن دلشاد گشتند، زندگى آنان در سايه حكومتى قوى استوار شد، و نيكويى احوالشان آنان را به عزتى پيروز رساند، و در بلنديهاى دولتى ثابت كارشان سهل و آسان شد، بر جهانيان حاكم شدند، و پادشهان روى زمين گشتند، مالك امور كسانى شدند كه آنان قبلا مالك امور اينان بودند، و بر آنانى فرمان راندند كه در گذشته بر اينان فرمان مى راندند. كسى قدرت درهم شكستن آنان را نداشت، و در مبارزه عليه ايشان به خود جرأت نمى داد.


سرزنش ياران نافرمان:

بدانيد كه شما دست از رشته طاعت برداشتيد، و با زنده كردن احكام جاهلى در حصن محكم حق كه به اطراف شما كشيده شده بود رخنه ايجاد نموديد، و خداوند پاك بر اين امت با پيوند الفتى كه ميان آنان برقرار كرد تا در سايه اش زندگى كنند و در حمايتش مأوى گيرند، به نعمتى منت نهاد كه ارزش آن را احدى از آفريدگان نمى داند، زيرا بهاى الفت با يكديگر از هر بهايى بالاتر، و از هر عظمتى عظيم تر است.

و بدانيد كه شما پس از ديندارى بى دين شديد، و بعد از الفت و برادرى حزب حزب گشتيد، تعلّقى به اسلام جز به نام آن نداريد، و از ايمان جز نشان آن را نمى دانيد. مى گوييد به دوزخ مى رويم ولى ننگ را نمى پذيريم گويى قصد داريد اسلام را وارونه كنيد، با هتك حرمت حريم حق، و شكستن پيمانى كه خداوند آن را در زمين خود پناهگاه شما، و منطقه امن براى آفريدگانش قرار داده است. اگر به غير اسلام پناهى بگيريد اهل كفر به جنگ شما بر مى خيزند، آن وقت جبرئيل و ميكائيل و مهاجر و انصار در ميان نيستند كه شما را يارى كنند، جز شمشير زدن بر يكديگر چيزى به جاى نماند تا خداوند بين شما حكم كند.

امثال و داستانهايى از عذاب خدا و كيفرهاى كوبنده و روزگار بلا و حوادث سخت كه كيفر گناهان گذشتگان بود در اختيار شماست. فرا رسيدن عذابش را به بهانه جهل به مؤاخذه او و يا سهل انگارى نسبت به خشمش، يا ايمنى از كيفرش دير مپنداريد، زيرا خداوند پاك، گذشتگان را از رحمتش دور نكرد مگر به خاطر ترك امر به معروف و نهى از منكر.

آرى پروردگار جاهلان را به خاطر ارتكاب گناه، و عاقلان را به علّت ترك نهى از منكر از رحمت خود دور نمود. بدانيد كه شما رشته اسلام را از گردن جان برداشتيد، حدود آن را واگذاشتيد، و احكامش را ميرانديد.


معلومتان باد كه خداوند مرا به جنگ با ستم پيشگان و پيمان شكنان و آنان كه در زمين اهل فسادند امر فرموده. بر اين اساس با پيمان شكنان جنگيدم، و با متجاوزان به نبرد بر خاستم، و بيرون شدگان از مدار دين را خوار و زبون ساختم، و اما شيطان ردهه (رئيس خوارج) با فرياد وحشتى كه از پى آن بانگ تپش دل و لرزه سينه او را شنيدم كارش تمام شد، و تعدادى اندك از ستمكاران باقى مانده اند، اگر خداوند مرا اجازت دهد كه دوباره براى جنگ به جانب ايشان حركت نمايم نابودشان مى كنم جز گروهى اندك كه اين طرف و آن طرف پراكنده مى شوند و از دسترس خارج مى گردند. من در خردسالى سركشان عرب را به زمين رساندم، و شاخ قدرت دو قبيله ربيعه و مضر را شكستم.


در بيان فضايل خود:

شما موقعيت مرا نسبت به رسول خدا -صلّى اللّه عليه و آله- به خاطر خويشى نزديك و منزلت مخصوص مى دانيد، وقتى كودك بودم مرا در دامن مى نشاند، در آغوشش مى فشرد، در فراشش جاى مى داد، تنش را به تنم مى ساييد، و بوى خوشش را به من مى بويانيد، غذا را جويده در دهانم قرار مى داد. هرگز دروغى در گفتار، و اشتباهى در عمل از من نديد. از وقتى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را از شير گرفتند خداوند بزرگترين فرشته از فرشتگانش را مأمور وى نمود، تا شبانه روز او را در مسير كرامت و محاسن اخلاق جهان سوق دهد. من همانند طفلى كه به دنبال مادرش مى رود دنبال او مى رفتم، هر روز براى من از اخلاق پاك خود نشانه اى بر پا مى كرد، و مرا به پيروى از آن فرمان مى داد.

هر سال در حراء مجاورت مى نمود، تنها من او را مى ديدم و غير من كسى وى را مشاهده نمى كرد. آن زمان در خانه اى جز خانه اى كه رسول حق -صلّى اللّه عليه و آله- و خديجه در آن بودند اسلام وارد نشده بود و من سومى آنان بودم. نور وحى و رسالت را مى ديدم، و بوى نبوت را استشمام مى كردم.

به هنگام نزول وحى بر ايشان -صلّى اللّه عليه و آله- صداى ناله شيطان را شنيدم، عرضه داشتم: يا رسول اللّه، اين صداى ناله چيست فرمود: اين ناله شيطان است كه وى را از پرستش شدن يأس و نا اميدى دست داده، تو آنچه را مى شنوم مى شنوى، و آنچه را مى بينم مى بينى، جز اينكه پيامبر نيستى، ولى وزير من و بر طريق خير هستى.


من همراه رسول خدا -صلّى اللّه عليه و آله- بودم كه دسته اى از بزرگان قريش نزد او آمدند، و گفتند: اى محمّد، تو مسأله عظيمى را ادعا مى كنى كه پدرانت و احدى از خاندانت آن را ادعا نكردند، ما كارى از تو مى خواهيم كه اگر آن را بپذيرى و به ما بنمايانى، مى دانيم كه تو پيامبر و فرستاده خدايى، و گر نه به اين نتيجه مى رسيم كه جادوگر و دروغگويى.

آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله فرمود: چه مى خواهيد گفتند: اين درخت را به خاطر ما صدا كن كه از ريشه درآيد و جلو آمده در برابرت بايستد. پيامبر-  صلّى اللّه عليه و آله-  فرمود: خداوند بر هر كارى تواناست، اگر خداوند اين برنامه را برايتان انجام دهد ايمان مى آوريد و به حق شهادت مى دهيد گفتند: آرى.

فرمود: آنچه را مى خواهيد به شما نشان مى دهم، ولى مى دانم كه به خير و نيكويى باز نمى گرديد، در ميان شما كسى است كه به چاه افكنده مى شود (در جنگ بدر)، و نيز كسى است كه احزاب را فراهم خواهد آورد. سپس آن حضرت -صلّى اللّه عليه و آله- فرمود: اى درخت، اگر به خدا و قيامت ايمان دارى، و آگاهى كه من فرستاده خداوندم، با ريشه از جاى بيرون آى تا به اذن خدا در برابر من بايستى.

قسم به خدايى كه او را به راستى بر انگيخت درخت همراه ريشه هايش از زمين بر آمد، و در حالى كه آوازى شديد و صدايى چون صداى بال پرندگان داشت آمد تا آنكه چون مرغى بال گشاده در برابر پيامبر -صلّى اللّه عليه و آله- ايستاد، و شاخه هاى بلند خود را بر پيامبر -صلّى اللّه عليه و آله- و بعضى از شاخه هايش را به روى دوش من گستراند و من در جانب راست رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بودم.

چون قريش اين واقعه را ديدند، از باب برترى جويى و گردنكشى فرياد زدند: بگو نصف درخت نزد تو آيد و نصف ديگر بر جايش بماند. رسول خدا فرمان داد نيمى از آن با حالتى شگفت آور و صداى سخت ترى به حضرت روى آورد كه نزديك بود به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بپيچد. پس از آن از روى كفر و سركشى گفتند: بگو اين نصفه درخت پيش نصفه ديگرش باز گردد. حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله امر فرمود پس درخت بازگشت.

من فرياد زدم: لا اله الّا اللّه، اى رسول خدا، من اولين كسى هستم كه به تو ايمان آوردم، و نخستين كسى كه اعتراف كرد كه درخت آنچه را دستور دادى به فرمان خدا انجام داد تا به پيامبريت شهادت دهد و سخنت را بزرگ شمارد. ولى همه آنان گفتند: بلكه ساحرى است دروغگو، و جادوگرى است عجيب جادو و تردست آيا رسالتت را جز امثال اين تصديق مى كند -منظورشان من بودم-.


من از كسانى هستم كه در راه خدا از ملامت ملامت كنندگان باك ندارند، از كسانى هستم كه چهره آنان چهره صدّيقان، و سخنشان سخن نيكان است، شب زنده دارانند و نشانه هاى روز روشن، تمسك به ريسمان قرآن دارند، سنّت خدا و رسولش را زنده مى كنند، استكبار و برترى جويى ندارند، و خيانت و فساد در كارشان نيست، دلهايشان در بهشت، و بدنهايشان در عبادت خداوند است.

سپاس خداى را كه لباس عزّت و بزرگى در پوشيد و آن دو را براى خود گزيد، و بر ديگر آفريدگان ممنوع گردانيد. آن را خاص خود فرمود و بر ديگران حرام نمود. آن لباس را برگزيد چون بزرگى او را مى سزيد. و آن كس را از بندگان لعنت كرد كه آرزوى عزّت و بزرگى او را در سر پرورد.

پس فرشتگان مقرّب خود را بدان بيازمود، و بدين آزمايش فروتنان را از گردنكشان جدا فرمود. پس گفت خداى سبحان كه داناست بدانچه نهان است در دلها ى همگان -و در پرده هاى غيب پنهان-: «همانا مى آفرينم آدمى از گل، پس چون آن را راست و درست كردم، و از روح خود در آن دميدم، بيفتيد براى او سجده كنان. پس سجده كردند فرشتگان همگى، جز شيطان» كه رشك او را فرا گرفت و به آفرينش خويش بر آدم نازيد و به اصل خود -كه آتش است- بر او غيرت ورزيد. پس دشمن خدا -شيطان- پيشواى غيرت ورزان است، و پيشرو مستكبران، پايه عصبيّت را نهاد، و بر سر لباس كبريايى با خدا در افتاد. رخت عزّت را در بر كرد، و لباس خوارى را از تن برآورد.

نمى بينيد چگونه خدايش به خطار بزرگ منشى كوچك ساخت، و به سبب بلندپروازى به فرودش انداخت. در دنيا او را براند، و براى وى در آخرت آتش افروخته آماده گرداند.


و اگر خدا مى خواست آدم را از نورى بيافريند كه فروغ آن ديده ها را بربايد، و زيبايى آن بر خردها غالب آيد، با بويى خوش چنانكه نفسها را تازه نمايد، چنين مى كرد و اگر چنين مى كرد، گردنها برابر او خم بود و كار آزمايش بر فرشتگان آسان هم، ليكن خداى سبحان آفريدگان خود را به پاره اى از آنچه اصل آن را نمى دانند، مى آزمايد تا فرمانبردار از نافرمان پديد آيد و تا بزرگ منشى را از آنان بزدايد، و تكبّر را از ايشان دور نمايد.

پس، از آنچه خدا به شيطان كرد پند گيريد، كه كردار دراز مدّت او را باطل گرداند و كوشش فراوان او بى ثمر ماند. او شش هزار سال با پرستش خدا زيست از ساليان دنيا يا آخرت -دانسته نيست- امّا با ساعتى كه تكبّر كرد خدايش از بهشت بيرون آورد، و پس از ابليس كه ايمن بود كه خدا را چنان نافرمانى نكند هرگز خدا انسانى را به بهشت در نياورد به کارى كه بدان كار، فرشته اى را از بهشت برون برد. فرمان خدا براى مردم آسمان و زمين يكى است، و ميان خدا و هيچ يك از آفريدگانش در حلال شمردن آنچه بر جهانيان حرام دانسته، رخصتى نيست.


پس بندگان خدا بپرهيزيد اين كه -شيطان- شما را به بيمارى خود مبتلا گرداند، و با بانگ خويش بر انگيزاند و سوارگان و پيادگان خود را بر سر شما كشاند.

به جانم سوگند كه تير تهديد را براى تان سوفار ساخته، و كمان را سخت كشيده -و تاخته- شما را نشانه كرده و از جاى نزديك تير -گمراهى- بر شما افكنده كه گفت: «پروردگار من چنانكه مرا گمراه كردى زشتيهاى زمين را براى آنان بيارايم، و همه آنان را گمراه نمايم.» از ناپيدا و از روى گمان خطا سخنى گفت، و نادانسته انديشه اى در دل نهفت و متعصّبان سخن او را شنفتند و يكه تازان ميدان خودخواهى و جهالت گفته وى را پذيرفتند تا چون سركش شما او را فرمانبردار شد و طمع وى در شما استوار و آنچه پوشيده و نهان بود

پديدار، قدرت او بر شما فراوان گرديد و سپاهيانش آهسته آهسته به سوى تان روان. پس شما را مقهور و خوار ساختند و به ورطه هلاكت در انداختند و به آسيبهاى سختتان پى سپردند كه گويى نيزه در ديده هاتان فرو بردند و گلوهاتان را بريدند، و بينى هاتان را خرد گردانيدند، و خواستند تا شما را بكشند و مهار بر نهاده، به آتش آماده دوزخ كشند

تا چنان شد كه آسيب او در دين سوزى و در كار دنياتان آتش افروزى، بر شما بيش از آنان گرديد كه به پيكارشان برخاسته ايد، و براى ستيزشان آراسته ايد.

پس بدو بخروشيد و در دفع او بكوشيد. به خدا سوگند، او بر اصل شما فخر كرد، و گوهرتان را پست تر از گوهر خود شمرد، و بر تبارتان حمله آورد و سوارانش را بر سر شما تازاند و با پيادگانش راهتان را مسدود گرداند چنانكه از هر جا شكارتان مى كند و انگشتانتان را مى برد، نه با نيرنگ خود را توانيد بازداشت و نه افسونى را به دفع بلا دانيد گماشت. در دايره ذلّت خوار، و در چنبره اى تنگ گرفتار، و دستخوش مردن و از چهار سو اسير بلا بودن.


پس آتش عصبيّت را كه در دلهاتان نهفته است خاموش سازيد، و كينه هاى جاهليّت را براندازيد كه اين حميّت در مسلمان از آفتهاى شيطان است و نازيدنهاى او و بر آغاليدنها و افسون دميدنهاى او. تاج افتخار فروتنى را بر سرهاى خويش نهيد، و گردنفرازى را به زير پاهاى خود بيفكنيد، و -رشته- تكبّر را از گردنهاتان فرود آريد، و افتادگى را همچون مرزى ميان خود و دشمن بشماريد: شيطان و سپاهيان او، كه او را در هر ملّتى سپاهيان است و ياران و پيادگان و سواران.

همچون -قابيل- مباشيد كه بر برادر خود تكبّر نمود، و خدا او را هيچ برترى نداده بود جز كه او خود را بزرگ پنداشت، چون حسد وى را به دشمنى -برادر- واداشت، حميّت، آتش در دل او فروزيد و شيطان باد كبر در دماغ وى دميد، و خدا كيفر او را پشيمانى داد، و گناهان قاتلان را تا روز قيامت در گردن او نهاد.

هان بدانيد كه سركشى را از حدّ گذرانديد و با رويارويى آشكارا با خدا، و صف آرايى برابر مؤمنان، زمين را در تباهى كشانديد.

خدا را خدا را بپرهيزيد از بزرگى فروختن از روى حميّت، و نازيدن به روش جاهليّت كه حميّت زادگاه كينه است و شيطان را دمدمه جاى -ديرينه- كه بدان امّتهاى پيشين را فريفت و مردمان را در روزگاران ديرين، تا آنكه در تاريكيهاى نادانى او پنهان شدند، و در مغاكهاى گمراهيهاى وى نهان. به راندن او رام روان، و آسان وى را به فرمان، و او كارى را در پيش گرفت كه دلها در پذيرش آن همداستان بود، و ساليان از پس ساليان در پى آن خواهش روان، و -با- تكبّرى بر دلها سنگينى كنان.


هان بترسيد بترسيد از پيروى مهتران و بزرگانتان كه به گوهر خود نازيدند و نژاد خويش را برتر ديدند، و نسبت آن عيب را بر پروردگار خود پسنديدند و بر نعمت خدا در حقّ خويش انكار ورزيدند، به ستيزيدن برابر قضاى او و بر آغاليدن بر نعمتهاى او. پس آنان پايه هاى عصبيّتند و ستونهاى فتنه و شمشيرهاى نازش -به خوى- جاهليّت.

پس، از -نافرمانى- خدا بپرهيزيد و با نعمتهايى كه به شما داده مستيزيد، و به فضيلتى كه شما راست -بر ديگرى- رشك مبريد، و ناپاك گوهران را پيروى مكنيد، -و افسونشان را مخريد-آنان كه كوشيديد تا آب تيره طينتشان را به جاى صافى طبيعت خود نوشيديد، و فطرت بى آك خويش را با مزاج بيمارشان در آميختيد، و باطل ايشان را به حقّ خود ريختيد، حالى كه آنان از راه حق بيرون شدن را بنيانند، و شكستن عهد و بريدن با خويشاوند را همپيمان.

شيطان آنان را بارگى گمراهى ساخت، و سپاهى كرد كه بديشان بر مردمان تواند تاخت، و ترجمانى كه به زبانشان سخن گويد -و راه گمراهى شما را جويد- تا خردهاتان را تواند دزديد و در ديده هاتان تواند خليد، و در گوشهاتان تواند دميد. پس شما را نشانه تير خود كرد، و زير پايتان بسپرد و به چنگ خود در آورد.


پس عبرت گيريد از آنچه به مستكبران پيش از شما رسيد، از عذاب خدا و سختگيريهاى او و خوارى و كيفرهاى او، و عبرت گيريد از تيره خاكى كه رخساره هاشان بر آن نهاده است، و زمينهاى -نمناك- كه پهلوهاشان بر آن افتاده است، و به خدا پناه بريد از كبر كه -در سينه ها- زايد، چنانكه بدو پناه مى بريد از بلاهاى روزگار كه پيش آيد.

اگر خدا رخصت كبر ورزيدن را به يكى از بندگانش مى داد، به يقين چنين منتى را بر پيامبران گزيده و دوستانش مى نهاد، ليكن خداى سبحان بزرگ منشى را بر انان ناپسند ديد و فروتنى شان را پسنديد.

پس پيامبران -از روى فروتنى- گونه هاى خود را بر زمين چسبانيدند، و چهره هاى خود را به خاك ماليدند، و برابر مؤمنان فروتنى نمودند و خود مردمانى مستضعف بودند. خداى شان به گرسنگى آزمود و به سختى مبتلاشان فرمود، و با ترس و بيمها امتحانشان كرد و با زير و زبر كردنشان در سختيها، ايمانشان را پديد آورد.

پس مال و فرزندان را ميزان خشم يا خشنودى خدا مى انگاريد، و آزمايش و امتحان -او- را نشانه توانگرى و توانايى مپنداريد، و خداى سبحان و تعالى فرمود: «آيا مى پنداريد اين كه ما آنان را به داشتن مال و پسران مدد مى نماييم، مى شتابانيم آنان را در نيكيها نه، آنان نمى دانند» و خداى سبحان مستكبران از بندگان خود را مى آزمايد به ارزشى كه دوستان مستضعف او در ديده آنان دارند.


موسى بن عمران و برادرش هارون بر فرعون در آمدند، جامه هاى پشمين بر تن و چوبدستيها در دست، و با او پيمان نهادند به جاودانگى سلطنت و دوام و ارجمندى و عزّت اگر مسلمانى پذيرد -و راه طغيان پيش نگيرد- فرعون گفت: «از اين دو تعجب نمى كنيد، كه شرط جاودانگى ملك و هميشگى عزّت مرا مى پذيرند، و خود -چنين كه مى بينيد- در خوارى و فقر اسيرند -فرستنده آنان كيست- و چرا دستبندها و گردنبندهاى زريّن بر ايشان آويزان نيست» زر و گرد آوردن آن را بزرگ داشت، و پشم و پوشيدن آن را خوارى پنداشت.

و اگر خداى سبحان اراده مى فرمود آن هنگام كه پيامبران خود را مبعوث نمود، تا براى آنان گنجهاى زر را بگشايد، و كانهاى طلاى ناب را آشكار نمايد، و باغستانها، و درختستانها، و ددگان زمين، و پرندگان آسمان را بر آن جمله بيفزايد، چنين مى كرد و اگر كرده بود نه پاداش مانده بود، و نه امتحان، و نه اخبار -آسمان و آمدن پيامبران- و نه پذيرندگان دعوت مزد آزمودگان را سزاوار بودند، و نه مؤمنان از پاداش نيكوكاران برخوردار، و نه اسمها معنيهاى خود را نمودار.

ليكن خداى سبحان فرستادگان خود را در اراده شان نيرومند گرداند، و در آنچه ديده ها از ظاهر آنان مى بيند خوار نماياند با قناعتى كه دل و چشمها را از بى نيازى پر دارد، و درويشيى كه ديده ها و گوشها را پر بيازارد، و اگر پيامبران را نيرويى بود كه با آن به ستيز نتوان برخاست، و عزّتى كه از آن نتوان كاست، و پادشاهى كه مردمان گردن به سوى آن كشند، و آرزومندان رخت بر اشتران بسته روى به سوى آن نهند، بر مردمان آسانتر بود كه از قدرت آنان عبرت پذيرند، و راه گردنكشى پيش نگيرند، ليكن در چنين حال ايمانشان يا از بيم جان بود و يا اميد-  به دست آوردن نان و چنان ايمان و كار نيكو، خالص نمى نمود-  بلكه نيم از ترس و نيمى به رغبت بود.
امّا خداى سبحان خواست تا از پيامبران او را فرمانبردار بودن، و كتابهاى او را باور نمودن، و به درگاه او فروتنى كردن و فرمان او را به خوارى گردن نهادن، و پيشانى طاعت به درگاه او سودن، كارهايى باشد خاصّ او -كه از دل خيزد- و چيزى با آن نياميزد، و هرچه سختى و آزمايش سترگ، پاداش و مكافات بزرگ.


نمى بينيد خداى سبحان، پيشينيان از آدم (ص) تا پسينيان از اين عالم را آزمود -به حرمت نهادن- سنگهايى بى زيان و سود، كه نبيند و نتواند شنود. پس خدا آن را خانه با حرمت خود ساخت و براى فراهم آمدن و عبادت مردمانش پرداخت. پس آن خانه را در سنگلاخى نهاد از همه سنگستانهاى زمين دشوارتر، و ريگزارى رويش آن از همه كمتر. به درّه اى از ديگر درّه ها تنگتر، ميان كوههايى سخت و ريگهايى نرم دشوار گذر، و چشمه هايى زه آب آن كم و ده هاى جدا از هم، كه شتر در آنجا فربه نشود و اسب و گاو و گوسفند علف نيابد.

پس آدم و فرزندان او را فرمود تا روى بدان خانه دارند -و با حرمتش شمارند- پس خانه براى آنان جايگاهى گرديد كه سود سفرهاى خود را در آن بردارند و مقصدى كه بارهاى خويش در آن فرود آرند. دلها در راه ديدار آن شيدا، از دشتهايى بى آب و گياه، و مغاك درّه هاى ژرف و جزيره هاى از يكديگر جدا، -در پهنه- دريا تا از روى خوارى شانه هاشان را بجنبانند و گرداگرد خانه كلمه تهليل بر زبان رانند، و بر گامها روند دوان، خاك آلود و مو پريشان. جامه ها را به يك سو انداخته، و با واگذاشتن موها خلقت نيكوى خود را زشت ساخته. آزمايشى بزرگ و امتحانى دشوار و آزمودنى آشكار براى پديد آمدن نافرمان از فرمانبردار. خدا زيارت خانه را موجب رحمت خود فرمود، و وسيلت رسيدن به بهشت نمود.

و اگر خداى سبحان مى خواست خانه با حرمت و عبادتگاه با عظمت خود را ميان باغستانها نهد و جويبار، و در زمين نرم و هموار، و درختستانهاى از هم ناگسسته، و ميوه ها در دسترس و عمارتها درهم و دهستانها به يكديگر پيوسته، ميان گندمزارهاى نيكو و باغهاى سرسبز تازه رو و زمينهاى پرگياه گرداگرد او، و بقعه هاى پر باران و باغستانهاى خرم، و راههاى آبادان، پاداش كم بود و آزمايش ناچيز هم.

و اگر بنيادى كه پايه آن بناست، و سنگهايى كه خانه بدانها برپاست، از زمرّد سبز بود و ياقوت سرخ فام، و با روشنى و درخشش تمام، از راه يافتن دو دلى در سينه ها مى كاست، و كوشش شيطان را از دلها دور مى كرد، و شكّ و ترديد از مردمان بر مى خاست.

ليكن خدا بندگانش را به گونه گون سختيها مى آزمايد، و با مجاهدتها به بندگى شان وادار مى نمايد، و به ناخوشايندها آزمايششان مى كند تا خود پسندى را از دلهاشان بزدايد، و خوارى و فروتنى را در جانهاشان جايگزين فرمايد، و آن را درهايى سازد گشاده به بخشش او، و وسيلتهايى آماده براى آمرزش او.


پس خدا را خدا را بپرهيزيد از سركشى در اين جهان و بترسيد از كيفر ناخوشايند ستم در آن جهان، و پايان زشت خودبينى كه دامى است نهاده شيطان. دامى بزرگ و فريفتنى سترگ. بر دل مردان راه يابد، چون زهر كشنده كه در اندامها شتابد. هيچگاه از كار باز نماند، و به خطا كس را از مكر خود نرهاند. نه دانشمندى را به خاطر دانش و نه مستمندى را در فرسوده پوشش.

و خدا بندگان با ايمان خود را از اين آسيب بركنار مى دارد، با نمازها و زكاتها و روزه گرفتنهاى دشوار، در روزهايى كه واجب است تا اندامهاشان بيارمد با اين كار، و ديده هاشان خاشع شود و جانهاشان خوار. و سبك ساختن دلهاى آنان، و بردن خودبينى از ايشان، به فروتنى كه در اين عبادتهاست: از چهره هاى شاداب را به تواضع بر خاك سودن، و با چسبانيدن اندامهاى پاكيزه بر زمين خردى خويش را نمودن، و رسيدن شكمها به پشت به فروتنى و خوارى به خاطر روزه دارى، و آنچه در زكات است از دادن بهره هاى زمين و جز آن، به مستمندان و بيچارگان. بدانچه در اين كارهاست بنگريد: از سركوبى جوانه هاى نازش و بازداشتن نهالهاى خودپسندى از رويش.


نگريستم و هيچ يك از جهانيان را نيافتم كه براى چيزى تعصّب ورزد جز آنكه آن تعصّب را علّتى بود: آنچه نادانان را بفريبد، و يا پذيرفتن آن انديشه بيخردان را زيبد. تنها شماييد كه براى چيزى تعصّب مى نماييد كه آن را سببى شناخته نيست و علّتى دانسته نه. امّا شيطان به خاطر گوهر خود بر آدم تعصّب آورد، و در آفرينش وى او را سرزنش كرد و گفت: «من از آتش ساخته ام و تو از گل پرداخته.» امّا توانگران و خداوندان نعمتهاى فراوان، تعصّب ورزيدند، چون نشانه هاى نعمت را ديدند، گفتند: «ما را دارايى و فرزندان بيش است و عذابى مان نه در پيش است.»

پس اگر به ناچار تعصّب ورزيدند بايد، در چيزى تعصّب ورزيد كه شايد: در خويهاى نيك و گزيده و كردارهاى پسنديده، و كارهاى نيكو كه افزونى بر يكديگر جستند در آن، بزرگواران و دلاوران از خاندانهاى عرب و مهتران قبيله -نيكو حسب. از آراسته بودن- به خوبى خوى و رفتار، و بردبارى به هنگام خشم بسيار، و آنچه پسنديده است از رفتار و كردار. پس در خصلتهاى نيكو تعصّب ورزيد از حمايت كردن پناهندگان، و به سررساندن پيمان و آراسته بودن به تقوى و ايمان، و از خودپسندى دورى گزيدن، و به فضيلت آراسته بودن، و دست بازداشتن از ستمكارى و بزرگ شمردن -گناه- خونريزى و خونخوارى، و داد مردمان دادن، و خشم را فرو خوردن، و پرهيز از تبهكارى در زمين.


و بپرهيزيد از آنچه فرود آمد بر امّتهاى پيشين، از كيفرهايى كه ديدند بر كردارهاى ناشايست و رفتارها كه كردند و نبايست. پس نيك و بد احوالشان را به ياد آريد و خود را از همانند شدن به آنان بر حذر داريد. -و چون به چشم خود ديديد- و در خوشبختى و بدبختى شان انديشيديد، آن را عهده دار شويد كه عزيزشان گرداند و دشمنان را از سرشان راند، و زمان بى گزندى شان را به درازا كشاند، و با عافيت از نعمت بر خوردار و پيوند رشته بزرگوارى با آنان استوار. و آن از پراكندگى دورى نمودن بود و به سزاوارى روى آوردن، و يكديگر را بدان برانگيختن و سفارش كردن، و بپرهيزيد از هر كار كه پشت آنان را شكست و نيروشان را گسست، چون: كينه هم در دل داشتن و تخم نفاق در سينه كاشتن و از هم بريدن، و دست از يارى يكديگر كشيدن.


و در احوال گذشتگان پيش از خود بنگريد، مردمى كه با ايمان بودند چسان به سر بردند و چگونه آنان را آزمودند آيا نبودند گرانبارتر آفريدگان. و به هنگام آزمايش كوشاترين بندگان، و تنگ زندگانى ترين مردم جهان فرعونان آنان را به بندگى گرفتند و در عذاب سخت كشيدند، و تلخى -زندگانى- را جرعه جرعه بديشان نوشانيدند. پس پيوسته در خوارى و هلاكت بودند و مقهور چيرگى و قدرت، نه چاره اى مى يافتند تا سرباز زنند، و نه راهى كه عذاب را از خود دور كنند.

تا چون خدا ديد چگونه در راه دوستى او بر آزار شكيبايند، و چسان از بيم او ناخوشايند را تحمّل مى نمايند، از تنگناهاى بلاگشايشى براى شان پديد آورد، و از پس خوارى ارجمندشان فرمود و آرامش را جايگزين بيم كرد. پس پادشاهان حكمران شدند و پيشوايان با فرّ و شان و كرامت خدا در باره شان تا بدانجا رسيد كه ديده آرزو نهايت آن را نديد.

پس بنگريد چسان مى نمودند، آن گاه كه گروهها فراهم بودند، و همگان راه يك آرزو را مى پيمودند، و دلها راست بود و با هم سازوار و دستها يكديگر را مددكار، شمشيرها به پارى هم آخته، و ديده ها به يكسو دوخته، و اراده ها در پى يك چيز تاخته، آيا مهتران سراسر زمين نبودند، و بر جهانيان پادشاهى نمى نمودند.

پس بنگريد كه پايان كارشان به كجا كشيد، چون ميانشان جدايى افتاد، و الفت به پراكندگى انجاميد، و سخنها و دلهاشان گونه گون گرديد. از هم جدا شدند، و به حزبها گراييدند، و خدا لباس كرامت خود را از تنشان برون آورد، و نعمت فراخ خويش را از دستشان به در كرد، و داستان آنان ميان شما ماند، و آن را براى پندگيرنده عبرت گرداند.


پس از حال فرزندان اسماعيل و اسحاق و اسرائيل -كه درود بر آنان باد- پند گيريد، كه حالتها سخت متناسب است با هم و چه نزديك است مثالها به هم، بيش و كم. در كار آنان بينديشيد، و روزگارى كه پراكنده بودند و از هم جدا، و كسراها و قيصرها بر آنان پادشا. آنان را از مرغزارهاى پر نعمت و درياى عراق و سرزمينهاى سبز آفاق مى ربودند و به زمينهايى كه رستنى آن درمنه بود، روانه مى نمودند، آنجا كه بادها از هر سو در آن وزان بود، و آنان گرفتار بدى گذران. آنان را واگذاشتند مستمند درويش، بيابان نشين و چراننده اشتران پشت ريش. پست ترين جايهاشان خانه، و خشكترين بيابانشان جاى قرار و كاشانه. نه -به سوى حق- دعوتى، تا بدان روى آرند، و خود را -از گمراهى- باز دارند، و نه سايه الفتى كه رخت بدانجا افكنند و در عزّت آن زندگى كنند. حالتها ناپايدار، دستها به خلاف هم در كار، جمعيّت پراكنده، در بلاى سخت و تيه نادانى دست و پا زننده، از: زنده به گور كردن دختران، و پرستيدن بتان و بريدن پيوند خويشان و يكديگر را غارت كنان.

پس بنگريد كه نعمتهاى خدا چگونه بر آنان فرو ريخت، هنگامى كه پيامبرى برايشان بر انگيخت. آنان را به طاعت خدا در آورد و با خواندنشان به سوى او با يكديگر سازوارشان كرد، و چسان نعمت، شهپر خود را بر سر آنان گسترد و جويبارهايى از آسايش و رفاه براى ايشان روان نمود، و ملّت اسلام، با بركتهاى خود آنان را فراهم فرمود. پس در نعمت شريعت غرقه گرديدند، و لذّت زندگى خرّم و فراخ آن را چشيدند. زندگى شان به سامان، در سايه دولتى قوى شان، و نيكويى حال آنان را به عزّتى رساند ارجمند، و كارهاشان استوار گرديد و دولتشان نيرومند، چنانكه حاكم شدند بر جهانيان، و پادشاهان زمين در اين كرانه و آن كران. كار كسانى را به دست گرفتند كه تيرشان بر آنان حكومت مى نمودند، و بر كسانى فرمان راندند كه فرمانبر آنان بودند. نه تيرشان بر سنگ مى رسيد و نه سنگشان سبك مى گرديد.


همانا شما رشته فرمانبردارى را از گردن گشاديد و به داوريهاى دوران جاهليت رضا داديد، در دژ خدايى كه پيرامونتان بود رخنه نهاديد. همانا خداى سبحان بر جماعت اين امّت -مسلمان- منّت نهاد و به الفت آنان را با يكديگر پيوند داد، پيوندى كه در سايه آن بچمند، و در پناه آن بيارمند. در نعمتى كه هيچ يك از آفريدگان بهايى نداند براى آن. چه آن نعمت از هر بهايى برتر است و از هر رتبت و منزلتى گرانقدرتر.

و بدانيد كه شما پس از هجرت -و ادب آموختن از شريعت- به -خوى- باديه نشينى بازگشتيد و پس از پيوند دوستى دسته دسته شديد. با اسلام جز به نام آن بستگى نداريد و از ايمان جز نشان آن را نمى شناسيد. مى گوييد به آتش -مى سوزيم- و ننگ را -نمى توزيم-. گويا مى خواهيد اسلام را واژگون كنيد با پرده حرمتش را دريدن، و رشته برادرى دينى را بريدن. پيمانى كه خدايش براى شما در زمين خود پناهگاه و جاى امن فرمود، و موجب ايمنى آفريده هايش نمود، و اگر شما به چيزى جز اسلام پناه برديد، كافران با شما پيكار خواهند كرد، آن گاه نه جبرئيل ماند و نه ميكائيل، و نه مهاجران و نه انصار كه شما را يارى كند. جز تيغ بر يكديگر زدن نبود تا خدا ميان شما داورى كند.

و همانا نمونه ها و داستانها در دسترس شماست -از گذشتگان- و عذاب خدا و سختيهاى او -كه رسيد به آنان-، و روزهايى -كه عذابشان كرد -و آسيبهاى سخت او- كه به آنان فرود آورد-.

پس وعده عذاب او را دير مى انگاريد، به عذر آنكه نمى دانيد در چنگ او گرفتاريد. و با انتقام او را سبك شمردن، و از كيفر او ايمن بودن كه همانا خداى سبحان -مردم- دوران گذشته را كه پيش از شمايند از رحمت خود دور نفرمود، جز براى آنكه امر به معروف را واگذاشتند، و مردمان را از منكر باز نداشتند. پس خدا بيخردان -آنان را- لعنت كرد به خاطر نافرمانى كردن، و خردمندان را به گناه ديگران را از نافرمانى مانع نبودن.


هان بدانيد كه شما رشته -پيوند با- اسلام را گسستيد، و حدود آن را شكستيد، و احكام آن را كار نبستيد. بدانيد كه خدا مرا فرموده است با تجاوزكاران و پيمان گسلان، و تبهكاران در زمين پيكار كنم. امّا با پيمان گسلان جنگيدم و با از حق برون شدگان ستيزيدم، و از دين بيرون شدگان را زبون ساختم. امّا شيطان ردهه، به جاى من بانگى كار او را بسنده گرديد چنانكه از آن بانگ آواى طپيدن دل و لرزه سينه خود را شنيد، و اندكى از تجاوزكارن مانده، و اگر خدا مرا رخصت داد كه بر ايشان بتازم و آنان را براندازم، دولت را از آنها بازگردانم و از آن خود سازم، جز تنى چند كه در اين سوى و آن سوى شهرها بمانند -و مردم را بترسانند-. من در خردى بزرگان عرب را به خاك انداختم و سركردگان ربيعه و مضر را هلاك ساختم.


شما مى دانيد مرا نزد رسول خدا چه رتبت است، و خويشاونديم با او در چه نسبت است. آن گاه كه كودك بودم مرا در كنار خود نهاد و بر سينه خويشم جا داد، و مرا در بستر خود مى خوابانيد چنانكه تنم را به تن خويش مى سود و بوى خوش خود را به من مى بويانيد. و گاه بود كه چيزى را مى جويد، سپس آن را به من مى خورانيد. از من دروغى در گفتار نشنيد، و خطايى در كردار نديد.

هنگامى كه از شير گرفته شد خدا بزرگترين فرشته از فرشتگانش را شب و روز همنشين او فرمود تا راههاى بزرگوارى را پيمود، و خويهاى نيكوى جهان را فراهم نمود. و من در پى او بودم -در سفر و حضر- چنانكه شتر بچّه در پى مادر. هر روز براى من از اخلاق خود نشانه اى بر پا مى داشت و مرا به پيروى آن مى گماشت.

هر سال در حراء خلوت مى گزيد، من او را مى ديدم و جز من كسى وى را نمى ديد. آن هنگام جز خانه اى كه رسول خدا (ص) و خديجه در آن بود، در هيچ خانه اى مسلمانى را نيافته بود، من سوّمين آنان بودم. روشنايى وحى و پيامبرى را مى ديدم و بوى نبوّت را مى شنودم. من هنگامى كه وحى بر او (ص) فرود آمد، آواى شيطان را شنيدم. گفتم: اى فرستاده خدا اين آوا چيست گفت: «اين شيطان است كه از آن كه او را نپرستند نوميد و نگران است. همانا تو مى شنوى آنچه را من مى شنوم، و مى بينى آنچه را من مى بينم، جز اين كه تو پيامبر نيستى و وزيرى و بر راه خير مى روى -و مؤمنان را اميرى-.»


و من با او بودم، هنگامى كه مهتران قريش نزد وى آمدند، و گفتند: «اى محمّد (ص) تو دعوى كارى بزرگ مى كنى كه نه پدرانت چنان دعويى داشتند، نه كسى از خاندانت.

ما چيزى را از تو مى خواهيم اگر آن را پذيرفتى و به ما نماياندى، مى دانيم تو پيامبر و فرستاده اى و گرنه مى دانيم جادوگرى دروغگويى.» گفت (ص): «چه مى پرسيد» گفتند: «اين درخت را براى ما بخوان تا با رگ و ريشه برآيد و پيش روى تو در آيد.» گفت (ص): «خدا بر هر چيز تواناست. اگر خدا براى شما چنين كرد، مى گرويد، و به حق گواهى مى دهيد» گفتند: «آرى».

گفت: «من آنچه را مى خواهيد به شما نشان خواهم داد. و من مى دانم شما به راه خير باز نمى گرديد. و در ميان شما كسى است كه در چاه افكنده شود و كسى است كه گروهها را بهم پيوندد و لشكر فراهم آورد.»

سپس گفت (ص): «اى درخت اگر به خدا و روز رستاخيز ايمان گرويده اى و مى دانى من فرستاده خدايم با رگ و ريشه از جاى برآى، و پيش روى من در آى به فرمان خداى.»

پس به خدايى كه او را به راستى بر انگيخت، رگ و ريشه درخت از هم گسيخت و از جاى بر آمد بانگى سخت كنان و چون پرندگان پرزنان تا پيش روى رسول خدا (ص) بيامد، و شاخه فرازين خود را بر رسول خدا (ص) گسترد، و يكى از شاخه هايش را بر دوش من آورد، و من در سوى راست او (ص) بودم.

پس چون آنان اين -معجزه- را ديدند، از روى برترى جويى و گردنكشى گفتند: «بگو تا نيم آن نزد تو آيد و نيم ديگر بر جاى ماند.» پس او درخت را چنين فرمان داد و نيم آن رو سوى او نهاد، پيش آمدنى سخت شگفت آور، و با بانگى هر چه سخت تر. چنانكه مى خواست خود را به رسول خدا (ص) بپيچد.

پس آنان از روى ناسپاسى و سركشى گفتند: «اين نيم را بفرما تا نزد نيم خود باز رود چنانكه بود» و او درخت را چنان فرمود. پس درخت باز گرديد و من گفتم: لا اله الّا اللّه، اى فرستاده خدا من نخستين كسم كه به تو گرويد، و نخستين كس كه اقرار كرد كه درخت آنچه را فرمودى به فرمان خدا به جا آورد. تا پيامبرى تو را گواهى دهد و گفته تو را بزرگ دارد.» پس آنان گفتند: «نه كه ساحرى است دروغگو، شگفت جادوگر است، و چه آسان است كار او. و چه كسى تو را در كارت تصديق كند جز او» (و قصدشان من بودم).


من از مردمى هستم كه در راه خدا از سرزنش ملامت كنندگان باز نمى ايستند. نشانه هاى آنان، نشانه راستكاران و سخنشان، گفتار درست كرداران. زنده داران شبند -به عبادت- و نشانه هاى روزند -براى هدايت- چنگ در ريسمان قرآن زده اند و سنّت خدا و فرستاده او را زنده كرده اند. نه بزرگى مى فروشند، و نه برترى جويى دارند، نه خيانت مى كنند و نه تبهكارند. دلهاشان در بهشت است و تن هاشان را به كار -عبادت- وامى دارند.

و (قصع در لغت بمعنى نشخوار كردن آمده، گفته اند: وجه تسميه اين خطبه به قاصعه آنست كه چون حضرت آنرا براى اهل كوفه بيان مى فرمود بر شتر ماده اى سوار بود كه نشخوار ميكرد، و گفته اند: قصع در لغت بمعنى تحقير و خوار نمودن نيز آمده، پس وجه تسميه آن آنست كه امام عليه السّلام در آن شيطان را تحقير و خوار و پست نموده، و وجوه ديگرى هم براى تسميه آن گفته اند، ولى اقرب وجوه وجه اوّل و نيكوتر آنها وجه دوّم است، و) آن متضمّن مذمّت و سرزنش شيطان است -لعنت خدا بر او باد- بجهت تكبّر و سركشى او، و سجده نكردنش بر آدم -عليه السّلام- و اينكه او نخستين كسى بود كه پا فشارى كرده نپذيرفتن حقّ را آشكار ساخت، و نخوت و خود خواهى را پيروى نمود، و (نيز) متضمّن ترساندن مردم است از متابعت طريقه و روش او (و اين خطبه درازترين خطبه هاى نهج البلاغه است):
سپاس سزاوار خداوندى است كه پوشيد (جامه) توانگرى و بزرگوارى را (توانگرى و بزرگوارى مخصوص او است كه هيچ چيز او را ناتوان نمى گرداند و به حقيقت او نمى رسد) و اين دو صفت را بخود اختصاص داده نه براى آفريدگانش (باين دو صفت منفرد و يگانه است، زيرا غير او ذاتا زبون و زير دست و در همه چيز نياز بغير دارند) و آنها را بر غير خود ممنوع و حرام گردانيد (پس كسيرا نمى رسد كه آنها را ادّعاء نمايد و اگر ادّعاء نمود مسئول و معاقب است) و آنها را براى جلال خويش برگزيد، و لعنت (دورى از رحمتش) را قرار داد براى هر كه از بندگانش در اين دو صفت با او منازعه نمايد (به توانگرى و بزرگوارى كردن بر افرازد، چنانكه در قرآن كريم سوره 39 آیه 60 مى فرمايد: «وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ تَرَى الَّذِينَ كَذَبُوا عَلَى اللَّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ، أَ لَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْمُتَكَبِّرِينَ» يعنى آنان را كه بر خدا دروغ بستند و زير بار فرمان او نرفتند روز رستخيز روهايشان را سياه مى بينى، آيا در دوزخ جائى براى تكبّر كنندگان و گردنكشان نيست و در سوره 16 آیه 29 مى فرمايد: «فَادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها فَلَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ» يعنى داخل درها «دركات و گوديها» ى دوزخ شويد در حاليكه در آن جاويد مى مانيد، و بد است جاى گردنكشان).
پس بسبب اختصاص اين دو صفت بخود فرشتگان را كه مقرّب درگاه او بودند آزمايش نمود تا فروتنان ايشان را از گردنكشان (شيطان كه از جنّ بود و در بين آنها به سجده بآدم مأمور شد) ممتاز و جدا سازد (با آنان معامله آزمايش كنندگان نمود تا بدانند كه هر كه از فرمان الهى پيروى كند رستگار و هر كه مخالفت ورزد بعذاب گرفتار شود، نه آنكه خواسته امتحان نمايد تا دانا گردد كه امتحان به اين معنى در باره او محال است، چنانكه در شرح خطبه شصت و دوّم اشاره شد).
پس (از اين جهت امام عليه السّلام مى فرمايد:) با اينكه به نهانيهاى دلها و پنهانيهاى پوشيده از نظرها دانا بود (در قرآن كريم سوره 38 آیه 74-71) فرمود: «إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِين - فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ - فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ - إِلَّا إِبْلِيسَ» يعنى من آدم را از گل خلق خواهم نمود، پس وقتى كه او را بيافريدم و جان دادمش برو در افتاده او را سجده كنيد (تعظيم و فروتنى نمائيد، و يا او را قبله خويش قرار دهيد، زيرا سجده عبادت و بندگى براى غير خدا جائز نيست) پس همه فرشتگان سجده كردند مگر ابليس (حضرت رضا عليه السّلام فرموده: «نام شيطان حارث بوده سمّى إبليس لأنّه أبلس من رحمة اللَّه» يعنى ابليس ناميده شده بجهت آنكه از رحمت خدا دور گشت.
ناگفته نماند كه بين علماء و بزرگان اختلاف است كه آيا شيطان از جنّ بوده يا از فرشتگان، و حقّ آنست كه از جنّ بوده، و اجماع علماء اماميّه بر آنست، چنانكه از شيخ مفيد -عليه الرحمة-  نقل شده، و روايات متواتره از ائمه هدى -عليهم السّلام- در اين باب وارد گشته، و قرآن كريم بآن تصريح مى فرمايد سوره 18 آیه 50 «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ كانَ مِنَ الْجِنِّ» يعنى ياد آور هنگامى را كه به فرشتگان فرموديم بآدم سجده كنيد، پس همه سجده كردند مگر ابليس كه از جنّ بود، و استثناء دليل بر آن نيست كه شيطان از فرشتگان بوده چون جمله كان من الجنّ صريح است كه استثناء در اينجا و سائر مواضع قرآن كريم در اين باب استثناء منقطع است يعنى ربط به مستثنى منه ندارد، خلاصه آدم را سجده نكرد براى آنكه) كبر و خود خواهى باو روى مى آورد، پس به آفرينش خود بر آدم فخر و نازش نمود، و براى اصل خويش (كه از آتش آفريده شده بود) عصبيّت نموده آشكارا زير بار فرمان حقّ نرفت (و گفت: او را از گل و مرا از آتش آفريدى من كه از او بهترم چرا او را سجده كنم) پس دشمن خدا (شيطان) پيشواى متعصبين و پيشرو گردنكشان است كه بنيان عصبيّت را بجا گذارد، و با خدا در جامه عظمت و بزرگى (كه اختصاص باو داشت) نزاع نمود، و لباس عزّت و سربلندى (كه سزاوار او نبود) پوشيد، و پوشش ذلّت و خوارى (كه شايسته اش بود) دور افكند.
نمى بينيد چگونه خداوند او را براى تكبّر و سركشى خرد و كوچك و سبب بلند پروازى پست نمود پس او را در دنيا (از رحمت خود) رانده شده قرار داد (چنانكه در قرآن كريم سوره 15 آیه 35-34 مى فرمايد: «قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّكَ رَجِيمٌ - وَ إِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ إِلى يَوْمِ الدِّينِ» يعنى خداوند فرمود از بهشت بيرون رو كه تو رانده شدى، و تا روز رستخيز بر تو لعنت است) و در آخرت براى او آتش بر افروخته آماده فرمود (چنانكه در قرآن كريم سوره 38 آیه 85 مى فرمايد: «لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَ مِمَّنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِينَ» يعنى دوزخ را از تو و از همه آنان كه پيرو تو هستند از آدميان و جنّيان پر خواهم نمود).


و اگر خدا مى خواست آدم را بيافريند از نورى كه روشنى آن ديده ها را تيره سازد، و زيبايى آن بر خردها غالب گردد (عقلها در برابر آن حيران و سرگردان شوند) و از چيز خوشبوئى كه بوى خوش آن اشخاص را فرا گيرد، هر آينه مى آفريد، و اگر (چنين) مى آفريد گردنها در برابر آدم فروتن، و آزمايش در باره او بر فرشتگان آسان مى شد (بى درنگ شيطان به سجده او مى شتافت و او را مادون خود تصوّر نمى كرد) و ليكن خداوند سبحان آفريدگانش را مى آزمايد به بعضى از آنچه اصل و سببش را نمى دانند براى امتياز دادن و جدا ساختن آنها (از غير- شان) و براى برطرف كردن تكبّر و گردنكشى و دور نمودن خودپسندى از آنان (چنانكه بيشتر احكام شرعيّه كه عقل به حكمت آن پى نبرده از اين قبيل است.)
پس از كار خدا در باره شيطان عبرت گيريد كه عبادت و بندگى بسيار و منتهى سعى و كوشش او را (بر اثر تكبّر و سركشيش) باطل و تباه ساخت در حاليكه خدا را شش هزار سال عبادت كرده بود كه معلوم نيست (شما نمى دانيد و فهمتان قاصر است كه) آيا از سالهاى دنيا است يا از سالهاى آخرت (كه هر روز آن معادل پنجاه هزار سال دنيا است، و اين) بجهت كبر و سركشى يك ساعت (بود كه خود را بر تر از آدم دانسته باو سجده نكرد).
پس چه كس بعد از شيطان با بجا آوردن مانند معصيت او (كبر و سركشى) از عذاب خدا سالم ماند حاشا نخواهد شد كه خداوند سبحان انسانى را ببهشت داخل نمايد با كارى كه بسبب آن فرشته اى (شيطان) را از آن بيرون نمود (تعبير امام عليه السّلام از شيطان در اينجا به فرشته اى براى آنست كه در آسمان بوده و با فرشتگان آميزش داشته).
حكم و فرمان خدا در اهل آسمان (فرشتگان) و اهل زمين (آدميان) يكى است، و بين او و هيچيك از آفريدگانش در روا داشتن آنچه مختصّ بخود او است (عظمت و بزرگوارى) كه آنرا بر عالميان حرام كرده و ناروا دانسته رخصتى نيست (احكام خداوند نسبت بهمه يكسان است، پس نمى توان گفت كه بس شيطان بر اثر يك نافرمانى رانده درگاه شده، بلكه بايد دانست هر كه و هر جا باشد چون گردن از زير بار تكليف بيرون آرد از رحمت خدا دور گشته بعذاب گرفتار شود).


پس بندگان خدا، از دشمن خدا (شيطان) بترسيد از اينكه شما را بدرد خود (كبر و سركشى) گرفتار كند (مانند خود متكبّر و گردن كش نموده از رحمت خدا دور سازد) و از اينكه به گفته خويش شما را (از راه راست) باز داشته نگران نمايد، و سواران و پيادگان لشگرش (پيروانش) را دور شما گرد آورد، پس بجان خودم سوگند كه تير شرّ (گمراه ساختن) را براى شما بزه كمان نهاده و آنرا بطرف شما سخت كشيده، و از نزديك بشما تير انداخته (تا تيرش بخطاء نرود) و (چنانكه در قرآن كريم سوره 15 آیه 39 خداوند از او حكايت مى فرمايد) گفت: «قالَ رَبِّ بِما أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ» يعنى پروردگار من براى اينكه مرا گمراه كردى (بر اثر ترك سجده آدم) هر آينه گناهان را برابر بنى آدم در زمين مى آرايم (تا از اطاعت باز مانند) و همه آنان را گمراه خواهم نمود (و اين سخن را گفت) در حاليكه (ندانسته) اظهار غيب گوئى كرده از روى گمان نادرست آنرا بيان نمود.
(ولى) فرزندان نخوت و برادران عصبيّت و سواران گردن كش و جاهليّت و نادانى دعوى او را تصديق كرده راست آوردند (چون اهل دنيا معصيت و نافرمانى نموده بدرد كبر و خود پسندى كه شيطان داشت گرفتار شدند، پس ادّعاى او را كه از روى نادانى و گمان نادرست بود درست جلوه دادند) تا اينكه سركش از شما (كه از راه راست پا بيرون نهاد) پيرو او گرديد، و (از اينرو) طمع و آز او در (گمراه كردن) شما پا بر جا شد، پس چگونگى پنهان آشكار گشت (آثار وسوسه او در دلهاى شما نمايان شد كه بى پروا بر خلاف دستور خدا رفتار مى نماييد). استيلاء او بر شما قوّت يافت، و سپاه خود را بسوى شما نزديك آورد، پس شما را در غارهاى ذلّت و خوارى افكندند، و در گودالهاى كشتن (تباه ساختن) انداختند، و شما را پايمال كردند با زخم سخت: نيزه زدن در چشمها و بريدن گلوها و كوبيدن سوراخ بينى ها و اراده انداختن در قتلگاهاتان و راندنتان با حلقه هاى مهار قهر و خشم كه در بينى مى نهند بسوى آتشى كه برايتان آماده شده (خلاصه شيطان و سپاهش خواهشهاى نفس امّاره و گناهان را در نظر شما جلوه داده به دام بد بختى در آورده بعذاب سوق مى دهند)
پس شيطان براى زخم زدن (زيان رساندن) در دين شما بزرگتر و براى آتش افروختن (فتنه و فساد بر پا نمودن) در دنياى شما افروزنده تر گرديد از دشمنانى كه با ايشان آشكارا دشمنى كرده براى (زد و خورد با) آنها گرد مى آييد (و از يكديگر كمك مى طلبيد).
پس زور و كوشش خود را بر دفع او بگماريد كه بخدا سوگند بر ريشه شما (پدرتان آدم) فخر و نازش كرد، و در حسب (قدرت و منزلت) شما نكوهش نمود، و نسب (قرابت و خويشى) شما را كوچك و پست دانست، و سواران خود را براى (گمراه كردن) شما گرد آورده، و با پيادگانش راه شما را اراده نمود (تا در گمراهى مانده براه هدايت و رستگارى پا نهيد) در هر جا شما را شكار كرده به دام مى آرند، و سر انگشتانتان را مى زنند، و به حيله و دسيسه نمى توانيد (از ايشان) سرباز زنيد، و بتصميم و اراده نمى توانيد (آنها را) دفع نموده از خود دور نمائيد، در حاليكه شما در انبوه ذلّت و خوارى و دائره تنگ و عرصه مرگ و جولانگاه بلاء و سختى (دنيا گرفتار) هستيد (و از شرّ شيطان نرهيد مگر با كشتن نفس امّاره و پيروى نكردن از او).


پس خاموش كنيد آتش عصبيّت و كينه هاى زمان جاهليّت را كه در دلهاى شما پنهان است كه اين تكبّر و گردنكشى و خود پسندى در مسلمان از افكنده هاى شيطان و خود خواهى ها و تباه كردنها و وسوسه هاى او است، و تصميم گيريد كه فروتنى را از روى سرهاتان نهاده بزرگى و خود پسندى را زير پاهاتان بيفكنيد، و تكبّر و گردنكشى را از گردنهاتان دور سازيد، و فروتنى را بين خود و دشمنانتان شيطان و لشگرش بجاى لشگر تمام سلاح بكار بريد، زيرا او را در هر امّتى لشگرها و ياران و پيادگان و سواران است (كه همه با او كمك كرده كبر و نخوت را در نظرتان مى آرايند تا شما را در بلاء و هلاكت اندازند، پس شما تواضع و فروتنى را لشگر خود قرار داده با ايشان كارزار كنيد).
و مانند متكبّر گردن كش (قابيل فرزند آدم عليه السّلام) بر فرزند مادرش (هابيل) نباشيد (تعبير از هابيل به فرزند مادر قابيل با اينكه هر دو از يك پدر و يك مادر بودند براى آنست كه مهربانى دو برادر از يك مادر بيشتر است از مهربانى دو برادر كه از دو مادر باشند) كه بر او تكبّر نمود بدون اينكه خداوند در او فزونى قرار داده باشد جز آنكه كبر و بزرگى ناشى از رشك باو روى آورد، و از آتش خشم در دل او تعصّب افروخته شد، و شيطان باد كبر و سر بلندى در بينى او دميد، چنان خود خواهى و گردنكشى كه خداوند پس از كبر و سربلندى او را پشيمانى داد (بر اثر مردن برادر حيران و سرگردانش نمود، نه بر كشتن او كه اگر بر اثر كشتن او پشيمان مى شد توبه و بازگشت از گناهى بود كه مرتكب شده و معذّب نمى ماند) و گناه كشندگان را تا روز رستخيز همراه او گردانيد (چنانكه در قرآن كريم سوره 5 آیه 32-31 مى فرمايد: «فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ - مِنْ أَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنا عَلى بَنِي إِسْرائِيلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً» يعنى چون قابيل هابيل را كشت از جمله پشيمانان گرديد، از اينرو به بنى اسرائيل دستور داديم كه هر كه بكشد كسى را بى آنكه او ديگرى را كشته يا فسادى در زمين كرده باشد كه موجب كشته شدن گردد، پس چنان است كه همه مردم را كشته باشد).
آگاه باشيد كه شما در ستمگرى بسيار جهد و كوشش نموديد، و در زمين فساد و تباهكارى كرديد، از روى آشكار كردن دشمنى با خدا، و بيرون آمدن براى جنگ با مؤمنين (شايد مقصود امام عليه السّلام در اينجا اشاره به مخالفت امّت با آن حضرت بوده بعد از رحلت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله، يا رفتار اهل شام و پيروان معاويه با آن بزرگوار).
پس از خدا بترسيد، از خدا بترسيد در گردنكشى ناشى از تعصّب، و خود پسندى جاهليّت، زيرا كبر ايجاد كننده هاى دشمنى و دميدنگاههاى شيطان است كه بآن دميدنها امّتهاى گذشته و پيشينيان (مانند قوم نوح و عادت و ثمود و فرعون و نمرود) را فريب داده است (خود خواهى و نخوت را در برابر ايشان جلوه داده پس از روى خودپسندى پيغمبران را تكذيب كرده قدم در راه راست ننهادند) تا اينكه در تاريكى هاى نادانى و دامهاى گمراهى او شتافتند در حاليكه در برابر راندن او رام و به كشيدنش آرام (در پيروى از او تسليم) بودند، و شتافتند بسوى كارى كه دلها در آن يكسانند، و پيشينيان بر آن كار از پى يكديگر رفتند، و بطرف خود پسندى و سربلندى كه سينه ها بسبب آن (از كينه و رشك) تنگ گشت.


آگاه باشيد و بترسيد، بترسيد از فرمانبرى مهتران و بزرگانتان كه از شرف و جاه خود (كه در بين مردم يافته بودند) گردنكشى كردند، و بالاتر از نسب خويش (خانواده اى كه در آن بوجود آمده اند) سرفرازى نمودند، و چيزيكه (به گمان خودشان) ناپسند و زشت آمد به پروردگارشان نسبت دادند (مثل اينكه به مردى گويند تو عجم هستى يا عرب يا خراسانىّ مى باشى يا طهرانىّ كه اين نوع نسبتها بخدا است نه به انسان، زيرا گناهى نيست او را در اينكه عجم يا خراسانىّ گرديده) و آنچه خداوند بايشان احسان كرده بود انكار كردند براى نبرد كردن با قضاء و قدر او و زد و خورد نمودن با نعمت هايش (آنان را كه مقدّر بود در دنيا كمتر از آنها بهره مند گردند زبون و خوار دانستند و به مستمندان و ناتوانان بر اثر نعمت هايى كه خدا بايشان عطاء فرموده تكبّر نمودند با اينكه منتهى درجه بى انصافى و ناسپاسى است كه هر يك از ايشان نصيب كسانى را تنها برده و مردم تعظيمش نموده بزرگ و مهتر و پيشوايش نام نهند و او بخود نيامده كه براى آزمايش اين نعمتها را خداوند باو اختصاص داده). پس اينان پايه هاى بناى عصبيت و ستونهاى اركان فتنه و آشوب و شمشيرهاى افتخار و سرفرازى جاهليّت مى باشند (همچنانكه عربهاى جاهليّت بر اثر تكبّر و عصبيّت به قبيله و پدران و رؤساى خود افتخار و سرفرازى مى نمودند، و هنگام جنگ آنها را بنام مى خواندند، پس آنان بمنزله شمشيرهاى جنگ بودند ايشان هم بر اثر تكبّر و گردنكشى بمنزله شمشيرهاى فتنه و آشوب مى باشند).
پس از خدا بترسيد، و (با كبر و خود پسندى) براى نعمتهاى او بر شما ناسپاسگزار و از جهت احسان او بشما رشكبر نباشيد (زيرا كفران و ناسپاسى و رشك موجب زوال نعمت است، و وجه تشبيه ايشان به رشكبر آنست كه چون رشكبر طالب زوال نعمت از ديگرى است ايشان هم بر اثر خود پسندى و گردنكشى كه در برابر نعمت خداوند كفران و ناسپاسى است مانند آنست كه بر خودشان رشك مى برند و زوال فضل و احسان خداوند را مى طلبند) و از بدان و ناكسان كه آنها را نيكان و مهتران مى پنداريد پيروى نكنيد كه آنان كسانى هستند كه شما آب تيره گل آلود ايشان را با آب صاف و پاكيزه خود آشاميده و بيمارى آنان را با تندرستى خويش مخلوط نموده و باطل و نادرستيشان را در راستى و درستيشان داخل ساختيد (سعادت و نيكبختى و آسايش خود را كه در زير سايه لواء دين و ايمان حقيقى بدست آورده بوديد از دست داده بر اثر پيروى از متظاهرين به اسلام بفتنه و آشوب و خونريزى و بد بختى گرفتار و هميشه مضطرب و نگران مى باشيد) در حاليكه آنها پايه فسق (خروج از طاعت خدا) و ملازم و همراه معصيت و مخالفت (خدا و رسول و امام) هستند كه شيطان آنها را (بجاى) شتران بار كش گمراهى گرفته، و سپاهى كه بوسيله ايشان بر مردم مسلّط شود، و ترجمه كننده هايى كه به زبان آنها سخن مى گويد، براى اينكه عقلهاى شما را بدوزد (با گفتار دروغ شما را از ذكر حقّ و آخرت اغفال نموده باز دارد) و در چشمهاتان داخل گردد (زندگانى دنيا و گناهان را در نظر شما بيارايد تا از نظر در آيات خدا باز مانيد) و در گوشهاتان بدمد (آنقدر سخنان بيهوده و زشت بشما بياموزد كه به سخن خدا و رسول گوش فرا ندهيد) و (نتيجه اى كه از دزديدن عقل و داخل شدن در چشم و دميدن در گوشهاتان مى برد اين است كه) شما را هدف تير (هلاك و تباهى) و جاى پاى (ذلّت و خوارى) و دستگيره (اسير و گرفتار) خود قرار مى دهد.


پس (اكنون كه فهميديد شيطان بوسيله گردنكشان شما را گمراه مى سازد، از آنان پيروى نكرده كبر و خودپسندى را شعار خويش قرار ندهيد، و) از كيفر خدا و حمله و سختيها و عذابهاى او كه به گردنكشان پيش از شما (نمروديان و فرعونيان و ديگران) رسيده عبرت گيريد، و به جاهائى كه چهره شان بخاك افكنده شده و پهلوهاشان افتاده (قبرها) پند پذيريد (ببينيد چهره هائى كه پرده ها جلو آنها مى آويختند روى خاك نهاده و پهلوها كه بر بستر سنجاب مى نهادند بر زمين گسترده اند) و از آنچه توليد كبر و سربلندى مى نمايد بخدا پناه ببريد چنانكه از حوادث و پيش آمدهاى سخت روزگار باو پناه مى بريد (بلكه پناه بردن بخدا از اسباب توليد كبر سزاوارتر است از پناه بردن باو از حوادث روزگار، زيرا كبر باعث الم و درد اخروىّ است و حوادث روزگار الم دنيوىّ است، و الم اخروىّ اهميّت دارد كه رهائى از آن ممكن نيست).
و اگر خداوند بكسى از بندگانش خودپسندى و سربلندى را رخصت و اذن مى داد (براى او جائز مى دانست) به پيغمبران و دوستان خود اجازه مى داد، و ليكن آنها را از خود خواهى و سربلندى منع كرده تواضع و فروتنيشان را پسنديده داشت (بى آنكه كسى را استثناء فرمايد) پس (ايشان هم امتثال امر و فرمان او را بتواضع و فروتنى نموده از بسيارى خضوع و افتادگى) رخسارهاى خود بزمين نهاده چهره هاشان را بخاك ماليدند، و بالهاى (خدمتگزارى و خوشرويى) خويش را براى مؤمنين و خدا پرستان به زير افكندند (بلند پروازى و سرفرازى نشان ندادند) و انبياء و دوستان خدا گروهى بودند ضعيف شمرده شده كه (مردم و دنيا دوستان آنان را در نظر خود ضعيف و ناتوان مى پنداشتند) خداوند آنها را به گرسنگى آزموده بسختى گرفتار و بمواضع خوف و ترس امتحان فرمود، و از ناشايسته ها خالص و پاك گردانيد.
پس (چون پيغمبران و دوستان خدا در دنيا باين منوال گذراندند بنا بر اين) خوشنودى و خشم خدا را به دارائى و فرزند داشتن نپنداريد (كه دارائى و فرزندان علامت خوشنودى و نداشتن آنها دليل خشم او نيست) از روى نادانى به جاهاى امتحان و آزمايش در توانگرى و تنگدستى كه خداوند سبحان (در قرآن كريم سوره 23 آیه 56-55) فرموده: «أَ يَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِينَ - نُسارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْراتِ بَلْ لا يَشْعُرُونَ» يعنى آيا گمان ميكنند آنچه ما از دارائى و فرزندان بايشان عطاء مى كنيم در نيكوئيهاى ايشان مى شتابيم (چنين نيست) بلكه شعور ندارند و نمى فهمند (كه آنها را بمال و فرزند مى آزماييم و مهلت مى دهيم كه تا چه اندازه در معصيت و نافرمانى افزوده بر اثر آن بعذاب گرفتار شوند) و خداوند سبحان بندگان خود را كه داراى خودپسندى و سربلندى هستند به دوستانش كه در نظر آنها ضعيف و زبون مى آيند مى آزمايد.


و (شاهد بر آن داستان موسى و فرعون است كه) موسى ابن عمران با برادرش هارون صلى اللَّه عليهما كه همراه او بود بر فرعون وارد شد و در بر آنها جامه هاى پشمى و در دستشان عصاى چوبى بود، پس با او قرار گذاشتند كه اگر اسلام آورد (به يگانگى خدا و رسالت موسى اقرار نمايد) پادشاهيش باقى و عزّت و سر و ريش بر جا باشد، فرعون (به پيروان خود) گفت از اين دو نفر به شگفت نمى آييد كه بر جا ماندن سرورى و بقاء و پادشاهى را با من شرط مى نمايند در حاليكه باين پريشانى و زبونى هستند كه مى بينيد، پس (آنان را توبيخ و سرزنش نموده بمردم گفت اگر اين دو نفر از جانب خدا آمده اند) چرا دست بندهاى طلا بدستشان آويخته نشده (چون در آن زمان هرگاه مردى را سيّد و مهتر قرار مى دادند او را بدست بند و طوق طلا مى آراستند، چنانكه شيخ طبرسى رحمه اللَّه در مجمع البيان فرموده است، خلاصه فرعون اين سخن را گفت) بجهت آنكه طلا و گرد آوردن آنرا بزرگ دانسته پشم و پوشيدن آنرا (كه در بر موسى و هارون ديد) پست انگاشت.
و اگر خداوند سبحان مى خواست براى پيغمبرانش آنگاه كه آنان را بر انگيخت، گنجهاى زر و كانهاى طلاى ناب و باغهائى كه همه گونه درخت در آن مى كارند قرار دهد، و مرغهاى آسمان و جانوران زمين را با ايشان همراه سازد بجا مى آورد، و اگر چنين ميكرد آزمايش ساقط مى شد، و پاداش نادرست مى گرديد، و خبرها (ى آسمانى و پيغامهاى الهى) موردى نداشت (زيرا اگر كسى با چنين نعمت و شوكت و توانائى از جانب خداوند به بندگان بر انگيخته مى شد از حكم او سر نمى پيچيدند و با كمال فروتنى فرمانش را انجام مى دادند، و در اين صورت فرمانبر و پيرو واقعى و گناهكار حقيقى شناخته نمى شد، و پاداش و كيفر بكار نمى آمد) و براى قبول كنندگان (دعوت و فرمان چنين پيغمبرى) مزدهاى آزمايش شدگان لازم نبود (زيرا پيروى از چنين پيغمبرى از راه طمع و آز يا خوف و ترس مى باشد، نه از راه امتحان تا ثواب و پاداش آزمايش شدگان نصيب گردد) و گرويدگان (بآن پيغمبر) شايسته ثواب نيكوكاران نبودند (زيرا ايمانشان از راه نا علاجى بود) و نامها با معانى مطابقت نمى كرد (زيرا اسلام و ايمان و فروتنى از راه آز و ترس اگر چه باين نامها ناميده ميشود و ليكن چون حقيقى نيست اسم با معنى مطابقت ندارد، پس از اينرو ايشان را با عظمت و شوكت و توانائى بر نيانگيخت).
ولى خداوند سبحان پيغمبرانش را در اراده و تصميمهاشان قوىّ و توانا گردانيد، و در آنچه ديده ها به حالاتشان مى نگرند ناتوانشان قرار داد، با قناعتى (به اندك راضى شدنى) كه دلها و چشمها را از بى نيازى پر ميكرد (هر صاحب دلى كه در ايشان انديشه كند مى بيند و مى فهمد كه آنها مانند سائر درويشان و نيازمندان از ناكامى جهان در غمّ و اندوه نيستند، بلكه شهان و بى نيازان حقيقى هستند كه دلهاشان به قناعت و رضاء توانگر است) و با فقر و تنگدستى كه چشمها و گوشها را از رنج و آزار پر مى نمود (هر كه احوال پريشان آنها را ديده و مى شنيد افسرده مى شد چون در ظاهر پريشان و بى سامان و نيازمند بودند).
و اگر پيغمبران داراى توانائى بودند كه كسى قصد تسلّط بر ايشان نمى كرد، و داراى تسلّطى بودند كه ستم نمى كشيدند، و داراى سلطنت و پادشاهى بودند كه گردنهاى مردان بسوى آن كشيده مى شد، و (بقصد ديدن شوكتشان) گره هاى پالان شتران بسته مى گرديد (مردم از اطراف جهان سفر كرده بجانب آنان كوچ مى كردند) اين حال براى مردم در پند پذيرفتن (و پيروى كردن) آسانتر، و از خودپسندى و گردنكشى دورتر بود (هرگز كسى مخالفتشان نمى كرد) و از راه ترس كه بر ايشان غالب مى شد، يا از راه رغبت و خواهشى كه آنها را مائل و متوجّه مى گردانيد ايمان مى آوردند، پس (در اين صورت) قصدها خالص نبود، و نيكوئيها (عبادات) قسمت شده بود (قسمتى براى دنيا و قسمتى براى آخرت).
ولى خداوند سبحان خواسته كه پيروى از پيغمبران و تصديق بكتابها و فروتنى براى ذات و تسليم در مقابل فرمان و گردن نهادن بطاعت و بندگيش چيزهائى در برداشته باشد مخصوص او كه بآن چيزها از غير آنها عيبى (رغبت و ترس و رئاء و خودنمايى و مانند آنها) آميخته نشود، و (اين براى بزرگى امتحان و آزمايش است، پس) هر چند امتحان و آزمايش بزرگتر باشد، ثواب و پاداش بيشتر است.


آيا نمى بينيد كه خداوند سبحان پيشينيان را از زمان آدم -صلوات اللّه عليه- تا آخرين نفر از اين جهان آزمايش فرموده به سنگهايى كه (كعبه مقدّسه از آنها بنا شده، و) نه زيان دارد و نه سود بخشد و نه مى بيند و نه مى شنود، پس آن سنگها را بيت الحرام خود قرار داد (خانه محترمى كه دخول مشركين را در آن و بيرون نمودن كسى را كه بآن پناه برده حرام كرده) خانه اى كه آنرا براى مردم برپا (محلّ اجتماع و صلاح دنيا و آخرت ايشان) گردانيد، پس آنرا قرار داد در دشوارترين جاهاى زمين از جهت سنگستان بودن، و كمترين جاهاى بلند دنيا از جهت كلوخ و خاك داشتن، و تنگ ترين دره ها كه در جانبى از زمين واقع گشته است (خانه را قرار داد) بين كوههاى ناهموار، و ريگهاى نرم، و چشمه هاى كم آب، و دههاى از هم دور كه نه شتر آنجا فربه ميشود، و نه اسب، و نه گاو و گوسفند (چون آب و گياه و هواى مناسب ندارد).
پس آدم عليه السّلام و فرزندانش را امر فرمود كه بجانب آن متوجّه گردند، و بيت الحرام محلّى براى سود دادن سفرها و مقصد انداختن بارهاشان گرديد (به علاوه سود اخروىّ كه بر اثر بجا آوردن فريضه حجّ مى برند سود دنيوىّ هم دارد) ميوه هاى دلها بآن خانه فرود مى آيد (اصحاب دل آنجا گرد آمده از يكديگر سود معنوىّ بدست آرند) از بيابانهاى بى آب و گياه دور از آبادى، و از بلنديهاى درّه هاى سراشيب، و از جزيره هاى درياها كه (بر اثر احاطه دريا بآنها از قطعات زمين) جدا شده است (از راههاى دور و دراز از كوچ كرده با سختى بسيار به آنجا مى رسند) تا اينكه دوشهاى خود را با خضوع و فروتنى (در سعى و طواف) مى جنبانند، در اطراف خانه تهليل (لا إله الا اللَّه) مى گويند، و بر پاهاشان هروله ميكنند (با شتاب مى روند) در حاليكه براى رضاى خدا ژوليده مو و غبار آلوده رو هستند، جامه هاشان را پشت سر انداخته اند (لباس هميشگى را از تن بيرون كرده جامه هاى احرام پوشيده اند) و بر اثر نتراشيدن موها و زيادة شدن آنها نيكوئيهاى خلقت خود را (مانند روى زندانيان) زشت كرده اند، خداوند ايشان را (در زيارت بيت الحرام باين امور) امتحان و آزمايش نمود امتحانى بزرگ و سخت و آشكار و كامل كه آنرا سبب دريافت رحمت و رسيدن ببهشت خود گردانيد.
و اگر خداوند سبحان مى خواست خانه محترم و عبادتگاههاى بزرگ خويش را قرار دهد بين باغها و جويها و زمين نرم و هموار با درختهاى بسيار و با ميوه هاى در دسترس و ساختمانهاى بهم پيوسته، و دههاى نزديك بهم، و بين گندم سرخ گونه، و مرغزار سبز، و زمينهاى پر گياه بستان دارد، و كشت زارهاى تازه و شاداب، و راههاى آباد، مقدار پاداش را به تناسب كمى آزمايش اندك مى گردانيد.
و اگر پايه هايى كه خانه بر آنها نهاده شده و سنگهائى كه بآنها بناء گرديده از زمرّد سبز و ياقوت سرخ و نور و روشنائى بود چنين ساختمانى در سينه ها زد و خورد شكّ را كم ميكرد، و كوشش و تلاش شيطان را از دلها برطرف مى ساخت، و اضطراب و نگرانى ترديد را از مردم دور مى نمود، و ليكن خداوند بندگانش را به سختيهاى گوناگون مى آزمايد، و با كوششهاى رنگارنگ از آنان بندگى مى خواهد، و ايشان را به اقسام آنچه پسنديده طباع نيست امتحان مى فرمايد براى بيرون كردن كبر و خودپسندى از دلها و جا دادن فروتنى در جانهايشان، و براى اينكه آن آزمايش را درهاى گشاده بسوى فضل و احسان خود و وسائل آسان براى عفو و بخشش خويش قرار دهد.


پس از خدا بترسيد، از خدا بترسيد از (كيفر) تباهكارى در دنيا و از زيان ستمگرى در آخرت، و از بدى پايان خود خواهى و گردنكشى، زيرا تباهكارى و ستمگرى و گردنكشى بزرگترين دام و فريب شيطان است، چنان فريبى كه مانند زهرهاى كشنده در دلهاى مردان داخل ميشود (و آنها را از بين مى برد) پس شيطان هرگز ناتوان نمى شود، و كشتنگاه هيچيك را اشتباه نمى كند، نه دانشمند را براى دانائى او، و نه درويش و بى چيز را در جامه كهنه اش (عالم با علمش و درويش با بيچاره بودنش از اين زشتكاريها كه از فريبهاى شيطان است رهائى نمى يابند چه جاى آنكه نادان و توانگر آسوده خاطر باشد).
و از تباهكارى و ستمگرى و گردنكشى خداوند بندگان مؤمنينش را حفظ مى فرمايد بوسيله نمازها و زكوةها و كوشش در گرفتن روزه در روزهاى واجب، براى آرام ماندن دست و پا و اندام ديگر ايشان (از معصيت و نافرمانى) و چشم به زير انداختنشان، و فروتنى جانهاشان، و زبونى دلهاشان، و بيرون نمودن كبر و خودپسندى از آنان، چون در نماز است ماليدن رخسارهاى نيكو بخاك براى فروتنى، و (هنگام سجده نمودن) چسبانيدن اعضاء شريفه (هفت موضع) را بزمين براى اظهار كوچكى، و در روزه است رسيدن شكمها به پشتها براى خضوع و ناچيز دانستن، و در زكوة است دادن ميوه هاى زمين (گندم و جو و خرما و مويز) و غير از آن (شتر و گاو و گوسفند و طلا و نقره) به زير دستان و درويشان. نگاه كنيد بمنافع اين عبادات از پست شمردن بزرگيها و سر فرازيهاى آشكار، و برطرف نمودن خود پسندى و گردن كشيهاى هويدا (كه موجب بدبختى دنيا و عذاب آخرت مى گردد.


در اينجا امام عليه السّلام اهل كوفه را بر عصبيّت و گردنكشى بدون علّت كه موجب تباهكارى و ستمگرى است توبيخ و سرزنش نموده مى فرمايد:)
من (در احوال مردم) نظر كردم هيچيك از جهانيان را نيافتم كه بر سر چيزى از چيزها تعصّب و گردنكشى نمايد مگر از روى علّت و سببى كه اشتباه كارى نادانان را در بر دارد، يا از روى دليلى كه به خردها و انديشه هاى نفهمها مى چسبد (خلاصه تعصّب آنها از روى سبب و دليلى بود كه در واقع باطل و نادرست بود و ايشان از روى نادانى و نفهمى در ظاهر گمان مى كردند صحيح و درست است) جز شما را كه تعصّب و گردنكشى مى كنيد براى امرى (افتخار و سرفرازى بر يكديگر) كه (در ظاهر و نزد نادانان و نفهمها نيز) براى آن سبب و علّتى معلوم نمى شود، امّا شيطان بر آدم تعصّب و گردنكشى كرد براى اصل خود (كه از آتش بود) و او را در خلقت و آفرينشش سرزنش نموده گفت: من از آتشم و تو از گلى (پس باين علّت تعصّب و گردنكشى كرد، كه در نظر نادان براى تعصّب حجّت و دليل مى نمايد) و امّا توانگران امّتها كه نعمت براى آنها فراوان بوده و از هر لذّت و خوشى كه مى خواستند بهره مند مى شدند از جهت نعمتها (دارائى و فرزندان و بزرگ شمردن زير دستان آنها را) تعصّب و گردنكشى كردند، پس (چنانكه در قرآن كريم سوره 34 آیه 34 مى فرمايد: «وَ ما أَرْسَلْنا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ إِلَّا قالَ مُتْرَفُوها إِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ كافِرُونَ - وَ قالُوا نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوالًا وَ أَوْلاداً، وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ» يعنى ما در هيچ شهر و دهى بيم كننده و پيغمبرى نفرستاديم مگر آنكه خوشگذرانان و ناز پروران آنجا گفتند: ما بآنچه شما پيغام آورده ايد نمى گرويم، و) گفتند: ما را دارائيها و فرزندان بيشتر (از شما) است، و معذّب نخواهيم بود (در آخرت خداوند ما را عذاب نخواهد نمود چنانكه ما را در دنيا به نعمتهاى بيشمار متنعّم فرموده است، خلاصه شما اهل كوفه به چه حجّت و دليل تعصّب و گردنكشى پيش گرفته ايد، آيا مانند شيطان آفرينش خود را بهتر مى دانيد يا مانند توانگران خوشگذران به دارائى و فرزندان بسيار مى باليد).
پس اگر از تعصّب و گردنكشى چاره و گريزى نداريد بايد تعصّب شما براى صفات شايسته و كارهاى پسنديده و چيزهاى نيكو باشد، از آن صفات و كارها و چيزهائى كه بزرگان و دليران از خاندانهاى عرب و رؤساى قبيله ها با آنها بر ديگران برترى مى جويند بسبب خوهاى مرغوب و عقلهاى بزرگ و مراتب بلند و صفات پسنديده، پس براى خصلتهاى ستوده تعصّب نمائيد: از نگاه داشتن حقّ همسايه، و وفاء بعهد و پيمان، و فرمانبرى نيكوكاران، و نافرمانى گردنكشان، و فرا گرفتن احسان (كار نيكو) و دست كشيدن از ستم، و اهميت دادن به خونريزى، و انصاف و دادگرى براى مردم، و فرو نشاندن خشم، و دورى جستن از تباهكارى در زمين.


و بترسيد از عذابها و سختيها كه بر اثر زشتكاريها و بد كرداريها بامتهاى پيش از شما رسيد، و پيش آمدهاى آنان را در نيكى و بدى (خودتان) ياد آوريد (ببينيد بر هر كارى چه اثرى مترتّب مى گردد) و بر حذر باشيد از مانند آنان شدن (كه بر اثر كردار بد و گفتار زشت بشما نيز عذاب و سختى برسد) و هرگاه در تفاوت دو حالت (نيك و بد) ايشان انديشه نموديد، پس (در راه خير و نيكى قدم نهيد، و) اختيار كنيد هر كارى را كه بسبب آن ارجمند گشتند، و دشمنان را از آنان برطرف ساخت، و تندرست ماندند، و نعمت و خوشى براى آنها فراوان شد، و نيكوكارى و بزرگوارى پيوست ريسمان (اجتماع) آنان را (و كارى كه موجب ارجمندى و بر طرف شدن دشمنان و تندرستى و آسودگى و ارزانى نعمت و خوشى و پيوند ريسمان اجتماع است عبارت است) از پرهيز نمودن از جدائى (نفاق و دو روئى) و مهربانى كردن (اتّفاق و يگانگى) و ترغيب و سفارش يكديگر به مهربانى (اتّحاد و همبستگى) و (در راه شرّ و بدى پا نگذاريد، و) دورى كنيد از هر كارى كه مهره پشت پيشينيان را شكست، و توانائى ايشان را سست نمود، از جهت كينه ورزى در دلها و دشمنى داشتن در سينه ها و پشت كردن اشخاص بهم و يارى نكردن دستها يكديگر را.


و در حالات گذشتگان از مؤمنين پيش از خودتان (از بنى اسرائيل و غير ايشان) انديشه كنيد كه در موقع آزمايش و رنج كشيدن چگونه بودند آيا از مردم ديگر گرانبارتر (جفا كشتر) و از سائرين رنجبرتر و از اهل دنيا زندگانيشان سختتر نبود كه فرعونها آنان را به بندگى و خدمتگزارى گماشتند، و سختى عذاب را بايشان چسبانيدند (پسرهاشان را سر بريده و دخترهاشان را بجا مى گذاشتند) و تلخى را بآنها جرعه جرعه مى نوشانيدند (بمنتهى درجه سختى گرفتارشان كردند، گروهى خدمتگزار و برخى برزگر ايشان بودند، و از آنكه كارى ساخته نبود باج مى گرفتند) پس هميشه حال آنها در خوارى هلاكت و زير تسلّط و استيلاء (فرعونها) بود، چاره اى براى سرباز زدن (از فرمان آنها) و راهى براى دفاع (از ستمگريهاشان) نمى يافتند.
تا آنگاه كه خداوند كوشش ايشان را در شكيبائى بر رنج بردن در راه محبّت خود و تحمل بر ناشايسته ها را از جهت ترس از خود مورد نظر قرار داد، آنان را از گرفتاريهاى سخت گشايش و رهائى داد، و بآنها عوض ذلّت و خوارى ارجمندى و عوض ترس آسودگى عطاء فرمود، پس پادشاهان فرمانده و پيشوايان راهنما شدند، و از جانب خدا بايشان عزّت و بزرگوارى رسيد بيش از آنچه آرزو داشتند (بمقام و مرتبه اى رسيدند كه هرگز رسيدن به آن را در انديشه نگذرانيده بودند، چنانكه در قرآن كريم سوره 2 آیه 47 مى فرمايد: «يا بَنِي إِسْرائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمِينَ» يعنى اى بنى اسرائيل نعمت هايى را كه بشما بخشيدم و شما را بر جهانيان «مردم زمانتان» برترى دادم ياد كنيد. و برترى آنان اين بود كه دريا را براى آنها شكافت و از فرعونيان رهائيشان داد، و دشمنانشان را تباه ساخت، و شهرها و داراييشان را به خودشان باز گردانيد، و تورية بر آنها نازل فرموده و ديگر نعمتها).
پس نگاه كنيد چگونه بودند زمانيكه جمعيّتها گرد آمده و انديشه ها با هم و دلها يكسان و دستها يار هم و شمشيرها كمك يكديگر و بينائيها ژرف و تصميمها يگانه بود آيا در اطراف زمينها (شهرها) بزرگ و بر همه چيز جهانيان پادشاه نبودند.
پس نگاه كنيد بآنچه (به سختيهائى كه) در آخر كارها (خوشگذرانيها) شان گرفتار شدند، آنگاه كه (بين آنها) جدائى افتاد، و مهربانى و پيوستگى بهم خورد، و سخن و دلهاشان مختلف گرديد، و دسته دسته شده بجان هم افتادند، و پراكنده گشته با يكديگر جنگيدند، خداوند (بر اثر اين زشتكاريها بوسيله ستمگران مانند بخت نصر و غير او) لباس عزّت و بزرگوارى را از بر ايشان بيرون آورد، و فراوانى نعمتش را از آنها گرفت، و براى عبرت گرفتن پند گيرندگان شما داستان سرگذشتهاى آنان در بينتان باقى ماند.


پس از پيشآمدهاى فرزندان اسماعيل (ذبيح) و پسران اسحاق (ابن ابراهيم خليل) و اولاد اسرائيل (يعقوب ابن اسحاق) -عليهم السّلام- عبرت گيريد كه چه بسيار متناسب است سر گذشتها (ى مردم هر عصرى با هم) و چه مانند و نزديك است داستانها (با يكديگر، يعنى اوضاع و احوال شما و گذشتگان بهم شباهت دارد شايسته است از سرگذشت آنان پند گيريد، و) در سرگذشت ايشان و چگونگى پراكندگى و جدائيشان از يكديگر تأمّل و انديشه نمائيد در شبهايى كه (روزگارى كه) كسرى ها (پادشاهان عجم) و قيصرها (پادشاهان روم) سرور و مسلّط بر آنان بودند، آنها را از كشتزارها (آباديها) و درياى عراق (دجله و فرات) و سبزه زار جهان راندند به جاهائى كه درمنه (گياهى است در بيابان) رويد، و بادهاى تند وزد، و زندگانى سخت باشد (آنها را به بيابانهاى بى آب و گياه و دور از آبادى روانه ساختند) پس آنان را درويش و مستمند و يار و همراه زخم و موى شتر (شتر چران) رها كردند، زبون ترين امتها بودند از جهت خانه و جايگاه، و بد بختترين آنها از جهت آسايشگاه (جائى داشتند كه آب و گياه نبود) به زير بار مهترى گرد نمى آمدند كه بآن پناه برند (كسى نبود كه آنها را بدين و آئينى دعوت نموده بر امرى گرد آورد تا از اين بدبختى و سختى برهند) و نه به زير سايه الفت و مهربانى كه بر عزّت و بزرگوارى آن تكيه كنند (پيشوايى نداشتند تا در سايه اعتماد باو بياسايند) پس با حالات نگران و دستهاى مختلف (با هم همراه نبودن) و بسيارى پراكنده، در رنج سخت و جهل و نادانى از قبيل زنده به گور كردن دختران، و پرستيدن بتها، و دورى جستن از خويشان، و غارتگرى از هر راهى بودند.
پس بنگريد به نعمتهاى خداوند بر ايشان زمانيكه بسوى آنان پيغمبرى (حضرت خاتم الأنبياء صلى اللَّه عليه و آله) را فرستاد و آنها را فرمانبر شريعت او گردانيد، و بر دعوت او ايشان را گرد آورده با هم مهربانشان ساخت، چگونه نعمت و آسايش بال بزرگوارى خود را بروى آنها گسترد، و نهرهاى خوشگذرانى را براى آنان روان كرد، و شريعت (آن حضرت) آنها را در سودهاى پر بركت خود گرد آورد، پس غرقه نعمت آن شدند (چون منتهى درجه نيكبختى و بزرگوارى و آسايش را براى ايشان فراهم آورده بود) و از خرّمى زندگانى آن خوشنود گرديدند، زندگانيشان در سايه پادشاه غالب (دين مقدّس اسلام) بر قرار شد، و آنها را نيكوئى حالشان در كنار بزرگوارى و غلبه جا داد، و كارها براى ايشان آسان گرديد، در رفعت پادشاهى استوار (سعادت دنيا و آخرت بآنها رو آورد) پس ايشان فرمان دهنده بر جهانيان و پادشاهان اطراف زمينها (شهرها) بودند، مسلّط شدند بر كسانيكه بر آنها تسلّط داشتند، و فرمانها مى دادند بر آنانكه بر آنها فرمانده بودند، براى ايشان نيزه اى انداخته و سنگى پرتاب نمى شد (دين اسلام بآنها قدرت و توانائى داد كه زمامدار كارهاى جهان و فرمانده جهانيان گشتند، و كسى بر آنان مسلّط نمى گشت).


آگاه باشيد شما (بعد از عزّت و بزرگوارى كه بر اثر گرويدن به شريعت حضرت خير الأنام يافتيد) دستهاتان را از ريسمان طاعت و پيروى رهانيديد (از خدا و رسول اعراض و دورى نموديد) و در حصار خدا كه به اطراف شما كشيده شده بود بوسيله حكمهاى جاهليّت (عادات پيش از اسلام) رخنه كرديد (از امام و پيشواى خود فرمان نبرده بر اثر آن دنيا و آخرت خويش را بر باد داديد) و خداوند سبحان بر اين امّت منّت نهاد (بدون رنج نعمت بايشان ارزانى داشت) در ريسمان اين الفت و مهربانى كه بين آنها بست -الفتى كه در سايه آن وارد ميشوند، و در كنار آن قرار مى گيرند- به نعمتى (دينى كه موجب الفت است) كه كسى از آفريدگان بهاى آنرا نمى داند، زيرا بهاى الفت و مهربانى با يكديگر از هر بهايى افزونتر و از هر بزرگى بزرگتر است (چون با الفت و يگانگى سعادت و نيكبختى دنيا و آخرت بدست مى آيد).
و بدانيد شما بعد از هجرت (از نادانى و گمراهى به دانائى و رستگارى دوباره بر اثر عصبيّت و گردنكشى و دشمنى با يكديگر و بر پا كردن فتنه و آشوب) اعراب (و باديه نشينان نادانى و گمراهى) شديد، و بعد از دوستى (گرد آمدن با هم) گروه گروه (مخالف و دشمن يكديگر) گرديديد، با اسلام علاقه و ارتباطى نداريد مگر بنام آن، و از ايمان نمى شناسيد مگر نشان آنرا (فقط به زبان شهادتين مى گوئيد، ولى از احكام اسلام چيزى فرا نگرفته و به حقيقت ايمان پى نبرده ايد) مى گوئيد به آتش مى رويم و به ننگ تن نمى دهيم (مثل النّار و لا العار را كسانيكه زير بار ذلّت و خوارى نمى روند مى گويند، اگر در باره حقّ گفته شود نيكو است، و اگر در باره باطل گفته شود نادرست است، و چون غرض اهل كوفه اگر خطاب با ايشان باشد، يا غرض آنها و اهل شام اگر خطاب عامّ باشد، فتنه و آشوب و مخالفت با دستور اسلام بود، امام عليه السّلام در سرزنش آنان مى فرمايد:) مانند آنست كه شما مى خواهيد اسلام را از صورتيكه هست وارونه نمائيد (از بين ببريد همانطور كه كفّار و منافقين و دشمنان در صدد از بين بردن آن هستند) با دريدن پرده احترام و شكستن پيمان (عمل نكردن به احكام و شرائط) آن، چنان پيمانى كه خداوند آنرا براى شما در زمين خود پناه (از دخول دشمنان و تسلّط بر شما) و در بين آفريدگانش (براى رفع اضطراب و نگرانى آنها سبب) ايمنى و آسايش قرار داده (تا هر گاه جهانيان در هر كار بيچاره شده و از هر راه وا ماندند به پيمان اسلام يعنى به احكام و دستور آن توجه كرده از آنها پيروى كنند).
و شما (با داشتن چنين آئينى) اگر بغير اسلام پناه ببريد (به دليرى و بسيارى جمعيّت و خويشان اعتماد كرده از احكام آن پيروى ننموده دستورش را محترم نشماريد) كفّار با شما مى جنگند، و جبرائيل و ميكائيل و مهاجرين و انصار نيستند كه شما را يارى كنند (چنانكه در زمان حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله يارى مى كردند) مگر با شمشير زد و خورد كنيد تا خداوند بين شما حكم فرمايد (غلبه و فيروزى را نصيب كدام قرار دهد). و مثلها و داستانها (ى پيشينيان) از عذاب خدا و بلاها و سختيهاى او كه (دلها را) كوبنده و بدرد آورنده است و از روزگارها (ى خشم) و پيشآمدهاى (علاج ناپذير) او در دسترس شما است (در قرآن كريم سرگذشت قوم نوح و عاد و ثمود و ديگران را بيان فرموده است). پس (رسيدن) عذاب او را دير مپنداريد از جهت نادانى به مؤاخذه و سهل انگاشتن سخت گيرى او، و نرسيدن بعذاب او (زيرا حكمت الهيّه اقتضاء دارد كه عذاب گناهكاران را تأخير اندازد تا نيكان توبه و بازگشت نمايند و ستمگران شقاوت خود را بيشتر آشكار سازند).
و خداوند سبحان گذشتگان را از رحمت خود دور نكرده مگر بجهت ترك نمودن ايشان امر بمعروف و نهى از منكر را (يكديگر را بكار پسنديده وادار نكرده و از كار ناشايسته باز نداشتند) پس خداوند نفهمها را از جهت گناه كردن و خردمندان را از جهت نهى از منكر نكردن لعن فرمود (از رحمت خود دور كرده بعذاب سخت گرفتارشان نمود).
آگاه باشيد رشته اسلام را گسيختید (با عصبيّت و گردنكشى الفت و دوستى را پشت سر انداخته با يكديگر دشمنى نموديد) و حدود آنرا معطّل كرديد (بوظائف آن عمل ننموديد) و احكام آنرا (كه بزرگتر و مهمتر از همه آنها امر بمعروف و نهى از منكر است) از بين برديد (ولى من كه امام مفترض الطّاعة و پيشواى شما هستم، و نزديكترين اشخاص به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بودم بآنچه مأمور شده ام رفتار مى نمايم.)


بدانيد خداوند مرا بجنگ با ستمگران و پيمان شكنان و تباهكاران در روى زمين امر فرمود: پس با پيمان شكنان (اصحاب جمل: طلحه و زبير و پيروانشان) جنگيدم (و آنان را از پا در آوردم) و با آنانكه دست از حق برداشتند (اهل شام) جهاد كرده زد و خورد نمودم، و بر آنان كه از دين بيرون رفتند (خوارج نهروان) خشم نموده زبون و خوارشان كردم، و امّا شيطان ردهه را (كه يكى از رؤساى خوارج نهروان ثرمله يا حرقوص ابن زهير و لقبش ذو الثّديه است براى آنكه يك دستش مانند پستان زنان بوده است، و بعضى ذو اليديّة خوانده اند يعنى داراى يك دست كوچك) از (كشتن و جنگيدن با) او بسبب صداى ترسناك كه از آن فرياد تپش دل و جنبش و لرزش سينه اش را شنيدم، بى نياز گرديدم (ردهه در لغت بمعنى گودالى است در كوه يا در سنگ سخت كه آب باران در آن جمع ميشود، و اينكه او را شيطان تعبير فرموده براى آنست كه چون گمراه و پيشواى گمراهان بوده و اينكه او را به ردهه نسبت داده براى آنست كه پس آن حضرت پس از فراغت از جنگ با خوارج نهروان خواست او را در بين كشتگان بيابد بعد از جستجوى بسيار در گودالى افتاده بود، و مراد از صعقه يعنى صداى وحشت انگيز و ترسناك آنست كه روايت شده آن حضرت چون با خوارج رو برو شد نعره و فريادى كشيد كه ذو الثّديّه از جمله كسانى بوده كه از ترس گريخت تا اينكه در گودالى كشته او را يافتند، و گفته اند: خداوند او را بر اثر صاعقه آسمانى تباه ساخت، و گفته شده: چون آن بزرگوار شمشيرى بر او زد بيهوش گرديده مرد، و گروهى گفته اند: شيطان ردهه شيطانى از فرزندان شيطان بوده، و ديگرى گفته: مراد از او شيطان جنّ است. لكن ظاهر فرمايش امام عليه السّلام و مناسبتر بمقام كه پس از دقّت و تأمّل معلوم مى گردد آنست كه مراد از شيطان ردهه يكى از رؤساى خوارج است كه بر اثر فرياد آن حضرت گريخته در گودالى كشته اش پيدا شد، و اللَّه أعلم)؛
و آنچه از ستمگران (معاويه و اطرافيانش كه بر اثر مكر و حيله عمرو ابن عاص كه قرآنها بر سر نيزه ها زده جنگ صفّين را خاتمه دادند) باقى ماند، اگر خداوند رخصت دهد (بخواهد و زنده بمانم) دوباره كه بسوى ايشان مى روم دولت و توانائى را از آنان بگيرم (و همه را تباه سازم) مگر اندكى كه در اطراف شهرها پراكنده شوند. من در كوچكى سينه هاى عرب را بزمين رساندم (در جنگهاى صدر اسلام بزرگان آنان را كشتم) و شاخه هاى نو بر آمده (دليران قبيله) ربيعه و (قبيله) مضر را شكستم.


(در اينجا شجاعت و دليرى و مقام و منزلت و بزرگوارى خود را گوشزد نموده مى فرمايد:) و شما قدرت و منزلت مرا از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بسبب خويشى نزديك (پسر عمو و داماد او بودن) و مقام بلند و احترام مخصوص (كه نزد آن حضرت داشتم و مرا بخلافت نصب فرمود) مى دانيد، زمان كودكى مرا در كنار خود پرورش داد، و به سينه اش مى چسبانيد، و در بسترش در آغوش مى داشت، و تنش را بمن مى ماليد، و بوى خوش خويش را بمن مى بويانيد، و خوراكى جويده در دهان من مى نهاد (چنانكه پدر نسبت به فرزند كند) و دروغ در گفتار و خطاء و اشتباه در كردار از من نيافت (زيرا باتّفاق اماميّه آن حضرت و حضرت زهرا و يازده فرزندشان «سلام اللَّه عليهم أجمعين» معصوم هستند و هرگز گناه كوچك و بزرگ از ايشان نه عمدا و نه نسيانا و نه خطاء سر نمى زند).
و خداوند بزرگترين فرشته اى از فرشتگانش را از وقتى كه پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله از شير گرفته شده بود همنشين آن حضرت گردانيد كه او را در شب و روز براه بزرگواريها و خوهاى نيكوى جهان سير دهد (از اخبار چنين معلوم ميشود كه مراد از آن فرشته روح القدس است كه از جبرائيل و ميكائيل بزرگتر و هميشه با پيغمبر اكرم بوده بعد از آن حضرت هم با ائمّه اطهار عليهم السّلام مى باشد) و من پى او مى رفتم مانند رفتن بچه شتر پى مادرش (شب و روز در خلوت و جلوت با آن بزرگوار بوده و هرگز از او جدا نمى شدم. ابن ابى الحديد در شرح خود نوشته: فضل ابن عبّاس گفت: از پدرم پرسيدم رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كدام يك از پسرانش را بيشتر دوست مى داشت گفت: علىّ ابن ابى طالب را، گفتم من ترا از پسران او مى پرسم، گفت او را نسبت به پسرانش از همه بيشتر دوست مى داشت، نديديم هيچ روزى علىّ عليه السّلام از وقتى كه كودك بود از آن حضرت جدا شود مگر زمانيكه براى خديجه در سفر بود، نديديم پدرى را به پسرش مهربانتر از او به علىّ، و نه پسرى را براى پدرش فرمانبرتر از على براى پيغمبر.) در هر روزى از خوهاى خود پرچم و نشانه اى مى افراشت (آشكار مى نمود) و پيروى از آنرا بمن امر مى فرمود.
و در هر سالى (پيش از مبعوث شدن به رسالت يك ماه از مردم دورى گزيده براى عبادت و بندگى) بحراء (كوهى است نزديك مكّه) اقامت مى نمود، من او را مى ديدم و غير من نمى ديد، و در آن زمان اسلام در خانه اى نيامده بود مگر خانه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و خديجه (زوجه آن حضرت) كه من سوّم ايشان بودم (در آنروز مسلمان نبود مگر پيغمبر اكرم و خديجه و من، اين جمله صراحت دارد باينكه امام عليه السّلام نخستين مردى بود كه به آن حضرت ايمان آورده و اسلام اختيار نمود، و نظير اين سخن فرمايش آن بزرگوار است در سخن صد و سى و يكم كه فرمود: «اللّهمّ إنّى أوّل من أناب، و سمع و أجاب، لم يسبقني إلّا رسول اللَّه - صلّى اللَّه عليه و آله- بالصّلاة» يعنى بار خدايا من نخستين كسى هستم كه بحقّ رسيده و آنرا شنيده و پذيرفته است، هيچكس بر من به نماز پيشى نگرفت مگر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله) نور وحى و رسالت را مى ديدم، و بوى نبوّت و پيغمبرى را مى بوييدم (هنگام نزول وحى با آن حضرت بوده و بآنچه نازل مى شد بدون ترديد ايمان مى آوردم).
و هنگاميكه وحى بر آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله نازل شد صداى شيطان را شنيدم، گفتم: اى رسول خدا اين چه صدايى است فرمود: اين شيطان است كه او را از پرستش نمودن نوميدى روى داده (چون دانسته كه بعد از رسيدن اين وحى مردم از ضلالت و گمراهى بيرون آمده از او پيروى نمى كنند نوميد گرديده ناله و فرياد مى نمايد) تو مى شنوى آنچه من مى شنوم، و مى بينى آنچه من مى بينم (در همه چيز با من يكسانى) مگر اينكه پيغمبر نيستى، و ليكن وزيرى، و تو بر خير و نيكوئى هستى (جامع جميع كمالات صوريّه و معنويّه بوده بر آنچه خير و نيكوئى دنيا و آخرت در آنست استوار مى باشى).


و من با پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله بودم زمانيكه گروهى از بزرگان قريش نزد او آمدند و گفتند: اى محمّد تو امر بزرگى (نبوّت و پيغمبرى) ادّعا ميكنى كه پدران تو و نه كسى از خاندان تو آنرا ادّعاء نكرده است، و ما از تو كارى درخواست مى نماييم كه اگر آنرا براى ما بجا آورى و بما بنمائى مى دانيم كه پيغمبر و فرستاده (از جانب خدا) هستى، و اگر بجا نياورى مى دانيم جادوگر و دروغگو هستى.
پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: چه مى خواهيد گفتند: اين درخت را براى ما بخوان تا با ريشه هايش (از زمين) كنده شده (بيايد) جلو رويت بايستد، پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: خداوند بر همه چيز توانائى دارد، اگر اين خواهش شما را بر آورد آيا ايمان مى آوريد و بحقّ گواهى مى دهيد، گفتند: آرى.
فرمود: من بشما نشان مى دهم آنچه را مى طلبيد، و مى دانم كه بخير و نيكوئى (اسلام كه جامع خير دنيا و آخرت است) نمى گرويد، و بين شما كسى هست كه (بر كفرش باقى مانده و در جنگ بدر كشته مى گردد، و) در چاه انداخته ميشود (مراد چاهى است كه آنرا بدر مى ناميدند و آن بين مكّه و مدينه واقع شده به مدينه نزديكتر است، و از جمله كسانيكه در جنگ بدر بعد از كشته شدن در آن چاه افكنده شدند عتبه و شيبه دو پسر ربيعه و اميّة ابن عبد شمس و ابو جهل و وليد ابن مغيره بودند) و كسى هست كه لشگرها را گرد آورد (در وقعه خندق با مسلمين مى جنگد، و از جمله كسانيكه لشگر از اطراف گرد آوردند و مدينه را محاصره نمودند ابو سفيان و عمرو ابن عبدود و صفوان ابن اميّه و عكرمة ابن ابى جهل و سهل ابن عمرو بودند، و خندق گودالى بود كه در اطراف سور مدينه طيّبه براى اين جنگ كندند).
پس از آن پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: اى درخت اگر تو بخدا و روز رستخيز ايمان دارى و ميدانى من پيغمبر خدا هستم با ريشه هاى خود كنده شو و به فرمان خدا جلو من بايست.
سوگند به خدائى كه آن حضرت را بحقّ (راستى و درستى) بر انگيخت درخت با ريشه هايش كنده شد و آمد در حاليكه صداى سخت داشت و صدايى مانند صداى بالهاى مرغان، تا بين دو دست پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله مانند مرغ پر و بال زنان ايستاد، و شاخه بلند خود را بر سر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و بعضى از شاخه هايش را بر دوش من افكند، و من در طرف راست آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله بودم.
پس چون آن گروه آنرا ديدند از روى سرفرازى و گردنكشى گفتند: بفرما تا نيمى از آن پيش تو آيد و نيمه ديگر جاى خود بماند، پس درخت را بآن درخواست فرمان داد، آنگاه نيمه آن بسوى آن حضرت رو آورد كه به شگفت ترين روى آوردن و سختترين صدا كردن مى ماند (از اوّل با شتابتر فرمان آن بزرگوار را اجابت نمود) و نزديك بود به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بپيچد. پس از روى ناسپاسى و ستيزگى گفتند: امر كن اين نيمه باز گردد و به نيمه خود پيوندد همچنانكه بود، پس پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله امر فرمود درخت بازگشت.
من گفتم: سزاوار پرستش جز خدا نيست، اى رسول خدا من نخست كسى هستم كه ايمان بتو آوردم و نخست كسيكه اقرار كردم باينكه درخت به فرمان و خواست خدا بجا آورد آنچه را كه كرد براى اعتراف به پيغمبرى تو و احترام فرمانت، پس همه آن گروه گفتند: جادوگر بسيار دروغگويى است، شگفت جادويى كه در آن چابك است (زيرا بدون تأمّل و انديشه آنچه خواسته كرد) و (گفتند:) آيا ترا در كارت تصديق مى نمايد غير از مانند اين شخص كه قصدشان من بودم.


و من از گروهى هستم كه در راه خدا آنان را توبيخ سرزنش كننده اى باز نمى دارد، چهره آنان چهره راستگويان و سخنشان سخن نيكوكاران است، شب را آباد كننده و روز را نشانه و راهنما هستند (شب را زنده داشته آخرت خود را آباد مى سازند و روز مردم را براه حقّ راهنمائى مى نمايند) به ريسمان قرآن (علوم و معارف آن كه سبب رهائى و گمراهى از بدبختى است) خود را مى آويزند، و راههاى خدا و روشهاى پيغمبرش را زنده ميكنند (آثار دين را نشر داده به احكام آن عمل مى نمايند) گردنكشى و سرفرازى و نادرستى و تباهكارى نمى كنند، دلهاشان در بهشت و بدنهاشان مشغول كار (دلهاشان متوجّه آخرت و بدنهاشان به كارهاى نيكو و بندگى پرداخته) است.

حمد و ستايش مخصوص خداوندى است که لباس عزت و عظمت را بر خود پوشانده و اين دو را ويژه خويش ـ نه مخلوقش ـ ساخته، و آن را حد و مرز و حرم ميان خود و ديگران قرار داده و براى جلال خويش برگزيده است، لعن و نفرين را بر بندگانى که با او در اين دو صفت به منازعه و ستيز بر مى خيزند قرار داده (و آنها را از رحمتش دور ساخته است).

سپس بدين وسيله فرشتگان مقرّب خود را در بوته آزمايش قرار داد تا متواضعان آنها را از متکبران جدا سازد و با اينکه از همه آنچه در دلهاست با خبر و از اسرار نهان آگاه است، به آنها فرمود: «من بشرى از گل مى آفرينم آنگاه که آفرينش او را کامل کردم و از روح خود در او دميدم همگى براى او سجده کنيد»، فرشتگان همه بدون استثنا سجده کردند جز ابليس که تعصب و نخوت او را فرا گرفت و به جهت خلقتش (از آتش) بر آدم افتخار کرد و به سبب اصل و ريشه اش نسبت به آدم تعصب ورزيد، از اين رو اين دشمن خدا، پيشواى متعصبان و سر سلسله مستکبران شد که اساس تعصب را بنا نهاد و با خداوند در رداى جبروتيش به ستيز برخاست و لباس بزرگى و تکبر بر تن نمود و پوشش تواضع و فروتنى را از تن در آورد.

آيا نمى بينيد چگونه خداوند او را به سبب تکبّرش کوچک شمرد و بر اثر خود برتر بينى اش وى را پست و خوار گردانيد و به همين جهت او را در دنيا طرد کرد و در آخرت آتش فروزان دوزخ را برايش آماده ساخت؟


اگر خدا مى خواست مى توانست آدم را از نورى بيافريند که روشنايى اش ديده ها را بربايد و زيبايى و جمالش عقول را مبهوت کند و عطرش شامّه ها را مسخر سازد و اگر چنين مى کرد گردنها در برابر آدم خاضع مى شد و آزمايش براى فرشتگان بسيار آسان بود; ولى خداوند سبحان خلق خود را با امورى مى آزمايد که از فلسفه آن آگاهى ندارند تا (مطيعان از عاصيان) ممتاز گردند و تکبّر را از آنان بزدايد و آنها را از کبر و غرور دور سازد.

بنابراين، از کارى که خداوند با ابليس کرد عبرت بگيريد، زيرا اعمال طولانى و کوششهاى بسيارش را بر باد داد در حالى که خدا را شش هزار سال عبادت کرده بود، سالهايى که معلوم نيست از سالهاى دنيا بود يا آخرت (آرى) همه آنها را به سبب ساعتى تکبّر نابود ساخت. چگونه ممکن است کسى بعد از ابليس همان نافرمانى او را انجام دهد ولى در برابر (خشم) خدا سالم بماند؟ نه، هرگز چنين نخواهد بود هيچ گاه خدا انسانى را با داشتن صفتى وارد بهشت نمى کند که بر اثر همان صفت فرشته اى را از بهشت بيرون کرده است. حکم او درباره اهل آسمان و زمين يکسان است و خدا با هيچ يک از خلق خود دوستى خاصى ندارد تا به سبب آن چيزى را که بر همه جهانيان تحريم کرده است بر وى مباح سازد.


اى بندگان خدا! از اين دشمن خدا (ابليس) بر حذر باشيد. نکند شما را به بيمارى خويش (کبر و غرور و تعصّب) مبتلا سازد و با نداى خود شما را تحريک کند و لشکريان سواره و پياده اش را فرياد زند و بر ضد شما برانگيزد.

به جانم سو گند! او تير خطرناک را براى شما آماده نموده، در کمان گذارده و با قدرت تا آخرين حدّ کشيده و از مکانى نزديک به سوى شما پرتاب نموده است و گفته است : پروردگارا! بدين جهت که مرا اغوا کردى (و از رحمت خود محروم ساختى) زرق و برق زندگى دنيا را در چشم آنها جلوه مى دهم و همه را اغوا مى کنم (و از رحمتت محروم مى سازم). او در اين سخن تيرى در تاريکى به سوى هدفى دور دست انداخت و گمانى نادرست داشت (زيرا خواسته اش درباره همه انسانها صورت نپذيرفت، ولى) فرزندان تکبّر و برادران تعصب و سواران بر مرکب غرور و جهل، او را عملا تصديق کردند و اين وضع همچنان ادامه يافت تا افراد سرکش و سست ايمان لذت را در برابر خود تسليم کرد و طمع خويش را بر شما مستحکم نمود و اسرار پنهانى آشکار شد. در اين هنگام سلطه اش بر شما قوت گرفت و با سپاه خويش به شما حمله ور شد. تا شما را به پناهگاه ذلت کشاندند و در مهلکه هاى قتل وارد کردند، و زخم خوردگان شما را در زير پاها له کردند، نيزه هاى خود را در چشمان شما فرو بردند، گلوى شما را بريدند، بينى شما را کوبيدند، و قصد هلاکت شما کردند و (سرانجام) شما را با قهر و غلبه به سوى آتش (غضب الهى) که برايتان آماده شده بود، کشاندند.

بنابراين ابليس بزرگترين مشکل براى دين شما و آتش افروزترين دشمن براى دنياى شماست و خطرناک تر از همه انسانهايى است که با آنها دشمنى مى ورزيد و براى در هم شکستن آنان عدّه و عُده گرد مى آوريد، از اين رو قوت و قدرت خود را در برابر او به کار گيريد و پيوند خويش را با او قطع کنيد.

به خدا سوگند، او (شيطان) بر اصل و ريشه شما (آدم) برترى جويى کرد و نسبت به حسب شما طعنه زد و بر نسب شما عيب گرفت، با سپاه سواره خود به شما حمله آورد و با پياده نظامش راه را بر شما بست. آنها هر جا شما را بيابند صيد مى کنند و انگشتانتان را قطع مى نمايند (وکارآيى را از شما مى گيرند) هرگز نمى توانيد (به آسانى) از چنگ آنها رهايى يابيد و نه با تصميم و اراده، به راحتى آنها را از خود برانيد، اين در حالى است که در جايگاه پست و دايره تنگ و صحنه مرگ و جولانگاه بلا قرار گرفته ايد.


بنابراين (ريشه ها را بخشکانيد و) شراره هاى تعصب و کينه هاى جاهليّت را که در دلهايتان پنهان شده خاموش سازيد، زيرا اين نخوت و تعصب ناروا که در مسلمان پيدا مى شود از القائات شيطان و نخوتها و فسادها و وسوسه هاى اوست. تاج تواضع بر سر نهيد و خود برتربينى را زير پا افکنيد، حلقه هاى زنجير تکبّر را از گردن فرو نهيد و فروتنى را سنگر ميان خود و دشمنتان; يعنى ابليس و سپاهيانش قرار دهيد، زيرا او از هر امتى لشکريان و ياورانى، پيادگان و سوارانى دارد (که با کمک آنها در ميان همه اقوام و گروهها نفوذ مى کند).

شما مانند آن متکبّر (قابيل) نباشيد که بر فرزند مادرش (برادر با جان برابرش) بى آنکه بر او برترى داشته باشد تکبّر ورزيد و جز خودبرتربينى ناشى از دشمنى برخاسته از حسادت در قلبش چيزى نبود. (سرانجام) آتش غضب بر اثر کبر و تعصب ناروا در دلش شعله ور شد و شيطان، باد غرور در بينى او دميد، همان کبر و غرورى (که سبب قتل برادرش شد) و در پايان، خداوند به سبب آن براى او پشيمانى به بار آورد و گناه همه قاتلان را تا روز قيامت بر گردن او افکند.

آگاه باشيد شما در سرکشى و ستم افراط کرديد و براى دشمنى آشکار با خدا و مبارزه با مؤمنان راستين به فساد در زمين و ستيز برخاستيد.

خدا را! خدا را! از کبر و تعصب ناروا و تفاخر جاهليّت بپرهيزيد که سبب ايجاد کينه و دشمنى و جايگاه وسوسه هاى شيطان است. اينها همان چيزى است که شيطان به وسيله آن، امتهاى پيشين و اقوام گذشته را فريفت تا آنجا که در تاريکيهاى جهل فرو رفتند و در گودالها و دامهاى ضلالت او سقوط کردند، به آسانى تسليم او شدند و رهبرى او را پذيرفتند و آنها را به هر جا که خاطر خواه او بود برد. آنها پيروى از چيزى کردند که دلها در آن شبيه و هماهنگ بود و قرنها پى در پى بر آن گذشت و کبر و غرورى را پذيرا شدند که (بر اثر فزونى) سينه ها با آن تنگ شد.


به هوش باشيد، بترسيد و بر حذر باشيد از پيروى و اطاعت (کورکورانه) بزرگترها و رؤسايتان، همانها که به سبب موقعت خود، تکبّر مى ورزند و خويش را بالاتر از نسب خود مى شمرند، اعمال نادرست خود را به خدا نسبت مى دهند و به انکار نعمتهاى او بر مى خيزند تا با قضايش ستيز کنند و بر نعمتهايش چيره شوند، زيرا آنها اساس و بنيان تعصب و ستون و ارکان فتنه و فساد و شمشيرهاى تکبّر جاهليّت اند.

از خدا بترسيد و با نعمتهايى که او به شما ارزانى داشته مخالفت نکنيد و نسبت به فضل و بخشش او به يکديگر حسادت نورزيد. از افراد بى اصل و نسب اطاعت نکنيد همانها که بر اثر صفاى باطن خويش، آب تيره نفاقشان را نوشيديد و تندرستى خويش را با بيمارى آنها آميختيد و در اعتقاد حق خود، عقيده باطل آنها را راه داديد، آنها اساس گناه و همنشين نافرمانى و عصيانند آنها کسانى هستند که شيطان آنان را مرکبهاى راهوار ضلالت قرار داده و سپاهى که به وسيله آنان به مردم غافل حمله مى کند و از آنها به عنوان سخنگوى خود (براى بيان مقاصد خوش) بهره مى گيرد تا عقلهايتان را بدزدد، در چشمهاى شما نفوذ کند و در گوشهايتان (اباطيل را) بدمد و به اين ترتيب شما را هدف تيرهاى خود و پايمال قدمهايش قرار داد و گلوى شما را در دست خود فشرد.


از آنچه به امتهاى مستکبر پيشين از عذاب الهى و کيفرها و مجازاتهاى او رسيد عبرت بگيريد و از قبرهاى آنها و خوابگاهشان در زير خاک پند آموزيد و به خدا از آثار شوم کبر پناه بريد، آن گونه که از بلاها و مشکلات روزگار به او پناه مى بريد. اگر خدا به کسى از بندگانش اجازه تکبّر ورزيدن مى داد، نخست اجازه آن را به پيامبران و اولياى خاصّش داده بود; ولى خداوند سبحان تکبّر را براى آنها منفور شمرد و تواضع و فروتنى را براى آنان پسنديد. به همين دليل آنها گونه هاى خود را (در پيشگاه او) بر زمين مى نهادند و صورتها را به خاک مى ساييدند; پر و بال خويش را براى مؤمنان فرو مى نهادند و همچون مستضعفان، ساده مى زيستند.

خداوند آنها را با گرسنگى آزمايش کرد و به مشقّت و رنج مبتلا ساخت; با امور خوفناک امتحان نمود و با حوادث ناخوشايند خالص گردانيد.

ثروت و اولاد (بود و نبود يا کم و زياد آن) را دليل بر خشنودى يا خشم خدا نگيريد که اين ناشى از جهل و بى خبرى نسبت به آزمايشهاى الهى در مورد بى نيازى و قدرت است (همان گونه که) خداوند سبحان فرموده است: «آيا گمان مى کنند مال و فرزندانى که به آنها مى بخشيم دليل بر اين است که نيکيها را به سرعت براى آنان فراهم مى سازيم (چنين نيست)، بلکه آنها درک نمى کنند». (آرى) خداوند کسانى را از بندگانش که خود را برتر مى بينند به وسيله اولياى خود که در نظر آنها مستضعفند آزمايش مى کنند.


موسى بن عمران با برادرش هارون بر فرعون وارد شدند در حالى که پيراهنهاى بلند پشمين به تن داشتند و در دست هر کدام عصايى (همچون عصاى چوپانها) بود (او را دعوت به سوى خداوند يگانه کردند و) با او شرط کردند که اگر تسليم فرمان خدا شود عزّت و قدرتش پايدار و حکومتش بر قرار خواهد بود; ولى فرعون گفت: آيا از اين دو نفر تعجّب نمى کنيد که بقاى ملک و دوام عزّتم را تضمين مى کنند در حالى که فقر و ذلّت از سر و وضعشان مى بارد؟! (اگر راست مى گويند) چرا دستبندهايى از طلا (از سوى خدا) به آنها داده نشده است؟

اين سخن را فرعون به جهت بزرگ شمردن طلا و گردآورى آن و تحقير پشم و پوشيدن آن گفت، در حالى که اگر خداوند سبحان مى خواست به هنگام مبعوث ساختن پيامبرانش درهاى گنجهاى طلا و معادن زر ناب و باغهاى خرّم و سرسبز را به روى آنها بگشايد; مى گشود و اگر اراده مى کرد پرندگان آسمان و وحوش زمين را همراه آنها گسيل دارد; مى داشت; ولى اگر اين کار را مى کرد ارزش آزمايش از ميان مى رفت، پاداش و جزاى نيکوکاران بى اثر مى شد و وعده هاى الهى بى فايده مى گشت، مطيعان، مستحقّ اجر و پاداش امتحان دهندگان نمى شدند و مؤمنان استحقاق ثواب نيکوکاران را نمى يافتند و نامها (نام مسلم، مؤمن، مخلص و...) با معانى خود همراه نمى گشت. اما خداوند سبحان پيامبران خود را از نظر عزم و اراده، قوى و از نظر ظاهر، فقير و تهيدست در چشم مردم قرار داد; ولى فقرى توأم با قناعتى که قلبها و چشمها را پر از غنا مى کرد، همراه ضعف ظاهرى که چشمها و گوشها (ى دنياپرستان) را آزار مى داد (در جهات معنوى، قوى و نيرومند و در جهات مادّى، ساده و بى آلايش بودند).

اگر پيامبران داراى قدرتى بودند که کسى را ياراى مخالفت با آنان نبود، و توانايى و عزتى داشتند که هيچ گاه مغلوب نمى شدند، و سلطنت و شوکتى که گردنها به سوى آن کشيده مى شد و از راههاى دور بار سفر به سوى آنان مى بستند ـ اگر چنين بودند ـ پذيرش دعوت آنان براى مردم آسانتر و سرکشى در برابر آنان مشکل تر بود. و مردم به جهت ترسى که بر آنها مستولى مى شد، يا علاقه و انتظارى که آنان را متمايل به پيامبران مى ساخت به آنها ايمان مى آوردند. در اين حال نيّات و انگيزه ها خالص نبود (و غير خدا در آن شرکت داشت) به همين دليل حسنات و پاداش آنان تقسيم مى شد (و اجر کمى داشتند).

ولى خداوند سبحان اراده کرده است که پيروى از رسولانش و تصديق کتابهايش و خضوع در برابر ذات پاکش و تواضع در برابر فرمانش و تسليم در مقابل اطاعتش امورى باشد که فقط به جهت او انجام گيرد و چيز ديگرى آن را مشوب و ناخالص نکند، (و به يقين) هر قدر امتحان و آزمايش عظيم تر (و مشکل تر) باشد ثواب و پاداشش فزونتر خواهد بود.


آيا نمى بينيد خداوند انسانهاى نخستين را از زمان آدم تا آخرين آنها را در اين عالم با سنگهايى (منظور خانه کعبه است) آزمايش نموده که نه زيان مى رساند نه سودى مى بخشد، نه مى بيند و نه مى شنود، و اين سنگها را خانه محترم خود قرار داده و آن را موجب پايدارى و پابرجايى مردم ساخته است. سپس آن را در سنگلاخ ترين مکانها و بى گياه ترين ريگزارهاى زمين و تنگ ترين درّه ها، در ميان کوههاى خشن و شنهاى نرم و روان و چشمه هاى کم آب و آباديهاى پراکنده قرار داد که نه شتر به آسانى در آن پرورش مى يابد و نه اسب و گاو و گوسفند. (نه بناى قابل ملاحظه اى دارد و نه سرزمين پربارى).

سپس آدم و فرزندانش را فرمان داد که به سوى آن رخت سفر بربندند، آنجا را مرکز اجتماع و سرمنزل مقصود و باراندازشان قرار داد، که ميوه دلها از ميان فلاتها و دشتهاى دور دست و از درون درّه هاى عميق و جزاير از هم پراکنده درياها به سوى آن سرازير مى شود تا شانه ها را متواضعانه حرکت دهند و لا اله الاّ اللّه گويان گرد اين خانه طواف کنند و با موهاى آشفته و بدنهاى پر گرد و غبار هروله نمايند، در حالى که لباسها را به کنارى افکنده و با ترک اصلاح سر و صورت زيباييهاى خود را دگرگون ساخته اند. اين آزمايشى است بزرگ و امتحانى است شديد و آشکار و پاکسازى مؤثرى که خدا آن را سبب رحمتش و وصول به بهشتش قرار داده است.

اگر خداوند سبحان مى خواست مى توانست خانه محترم خود و اماکن پر عظمتش را در ميان باغها و نهرها و سرزمينهاى هموار و آرام و پر درخت که ميوه هايش در دسترس باشد داراى بناهاى فراوان و آباديهاى به هم پيوسته در ميان گندم زارها و باغهاى خرم و پر گل و گياه و روستاهاى سرسبز و زمينهاى پر آب و گلزارهاى پر طراوت و جاده هاى آباد قرار دهد; امّا در اين صورت به همان نسبت که آزمون، ساده تر بود پاداش و جزا نيز کوچک تر مى شد و اگر پى و بنيانى که خانه کعبه بر آن نهاده شده و سنگهايى که بناى آن را بالا برده از زمرد سبز و ياقوت سرخ و درخشنده بود، شک و ترديد در سينه ها کمتر رخنه مى کرد و نيازى براى تلاش ابليس جهت سيطره بر قلوب نبود و وسوسه هاى پنهانى از مردم منتفى مى شد; ولى خداوند، بندگانش را با انواع شدائد مى آزمايد و با انواع مشکلات، متعبّد مى سازد و با اشکال گوناگون گرفتاريها امتحان مى کند تا تکبر را از قلوب آنها خارج سازد و تواضع و فروتنى را در نفوسشان جاى دهد تا درهاى فضل و رحمتش را به روى آنان بگشايد و اسباب آسان عفوش را در اختيارشان قرار دهد.


خدا را خدا را! از کيفر سريع سرکشى و سرانجام وخيم ظلم و ستم و سوء عاقبت تکبّر بر حذر باشيد، زيرا اين امور دام بزرگ ابليس و نيرنگ عظيم اوست که همچون زهرهاى کشنده در قلوب مردان نفوذ مى کند. هرگز از تأثير فرو نمى ماند و کسى از هلاکتش جان سالم به در نمى برد، نه عالم به جهت علم و دانشش و نه فقير به سبب لباس کهنه اش.

و به همين جهت خداوند بندگان با ايمان خود را با نمازها و زکاتها و مجاهدتها به وسيله روزه هاى واجب (از بغى و ظلم و کبر) حراست فرموده، تا اعضا و جوارحشان آرام شود، چشمانشان خاضع و نفوس آنان رام گردد، قلبهايشان خضوع پذيرد و تکبّر را از آنان بزدايد. و به همين دليل ساييدن پيشانيها که بهترين جاى صورت است بر خاک، موجب تواضع و فروتنى است و گذاردن اعضاى پر ارزش بدن بر زمين دليل بر کوچکى و چسبيدن شکمها به پشت به هنگام روزه مايه تواضع است و نيز پرداخت زکات موجب صرف ثمرات و درآمدهاى زمين و غير آن براى نيازمندان و مستمندان مى گردد (و همه اين امور بندگان را از آفت کبر و غرور باز مى دارد و به تواضع و فرتنى دعوت مى کند) به آثار اين اعمال بنگريد که چگونه شاخه هاى درخت تفاخر را درهم مى شکند و از جوانه زدن کبر و خودپسندى (در دلها) جلوگيرى مى کند.


من در رفتار و کردار مردم جهان نظر افکندم، هيچ کس را نيافتم که درباره چيزى تعصّب به خرج دهد جز اينکه دليل و هدفى براى خويش دارد، يا مى خواهد حقيقت را بر جاهلان مشتبه سازد يا با دليلى در فکر و انديشه سفيهان نفوذ کند، جز شما که درباره چيزى تعصّب مى ورزند که نه سببى دارد و نه هدفى. ابليس در برابر آدم به سبب اصل و ريشه خود تعصّب و تکبّر ورزيد; آفرينش آدم را مورد طعن قرار داد و گفت: من از آتشم و تو از گِل. و اما ثروتمندان عيّاش و متکبّر امّتهاى پيشين، تعصّبشان به سبب نعمتهاى گوناگون (و زر و زيورها) و فزونى نفراتشان بود; آنها مى گفتند: ثروت و فرزندان ما از همه بيشتر است و هرگز کيفر (الهى) را نمى بينيم. (امّا شما حتى اين بهانه ها را هم براى تعصب کورکورانه خود نداريد).

اگر قرار است تعصّبى انجام گيرد، بايد تعصّب شما براى اخلاق پسنديده، کارهاى نيک و امور خوب و شايسته باشد. همان افعال و امورى که مردان بزرگوار و شجاع از خاندانهاى با ارزش عرب و سران با شخصيّت قبايل در آنها بر يکديگر پيشى مى جستند (يعنى) در صفات پسنديده و انديشه هاى والا و مقامهاى بلند و آثار ستوده (آرى! اگر مى خواهيد تعصّبى داشته باشيد) درباره خصلتهاى مطلوب، تعصّب به خرج دهيد; از جمله حفظ حقوق همسايگان، وفاى به عهد و پيمان، انجام کارهاى نيک، مخالفت با تکبّر، اقدام به جود و بخشش، خوددارى از ستم، بزرگ شمردن قتل نفس (و پرهيز شديد از آن)، انصاف درباره مردم، فرو خوردن خشم و اجتناب از فساد در زمين.


از کيفرهايى که بر اثر سوء افعال و اعمال ناپسند بر امتهاى پيشين وارد شد، برحذر باشيد، حالات آنها را در خوبى و بدى به ياد آريد و بترسيد از اينکه شما هم مانند آنان شويد، هرگاه به تفاوت دو حال آنها (پيروزى و شکست) مى انديشيد به سراغ امورى برويد که موجب عزّت و اقتدار آنان شد; دشمنان را از آنها دور کرد; عافيت و سلامت را بر آنان گسترش داد; نعمتها مطيعشان شد و کرامت و شخصيت، رشته خود را به آنان پيوست. عامل اين خوشبختى پرهيز از تفرقه، تأکيد بر الفت و اتحاد، تشويق يکديگر به آن و سفارش نمودن به انجام آن بود. از هر کارى که ستون فقرات آنها را در هم شکست و قدرتشان را سست کرد اجتناب کنيد: از کينه هاى درونى، بدخواهى، پشت به هم کردن و دست از يارى هم برداشتن بپرهيزيد.


در احوال مؤمنان پيشين بينديشيد که در حال آزمايش و امتحان چگونه بودند؟ آيا آنها بيش از همه مردم بار مشکلات را بر دوش نکشيدند و بيش از همه بندگان (خدا) در شدت و زحمت نبودند و از همه جهانيان در تنگناى سخت ترى قرار نداشتند؟ فرعونها آنان را برده خويش ساختند و پيوسته آنها را در بدترين شکنجه ها قرار دادند و تلخيهاى روزگار را جرعه جرعه به آنها نوشاندند و همچنان اين وضع با ذلّت و هلاکت به سبب قهر و غلبه ظالمان ادامه يافت.

نه چاره اى داشتند که از آن وضع سرباز زنند و نه راهى براى دفاع از خود مى يافتند، تا زمانى که خداوند سبحان جدّيت آنها را در صبر و استقامت در برابر ناملايمات در مسير محبّتش و تحمّل ناراحتيها را به جهت خوف و خشيتش در آنها مشاهده کرد. در اين هنگام گشايشى از تنگناهاى بلا براى آنان فراهم ساخت; ذلّت را به عزّت، و ترس و ناامنى را به امنيّت مبدّل کرد و آنها زمامداران فرمانروا و پيشوايان برجسته شدند و آن قدر لطف و کرامت الهى شامل حالشان شد که هيچ کس فکر آن را هم درباره آنان نمى کرد.

بنگريد (اقوام پيشين) در آن هنگام که جمعيّتهايشان متّحد، خواسته ها هماهنگ، انديشه ها معتدل، دستها پشتيبان هم، شمشيرها يارى کننده يکديگر، ديده ها نافذ و تصميم ها يکى بود چگونه بودند آيا (در آن روز) آنها زمامدار اقطار زمين نبودند و بر مردم جهان حکومت نمى کردند، حال بنگريد که پايان کارشان به کجا کشيد. در آن هنگام که در ميان آنها جدايى افتاد; الفتشان به پراکندگى و اهداف و دلهايشان از هم دور شد و به گروه هاى مختلفى تقسيم شدند و در پراکندگى به نبرد با هم پرداختند (در اين هنگام بود که) خدا لباس کرامت خود را از تنشان بيرون کرد و وسعت و شادابى نعمت را از آنها گرفت، تنها چيزى که از آنها باقى ماند سرگذشتشان در ميان شما بود که درس عبرتى است براى عبرت گيرندگان.


اکنون از سرنوشت فرزندان اسماعيل و اولاد اسحاق و يعقوب درس عبرت بگيرند. چقدر احوال امتها يکسان و سرنوشتها شبيه يکديگر است! در کار آنها در آن زمان که گرفتار تشتّت و پراکندگى بودند بينديشيد، آن زمان که کسراها و قيصرها مالک و ارباب آنان بودند و آنها را از سرزمينهاى آباد و کناره هاى درياى عراق (دجله و فرات) و مناطق سرسبز و خرم به نقاط بى آب و علف، محل وزش تندبادها و مکانهايى که زندگى در آن سخت و مشکل بود تبعيد کردند، و آنها را به صورت گروهى فقير و مسکين همنشين شتران مجروح و لباسهاى پشمين خشن ساختند. آنها را ذليل ترين امتها از نظر محل سکنا قرار دادند و در بى حاصل ترين زمينها ساکن کردند. نه در پناه کسى بودند که از حمايت او کمک گيرند و نه در سايه الفت و اتحادى که بر عزتش تکيه کنند، وضع آنها ناآرام، قدرتها پراکنده، جمعيّت انبوهشان متفرق شد. در بلايى شديد و جهلى فراگير فرو رفتند، دختران زنده به گور شده، بتهاى مورد پرستش، قطع رحمها و جنگها و غارتهاى پى در پى از آثار آن دوران بود.

اکنون به نعمتهاى بزرگى که خداوند هنگام بعثت پيامبر اسلام به آنها ارزانى داشت بنگريد که در سايه آيين خود آنها را مطيع فرمان ساخت و با دعوتش آنان را متحد کرد (بنگريد) چگونه نعمت (الهى) پر و بال کرامت خود را بر آنها گسترد و نهرهاى مواهب خويش را به سوى آنها جارى ساخت، آيين حقّ با همه برکاتش آنان را در بر گرفت تا آنجا که در ميان نعمتهاى اين آيين غرق شدند و در زندگى خرّمش شادمان گشتند. امور آنها در سايه حکومت قدرتمندى استوار شد و تحت حمايت عزّت پيروزمندى قرار گرفتند و کارهايشان بر قلّه هاى حکومتى پايدار، سامان يافت. در سايه اين امور آنها زمامداران جهانيان شدند و سلاطين گرداگرد زمين و بر کسانى که پيش از آن بر آنها فرمانروايى داشتند حکم راندند و احکام را درباره کسانى به اجرا درآوردند که درگذشته آنها مجريان امور بودند، نه نيزه هاى آنها کج مى شد و نه سنگ آنان در هم مى شکست (قدرتشان ثابت و نيروهايشان شکست ناپذير بود).


آگاه باشيد شما دست از ريسمان اطاعت خدا کشيديد و با احياى احکام جاهليّت دژ محکم الهى را که گرداگرد شما بود درهم شکستيد، خداوند سبحان بر اين امّت منّت نهاده و پيوند الفت و اتحاد را ميان آنان برقرار ساخته، الفتى که در سايه آن (در نهايت امنيّت) رفت و آمد کنند و در کنف حمايت آن قرار گيرند; نعمتى که هيچ کس از مردم نمى تواند بهايى براى آن بشناسد، زيرا از هر بهايى برتر و از هر چيز با ارزشى پرارزش تر است.

بدانيد شما بعد از هجرت (به سوى اسلام) به خوى اعراب باديه نشين (قبل از اسلام) بازگشتيد و بعد از دوستى و محبّت (رشته الفت را گسستيد و) به صورت گروه هاى پراکنده درآمديد. از اسلام تنها به نامش قناعت کرديد و از ايمان جز صورتى نمى شناسيد. شما مى گوييد: «النار و لا العار» (آتش دوزخ آرى! اما ننگ و عار نه!) گويا مى خواهيد با اين شعارتان اسلام را واژگون کنيد و حرمت آن را بشکنيد و پيمان الهى را که خداوند آن را حرمى براى شما در زمين قرار داده و وسيله امنيّت خلقش شمرده، نقض کنيد.

شما اگر به غير اسلام پناه بريد کافران با شما نبرد خواهند کرد و در آن هنگام نه جبرئيل و ميکائيل به يارى شما مى آيند و نه مهاجرين و انصار و راهى جز پيکار با شمشير نخواهيد داشت تا خداوند ميان شما حکم کند و شکست و زبونى شما فرا رسد.

نمونه هايى از کيفرهاى الهى و عذابهاى کوبنده او و روزهايى که مجازات وى دامن گنهکاران را گرفت و وقايعى که در اين زمينه اتفاق افتاد (در قرآن مجيد) در دسترس شماست، بنابراين تهديدهاى الهى را به جهت جهل و سبک شمردن خشم پروردگار و ايمنى از کيفر او دور نشمريد، زيرا خداوند سبحان مردم قرون پيشين را از رحمت خود دور نساخت جز به اين سبب که امر به معروف و نهى از منکر را ترک کردند، لذا افراد نادان را به سبب گناه و دانايان را به علت ترک نهى از منکر از رحمت خود دور ساخت. آگاه باشيد شما رشته اسلام را قطع کرديد و حدود آن را تعطيل نموديد و احکامش را به نابودى کشانديد (با اين حال انتظار نجات داريد؟!).


آگاه باشيد! خداوند مرا به نبرد با ستمگران، پيمان شکنان و مفسدان در ارض امر فرموده، اما با ناکثين و پيمان شکنان (اشاره به اصحاب جمل) نبرد کردم (و آنها را در هم شکستم) و با قاسطين (ستمگران شام و اصحاب معاويه) جهاد نمودم (و ضعف و زبونى آنها را نشان دادم) و مارقين (خوارج نهروان) را بر خاک مذلت نشاندم. اما شيطان ردهه (اشاره به ذوالثديه رييس خوارج است که جسم بى جان او بعد از جنگ نهروان در گودال آبى افتاده بود) با صاعقه اى که بر او فرود آمد به گونه که تپش قلب و لرزش سينه اش شنيده شد، شرّ او از من دفع گرديد. و گروه ديگرى از ستمگران باقى مانده اند که اگر خداوند به من اجازه حمله ديگرى به آنها دهد (و مرا باقى بگذارد) آنها را از ميان برداشته و دولت حق را به جاى آنها قرار مى دهم، جز افراد قليلى از آنان که (ممکن است از دست ما بگريزند و) در اطراف بلاد پراکنده شوند. من در دوران جوانى بزرگان و شجاعان عرب را به خاک افکندم و شاخهاى بلند قبيله ربيعه و مضر را درهم شکستم (و سران گردنکش آنها را به خاک نشاندم).


و شما به خوبى موقعيّت مرا از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از نظر خويشاوندى نزديک و منزلت و مقام ويژه مى دانيد. او مرا در دامان خويش در حالى که کودک (خردسالى) بودم مى نشاند و (همانند فرزندش) مرا به سينه خود مى فشرد و در بستر خويش در کنار خود مى خوابانيد، به گونه اى که بدن خود را (همچون يک پدر مهربان) به بدن من مى چسبانيد و بوى خوش خود را به مشام من مى رساند و (چون بسيار کوچک بودم و توان جويدن غذاى سخت را نداشتم) غذا را مى جويد و در دهان من مى گذاشت. او هرگز دروغى در گفتار من نيافت و در کردارم خطا و اشتباهى نديد.

از همان زمان که رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از شير بازگرفته شد، خداوند بزرگ ترين فرشته از فرشتگان خود را مأمور ساخت تا در طول شب و روز وى را به راههاى فضيلت و محاسن اخلاق جهانيان وادارد و من هم مانند کودکى که به دنبال مادرش حرکت مى کند از او پيروى مى کردم. هر روز نکته تازه اى از اخلاق برجسته خود براى من آشکار مى ساخت و مرا فرمان مى داد که به او اقتدا کنم.

او در هر سال مدتى را در مجاورت غار حرا به سر مى برد (و به عبادت خدا مى پرداخت) من او را مى ديدم و کسى ديگر او را نمى ديد (و از برنامه عبادت او خبر نداشت و هنگامى که آن حضرت به نبوت مبعوث شد) در آن روز خانه اى که اسلام در آن راه يافته باشد، جز خانه پيامبر نبود تنها او و خديجه در آن بودند و من نفر سوم بودم. من نور وحى و رسالت را مى ديدم و بوى نبوّت را استشمام مى کردم. من صداى ناله شيطان را در آغاز نزول وحى بر آن حضرت شنيدم و گفتم اى رسول خدا اين ناله (از کيست و براى) چيست؟ فرمود: اين ناله شيطان است، زيرا از اينکه پيرويش کنند مأيوس شده است. (سپس پيامبر(صلى الله عليه وآله)به من فرمود:) تو آنچه را من مى شنوم مى شنوى و آنچه من مى بينم مى بينى (و چشم و گوش تو حقايق عالم غيب را درک مى کند) جز اينکه تو پيامبر نيستى; ولى وزير منى و در مسير خير و سعادت قرار دارى!


من با آن حضرت ـ صلى الله عليه و آله ـ بودم; که سران قريش نزد او آمدند و گفتند: اى محمّد تو ادعاى بزرگى کرده اى; ادعايى که هيچ يک از پدران و خاندانت نکردند. ما از تو معجزه اى مى خواهيم که اگر پاسخ مثبت پيش چشم ما به انجام برسانى، مى دانيم که تو پيامبر و فرستاده خدايى و اگر انجام ندهى، خواهيم دانست، ساحر دروغگويى هستى.

پيامبر ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ فرمود : خواسته شما چيست؟ گفتند: اين درخت را (اشاره به درختى کردند که در آنجا بود) براى ما صدا زن، تا با تمام ريشه هايش کنده شود و پيش روى تو بايستد، پيامبر ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ فرمود: خداوند بر هر چيزى تواناست. آيا اگر اين کار را براى شما انجام دهم، ايمان مى آوريد و شهادت به حق خواهيد داد، عرض کردند : آرى، فرمود: من به زودى آنچه را مى خواهيد به شما نشان مى دهم; ولى مى دانم که شما به خير و نيکى (و ايمان و تسليم در برابر حق) باز نمى گرديد، و نيز مى دانم در ميان شما کسى است که درون چاه (در سرزمين بدر) افکنده مى شود (اشاره به جنازه هاى ابوجهل و عتبه و شيبه و امية بن خلف است که در ميدان بدر به چاه افکنده شدند) و نيز کسى است که احزاب را (براى جنگ با مسلمين) بسيج مى کند (اشاره به ابوسفيان است).

سپس فرمود: اى درخت اگر به خدا و روز واپسين ايمان دارى و مى دانى که من رسول خدا هستم با ريشه ها از زمين کنده شو و نزد من آى و به فرمان خدا پيش روى من بايست!

سوگند به خدايى که او را به حق مبعوث کرد (با چشم خود ديدم) درخت با ريشه هايش از زمين کنده شد و حرکت کرد، در حالى که (بر اثر سرعت حرکت) طنين شديدى داشت و صدايى همچون صداى بال پرندگان (در هنگام پرواز) از آن بر مى خاست و در برابر رسول خدا ـ صلى الله عليه و آله ـ قرار گرفت، در حالى که مانند پرندگان بال مى زد و بعضى از شاخه هاى بالاى آن، بر سر رسول خدا ـ صلى الله عليه و آله ـ سايه افکنده بود و بعضى ديگر بر دوش من، در حالى که در طرف راست پيامبر ايستاده بودم.

هنگامى که آن قوم (لجوج) اين صحنه را مشاهده کردند، از روى برترى جويى و تکبّر گفتند : (اگر راست مى گويى) دستور ده (درخت به جاى خود برگردد و) نيمى از آن نزد تو آيد و نيم ديگر در جاى خود باقى بماند. (رسول خدا) به درخت امر فرمود که چنين کند، بلافاصله نيمى از آن درخت، با منظره اى شگفت آور و صدايى شديدتر به سوى آن حضرت، حرکت کرد و آن قدر پيش آمد که نزديک بود به آن حضرت ـ صلى الله عليه و آله وسلم ـ بپيچد.

(بار ديگر) آنها از روى کفر و سرکشى گفتند : دستور ده اين نصف بازگردد و به نصف ديگر ملحق شود و به صورت نخستين درآيد، پيامبر اکرم ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ دستور داد و آن نصف به جاى نخستين بازگشت.

در اين هنگام من گفتم: لا اله الا الله; اى رسول خدا! من نخستين کسى هستم که به تو ايمان آورده ام و نخستين کسى هستم که اقرار مى کنم که آن درخت آنچه را انجام داد به فرمان خدا و براى تصديق نبوّت تو و بزرگداشت سخن و برنامه ات بود; ولى تمام آن گروه گفتند: او ساحرى دروغگوست، که سحر شگفت آور و ماهرانه اى دارد (سپس افزودند:) آيا تو را در اين کار کسى جز امثال اين ـ منظورشان من بودم ـ تصديق مى کند؟!


من از کسانى هستم که در راه خدا از هيچ ملامتى هراس ندارند، از کسانى که سيمايشان سيماى صديقان و گفتارشان گفتار نيکان است. از کسانى که شبها را با عبادت آباد مى کنند و (در طريق هدايت مردم) روشنى بخش روزهايند، از کسانى که دست به ريسمان قرآن زده و سنّتهاى خدا و رسولش را احيا مى کنند، تکبّر نمىورزند و برترى جويى ندارند، خيانت نمى کنند و فساد به راه نمى اندازند، دلهايشان در بهشت و بدنهايشان در ميدان عمل است.