ترجمه خطبه 27 نهج البلاغه

و من خطبة له (علیه السلام) و قد قالها يستنهض بها الناس حين ورد خبر غزو الأنبار بجيش معاوية فلم ينهضوا. و فيها يذكر فضل الجهاد، و يستنهض الناس، و يذكر علمه بالحرب، و يلقي عليهم التبعة لعدم طاعته: فضل الجهاد: أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ الْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ فَتَحَهُ اللَّهُ لِخَاصَّةِ أَوْلِيَائِهِ وَ هُوَ لِبَاسُ التَّقْوَى وَ دِرْعُ اللَّهِ الْحَصِينَةُ وَ جُنَّتُهُ الْوَثِيقَةُ. فَمَنْ تَرَكَهُ رَغْبَةً عَنْهُ أَلْبَسَهُ اللَّهُ ثَوْبَ الذُّلِّ وَ شَمِلَهُ الْبَلَاءُ وَ دُيِّثَ بِالصَّغَارِ وَ الْقَمَاءَةِ وَ ضُرِبَ عَلَى قَلْبِهِ بِالْإِسْهَابِ وَ أُدِيلَ الْحَقُّ مِنْهُ بِتَضْيِيعِ الْجِهَادِ وَ سِيمَ الْخَسْفَ وَ مُنِعَ النَّصَفَ. إستنهاض الناس: أَلَا وَ إِنِّي قَدْ دَعَوْتُكُمْ إِلَى قِتَالِ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ لَيْلًا وَ نَهَاراً وَ سِرّاً وَ إِعْلَاناً وَ قُلْتُ لَكُمُ اغْزُوهُمْ قَبْلَ أَنْ يَغْزُوكُمْ. فَوَاللَّهِ مَا غُزِيَ قَوْمٌ قَطُّ فِي عُقْرِ دَارِهِمْ إِلَّا ذَلُّوا فَتَوَاكَلْتُمْ وَ تَخَاذَلْتُمْ حَتَّى شُنَّتْ عَلَيْكُمُ الْغَارَاتُ وَ مُلِكَتْ عَلَيْكُمُ الْأَوْطَانُ. وَ هَذَا أَخُو غَامِدٍ قَدْ وَرَدَتْ خَيْلُهُ الْأَنْب...

ترجمه: محمد دشتی (ره)

وقتى خبر تهاجم سربازان معاويه به شهر انبار در سال 38 هجرى، و سستى مردم به امام ابلاغ شد فرمود(1)

1. ارزش جهاد در راه خدا

پس از ستايش پروردگار، جهاد در راه خدا، درى از درهاى بهشت است، كه خدا آن را به روى دوستان مخصوص خود گشوده است.

جهاد، لباس تقوا، و زره محكم، و سپر مطمئن خداوند است، كسى كه جهاد را ناخوشايند دانسته و ترك كند، خدا لباس ذلّت و خوارى بر او مى پوشاند، و دچار بلا و مصيبت مى شود و كوچك و ذليل مى گردد، دل او در پرده گمراهى مانده و حق از او روى مى گرداند، به جهت ترك جهاد، به خوارى محكوم و از عدالت محروم است.

2. دعوت به مبارزه و نكوهش از نافرمانى كوفيان

آگاه باشيد من شب و روز، پنهان و آشكار، شما را به مبارزه با شاميان دعوت كردم و گفتم پيش از آن كه آنها با شما بجنگند با آنان نبرد كنيد، به خدا سوگند، هر ملّتى كه درون خانه خود مورد هجوم قرار گيرد، ذليل خواهد شد.

امّا شما سستى به خرج داديد، و خوارى و ذلّت پذيرفتيد، تا آنجا كه دشمن پى در پى به شما حمله كرد و سر زمين هاى شما را تصرّف نمود.

و اينك، فرمانده معاويه، (مرد غامدى)(2) با لشكرش وارد شهر انبار شده و فرماندار من، «حسّان بن حسّان بكرى» را كشته و سربازان شما را از مواضع مرزى بيرون رانده است.

به من خبر رسيده كه مردى از لشكر شام به خانه زنى مسلمان و زنى غير مسلمان كه در پناه حكومت اسلام بوده وارد شده، و خلخال و دستبند و گردن بند و گوشواره هاى آنها را به غارت برده، در حالى كه هيچ وسيله اى براى دفاع، جز گريه و التماس كردن، نداشته اند.

لشكريان شام با غنيمت فراوان رفتند بدون اين كه حتّى يك نفر آنان، زخمى بردارد، و يا قطره خونى از او ريخته شود، اگر براى اين حادثه تلخ، مسلمانى از روى تأسّف بميرد، ملامت نخواهد شد، و از نظر من سزاوار است.

شگفتا شگفتا، به خدا سوگند، اين واقعيّت قلب انسان را مى ميراند و دچار غم و اندوه مى كند كه شاميان در باطل خود وحدت دارند، و شما در حق خود متفرّقيد.

زشت باد روى شما و از اندوه رهايى نيابيد كه آماج تير بلا شديد. به شما حمله مى كنند، شما حمله نمى كنيد با شما مى جنگند، شما نمى جنگيد اين گونه معصيت خدا مى شود و شما رضايت مى دهيد.

وقتى در تابستان فرمان حركت به سوى دشمن مى دهم، مى گوييد هوا گرم است، مهلت ده تا سوز گرما بگذرد، و آنگاه كه در زمستان فرمان جنگ مى دهم، مى گوييد هوا خيلى سرد است بگذار سرما برود.

همه اين بهانه ها براى فرار از سرما و گرما بود. وقتى شما از گرما و سرما فرار مى كنيد، به خدا سوگند كه از شمشير بيشتر گريزانيد.

3. مظلوميّت امام عليه السّلام، و علل شكست كوفيان

اى مرد نمايان نامرد اى كودك صفتان بى خرد كه عقل هاى شما به عروسان پرده نشين شباهت دارد.

چقدر دوست داشتم كه شما را هرگز نمى ديدم و هرگز نمى شناختم. شناسايى شما -سوگند به خدا- كه جز پشيمانى حاصلى نداشت، و اندوهى غم بار سر انجام آن شد.

خدا شما را بكشد كه دل من از دست شما پر خون، و سينه ام از خشم شما مالامال است. كاسه هاى غم و اندوه را، جرعه جرعه به من نوشانديد، و با نافرمانى و ذلّت پذيرى، رأى و تدبير مرا تباه كرديد، تا آنجا كه قريش در حق من گفت: «بى ترديد پسر ابى طالب مردى دلير است ولى دانش نظامى ندارد».

خدا پدرشان را مزد دهد،(3) آيا يكى از آنها تجربه هاى جنگى سخت و دشوار مرا دارد، يا در پيكار توانست از من پيشى بگيرد؟ هنوز بيست سال نداشتم، كه در ميدان نبرد حاضر بودم، هم اكنون كه از شصت سال گذشته ام. امّا دريغ، آن كس كه فرمانش را اجرا نكنند، رأيى نخواهد داشت.


  1. أنبار، شهری مرزی بین عراق و شام در 72 کیلومتری بغداد، در کرانه شرقی فرات، مقابل شهر (هیت) بود.
  2. سفیان بن عوف غامدی، از سرداران معاویه و اهل یمن بود. ((غامد)) نام قبیله ای در یَمَن است.
  3. جمله دعائیّه است، که گاه در نکوهش و کنایه زدن به کار می رود.
سیاسی اجتماعی اعتقادی 
ترجمه ها

لطفاً برای انتخاب یک ترجمه، برروی نام مترجم کلیک کنید.

اما بعد. جهاد درى است از درهاى بهشت كه خداوند بر روى بندگان خاص خود گشوده است. جهاد جامه پرهيزگارى و جوشن استوار خدايى و سپر ستبر اوست. هر كه آن را ناخوش دارد و از آن رخ برتابد، خداوند جامه خوارى و زبونى بر او پوشاند و محنت و بلايش در ميان گيرد و دلش را در پرده دارد و به كيفر آنكه از جهاد تن زده است از حق دور افتد و كارش به مذلت كشد و از عدالت بى بهره ماند.


شب و روز، در نهان و آشكارا، شما را به نبرد با اين قوم فرا خواندم و گفتم كه پيش از آنكه سپاه بر سرتان كشند، بر آنها بتازيد. به خدا سوگند، به هيچ قومى در خانه هايشان تاخت نياوردند. مگر آنكه زبون خصم گشتند. شما نيز آن قدر از كارزار سر بر تافتيد و كار را به گردن يكديگر انداختيد و يكديگر را نصرت نداديد، تا هرچه داشتيد به باد يغما رفت و سرزمينتان جولانگاه دشمنانتان گرديد.

و اكنون، اين مرد غامدى است، كه با سپاه خود به شهر انبار در آمده است. و حسّان بن حسّان البكرى را كشته است و مرزدارانتان را رانده است و كار را به آنجا رسانيده اند كه شنيده ام كه يكى از آنها بر زن مسلمانى داخل شده و ديگرى، بر زنى از اهل ذمّه و، خلخال و دستبند و گردنبند و گوشواره اش را ربوده است. و آن زن جز آنكه انّا لله... گويد و از او ترحم جويد چاره اى نداشته است. آنها پيروزمندانه، با غنايم، بى آنكه زخمى بردارند، يا قطره اى از خونشان ريخته شود، بازگشته اند. اگر مرد مسلمانى پس از اين رسوايى از اندوه بميرد، نه تنها نبايد ملامتش كرد بلكه مرگ را سزاوارتر است.


اى شگفتا، به خدا سوگند، كه همدست بودن اين قوم با يكديگر با آنكه بر باطل اند -و جدايى شما از يكديگر- با آنكه بر حقيد- دل را مى ميراند و اندوه را بر آدمى چيره مى سازد.

وقتى مى نگرم كه شما را آماج تاخت و تاز خود قرار مى دهند و از جاى نمى جنبيد، بر شما مى تازند و شما براى پيكار دست فرا نمى كنيد، مى گويم، كه اى قباحت و ذلت نصيبتان باد خدا را معصيت مى كنند و شما بدان خشنوديد.

چون در گرماى تابستان به كارزارتان فراخوانم، مى گوييد كه در اين گرماى سخت چه جاى نبرد است، مهلتمان ده تا گرما فروكش كند و، چون در سرماى زمستان به كارزارتان فراخوانم، مى گوييد كه در اين سورت سرما، چه جاى نبرد است مهلتمان ده تا سورت سرما بشكند. اين همه كه از سرما و گرما مى گريزيد، به خدا قسم از شمشير گريزانتريد.


اى به صورت مردان عارى از مردانگى، با عقل كودكان و خرد زنان به حجله آرميده، كاش نه شما را ديده بودم و نه مى شناختمتان. اين آشنايى براى من، به خدا سوگند، جز پشيمانى و اندوه هيچ ثمره اى نداشت.

مرگ بر شما باد، كه دلم را مالامال خون گردانيديد و سينه ام را از خشم آكنده ساختيد و جام زندگيم را از شرنگ غم لبريز كرديد و با نافرمانيهاى خود انديشه ام را تباه ساختيد. تا آنجا كه قريش گفتند: پسر ابو طالب مردى دلير است ولى از آيين لشكركشى و فنون نبرد آگاه نيست. خدا پدرشان را بيامرزد. آيا در ميان رزم آوران، رزمديده تر از من مى شناسند، يا كسى را كه پيش از من قدم به ميدان جنگ نهاده باشد. وقتى كه من به آوردگاه مى رفتم، هنوز به بيست سالگى نرسيده بودم و حال آنكه، اكنون از شصت سالگى برگذشته ام. آرى، كسى را كه از او فرمان نمى برند چه رأى و انديشه اى تواند بود!

از خطبه هاى آن حضرت است در نكوهش اصحاب از نرفتن به جهاد:

پس از حمد خدا، جهاد درى است از درهاى بهشت، كه خداوند آن را به روى اولياء خاصّ خود گشوده، جهاد جامه پرهيزگارى، زره استوار، و سپر مطمئن خداست. هر كس آن را از باب بى اعتنايى ترك كند خداوند بر او جامه ذلت بپوشاند، و غرق بلا نمايد، و به ذلّت و خوارى و پستى گرفتار آيد، بر دلش پرده هاى بى عقلى زده شود، و در برابر ضايع كردن جهاد حق از او گرفته شود، و محكوم به ذلت و خوارى، و محروم از انصاف گردد.


بدانيد كه من شب و روز و نهان و آشكار، شما را به جنگ اين قوم دعوت كردم، به شما گفتم كه با اينان بجنگيد پيش از اينكه با شما بجنگند، به خدا قسم هيچ ملّتى در خانه اش مورد حمله قرار نگرفت مگر اينكه ذليل شد. اما شما مسئوليت جهاد را به يكديگر حواله كرديد و به يارى يكديگر بر نخاستيد تا دشمن از هر سو بر شما تاخت، و شهرها را از دست شما گرفت.

اين مرد غامدى است كه لشكرش به انبار وارد شد، حسّان بن حسّان بكرى را كشت، و مرز بانان شما را از جاى خود راند. به من خبر رسيده مهاجمى از آنان بر زن مسلمان و زن در پناه اسلام تاخته و خلخال و دستنبد و گردن بند و گوشواره او را به يغما برده، و آن بينوا در برابر آن غارتگر جز كلمه استرجاع و طلب دلسوزى راهى نداشته، آن گاه اين غارتگران با غنيمت بسيار باز گشته، در حالى كه يك نفر از آنها زخمى نشده. و احدى از آنان به قتل نرسيده. اگر بعد از اين حادثه مسلمانى از غصه بميرد جاى ملامت نيست، بلكه مرگ او در نظر من شايسته است.


عجبا عجبا به خدا سوگند كه اجتماع اينان بر باطلشان، و پراكندگى شما از حقّتان دل را مى ميراند، و باعث جلب غم و غصه است. رويتان زشت و قلبتان غرق غم باد كه خود را هدف تير دشمن قرار داديد، آنان شما را غارت كردند و شما چيزى به دست نياورديد، جنگيدند ولى شما نجنگيديد، خدا را معصيت مى كنند و شما خشنوديد.

در تابستان شما را دعوت به جهاد آنان مى كنم گوييد: هوا گرم است، مهلت ده تا گرما برود. و در زمستان شما را مى خوانم گوييد: هوا سرد است، مهلت ده تا سرما بنشيند. همه اين بهانه ها براى فرار از گرما و سرماست. شما كه از گرما و سرما مى گريزيد پس به خدا سوگند از شمشير گريزان تر خواهيد بود.


اى نامردان مرد نما، دارندگان رؤياهاى كودكانه، و عقلهايى به اندازه عقل زنان حجله نشين، اى كاش شما را نديده بودم و نمى شناختم. به خدا قسم حاصل شناختن شما پشيمانى و غم و غصه است. خدا شما را بكشد، كه دلم را پر از خون كرديد، و سينه ام را مالامال خشم نموديد، و پى در پى جرعه اندوه به كامم ريختيد، و تدبيرم را به نافرمانى و ترك يارى تباه كرديد، تا جايى كه قريش گفت: پسر ابو طالب شجاع است ولى دانش جنگيدن ندارد. خدا پدرانشان را جزا دهد، آيا هيچ كدام آنان كوشش و تجربه مرا در جنگ داشته و پيشقدميش از من بيشتر بوده؟ هنوز به سن بيست سالگى نرسيده بودم كه آماده جنگ شدم، اكنون عمرم از شصت گذشته، ولى براى كسى كه اطاعت نشود تدبيرى نيست.

امّا بعد، جهاد، درى است از درهاى بهشت كه خدا به روى گزيده دوستان خود گشوده است، و جامه تقوى است، كه بر تن آنان پوشيده است. زره استوار الهى است كه آسيب نبيند، و سپر محكم اوست -كه تير در آن ننشيند-. هر كه جهاد را واگذارد و ناخوشايند داند، خدا جامه خوارى بر تن او پوشاند، و فوج بلا بر سرش كشاند و در زبونى و فرومايگى بماند.

دل او در پرده هاى راهى نهان، و حقّ از او روى گردان. به خوارى محكوم و از عدالت محروم.


من شبان و روزان، آشكارا و نهان، شما را به رزم اين مردم -تيره روان- خواندم و گفتم: با آنان بستيزيد، پيش از آنكه بر شما حمله برند، -و بگريزيد-. به خدا سوگند با مردمى در آستانه خانه شان نكوشيدند، جز كه جامه خوارى بر آنان پوشيدند. امّا هيچ يك از شما خود را براى جهاد آماده نساخت و از خوارمايگى، هر كس كار را به گردن ديگرى انداخت، تا آنكه از هر سو بر شما تاخت آوردند و شهرها را يكى پس از ديگرى از دستتان برون كردند.

اكنون سربازان اين مرد غامدى به انبار در آمده و حسّان پسر حسّان بكرى را كشته و مرزبانان را از جايگاههاى خويش رانده اند. شنيده ام مهاجم به خانه هاى مسلمانان، و كسانى كه در پناه اسلامند در آمده، گردنبند و دستبند و گوشواره و خلخال از گردن و دست و پاى زنان به در مى كرده است، حالى كه آن ستمديدگان برابر آن متجاوزان، جز زارى و رحمت خواستن سلاحى نداشته اند. سپس غارتگران، پشتواره ها از مال مسلمانان بسته، نه كشته اى بر جاى نهاده و نه خسته، به شهر خود بازگشته اند. اگر از اين پس مرد مسلمانى از غم چنين حادثه بميرد، چه جاى ملامت است، كه در ديده من شايسته چنين كرامت است.


شگفتا به خدا كه هماهنگى اين مردم در باطل خويش، و پراكندگى شما در حقّ خود، دل را مى ميراند، و اندوه را تازه مى گرداند. زشت باديد و از اندوه برون نياييد كه آماج تير بلاييد، بر شما غارت مى برند و ننگى نداريد. با شما پيكار مى كنند و به جنگى دست نمى گشاييد. خدا را نافرمانى مى كنند و خشنودى مى نماييد.

اگر در تابستان شما را بخوانم، گوييد هوا سخت گرم است، مهلتى ده تا گرما كمتر شود. اگر در زمستان فرمان دهم، گوييد سخت سرد است، فرصتى ده تا سرما از بلاد ما به در شود. شما كه از گرما و سرما چنين مى گريزيد، با شمشير آخته كجا مى ستيزيد.


اى نه مردان صورت مرد، اى كم خردان ناز پرورد كاش شما را نديده بودم و نمى شناختم كه به خدا، پايان اين آشنايى ندامت بود و دستاورد آن اندوه و حسرت. خدايتان بميراناد كه دلم از دست شما پر خون است و سينه ام مالامال خشم شما مردم دون، كه پياپى جرعه اندوه به كامم مى ريزيد، و با نافرمانى و فروگذارى جانبم، كار را بهم درمى آميزيد، تا آنجا كه قريش مى گويد پسر و طالب دلير است امّا علم جنگ نمى داند. خدا پدرانشان را مزد دهاد. كدام يك از آنان پيشتر از من در ميدان جنگ بوده و بيشتر از من نبرد يران را آزموده؟ هنوز بيست سال نداشتم كه پا در معركه گذاشتم، و اكنون ساليان عمرم از شصت فزون است. امّا، آن را كه فرمان نبرند، سررشته كار از برون است.

از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است (كه در اواخر عمر شريفش فرموده و اصحاب خود را از جهاد نكردن با معاويه توبيخ و سرزنش مى نمايد):
(1) پس از ستايش خداوند و درود بر رسول اكرم، جهاد (كارزار با مخالفين دين) درى است از درهاى بهشت كه خداوند آنرا بر وى خواصّ دوستان خود گشوده، و لباس تقوى و پرهيزكارى است (اهل تقوى را از شرّ مخالفين حفظ ميكند مانند لباس سرما و گرما را) و زره محكم حقّ تعالى و سپر قوىّ اوست (براى نگاه دارى اهل تقوى از اسلحه دشمنان)
(2) پس هر كه از آن دورى كرده آنرا ترك كند خداوند جامه ذلّت و خوارى و رداى بلاء و گرفتارى باو مى پوشاند و بر اثر اين حقارت و پستى زبون و بيچاره ميشود، و چون خداوند رحمت خود را از دل او برداشته به بى خردى مبتلى گردد (در كار خويش حيران و سرگردان ماند) و بسبب نرفتن جهاد و اهميّت ندادن باين امر مهمّ از راه حقّ دور شده در راه باطل قدم مى گذارد و به نكبت و بيچارگى گرفتار گرديده، از عدل و انصاف محروم ميشود (ستمكار بر او تسلّط پيدا نموده با او به بى انصافى رفتار خواهد كرد).


(3) آگاه باشيد من شما را به جنگيدن (معاويه و تابعين او) شب و روز و نهان و آشكار دعوت نموده گفتم پيش از آنكه آنها بجنگ شما بيايند شما به جنگشان برويد،
(4) سوگند بخدا هرگز با قومى در ميان خانه (ديار) ايشان جنگ نشده مگر آنكه ذليل و مغلوب گشته اند، پس شما وظيفه خود را بيكديگر حواله نموديد (هر يك از شما توقّع داشته ديگرى به وظيفه خود عمل كند) و همديگر را خوار مى ساختيد تا اينكه (دشمن غلبه پيدا نمود و) از هر طرف اموال شما غارت گرديد و ديار شما از تصرّفتان بيرون رفت،
(5) و اين برادر غامد (سفيان ابن عوف از قبيله بنى غامد) است كه (بامر معاويه) با سواران خود بشهر انبار (يكى از شهرهاى قديم عراق و واقع در سمت شرقّى فرات) وارد گرديده، و حسّان ابن حسّان بكرى (والى و حاكم آنجا) را كشت و سواران شما را از حدود آن شهر دور گردانيد،
(6) و بمن خبر رسيده كه يكى از لشگريان ايشان بر يك زن مسلمان و يك زن كافره ذميّه داخل مى شده و خلخال و دست بند و گردن بندها و گوشواره هاى او را مى كنده، و آن زن نمى توانسته از او ممانعت كند مگر آنكه صدا به گريه و زارى بلند نموده از خويشان خود كمك بطلبد،
(7) پس دشمنان (از اين كارزار) با غنيمت و دارائى بسيار باز گشتند در صورتيكه بيك نفر از آنها زخمى نرسيد و خونى از آنها ريخته نشد،
(8) اگر مرد مسلمانى از شنيدن اين واقعه از حزن و اندوه بميرد، بر او ملامت نيست، بلكه به نزد من هم به مردن سزاوار است.


(9) اى بسا جاى حيرت و شگفتى است سوگند بخدا اجتماع ايشان (معاويه و همراهان او) بر كار نادرست خودشان و تفرقه و اختلاف شما از كار حقّ و درست خودتان دل را مى ميراند و غمّ و اندوه را جلب مى نمايد، پس روهاى شما زشت و دلهاى تان غمين گردد هنگاميكه در آماج تير آنها قرار گرفته ايد: (دشمن بسوى شما تير مى اندازد و شما از روى بى حميّتى و تفرقه و اختلافى كه داريد سينه خود را هدف قرار داده خاموش نشسته ايد) مال شما را بيغما مى برند و شما غارت نمى كنيد، و با شما جنگ ميكنند و شما جنگ نمى نمائيد، و خداوند را معصيت ميكنند و شما راضى هستيد،
(10) وقتى كه بشما در ايّام تابستان امر كردم كه بجنگ ايشان برويد گفتيد اكنون هوا گرم است ما را مهلت ده تا سورت گرما شكسته شود، و چون در ايّام زمستان شما را بجنگ با آنها امر كردم گفتيد در اين روزها هوا بسيار سرد است بما مهلت ده چندان كه سرما برطرف گردد، شما كه اين همه عذر و بهانه از جهت فرار از گرما و سرما مى آوريد پس سوگند بخدا (در ميدان جنگ) از شمشير زودتر فرار خواهيد نمود.


(11) اى نامردهايى كه آثار مردانگى در شما نيست، و اى كسانيكه عقل شما مانند عقل بچّه ها و زنهاى تازه به حجله رفته است، اى كاش من شما را نمى ديدم و نمى شناختم كه سوگند بخدا نتيجه شناختن شما پشيمانى و غمّ و اندوه مى باشد،
(12) خدا شما را بكشد كه دل مرا بسيار چركين كرده سينه ام را از خشم آكنديد، و در هر نفس پى در پى غمّ و اندوه بمن خورانديد،
(13) و بسبب نافرمانى و بى اعتنائى بمن رأى و تدبيرم را فاسد و تباه ساختيد تا اينكه قريش گفتند پسر ابى طالب مرد دليرى است، و ليكن علم جنگ كردن ندارد، خدا پدرانشان را بيامرزد (كه در گفتار خود فكر و تأمّل نكردند) آيا هيچيك از آنان ممارست و جدّيت مرا در جنگ داشته و پيش قدمى و ايستادگى او بيشتر از من بوده
(14) هنوز بسنّ بيست سالگى نرسيده بودم كه آماده جنگ گرديدم و اكنون زياده از شصت سال از عمرم مى گذرد (كه هميشه رأى و تدبير من در جنگها صائب بوده) و ليكن رأى تدبير ندارد كسيكه فرمانش را نمى برند و پيروى از احكامش نمى نمايند.

اما بعد (از حمد و ثناى الهى بدانيد) جهاد درى از درهاى بهشت است که خداوند آن را به روى دوستان (خاص خود) گشوده است، و آن لباس تقوى، زره محکم خداوند و سپر مطمئن او است. هر کس آن را از روى بى اعتنايى (نه به خاطر عذر) ترک کند خدا لباس ذلّت و خوارى در اندام او مى پوشاند، بلا از هر سو او را احاطه مى کند و گرفتار حقارت و پستى مى شود، عقل و فهم او تباه مى گردد و به خاطر تضييع جهاد حق از او گرفته مى شود، در راه نابودى پيش مى رود و از عدالت محروم مى گردد!


آگاه باشيد! من، شب و روز، پنهان و آشکار، شما را به مبارزه با اين گروه (معاويه و حاکمان شام) فرا خواندم و گفتم پيش از آن که آنها با شما نبرد کنند، با آنان بجنگيد (و به استقبال آنها به بيرون مرزها برويد) به خدا سوگند! هر زمان، قوم و ملّتى در درون خانه اش، مورد هجوم دشمن قرار گرفته، ذليل و خوار شده است، امّا شما، هر کدام، مسؤوليت را به گردن ديگرى انداختيد و دست از يارى هم برداشتيد تا آن که مورد هجوم پى درپى دشمن واقع شديد و سرزمين هايتان از دست رفت.
(اکنون بشنويد يکى از فرماندهان لشکر غارتگر شام) اخو غامد (سفيان بن عوف ـ از قبيله بنى غامد ـ) به شهر انبار، حمله کرده و لشکر او، وارد آن شهر شده اند و حسّان بن حسّان بکرى (فرماندار و نماينده من) را کشته و مرزبانان شما را از آن سرزمين بيرون رانده است. به من خبر رسيده است که يکى از آنها، به خانه زن مسلمان و زن غير مسلمان ديگرى که در پناه اسلام جان و مالش محفوظ بوده، وارد شده و خلخال و دستبند و گردن بندها و گوشواره هاى آنان را از تنشان بيرون آورده است، در حالى که هيچ وسيله اى براى دفاع از خود، جز گريه و زارى و التماس نداشته اند! آنها (بعد از اين همه جنايات)، با غنائم فراوانى، به شهر و ديار خود بازگشته اند بى آن که حتى يک نفر از آنان آسيب ببيند يا خونى از آنها ريخته شود. اگر به خاطر اين حادثه (بسيار دردناک)، مسلمانى از شدّت تأسّف و اندوه بميرد، ملامتى بر او نيست، بلکه به نظر من، سزاوار است.


شگفتا، شگفتا! به خدا سوگند قلب را مى ميراند و غم و اندوه را (به روح انسان) سرازير مى کند که آنها (شاميان غارتگر) در مسير باطل خود، چنين متّحدند و شما، در طريق حقّتان، اين گونه پراکنده و متفرّق! روى شما زشت باد! و همواره غم و اندوه قرينتان باشد! چرا که (آنچنان سستى و پراکندگى به دشمن نشان داديد که) هدف تيرها قرار گرفتيد، پى درپى به شما حمله مى کنند و شما به حمله متقابل دست نمى زنيد! با شما مى جنگند و شما با آنها پيکار نمى کنيد! آشکارا، معصيت خدا مى شود و شما، (با اعمال نادرستتان) به آن رضايت مى دهيد!

هر گاه، در ايّام تابستان فرمان حرکت به سوى دشمن را دادم، گفتيد: «اکنون، شدّت گرما است; اندکى ما را مهلت ده تا سوز گرما فرو نشيند!» و اگر در زمستان، اين دستور را به شما دادم، گفتيد: «اکنون، هوا فوق العاده سرد است; بگذاريد سوز سرما آرام گيرد.» ولى همه اينها بهانه هايى است براى فرار از گرما و سرما. جايى که شما از سرما و گرما (اين همه وحشت داريد و) فرار مى کنيد، به خدا سوگند! از شمشير (دشمن) بيشتر فرار خواهيد کرد.


اى مرد نمايانى که در حقيقت مرد نيستيد! آرزوهاى شما مانند آرزوهاى کودکان است! و عقل و خرد شما مانند عروسان حجله نشين! (که جز به زر و زيور و عيش و نوش، به چيزى نمى انديشند). دوست داشتم که هرگز شما را نمى ديدم و نمى شناختم، همان شناختى که سرانجام، به خدا سوگند! پشيمانى بار آورد و خشم آور و غم انگيز بود. خداوند شما را بکشد (و از رحمتش دور سازد)! که اين همه، خون به دل من کرديد، سينه مرا پر از خشم ساختيد و کاسه هاى غم و اندوه را جرعه جرعه به من نوشانديد!

با نافرمانى و ترک يارى، نقشه هاى مرا (براى سرکوبى دشمن) تباه کرديد تا آنجا که (امر بر دوست و دشمن مشتبه شد) و قريش گفتند: «پسر ابوطالب، مرد شجاعى است، ولى از فنون جنگ آگاه نيست»! خدا پدرشان را حفظ کند! آيا هيچ يک از آنها، از من با سابقه تر و پيشگام تر در ميدان هاى نبرد بوده است؟ من آن روز که آماده جنگ شدم (و گام در ميدان نهادم) هنوز بيست سال از عمرم نگذشته بود و الآن، از شصت سال هم گذشته ام، ولى چه کنم؟ آن کس که فرمانش را اطاعت نمى کنند طرح و نقشه تدبيرى ندارد (و هر اندازه صاحب تجربه و آگاه باشد، کارش به جايى نمى رسد).